alamatesoall
07-10-2013, 03:23 PM
ناخودآگاهی و نسبت آن با هنر، ازجمله مباحثی است که در طی صد سال گذشته توجه بسیاری از متفکران را به خود معطوف داشته است. یکی از متفکرانی که بر زیباییشناسی قرن بیستم اثری بسیار ژرف از خود باقی گذاشت، «کارل گوستاویونگ» است. او در مجموعه آثار و نیز سخنرانیهای متعددی که از خود به یادگار نهاد، بر عنصر «ناخودآگاهی جمعی» تأکید بسیاری کرد، ازجمله در یک سخنرانی که در سال 1922 انجام داد گفت:
آفرینش هنری، برخاسته از دامان ناخودآگاهی انسان است. به همین دلیل بسیار قدرتمند، پرشکوه و دربرگیرنده است. اثر هنری به مانند هر موجود زندهای در درون ذهن و ضمیر هنرمند رشد میکند، اما پس از آنکه جلوه بیرونی پیدا کرد و بر همگان عرضه شد، از آفریننده خود جدا میشود و زندگی مستقلی را آغاز میکند. نسبت اثر هنری با هنرمند، همچون نسبت مادر است با فرزند. اثر هنری از پاره مادرانة وجود ذوقی هنرمند برمیخیزد و زاده میشود. هر فرزندی از آن دم که به دنیا آمد، زندگی مستقلانه خودش را مییابد و در تعامل با جهان، مستقل از مادر عمل میکند؛ هرچندکه مراقبت مادرانه در کار است، اما آنچه مسلم است، هر فرزندی زندگی خودش را با دست خودش میسازد.
«زیگموند فروید» استاد و راهنمای یونگ در سالهای جوانی به زودی راه خود را از وی جدا کرد. تفاوت شیوه یونگ با فروید در آن بود که یونگ هرگز آثار هنری را به مثابه سندی برای پیشبردهای روانکاوانه کافی نمیدانست، بلکه سخت معتقد بودکه کشف ناخودآگاه، فینفسه دارای زیباییها و جذابیتهای خاص خود است.
مباحث فروید بر خلاف یونگ، بیشتر بر تجربه علمی استوار است (البته علم در معنای قرن نوزدهمی و تجربی خود) اما یونگ کمتر به تحلیل دادهها و تعمیمهای علمی روی آورد؛ چرا که اساس کارش را بر شهود و مکاشفه قرار داده بود. این مقاله میکوشد تا برخی از مهمترین دقایق و دغدغههای ذهنی این متفکر را در باب نسبت میان ناخودآگاهی و هنر مورد واکاوی و امعاننظر قرار دهد.
در فلسفه پساکانتی و در آثار هگل، شلینگ و شوپنهاور بود که ناخودآگاهی به معنای عمیق فلسفیاش جلوهگر شد. مباحث مربوط به ناخودآگاهی را دو متفکر آلمانی به نامهای «کارل گوستاوکارول» و «ادواردفون هارتمن» جمعبندی کردند. کاروس که خود نیز نقاش چیرهدستی بود و به شیوة رمانتیکها نقاشی میکرد در یکی از آثارش به نام «روانشناسی خود» که آن را به سال 1846 به رشته تحریر درآورد چنین نوشت:
«کشف ناخودآگاه وجود انسان، مهمترین عامل در شناخت هرچه بیشتر روان و ذهن انسان است. ناخودآگاهی ما دقیقاً – مانند جهان ابژکتیو- در برابر آگاهی ما - یعنی جهان سوبژکتیو- قرار دارد. ایده ناآگاهانه را میتوان حتی سازنده راستین حیات انسانی دانست. ما در زندگی روزمره خود پیوسته دست به اعمالی نیمهآگاهانه و نیمهناخودآگاهانه میزنیم. آگاهی – یعنی آنچه اراده و خواست ماست – و ناآگاهی – یعنی همان که از وجه فطری وجود ما برمیخیزد و دست اراده و اختیار در آن مدخلیتی ندارد - دائماً در وجود ما به تعادل میرسند. ناخودآگاهی با نشانههایی نمادین خود را بروز میدهد.»
