javad jan
06-14-2013, 11:02 AM
جريانهاي شبهمذهبي در ايران پس از صفويه
(http://mouood.org/index2.php?option=com_content&task=view&id=8523&pop=1&page=0&Itemid=3)
از زمان حاکميت صفويه که تفکر شيعه پس از قرنها از حاشيه به هستة قدرت سياسي راه يافته بود، چندين جريان شبه مذهبي از دل اين تفکر سربرآورده، به نوعي مدعي حکومت و قدرت شدند. تأمل در اين جريانها به خوبي نشان ميدهد که چگونه با يکديگر در ارتباط بوده و يکي جاي خود را به ديگري سپرده است. اين جريانها که با درجات متفاوتي از تفکر شيعه زاويه دارند، به خوبي عليه منافع ملي و مذهبي کشور ما مورد استفادة استعمارگران قرار گرفتهاند.
نخستين اين جريانها، «جريان اخباري گري» است. مذهب اخباري تقريباً در قرن ششم ق. تأسيس يافته بود و به وسيلة شيخ محمد امين استرآبادي (متوفي 1033 ق.) توسعه يافت.1 نکتة مهم اين است که اوج رونق اين مکتب مصادف با دورة فترت ميان صفوي و حکومت قاجار يعني زماني بود که علما از مداخله در امور دولت شيعه برکنار شده بودند.
دغدغة مهّم مکتب اخباري متوجه آن بود که وظيفة مجتهد را انکار و نقش علما را چه از لحاظ عقيدتي و چه از جهت عملي محدود کند. اخبارييون اجتهاد در تشيع از زمان کليني (متوفي 329) را بدعت شمرده و مجتهدان را متهم کرده بودند که مشارب عقلاني اهل سنت از نوع حنفي را پذيرفتهاند. در مشرب اخبارييون، نقل بر عقل کاملاً رجحان يافته و اعتماد زيادي كه نسبت به سنت رسول و ائمه(ع) ميشد، موجب شده بود تا علما تنها تبديل به روايتگر حديث شوند. آنها بر اين باور بودند که نبايد مؤمنان را به مجتهدان و مقلّدان تقسيم کرد، بلکه بايد همة آنها را مقلّد ائمه دانست.2
آيتالله وحيد بهبهاني3 با ترويج مکتب اصولي خود، مبارزهاي سنگين عليه اخبارييون شروع کرد. او جلسات مناظرهاي با اخبارييون به پا داشت که نوعاً با خشونت همراه بود تا جايي که نهايتاً بهبهاني به کفر اخبارييون فتوا داد. کار اين خشونت بدانجا کشيد که شيخ جعفر نجفي يکي از تلامذ وي مينويسد که هميشه گروهي ميرغضب بهبهاني را همراهي ميکردند.4 نيز، هر کس کتابهاي اصول فقه را با خود حمل ميکرد، ناچار بود از ترس حملة ناگهاني اخباريون آن کتابها را مخفي کند.5 نتايج عقيدتي اين مناظرات نيز منجر به نگارش کتاب مهم «کشف الغطا عن مبهمات الشريعه العزا» به خامة شيخ جعفر نجفي شد که در تمام دورة قاجار يکي از بزرگترين متون فقهي به شمار ميرفت.6
در آستانة ورود به عصر قاجار، از دل جريان اخباري يا حداقل در تناسب و ارتباط با آن، جرياني ديگر توسط شخصي به نام شيخ احمد احسايي راه افتاد که بعدها نام فرقه يا«مکتب شيخيه»7 به خود گرفت.8 شيخ احمد احسايي در سال 1154 ق. در احساي بحرين چشم به جهان گشود و در سال 1176 ق. از بحرين به قصد سياحت به عتبات عاليات رفت و در آنجا مدتي نزد سيد محمد باقر بهبهاني و سيد مهدي بحرالعلوم به تحصيل پرداخت.9 با بروز طاعون در آنجا به بحرين بازگشت و دوباره در سال 1212 ق. به عراق رفت و در بصره رحل اقامت افکند.10 در سال 1221 ق. به قصد زيارت امام رضا(ع) به ايران آمد و چنان نزد علما و مردم يزد