توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : اميرمؤمنان على (عليه السلام) از ديدگاه شخصيت هاى برجسته
غریب آشنا
06-13-2013, 11:09 PM
اميرمؤمنان على (عليه السلام) از ديدگاه شخصيت هاى برجسته
نويسنده : سيد حجت موسوى خوئى
فهرست مطالب
مقدمه
على (عليه السلام ) از نگاه پيامبر صلى الله عليه و آله
بخش اول : على (عليه السلام ) از ديدگاه شخصيت هاى برجسته شيعى
بخش دوم : على (عليه السلام ) از ديدگاه شخصيت هاى برجسته غير شيعى
----------- فهرست مطالب ------------
مقدمه
على (عليه السلام ) از نگاه پيامبر صلى الله عليه و آله
بخش اول : على (عليه السلام ) از ديدگاه شخصيت هاى برجسته شيعى
ناتوانى بشر از شناخت على (عليه السلام )
كتاب فضل تو
جلوگيرى از گسترش فضايل على (عليه السلام )
شخصيت مادر (21) على (عليه السلام )
از من بپرسيد!
سر شگفتى سخنان على (عليه السلام )
وصى پيامبر
نمونه كامل تربيت پيامبر صلى الله عليه و آله
شخصيت جهانى
مجسمه فضايل
پيرو واقعى پيامبر
جهاد على (عليه السلام ) و بقاى اسلام
على (عليه السلام ) و ساده زيستى
على (عليه السلام ) و كارگرى
مظهر شجاعت و جوانمردى
پناه درماندگان و يتيمان
دشمن جهل و نادانى
مبتكر قواعد زبان عربى و دقايق علمى
ادب و معرفت على (عليه السلام )
اقيانوس بى كران علم و حكمت
شير بيشه توحيد
على (عليه السلام ) و زخارف دينا
سفره رعيت
على (عليه السلام ) و سفره رنگين
على (عليه السلام ) و حقوق اهل ذمه
على (عليه السلام ) و حقوق خدا و خلق
على (عليه السلام ) جامع اضداد
شجاعت و ترس
رافت و سنگدلى
كرم و بخل
علم على (عليه السلام ) و كتمان آن
سر جامع الاضداد بودن على (عليه السلام )
شدت ايمان على (عليه السلام )
اى بزرگ بزرگان !
ثبات روح على (عليه السلام )
سخنيت در شناخت
همه محتاج اويند
آفتاب دليل آفتاب
انتخابى شگفت
توده مردم و قدرت على (عليه السلام )
آزادى در بيعت
على (عليه السلام ) حاكمى بى نقص
جنگ براى صلح و انسانيت
على (عليه السلام ) و مرگ
نسخه اى بى نظير
شمشير على (عليه السلام ) و انسان سازى
على (عليه السلام ) از منظر مختلف
ضرورت بازشناسى على (عليه السلام ) در هر زمان
نمونه انسان كامل
جملاتى از شخصيت هاى ملل غير اسلامى درباه على (عليه السلام ) با توضيح علامه جعفرى
توضيحى در يك جمله شبلى شميل
توضيح جمله جبران خليل جبران
توضيح جمله ميخائيل نعيمه
توضيح دو جمله پطروشفسكى
على (عليه السلام ) و نماز
جود و سخاوت على (عليه السلام )
چراغ به مسجد هم رواست
راستگويى و صدق على (عليه السلام )
دنيا از نگاه على (عليه السلام )
بردبارى و گذشت
على (عليه السلام ) و عدم نسبت شرك و نفاق به طغيانگران
احترام خون افراد در قلمرو حاكميت اسلام
سادگى زندگى على (عليه السلام )
على (عليه السلام ) و آزادى هاى سياسى
گذشت از تبهكاران
تامل در قضاوت
داستان اول
داستان دوم :
فرجام دادن به مجرم
يك داستان جالب
در حاشيه دادگاه
بدون تشريفات
همه جا با مردم
در بازار دام فروشان
در مغازه خرما فروش
حقوق مساوى با ديگران
احترام به آراى ديگران
انتخابات آزاد
تعداد احزاب آزاد
دادگرى بى نظير
حفظ اموال مردم
بيت المال
برخورد على (عليه السلام ) با اسرا
زهد على (عليه السلام )
ايمان على (عليه السلام ) به پيامبر
على (عليه السلام ) و دنيا
قبله مومنان
قهرمان همه عرصه ها
عدالت در وصيت
وقف اموال براى رضاى خدا
تساوى فرزندان و نوعى امتياز بنى فاطمه
رعايت نظر اكثريت در امور سياسى
فراتر از درك عقل بشرى
على (عليه السلام ) پاسدار قانون و اصول انسانى
مخالفت مصانعه
حساسيت در اجراى قانون الهى
رمز محبوبيت بى نظير على (عليه السلام )
فرماندار حكومت على (عليه السلام )
كليد شخصيت على (عليه السلام )
آزاى در انتقاد سازنده
رمز قداست امت
انسان كامل
على (عليه السلام ) و برخورد كريمانه
استصمار عواطف خلق
قصاص قبل از جنايت ممنوع !
سياست و ملك دارى على (عليه السلام )
عدالت دشمن پرور
پرهيز از تملق و مدح و ثناى بى مورد
چند سوال و جواب از حضرت آيه الله صافى گلپيگانى
بخش دوم : على (عليه السلام ) از ديدگاه شخصيت هاى برجسته غير شيعى
قرآن ناطق
على (عليه السلام ) بى عيب و نقص
على (عليه السلام ) مراد همه
معجزه پيامبر
على (عليه السلام ) شخصيتى چند بعدى
اعتدال در شناخت على (عليه السلام )
شگفتى سخن على (عليه السلام )
فداى خاك پاى على (عليه السلام )
ذكر على (عليه السلام ) عبادت است
خشنودى على (عليه السلام )
سياست الهى و سياست شيطانى
سياست على (عليه السلام )
علت گريز ياران
على (عليه السلام ) و سران جنگ جمل
فضايل بى شمار
لقب (( اميرالمؤ منين ))
قيامت و ولايت على (عليه السلام )
آخرين خواسته پيامبر
مژده بهشت براى على (عليه السلام )
على (عليه السلام ) مخالف فقر و همنشين فقرا
عدم گنجايش وصف على (عليه السلام ) در بيان
على (عليه السلام ) فراتر از توصيف
قهرمانى هاى على (عليه السلام )
آرزوى ديدار على (عليه السلام )
شهيد عظمت
سرور زاهدان
اقبال و على (عليه السلام )
عظمت على (عليه السلام )
معدن حكمت و اخلاص
همسايه خدا
فضايل در حد كمال
ثبات شخصيت على (عليه السلام )
رياست فداى سنت
تجلى نور على (عليه السلام )
رئيس همه فضيلت ها
على (عليه السلام ) زاهدترين
كيمياى خاك پاى على (عليه السلام )
زينت خلافت
دو سوال
ابعاد شخصيت على (عليه السلام )
قاطعيت در برخورد با فتنه ها
ابوبكر و على (عليه السلام )
تكيه بر جاى بزرگان نتوان زد به گزاف
ابوبكر: على عتره رسول الله صلى الله عليه و آله
عمر و على (عليه السلام )
پيامبر و لقب اميرالمؤ منين
عمر: به على اسائه ادب نكنيد!
نور رخسار على (عليه السلام )
سنگينى ايمان على (عليه السلام )
عجز مادر گيتى از آوردن فرزندى چون على (عليه السلام )
اعترافات عمر
على (عليه السلام ) عين الله و يدالله
روايت حديث منزلت از عمر
اذيت على (عليه السلام ) اذيت پيامبر
حب على كليد بهشت
فضايل على (عليه السلام ) قابل شمارش نيست
معاويه و على (عليه السلام )
على (عليه السلام ) را دشمنانش شناختند!
سوء استفاده معاويه از كلام على (عليه السلام )
معاويه و شجاعت على (عليه السلام )
عمرو عاص و على (عليه السلام )
ابن ملجم و على (عليه السلام )
شخصيت ابوطالب ، بزرگ مكه
سرچشمه فضايل
علم كلام (عقايد و مذاهب )
علم فقه (قوانين حقوقى اسلام )
على (عليه السلام ) و تفسير قرآن
علم طريقت و تصوف
علم نحو - ادبيات عرب
اگر على (عليه السلام ) اكنون بود...
هم خدا، هم خرما!
از همه عابدتر
ضربت على (عليه السلام )
نيروى بدنى على (عليه السلام )
على (عليه السلام ) شهابى در كمين ستمكاران
على (عليه السلام ) قهرمان خونين دل
على (عليه السلام ) معشوق فطرى حق جويان
سرمشق دين دارى
قهرمان قهرمانان جهان
زهد و پارسائى او
سياست و تدبير على (عليه السلام )
رفتار و تواضع على (عليه السلام )
اوج سخاوت و كرم
بردبارى و گذشت
على (عليه السلام ) محبوب دل ها
على (عليه السلام ) و اصرار بر اصول
غریب آشنا
06-13-2013, 11:12 PM
نام كتاب : اميرمؤمنان على (عليه السلام ) از ديدگاه شخصيت هاى برجسته
نام نويسنده : سيد حجت موسوى خوئى
مقدمه
الحمدالله رب العالمين و الصلوه و السلام على خير خلقه محمد صلى الله عليه و آله و آله الطاهرين لا سيما بقيه الله فى الاءرضين و لعنه الله على اءعدائم اءجمعين الى يوم الدين
اى پسر تو بى نشانى از على
عين و لام و يا بدانى از على (عليه السلام ) (1)
اميرالمؤ منين على بن ابى طالب (عليه السلام ) از كلمات تامه الهى است كه زبان ها و قلم ها در وصف او ناتوانند چگونه مى توان اقيانوسى را با پيمانه پيمود و پرنده انديشه هر قدر بلند پرواز باشد نمى تواند نهايت او را در يابد و از درك او فرو ماند، اميرمومنان (عليه السلام ) بزرگترين شخصيت بعد از رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله است كه به اقرار شيعه و سنى ، (( وصى )) آن حضرت بود كه به اميرالمؤ منين ملقب شد.
على (عليه السلام ) جامع اضداد است كه معمولا هر يك از بزرگان دانش ، به بعدى از ابعاد شخصيتى آن حضرت پرداخته اند گروهى از منظر عرفانى به تماشاى والايى ها و شكوه معنوى آن جناب نشسته اند، برخى از منظر ادبى نگريسته اند، بعضى در آينه سياست و حكومت به كاوش در شخصيت پسر ابى طالب (عليه السلام ) همت گماشته اند؛ و... اما با وجود همه اين - تلاش ها كه در جاى خود در خور ستايش است - هيچ يك از اين ها، آن حضرت را به طور كامل نمى شناساند.
البته درك اميرالمؤ منين (عليه السلام ) جز از خدا و رسول و ائمه معصومين (عليه السلام ) ساخته نيست و ديگران هر يك به فراخور استعداد و ظرفيت ، بهره اى از شناخت دارند.
گرد آورنده ، از اوان جوانى و تحصيلات حوزوى ، به منبر مى رفتم و در اين مسير، والد ارجمند و بزرگوار جناب حجه الاسلام و المسلمين حاج سيد كاظم موسوى خوئى دام ظله ، كه از وعاظ و مدرسان حوزه عمليه تهران هستند توصيه فرمودند: (( در سخنرانى تا زمانى كه به حد تشخيص نرسيده اى از خودت چيزى در مورد دين امامان معصوم (عليه السلام ) نگو، بلكه از سخنان علما و بزرگان استفاده كن )) .
از اين رو كوشيدم در تبليغ از خرمن سخنان هر بزرگى خوشه اى بر چينم و از تحليل ها و جملات جديد و زيباى آنان در منبر بهره ببرم و تمام آنها را در دفترى يادداشت مى كردم .
البته استفاده از سخن بزرگان فوايد زيادى دارد از جمله : اولا، به منبر و سخن ، اعتبار و ارج خاص مى بخشد، ثانيا به تدريج قدرت تحليل و درك شخص را بالا مى برد.
به هر روى ، اكنون بعد از سال ها يادداشت بردارى ، احساس مى كنم اين مطالب مى تواند براى ديگران به ويژه اهل منبر نيز مفيد باشد.
در پايان چند نكته را به خوانندگان يادآور مى شوم :
1. در چينش مطالب كوشيده ام تناسب مباحث رعايت شود از اين رو ترتيب خاصى براى ذكر اسامى بزرگان رعايت نشده است ؛
2. در مطالب منقول جز در موارد بسيار اندك دخل و تصرفى نكرده ام .
3. در پايان هر نقل قول ، در سمت چپ نوشته ، نام نويسنده آمده است .
اميدوارم خداوند به همه ما توفيق خدمت به اسلام و تشيع عنايت فرمايد.
حوزه علميه قم
جوار كريمه اهل بيت فاطمه معصومه (عليها السلام )
سيد حجت موسوى خوئى
عيد سعيد غدير خم 1423 هق 1381 ش .
على (عليه السلام ) از نگاه پيامبر صلى الله عليه و آله
رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) فرمود:
ان الله جعل لاءخى عليا فضائل لا تحصى كثره ؛ فمن ذكر فضيله من فضائله مقرا بها غفرالله له ما تقدم . ذنبه و ما تاخر؛ و من كتب فضيله من فضائله لم تزل الملائكه تستغفر له ما بقى لذلك المكتوب رسم ؛ و من استمع الى فضيله من فضائله غفر الله ذنوبه التى اكتسبها بالاستماع ، و من نظر الى كتاب من فضائله غفرالله له ذنوبه التى اكتسبها بالنظر؛
خداوند براى برادرم على فضائلى قرار داده كه از شمارش بيرون است ؛ هر كس يكى از فضائل او را بيان كند و بدان معترف باشد خداوند گناهان گذشته و آينده اش را مى بخشد، و هر كس فضيلتى از فضايل او را بنويسد، تا وقتى كه از آن نوشته اثرى باقى است ، فرشته ها برايش طلب آمرزش مى كنند، و هر كس به فضايل على گوش سپارد، خداوند گناهانى را كه به وسيله گوش مرتكب شده است عفو مى كند، هر كس به نوشته اى كه در فضيلت على است نگاه كند، گناهانى كه به وسيله چشم انجام داده است مورد آمرزش قرار خواهد گرفت (2)
بخش اول : على (عليه السلام ) از ديدگاه شخصيت هاى برجسته شيعى
ناتوانى بشر از شناخت على (عليه السلام )
آيا على (عليه السلام ) يكى از بزرگان دنياست تا بزرگان را رسد كه از او دم زنند؟ يا فرشته وحى است كه فرشتگان ملكوت ، منزلت او را بشناسند؟ عارفان از چه ديدگاهى جز ديدگاه مرتبه عرفانى خويش مى خواهند به معرفى او پردازد؟ و فلاسفه با كدام مايه اى جز دانش هاى محدود خود مى خواهند به قله عظمت او دست يابند؟ شناختى كه بزرگان و عارفان و فيلسوفان - با همه فضايل و دانش هاى برينشان - از او دارند به قدر ظرفيت وجودى و آينه نفوس محدود آنهاست و على (عليه السلام ) غير آن است (3) o امام خمينى قدس سره
كتاب فضل تو
كتاب فضل تو را آب بحر كافى نيست
كه تركنند سرانگشت و صفحه بشمارند
سخن از آن شخصيت عظيمى است كه بعد از رسول خدا، اشرف كلمات الهيه ، اكبر آيات ربانيه ، ادل دلايل جامعه ، اتم براهين ساطعه و وسايل كافيه و مظهر العجائب و معدن الغرائب است و مالك كل عظمت هاى انسان ما فوق برتر و خليفه الله بر حق است ، و دوستى او عنوان صحيفه مومن و علامت طهارت مولد است .
اگر انسان همه زبان هاى گويا را در دهان داشته باشد و با هر كدام جاودانه مدح و ثنا بگويد، از حرف نخستين مدح او، بيشتر نخواهد گفت ، و زبان حالش اين شعر خواهد بود:
اين شرح بى نهايت كز وصف يار گفتند
حرفى است از هزاران كاندر عبارت آمد
در آن ميدانى كه پيامبر اعظم ، عقل كل ، خاتم رسل و هادى سبل ، بر حسب احاديث معتبر و مشهور بين مسلمين ، از آن حضرت آن همه تمجيد و تعريف رسا و پر معنا فرموده و او را با حق و قرآن ، و حق را با او لازم الاتصال و غير قابل افتراق دانسته و گاه فرموده است :
لو لا اءن تقول فيك طوائف من اءمتى ما قالت النصارى فى عيسى بن مريم لقت اليوم فيك مقالا لا تمر بملا من المسلمين الا و قد اءخذوا التراب من تحت قدمك للبركه (4)
و گاهى با زبان معجز بيان و حقيقت ترجمان فرموده :
لو اءن البحر مداد و الرياض اءقلام و الانس كتاب و الجن حساب ما اءحصوا فضائلك يا اءبا الحسن (5)
يا ارزش يكى از ميادين جهاد آن مجاهد فى سبيل الله را در راه اعتلاى كلمه الله و دفاع از حق ، افضل از عبادت جن و انس ، يا همه امت معرفى كرده ، ديگران در مدح و ثناى آن حضرت چه مى توانند بگويند؟ همه در برابر آفتاب جهان تاب محمدى و درياى بى كران علم احمدى - صلوات الله عليه - چون ذره و قطره ، بلكه از آن هم كم ترند.
حقيقت اين است كه با جمله ها و كلماتى كه حروف آن ها 29 حرف بيشتر نيست ، نمى توان از بزرگ بنده خاص و مخلص خدا كه در آيات بسيارى از قرآن ، خداوند متعال ، خود او را وصف و مدح فرموده است ، توصيف و ستايش كرد:
و ان قميصا خيط من نسج تسعه
و عشرين حرفا عن معاليه قاصر
آنچه از آن امام عظيم و رهبر موحدان و پيشواى مجاهدان ، سرور زهاد و دادگران و اميرمومنان مدح و ستايش شده - هر چه رسا و شيوا بوده - تنها به ناحيه اى از نواحى عظمت آن حضرت اشاره شده است .
آن كه در مجلس معاويه و به درخواست و اصرار او، امام را به اين سخنان توصيف كرد:
كان و الله بعيد المدى ، شديد القوى ، تنفجر الحكمه من جوانبه و العلم من نواحيه ، يستوحش من الدنيا و زهرتها و ياءنس بالليل و وحشته و كان و الله غزير الدمعه و طويل الفكره ، يحاسب نفسه اذا خلى و يقلب كفيه على ما مضى ء، يعجبه من اللباس القصير و من المعاش الخشن و كان فينا كاءحدنا... (6)
و آن كه با اين جمله كوتاه احتياج الكل اليه و استغناؤ ه عن الكل دليل على اءنه امام الكل (7) او را ستود، و آن كه در وصف كلام ايشان مى گفت : كلامه فوق كلام المخلوق و دون كلام الخالق . (8)
و آن كه مى گفت : لو لا على لهلك عمر (9) و لولا سيفه لما قام للاسلام عمود (10)
و آن كه گفت : قتل فى محراب عبادته لشده عدله و آن بانوى شجاع و با معرفتى كه او را در حضور معاويه به اين دو شعر، مدح نمود:
صلى الاله على جسم تضمنه
قبل فاءصبح فيه العدل مدفونا
قد حالف العدل لا يبغى به بدلا
وصار بالعدل و الايمان مقرونا (11)
و آن مرد مسيحى ، كه آن شخصيت بزرگ آفرينش و آن يگانه نمايش كمال وجود محمدى را به اين جمله ستايش كرده است :
فى عقيدتى اءن على بن اءبى طالب اول عربى لازم الروح الكليه فجاورها و سامرها (12)
و آن كه اين شرف و عزت را به اين بيان شرح داد:
النبى المصطفى قال لنا
ليله المعراج لما صعده
وضع الله على ظهرى يدا
فاءرانى القلب اءن قد برده
و على واضع رجليه لى
بمكان وضع الله يده
هر يك به منقبتى از مناقب آن حضرت اشارتى كرده اند. چهارده قرن است كه علما و حكما از فضايل او گفته اند و تا علم ، فضيلت ، زهد، عدل و كمالات انسانى مورد ستايش است ، آيندگان نيز او را ستايش خواهد كرد.
با وجود اين قصايد و اشعار بى شمار و هزاران كتاب و مقاله كه جهت شرح شخصيت اين انسان اكمل و والا نوشته و همه داد سخن داده اند، باز همانند روزهاى نخست براى گويندگان و انديشمندان ، مجال سخن باز است و بلكه زمينه آن بيش از پيش مهياست .
همان گونه كه در احاديث شريفه بيان شده ، على (عليه السلام ) معجره اى است كه خدا به رسول گرامى اش خاتم الانبيا صلى الله عليه و آله عطا فرمود. معجزه اى كه از همه معجزات انبياى گذشته ، بزرگ تر و حيرت انگيزتر است و شايسته است كه بگوييم : اين سخن حضرت صادق (عليه السلام ) كه فرمودند الصوره الانسانيه هى اءكبر حجج الله على خلقه و هى الكتاب الذى كتبه بيده و هى الهيكل الذى بناه بحكمته و هى مجموع صور العالمين و هى المختصر من العلوم فى اللوح المحفوظ به واسطه شخصيتى چون على (عليه السلام ) بيان واقع و حقيقت مى شود. با عالم بزرگ معتزله (ابن ابى الحديد) هم نوا شده و بگوييم :
هو النباء المكنون و الجوهر الذى
تجسد من نور من القدس زاهر
و ذو المعجزات الواضحات اءقلها
الظهور على مستودعات السرائر
و وارث علم المصطفى و شقيقه
اءخا و نظير فى العلى و الاواصر
اءلا انما التوحيد لو لا علومه
لعرضه ضليل و نهبه كافر
پس ، سزاوار است كه زمين ادب ببوسيم و خداوند متعال را به نعمت ولايت آن حضرت و فرزندان بزرگوارش تا حضرت صاحب وقت و ولى عصر و مالك امر، مولانا المهدى - ارواح العالمين له الفداء- حمد و سپاس بگوييم .
الحمدالله الذى جعلنا من المتمسكين بولايه اميرالمؤ منين و الائمه المعصومين سيما خاتمهم و قائمهم صلوات الله عليهم اءجمعين (13)
o آيه الله العظمى صافى گلپايگانى
جلوگيرى از گسترش فضايل على (عليه السلام )
تاريخ بشريت كمتر شخصيتى را چون على (عليه السلام ) سراغ دارد كه دوست و دشمن دست به دست هم دهند تا فضايل برجسته عالى او را مخفى و مكتوم سازند و مع الوصف ، نقل مكارم و ذكر مناقب او عالم را پر كند.
دشمن ، كينه و عداوت او را به دل گرفت و از روى بدخواهى در اخفاى مقامات و مراتب بلند او كوشيده ، و دوست ، كه از صميم دل به او مهر مى ورزيد، از ترس آزار و اعدام ، چاره اى نداشت جز آن كه لب فرو بندد، و به مودت و محبت او تظاهر نكند و سخنى درباره وى بر زبان نياورد.
غریب آشنا
06-13-2013, 11:16 PM
تلاش هاى ناجوانمردانه خاندان اموى در محو آثار و فضايل خاندان علوى فراموش ناشدنى است . كافى بود كسى به دوستى على (عليه السلام ) متهم شود و دو نفر از همان قماش كه پيرامون دستگاه حكومت ننگين وقت گردد آمده بودند به اين دوستى گواهى دهند؛ آن گاه ، فورا نام او از فهرست كارمندان دولت حذف مى شد و حقوق او را از بيت المال قطع مى كردند.
معاويه در يكى از بخشنامه هاى خود به استانداران و فرماندارانش چنين خطالب كرد و گفت :
(( اگر ثابت شد كه فردى دوستدار على (عليه السلام ) و خاندان اوست نام او را از فهرست كارمندان دولت محو كنيد و حقوق او را قطع و از همه مزايا محرومش سازيد (14) . ))
در بخشنامه ديگرى گام فراتر نهاد و به طور موكد دستور داد كه گوش و بينى افرادى را كه به دوستى خاندان على تظاهر مى كنند ببرند و خانه هاى آنان را ويران كنند (15) .
در نتيجه اين فرمان ، بر ملت عراق و به ويژه كوفيان آن چنان فشارى آمد كه احدى از شيعيان از ترس ماموران مخفى معاويه نمى توانست راز خود را، حتى به دوستانش ابراز كند، مگر اين كه قبلا سوگندش مى داد كه راز او را فاش نسازد.