از نظر کاروس، ما برای کشف انگیزههای ناخودآگاه، دو راه در پیشرو داریم: آثار هنری و رؤیاها
ادوارد فون هارتمن، ادامة مسیر کاروس را در پیش گرفت و در این راه آنقدر جلو رفت که به او لقب «متفکر خودآگاهی» دادند.
از نظر ادوارد فون هارتمن، روح انسانی سه مرحله را پشتسر نهاده است:
در مرحله اول (مرحله مطلق) «خرد» و «خواست» باهم متحد بودند؛ مرحلهای که اندیشه انسان با اراده او تطبیق داشت و بین این دو، مفارقت و جدایی در کار نبود.
در مرحلة دوم که بعد از «هبوط» انسان بر روی این کرة خاکی پدید آمد و ما همه در آن بهسر میبریم، اندیشه و اراده از هم جدا شدند و عنصری به نام «ناخودآگاهی» پدید آمد. در این مرحله، اندیشه انسان به طور کورکورانهای عمل کرد. او در آرزوی اتحاد اندیشه و ارادهاش نشست و بیآنکه خودش وقوفی قطعی به آن داشته باشد به دنبال یگانگی اراده و خرد بود. این مرحله آنقدر طولانی میشود که از خودبیگانگی انسان alienation به اوج خود میرسد و بدینترتیب زیست بومهای بروز مرحله سوم به اوج خودش میرسد. یعنی مرحلهای که آرزوی اتحاد اندیشه و اراده به واقعیت عینی و عملی تبدیل میشود.
فون هارتمن، از ناخودآگاهی جمعی و ناخودآگاهی فردی یاد کرد.
اما یونگ در ادامة مباحث کاروس و هارتمن و معتبر دانستن امر مهمی به نام «ناخودآگاهی جمعی» خاطرنشان میسازد:
جلوه ناخودآگاهی جمعی ما، همان اساطیر هستند؛ برای همین است که تمدنهایی که هنرمندان دایر مدار آن هستند (مانند هومر) آن را به نحو فراوانی به کار میگیرند.
یونگ، به راستی نظریهپرداز ناخودآگاهی جمعی بود. او به صراحت بیان کرد که در تحلیل مؤلفه (شاخص)های روانی یک ملت میتوان نمادهای اسطورهای آنان را مورد مطالعه و امعاننظر قرار داد. این نمادها ساخته و پرداخته افراد و اشخاص خاصی نیستند؛ چراکه از معانی ازلی و جاودانهای برخاستهاند و بیآنکه ما در پدیدآوردن آن سهمی داشته باشیم، در روان ما وجود دارند و زندگی میکنند؛ به بیانی دیگر، میتوان گفت که آنچه را «میراث» مینامیم همان «ناخودآگاه نیاکانی» ماست که پیش از آن اجداد ما با آن زیستهاند و ما و فرزندان ما با آن خواهیم زیست.
بدین ترتیب،گزافه نخواهدبود اگر بگوییم که ما در دل ناخودآگاهی جمعی به دنیا میآییم و تنفس میکنیم و آنچه را که به عنوان «هنر» میآفرینیم، چیزی جز «بازسازی زیبای معانی ازلی نیست».
از نظر یونگ، آنچه «نماد» symbol مینامیم و میخوانیم تصویری است دو جنبهای و دو کششی؛ تصویری که به طور همزمان، نه تنها بیانگر مفاهیم آشنای زندگی ماست، بلکه نشانگر معانی ارجمند و پنهان زندگی ما نیز هست. پس نماد به فراتر از معانی ظاهری خود دلالت دارد و نشان از جایی میدهد.