مورد احترام قرار گرفت که پس از زيارت در آنجا ماندگار شد. او حدود پانزده سال در ايران زندگي کرد. حسن شهرت او علما را از ساير شهرها به سوي او جلب کرد و سرانجام آوازة نيکنامياش به گوش فتحعلي شاه رسيد. شاه در کمال تواضع و ارادت11 طيّ نامهاي12 رسمي او را به تهران دعوت و از اينکه نميتواند شيخ را در يزد ملاقات کند عذرخواهي کرد. با اينکه احسايي در پاسخ سؤالات مذهبي متعدد فتحعلي شاه، رسالهاي نوشت در آغاز دعوت او براي رفتن به تهران را نپذيرفت.13 وقتي هم که به اصرار شاه به تهران آمد، از اقامت در پايتخت تن زد و گفت:
« به عقيدة من شاه قاجار و حکام او تمام اوامر و احکام را به ستم جاري مينمايند و چون رعيت، مرا مسموعالطاعه دانسته در همة امور رجوع به من نموده و پناهنده خواهند گشت و حمايت مسلمانان و رفع حاجت ايشان نيز بر من واجب است، چون در محضر سلطان ميانجيگري نمايم، خالي از دو صورت نيست: يا مداخله مرا خواهد پذيرفت و بنابراين حکومتش ساقط خواهد شد يا با آن مخالفت خواهد نمود و من خوار و خفيف خواهم شد».14
احسايي در مسير رفتن به بصره، با اصرار محمدعلي ميرزا پسر ارشد فتحعلي شاه و حاکم کرمانشاه، دو سال در کرمانشاه اقامت کرد و ساليانه مبلغ هفتصد تومان حقوق گرفت.15 احسايي در سال 1234 ق. از حجاز و عراق به ايران بازگشت و دوباره تا زمان مرگ محمدعلي ميرزا در کرمانشاه توقف كرد و سپس به مشهد، قم و اصفهان رفت.16
احسايي کمکم عقايدي17 پيدا کرد که موجبات مخالفت علما و در نهايت، تکفير18 وي از جانب برخي از آنان از جمله ملا محمدتقي برغاني19 و 20 ملا آقا دربندي و ابراهيم بن سيد محمدباقر21 را برانگيخت.22 نهايتاً او در سه منزلي مدينه در سال 1241 ق. در حالي که قصد داشت تا همراه با خانواده خود در مکه ساکن شود، روي در نقاب خاک کشيد.23
پس از شيخ احمد احسايي، شاگرد جنجالي وي، سيد کاظم رشتي24 راه و فکر وي را ادامه اداد. در حقيقت او بود که رسماً فرقة شيخيه25 را بنيان نهاد که يکي از مباني آن، اعتقاد به رکن رابع بود و اين اعتقاد کمکم زمينهساز فرقة بابيه شد که مورد تکفير عالمان ديني قرار گرفت.26 توجه به اين نکته مهم است که بدانيم، اکثر علمايي که به بابيه پيوستند، از شيخيه بودند و چون انتظار امام زمان(ع) يکي از مفاهيم و تعليمات شيخيه است، بابي شدن شيخيه امر دور از انتظاري نبوده است. به ويژه اينکه شيخيه نيز شيعة کامل را به کسي اطلاق ميکرد که ميان امت و امام زمان(ع) واسطه باشد. از سوي ديگر؛ ظهور بابيه بر شيخيه بيش از ساير علما اثر گذاشت؛ زيرا تقيهاي که بابيه پس از کشته شدن باب داشتند را بر شيخيه نيز تحميل کردند.27
در هنگام مرگ سيد کاظم رشتي، علاوه بر باب، دو تن ديگر که از قضا هر دوي آنها عليه باب بودند مدعي جانشيني وي بودند؛28 اوّل، ملا محمد ممقاني از پيروان ميرزا شفيع تبريزي، که در تبريز به قتل باب فتوا داده بود و حاجي محمد کريم خان29 که در کرمان به کشتن دو مبلّغ بابي فتوا داده بود و به تقاضاي ناصرالدين شاه رسالهاي در ردّ دعاوي باب تأليف کرد.30