اسكافى در كتاب نقض عثمانيه مى نويسد:
دولت هاى اموى و عباسى نسبت به فضايل على (عليه السلام ) حساسيت خاصى داشتند و براى جلوگيرى از انتشار مناقب وى فقيهان و محدثان و قضات را احضار مى كردند و فرمان مى دادند كه هرگز نبايد درباره مناقب على (عليه السلام ) سخنى نقل كنند. و از اين جهت گروهى از محدثان ناچار بودند كه مناقب امام را به كنايه نقل كنند و بگويند: مردى از قريش چنين كرد (16) .
معاويه براى سومين بار به نمايندگان سياسى خود در استان هاى سرزمين اسلامى نوشت كه شهادت شيعيان على را در هيچ مورد نپذيرند! اما اين سخت گرى هاى بيش از حد نتوانست جلو انتشار فضايل خاندان على (عليه السلام ) را بگيرد. از اين جهت ، معاويه براى بار چهارم به استانداران وقت نوشت :
(( به كسانى كه مناقب و فضايل عثمان را نقل مى كنند احترام كنيد و نام و نشان آنان را براى من بنويسيد تا خدمات آنها را با پاداش هاى كلان جبران كنم . ))
يك چنين نويدى سبب شد كه در تمامى شهرها بازار جعل اكاذيب ، به صورت نقل فضايل عثمان ، داغ و پررونق شود و راويان فضايل از طريق جعل حديث درباره خليفه سوم ثروت كلانى به چنگ آرند. كار به جايى رسيد كه معاويه ، خود نيز از انتشارات فضايل بى اساس و رسوا ناراحت شد و اين بار دستور داد كه از نقل فضايل عثمان نيز خوددارى كنند و به نقل فضايل دو خليفه اول و دوم و صحابه ديگر همت گمارند و اگر محدثى درباره ابوتراب فضيلتى نقل كند فورا شبيه آن را درباره ياران پيامبر جعل كنند و منتشر سازند، زيرا اين كار براى كوبيدن براهين شعيان على موثرتر است (17)
مروان بن حكم از كسانى كه مى گفت : دفاعى كه على از عثمان كرد هيچ كس نكرد. با اين حال ، لعن امام (عليه السلام ) ورد زبان او بود. وقتى به او اعتراض كردند كه با چنين اعتقادى درباره على ، چرا به او ناسزا مى گويى ؟ در پاسخ گفت : پايه هاى حكومت ما جز با كوبيدن على و سب و لعن او محكم و استوار نمى گردد. برخى از آنان با آن كه به پاكى و عظمت و سوابق درخشان على (عليه السلام ) معتقد بودند، ولى براى مقام و موقعيت خود، به على و فرزندان او ناسزا مى گفتند.
عمر بن عبدالعزيز مى گويد:
(( پدرم فرماندار مدينه و از گويندگان توانا و سخن سرايان نيرومند بود و خطبه نماز را با كمال فصاحت و بلاغت ايراد مى كرد، ولى از آن جا كه ، طبق بخشنامه حكومت شام ، ناچار بود در ميان خطبه نماز، على و خاندان او را لعن كند هنگامى كه سخن به اين مرحله مى رسيد ناگهان در بيان خود دچار لكنت مى شد و چهره او دگرگون مى گشت ، و سلاست سخن را از دست مى داد. من از پدرم علت را پرسيدم . گفت : اگر آنچه را كه من از على مى دانم ، ديگران نيز مى دانستند كسى از ما پيروى نمى كرد، و من با توجه به مقام منيع على به او ناسزا مى گويم ، زيرا براى حفظ موقعيت آل مروان ناچارم چنين كنم (18) . ))
قلوب فرزندان اميه مالامال از عداوت على (عليه السلام ) بود، وقتى گروهى از خيرانديشان به معاويه توصيه كردند كه دست از اين كار بردارد، گفت : اين كار را آن قدر ادامه خواهيم داد كه كودكان ما با اين فكر بزرگ شوند و بزرگانمان با اين حالت پير گردند!
لعن و سب على ، شصت سال تمام بر فراز منابر و در مجالس وعظ و خطابه و درس و حديث ، در ميان خطبا و محدثان وابسته به دستگاه معاويه ادامه داشت و به حدى موثر افتاد كه مى گويند: روزى حجاج به مردى تندى كرد و با او به خشونت سخن گفت و او كه فردى از قبيله بنى اءزد بود رو به حجاج كرد و گفت : اى امير! با ما اين طور سخن مگو؛ ما داراى فضيلت هايى هستيم . حجاج از فضايل او پرسيد و او در پاسخ گفت : يكى از فضايل ما اين است كه اگر كسى بخواهد با ما وصلت كند نخست از او مى پرسم كه آيا ابوتراب را دوست دارد يا نه ! اگر كوچك ترين علاقه اى به او داشته باشد هرگز با او وصلت نمى كنيم . عداوت ما با خاندان على به حدى است كه در قبيله ما مردى پيدا نمى شود كه نام او حسن يا حسين باشد، و دخترى نيست كه نام او فاطمه باشد. اگر به يكى از افراد قبيله ما گفته شود كه از على بيزارى بجويد فورا از فرزندان او نيز بيزارى مى جويد (19) .
بر اثر پافشارى خاندان اميه در اخفاى فضايل على (عليه السلام ) و انكار مناقب او، درست انگاشتن بدگويى درباره آن حضرت چنان در قلوب پير و جوان رسوخ كرده بود كه آن را يك عمل مستحب و بعضا فريضه اى اخلاقى مى شمردند. روزى كه عمر بن عبدالعزيز بر آن شد كه لكه ننگين را از دامن جامعه اسلامى پاك سازد ناله گروهى از تربيت يافتگان مكتب اموى بلند شد كه : خليفه مى خواهد سنت اسلامى را از بين ببرد!
با اين همه ، صفحات تاريخ اسلام گواهى مى دهد كه نقشه هاى ناجوانمردانه فرزندان اميه نقش بر آب شد و كوشش هاى مستمر آنان نتيجه معكوس داد و آفتاب وجود سرا پا فضيلت امام (عليه السلام ) از وراى اوهام و القائات خطيبان دستگاه اموى به روشنى درخشيدن گرفت . اصرار و انكار دشمن نه تنها از موقعيت و محبت على (عليه السلام ) در دل هاى بيدار نكاست ، بلكه سبب شد درباره آن حضرت بررسى بيشترى كنند و شخصيت امام (عليه السلام ) را به دور از جنجال هاى سياسى مورد قضاوت قرار دهند، تا آن جا كه عامر نوه عبدالله بن زبير دشمن خاندان علوى به فرزند خود توصيه كرد كه از بدگويى درباره على (عليه السلام ) دست بردارد، زيرا بنى اميه او را شصت سال در بالاى منابر سب كردند، ولى نتيجه اى جز بالا رفتن مقام و موقعيت على (عليه السلام ) و جذب دلهاى بيدار به سوى وى نگرفتند (20) .
شخصيت مادر (21) على (عليه السلام )
مادر وى ، فاطمه دختر اسد فرزند هاشم است . وى از نخستين زنانى است كه به پيامبر ايمان آورد و پيش از بعثت از آيين ابراهيم (عليه السلام ) پيروى مى كرد. او همان زن پاكدامنى است كه به هنگام شدت يافتن درد زايمان راه مسجدالحرام را پيش گرفت و خود را به ديوار كعبه نزديك ساخت و چنين گفت :
خداوندا! به تو و پيامبران و كتابهايى كه از طرف تو نازل شده اند و نيز به سخن جدم ابراهيم سازنده اين خانه ايمان راسخ دارم . پروردگارا! به پاس احترام كسى كه اين خانه را ساخت و به حق كودكى كه در رحم من است ، تولد اين كودك را بر من آسان فرما.
لحظه اى نگذشت كه فاطمه به صورت اعجازآميزى وارد خانه خدا شد و در آن جا وضع حمل كرد (22) .
اين فضيفلت بزرگ را قاطبه محدثان و مورخان شيعه و دانشمندان علم انساب در كتاب هاى خود نقل كرده اند. در ميان دانشمندان اهل تسنن نيز گروه زيادى به اين حقيقت تصريح كرده ، آن را يك فلضيلت بى نظير خوانده اند (23) .
حاكم نيشابورى مى گويد:
ولادت على (عليه السلام ) در داخل كعبه به طور تواتر به ما رسيده است (24) .
آلوسى بغدادى صاحب تفسير معروف مى نويسد:
تولد على (عليه السلام ) در كعبه در ميان ملل جهان مشهور و معروف است و تا كنون كسى به اين فضيلت دست نيافته است (25)
o آيه الله جعفر سبحانى
از من بپرسيد!
من در تاريخ نديده ام كه پيش از مولاى ما اميرالمؤ منين (عليه السلام ) كسى خود را در معرض مسائل پيچيده و انبوه سوال ها قرار دهد و با دلى استوار در ميان انجمن دانش غريو بر آورد كه (( از من بپرسيد )) ! جز برادر بزرگوار آن حضرت ؛ يعنى پيامبر بزرگ اسلام صلى الله عليه و آله ، زيرا تنها آن حضرت بود كه بارها مى فرمود: (( از هر چه مى خواهيد از من بپرسيد، و هيچ چيزى از من نمى پرسيد جز آن كه شما را از آن خبر دهم )) . و اميرالمؤ منين (عليه السلام ) همان گونه كه علم حضرتش را به ارث برد اين كرامت و امثال آن را نيز به ارث برده است و آن دو بزرگوار در همه مكارم دوشادوش هم بوده اند، و نيز پس از اميرالمؤ منين (عليه السلام ) كسى بدين سخن لب نگشود جز آن كه كارش به رسوايى كشيد و چون چارپايانى در گل فرو ماند و با دست خود از جهل سرپوشيده خويش پرده برداشت ، از جمله :
1. مقاتل بن سليمان در مجلسى نشست و گفت : از من بپرسيد از هر چه زير عرش است تا آن چه در پستوى خانه ها مى اندوزيد. مردى گفت : هنگامى كه آدم حج كرد سر او را چه كسى تراشيد؟ سليمان گفت : اين پرسش كار شما نيست ، بلكه خدا خواست كه مرا به سبب عجبى كه به من دست داده بود گرفتار سازد (26) .
2. حكايت است كه (( مقاتل )) وارد كوفه شد و گفت : از هر چه مى خواهيد از من بپرسيد. ابوحنيفه كه جوان نورسى بود در آن مجلس حضور داشت ، پرسيد: آن مورچه اى كه هنگام ورود سليمان سخن گفت نر بود يا ماده ؟ و او در جواب فروماند، ابوحنيفه خود گفت : آن مورچه ماده بود، گفتند: از كجا دانستى ؟ گفت : از اين كه در آيه آمده : (( قالت )) و اگر نر بود بايد (( قال نمله )) مى گفت ، زيرا لفظ نمله مانند حمامه و شاه (كبوتر و گوسفند) درباره مذكر و مونث هر دو به كار مى رود (27)
3. اين جوزى روزى بر منبر گفت : از من بپرسيد پيش از آن كه مرا نيابيد. زنى درباره اين روايت پرسيد كه على (عليه السلام ) در شبى به نزد جنازه سلمان رفت و او را كفن و دفن كرد و بازگشت . گفت اين مطلب را روايت كرده اند. زن گفت : جنازه عثمان هم سه روز در زباله دان افتاده بود و على (عليه السلام ) هم در مدينه بود ولى جنازه او را دفن نكرد!
گفت : درست است زن گفت : پس حتما در يكى از اين دو مورد اشتباه كرده است ! ابن جوزى گفت : اگر بدون اجازه شوهرت از خانه بيرون آمده اى لعنت خدا بر توست و اگر با اجازه او بوده لعنت خدا بر اوست . زن گفت : آيا عايشه كه براى جنگ با على (عليه السلام ) از خانه بيرون شد، با اجازه پيامبر صلى الله عليه و آله بود يا نه ؟ ابن جوزى سكوت كرد و پاسخى نتوانست بدهد (28)
o علامه امينى (ره )
سر شگفتى سخنان على (عليه السلام )
در وحى و آسمانى بودن قرآن همين بس كه او تنها مكتبى است كه شاگردى مانند على بن ابى طالب (عليه السلام ) را تربيت نموده و تحويل اجتماع داده است كه دانشمندان بزرگ دنيا درك اسرار و رموز كلمات آن بزرگوار را مايه افتخار و مباهات خود مى دانند و محققان و متفكران جهان از درياى علمش سيراب مى شوند، آن حضرت در خطبه هاى خود به هر موضوعى كه مى پردازد و گفتار خويش را به هر جهت و ناحيه اى كه متوجه مى سازد، براى هيچ كس جاى حرف و گفتارى باقى نمى گذارد.
غریب آشنا
06-13-2013, 11:17 PM
اگر كسى وارد سيره و تاريخ زندگى اميرمؤ منان (عليه السلام ) نشود، خيال مى كند آن حضرت در هر رشته و موضوعى كه سخن مى گويد، تمام عمر خويش را در تحقيق همان موضوع به پايان رسانيده و در آن رشته خاص مهارت و تخصص پيدا كرده است ، ولى جاى ترديد نيست كه علوم و معارف امير مومنان (عليه السلام ) به منبع وحى متكى بوده و از آن مبدا، اتخاذ و اقتباس شده است ، زيرا اگر كسى با تاريخ جزيره العرب و مخصوصا با تاريخ حجاز قبل از اسلام آشنا باشد، نمى تواند باور كند سخنان او از سرچشمه ديگرى جز سرچشمه غيب سرازير شده باشد.
چه نيكو سخنى است ، آنچه درباره نهج البلاغه و سخنان على (عليه السلام ) گفته شده است كه : (( پايين تر از كلام خالق و بالاتر از كلام مخلوق است . ))
اين است كه مى گوييم : تصديق نمودن اميرمومنان (عليه السلام )، معجزه بودن قرآن را با آن مقام ارجمندى كه در بلاغت ، معارف و علوم دارد، دليل و گواه حقى است بر اين كه قرآن جز وحى الهى و گفتار خدا چيز ديگرى نيست زيرا:
اولا: تصديق نمودن اميرمؤ منان (عليه السلام ) در اثر جهل و بى اطلاعى نمى تواند باشد و قطعا از روى تخصص و كارشناسى است . چون آن حضرت خلاق فصاحت و بلاغت است ، منبع و سرچشمه تمام علوم اسلامى است و عالى ترين نسخه و نمونه اى است در علوم و معرفت ، شخصيت فوق العاده اى است كه دوست و دشمن بر نبوغ سرشار و مقام شامخ وى اعتراف دارند.
ثانيا: اين تصديق همان طور كه در اثر جهل و بى اطلاعى نبوده است ، يك تصديق ظاهرى و متكى بر اغراض مادى هم نيست ، زيرا كه اميرمؤ منان (عليه السلام ) مجسمه تقوا و پرهيزگارى است . او مردى است كه از دنيا و از زر و زيورش چشم پوشيد و آن گاه كه با وى شرط نمودند كه با روش ابوبكر رفتار كند، رعامت و رياست را زير پا نهاد و زير بار چنين شرطى نرفت . او همان كسى است كه با معاويه ظاهر سازى ننمود و براى تثبيت حكومت خويش ، حكومت ظالمانه او را حتى براى چند روزى امضا نكرد، چه آن كه از عواقب خطرناك اين كار با اطلاع بود.
با اين سوابق درخشانى كه امير مومنان (عليه السلام ) از آن برخوردار است ، به خوبى روشن مى گردد كه شهادت او بر اعجاز قرآن يك شهادت حقيقى است و شهادت از روى علم ، تخصص و تقوا است كه از ايمان كامل و عقيده راسخ او سرچشمه مى گيرد، اين همان حقيقت انكار ناپذيرى است كه جز آن نمى تواند باشد (29)
o حضرت آيت الله العظمى خوئى (ره )
وصى پيامبر
اين كه بنده ، جناب اميرالمؤ منين را به لقب (( وصى )) نام مى برم ، جهتش اين است كه به شهادت مآخذ صحيح و شعراى زمان صدر اسلام و كتاب هاى اصيل اسلامى ، حضرت اميرالمؤ منين در صدر اسلام ، به (( وصى )) شناخته شده است ، من شواهد در اين باره فراوان دارم . در جايى از شرح نهج البلاغه ، به عنوان هدايت و ارشاد، بسيارى از ماخذ را كه از همان صدر اسلام كسانى او را به وصى وصف كرده اند، و در اشعار و غير اشعار نام برده اند جمع آورى كرده ام ، ايشان به وصى شناخته شده بود، همان طور كه حرف حق به زبان فخر رازى ، در تفسير كبيرش (30) جارى شده ، بنى اميه دست به دست هم دادند كه آثار اميرالمؤ منين (عليه السلام ) را محو كنند و يكى از كارهايشان اين بود كه بالاخره ، اين اشتهار و اين لقب را برداشتند، والاايشان معروف بود به (( وصى )) - صلوات الله عليه (31)
o استاد حسن زاده آملى
نمونه كامل تربيت پيامبر صلى الله عليه و آله
على بن ابى طالب (عليه السلام )، نخستين نمونه كاملى از تعليم و تربيت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله است .
على (عليه السلام ) از اوان كودكى در دامن پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله پرورش يافته بود، و پس از آن تا آخرين لحظات زندگى آن حضرت مانند سايه به دنبال وى بود و پروانه وار پيوسته به دور شمع وجودش مى گشت و آخرين لحظه اى كه از آن حضرت مفارقت كرد لحظه اى بود كه جسد پاك او را بغل گرفته به خاك سپرد.
شخصيت جهانى
على (عليه السلام ) شخصيت جهانى دارد و به جرات مى توان گفت كه بحث و گفت و گويى كه در مورد اين شخصيت بزرگ شده ، در مورد هيچ يك از شخصيت هاى بزرگ جهانى نشده است ، دانشمندان و نويسندگان شيعه و سنى ، مسلمان و غير مسلمان بيش از هزار كتاب در اطراف شخصيت وى نوشته اند.
مجسمه فضايل
با اين همه بحث و كنجكاوى بيرون از شمار كه دوست و دشمن درباره آن حضرت كرده اند كسى نتوانسته است نقطه ضعفى در ايمان آن حضرت پيدا كند، يا در شجاعت ، عفت ، معرفت ، عدالت و ساير اخلاق پسنديده وى خرده اى بگيرد، زيرا وى شخصى بود كه جز فضيلت و كمال چيزى نمى شناخت و نيز جز فضيلت و كمال چيزى در بر نداشت .
پيرو واقعى پيامبر
على (عليه السلام ) به شهادت تاريخ در ميان همه زمامداران كه از روز رحلت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله تا كنون به مسند زمامدارى رسيده اند، تنها كسى است كه در مدت زمامدارى خود در جامعه اسلامى با سيرت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله رفتار نمود و سر موئى از روش آن حضرت منحرف نشد و قوانين و شرايع اسلام به همان شكل كه در حيات پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله اجرا مى شد، بدون كم ترين دخل و تصرف اجرا نمود.
در قضيه شوراى شش نفرى براى تعيين خليفه كه پس از در گذشت خليفه دوم طبق دستور وى منعقد شده بود بعد از گفت و گوى زياد امر خلافت ميان على (عليه السلام ) و عثمان مردد شد. خلافت را به على (عليه السلام ) عرضه داشتند به اين شرط كه (( ميان مردم با سيرت خليفه اول و دوم رفتار كند )) آن حضرت نپذيرفته فرمود: من از علم خود قدم فراتر نمى گذارم )) سپس به عثمان به همان شرط عرضه داشتند وى پذيرفت و خلافت را برد، اگر چه پس از خلافت سيرت ديگرى اتخاذ كرد.
جهاد على (عليه السلام ) و بقاى اسلام
على (عليه السلام ) در جانبازى ها و فداكارى ها و از خود گذشتگى هايى كه در راه حق نمود، در ميان ياران پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله رقيب ندارد. هرگز نمى توان انكار كرد كه اگر اين پيشتاز از خود گذشته اسلام نبود كفار و مشركين در شب هجرت و پس از آن در هر يك از جنگ هاى بدر، احد، خندق ، خيبر و حنين نور نبوت را به آسانى خاموش كرده و پرچم حق را سرنگون ساخته بودند.
على (عليه السلام ) و ساده زيستى
على (عليه السلام ) در نخستين روزى كه پاى در محيط اجتماع گذاشت ، زندگى بسيار ساده اى داشت در زمان حيات پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و پس از رحلت و حتى در ايام خلافت پر عظمت خود درزى فقرا و با افتاده ترين وضعى زندگى مى كرد؛ در خوراك ، پوشاك و مسكن از بى بضاعت ترين افراد امتيازى نداشت و مى فرمود: (( زمامدار يك جامعه بايد طورى زندگى كند كه مايه تسلى افراد نيازمند و پريشان حال باشد، نه موجب حسرت و دلشكستگى آنان )) . روزى كه شهيد شد با آن فرمانرواى سراسر كشور اسلامى بود فقط هفتصد درهم داشت كه مى خواست براى خانه خود خدمتكارى تهيه كند.
على (عليه السلام ) و كارگرى
على (عليه السلام ) براى رفع نيازمندى هاى زندگى كار مى كرد و به ويژه به فلاحت علاقه داشت و به درختكارى و استخراج قنوات مى پرداخت ، ولى هر چه از اين راه به دست مى آورد يا از غنائم فراوان جنگى عايدش مى شد ميان فقرا قسمت مى كرد و املاكى را كه آباد مى كرد وقف مى نمود، يا فروخته ، پول آن را به نيازمندان مى رسانيد. در ايام خلافت خود يك سال دستور داد كه عوايد اوقاف وى را اول پيش خودش بياورند بعد به مصرف برسانند وقتى كه عوايد نامبرده جمع مى شد 24000 دينار طلا بود.
مظهر شجاعت و جوانمردى
على (عليه السلام ) در آن همه جنگ ها كه شركت نمود با حريفى رو به رو نشد، مگر اين كه او را از پاى در آورد و هرگز به دشمنى پشت نكرد و مى فرمود: (( اگر همه عرب به مخالفت و جنگ من برخيزند، خود را نبازم و باكى ندارم )) .
على (عليه السلام ) با چنين شجاعت و دلاورى كه تاريخ شجاعان جهان رقيب و قرينى بر آن ياد نكرده است بى اندازه مهربان و با عطوفت و جوانمرد و با فتوت بود. در جنگ ها زنان و كودكان و ناتوان را نمى كشت ، و اسير نمى گرفت ، و فراريان را تعقيب نمى كرد. در جنگ صفين لشكريان معاويه سبقت گرفته شريعه فرات را اشغال كردند و آب را به روى لشكريان آن حضرت بستند. آن حضرت با جنگ خونينى شريعه را گرفت پس از آن امر كرد راه آب را به روى دشمن باز كنند.
پناه درماندگان و يتيمان
در زمان خلافت ، بى حاجب و دربان همه كس را به حضور مى پذيرفت و تنها و پياده راه مى رفت و در كوچه و بازار مى گشت و مردم را به ملازمت تقوا امر و از تعدى به همديگر باز مى داشت و با مهربانى و فروتنى به درماندگان و بيوه زنان كمك مى نمود و يتيمان بى پناه را در منزل خود نگه داشته ، شخصا به حوايج زندگى آنان قيام مى كرد و به تربيتشان مى پرداخت .
دشمن جهل و نادانى
على (عليه السلام ) به علم و دانش ارزش خاصى قائل بود و به نشر معارف عنايت مخصوصى به خرج مى داد و مى فرمود:
(( هيچ دردى مانند نادانى نيست )) . در جنگ خونين جمل مشغول آراستن صف هاى لشكر خود بود كه عربى پيش آمده معناى (( توحيد )) را پرسيد، مردم از هر سو به مرد عرب تاخته پرخاش كردند كه اين چنين ساعتى نه وقت اين گونه سوال و بحث است . آن حضرت مردم را از اعرابى دور كرد و فرمود: (( ما با مردم براى زنده كردن همين حقايق مى جنگيم )) ؛ آن گاه اعرابى را پيش طلبيد و در حالى كه به آراستن صف ها مى پرداخت با بيانى جذاب مساله را براى وى تشريح نمود.
نظير اين قضيه را كه حكايت از انضباط دينى و نيروى خدائى شگفت آور آن حضرت مى كند در جنگ صفين نيز نقل كرده اند: در حالى كه لشكر مانند دو درياى خروشان به هم ريخته و سيل خون از هر سو جارى بود به يكى از سربازان خود رسيده آبى براى نوشيدن خواست . سرباز نامبرده كاسه اى چوبين در آورد و پر از آب كرده تقديم داشت . آن حضرت در كاسه تركى مشاهده نموده فرمود: (( در اسلام نوشيدن آب در چنين ظرفى مكروه است )) سرباز عرض كرد: در چنين حالى كه در زير باران تير و برق هزاران شمشير ايستاده ايم مجالى براى اين دقت نيست . پاسخى كه شنيد خلاصه اش اين بود كه ((ما براى اجراى همين مقرارت دينى مى جنگيم ، و مقررات بزرگ و كوچك ندارد )) .