به گفته حافظ:
مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد
نقش هر پرده که زد راه به جایی دارد
یونگ همچنین عقیده دارد:
همان طور که جسم ما از اندامهایی به وجود آمدهاند که هر کدام تاریخ تکاملی دارند، ذهن ما هم از اجزایی تشکیل شده که بر آنها هم تاریخی رفته است و در معرض تکامل بودهاند.
آفرینش هنری، برخاسته از دامان ناخودآگاهی انسان است. به همین دلیل بسیار قدرتمند، پرشکوه و دربرگیرنده است. اثر هنری به مانند هر موجود زندهای در درون ذهن و ضمیر هنرمند رشد میکند، اما پس از آنکه جلوه بیرونی پیدا کرد و بر همگان عرضه شد، از آفریننده خود جدا میشود و زندگی مستقلی را آغاز میکند. نسبت اثر هنری با هنرمند، همچون نسبت مادر است با فرزند. اثر هنری از پاره مادرانة وجود ذوقی هنرمند برمیخیزد و زاده میشود. هر فرزندی از آن دم که به دنیا آمد، زندگی مستقلانه خودش را مییابد و در تعامل با جهان، مستقل از مادر عمل میکند؛ هرچندکه مراقبت مادرانه در کار است، اما آنچه مسلم است، هر فرزندی زندگی خودش را با دست خودش میسازد.
«زیگموند فروید» استاد و راهنمای یونگ در سالهای جوانی به زودی راه خود را از وی جدا کرد. تفاوت شیوه یونگ با فروید در آن بود که یونگ هرگز آثار هنری را به مثابه سندی برای پیشبردهای روانکاوانه کافی نمیدانست، بلکه سخت معتقد بودکه کشف ناخودآگاه، فینفسه دارای زیباییها و جذابیتهای خاص خود است.
مباحث فروید بر خلاف یونگ، بیشتر بر تجربه علمی استوار است (البته علم در معنای قرن نوزدهمی و تجربی خود) اما یونگ کمتر به تحلیل دادهها و تعمیمهای علمی روی آورد؛ چرا که اساس کارش را بر شهود و مکاشفه قرار داده بود. این مقاله میکوشد تا برخی از مهمترین دقایق و دغدغههای ذهنی این متفکر را در باب نسبت میان ناخودآگاهی و هنر مورد واکاوی و امعاننظر قرار دهد.
در فلسفه پساکانتی و در آثار هگل، شلینگ و شوپنهاور بود که ناخودآگاهی به معنای عمیق فلسفیاش جلوهگر شد. مباحث مربوط به ناخودآگاهی را دو متفکر آلمانی به نامهای «کارل گوستاوکارول» و «ادواردفون هارتمن» جمعبندی کردند. کاروس که خود نیز نقاش چیرهدستی بود و به شیوة رمانتیکها نقاشی میکرد در یکی از آثارش به نام «روانشناسی خود» که آن را به سال 1846 به رشته تحریر درآورد چنین نوشت:
«کشف ناخودآگاه وجود انسان، مهمترین عامل در شناخت هرچه بیشتر روان و ذهن انسان است. ناخودآگاهی ما دقیقاً – مانند جهان ابژکتیو- در برابر آگاهی ما - یعنی جهان سوبژکتیو- قرار دارد. ایده ناآگاهانه را میتوان حتی سازنده راستین حیات انسانی دانست. ما در زندگی روزمره خود پیوسته دست به اعمالی نیمهآگاهانه و نیمهناخودآگاهانه میزنیم. آگاهی – یعنی آنچه اراده و خواست ماست – و ناآگاهی – یعنی همان که از وجه فطری وجود ما برمیخیزد و دست اراده و اختیار در آن مدخلیتی ندارد - دائماً در وجود ما به تعادل میرسند. ناخودآگاهی با نشانههایی نمادین خود را بروز میدهد.»