شروع فتنة باب در زمان محمدشاه است. قيام بابيه و خلف آن بهاييگري، سريع و با خونريزي بسيار و نيز با واکنش صريح و عمومي عالمان ديني همراه بوده است. بابيگري در تمام مراحل رشد عقيدتي خود ضرورتاً مخالف اسلام بوده، پذيرش آن مستلزم نفي و لغو خاتميت اسلام ميباشد. نخستين بار در سال 1259 ق. سيد علي محمد ابتدا در بوشهر و سپس در شيراز، خود را باب31 امام زمان(ع) دانست32 و همچنان که کومت ارتورد گوبينيو33 يکي از نخستين نويسندگان تاريخ بابيگري مينويسد، مقام مرجعيت شيعي را سخت مورد ترديد و سؤال قرار داد. از اينرو، عالمان شيراز با او به مناظره و محاجّه پرداختند.34 نتيجة اين مناظرات دو مطلب بود: يکي ضعف سيد علي محمد در علوم ديني و عربي35 و ديگري توبه و استغفاري که انجام داد.36
علما و مردم، پس از استنطاق باب، او را کتک زده و عبدالحميد خان کلانتر نيز او را به مسجد وکيل برد تا انابه و استغفار خود را تجديد و علني کند. علما و حسينخان نظامالدوله حاکم شيراز وضعيت را به تهران کتباً گزارش داده و از سيد علي محمد باب شکايت کردند.37 باب نيز از آنجا که اميدوار بود نظر محمدشاه و وزيرش را به خود جلب کند، براي آنها کتباً نامه نوشت. وي حتي هنگامي که در ماکو زنداني بود، رسالهاي نوشت و آن را به حاجي ميرزا آقاسي پيشکش کرد. باب از آقاسي اجازه خواست تا به تهران بيايد. قبل از اينکه آقاسي نظر خود را در اين باره بدهد، شيخ عبدالحسين مجتهد دولت را با اين عبارت که «اگر علما ناگزير شوند که در برابر حکومت و باب از خود دفاع کنند، قدرت اين کار را دارند»، تهديد کرد و دولت نيز چنين اجازهاي به او نداد امّا ترتيبي داد که ديگر مناظرات علما و باب در شيراز ادامه نداشته باشد و تا اندازهاي هم باب آزادي داشته باشد.38 در اين مرحله، علما نيز با باب مسامحه کردند و از فتواي مرگ وي خودداري کردند. به عنوان مثال؛ امام جمعة شيراز فتوا داد که معتقد بود که اگر وي استغفار کند، آزاد کردن او از زندان مجاز است يا علماي ديگر او را ديوانه خواندند و بنابراين او را نه مسئول گفتارهايش دانستند و نه درخور مجازاتي که ميخواستند دربارة او اجرا کنند.39 هرچند بعدها، از جانب علما چندين فتواي وجوب قتل وي صادر شد.40
(http://mouood.org/index2.php?option=com_content&task=view&id=8523&pop=1&page=0&Itemid=3)
از زمان حاکميت صفويه که تفکر شيعه پس از قرنها از حاشيه به هستة قدرت سياسي راه يافته بود، چندين جريان شبه مذهبي از دل اين تفکر سربرآورده، به نوعي مدعي حکومت و قدرت شدند. تأمل در اين جريانها به خوبي نشان ميدهد که چگونه با يکديگر در ارتباط بوده و يکي جاي خود را به ديگري سپرده است. اين جريانها که با درجات متفاوتي از تفکر شيعه زاويه دارند، به خوبي عليه منافع ملي و مذهبي کشور ما مورد استفادة استعمارگران قرار گرفتهاند.
نخستين اين جريانها، «جريان اخباري گري» است. مذهب اخباري تقريباً در قرن ششم ق. تأسيس يافته بود و به وسيلة شيخ محمد امين استرآبادي (متوفي 1033 ق.) توسعه يافت.1 نکتة مهم اين است که اوج رونق اين مکتب مصادف با دورة فترت ميان صفوي و حکومت قاجار يعني زماني بود که علما از مداخله در امور دولت شيعه برکنار شده بودند.