مبتكر قواعد زبان عربى و دقايق علمى
على (عليه السلام ) نخسيتن كسى است كه پس از پيغمبر صلى الله عليه و آله در حقايق علمى به طرز تفكر فلسفى ، يعنى استدلال آزاد سخن گفت و اصطلاحات علمى زيادى وضع كرد و براى حفظ قرآن كريم از غلط و تحريف ، قواعد دستور زبان عربى (علم نحو) را وضع و تنظيم نمود.
دقايق علمى و معارف الهى و مسائل اخلاقى و اجتماعى و سياسى و حتى رياضى كه در سخنرانى ها و نامه ها و ساير بيانات شيواى آن حضرت به دست ما رسيده ، حيرت آور است .
آرى على (عليه السلام ) به شهادت سخنرانى ها و نامه ها و كلمات قصار و بيانات درربار كه از وى به يادگار مانده در ميان مسلمانان آشناترين فردى است به مقاصد عاليه قرآن كه معارف اعتقادى و علمى اسلام را به نحوى كه شايد و بايد دريافته است و صحت حديث شريف نبوى كه فرمود: (( انا مدينه العلم و على بابها )) را به ثبوت رسانيده و اين علم را با عمل توام داشته است .
كوتاه سخن آن كه شخصيت برجسته آن حضرت به وصف نمى گنجد و فضايل بى پايان وى از شماره بيرون است و هرگز تاريخ ، شخصيتى را به يادگار ندارد كه به اندازه وى افكار دانشمندان و انظار متفكران جهان را به خود جلب كرده باشد (32) .
ادب و معرفت على (عليه السلام )
هزاران خطبه ، نامه ، كلمات قصار در منابع گوناگون از امير مومنان على (عليه السلام ) نقل شده ، اما يكى از آنها مربوط به زمان پيامبر (صلى الله عليه وآله ) نيست ، اگر كسى داراى چنين علم مواجى باشد اما تادبا در زمان پيغمبر (صلى الله عليه وآله ) كلامى نگفته باشد، حاكى از اوج وظيفه شناسى اوست . (33)
غریب آشنا
06-13-2013, 11:20 PM
o علامه سيد محمد حسين طباطبايى (ره )
اقيانوس بى كران علم و حكمت
از دائره المعارف فضايل علمى و عملى او هيمن چند سطر بس كه تا زمانى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله حيات داشت ، ادبش اقتضاى ، اظهار علم و عرفان نمى كرد، و همچون ماهى تحت الشعاع آفتاب بود، و بعد از آن حضرت هم در محاق اختناق از نور افشانى باز مانده بود و در مدت پنج سال - تقريبا - با ابتلاى به فتنه جنگ هاى خانمان سوزى چون جنگ جمل ، صفين و نهروان ، فرصت اندكى كه پيش آمد، اگر بر كرسى سخن نشست گفتارش به نقل ابن ابى الحديد معتزلى : دون كلام خالق و فوق كلام مخلوقين بود (34) و تنها براى معرفت خدا و تربيت نفس و نظام جامعه ، مراجعه به خطبه اول نهج البلاغه و خطبه متقين و عهد مالك اشتر بس است كه نشان دهد چه اقيانوسى از حكمت علمى و عملى است كه اين نمونه ها قطره هايى از آن درياست .
شير بيشه توحيد
اگر در ميدان جنگ قدم زد تاريخ مانندش دلاورى نديد كه زرهش پشت نداشته باشد، و در يك شب 523 تكبير بگويد و به هر تكبيرى دشمنى را به خاك بيفكند، و همان شب هم ما بين دو صف به نماز شب بايستد و با اين كه تيرها از راست و چپ مى باريد و در برابرش به زمين مى ريخت ، بدون كم ترين اضطرابى مانند اوقات ديگر از انجام وظايف بندگى غافل نشود و مانند فارس يل يل عمرو بن عبدود را بر خاك بيفكند كه عامه و خاصه از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كردند كه فرمود: لمبارزه على بن ابى طالب لعمروبن عبدود افضل من عمل امتى الى يوم القيامه (35) و روز فتح خبير بطل يهود مرحب را به يك شميشير دو نيمه كند، و بعد از آن به هفتاد سوار حمله نمايد و آنها را از پاى در آورد، كه مسلمانان و يهوديان متحير شوند، و اين شجاعت را با خوف و خشيتى جمع كند، كه هنگام شروع به وضو رنگش از ترس خدا مى پرد و وقت نماز بدنش مى لرزيد، مى گفتند چه شده كه چنين حالتى دست داده ؟ مى فرمود: (( وقت امانتى رسيده كه بر آسمان و زمين و كوه ها عرضه شد و از تحملش ابا كردند و انسان آن امانت را برداشت ، كسى كه روز در ميدان جنگ از هيبتش لرزه به اندام دلاوران مى افتاد، شب در محراب عبادت مانند مار گزيده به خود مى پيچيد و با چشم گريان مى گفت : (( اى دنيا! اى دنيا! غير مرا مغرور كن ! من تو را سه طلاقه كردم ، آه ! آه ! از كمى توشه و دورى راه )) .
على (عليه السلام ) و زخارف دينا
سائلى از او سوال كرد، امر كرد هزار به او بدهيد، كسى كه به او فرمان داد پرسيد هزار از طلا بدهيم يا از نقره ؟ فرمود: هر دو نزد من دو سنگ است ، آنچه براى سائل نفعش بيشتر است به او بده .
در كدام امت و ملت شجاعتى ديده شده ، توام با چنين سخاوتى كه در ميدان جنگ در حال محاربه با مشركى بود، مشرك گفت : يا ابن ابى طالب هبنى سيفك .
شميشر را به جانب او افكند، مشرك گفت : عجبا! اى پسر ابى طالب در چنين وقتى شمشير خود را به من مى دهى ؟ فرمود: تو دست سوال به سوى من دراز كردى و رد سائل از كرم نيست ، آن مشرك خود را به زمين افكند و گفت : اين سيره اهل دين است ، قدمش را بوسيد و مسلمان شد.
ابن زبير نزد آن حضرت آمد و گفت : در حساب پدرم ديدم كه از پدرت هشتاد هزار درهم طلبكار است ؛ آن مال را به او داد، بعد از آن آمد و گفت : در آنچه گفتم غلط كردم ، پدر تو از پدرم هشتاد هزار درهم طلب داشت ، فرموده آن مال بر پدرت حلال ، و آنچه از من گرفتى براى خودت باشد.
كجا زمانه مقامى را نشان دارد كه از مصر تا خراسان قلمرو ملك او باشد، و شب بر دوش نان و خرما به صورت ناشناس به در خانه يتيمان ببرد؟! در روزگار خلافتش در بازار بزازها با نوكر خود راه برود، و دو پيراهن كرباس بخرد و آن را كه بهتر است به نوكر بپوشاند كه غريزه زينت طلبى جوان تامين شود و جامه پست تر را خود بپوشد.
با آن كه حزاين سيم و زر در اختيارش بود، فرمود: و الله لقد رقعت مدرعتى هذه حتى استحييت من راقعها (36) .
غنميتى خدمت آن حضرت آوردند كه بر آن غنيمت گرده نانى بود، و كوفه هفت محله داشت ، آن غنميت را با گرده نان هفت قسمت كرد، مقسم هر محلى را خواست و قسمتى از آن غنيمت را با قسمتى از آن نان به آن مقسم داد، و در هر تقسيم غنيمتى بعد از قسمت ، دو ركعت نماز مى خواند و مى فرمود: (( الحمدلله الذى اءخرجنى منه كما دخلته (37) )) .
و در روزگار حكومتش شمشيرش را در بازار به فروش گذاشت ، و فرمود به خدايى كه جان على در يد اوست ، اگر بهاى ازارى مى داشتم اين شمشير را نمى فروختم .
در هر روزى كه مصيتى به آن حضرت مى رسيد، آن روز هزار ركعت نماز مى خواند و بر شصت مسكين تصدق مى كرد و تا سه روز روزه مى گرفت .
هزار بنده با كد يمين و عرق جبين آزاد كرد، و هنگامى كه از دنيا رفت هشتصد هزار درهم مقروض بود.
سفره رعيت
شبى كه براى افطار به خانه دختر خود مهمان بود، بر سر سفره دختر فرمانرواى آن كشور پهناور، قوتى به جز نان جوى و نمك و كاسه شيرى نبود، به نان جو و نمك افطار كرد و لب به شير نزد كه مبادا سفره او رنگين تر از سفره رعيت او باشد.
تاريخ كجا ديده كسى كه از مصر تا خراسان زير نگين سلطنت اوست ، برنامه حكومت او نسبت به خود و فرمانروايان مملكتش آن باشد كه در نامه آن حضرت به عثمان بن حنيف منعكس است ، و مضمون قريب به مفاد آن نامه اين است :
على (عليه السلام ) و سفره رنگين
(( اى پسر حنيف به من رسيده كه مردى از فتيه (38) اهل بصره تو را به مهمانى به خوان طعامى دعوت كرده ، و تو هم به آن شتافتى ، خوراك هاى رنگارنگ و قدح ها براى تو آورده شده ، و گمان نمى كردم تو دعوت قومى را اجابت كنى ، كه بينواى آنها با جفا رانده شده ، و بى نياز آنها بر آن سفره دعوت شده باشند؛ ببين دندان بر چه خوراكى مى گذارى ، پس آنچه مورد شبه است دور انداز، و آنچه يقين دارى حلال است از آن استفاده كن ، آگاه باش كه براى هر ماءمومى امامى است كه به او اقتدا كند، و به نور علم او استضائه نمايد، امام شما از دنياى خود به دو جامه كهنه و دو قرض نان اكتفا كرد، شما بر اين كار قدرت نداريد، ولى مرا به پرهيزكارى و كوشش و عفت و درستكارى كمك كنيد. و الله من از دنياى شما طلايى گنجينه نكردم ، و از غنايم آن مالى ذخيره ننمودم ، و براى جامه كهنه ام جامه كهنه ديگرى آماده نكرده م ، و از زمين اين دنيا يك وجب براى خود به چنگ نياوردم - تا آن جا كه مى فرمايد - اگر بخواهم به عسل مصفى و مغز گندم و بافته هاى ابريشم ، راه مى برم ، ولكن هيهات كه هواى من بر من غلبه كند، و حرص من مرا به اختيار طعام ها بكشد، و حال آن كه شايد در حجاز و يمامه كسى باشد كه دسترسى به قرص نانى نداشته ، و سيرى را نديده باشد (39) .
حكومت اسلامى را بايد در آينه وجود كسى ديد كه در كوفه است ، و احتمال وجود شكم گرسنه اى در حجاز يا يمامه نمى گذارد دست به غذاى لذيذى دراز كند و براى جامه كرباس كهنه اى كه بر تن دارد، بدلى تهيه نمى كند، و يك وجب زمين براى خود حيازت نمى نمايند، و از خوراك و پوشاك و مسكن دنيا بهره او همين است تا مبادا كه معيشت او از فقيرترين افراد رعيتش بهتر باشد.
على (عليه السلام ) و حقوق اهل ذمه
در قلمرو و سلطنت او عدالتى حكومت مى كند كه زره را نزد يهودى مى بيند و به او مى فرمايد: اين زره من است ، آن يهودى كه در شرايط ذمه زندگى مى كند با كمال جرات مى گويد: نمى دانم تو چه مى گويى ، بين من و تو قاضى مسلمين بايد حكم كند.
با آن كه مى داند يهودى خيانت كرده و زره او را ربوده ، با او نزد قاضى مى رود و چون قاضى به احترام آن حضرت قيام مى كند، او را براى اين امتياز مواخذه مى نمايد و مى فرمايد: اگر مسلمان بود با او در مقابل تو مى نشستم .
و عاقبت يهودى در مقابل اين عدل مطلق اعتراف مى كند و اسلام مى آورد، و اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) زره را با مركب خود به او مى بخشد، يهودى مسلمان شده از آن حضرت جدا نمى شود تا در جنگ صفين به شهادت مى رسد.
هنگامى كه خبردار شد خلخال از پاى يك زنى كه در ذمه اسلام است كشيده شده ، تحمل اين قانون شكنى را نداشت و فرمود:فلوا ان امراء مسلما مات من بعد هذا اءسفا ما كان به ملوما، بل كان به عندى جديرا.(40)
و در رهگذر چون ديد پيرمردى دست سوال دراز كرده ، به جستجو بر آمد كه موجب گدايى او چيست ؟ به آن حضرت دلدارى دادند كه اين پيرمرد نصرانى است ؛ بر آشفت كه چگونه در جوانى از او كار كشيدند و در روزگار پيرى او را به حال خود واگذاشته اند كه گدايى كند؟! و فرمان داد كه بر او از بيت المال انفاق كنند.
على (عليه السلام ) و حقوق خدا و خلق
در رعايت حق خلق چنين بود كه اگر اقاليم هفت گانه را با آنچه در زير آسمان آنهاست به او بدهند تا پوست جوى كه دست رنج مورچه اى است از دهان او بگيرد. نمى پذيرفت ، و در رعايت حق خالق چنان بود كه او را به شوق ثوابش و از ترس عقابش عبادت نمى كرد، بلكه به جهت اهليت او براى عبادت به بندگى اش قيام مى كرد.
پيغمبر اسلام همچنان كه خود فرمود: (( انا اءديب الله و على اءديبى (41) )) بشريت را به تربيت چنين انسانى به كمال آدميت رساند كه صلابت ميدان نبرد را - كه تاريخ مانند آن صلابت را نديده - با رقت قلبى كه چهره افسرده يتيمى اشك او را جارى و ناله جگر سوز او را بلند مى كند به هم آميخته ، و او را به آزادگى و حريتى رسانده كه از قيد تمام مصالح و منافع محدود دنيوى و نامحدود اخروى رسته ، و تنها رشته عبوديت و بندگى خداوند عالم را، آن هم نه براى سود خود، بلكه اهليت او به گردن انداخته ، و بين حريت و عبوديتى جمع كرده كه مقصد نهايى از خلقت انسان و جهان است ، چنان رضا و غضب خود را در رضا و غضب خالق خويش فانى كرده كه خوابيدن به جاى رسول خدا صلى الله عليه و آله در ليله المبيت و ضربت افضل از عبادت ثقلين در روز خندق گواه آن است (42)
o آيت الله العظمى وحيد خراسانى
على (عليه السلام ) جامع اضداد
اصولا وقتى سخن از فضايل نفسانى و ضد آن يعنى رذايل به ميان مى آيد، منظور از آن (البته در ميان افراد معمولى ) عبارت است از صفاتى كه در اثر تكرار اعمالى متناسب با آن صفت ، در نفس پيدا مى شود، و آن پديده و حالت را كه از تكرار عمل پيدا شده ، (( ملكه )) مى گويند.
احيانا ممكن است شخصى بخيل ناگهان كرامتى از خود نشان بدهد، به چنين كسى كريم نمى گويند. او تا ديروز بخيل بوده و از فردا نيز تا آخر عمر بخيل خواهد بود، امروز استثنائا در اثر شنيدن يك خطابه يا ديدن يك منظره احسانى از خود نشان داده ، و يا ممكن است مردى ترسو در يك حادثه ، ناگهان از خود شجاعتى بروز دهد، به چنين مردى كه تا امروزش ترسو بوده و از اين به بعد نيز ترسو و بزدل خواهد بود شجاع نمى گويند و همچنين است عكس اين دو مثال ؛ مثلا شخصى كريم كه مانند حاتم طائى از اول تا آخر عمرش . كريم بوده اگر در يك حادثه استثنائا بخل بورزد، به او بخيل نمى گويند، و يا فردى شجاع و دلير كه در همه عمرش دلاور بوده است ، اگر در يك حادثه استثنائا بزدلى كند، به او بزدل و ترسو نمى گويند. ترسويى و شجاعت ، بخل و سخاوت و سنگدلى و رافت ، وقتى در دلى پيدا مى شود كه يك عمر اعمالى متناسب با آن انجام داده باشد؛ مثلا از اول عمر تا آخر و در همه احوال جود و كرم كرده باشد، چه در حال دارايى و چه ندارى ، چه به دوست و چه به دشمن ، چنين كسى رفته رفته جود و سخا، صفت او مى شود؛ و همچنين است ضد آن ؛ يعنى بخل و ساير صفات درونى . البته خمير مايه صفاتى كه در اثر تكرار اعمال متناسب ، ملكه نفس مى شود، از شكم مادران و صلب پدران به انسان ها منتقل مى شود، و خلاصه كلام آن كه غير از تكرار عمل متناسب ، چيزهاى ديگرى از قبيل داشتن پدر و مادرى خاص ، پرورش يافتن در محيطى مخصوص نيز موثرند.
غریب آشنا
06-13-2013, 11:20 PM
بديهى است كسى كه در اثر تكرار اعمالى متناسب با سخاوت و مساعدت ساير عوامل ، داراى ملكه سخاوت و كرامت شده باشد، ديگر محال است كه در عين حال ، صفت بخل و لئامت را هم داشته باشد و كسى كه ملكه شجاعت را كسب كرده باشد، در عين حال ملكه ترس و بزدلى را هم داشته باشد، اما در مورد امير مومنان على (عليه السلام ) مى بينيم كه در عين داشتن صفت شجاعت و دلاورى برنظير، ترسو و داراى صفت جبن است ، آن هم چه جبن عجيبى و در عين داشتن ملكه رافت و رحمتى شگفت آور، داراى صفت سنگدلى و بى رحمى است ، آن هم چه بى رحمى عجيبى ، و در عين داشتن صفت سخا وجود، داراى صفت بخل است آن هم چه بى رحمى عجيبى و در عين داشتن صفت سخا وجود داراى صفت بخل است آن هم چه بخلى ، و با داشتن علمى لدنى و محير العقول سال ها از بروز دادن علمش خوددارى مى كند؛ و هم چنين ساير صفات متضاد كه فعلا به عنوان نمونه اين چهار صفت و ضد آنها ذكر شد.
شجاعت و ترس
در بيان اين چهار صفت مى بينيم اميرالمؤ منين (عليه السلام ) كه هم به شهادت تاريخ در هيچ جنگى يك قدم به عقب بر نگشت ، و هم به فرموده خودش در نامه اى كه به (( عثمان بن حنيف )) نوشته فرمود: و الله لو تظاهرت العرب على قتالى لما وليت عنها (43) ؛ به خدا سوگند! اگر همه عرب بر قتال من پشت به پشت هم دهند، از پيش رويشان به عقب بر نمى گردم . در عين حال همين شجاع ترين مرد عالم ، در دل شب از ترس خداى عزوجل مى لرزد و چون انسانى مار گزيده به خود مى پيچد. به قسمتى از گفتار (( ضرار بن ضمره )) در شرح حال امام (عليه السلام ) در حضور معاويه توجه فرماييد:
و هو قائم فى محرابه قابض على لحيته يتململ السليم و يبكى بكاء الحزين فكانى الآن اءسمعه و هو يقول يا دنيا... غرى غيرى ... آه ، آه ؛ من قله الزاد و بعد السفر و وحشه الطريق (44) ؛ او را در يكى از شب ها ديدم كه در محراب خود ايستاد بود، ريش خود به دست گرفته چون مار گزيده به خود مى پيچيد و چون غمزده ها مى گريست گويا اكنون صدايش در گوش من است كه مى گويد: اى دنيا... غير مرا بفريب ... آه ! آه از كمى توشه و دورى سفر و وحشت راه )) .
رافت و سنگدلى
اما رافت و رحمتش به حدى است كه در دل شب از نگرانى درباره ايتام خوابش نمى برد و به ناچار نان و آب براى ايتام مى برد و ايتام مردم را روى زانو مى نشاند و با دست خود غذا در دهانشان مى گذارد و چون شعله آتش در خانه يتيم بلند مى شود، صورت خود را نزديك آتش مى برد و به خود مى گويد:
(( حرارت آتش دنيا را بچش ، اين است كيفر آن كس كه در كار يتيمان و بيوه زنان كوتاهى مى كند )) و همين رئوف ترين بنده خدا را مى بينيم كه در كشتن مردان بنى قريظه ، به طور كم نظيرى سنگدل مى شود و حتى در يك صحنه (داستان عمرو بن عبدود) دو حالت متضاد را از خود بروز مى دهد.
كرم و بخل
در مورد جود و كرم امام (عليه السلام ) از زبان دشمنش معاويه ملعون مى شنويم كه سوگند ياد مى كند: (( اگر على بن ابى طالب يك انبار تبر (طلاى خالص ) داشته باشند و انبارى ديگر از تبن (كاه ) انبار طلا را زودتر از انبار كاه انفاق مى كند )) و از خودش مى شنويم كه دنيا و لذايذ آن را به استخوان خوك در دست شخصى جذامى تشبيه كرده است (45) و در خطبه شقشقيه آن را بى مقدارتر از آب دماغ بز خوانده و معلوم است كه چنين كسى سخى ترين مردم دنيا خواهد بود، زيرا هر انسانى به آن مقدار از جود و سخا خوددارى مى كند و بخل مى ورزد كه به دنيا علاقه دارد، وقتى شخصيتى دنيا در نظرش چنين پست و بى ارزش باشد معلوم است كه براى او كوه طلاى دنيا و كاهش يكسان است ، ولى با اين حال مى بينيم كه در مواردى آن چنان بخيل مى شود كه احدى به آن درجه از بخل نمى رسد، اينك شرح يكى از آن موارد را از زبان خود آن جناب مى شنويم :
(( عقيل را ديدم كه دستش از مال دنيا تهى شده بود و آن چنان در فشار و فقر قرار گرفته بود كه از من خواست يك من گندم از بيت المال را به او بدهم ... و من خود، اطفال او را ديدم كه از گرسنگى رنگ خود را باخته بودند و از شدت سرما و نداشتن لباس چهره هاشان متغير گشته بود و چون مكرر رفت و بر گشت ، و در اين رفت و آمد، من به سخن او گوش دادم پنداشت كه من به خاطر خشنودى او دين خود را تباه خواهم كرد و در اين خيال بود، كه من آهنى را داغ كردم تا عملا او را از خواسته اش باز بدارم (چون مى دانستم كه او تحمل آن را نخواهد داشت ) سپس آن آهن داغ را به جسم او نزديك كردم . همين كه داغى را احساس كرد فرياد كشيد و ناله كرد، من به او گفتم : عزاداران بر تو بگريند آيا تو از حرارت اين آهن تفتيده مى نالى و من از آتش دوزخ نترسم و بين تو و سايرين در تقسيم بيت المال تفاوت بگذارم ! )) .
علم على (عليه السلام ) و كتمان آن
و اما علم اميرالمؤ منين صلوات الله عليه در روزگارى كه نام و نشانى از فلسفه ، عرفان ، ادبيات ، طبيعيات و ساير علوم نبود، آن جناب معارفى را بيان كرد كه بعد از قرن ها براى بشر قابل درك شد. تازه همه آنچه را كه داشت بيان نكرد؛ چون كسى را نمى يافت كه بتواند علم او را تحمل كند و به نسل هاى بعدى برساند و به فرموده استادم علامه طباطبائى - رضوان الله عليه - از ميان دوازده هزار صحابى رسول خدا - كه شايد دوازده گفتار حكمت به يادگار نگذاشته اند - آن جناب غير از خطبه ها و نامه ها و وصايايش ، 11600 كلمه حكمت به يادگار گذاشته است ، قرآن كريم در اين آيه او را عالم به كتاب خوانده و مى فرمايد:
و يقول الذين كفروا لست مرسلا قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب (46) ؛ كسانى كه كافر شدند مى گويند، تو فرستاده خدا نيستى بگو: خدا و آن كسى كه علم كتاب نزد اوست براى گواهى ميان من و شما كافى است )) .
آن كتابى كه (( آصف بن برخيا )) پاره اى از آن را مى دانست و در نتيجه توانست تخت بلقيس را در يك چشم به هم زدن ، از شهر سبا به فلسطين حاضر سازد (47) خبرهايى كه از آينده طلحه و زبير و... داد پرتوى از علم آن حضرت است . اما در عين حال مدت 23 سالى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله بعد از بعثتش زنده بود امير مومنان على (عليه السلام ) به منظور رعايت ادب نسبت به رسول خدا رفتارى داشت كه گويى از نظر علم هيچ تفاوتى با ساير مردم ندارد، در اين مدت در هيچ جنگ و صلحى ، سفر و حضرى حتى نه در حضور رسول خدا و نه در غيابش ، چيزى كه حكايت از علم بى كران آن جناب داشته باشد نگفت ، و اين خود بزرگ ترين معجزه است كه كسى با داشتن چنين دانشى در مدت 23 سال از اظهار علم خوددارى كند، و همچنين فن سخنورى و فصاحت و بلاغت كه مردم در اين فن يا ((سحبان (48) )) فصيح و بليغند و يا (( باقل (49) )) بى سر و زبان ، و يا بين اين دو نقطه متقابلند و ممكن نيست كسى در عين اين كه در فصاحت سحبان زمان خويش است در نداشتن فصاحت ، (( باقل ))زمان خود باشد.