از نظر کاروس، ما برای کشف انگیزههای ناخودآگاه، دو راه در پیشرو داریم: آثار هنری و رؤیاها
ادوارد فون هارتمن، ادامة مسیر کاروس را در پیش گرفت و در این راه آنقدر جلو رفت که به او لقب «متفکر خودآگاهی» دادند.
از نظر ادوارد فون هارتمن، روح انسانی سه مرحله را پشتسر نهاده است:
در مرحله اول (مرحله مطلق) «خرد» و «خواست» باهم متحد بودند؛ مرحلهای که اندیشه انسان با اراده او تطبیق داشت و بین این دو، مفارقت و جدایی در کار نبود.
در مرحلة دوم که بعد از «هبوط» انسان بر روی این کرة خاکی پدید آمد و ما همه در آن بهسر میبریم، اندیشه و اراده از هم جدا شدند و عنصری به نام «ناخودآگاهی» پدید آمد. در این مرحله، اندیشه انسان به طور کورکورانهای عمل کرد. او در آرزوی اتحاد اندیشه و ارادهاش نشست و بیآنکه خودش وقوفی قطعی به آن داشته باشد به دنبال یگانگی اراده و خرد بود. این مرحله آنقدر طولانی میشود که از خودبیگانگی انسان alienation به اوج خود میرسد و بدینترتیب زیست بومهای بروز مرحله سوم به اوج خودش میرسد. یعنی مرحلهای که آرزوی اتحاد اندیشه و اراده به واقعیت عینی و عملی تبدیل میشود.
فون هارتمن، از ناخودآگاهی جمعی و ناخودآگاهی فردی یاد کرد.
اما یونگ در ادامة مباحث کاروس و هارتمن و معتبر دانستن امر مهمی به نام «ناخودآگاهی جمعی» خاطرنشان میسازد:
جلوه ناخودآگاهی جمعی ما، همان اساطیر هستند؛ برای همین است که تمدنهایی که هنرمندان دایر مدار آن هستند (مانند هومر) آن را به نحو فراوانی به کار میگیرند.
یونگ، به راستی نظریهپرداز ناخودآگاهی جمعی بود. او به صراحت بیان کرد که در تحلیل مؤلفه (شاخص)های روانی یک ملت میتوان نمادهای اسطورهای آنان را مورد مطالعه و امعاننظر قرار داد. این نمادها ساخته و پرداخته افراد و اشخاص خاصی نیستند؛ چراکه از معانی ازلی و جاودانهای برخاستهاند و بیآنکه ما در پدیدآوردن آن سهمی داشته باشیم، در روان ما وجود دارند و زندگی میکنند؛ به بیانی دیگر، میتوان گفت که آنچه را «میراث» مینامیم همان «ناخودآگاه نیاکانی» ماست که پیش از آن اجداد ما با آن زیستهاند و ما و فرزندان ما با آن خواهیم زیست.
بدین ترتیب،گزافه نخواهدبود اگر بگوییم که ما در دل ناخودآگاهی جمعی به دنیا میآییم و تنفس میکنیم و آنچه را که به عنوان «هنر» میآفرینیم، چیزی جز «بازسازی زیبای معانی ازلی نیست».
از نظر یونگ، آنچه «نماد» symbol مینامیم و میخوانیم تصویری است دو جنبهای و دو کششی؛ تصویری که به طور همزمان، نه تنها بیانگر مفاهیم آشنای زندگی ماست، بلکه نشانگر معانی ارجمند و پنهان زندگی ما نیز هست. پس نماد به فراتر از معانی ظاهری خود دلالت دارد و نشان از جایی میدهد.
به گفته حافظ:
مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد
نقش هر پرده که زد راه به جایی دارد
یونگ همچنین عقیده دارد:
همان طور که جسم ما از اندامهایی به وجود آمدهاند که هر کدام تاریخ تکاملی دارند، ذهن ما هم از اجزایی تشکیل شده که بر آنها هم تاریخی رفته است و در معرض تکامل بودهاند.