دغدغة مهّم مکتب اخباري متوجه آن بود که وظيفة مجتهد را انکار و نقش علما را چه از لحاظ عقيدتي و چه از جهت عملي محدود کند. اخبارييون اجتهاد در تشيع از زمان کليني (متوفي 329) را بدعت شمرده و مجتهدان را متهم کرده بودند که مشارب عقلاني اهل سنت از نوع حنفي را پذيرفتهاند. در مشرب اخبارييون، نقل بر عقل کاملاً رجحان يافته و اعتماد زيادي كه نسبت به سنت رسول و ائمه(ع) ميشد، موجب شده بود تا علما تنها تبديل به روايتگر حديث شوند. آنها بر اين باور بودند که نبايد مؤمنان را به مجتهدان و مقلّدان تقسيم کرد، بلکه بايد همة آنها را مقلّد ائمه دانست.2
آيتالله وحيد بهبهاني3 با ترويج مکتب اصولي خود، مبارزهاي سنگين عليه اخبارييون شروع کرد. او جلسات مناظرهاي با اخبارييون به پا داشت که نوعاً با خشونت همراه بود تا جايي که نهايتاً بهبهاني به کفر اخبارييون فتوا داد. کار اين خشونت بدانجا کشيد که شيخ جعفر نجفي يکي از تلامذ وي مينويسد که هميشه گروهي ميرغضب بهبهاني را همراهي ميکردند.4 نيز، هر کس کتابهاي اصول فقه را با خود حمل ميکرد، ناچار بود از ترس حملة ناگهاني اخباريون آن کتابها را مخفي کند.5 نتايج عقيدتي اين مناظرات نيز منجر به نگارش کتاب مهم «کشف الغطا عن مبهمات الشريعه العزا» به خامة شيخ جعفر نجفي شد که در تمام دورة قاجار يکي از بزرگترين متون فقهي به شمار ميرفت.6
در آستانة ورود به عصر قاجار، از دل جريان اخباري يا حداقل در تناسب و ارتباط با آن، جرياني ديگر توسط شخصي به نام شيخ احمد احسايي راه افتاد که بعدها نام فرقه يا«مکتب شيخيه»7 به خود گرفت.8 شيخ احمد احسايي در سال 1154 ق. در احساي بحرين چشم به جهان گشود و در سال 1176 ق. از بحرين به قصد سياحت به عتبات عاليات رفت و در آنجا مدتي نزد سيد محمد باقر بهبهاني و سيد مهدي بحرالعلوم به تحصيل پرداخت.9 با بروز طاعون در آنجا به بحرين بازگشت و دوباره در سال 1212 ق. به عراق رفت و در بصره رحل اقامت افکند.10 در سال 1221 ق. به قصد زيارت امام رضا(ع) به ايران آمد و چنان نزد علما و مردم يزد مورد احترام قرار گرفت که پس از زيارت در آنجا ماندگار شد. او حدود پانزده سال در ايران زندگي کرد. حسن شهرت او علما را از ساير شهرها به سوي او جلب کرد و سرانجام آوازة نيکنامياش به گوش فتحعلي شاه رسيد. شاه در کمال تواضع و ارادت11 طيّ نامهاي12 رسمي او را به تهران دعوت و از اينکه نميتواند شيخ را در يزد ملاقات کند عذرخواهي کرد. با اينکه احسايي در پاسخ سؤالات مذهبي متعدد فتحعلي شاه، رسالهاي نوشت در آغاز دعوت او براي رفتن به تهران را نپذيرفت.13 وقتي هم که به اصرار شاه به تهران آمد، از اقامت در پايتخت تن زد و گفت:
« به عقيدة من شاه قاجار و حکام او تمام اوامر و احکام را به ستم جاري مينمايند و چون رعيت، مرا مسموعالطاعه دانسته در همة امور رجوع به من نموده و پناهنده خواهند گشت و حمايت مسلمانان و رفع حاجت ايشان نيز بر من واجب است، چون در محضر سلطان ميانجيگري نمايم، خالي از دو صورت نيست: يا مداخله مرا خواهد پذيرفت و بنابراين حکومتش ساقط خواهد شد يا با آن مخالفت خواهد نمود و من خوار و خفيف خواهم شد».14
احسايي در مسير رفتن به بصره، با اصرار محمدعلي ميرزا پسر ارشد فتحعلي شاه و حاکم کرمانشاه، دو سال در کرمانشاه اقامت کرد و ساليانه مبلغ هفتصد تومان حقوق گرفت.15 احسايي در سال 1234 ق. از حجاز و عراق به ايران بازگشت و دوباره تا زمان مرگ محمدعلي ميرزا در کرمانشاه توقف كرد و سپس به مشهد، قم و اصفهان رفت.16