سر جامع الاضداد بودن على (عليه السلام )
آيا رمز جامع الاضداد بودن على (عليه السلام ) چه بوده است ؟ با اين كه مى بينيم - و تاريخ نيز شهادت مى دهد - كه هر كس داراى ملكه شجاعت و سخاوت و رافت و ساير ملكات فاضله است نمى تواند از بروز ملكاتش جلوگيرى كند و كسى كه داراى علمى و معارفى است نمى تواند از اظهار آن خويشتن دارى كند و كسى كه داراى ملكاتى ضد اين صفات است نمى تواند در عين حال اين صفات را هم داشته باشد، پس اميرالمؤ منين - صلوات الله عليه - چطور چنين بودند؟
پاسخ اين است كه آرى ، ملكات درونى ، هر كدامش ضدى دارد و انسان يا خود آن ملكه را دارد و يا ضد آن را و ممكن نيست كسى ، هم خود ملكه را داشته باشد و هم ضدش را وليكن صفات و فضايلى كه در امام (عليه السلام ) بود از باب ملكه نبود و با تمرين و ممارست همه روزه به دست نيامده بود تا بگويى آدمى با تمرين يا شجاع مى شود و يا ترسو و چطور ممكن است هم شجاع باشد و هم ترسو، بلكه آنچه از فضايل و مناقب در آن جناب بود آثار ايمان آن حضرت بود، ايمان به مبدا و معاد و رسالت رسول خدا.
شدت ايمان على (عليه السلام )
درباره مبداش مى فرمود: (( لم اءعبدربا لم اره ؛ پروردگارى را كه نديدم نپرستيده ام )) .
در ايمانش به رسول خدا فرمود: (( و لقد كنت اتبعه اتباع الفصيل اثر امه (50) ، من آن جناب را پيروى مى كردم ، آن چنان كه بچه شتر، دنبال مادرش ، پا جاى پاى مادرش مى گذارد )) .
درباره معاد مى فرمود: (( لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا؛ اگر پرده ماديت كنار رود و مرز زندگى شكسته شود من يقين بيشترى پيدا نمى كنم )) . به خلاف ساير مردم كه مى فرمود: (( تا زنده اند خواب و بى خبرند، وقتى مرز زندگى دنيايى آنها شكست و مردند بيدار مى شوند و حقايق را مى بينند )) .
باز حضرت مى فرمايد:
(( اگر شما امروز آنچه را مردگان شما ديدند، مى ديديد، به جزع وزارى در مى آمديد، آن وقت سخنان اولياى خود را مى شنيديد و اطاعت مى كرديد ولى شما از ديدن آنچه آنها ديدند محجوبيد، ولى چيزى نمانده كه حجاب كنار رود (51) )) .
با توجه به اين كه آنچه انسان انجام مى دهد، با قدرت ايمان و باورش مى كند، پس قدرت ما هر چه هست از ايمان ماست و چيزى كه هست ايمان ما به امور مادى است كه چون محدود است ، قدرتمان نيز محدود است و اگر به عالم غيب ؛ يعنى به قدرت نامحدود و علم نامحدود و حيات نامحدود و به خدايى كه هر چه در عالم ماده مى بينيم خزينه هايش نزد اوست ، ايمان داشته باشيم ، قهرا قدرت ما نيز نامحدود مى شود و چون ايمان مولى امير مومنان (عليه السلام ) به عالم غيب و مبدا و معاد، فوق ايمان هر صاحب ايمانى بود، قدرت او نيز فوق هر قدرتى بود.
او در جايى كه خدايش از او مى خواست شجاعت خود را اعمال كند صحنه عمرو بن عبدودها و خيبرها و مرحب ها را به پا مى كرد و هر جا از او مى خواست شجاعتش را اعمال نكند، قدرت خود را در صبر به كار مى زد و در برابر حمله نابكاران به خانه اش ، به همسرش و حتى به دين خدا و بندگان خدا، خويشتن دارى مى كرد، هر جا خداى تعالى از او مى خواست دانش خود را اظهار كند، علومى را اظهار مى كرد كه بشريت را خيره مى ساخت و نيز در مواردى كه رضاى خدا در اخفاى علمش بود، دم فرو مى بست ، مثلا به منظور رعايت ادب نسبت به رسول خدا صلى الله عليه و آله سكوت مى نمود. آن جا كه خدا از او مى خواست بذل و بخشش كند انگشتر خود - كه مى گويند گران بها بوده - و قنات ها و باغ و هر چه را كه داشت ، در راه خدا انفاق مى كرد، وقف مى كرد و جايى هم كه از او مى خواست امساك كند، امساك مى كرد. آن جا كه خداى تعالى از او مى خواست لب به سخن بگشايد، در نهايت فصاحت و بلاغت سخن مى گفت و آن جا كه از او مى خواست سكوت كند، سكوت مى كرد و اين قدرتى بود كه امام (عليه السلام ) در مالكيت نفس خود داشت .
از جمله آثارى كه براى ايمان ذكر شده اين است كه كارهاى مومن و اراده او اراده خدا و كار خدا مى شود و چون خدا هر چه را اراده كند، تحقق مى يابد، قهرا اراده مومن را نيز هر چه باشد محقق مى سازد؛ به اين آيه شريفه توجه بفرماييد:
و من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب و من يتوكل على الله فهو حسبه ان الله بالغ اءمره قد جعل الله لكل شى ء قدرا (52) ؛ و كسى كه از خدا پروا داشته باشد و از معصيت او بپرهيزد، خداى تعالى در هر گرفتارى كه برايش پيش آيد، راه نجات پيش پايش مى گذارد، و از راه و جايى كه خودش فكر آن را نمى كرد روزى اش مى دهد، و كسى كه بر خدا توكل و اعتماد كند، در مقابل همه اسباب عالم تنها خداى تعالى براى او كافى است ، چون كار او كار خدا شده و خدا به كار خود مى رسد. آرى ، اين خداست كه براى هر چيزى قدر و اندازه اى قرار داده و قدرت خود او قدر و اندازه ندارد )) .
لازمه اين آيه شريفه اين است كه اراده مومن مستهلك در اراده خدا شود؛ يعنى اراده نكند مگر آنچه خدا اراده كرده ، و وقتى ايمان كسى به چنين پايه اى رسيد، رفتارش همان مى شود كه از اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) مشاهده شد. (53)
o امام موسى صدر
اى بزرگ بزرگان !
آن قدرت و هيجان و صولت كوه افكن چه بود و اين لطف و رحمت كيست ؟! آن غذاهاى خشن و بى لذت چيست و اين دلاورى و شجاعت كدام است ؟! گريه بر سر كوى يتيمان و بينوايان را چگونه مى توان با از پاى در آوردن سلحشوران و جنگاوران روزگار يك جا جمع كرد؟ به ما بگو: آن زهد، تقوا، حكمت و عرفان در حد اعلا كجا و زمامدارى جوامعى پهناور از دنيا كجا؟ و بالاخره ، اى حلال مشكلات ! پرده از معماى ديرينه جمع بين قدرت و عدالت را بردار - اى بزرگ بزرگان ...
به راستى ، چه راز بزرگى در نهاد اين انسان كامل نهفته است كه مى تواند از طرق متضاد رهسپار يك هدف گردد، به طورى كه در حال ركوع اگر تير از پايش در مى آورند متوجه نمى شود، ولى ناله مستمندى را مى شنود و با عطايش او را مستغنى مى نمايد (54) ؟!
غریب آشنا
06-13-2013, 11:21 PM
ثبات روح على (عليه السلام )
انسان در اين دنيا و تاريخ پيچيده آن ، نمى تواند شخصى را بيابد كه بى توجهى مردم به او در روحش اثر نگذارد و مطلقى را در او به جا آورد كه در طول زمامدارى پنج ساله خود - آن هم دوره اى كه فهرست ناگوارى هاى تاريخ در آن نهفته و تمام تناقضات در آن دوران به وجود آمده است - مديريت حوادث گوناگون را به نحو احسن بر عهده گيرد و حتى ذره اى خشم به خود راه ندهد و همه امور را نيز از بالا ببيند. حتى به آل عبدالمطلب بگويد كه وقتى من از دنيا رفتم به جان و مال تعرض نكنيد و نگوييد على را كشتند.
على (عليه السلام ) را در ظاهر، يك نفر كشت ، اما در واقع ، اكثر انسان هاى آن روز در كشتن على (عليه السلام ) دخالت داشتند. البته يك كشتن جسمانى داريم و يك كشتن روانى .
هر لحظه به اين مرد ضربه هاى روحى مى زدند و اين مرد مقاومت مى كرد. تاريخ چنين شخصيتى را پس از وجود پيامبر صلى الله عليه و آله نشان نداده است . آخر مى شود كه با چنين شخصيتى رو به رو شد، ولى حيرت زده نشد؟ آيا مى توان درباره على (عليه السلام ) منقلب نشد؟
ابراهيم نظام سيار مى گويد: سخن درباره على (عليه السلام ) مشكل است . اگر بخواهيم حقش را بگوييم ، خواهند گفت : غلو كرده است و اگر حقش را نگوييم به او ظلم كرده ايم (55)
سخنيت در شناخت
در مواردى كه فرد جوياى شناسايى مى خواهد به شخصيت بزرگى ، علم و آگاهى پيدا كند تا عناصر و فعاليت هاى روحى آن را در درون خود دريافت ننموده باشد نمى تواند مدعى شود كه شناسائى اش به حد نصاب رسيده است . (56)
براى فهم چنين حقيقتى مى بايد فرد خواستگار آگاهى با تقرب وجودى و بر قرارى سخنيت بين خود و آن شخصيت بتواند تا حدى به فهم او نايل شود.
عقل گردى عقل را دانى كمال
عشق گردى عشق را دانى جمال
بنابراين ، درك لطايف مهر و محبت على به خدا، پاكيزگى روح او، روحيه عدالت خواهى و حق جوئى او و همه اوصاف او براى جوينده ابعاد شخصيت على (عليه السلام ) جز از اين راه كه اين حالات و اوصاف را در حد وجودى اش در خود تحقق دهد، ميسور نيست (57)
يك قائده ثابت مى گويد:
(( مردم به امثال خود مايل ترند )) .
اين قاعده نتيجه اى از قاعده اساسى ديگرى است كه مى گويد:
(( هم سنخ بودن ، علت نزديكى شديد به همديگر است )) .
اين دو قائده در ابيات زير چنين منعكس شده است :
طيبات از بهر كه ؟ للطيبين
خوب خوبى را كند جذب از يقين
در هر آن چيزى كه تو ناظر شوى
مى كند با جنس سيراى معنوى
در جهان هر چيز چيزى جذب كرد
گرم گرمى را كشيد و سرد سرد
قسم باطل باطلان را مى كشد
باقيان را مى كشد اهل رشد
ناريان مرناريان را جاذبند
نوريان مرنوريان را طالبند
صاف را هم صافيان طالب شوند
درد را هم تيرگان طالب بوند
بر مبناى اين دو قاعده ، شخصيت هاى بسيار بزرگ تاريخ ، فقط مورد شناخت معدودى از انسان ها بوده اند. شخصيت ها، با صعود به هر قله بالاتر، عده اى از مردم را از دست مى دهند و تدريجا به تنهايى و غربت مطلق ، در اين دنيا مى رسند و با كمال تنهايى و غربت عضوى از جمع روحانيان و نوريان مى شوند خورشيد عنايت خداوندى بر آنان تابيدن مى گيرد. اگر اين غريبان آشنا با ديار و ماده و ماديت ، آن جمع به انبساط شديد روحى نرسيده باشند، نمى گويند:
(( پروردگارا، تويى ماءنوس ترين ماءنوس ها )) .
بنابراين ، اگر شخصيت يك انسان ، از نظر رشد و كمال ، به مرحله اى برسد كه گام از عالم طبيعت فراتر نهد و روح او قدرت پرواز از سنگلاخ و خارستان طبيعت را به دست آورد، با اين كه در اين عالم ماده است ، درك و دريافت چنين شخصيتى به سر حد امتناع مى رسد، زيرا بديهى است كه فهم و درك حقايق فوق طبيعت ، براى غوطه وران در سلسله حوادث و علل و معلولات طبيعت ، كه متاءسفانه اكثريت قريب به اتفاق مردم همه دوران ها را تشكيل مى دهد، امكان ناپذير است ؛ لذا همان گونه كه (( جبران خليل جبران )) گفته است :
(( على بن ابى طالب (عليه السلام ) از اين دنيا چشم فروبست ، مانند آن پيامبران كه به قومى مبعوث مى شدند و آن قوم شايستگى آن پيامبران را نداشتند، و در جوامعى زندگى مى كردند كه جوامع آنان نبوده است )) .
به هر حال ، عده اى بسيار اندك بودند كه در طول تاريخ ، مقدارى از ابعاد با عظمت شخصيت اين بزرگان را شناختند. چند نفر معدود در دوران زندگى على (عليه السلام ) بوده اند كه تا حدودى او را به جا آوردند (58) مانند سلمان فارسى ، ابوذر غفارى مالك اشتر، مقداد بن اسود كندى ، عمار بن ياسر و اويس قرنى (59) .
همه محتاج اويند
جمله زير به خليل بن احمد، دانشمند بسيار معروف در علم و زهد و تقوا نسبت داده اند. او درباره اميرالمؤ منين (عليه السلام ) گفته است :
افتقار الكل اليه و استغنائه عن الكل يعطى اءنه امام الكل فى الكل ؛ احتياج همه به او و بى نيازى او از همه ، اثبات مى كند كه او امام همه در همه امور است . ))
روسو، در كتاب قرار داد اجتماعى ، در توصيف قانونگذار - كه شامل زمامدار نيز هست - چنين مى گويد:
(( سعادت او نبايد مربوط به جامعه باشد، يعنى نبايد در سعادت احتياجى به جامعه داشته باشد، ولى بايد حاضر شود به سعادت جامعه كمك كند (60) )) .
آفتاب دليل آفتاب
از يكى از شعراى بسيار بزرگ پرسيدند: تو چرا اين زمامدار، و آن امير را مدح مى گويى ، ولى على بن ابى طالب (عليه السلام ) را كه بيش از همه آنان شايستگى دارد، مدح نمى گويى ؟
آن شاعر پاسخ داد: امرا و زمامداران را اشعار من و امثال من است كه مطرح و بزرگ مى كند، در صورتى كه على بن ابى طالب (عليه السلام ) از مدح و تعريف من و امثال من بى نياز است .
و اذ استطال الشى ء قام بنفسه
و صفات نور الشمس تذهب باطلا
(( و هنگامى كه يك چيزى خود را گسترش داد و هستى خود را اصالت بخشيد، قائم به نفسه مى شود و صفات (يا صفاى ) نور آفتاب هر باطل تاريك را از بين مى برد )) .
به قول بعضى از دانشمندان انسان شناس ، گاهى مدح و توصيف كسانى كه از شخصيت خيلى بالاتر برخوردارند، اين توهم را به وجود مى آورد كه شايد مداح به اين وسيله مى خواهد شخصيت خود را در جامعه اين طور مطرح كند كه آرى ، من قدرت درك عظمت ها را دارم ، من هم سنخيتى با آن شخصيت والا دارم ! مگر چنين نيست كه : مادح خورشيد مداح خود است ؟ (61)
انتخابى شگفت
انتخاب على بن ابى طالب (عليه السلام ) براى خلافت ، داستانى بس شگفت انگيز است ، كه هر مطلعى از تاريخ بشرى ، با نظر همه جانبه و دقيق در آن ، اعتراف خواهد كرد كه چنين انتخابى در هيچ يك از جوامع وجود نداشته است ، و گمان نمى رود كه تاريخ ، حتى در آينده هم چنين انتخابى را به خود ببيند.
در ابتدا بايد وضع آن دوران را به خوبى مجسم كنيم ، كه جامعه اسلامى پس از آن همه شكوفايى در زمان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله چه روزهاى تيره و تارى رابه خود ديد...
انتخابى كه رشد يافتگان ، با همه قواى عقلانى و سطوح وجدانى در آن شركت كردند.
آيا در طول تاريخ تا كنون ، آن جا كه انتخاب زمامدار و رهبر به اختيار مردم گذاشته شده است ، انتخابى را سراغ داريد كه همه رشد يافتگان ، با همه قواى عقلانى و سطوح وجدانى در آن شركت كرده و آن فرد را به زمادارى يا رهبرى خود برگزينند؟... طبق همه تواريخ معتبر، درباره على (عليه السلام ) انتخابى را شاهديم كه عمده شركت كنندگان در آن انتخاب ، و حتى مردم جوامع دور از مركز انتخاب ، كه از اين حادثه تاريخى مطلع شده اند، با همه قواى عقلانى و سطوح وجدانى در آن انتخاب شركت ، يا رضايت به آن داشته اند جز معدودى از هواپرستانى كه آلت چنگيز صفتان زمان خود بوده اند.
از اين نكته غفلت نكنيم كه منظور ما آن نيست كه يك يك افراد و شركت كنندگان در انتخاب اميرالمؤ منين (عليه السلام )، فلسفه ها خوانده و همه علوم انسانى را آموخته و همه عقايد و احكام و اخلاق و فلسفه اسلامى را با وضوح كامل پذيرفته ، و دست به انتخاب على (عليه السلام ) زده اند، بلكه مقصود ما اين است كه پيشتازان جوامع اسلامى آن زمانى ، كه از آگاهى هاى وسيع و عميق درباره قانون و رهبر و زمامدار و اجتماع ، مخصوصا از ديدگاه اسلامى برخوردار بودند، با تمام قواى عقلانى و سطوح وجدانى براى انتخاب على (عليه السلام ) هجوم آورده اند.
هجوم همه پيشتازان يك جامعه ، كه داراى افكارى نافذ و ذهنى روشن و وجدانى سالم و آزادند، در حقيقت مساوى هجوم همه انسان هاى آن جامعه است ، بديهى است كه در اين فرض ، كسى كه از مسير پيشتازان تخلف مى كند، از همه اصول بنيادين و قوانين سازنده جامعه منحرف مى شود.
انتخابى كه هيچ گونه عامل جبرى در آن تاءثير نداشته است .
اين هم يك پديده شگفت انگيز ديگر كه عمده افراد جامعه ، عالم و جاهل ، كوچك و بزرگ ، افراد خام و ابتدايى و شخصيت هاى ورزيده در فراز و نشيب زندگى ... همه و همه ، در شايستگى قطعى شخصيتى براى مقام زمامدارى اتفاق نظر داشته باشند، بدون اين كه كم ترين تاءثيرى از عوامل جبرى در آن اتفاق نظر وجود داشته باشد، ما مقدارى از آن عوامل اساسى را كه مى تواند در به وجود آمدن اكثريت ها و اتفاق نظرها تاءثير كند، در اين جا مطرح مى كنيم :
1. طمع مال و ثروت اتفاق كنندگان ، در شخصيت مورد انتخاب : فعاليت طمع براى جلب مال و ثروت ، دو نوع اساسى دارد: مستقيم و غير مستقيم .
جامع مشترك هر دو قسم عبارت است از وسيله قرار دادن شخصيت انتخاب شده ، براى رسيدن به مزاياى مادى در اشكال مختلفش .
درباره على بن ابى طالب نه تنها اين عامل موثر نبود، بلكه دورى و بيزارى اميرالمؤ منين (عليه السلام ) از مال و ثروت دنيا، كه بر همگان واضح بود، طرز رابطه او را با افراد جامعه دوران زمامدارى اش ، به خوبى روشن كرده بود.
چنان كه عملا، سرتاسر سال هاى خلافتش ، همين روش را نشان داد و معدودى كه به هواى سفره هاى رنگارنگ و مالكيت هاى بى حساب آمده بودند، از دور او پراكنده و راهى دستگاه ما كياولى ها شدند.
2. مقام جويى و رياست پرستى : براى كسانى كه با وضع روحى على (عليه السلام ) آشنايى داشتند، به خوبى ثابت شده بود كه او مقام و رياست پرستى را نوعى از بيمارى مى داند كه از تورم (( خود طبيعى )) ناشى مى شود. او كه خود از اين بيمارى مهلك گريزان است ، چگونه روا خواهد ديد كه ديگران را به آن مرض كشنده مبتلا كند؟!
پس اين عامل هم نمى توانست در انتخاب على (عليه السلام ) دخالتى داشته باشد.
يكى از شواهد كاملا روشن فرار ناجوانمردانه طلحه و زبير از بيعت با على (عليه السلام ) و بر پا كردن غائله جنگ جمل بود. مقام پرستان ، با اين كه على (عليه السلام ) را به خوبى مى شناختند و مى دانستند كه اين خليفه الله ، پس از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله انسانيت را در معرض سوداگرى در مقابل مقام و رياست قرار نخواهد داد (چون اين پديده خانمانسوز، (مقام ، رياست ، و حكومت ) لذيذترين طعمه خود حيوانى آدميان است )، به احتمال ضعيف ، كه شايد على (عليه السلام ) با اشتغال به خلافت ، خود را مجبور به سازشكارى ببيند و مقام دلخواه آنان را براى آنان تامين كند، در انتخاب او شركت كردند.
3.تاثير شخصيت ها: اين عامل را به دو گونه مى توان تصور كرد:
غریب آشنا
06-15-2013, 07:24 PM
يك . قرار گرفتن تحت تاءثير شخصيت هايى رشد يافته ، كه اميال و خواسته هاى حيوانى خود را كاملا مهار و تعديل كرده ، طعم عظمت و كمال انسانى را چشيده اند. تاءثير اين شخصيت ها در سرنوشت اجتماعات ، نه تنها مضر نيست ، بلكه صد در صد به نفع آنهاست . شخصيت هايى امثال : سلمان ، مالك اشتر، عمار بن ياسر، محمد بن ابى بكر، هاشم مرقال ، حجر بن عدى ، اويس قرنى و ميثم تمار (كه به دليل انسان شناسى عميقى كه داشته اند، در جاذبيت شخصيت على ابن ابى طالب (عليه السلام ) قرار گرفته بودند)، راهنمايان بسيار با ارزشى براى آن دوران بودند. اى كاش مردم در همه ادوار و جوامع تحت تاثير اين گونه شخصيت ها، سرنوشت حيات اجتماعى خويش را تعيين كنند. سلطه اين افراد، به وسيله شمشير بر طبيعت معمولى مردم نيست ، بلكه سلطه آنان به وسيله عقول نافذ و وجدان هاى پاك ، بر عقول و وجدان هاى آزاد انسانى است .
دو. قرار گرفتن تحت تاءثير شخصيت هاى نيرومند، مانند گنجشك ضعيف در مقابل كام اژدهام . اين تاءثير ناشى از عامل جبرى نيروست كه تا كنون ، با تكيه به تنازع در بقا، راه انسان ها را براى هر گونه اصلاح سد كرده است .
تاءثير شخصيت ها در انتخاب على بن ابى طالب (عليه السلام ) به زمامدارى ، از نوع اول بوده است . اين ، نه تنها يك اتفاق نيكو درباره يك حادثه شخصى تاريخى بوده است ، بكله با نظر به ناتوانى مردم معمولى از تعيين سرنوشت حيات اجتماعى خود، راهى بهتر از اين ، براى اصل پديده حاكميت ديده نمى شود.
اين نكته را نبايد فراموش كنيم كه شخصيت هاى تعيين كننده سرنوشت حيات اجتماعى ، بايستى واجد آن شرايط اساسى باشند كه افلاطون به عنوان شرايط زمامدار آنها را طرح كرده است ؛ زيرا تنها شخصيت هايى كه واجد آن شرايطند، مى توانند شايستگى زمامدار حكيم و دارا بودن او را به شرايط مزبور درك كنند.
عقل گردى عقل را دانى كمال
عشق گردى عشق را بينى جمال
انتخابى كه از نظر كيفيت ، نوعى انتصاب مطابق دستور الهى بود
درست است كه در ظاهر امر، تصدى اميرالمؤ منين (عليه السلام ) به زمامدارى مستند به انتخاب مردم بود، ولى اين انتخاب را با انواع معمولى آن ، به هيچ وجه نمى توان مقايسه كرد. زيرا:
1. على بن ابى طالب (عليه السلام )، با نظر به داشتن همه فضايل انسانى - الهى (به اتفاق همه صاحب نظران )، شايسته ترين شخصيت براى رهبرى و زمامدارى بوده است ؛ خواه مردم او را انتخاب مى كردند، يا او را از رهبرى و و زمامدارى كنار مى گذاشتند. اگر آن روز از يك يك مردم ، بدون كم ترين تطميع و تهديد مى پرسيدند: مورد نظر شما براى رهبرى و زمامدارى كسيت ؟ اگر شخص مسوول ، معناى آن منصب و مقام را مى دانست و به انسان و انسانيت علاقه اى داشت ، جز على بن ابى طالب (عليه السلام ) را نمى توانست مطرح كند.