احسايي کمکم عقايدي17 پيدا کرد که موجبات مخالفت علما و در نهايت، تکفير18 وي از جانب برخي از آنان از جمله ملا محمدتقي برغاني19 و 20 ملا آقا دربندي و ابراهيم بن سيد محمدباقر21 را برانگيخت.22 نهايتاً او در سه منزلي مدينه در سال 1241 ق. در حالي که قصد داشت تا همراه با خانواده خود در مکه ساکن شود، روي در نقاب خاک کشيد.23
پس از شيخ احمد احسايي، شاگرد جنجالي وي، سيد کاظم رشتي24 راه و فکر وي را ادامه اداد. در حقيقت او بود که رسماً فرقة شيخيه25 را بنيان نهاد که يکي از مباني آن، اعتقاد به رکن رابع بود و اين اعتقاد کمکم زمينهساز فرقة بابيه شد که مورد تکفير عالمان ديني قرار گرفت.26 توجه به اين نکته مهم است که بدانيم، اکثر علمايي که به بابيه پيوستند، از شيخيه بودند و چون انتظار امام زمان(ع) يکي از مفاهيم و تعليمات شيخيه است، بابي شدن شيخيه امر دور از انتظاري نبوده است. به ويژه اينکه شيخيه نيز شيعة کامل را به کسي اطلاق ميکرد که ميان امت و امام زمان(ع) واسطه باشد. از سوي ديگر؛ ظهور بابيه بر شيخيه بيش از ساير علما اثر گذاشت؛ زيرا تقيهاي که بابيه پس از کشته شدن باب داشتند را بر شيخيه نيز تحميل کردند.27
در هنگام مرگ سيد کاظم رشتي، علاوه بر باب، دو تن ديگر که از قضا هر دوي آنها عليه باب بودند مدعي جانشيني وي بودند؛28 اوّل، ملا محمد ممقاني از پيروان ميرزا شفيع تبريزي، که در تبريز به قتل باب فتوا داده بود و حاجي محمد کريم خان29 که در کرمان به کشتن دو مبلّغ بابي فتوا داده بود و به تقاضاي ناصرالدين شاه رسالهاي در ردّ دعاوي باب تأليف کرد.30
شروع فتنة باب در زمان محمدشاه است. قيام بابيه و خلف آن بهاييگري، سريع و با خونريزي بسيار و نيز با واکنش صريح و عمومي عالمان ديني همراه بوده است. بابيگري در تمام مراحل رشد عقيدتي خود ضرورتاً مخالف اسلام بوده، پذيرش آن مستلزم نفي و لغو خاتميت اسلام ميباشد. نخستين بار در سال 1259 ق. سيد علي محمد ابتدا در بوشهر و سپس در شيراز، خود را باب31 امام زمان(ع) دانست32 و همچنان که کومت ارتورد گوبينيو33 يکي از نخستين نويسندگان تاريخ بابيگري مينويسد، مقام مرجعيت شيعي را سخت مورد ترديد و سؤال قرار داد. از اينرو، عالمان شيراز با او به مناظره و محاجّه پرداختند.34 نتيجة اين مناظرات دو مطلب بود: يکي ضعف سيد علي محمد در علوم ديني و عربي35 و ديگري توبه و استغفاري که انجام داد.36
علما و مردم، پس از استنطاق باب، او را کتک زده و عبدالحميد خان کلانتر نيز او را به مسجد وکيل برد تا انابه و استغفار خود را تجديد و علني کند. علما و حسينخان نظامالدوله حاکم شيراز وضعيت را به تهران کتباً گزارش داده و از سيد علي محمد باب شکايت کردند.37 باب نيز از آنجا که اميدوار بود نظر محمدشاه و وزيرش را به خود جلب کند، براي آنها کتباً نامه نوشت. وي حتي هنگامي که در ماکو زنداني بود، رسالهاي نوشت و آن را به حاجي ميرزا آقاسي پيشکش کرد. باب از آقاسي اجازه خواست تا به تهران بيايد. قبل از اينکه آقاسي نظر خود را در اين باره بدهد، شيخ عبدالحسين مجتهد دولت را با اين عبارت که «اگر علما ناگزير شوند که در برابر حکومت و باب از خود دفاع کنند، قدرت اين کار را دارند»، تهديد کرد و دولت نيز چنين اجازهاي به او نداد امّا ترتيبي داد که ديگر مناظرات علما و باب در شيراز ادامه نداشته باشد و تا اندازهاي هم باب آزادي داشته باشد.38 در اين مرحله، علما نيز با باب مسامحه کردند و از فتواي مرگ وي خودداري کردند. به عنوان مثال؛ امام جمعة شيراز فتوا داد که معتقد بود که اگر وي استغفار کند، آزاد کردن او از زندان مجاز است يا علماي ديگر او را ديوانه خواندند و بنابراين او را نه مسئول گفتارهايش دانستند و نه درخور مجازاتي که ميخواستند دربارة او اجرا کنند.39 هرچند بعدها، از جانب علما چندين فتواي وجوب قتل وي صادر شد.40