2. وجدان پاك و عقل سليم مردم ، همان پيامبران درونى هستند كه هر حكمى را صادر كنند، حكم الهى است .
هيچ جاى ترديد نيست كه هجوم بى نظير مردم براى انتخاب اميرالمؤ منين (عليه السلام ) به تحريك وجدان پاك و عقل سليم آنان بوده است و بس . به اضافه اين كه نه تنها مردم حكومت على (عليه السلام ) را يك حكومت الهى مى دانستند، بلكه خود آن پيشواى صادق و عادل محض ، تصدى خود را بر امر حكومت يك ماموريت الهى مى دانست . اين اعتقاد در نهج البلاغه كاملا روشن است :
اءما و الذى فلق الحبه ، و براء النسمه ، لولا حضور الحاضر، و قيام الحجه بوجود الناصر، و ما اءخذ الله على العلماء اءلايقاروا على كظه ظالم ، و لا سغب مظلوم ، لاءليقت حبلها على غاربها (62)
سوگند به خدايى كه دانه را شكافت و روح را آفريد، اگر گروهى براى يارى من آماده نبود، و حجت خداوندى با وجود ياوران بر من تمام نمى گشت و پيمان الهى با دانايان درباره عدم تحمل پرخورى ستمكار و گرسنگى ستمديده نبود، مهار اين زمامدارى را به دوشش مى انداختم (63) .
توده مردم و قدرت على (عليه السلام )
تاريخ ، قدرتمندى را چون على بن ابى طالب (عليه السلام ) ديده كه با داشتن بزرگ ترين و موثرترين قدرت در روزگار خود، هيچ فردى در مقابلش از ترس نلرزيده است (64) ؟!
آزادى در بيعت
بيعت با اميرالمؤ منين (عليه السلام ) در حد اعلاى آزادى و اختيارى كه تاريخ جز درباره بيعت با خود پيامبر نشان نمى دهد، صورت گرفته است . حتى يك روايت ضعيف هم وجود ندارد كه اثبات كند اميرالمؤ منين (عليه السلام )، فرد يا گروهى را به بيعت با خويشتن مجبور كرده باشد. به همين دليل بود كه آن حضرت ، بعضى از اشخاص معلوم الحال را كه از بيعت با او تخلف كرده بودند، تعقيب نكرد و حتى اندك آسيبى به حقوق فردى و اجتماعى آنان وارد نياورد. (65)
على (عليه السلام ) حاكمى بى نقص
هزاران نظر انتقاد و عيب جويى از على (عليه السلام ) چه در زندگى پيش از خلافت او، چه پس از خلافت او، بلكه در قرن هاى طولانى كه رياست پرستان و جانوران انسان نما براى پوشاندن عيوب و رسوايى هاى خود انجام مى دادند، نتوانستند از روى مدرك صحيح اثبات كنند كه على (عليه السلام ) در فلان مورد فردى يا اجتماعى قدمى برداشته است كه مطابق هواى نفس بوده يا لا اقل اشتباه نموده است .
كيست كه بتواند نصيبتى به اين عظمت را در جهانى كه سر تا پا كنجكاو بوده است به استحقاق حائز شود (66) ؟
جنگ براى صلح و انسانيت
آيا انسان دشمن ، هنگامى كه بداند سوزاندن دشمن با آتش سريع تر و نابود كننده تر است مهلت مى دهد تا دشمن را با آب خفه كند؟ البته نه !
آرى ، يقينا اگر در آب خفه كردن دشمن و يا كشتن با تشنگى ، زودتر و بهتر انجام مى گيرد، نوبت به صف آرايى و نابود كردن با شمشير نمى رسد.
تاريخ بشرى تنها پيشوايان توحيد و نمونه تمام عيار آنها فرزند نازنين و سلحشور ابى طالب را از اين رسم و قانون عمومى استثناء كرده است .
برويد تاريخ مسلم زندگى على (عليه السلام ) را مطالعه كنيد، خواهيد ديد: معاويه آن شخص وارونه و آن جانور انسان نما در يكى از جنگ هاى صفين به نهر فرات مسلط شد و لشكريان على (عليه السلام ) را از نزديك شدن به آب جلوگيرى كرد تا بلكه با تشنگى و بدون احتياج به اسلحه و صرف مدت زياد، ياوران على (عليه السلام ) را از پاى در آورد. فرمان هجوم به طرف آب و اشغال آن از ناحيه على (عليه السلام ) صادر گشته و با كوچك ترين حمله به نهر فرات پيروز گشتند. بديهى است كه ياوران على (عليه السلام ) در صدد مقابله به مثل در آمدند.
ولى على (عليه السلام ) هرگز اصول انسانيت و قوانين اسلام را در هنگام سلحشورى از دست نداده است . او با تمامى تنفر از كردار ياوارانش راه آب را به روى آنها باز و همگان را به سوى آشاميدن دعوت فرمود؛ زيرا در منطق زندگى و زندگى منطقى على (عليه السلام ) جنگ براى اصلاح انسان است نه براى نابود كردن آن .
هم چنين تاريخ بشرى دستى را نشان نداده است كه قريب به پنجاه سال قبضه شمشير بفشارد، و قطره خونى به ناحق نريزد، جز فرزند قهرمان پارسا و متواضع ابى طالب را (67) .
على (عليه السلام ) و مرگ
آن يگانه شخصيت زنده كه هميشه اهميت تكليف را به اولاد آدم گوش زد فرموده و خود را كشته شده تسليم در پيشگاه قانون (قصاص پيش از جنايت ممنوع است ) قرار داد، اگر خود نيز هرگز راجع به مرگ اظهارى نمى كرد، حقيقت مقدس وجاودانى تكليف با رساترين صداى خود به گوش جهانيان مى رسانيد: على (عليه السلام ) از غوغاى مرگ و غائله پس از مرگ نگرانى ندارد )) .
آيا ممكن است كسى از مرگ بهراسد و با توجه به سوء قصد حتمى قاتل جنايتكار، هيچ گونه مواخذه اى درباره قاتل انجام ندهد؟
مگر على بن ابى طالب (عليه السلام ) نمى توانست با آن قدرت شاهانه خود قوانين را مطابق تمايلات متعارف انسان نماها منحرف نموده و روى زمين را از مجسمه پليد و جنايت بار ابن ملجم مرادى پاك كند؟
اگر آن نمونه تمام عيار پيشوايان توحيد، كوچك ترين نگرانى از مرگ داشت ، ميان انبوه دشمن از رعيت و لشكر كه هواى سفره هاى رنگارنگ و ثروت هاى گزاف و كرسى هاى امر و نهى بر سر داشته و على (عليه السلام ) را تنها مزاحم خود مى ديدند، بدون سلاح و بدون مامورين محافظ در دل شب تاريك ؛ مانند روز روشن حركت نمى كرد. آن يگانه نسخه انسانيت كه براى انجام تكليف در هر شبانه روز روزى چند بار به آستانه با عظمت مرگ با رضايت خاطر قدم مى گذاشت ؛ مرگ را مبهوت ساخته بود؛ خود مرگ هم مانند زندگى بهت آورش فرياد مى زد. على (عليه السلام ) از غوغاى مرگ و غائله پس از مرگ نگرانى ندارد.
بالاخره زمامدار پارسا و نيرومندى كه از زيادى وصله لباس در هنگام رياست مطلقه از وصله كننده شرمنده گردد و در تمامى مدت زندگانى به نيرومندان و ناتوانان در حقوق انسانى به يكسان نظر كنند و از دم شمشير برانش با اين كه دائما خون تبهكاران از آن مى چكيد و در جنگ هاى خانمان سوز در صف اول برق مى زد و در صدها حوادث مختلف كه انتقام جويى در آنها، انسانيت را از انسان سلب مى كند، قطره خونى به ناحق نريزد، و در زير زخم سنگين بار مرگ غذاى قاتل جنايتكار را فراموش نكند و از هيجان پدر كشتگى فرزندان جلوگيرى كند و هنگام عبور از دالان مرگ ، به صفحات پس از مرگ لباس وصله خورده را عوض و با يك قطعه كفن معمولى مانند لباس احرام ، جسد خود را به زير خاك و خود به ملاقات پيشگاه معبودش بشتابد. كدامين نگرانى او را شكنجه و آزار دهد. به عظمت خداوند اعلى سوگند كه آن لباس و آن شمشير و آن انسان كه ارزش خود را از على (عليه السلام ) دريافته است و آن قلب با رافت و محبت حتى خود آن قاتل جنايتكار و آن كفن معمولى گواه صدقند كه : على (عليه السلام ) از غوغاى مرگ و غائله پس از مرگ نگرانى ندارد (68) .
آن قاتل (ابن ملجم ) جنايتكار به جهان بشرى و رو به صفت ، احساس كرده بود كه اگر بخواهد دست خيانت را با هزاران ترس و لرز به سوى آن شير دل باز كند هنگامى ممكن است كه على (عليه السلام ) در پيشگاه ايزدى علم شهود افراشته و تمامى قواى خود را در بارگاه با عظمت ربوبى از دست داده است .
آرى ، روز نخستينش را خانه كعبه با آغوش باز خير مقدم گفت .
آخرين ساعات زندگى را در پرستشگاه الهى طى نموده حلقه بدر جانش براى ملاقات خداوند بزرگ در محراب عبادت زدند.
ميان اين دو پرستشگاه را خواه در ميدان جنگ ، خواه در صحنه سياست ، خواه در محراب عبادت ، خواه روى كرسى زمامدارى ، خواه در سر كوى يتيمان و بينوايان و دردمندان ، با پرستش يزدان سپرى نمود.
بستر مرگ على (عليه السلام ) براى آنان كه به عيادت او مى رفتند آموزشگاه نهايى زندگى و مرگ جلوه مى كرد.
نه اين كه آنان مرگ اقربا و خويشان و ديگران را چه در ميدان هاى جنگ و چه در بستر مرگ نديده بودند. آنها مانند ديگران در مدت عمر كم و بيش باقيافه هولناك مرگ رو به رو گشته بودند، ولى هرگز بدانسان آرامش بهت آورى را نديده بودند كه آن درياى حكمت و شجاعت و پرهيزكارى و عدالت در قابل آن جراحت طوفانى از خود نشان مى داد.
كوه پيكرى راتماشا مى كردند كه شمشير زهر آگين آن جنايتكار جهان انسانى مبدل به يك برگ خزان ديده زرد زنگى نموده بود، صورت زردى را مى ديدند با لبان افسرده اى كه در تمامى مدت زندگانى به غير از كلمات اصلاح سعادت جاودانى شكفته نشده بود. عيادت كنندگانش مى گويند، و نهج البلاغه آن دوم كتاب انسان كه هنوز مطالعه نشده است مى گويد:
در همان حالت مرگ بار و وحشت انگيز، قرآن را سفارش مى فرمود. به توحيد اصرار مى ورزيد؛ امر به تنظيم كارها مى فرمود؛ دستور اكيد براى جلوگيرى از دشمنى و اصلاح ذات البين صادر مى كرد، سرپرستى يتيمان را گوشزد مى فرمود، گاه گاهى هم با گفتن كلمه با عظمت لا اله الا الله اعضاى شنوندگان ، بلكه گويى جهان هستى را به لرزه در مى آورد.
مى گويند: آن لب هاى افسرده همچنان به تكرار اين جملات مشغول بود كه براى هميشه ديده از اين جهان بربسته و به جهان ابدى باز نموده و زندگى حقيقى را از سرگرفت .
فسلام عليه يوم ولدو يوم يموت و يوم يبعث حيا؛
درود به روز ولادتش ، درود به روز مرگش ، درود به روز حشرش (69)
شما يك مورد در تاريخ پيدا كنيد كه على بن ابى طالب (عليه السلام ) در روز هجدهم ماه رمضان (شب آن روز كه ضربت جانكاه به مغز حبيب خدا وارد شد) سست شود، يا در گوشه اى بنشيند و آه بكشد. به خداى قسم ، چنين چيزى در روايت نيست . همان كارهاى جدى ادامه داشته است ! چرا؟ چون به زندگى و مرگ مسلط است .
او با اشراف حركت مى كند. در حقيقت ، اين شخص بالاتر از زندگى و مرگ حركت مى كند. آيا (او غيب ) مى داند، يعنى چه ؟ او مافوق زندگى و حركت معمولى حركت مى كند. حتى بعد از ضربت كذايى - اين مطلب را من در مقتل ابوبكر بن ابى الدنيا ديدم و جاى تامل است كه چقدر آگاهى مى خواهد. البته نمى خواهم بگويم چنين چيزى حقيقت نيست ، ولى در خور شخصيت على (عليه السلام ) مى باشد - مى گويد: وقتى ضربت را زدند، همين طور كه به طرف سجده به رو افتاد، خون كه به اين طرف جارى مى شد، سر خود را بر مى داشت و به طرفى مى گذاشت كه خونى نباشد. مى خواست حداقل يك لحظه بدون خون ، سر به سجده روى خاك بگذارد. حتى يك لحظه ! چون مامور است سر به روى خاك بگذارد، نه بر روى خون :
اى گران جان خوار ديدستى مرا
زان كه بس ارزان خريدستى مرا
عمر را (مجانى ) به ما داده اند و نشسته ايم براى آن فلسفه مى نويسيم . معلوم است كه وقتى آدم : عمر مجانى به دستش رسيد، نداند كه فلسفه دنيا چيست . آيا اصلا زنده هستيم كه از فلسفه آن بپرسيم ؟ بياييم از عينك على بن ابى طالب (عليه السلام ) به زندگى نگاه كنيم و ببينيم كه يك لحظه اش مساوى با ميلياردها جهان هستى است (70)
نسخه اى بى نظير
همه مى دانيم كه على بن ابى طالب (عليه السلام ) در اوائل زندگانى اش و پس از رحلت پيشواى معظم اسلام ، به جهت نبودن سخنيت ميان او و ديگران ، در جانب اقليت بوده و با اين وصف رفته رفته تمامى جهانيان را مسخر روحانيت و حكمت و دادگرى خود نموده است .
تاريخ بشرى هيچ گونه قدرتى ، براى نشان دادن سياستمدارى پيدا نكرده است ، كه ماترياليستى مانند (( شبلى شميل )) را مست نموده و درباره او بگويد: (( پيشوا على ؛ بزرگ ترين بزرگان ، يگانه نسخه اى است كه نه شرق و نه غرب صورتى مطابق آن اصل ندارد، نه در گذشته و نه در جديد )) .
صفحات تاريخ بشرى را با دقت مطالعه كنيد و عقايد موروثى را كنار بگذاريد؛ خواهيد ديد هيچ فردى از پيشوايان جهان انسانى را نمى توان پيدا كرد كه پيروانش به قدرى در شكنجه و آزار بوده باشند كه نتوانند نام پيشوا را بر زبانشان بياورند، و دشمنانش به اندازه اى در سركوبى و محو نمودن شخصيت او جديت كنند كه ما فوق آن قابل تصور نبوده باشد، با اين حال بدون كوچك ترين مساعى مصنوعى ، و بدون اين كه شخصيت هاى پيروزى از او طرفدارى كنند، بزرگ ترين شخصيت انسانى را حائز بوده و نام او را در اولين سطر كتاب انسانيت ثبت كنند.
امروزه ، كه از حيث شناسايى ارزش انسانى (نه از حيث موافقت علمى ) بهترين و مترقى ترين روزها را سپرى مى كنيم ، بزرگ ترين تعظيم و احترام را به شخصيت على بن ابى طالب (عليه السلام )، از همه ملل عالم ، حتى از آن اجتماعاتى كه به اديان پابند نيستند مى شنويم ، حتى اگر يكى از ملل غير مطلع ، درباره شخصيت على بن ابى طالب (عليه السلام ) غرض ورزى نموده و يا از روى بى اطلاعى پرده تاريك ، به شخصيت على (عليه السلام ) فرود مى آورد سيل تنفر و انزجار از همه ملل عالم به سوى او روانه مى شود (71)
شمشير على (عليه السلام ) و انسان سازى
بدون شك على بن ابى طالب (عليه السلام ) با قطع نظر از تمام اوصاف انسانى اش كه او را پس از پيغمبر شخص درجه يك اسلام معرفى مى كرد، سرباز شماره يك بوده است . تمام تواريخ نوشته است : او هرگز ديده نشده كه در جنگ از يك نفر يا از تمام سپاهيان خصم به علت ترس روگردان شود.
فتوحات جنگى اسلام به استثناى جنگ تبوك ، به پرچمدار و فداكارى او بوده است .
غریب آشنا
06-15-2013, 07:34 PM
اين شخصيت جنگى شماره يك مى گويد: و الله لو اعطيت الاءقاليم السبعه بما تحت اءفلاكها على ان اعصى الله فى نمله اسلبها جلب شعيره ما فعلت ؛
سوگند به خدا! اگر تمام اقاليم هفتگانه (زمين ) را با آنچه كه زير افلاك آن است در مقابل معصيت به خدا درباره مورچه اى كه پوست جوى را از دهان او در آورم به من بدهند، چنين اقدامى را نخواهم كرد )) .
پس ما مى بينيم كه على بن ابى طالب (عليه السلام ) را اسلام چنين كرده است كه معصيت خدا در كوچك ترين حادثه كه ربودن پوست جوى از دهان مورچه ضعيفى است با بزرگ ترين نفعى كه در اين دنيا براى يك انسان قابل تصور است (مالكيت تمام دنيا) مقايسه كرده و آن نافرمانى در ظاهر پشيز را خوفناك تر از لذت آن نفع بى نهايت مى داند اين است سرباز اسلام ، اين است مرد دست به شمشير اسلام ، اين است مرد مبارزى كه با انسان تبهكار مى جنگد، يعنى مى جنگد و مى داند كه پوست جوى را از دهان مورچه كه يك موجود زنده است نمى توان به ستم گرفت .
مداراى انسانى على (عليه السلام ) با قاتل خود ابن ملجم مرادى به طور روشن بيان مى كند كه مسئله شمشير در اسلام براى زور آزمايى نبوده ، بلكه براى انسان سازى بوده است . او به فرزندانش فرمود: اگر ابن ملجم را عفو كنيد به تقوا نزدك تر است (72)
على (عليه السلام ) از منظر مختلف
شخصيت هايى كه براى شناخت و معرفى على بن ابى طالب (عليه السلام ) به تكاپو افتاده اند، هر يك از آنان ، با نظر به اطلاعات و آرمان ها و موقعيتى كه در زندگى داشته اند، فعاليت كرده اند.
فلاسفه ، حكما، دانشمندان و عرفا، از ديدگاه فلسفه ، حكمت ، دانش و عرفان .
عدالت خواهان دنيا مانند (( شبلى شميل )) ، در قرن ما، از ديدگاه عدالت .
دلاوران و سلحشوارن و يا متفكران كه در طرز تفكر خود، اهميت نهايى را به اين گروه از مردم داده اند، از ديدگاه دلاورى و سلحشورى .
سياست شناسان سياست هاى واقعى بشر، از ديدگاه سياسى ، كه در فرمان مالك اشتر و ديگر دستورات على (عليه السلام ) آمده است .
فقها و حقوقدانان و قضات از ديدگاه فقه و حقوق و علوم قضايى .
اخلاقيون از ديدگاه اخلاق و فصحا و بلغاى تاريخ از ديدگاه فصاحت و بلاغت و (73) ...
ضرورت بازشناسى على (عليه السلام ) در هر زمان
به نظر مى رسد كه تحقيق و بررسى مجدد و مشروح درباره على (عليه السلام )، در هر دوره اى ، يك امر ضرورى و لازم است . ضرورت و لزوم اين امر مستند به چند دليل است .
دليل يكم ؛ شناخته شدن مقام والاى انسانى ، تا روشن شود كه انسان مى تواند در نتيجه معرفت و تكاپو، در مسير گرديدن تكاملى ، به درجه اى از عظمت برسد كه از مالكيت به خويشتن شروع شود و در جذبه كمال الهى ، به حريت نهايى خود برسد.
دليل دوم ؛اثبات اين كه يكى از عنايات خداوندى بر بندگانش همين است كه در هر دوره و جامعه اى ، بيدارانى در ميان به خواب رفتگان ، و هشيارانى در ميان مستان ، و پاكانى در جمع آلودگان وجود دارند كه با احساس نوعى رسالت انسانى ، خود را وادار به تفكيك سنگريزه از گوهر و ظلمت از نور مى دانند، و اين ناشى از حكمت اعلاى خداوندى ، از (( انى جاعل فى الارض خليفه )) است .
دليل سوم ؛ به وجود آوردن آرامش و اميد براى انسان هايى كه از انبوه ديو و دد ملول شده و چراغ به دست ، دور شهرها را گشته و انسان را جست و جو مى كنند و بالاخره افسانه مى گويند و افسانه مى شنوند و در خواب فرو مى روند.
اين تلاشگران ، از امثال عالم بزرگ الهى ، محمد عبده گرفته تا امثال شبلى شميل ماترياليست ، فرياد مى زنند كه اى چراغ به دست ها بياييد، آن گمشده را كه مى جوييد ما پيدا كرده ايم . اين گمشده ، فرزند نازنين ابى طالب است كه از مالكيت به خويشتن ، اشراف بر هستى و تسخير قلوب همه پاكان اولاد آدم (عليه السلام ) را نتيجه گرفته است .
دليل چهارم ؛ كه شايد از يك جهت با اهميت ترين دلايل ضرورت بررسى مجدد و شرح درباره اميرالمؤ منين (عليه السلام ) در هر دوره اى است ، اثبات معنادار بودن جهان هستى و آهنگى عظيم است كه در اين عالم نواخته مى شود و مى گويد:
(( اى انسان ! همان گونه كه نمى توانى بگويى : من نيستم ، نمى توانى بگويى ، من بيهوده هستم (74) )) .
نمونه انسان كامل
اين پيشواى پرهيزگاران به دلايل زير در رديف اول پيشتازان تكامل يافته كاروان بشرى است :
1. حقيقتى كه سراسر زندگى آن امام را چه در قلمرو انديشه و چه در عرصه عمل فرا گرفته صدق و راستگويى است .
2. نظرى به تربيت شدگان على (عليه السلام ) كه گروهى از پاك ترين مردم صدر اول اسلامند و در حوزه جاذبيت اين شخصيت قرار گرفته و با گفتار و كردارش به درجات عالى رشد و كمال رسيده اند.
3. هر محقق و انديشمندى كه با تتبع و تحقيق لازم و كافى اعم از مسلمان و غير مسلمان درباره على (عليه السلام ) به بررسى پرداخته راستى و درستى و پرهيزگارى آن وجود مبارك را پذيرفته است .
4. على (عليه السلام ) در ميان دشمنان گوناگون و مردم نادان زندگى مى كرد، افرادى كه شايستگى زيستن با اين انسان كامل را نداشتند اما آن حضرت بر خلاف زمامداران ديگر هرگز با آن دشمنان از در حيله گرى و ظاهر سازى وارد نشد و سخت گيرى او در اجراى اصول عدالت براى مخالفان راهى جز صف آرايى ظاهرى يا باطنى در برابرش نمى گذاشت ، در چنين وضعى براى خودكامه هاى تبه كار و معاندان ، دستاويزى بهتر از يافتن نكته ضعفى وجود نداشت و همه مى دانيم كه هيچ فردى نتوانست كوچك ترين اتهامى را به فرزند ابى طالب (عليه السلام ) وارد، آورد.
5. او حقيقت را دريافته ، فروغ تابناك مطلق عالم هستى دلش را روشن كرده و خدا را دريافته بود و پروردگارش را در همه لحظات زندگى اش مى ديد و امكان ندارد چنين شخصيتى با اين گونه معرفت جزئى ترين خلاف را مرتكب گردد (75) .
O علامه محمد تقى جعفرى (ره )
جملاتى از شخصيت هاى ملل غير اسلامى درباه على (عليه السلام ) با توضيح علامه جعفرى
1. شبلى شميل ، از پيشتازان مكتب ماديگرى : (( پيشوا على بن ابى طالب بزرگ بزرگان ، يگانه نسخه اى است كه نه شرق و نه غرب ، نه در گذشته و نه امروز صورتى مطابق اين نسخه نديده است (76)
توضيحى در يك جمله شبلى شميل
بايستى جمله اى را كه شبلى شميل گفته است ، با در نظر گرفتن چهار موضوع بسيار مهم ارزيابى نمود:
موضوع يكم - شخصيت ايده ئولژيك شبلى شميل است كه معتقد به امور ماوراى طبيعى و اديان نيست .
موضوع دوم - از نظر آزادى عقيده و آزادى بيان و قلم ، يكى از شخصيت هاى انگشت شمار دوران جديد بوده است .
موضوع سوم - تمايلات عقل گرايانه دوران شبلى شميل و وضع روانى ويژه او كه به همه چيز با عينك تحقيقى - علمى مى نگرد و جهان بينى و انسان شناسى غير علمى را خرافات مى پندارد.
موضوع چهارم - او در دورانى زندگى كرده است كه تاريخ گذشته اش صدها سقراط، افلاطون ، ارسطو، فليون اسكندرى ، اكويناس ، اوگوستين ، دكارت ، كانت وهگل ، و در ناحيه مشرق زمين ابن سيناها، محمد بن زكرياها، جلال الدين مولوى ها و زمامداران گوناگون را ثبت نموده است ، با در نظر گرفتن اين موضوع هاى چهارگانه ، ابراز عقيده مزبور از چنين شخصيتى درباره على بن ابى طالب (عليه السلام ) پر معناتر از آن است كه يك نظر سطحى تلقى شود.
او با نظر به متن علمى جهان و شئون انسان ، على (عليه السلام ) را شخصيت بى نظير تلقى مى كند، نه با عينك عقيدتى خود و نه با اجبار عوامل شخصى و محيطى و نه با ديد خيال بافى و آرمان گرايى بى اساس و نه بى اطلاع از عبور صدها نوابغ و حكما و زمامداران گوناگون از گذرگاه قرون و اعصار.
2. جبران خليل جبران ، يكى از بزرگ ترين نويسندگان و متفكران انسانى مسيحى عرب : (( او از اين دنيا رخت بربست ، در حالى كه رسالت خود را به جهانيان نرسانيده بود. او چشم از اين دنيا پوشيده مانند پيامبرانى كه در جوامعى مبعوث مى شدند كه گنجايش آن پيامبران را نداشتند و به مردمى وارد مى شدند كه شايسته آن پيامبران نبودند و در زمانى ظهور مى كردند كه زمان آنان نبود. خدا را در اين كار حكمتى است كه خود داناتر است (77) )) .
غریب آشنا
06-15-2013, 07:35 PM
توضيح جمله جبران خليل جبران
مضمون عبارت اول درست مطابق همان معنايى است كه ميخائيل نعيمه نيز بيان مى كند كه اندك چيزى از آنچه كه على (عليه السلام ) ميان خود و خدايش داشت ، در آن زندگانى محدود و در آن جامعه تنگ و تاريك ، ظهور نكرد. عامل اصلى محروميت جامعه آن دوران از رسالت على (عليه السلام ) خود آن جامعه بوده است ، كه او را نشناخت و حتى به مقدار شناسائى اش هم از آن شخصيت بهره بردارى ننمود.
عامل ديگر براى مجهول ماندن ارزش شخصيت على (عليه السلام ) يك موضوع كلى است كه مى تواند شامل همه دوران و همه جوامع بوده باشد. آن موضوع محدوديت ديدگاه اكثريت مردم است كه دانسته ها و خواسته هاى آنان نشان مى دهد اين موضوع قابل انكار و ترديد نيست كه بشر با همه داد و فريادهايى كه درباره پيشرفت و تكامل خود به راه انداخته ، هنوز خود را نتوانسته است از زندان خودخواهى نجات بدهد. اصلا او هنوز نتوانسته است درباره (( خود )) يك تفسير و توجيه منطقى و رضايت بخشى داشته باشد. رابطه انسان با انسان هنوز در اصل (( پيوستگى به جهت احتياج و گسيختگى به علت سود شخصى )) در جريان است ؛ اما در قلمرو دانستنى ها، همين مقدار مى توان گفت كه بشر هنوز نتوانسته است مرز واقعى ميان (( خود )) و (( جز خود )) را در معلومات خود تعيين نمايد.
اصول و قوانين عالى جهان شناسى هيچ مكتبى براى مكتب ديگر كلا يا بعضا پذيرفته نمى شود با اين كه از بانيان هر مكتب كه مى پرسى ماخذ و دليل شما بر مدعايتان چيست ، همگى جواب مى دهند: حس و عقل ، قوانين انسان و طبيعت ! پس اين تناقض ها از كجا به وجود مى آيد! در پاسخ همين سوال هم مطالب ضد و نقيض شنيده مى شود.
با اين محدوديت ، دانستنى ها و خواسته هاى محدود، رسالتى مانند رسالت على بن ابى طالب (عليه السلام ) مانند عبور دادن خود كره خورشيد از پنجره اتاقى است كه با چهار ديوار به عرض شش متر و چهار متر و يك سقف و يك كف مشخص و محدود شده است .
3. ميخائيل نعميه ، نويسنده ، صاحب نظر و متفكر انسانى مسيحى عرب : هيچ مورخ نويسنده اى هر اندازه هم از نبوع و راد مردى ممتاز برخودار بوده باشد، نمى تواند قيافه كاملى از انسان بزرگى مانند پيشوا على (عليه السلام ) در مجموعه اى كه حتى داراى هزار صفحه باشد، ترسيم نمايد و دورانى پر از روديدادهاى بزرگ مانند دوران او را توضيح بدهد. تفكرات و انديشه هاى آن ابر مرد عربى و گفتار و كردارى كه ميان خود و پروردگارش انجام داده است ، نه گوشى شنيده و نه چشمى ديده است . تفكرات ، ايده ها، گفتار و كردار او خيلى بيش از آن بوده است كه با دست و زبان و قلم وى بروز كرده ، و در تاريخ ثبت شده است . (78)
توضيح جمله ميخائيل نعيمه
(( هيچ مورخ نويسنده اى هر اندازه هم كه داراى نبوغ و رادمردى باشد نمى تواند قيافه كاملى از انسان بزرگى مانند پيشوا على حتى در هزار صفحه ترسيم نمايد )) . همان طور كه ميخائيل نعيمه مى گويد: ما نمى توانيم عناصر اساسى شخصيت على (عليه السلام ) و فعاليت ها و نتايجى كه از آن عناصر بروز كرده است ، توضيح بدهيم ، با نظر به مجموع اصول و قوانين انسان شناسى ، اگر بخواهيم درباره على (عليه السلام ) تحقيق مفيدى داشته باشيم ، به اين نتيجه خواهيم رسيد كه : شخصيتى است در حد اعلاى كمال زيبايى غير قابل ترسيم روحى را به دست آورده است و داراى آن استقلال روحى است كه در افقى بسيار بالاتر از فرهنگ و علم و خواسته هاى معمولى بشر قرار گرفته است . از نظر آرمان هاى اعلاى انسانى ، حقيقت در شخصيتش به وجود آمده است كه حيات اصيل و منطقى انسانى را با همه بايستگى ها و شايستگى هاى مربوط به متن حيات اصيل نشان داده است ؛ اما اين حقيقت مطلق چيست ؟ و كدام است آن عناصر مثبت كه دست به هم داده و در به وجود آوردن آن حقيقت مطلق هماهنگ شده اند؟ و راه شناسايى آن فعاليت هاى درونى و مديريت آگاهانه روى آن فعاليت ها چيست ؟ مسائلى است كه حل آن بدون قرار گرفتن در مسير چنان شخصيت و بدون شنيدن آهنگ كلى هستى وابسته به هستى آفرين امكان پذير نخواهد بود.
علوم روانى و دقيق ترين آزمايشگاه هايى كه در صدد شناساندن روان آدمى و جريانات گوناگون آن هستند، هنوز از نشان دادن روشن ترين پديده هاى روانى مانند لذت ، درد و انديشه ، مانند يك نمود فيزيكى ناتوانند، چه برسد كه بتوانند سه موضوع فوق را براى ما نمودار بسازند.
ما براى مشاهده موقعيت روانى شخصيتى مانند على بن ابى طالب (عليه السلام ) بيش از يك راه نداريم و آن هم عبادت است از قرار گرفتن در مسيرى كه اين شخصيت از آن عبور كرده است و به قول جلاالدين مولوى :
عشق گردى عقل را دانى كمال
عشق باشى عشق را بينى جمال
4. ايليا پاوليچ پطرو شفسكى ، استاد تاريخ در دانشگاه لنينگراد: (( على (عليه السلام ) پرورده محمد (صلى الله عليه و آله ) و عميقا به وى و امر اسلام وفادار بود...
على تا سر حد شور و عشق پاى بند دين بود. صادق وارستگار بود، در امور اخلاقى بسيار خرده گير بود و از نامجويى و مال پرستى به دور. بيشك هم مردى سلحشور و هم شاعر و تمام صفات لازمه اولياء الله در وجودش جمع بود. (79)
توضيح دو جمله پطروشفسكى
جمله اول : (( على (عليه السلام ) تا سر حد شور و عشق پاى بند دين بود )) . همه مى دانيم كه رسيدن يك مغز و روان بسيار آگاه و فعال به سر حد عشق و شور آن هم به حقايق و موضوعات ماوراى طبيعت كه از حواس و تجربه هاى معمولى به دور است ، به چه درك ها و انديشه هاى والائى نيازمند است .
مادامى كه يك روح از همه امتيازات و زيبايى ها و عوامل جالب عالم طبيعت و تمايلات طبيعى بالاتر نرود، چنين وضع روانى كه پطروشفسكى در على (عليه السلام ) سراغ گرفته است . امكان ناپذير مى باشد، و چون موضوع شور و عشق در كار است به طور قطع جمال و جلال مطلقى در پشت پرده طبيعت براى على (عليه السلام ) دريافت شده و او را در جاذبيت خود قرار داده است . مردم معمولى ، بلكه متفكران ژرف انديش مى توانند تا سر حد دريافت هاى عميق و محبت و خيرگى به مضوعات و حقايق ماوراى طبيعت موفق شوند، ولى گام نهادن به سر حد شور و عشق در آن موضوعات و حقايق ، جز كار پيشوايان رديف اول ماوراى طبيعت نمى باشد. اين حقيقت را كه پطروشفسكى درباره عشق على بن ابيطالب (عليه السلام ) متذكر شده است ، به اضافه اين كه گفتار و كردار على (عليه السلام ) به خوبى اثبات مى كند، در جمله اى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ديده مى شود. آن جمله چنين است : لا تسبوا عليا فانه ممسوس فى ذات الله (80) به على دشنام ندهيد، زيرا او شيفته و بى قرار در ذات خداوندى است .
جمله دوم : (( تمام صفات لازمه اولياء الله در وجودش جمع بود )) . اين جمله در حقيقت نتيجه روشنى براى جمله اول است ، زيرا هنگامى كه يك روح به آن حد از رشد و كمال برسد كه شور و عشق درونش را فرا بگيرد، مسلم است كه از همه آلايش ها پاك و همه عظمت ها را دارا خواهد بود.
شاد باش اى عشق خوش سوداى ما
اى طبيب جمله علت هاى ما
اى دواى نخوت و ناموس ما
اى تو افلاطون و جالينوس ما (81)
على (عليه السلام ) و نماز
جبران خليل جبران مى گويد: (( على (عليه السلام ) از اين دنيا رفت و نماز ميان لبانش )) .
آرى ، اين دنياى بزرگ براى آن مرد سترگ معبدى بود كه هرگز سجاده نمازش را از آن جا برنچيد؛ چه در ميان جنگ و كارزار و چه در اريكه زمامدارى يا روى دكه داورى ، خواه سركوى يتيمان و بينوايان ، خواه قلم بر دست براى نوشتن فرمان اداره جامعه مصر به مالك اشتر و خواه در كارگاه محراب عبادت و چه در محراب كارگاه مزارع و دشت هاى سوزان حجاز، كه بيل به دست راز اصلى زمين را به جاى مى آورد، كه تهيه مواد معيشت براى اولاد آدم (عليه السلام ) است ، آرى ، اين سجاده اى است كه هر كس آن را در ورود به عرصه زندگى در اين معبد بگستراند، تا لحظه خروج از آن ، آن سجاده را بر نخواهد چيد، ليكن از آن ساعات كه زنگ وداع با معبد به گوش آدمى نواخته شود و او را در صف كاروانيان ديار ابديت قرار بدهد، او را و ديدگان او را از همه آفاق و انفس ، منصرف كرد. به طور مستقيم متوجه به خود بارگاه خداوند مى كند....
در مقتل ابن ابى الدنيا از عمران بن ميثم از پدرش چنين نقل كرده است : (( على بن ابى طالب (عليه السلام ) بيرون آمد و در نماز (براى نماز) تكبير گفت . سپس يازده آيه از سوره انبياء را قرائت كرد. آن گاه ابن ملجم از ميان صف به پيشانى او زد. مردم به ابن ملجم هجوم آوردند و او را گرفتند و شمشير را از دستش در آوردند، در حالى كه مردم در قيام نماز بودند.
اميرالمؤ منين (عليه السلام ) به ركوع رفت و سپس سجده كرد. من به او نگريستم . او سر خود را در حال سجده ، به جهت جريان خون ، از نقطه اى كه خونين مى شده به نقطه ديگر حركت مى داد. سپس براى ركعت دوم برخاست و قرائت را مختصر كرد و بعد نشست و تشهد را خواند و سپس سلام گفت و به ديوار مسجد تكيه كرد. )) شگفتا، پس از ورود ضربتى كه آن انسان الهى را تا سر حد شهادت رسانيد، نماز را قطع نمى كند! از طرف ديگر خون مهلتى نمى دهد كه ذكر سجده (سبحان ربى الاعلى و بحمده ) تمام شود. محل سجده غرق در خون مى شود و آن دلباخته رب اعلى ، سر در خون فرو رفته را آهسته به نقطه اى ديگر منتقل مى كند و لب از ذكر فرو نمى بندد (82)
جود و سخاوت على (عليه السلام )
يك روز اميرالمؤ منين (عليه السلام ) يك وسق (وسق = تقريبا 40 كيلوگرم است ) خرما براى كسى كه مستحق بود، فرستاد. يك نفر آن جا بود و گفت : يا اميرالمؤ منين ! اين خرما را كه شما براى آن شخص فرستاديد، اولا او از شما نخواسته بود. (دقت كنيد و منطق را ببينيد) به على بن ابى طالب (عليه السلام ) درس مى دهد! ثانيا هم دارد. اولا تصور كنيد اين انسان در مقابل چه كسى ايستاده و به چه شخصيتى ياد مى دهد. اى جهل ، اى نادانى ! چه كارها كه نمى كنى ! خدايا! ما را از نادانى هايمان رها بفرما! بعد گفت : ثانيا، اين (مقدار خرما) خيلى زياد است و كمتر از اين هم براى او كفايت مى كرد.
اميرالمؤ منين (عليه السلام ) فرمود:
لا كثر الله فى المومنين ضربك . اءعطى اءنا و انت تبخل ؛ (83)
خدا امثال تو را در ميان مسلمان ها زياد نكند. من مى دهم ، تو بخل مى ورزى ؟ )) .
معنايش اين است كه (( بميرى ان شاء الله )) . چنين مودبانه و... ان شاء الله خدا امثال تو را زياد نكند. من نمى دهم ، بلكه حق خود او و از بيت المال است .
اين جا يك نكته دارد. دقت كنيد آيا آنها كه در فلسفه اسلامى و اقتصاد اسلامى ، در جامعه شناسى اسلام به طور مطلق ، در فرهنگ اسلام به معناى عام اظهار نظر مى كنند، مى فهمند يا نه ؟ يا اين هم يك دكور و يك ويترين است ؟ يكى از آن ملاك ها اين جاست . حضرت فرمود: (( لا كثر الله فى المومنين ضربك ؛ خدا امثال تو را در جامعه اسلامى زياد نكند. من مى دهم ، تو بخل مى ورزى ؟ )) معناى اداره زندگى جامعه ، معناى توزيع اسلامى حقيقى ، اين است كه حاكم نگذارد كسى در مقام سوال (درخواست ) بر آيد. حاكم پيش از اين كه كسى كه در مقام سوال بر آيد، بايد او را اداره كند. حالا جمله بعدى را دقت كنيد؛ (( و اگر حاكم صبر كند تا يك انسان در صدد سوال بر آيد - به اصطلاح دست باز كند و سوال كند - و حاكم بعد از اين كه او سوال كرد، مثلا معاش او را تضمين كند، در اين صورت وظيفه انجام نشده است ، بلكه معامله اى است )) . (صلوات الله عليك يا اباالحسن ، صلوات الله عليك يا اميرالمؤ منين ).
مى گويد در اين صورت وقتى كه حاكم چيزى مى خواهد بدهد، معامله اى است ، كه يك طرفش مقدارى معاش ، و طرفى ديگر، آبروى انسانى كه مانند روى خود من يك حاكم اين مردمم ، مامور است كه روى خود را فقط در مقابل خدا بر خاك نهد. چرا به من تسليم بشود (84) ؟
o علامه محمد تقى جعفرى (ره )
چراغ به مسجد هم رواست
على (عليه السلام ) با مثل معروف سرو كار نداشت : چراغى كه به خانه رواست به مسجد حرام است ! )) تا نياز هست ، جاى بخشش نيست . او نيازمند بود و مى بخشيد، بى نياز بود و مى بخشيد، نيازمندان را مى ديد و خود را نمى ديد.
بدو خبر رسيد كه مقداد گرسنه است و نان خوردن ندارد، از جاى برخاست ، زره خود را به پانصد درهم فروخت و مقداد را سعادتمند كرد (85) زره را فروخت چون دستش خالى بود.
ابوهريره مى گويد: در مدينه قحطى شد. شب و روزى بر من گذشت كه براى خوراك چيزى نيافتم . همراه ابوبكر شدم تا در خانه اش رفتم ، شايد مرا مهمانى كند، نااميد برگشتم . روزى دگر همراه عمر شدم ، تا در خانه اش رفتم ، نااميد برگشتم ، روز سوم همراه على (عليه السلام ) شدم . مرا به درون خانه برد و سيرم كرد. (86)
ابوطفيل مى گويد: على (عليه السلام ) را ديدم ، يتيمان را گرد خود جمع كرده عسل مى خورانيد. (87)
نقل است كه وقتى در مكه بود، عربى كه دامان كعبه را در دست گرفته و از خداى كعبه هزار درم ، طلب مى كند. حضرت سبب عدد را پرسيد، عرب پاسخ داد: هزار درم بدهكارم . هزار درم خانه مى خرم . هزار درم مهر همسر قرار مى دهم ، هزار درم سرمايه كرده ، گذاران كنم .
بدو فرمود: وقتى به مدينه آمدى به سراغ من بيا.
عرب كه به مدينه رسيد، از كودكان ، سراغ خانه على (عليه السلام ) را گرفت . كودكى بدو، گفت : بيا من تو را به على (عليه السلام ) مى رسانم .
عرب از كودك پرسيد: تو كسيتى ؟
پاسخ شنيد: من حسينم ، پسر على (عليه السلام ).
وقتى عرب شرفياب حضور على (عليه السلام ) گرديد، على دستش خالى بود.
سلمان را بخواست و فرمود: (( برو نخلستان مرا كه درختانش را رسول خدا كاشته ، بفروش )) .
سلمان اطاعت كرد. به زودى نخلستان به فروش رفت . دوازده هزار درم بهاى آن را سلمان به حضور على (عليه السلام ) عرضه داشت . حضرت چهار هزار درم را به عرب بداد (88)
به فقراى مدينه خبر رسيد كه به دست على (عليه السلام ) پولى رسيده است ، گرداگردش را گرفتند. على (عليه السلام ) پول ها را مشت مشت كرده به آنها داد. تا به پايان رسيد و با دست خالى به خانه بازگشت (89)
o آيه الله سيد رضا صدر
راستگويى و صدق على (عليه السلام )
راستگويى و صدق محض بودن على (عليه السلام ) حقيقى است كه سرتاسر زندگى او را چه در قلمرو انديشه و گفتار و چه در قلمرو عمل ، فرا گرفته است . دروغ و حيله گرى و چاپلوسى و هر گونه مبارزه با واقعيات ، علتى جز قرار گرفتن در سوداگرى هاى (( خود طبيعى )) ندارد و اين حقيقت اثبات قطعى شده است كه على (عليه السلام ) (( خود طبيعى )) را در وصول به (( خود انسانى اعلا )) سخت مهار كرده است .
مگر ارتكاب خلاف واقعيات ها كه حركت بر خلاف نظم هستى هدفدار است ، جز براى ثروت و مقام و نامجويى و امثال اين پديده ها، انجام مى گيرد؟
يك فرد در تاريخ پيدا نشده است كه كمترين تمايلى از على (عليه السلام ) به آن امور را اثبات كند. وضع روحى فرزند ابى طالب را درباره راست و دروغ در نمونه اى از حساس ترين موقعيت زندگى او يادآور مى شويم :
عمر در نزديكى فوت خود شش نفر را براى انتخاب زمامدار از ميان خودشان تعيين نمود. گفته بود: در صورت نبودن راى كافى براى يكى از آن شش نفر، عبدالرحمن بن عوف مى تواند قضيه را يكسره نموده و خليفه را تعيين كند. در اين شورا دو نفر راى مساوى آوردند، على بن ابى طالب (عليه السلام ) و عثمان . نوبت عبدالرحمن بن عوف بود كه يكى از آن دو را ترجيح بدهد. عبدالرحمن رو به على (عليه السلام ) كرده و گفت : من تو را ترجيح داده و بيعت مى كنم ، به شرط اين كه به قرآن و سنت و روش دو شيخ گذشته عمل كنى .
غریب آشنا
06-15-2013, 07:45 PM
على (عليه السلام ) فرمود: عمل به قرآن و سنت ، بلى ، و اما به روش دو شيخ نه ؛ بلكه با نظر خودم رفتار خواهم كرد. اين پيشنهاد را به عثمان نمود، عثمان بدون ترديد پذيرفت .
بعضى از تاريخ نويسان مى گويند: عبدالرحمن اين پيشنهاد را سه بار تكرار كرد و در هر بار عثمان پذيرفت و على (عليه السلام ) قبول نكرد.
مسلم است كه از نظر رفتار سياستمداران معمولى ، على (عليه السلام ) مى توانست آن روز دروغى بگويد و سپس كه سوار كار شد، با صدها جملات و حيله هاى ساختگى ، دروغ خود را تصحيح نمايد.
O علامه محمد تقى جعفرى (ره )
دنيا از نگاه على (عليه السلام )
و الله لدنيا كم هذه اهون فى عينى من عراق خنزير فى يد مجذوم ؛ به خدا سوگند! هر آينه ، اين دنياى شما در نزد من پست تر از استخوان خوكى در دست كسى است كه بيمارى خوره داشته باشد.
ابن ابى الحديد در ذيل اين كلام شريف مى گويد: (( قسم به جان خودم كه راست فرموده و او همواره صادق و راستگو بود و كسى كه سيره و روش او را در دو حالتش - يكى بر كنارى از امور و ديگرى حالت زمامدارى - تاءمل نمايد، پى به صحت اين گفتار شريف مى برد (90)
o آيه الله كريمى جهرمى
بردبارى و گذشت
على (عليه السلام ) با همه توانايى و نيرومندى ، با بازوى جنگاورى كه دنيا نظير آن را كم ديده هيچ گاه بر دشمن پيشدستى نكرد، به فرزندش حسين (عليه السلام ) توصيه مى كرد كه هرگز كسى را به مبارزه مطلب ، ولى اگر دشمن تو را به جنگ خواند رو مگردان ، زيرا جنگ طلب متعدى است و متعدى مغلوب است (91) .
در ميدان جنگ جمل بر كشتگان دشمن عينا مانند مقتولان سپاه خود نماز گذاشت (92) .
در تمام جنگ هايى كه دشمنان به او تحميل كردند پس از ختم جنگ در سينه او از دشمنانى كه به خون ريزى شخص او و دوستان و يارانش برخاستند كم ترين كينه اى نمى ماند... در جنگ جمل بر مرگ طلحه و زبير گريست ... سه روز بعد از جنگ جمل ، على (عليه السلام ) به ديدن عايشه رفت به جاى ملامت و ناسزا، عايشه را اكرام كرد و دستور داد با منتهاى حرمت او را روانه مدينه كنند تا در خانه خود بماند و شخصا موقع حركت با او به گرمى وداع كرد (93)
على رغم فتنه عظيمى كه عايشه بر ضد او برانگيخته بود با منتهاى جوانمردى از او دلجويى كرد تا آن جا كه فرمان داد دو جوان كوفى كه پشت خانه عايشه شعر در هجو او خوانده بودند هر يك را صد تازيانه زدند.
دكتر طه حسين نويسنده دانشمند مصرى در كتاب على (عليه السلام ) و فزرندانش مى نويسد:
چند نكته در اين جريان به نظر مى رسد: يكى جوانمردى و پاكدلى اميرالمؤ منين (عليه السلام )، ديگر سياست مدبرانه او آرام كردن بغض و كينه عايشه و پيشگيرى از تحريكات جديد، گر چه با همه اين محبت ها و فتوت ها هرگز عايشه نتواست از ابراز كينه و عداوت نسبت به على (عليه السلام ) خوددارى كند و خبر شهادت امام را كه شنيد شادى كرد. و به قول طه حسين گفت : (( على (عليه السلام ) با مرگ راحت شد و ديگران را نيز راحت كرد (94) )) .
به حدى دل على (عليه السلام ) از كينه و بغض پاك و از حس انتقام به دور بود كه پس از غلبه بر خوارج اجازه داد صدها تن از آنها كه از جنگ فرار كرده بودند وارد كوفه و بصره شوند و به راحتى و رفاه زندگى كنند و سهم خود را از بيت المال بستانند... دادگرى و بزرگوارى و پاكدلى على (عليه السلام ) آنها را از خشم او ايمن و به گذشت و عطوفتش اميدوار كرده بود على (عليه السلام ) بهتر از هر كس سبب و ميزان جسارت اين جماعت را درك مى فرمود تا آنجا كه يقين داشت به دست اين گروه كشته خواهد شد (95) .
O حسن صدر (ر0)
على (عليه السلام ) و عدم نسبت شرك و نفاق به طغيانگران
ان عليا لم يكن ينسب اءحدا من اءهل حربه الى الشرك و لا الى النفاق و لكنه كان يقول : هم اخواننا بغوا علينا (96) ؛
على (عليه السلام ) هيچ يك از كسانى را كه با او مى جنگيده اند به شرك و نفاق متهم نمى كرد، بلكه مى فرمود: اينان برادران ما هستند كه بر ما طغيان كرده اند )) .
O شيخ حر عاملى (ره )
احترام خون افراد در قلمرو حاكميت اسلام
طبق تحقيقاتى كه از دوران حكومت پر افتخار حضرت اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) شده ، در زمان حكومت آن امام كه تقريبا مدت پنج سال طول كشيده در سراسر بلاد اسلامى تحت قلمرو ايشان ، تعداد كسانى كه به سبب حد شرعى و جز آن - غير از تلفات جنگ - كشته شدند، به صد نفر هم نمى رسد، كه اين مطلب بيانگر حدود ارزش انسانى و احترام خون افراد در قلمرو حاكميت اسلام مى باشد (97)
سادگى زندگى على (عليه السلام )
در احوال اميرالمؤ منين حضرت على (عليه السلام ) وارد شده كه آن حضرت در كمال سادگى زندگى مى كرد، با آن كه وسعت سرزمين تحت نفوذ آن حضرت بيش از شوروى و يا آمريكاى امروز بود، او كه در حدود پنج سال در كوفه بود و حكومت مى فرمود، نه خانه اى براى خود خريدارى كرده ، و نه خشتى بر خشت ديگر براى خويش قرار داد، بلكه در كمال سادگى در خوراك ، پوشاك ، مسكن و جز آن زندگى نمود، هميشه و همه جا با مردم بود، و ملاقات با وى براى همگان آزاد بود، و هيچ گاه درب خانه اش را به وى مردم نسبت وجداى از مردم به سر نمى برد، اما در دنياى امروز حاكمان بر كشورها، وزرا و حتى مديران اداره ها با هر كسى ملاقات نمى كنند، مگر تحت تشريفات و شرايطى دشوار، و تعيين وقت قبلى ، ليكن حضرت اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) در دسترس همگان بود، وقت قبلى براى ملاقاتش لازم نبود، و نه تنها امتياز و تشريفاتى براى خود قائل نبود، بلكه آن قدر روى زمين خاكى خوابيد تا آن كه ملقب به (( ابوتراب )) (پدر خاك ) شد (98) .
در زمان حكومت آن حضرت كه شرايط رفاه اقتصادى براى مردم متوفر بوده ، هيچ فقير و بينوايى در سراسر سرزمين هاى تحت حاكميت ايشان وجود نداشته ، حتى در اقليت هاى مذهبى ، از اين رو آن حضرت با وجودى كه حتى يك فقير را در سراسر مملكت خود سراغ نداشتند، خودشان از نان جوين و نمك تغذيه كرده و مى فرمودند: شايد! در دورترين نقاط مملكت فقيرى باشد كه غذايى بهتر از اين به دستش نرسد، از اين جهت من با آن فقير فرضى ، خودم را يكسان قرار مى دهم ، البته آشكار است كه قلمرو تحت نفوذ آن حضرت بسيار گسترده و وسيع بود است (99) .
على (عليه السلام ) و آزادى هاى سياسى
على (عليه السلام ) دومين حاكم اسلامى است كه توانست آزادى هاى اسلام را به همگان حتى كفار ارزانى دارد چه آن كه آزادى در اسلام بى شمار است . قرآن مجيد درباره پيامبر بزرگ اسلام ، و هدف بعثت او چنين مى فرمايد: يضع عنهم اصرهم و الاغلال التى كانت عليهم (100) دو عبارت را در اين آيه شريفه ملاحظه مى كنيد: (( اصر؛ بارگران )) و (( اغلال ؛ زنجيرها )) و اين به دو معناست :
1. گاهى بر پشت انسانى بار سنگينى مى گذارند كه با وجود باز بودن دست و پايش ، قادر به حركت از جاى خود نبوده ، و در نتيجه زمين گير مى شود، اين را (( اصر )) يعنى بار گران گويند.
2. و گاهى بار سنگينى بر پشت انسان نيست ، اما دست و پايش در قيد و بند است كه در نتيجه نمى تواند حركتى انجام بدهد.
اين دو مثال را در جامعه اگر پياده كنيم ، خواهيم ديد كه بعضى جوامع خود را گرفتار تشريفاتى نموده اند كه با مرور زمان بر پشت آنها سنگينى مى كند، مثل تشريفات ازداوج ، دادگسترى ، خانه دارى ، خانه سازى و ديگر شوون زندگانى امروز... و برخى جوامع هم گرفتار قوانين و مقرراتى شده اند كه دست و پاى آنها را بسته و آزادى هايشان را محدود ساخته است ...
يكى از مهم ترين اهداف پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله اين بود كه بار سنگين آن تشريفات را از دوش جامعه انسانى برداشته و آن قيد و بندهاى اختناق آميز قانون ها را پاره كند، لذا دين مبين اسلام ، تمام آزادى ها را براى انسان ها محترم شمرده ، مگر در موارد بسيار معدودى براى حفظ آزادى هاى اكثريت جامعه ، آزادى تعدادى را محدود نموده است . قرآن مجيد خطاب به پيامبر گرامى اسلام مى فرمايد:
غریب آشنا
06-15-2013, 07:47 PM
به مردم بگو كه من از شما پاداشى نمى خواهم و شما را به زحمت و مشقت نمى اندازم . قل ما اسئلكم عليه من اجر و ما اءنا من المتكلفين (101) و در آيه اى ديگر مى فرمايد: پس به مردم تذكر بده ، كه تو ياد آورنده اى و بر مردم مسلط نيستى . فذكر انما اءنت مذكر لست عليهم بمسيطر (102) و هم چنين نداى قرآن هميشه بلند است كه : در انتخاب دين هيچ گونه اجبار و اكراهى نيست . لا اكراه فى الدين (103) و لذا پيامبر عالى قدر اسلام هيچ كس را اجبار بر پذيرش دين اسلام نمى فرمود: نه در جنگ بدر، نه در جنگ خيبر، نه در فتح مكه ، نه در جنگ حنين و نه در ده ها جنگى كه دشمنان اسلام بر عليه اسلام روا داشنتد...
هم چنين اميرمومنان (عليه السلام ) به پيروى از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آزادى تمام اقشار و حتى اقليت هاى مذهبى تحت پرچم اسلام را محترم شمرد، و در حالى كه آن امام بسيار مقتدر، و قلمرو حاكميتش از نيمه هاى شوروى تا غرب آفريقا بوده است ، هيچ كس را اجبار به ترك دين خود، و پذيرش دين اسلام نكرد، بلكه به عكس در روايات مكررى از ائمه اطهار (عليهم السلام ) راجع به اقليت هاى مذهبى آمده كه الزموهم بما التزموا به ؛ (104) با آنان به همان ايده اى كه دارند رفتار كنيد... ))
اميرمؤ منان على (عليه السلام ) در روايت مشهورى كه از آن بزگوار نقل شده مى فرمايد: (( بنده ديگران مباش حال آن كه خداوند تو را آزاد آفريده است . )) و همچنين در قسمتى از يك روايت مفصل مى فرمايد: (( ... تمام مردم ، آزاد هستند... )) همچنين حضرت امام حسين (عليه السلام ) در روز عاشورا به هنگام شدت آتش جنگ با لشكريان بنى اميه به آنان خطابى فرمود كه براى هميشه در فضاى تاريخ بشريت طنين افكن است و هر انسان آزاده اى آن را به گوش دل مى نوازد: ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا احرارا فى دنياكم .
گر شما را به جهان دينى و آيينى نيست
لااقل مردم آزاده دنيا باشيد
و بالاخره روايات وارده از معصومين (عليه السلام ) درباره آزادى هاى مردم بسيار است ، تا جايى كه فقهاى اسلام ، با استفاده از قرآن مجيد و آن روايات ، قاعده اى را به طور اختصار و سر بسته بيان فرموده اند كه (( مردم بر جان و مال خويش مسلط هستند )) . از اين رو، هر انسانى مى تواند هر كارى را در جان و مال خويش انجام دهد، مشروط بر اين كه مخالف اوامر الهى نباشد، پس آزادى در هر موردى از قبيل : تجارت ، صنعت ، كشاورزى ، ساختمان سازى ، سفر، اقامه ، اظهار نظر، مطبوعات - اعم از روزنامه ، مجله و كتاب - تاءسيس ايستگاه هاى راديوئى و تلويزيونى و ماهواره اى ، آموزش ، ازدواج و ديگر نيازمندى هاى مشروع انسانى ، از ديدگاه اسلام محترم است ....
و در واقع همين آزادى هاى گسترده بود كه در آغاز اسلام مردم را گروه گروه به سوى اسلام جلب كرد، و اگر انشاء الله مجددا قدرت جهانى به دست مكتب اسلام و نمايندگان واقعى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بيفتد، اميد است تمام انسان ها، حتى مردم آمريكا، شوروى ، چين و نظاير آنها، به دين اسلام بگروند، چرا كه بشر به طور فطرى هميشه نظام برتر را پذيرفته ، و نظام هاى جز آن را ترك مى كند.
گذشت از تبهكاران
اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) به پيروى اسلام تا آن جايى كه ممكن بود، از مجازات تبهكاران صرف نظر مى كرد، زيرا اولا، ثبوت جرم در قوانين و مجازات هاى اسلامى ، موازين بسيار دقيق و مشكلى دارد. و ثانيا، در صورت ثبوت جرم تا حد امكان بر مجرم تخفيف و يا او را مورد عفو و بخشش قرار مى دهند.
اسلام 99 براى انسان و عموم موجودات رحمت و در حدود 1 براى مجرمان و تبهكاران خشونت دارد، و به طور كلى موارد حرام در اسلام در برابر موارد حلال قابل قياس نيست ، زيرا عده اى از فقهاى اسلام حداكثر محرمات در اسلام را در حدود هفتصد مورد ذكر كرده اند، اما در برابر، ميليون ها مورد حلال براى مسلمانان مقرر شده است ، و در واقع آن محرمات هم براى حفظ جامعه و آسيب نرسيدن به آن است و اسلام در عين حالى كه مردم را آزاد گذاشته ، از بروز آشوب و هرج و مرج در جامعه اسلامى جلوگيرى مى كند، و اين جز با كنترل جامعه با تحريم زيان هاى عمومى و خصوصى ، امكان پذير نيست .
تامل در قضاوت
امير مومنان على (عليه السلام )... هيچ گاه بدون تحقيق قضاوت نمى كردند، و حتى پس از تحقيق فورا راى خود را اظهار نمى داشتند، بلكه تا حدود امكان اظهار نظر را به تاءخير مى انداختند و به سبب تاخير در اظهار نظر، يا متهم از مجازات نجات مى يافت ، و يا بى گناهى اش به اثبات مى رسيد، اين جا بد نيست به دو داستان از صدها قضاوت عادلانه امير مومنان على (عليه السلام ) اشاره كنيم :
داستان اول
زنى به خدمت آن حضرت شرفياب شد و از شوهر خود شكايت كرد: - شوهرم بدون اجازه من با كنيزم زنا كرده و اكنون داد مرا از او بخواهيد، حضرت به آن زن فرمود:
ما در اين باره تحقيق مى كنيم ، اگر تو راست گفته باشى ، بر شوهرت حد جارى مى كنيم ، و اگر ثابت شد كه دروغ گفته اى و شويت را تهمت زده اى ، تو را تاديب خواهيم كرد، و سپس حضرت از جاى برخاسته و مشغول اداى نماز شد و زن را آزاد گذاشت . آن زن كه نه ريختن آبروى شوهر خود در ملا عام ، و نه اجراى حد بر خود را مى خواست ، از كار خود پشيمان شده ، فرصت را غنيمت شمرد و از محضر آن حضرت فرار كرد، با وجودى كه امام مى توانست او را فورا بازداشت ، و شويش را احضار كند، و يكى از آن دو را تازيانه بزند، ولى از مجازات مردم متنفر بود، عقده زجر و شكنجه مردم را نداشت ، و تا جايى كه ممكن بود مردم را مورد عفو و مرحمت قرار مى داد.
داستان دوم :
عده اى ، كنار خرابه متروكه اى جسد مرده و آغشته به خون انسانى را يافتند، هنگامى كه در گوشه آن خرابه مرد قصابى را ديدند كه كاردى خون آلود به دست داشت ، فورا قصاب را به اتهام قتل دستگير كرده ، و به خدمت امير مومنان على (عليه السلام ) آوردند، مرد قصاب با نگرانى زياد، در برابر امام اعتراف به قتل كرد، حضرت او را به جرم قتل محكوم به قصاص نمود، اما اجراى حكم را به تاءخير انداخته و تامل مى فرمود، ناگهان شخصى آمد، و عرضه داشت : يا اميرالمؤ منين ! من قاتلم ، وجدانم آزارم مى دهد، اين قصاب بى گناه است و مرا به جاى او گردن بزنيد...
در اين هنگام ، امام به مرد قصاب فرمود: پس چرا اعتراف كردى ؟!
در پاسخ گفت : چون شواهد در قتل اين شخص را به نحوى ديدم كه اگر انكار مى كردم ، شايد پذيرفته نمى شد، آرى ، من قاتل نيستم ، اما در آن هنگام گوسفندى را سر بريده بودم ، و كاردم خون آلود بود، ضمنا جهت قضاى حاجت به آن خرابه رفته بودم كه ناگهان با جنازه آغشته به خون آن مقتول رو به رو شدم ، چند لحظه بعد مردم به خرابه آمدند و دستگيرم كردند، من ديدم كه انكار قتل بى نتيجه است ، و به هر تقديرى محكوم به مرگ خواهم شد، و به همين جهت راهى جز اقرار به قتل در برابر خودم نديدم ، حضرت قاتل اصلى را كه با اعتراف خود، آن قصاب را نجات داده بود، مورد عفو و بخشش قرار داده و فرمود: اين قاتل گر چه انسانى را كشته ، ولى با اقرار خود انسان ديگرى را زنده كرده و از مرگ نجات داده است ، و قرآن مجيد مى فرمايد: و كسى كه جان كسى را زنده كند همانند كسى است كه جان مردم را احيا نموده است (( و من احياها فكاءنما احيى الناس جميعا (105) )) .
آنچه در اين داستان شايان توجه است اين كه ، امام به مجرد اعتراف مرد قصاب ، او را نكشت ، و در اجراى حكم تامل نمود.
فرجام دادن به مجرم
امروزه در دادگاه هاى دنيا به مجرد ثبوت جرم يا اقرار مجرم ، دادگاه ها پس از شوراهاى مقدماتى راى خود را مبنى بر مجازات مجرم صادر مى كنند و در برخى از كشورها مجرم مى تواند از راى صادره فرجام خواهد، و در صورتى كه دادگاه اين حق را به مجرم بدهد، هيئت هاى منصفه ، و دادگاه تميز پس از تشريفاتى ، به فرجام خواهى مجرم رسيدگى مى كنند....
اما در دادگاه اسلامى ، در حكومت اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) بدون اين كه مجرم فرجام بخواهد، و حتى گاهى با وجود كيفر خواست از سوى خود مجرم ، براى چند بار به او فرجام داده مى شود، و در صورتى كه جرم او تعدى به حقوق مردم نباشد، به وى فرصت داده مى شود، تا اگر مى خواهد فرار كند، و اين به همان لطف و مرحمت اسلام باز مى گردد كه دادگاه اسلامى حدود تا حدود ممكن ، از خون ريزى جلوگيرى كرده و در صدور حكم تامل نمايد، به عنوان نمونه به قضاوت كم نظيرى از على (عليه السلام ) كه در كتاب كافى نقل شده ، اشاره مى كنيم :
يك داستان جالب
مرحوم كلينى در كتاب شريف كافى از ميثم داستانى چنين نقل مى كند: روزى كه يك زن به حضور اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) شرفياب شده و عرضه داشت : يا اميرالمؤ منين ! من زنا كارم ، پس پاكم كن خدا تو را پاك كند، چون عذاب دنيا از عذاب هميشگى آخرت آسان تر است .
امام به او فرمودند: از چه تو را پاك كنم ؟
- آقا من زناكار هستم .
- آيا هنگامى كه زنا دادى ، شوهر داربودى يا خير؟
- آرى ، در آن موقع شوهر داشتم .
- آيا به هنگام زنا، شوهرت حاضر بود يا غايب ؟
- شوهرم حاضر بود.
پس از اين گفت و گوى كوتاه حضرت به او فرمودند فعلا برو تا دوران حملت بگذرد و پس از زايمان بيا، تا پاكت كنم .
آن زن از محضر دادگاه مرخص شد و هنگامى كه دور شد. به طورى كه ديگر سخن امام را نمى شنيد، حضرت سر به طرف آسمان بلند كرده عرضه داشت : بار خدايا! اين يك شهادت بود، پس از مدتى آن زن مجددا به حضور امام شرفياب شده و عرض كرد:
يا اميرالمؤ منين ! من وضع حمل كردم ، حال پاكم كن ، امام كانه او را نشناخته باشد فرمودند: نه
- براى چه پاكت كنم ؟
- آقا من زنا داده ام ، پاكم كن .
- آيا به هنگام زنا شوهر داشته اى ؟
- آرى .
- آيا شوهرت به هنگام زناى تو حاضر بود يا غايب ؟
- شوهرم حاضر بود.
در اين هنگام امام براى بار دوم ، آن زن را از دادگاه مرخص كرده فرمودند: حال برو فرزندت را دو سال شير بده ، چنان كه خداوند امر فرموده است .
آن زن از خدمت امام مرخص شد، آن گاه حضرت روى به آسمان كرده ، عرضه داشت : خداوندا، اين شهادت دوم شد... پس از گذشت دو سال مجددا آن زن محضر اميرمومنان على (عليه السلام ) شرفياب شد و عرض كرد:
غریب آشنا
06-15-2013, 07:54 PM
حال دو سال است كه فرزندم را شير دادم ، يا اميرالمؤ منين پاكم كن حضرت با چهره اى ناشناخته از او پرسيدند: از چه پاكت كنم ؟ عرض كرد: من زنا داده ام ، پاكم كن .
- آيا به هنگام زنا شوهر دار بودى يا خير؟
- آرى شوهر داشتم .
- آيا شوهرت حاضر بود يا غايب ؟
- شوهرم حاضر بود.
حضرت براى بار سوم فرمودند حال برو فرزندت را تكفل كن تا رشد كند و بتواند بخورد و بياشامد و از پشت بامى نيفتد و در چاهى فرو نرود.
رواى داستان جناب ميثم مى گويد: آن زن از خدمت امام (عليه السلام ) با چشم گريان مرخص و دور شد، آن گاه اميرالمؤ منين روى به آسمان كرده ، عرضه داشت : خدايا! اين سه شهادت شد.
هنگامى كه آن زن براى بار سوم از دادگاه عدل اسلامى مرخص شد، شخصى به نام عمروبن حريث مخرومى با وى رو به رو شد و گفت : اين بنده خدا! از چه گريه مى كنى ؟ من ديدم كه به خدمت على (عليه السلام ) مى رفتى و از ايشان مى خواهى كه تو را پاك كنند! آن زن گفت : آرى ، من از امام خواستم كه پاكم كند، امام به من فرمود: فرزندت را تكفل كن تا رشد كند و بتواند بخورد و بياشامد، از پشت بامى نيفتد و در چاهى فرو نرود، حال مى ترسم كه مرگ به سراغم آيد، در حالى كه پاك نشده باشم . عمرو بن حريث گفت : اى زن ! حال كه چنين است فرزندت را من تكفل مى كنم ، آن زن - پيروزمندانه - براى بار چهارم به خدمت امام شرفياب شد، و گفته عمرو بن حريث را به سمع امام رساند، حضرت با چهره اى ناشناخته پرسيدند: براى چه فرزندت را مى خواهى تكفل كند؟
- يا اميرالمؤ منين ! چون من زنا داده ام و حال مى خواهم شما پاكم كنيد.
- آيا به هنگام زنا شوهر داشتى ؟
- آرى شوهر داشتم .
- آيا شوهر تو حاضر بود يا غايب ؟
- شوهرم حاضر بود.
آن گاه امام سر به آسمان بلند كرده عرضه داشت : خدايا! تو مى دانى كه چهار شهادت بر عليه اين زن به اثبات رسيد، و نگاهى غضبناك به عمرو بن حريث انداخت ، آن مرد عرض كرد: يا اميرالمؤ منين ! من فكر كردم شما دوست داريد كه فرزند اين زن را تكفل كنم ، و حال اگر شما دوست نداريد، من چنين كارى نمى كنم ، امام به او فرمودند آيا پس از اثبات چهار شهادت ؟! به خدا سوگند بايد او را تحت تكفل خود قرار بدهى ... آن گاه حضرت حكم خدا را درباره اين زن به اجرا در آوردند...
در حاشيه دادگاه
از اين داستان شگفت آور مى توان نكات ارزنده اى را آموخت كه در حاشيه دادگاه اميرالمؤ منين (عليه السلام )، براى تمامى انسان ها عبرت انگيز، و به ويژه براى قضات بهترين درس است :
1. اين كه اميرالمؤ منين (عليه السلام ) تمام جوانب قضيه را در نظر گرفته و به طور كامل تحقيق فرمود، تا حجت تمام شود.
2. زن باردار را مجازات نكرد، تا زمانى كه وضع حمل كند.
3. مجرم را بازداشت نفرمود، بلكه آزادش گذاشت تا فرصت فرار داشته باشد.
4. بار اول و دوم و سوم اقرار براى آن حضرت ملاك نبود.
5. هر بارى كه مجرم به دادگاه مراجعه مى كرد، حضرت با چهره اى ناشناخته با وى رو به رو مى گشت ، و پرسش هاى خود را تكرار مى فرمود تا شايد اگر مجرم در دفعات قبل اشتباهى كرده ، الان جبران شود.
6. حضرت زن شيرده را اعدام نمى كرد.
7. كودك دو ساله را از مادرش جدا نمى كرد، گرچه آن مادر مستحق قتل باشد.
8. بر عمر و بن حريث غضب كرد كه چرا اين تكفل را كرده است .
9. و بالاخره پس از تحقيقات دامنه دار و چهار بار شهادت مجرم حدالهى را بر او به مرحله اجرا در آورد (106)
بدون تشريفات
بسيارى از اوقات مى شد كه على (عليه السلام ) در اثر سادگى ظاهر و بدون تشريفات بودن ، با اين كه در ميان مردم بود، عده اى را نمى شناختند و به گفتار (( ضرار )) كه از كوفه به دمشق نزد معاويه رفته بود، اميرالمؤ منين (عليه السلام ) در ميان ما مثل يك فرد عادى بود (( كان فينا كاءحدنا )) .
حضرت على (عليه السلام ) هيچ گاه براى خود محافظان شخصى ، و يا تشريفات حكومتى قائل نمى شد، با وجود اين كه قدرت اين كار را داشت ، پايگاه آن حضرت در قلوب مردم بود، و حتى به دشمنان خود لطف و مرحمت داشت ، تعدادى از مخالفان ، در برابر آن حضرت سخنان ناشايستى مى گفتند، و حضرت مجازاتشان نمى كرد، و لذا حتى مخالفان ، او را رهبرى شايسته يافته و خود را در حكومت آن حضرت آزاد مى ديدند. (107)
زندگى اين رهبر الهى ، سراسر عبرت و درس است ، و ما به چند روايت تاريخى از زندگى ساده و وجود عادى آن حضرت در متن جامعه ، در اين فصل بسنده مى كنيم .
همه جا با مردم
يكى از راويان نقل مى كند كه وارد مسجد كوفه شدم ، رفتم در جاى مخصوص وضو كه براى نماز وضو بسازم ، ديدم در اطراف محل وضو جمعيت انبوهى ايستاده ، به طورى كه جايى برايم نيست ، من كه عجله داشتم ، نزديك تر آمده و خواستم ميان دو نفر از جمعيت جايى براى خود پيدا كنم . و به همين جهت با فشار زياد سعى كردم به آب برسم ... در نتيجه يكى از آن افرادى كه مشغول وضو بود، در اثر فشار من به روى زمين افتاد، او بر خاست مرا تاديب كرد و رفت ، من كه از كار خود پشيمان شده بودم ، از شخصى در كنارم پرسيدم : اين آقا كه بود كن گفت : اين اميرمؤ منان على (عليه السلام ) بود...!.
رهبرى كه با كمال تواضع در ميان مردم بود، همانند يكى از آنان وضو مى گرفت و بعد شخصى با اعمال فشار او را به زمين انداخته و حضرت پس از تاديب او - كه مربوط به حق جامعه است - از او در گذشت آيا اين چنين رهبرى و شيوه حكومتى را جز در مكتب رهبران الهى در كجا سراغ داريد؟!
در بازار دام فروشان
چنانچه در كتاب شريف بحارالانوار، مرحوم علامه مجلسى نقل مى كند: يكى از اهالى شهر بصره به نام ابو مطر روايت كرده : روزى در شهر كوفه از مسجد خارج مى شدم ، ناگهان شنيدم كه مردى از پشت سر به من مى گويد: دامن بلندت را كمى كوتاه كن ، زيرا اين سبب مى شود كه دامن تو دوام بيشترى يافته (چون روى زمين ساييده مى شود) و پرهيزكارى بيشترى است از براى تو (چون اگر روى زمين كشيده شود زودتر نجس مى شود) و اگر مسلمان هستى كمى از موى بلند سرت را نيز كوتاه كن ...
ابومطر مى گويد: نگاهى به او كردم ، ديدم مانند احرام پوشان حج پارچه اى به كمر بسته ، و عبايى به دوش و چوبى كه در دست دارد، گويى مردى است بيابانى و باديه نشين ، از چند نفرى پرسيدم : اين آقا كيست ؟! شخصى در پاسخم گفت : تو را در اين شهر غريب مى يابم ! گفتم : آرى ، مردى از اهالى بصره هستم . گفت : اين آقا امير مومنان على (عليه السلام ) است .
من به دنبال او راهم را ادامه مى دادم تا اين كه به منطقه اى به نام (( دار بنى معيط )) كه بازار دامداران و دام فروشان بود رسيديم ، آن حضرت رو به دام فروشان كرده و فرمودند: بفروشيد، اما سوگند ياد نكنيد، زيرا سوگند ياد كردن كالا را از رونق مى اندازد، و بركت را از ميان مى برد.
در مغازه خرما فروش
حضرت على (عليه السلام ) جهت مراقبت و نظارت مستقيم بر امور جامعه ، گه گاهى به بازار مى رفت و در مغازه شخصى خرما فروش به نام (( ميثم تمار )) كه از ياران و اصحاب با وفاى آن حضرت بود، مى نشست ، روزى ميثم جهت انجام كارى از مغازه خود خارج شده و اميرالمؤ منين به سان يك كاگر خرما فروش ، به جاى او مشغول فروش خرما شدند... پس از مدتى كه ميثم آمد، مقدارى خرما در گوشه مغازه خود ديد، امام به او فرمودند: اين خرماها براى توست ، اما اگر بر عليه تو بود چه مى كردى ؟ ميثم عرضه داشت : مقصودتان چيست ؟ امام در پاسخشان فرمودند: هر مرتبه كه مقدارى فروختم ، يك خرما از خرماهاى تو كنار گذاشتم ، و در مقابل هر عددى از اين خرماها به مردم احسان شده ، و پاداش و ثواب آن براى توست ، اما فكر كن اگر به همين مقدار از هر خريدارى كم مى گذاشتى ، آن گاه چه مى كردى ؟
نكات جالب توجه اين داستان اين است كه اميرالمؤ منين على (عليه السلام )، خود را مسوول رعيت مى دانست ، و امور جامعه را تحت نظارت مستقيم داشت ، و آن قدر در زندگانى خود ساده بود كه نه تنها از نشستن درب مغازه يك خرما فروش باكى نداشت ، بلكه از فروش خرما چون يك كارگر ساده ابايى به خود راه نمى داد، و نكته مهمتر اين كه آن حضرت به طور عملى به مردم درس درستكارى مى آموخت و شاگرادان خود را در همه جا تربيت اسلامى مى داد و با كنار گذاشتن آن تعداد خرما، اثرات كم فروشى را به طور عملى گوشزد نمود.
حقوق مساوى با ديگران
يكى از خصيصه هاى على (عليه السلام )، عدم سوء استفاده از بيت المال بود، آن حضرت در عين اقتدار و گسترش قلمرو حاكميت ، و در اختيار داشتن بيت المال مسلمين ، نه تنها سوء استفاده نكرده ، بلكه براى خود، حقوقى مساوى با ديگران از بيت المال مسلمين برداشت مى نمود، و گاهى همان حقوق ناچيز را در راه خدا انفاق مى فرمود، و خود آن حضرت تهى دست مى گشت :
راوى مى گويد: روزى در بازار كوفه ، على (عليه السلام ) را ديدم كه در كنارى ايستاده شمشير خويش را در معرض فروش گذاشته است ! با شگفتى پرسيدم : يا اميرالمؤ منين ! جرا مى خواهيد شمشسيرتان را بفروشيد؟ امام با لبخند متواضعانه اى فرمودند: چون نياز به پول آن دارم تا امرار معاش كنم !.
و اين در زمانى بود كه خراج بزرگترين ابر قدرت آن روز دنيا، يعنى دولت گسترده اسلامى تحت اختيار آن امام معصوم قرار داشت !
راوى ديگرى مى گويد: على (عليه السلام ) را در فصل زمستان در بازار بصره يافتم در حالى كه تنها دو قطعه پارچه كم قيمت به تن داشت و هوا سرد بود. از آن حضرت پرسيدم كه چرا لباس كافى به تن نداريد؟ حضرت فرمود: من روزى كه به اين شهر آمدم بيش از اين لباسى به تن نداشتم و اگر روز خروجم از شهر شما چيزى بيش از اين به همراه داشتم ، اين خيانت است .
نمونه هايى كه از زندگانى متواضعانه آن امام عظيم الشاءن ذكر كرديم به عنوان مثال بود كه سراسر زندگانى او تمام خدا پسندانه و با نهايت تواضع بوده ، چه قبل از فرمانروايى و چه در زمان آن و لذا در نهج البلاغه ضمن خطبه اى مفصل مى فرمايد: با من مثل جباران و توانگران سخن مى گوييد و خطابم نكنيد... و اين شيوه تربيت شدگان مكتب وحى است ، تا براى تمامى رهبران و فرمان روايان عالم اسوه باشند.
احترام به آراى ديگران
در قرآن شريف دو آيه درباره مشورت با ديگران است :
1. به مومنان مى فرمايد: و كار آنان در ميانشان شورايى است : (( و امرهم شوراى بينهم (108) )) .
2. به پيامبر بزرگ اسلام خطاب مى كند كه : با مردم مشورت كن ، پس اگر تصميم گرفتى ، آن گاه بر خداوند متعال توكل كن : (( و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوكل على الله (109) )) .
در اين آيه ملاحظه مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با آن عظمت و مقام عصمت مامور به مشورت با مردم شده و اين روش گردآورى مردم است و گرنه استبداد به راى و خود محورى هيچ گونه اثرى جز جدايى مردم و دورى آنان (از حكومت ) ندارد و لذا وجود مقدس على (عليه السلام ) به پيروى از پيامبر گرامى اسلام به مردم مى فرمود (چنانچه در نهج البلاغه آمده ) شما بر من حق راى دادن داريد كه من از شما مشورت كنم و شما راى بدهيد...
انتخابات آزاد
و جالب اين كه اميرمومنان (عليه السلام ) هنگام تعيين حاكمى از سوى خود بر يكى از شهرها، به او مى فرمود: هنگامى كه به آن شهر رسيدى مردم را در ميدان عمومى شهر، گردآور و نامه مرا بر آنان بخوان و از محتواى نامه كه من تو را حاكم بر آنان قرار داده ام ، آگاه كن ، سپس از مردم بخواه درباره ولايت تو راى بدهند.
اگر احيانا راى مثبت به تو ندادند مجددا به همين جا باز گرد تا ان شاء الله حاكم ديگرى را بر آنان تعيين كنم . و ملاحظه كنيد كه اسلام تا چه حدى به آراى مردم احترام مى گذراد تا آن جايى كه يك استاندار و يا فرماندار منصوب از سوى شخص رهبر و فرمانده كل قواى اسلامى نيز بايد مورد توافق مردم باشد، و حتى در صورت عدم توافق مردم از پست خود بر كنار مى شود، با اين كه همه مى دانيم حضرت على (عليه السلام ) منصوب از سوى خدا و معصوم بوده و دستور او واجب الاطاعه و آنچه انجام مى دهد حجت است ... و حتى خود آن حضرت را مردم با انتخابات آزاد و با شوراى همگانى بر سر كار آوردند و لذا على (عليه السلام ) تنها خليفه اى است كه هم منصوب از سوى خداوند بوده و هم طبق آراى مردم بر سر كار آمده است و به قول معروف نص و شورا در او جمع شد، زيرا درباره ابوبكر به فرض وجود شورا نصى نبود، و درباره عمر باوجود انتصاب از سوى ابوبكر، نه نصى از جانب خدا مى باشد و نه شورايى در كار بوده ، و اما عثمان كه درباره اش هيچ نصى نبود با يك شوراى چهار نفره ، و نه همگانى سركار آمد.
اما على (عليه السلام ) علاوه بر تعيين از سوى خدا در يوم الانذار و غدير خم و موارد محمكمه اى بيان نموده بود با انتخاب اكثريت قريب اتفاق مردمى كه از كوفه و مصر و خود مدينه و ديگر نقاط گرد آمده بودند، بر سر كار آمد (110) .
تعداد احزاب آزاد
اصل در اسلام در هر چيزى آزادى است مگر آن كه خلافت آن به اثبات رسيده باشد و آزادى اقتضا مى كند كه هر كسى در تشكيل احزاب و تجمعات در زمينه هاى سياسى ، فرهنگى ، اقتصادى ، مذهبى و غيره و در چهار چوب اسلام آزاد باشد و اولين كسى كه اين مطلب را به وضوح به مرحله اجرا در آورد پيامبر صلى الله عليه و آله بود و دنيايى كه نام خود را جهان آزاد گذاشته اين روش را از پيامبر اسلام آموخته است ....
غریب آشنا
06-17-2013, 09:02 PM
هنگامى كه مسلمانان مهاجر به شهر مدينه رسيدند پيامبر آنان را از گروه انصار (مسلمان اهالى مدينه ) جدا كرده و نام مهاجرين را بر آنان گذاشتند و لذا معمولا در آيات قرآنى و روايات صدر اسلام ملاحظه مى شود كه مهاجرين و انصار دو گروه متمايز از يكديگر و رقيب همديگر و در امور سازنده بوده اند و به همين جهت ، اگر گاهى يكى از اين دو گروه پيامبر (صلى الله عليه وآله ) را تحت فشار مى گذاشتند، آن حضرت به گروه ديگر روى مى آوردند...
يكى از آثار مثبت و پربار تعداد احزاب آزاد اين است كه در مسائل سازنده اجتماع با يكديگر به رقابت برخواسته و هر كدام براى كسب شهرت و موقعيت بهتر، و پيروزى در انتخابات نمى گذارد به مردم اجحافى وارد شود، علاوه بر اين كه احزاب اسلامى آزاد زير نظر مراجع تقليد هر كدام مدرسه اى جهت دادن رشد سياسى ، اقتصادى ، تربيتى و بالاخره معرفت همه جانبه به اجتماع است كه در نتيجه افرادى كه به قدرت مى رسند و زمام امور ملت و مملكت را در دست مى گيرند افرادى لايق ، كاردان ، كار آزموده و شايسته خواهند بود، و بهترين شاهد و دليل بر اين مدعا نگاهى به اوضاع جهان معاصر است . با يك نگاه ساده به جهان معاصر ملاحظه مى شود كه در كشورهاى دمكراتيك و آزاد كه رقابت حكومتى به دست حزب است و همه چيز اعم از پارلمان و امور مربوط به هيئت دولت ، مشورتى است ، پيوسته ملت هاى آنها رشد كرده و در تمام زمينه ها اعم از كشاورزى ، صنعتى ، بازرگانى و غيره ... پيش رفته اند، بر خلاف كشورهاى دارى حكومت هاى نظامى و يا رژيم هاى تك حزبى كه هماره در حال استبداد و سركوبى به سر برده و ملت ها را هميشه در قيد و بند كشيده و با اعمال فشار و اختناق همواره حكومت مى كنند (111) .
درسى كه در اين زمينه بايد از وجود مقدس امير مومنان على (عليه السلام ) آموخت اين است كه آن حضرت ملت خود را اعم از مسلمين و حتى اقليت ها در همه چيز جز در موارد حرام آزاد گذاشته بودند و حتى به خوارج نهروان تا زمانى كه جنگ افروزى نمى كردند، كارى نداشتند و لذا هنگامى كه يكى از سران خوارج به نام اشعث بن قيس بر حضرت وارد شد و در ملا عام بد زبانى كرد، امام اجازه ندادند كسى متعرض او گردد و از او گذشت فرمودند و هم چنين در مسئله به شهادت رساندن آن امام بزرگ بايد درسهايى در آزادى مردم از مكتب مقدس آن امام والا مقام آموخت ، به اين بيان كه نقشه توطئه قتل اميرالمومنان (عليه السلام ) توسط پنج نفر به نام هاى : اشعث بن قيس ، وردان ، عبدالرحمن بن ملجم و شبيب و زنى به نام قطام ، طرح ريزى شد، و به دست ابن ملجم به مرحله اجرا در آمد، اما پس از ضربت خوردن حضرت بقيه را آزاد گذاشته و تنها ابن ملجم دستگير شد، آن هم در زندان خانه امام با شرايطى از نظر خواب و غذا و غيره ... همسان با شخص اميرالمومنان (عليه السلام ) به سر مى برد.
امام از همان غذايى كه ميل مى فرمودند براى قاتل خود فرستاده و به كسى اجازه آزار و شكنجه او را نمى دادند و حتى به هنگام مرگ به بازماندگان خود توصيه فرمودند: اگر او را عفو كنيد بهتر است و اگر هم خواستيد قصاص كنيد با عدالت قصاص كنيد، او به من يك ضربت زد و شما هم تنها يك ضربت به او بزنيد و مواظب باشيد كه قاتل مرا شكنجه و مثله نكنيد، چرا كه از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: هيچ كس را مثله نكنيد، حتى اگر سگ هارى باشد.
و اين كه آن حضرت توطئه گران در قتلش را زندانى و مجازات نكرد چون آن چند نفر به استثناى ابن ملجم عملا مرتكب جرمى نشده و تنها اقدام به جرم و يا نيت جنايت بدون انجام آن ... هيچ گونه مجازاتى ندارد، و اين شيوه كار و روش حكومت اميرمومنان حضرت على (عليه السلام ) بسيار عادلانه ، كم نظير و شايد هم بى نظير باشد، مگر در حكومت پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله ....
دادگرى بى نظير
شخصى از ياران اميرمومنان على (عليه السلام ) به نام عبيدالله بن الحر الجعفى به آن حضرت خيانت كرد و به نيروهاى معاويه پيوست . و اين خيانت به هنگام شعله ور شدن آتش جنگ صفين بود كه در قانون جنگ همين كار مستحق قتل است ، علاوه بر اين كه اين شخص خائن كمك هاى بسيارى براى معاويه تقديم داشت ، از طرفى همسر عبيدالله جعفى در كوفه بود و به او خبر دادند كه عبيدالله در جهبه جنگ هلاك شده است ، به همين جهت آن زن مدتى عده وفات گرفت ، و پس از پايان مدت عده با مرد ديگرى ازدواج كرد...
عبيدالله جعفى در واقع زنده بود، و در شام به سر مى برد و لذا هنگامى كه از اين واقعه با خبر شد، از شام خارج ، و شبانه به شهر كوفه آمد و بلافاصله به سراغ همسر خود رفت ، اما همسرش با حجابى كه به سر داشت در خانه آمده و او را از جريان ازدواج مجدد خود آگاه ساخت ...
عبيدالله جعفى كه تمام درها را به روى خود بسته مى ديد به فكر اين افتاد كه به حضور مبارك حضرت على (عليه السلام ) شرفياب شود، و داستان خود را بگويد، زيرا على (عليه السلام ) مرد عدالت و دادگرى است ، و به حساب خيانت او، حق از دست يافته اش را پايمال نمى كند...
از اين رو، به خدمت حضرت شرفياب شد، و در حالى كه از شرمندگى سر خود را به زير انداخته بود، سلام كرد، امام به او فرمودند: آيا تو عبيدالله هستى ؟ همان تبهكار منافق و خائنى كه از اسلام به سوى دستگاه كفر و نفاق معاويه روى آورده ، آن هم در حال جنگ ، آيا تو همان نيستى ؟
اما عبيدالله چون از عدالت و دادگرى آن حضرت آگاه بود، فرصت را غنيمت شمرده و عرضه داشت : آيا آن خيانت ، مرا از عدالت و دادگرى شما محروم مى كند يا اميرالمومنين ؟
امام فرمود: خير! سپس از او خواستند داستان خود را بگويد؟
عبيدالله جعفى دادخواهى كرد و امام آن زن را با شوهر دومش احضار كرده و چنين فرمود:
زن بايد از شوهر دوم جدا شود و از الان عده بگيرد، و پس از پايان عده اگر حامله نبود، به شوهر اول خود باز مى گردد، و اگر حامله بود، بايد تا وضع حمل صبر كند، در اين صورت فرزند او حلال و تابع شوهر دوم است ، و بعد زن به شوهر نخست خود باز مى گردد. (112)
اين داستان شاهكارى است بى نظير از امير مومنان (عليه السلام ) كه چگونه با دشمن خود با لطف و مرحمت روبه رو شده و مهم تر اين كه حق او را پايمال نفرمود، و ناموسش را به او بازگردانيد.
حفظ اموال مردم
اموال مردم در پرتو نظام اسلامى تا حدى محترم و محفوظ است كه هيچ گونه تعدى حتى به مقدار يك درهم به اموال مردم نمى شود، خواه مسلمان و يا كفار در ذمه اسلام باشند.
آرى ، در اسلام چهار نوع ماليات مقرر شده كه عبارتند از:
1. خمس ، يعنى 20 در آمدهاى اضافه بر مقدار مصرف انسان كه تفصيل آن در كتاب هاى فقهى آمده است .
2. زكات كه حداكثر آن 10 و حداقل آن 1 است آن هم در نه كالا، يعنى گندم ، جو، خرما، مويز، شتر، گاو، گوسفند، طلا و نقره با شرايطى كه در كتاب هاى فقهى ذكر شده است و لذا شخصى از امام صادق (عليه السلام ) پيرامون موارد زكات پرسيد؟
امام نه مورد فوق را ذكر كرده و فرمود: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از غير اين موارد عفو كرده اند.
آن شخص عرضه داشت : ما حبوبات ديگرى چون برنج ، كنجد و نظاير اينها نيز داريم اينها زكات ندارد؟
امام فرمود: من به تو مى گويم پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله ) از غير اين موارد نه گانه عفو كرده و تو مجددا مى پرسى ؟
3. جزيه : و آن عبارت از ماليات بسيار اندكى است كه دولت اسلامى از اقليت هاى مذهبى دريافت مى كند. و در روايت است كه حضرت اميرمومنان (عليه السلام ) از ثروتمندان آنان ساليانه 48 درهم نقره و از افراد متوسطشان ساليانه 24 درهم و از افراد كم درآمدشان ساليانه 12 درهم دريافت مى كرده است و همين تسهيلات و قوانين انسانى اسلام بود كه آنان را به اسلام راغب مى نمود.
4. خراج : و آن عبارت از پول اجاره سرزمين هاى آباد كفار است كه توسط مسليمن فتح شده ....
در نظام اسلامى جز موارد فوق ، پولى به عنوان ماليات از مردم گرفته نمى شود، بنابراين ، ماليات بر سفر، اقامت ، دخول و خروج از يك مملكت ، نوسازى ، ساختمان ، مغازه آب ، برق ، تلفن و ده ها مورد ديگر همه و همه در اسلام نيست .
سوال : آيا تنها آن چهار موردى كه در ماليات اسلامى ذكر گريد، براى اداره مملكت و انجام خدمت دولت كفايت مى كنند؟
پاسخ : آرى ... بلكه اضافه هم مى آيد، كه آن اضافه به عنوان صله و جوايز بيت المال ، به طور مساوى به عموم مسليمن داده مى شود و اين شيوه از زمان خود پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله آغاز شد كه آن حضرت اموال اضافى بيت المال را ساليانه چند بار به طور مساوى در ميان مسلمين تقسيم مى كرده ، و تا زمان آخرين خليفه عثمانى ادامه داشت ، البته تعدادى از خلفا و فرمانروايان ، گاهى ماليات ديگرى هم دريافت مى كردند كه تمام علماى مسليمن ، آن را منحرف مى دانستند...
علت اين افزايش بر مصارف دولت اين بوده كه در نظام اسلامى ، دولت كارمندان زيادى ندارد و تمام كارها و خدمات به دست مردم سپرده مى شود كه سرمايه گذارى كنند و بعد اجحاف نكنند و دولت فقط ناظر است ، و لذا هميشه پول دولت اضافه مى آمده است ، و حتى در حالت هاى بحرانى و شرايط جنگى ، هيچ يك از رهبران اسلامى بيش از آن ماليات چهار گانه ، چيز ديگرى از مردم نگرفته ، مثلا پيامبر بزرگ اسلام صلى الله عليه و آله در طول بيش از ده سال كه غالبا در حال دفاع از تجاوزات جنگى كفار بودند، و حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) كه در طول پنج سال دوران حكومت خود در مبارزه با جنگ افروزان به سر مى برد، هيچ گاه حتى يك درهم به زور از مردم دريافت نكردند، بلكه به عنوان اعانه و كمك گاهى پول هايى جمع آورى مى شده است ...
زمانى كه تعدادى از مسلمين ثروتمند بودند، گاهى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله از شدت گرسنگى سه شبانه روز به شكم مبارك خود سنگ مى بست و غذايى نداشت . حضرت صديقه كبرى فاطمه زهرا (عليه السلام ) از شدت گرسنگى رنگ صورت مباركشان دگرگون مى شد، و حضرت امام حسن و امام حسين (عليه السلام ) در اثر گرسنگى مانند دو جوجه مى لرزيدند و اصحاب صفه (كه دكه اى در مسجد بوده ، و فقراى مسلمين آن جا تجمع مى كردند) برهنه و نيمه برهنه ، و بسيارى از شب ها گرسنه مى خوابيدند... با اين وجود هيچ تاريخى ننوشته كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله جز در موارد چهارگانه حتى يك درهم از پولداران به عنوان ديگرى به زور گرفته باشد، چون اسلام پاسدار جان و اموال مردم است .
و در كتاب وسائل الشيعه ، باب سيزدهم كتاب الزكاه ، روايتى از اميرالمؤ منين (عليه السلام ) نقل كرده كه اهميت حفظ حقوق و اموال مردم را بيان مى كند:
اميرمؤ منان (عليه السلام ) براى عاملان خود جهت دريافت ماليات ، در توصيه نامه اى چنين مى نوشت :
همراه با پرهيزكارى در راه خدا (وحده لا شريك له ) حركت كن ، و مواظب باش كه هيچ مسلمانى را مترسانى ، و به زور واكراه از زمين او رد نشوى و مواظب باش كه بيش از حقوق الهى ، اموال او را دريافت نكنى ، پس اگر به يك آبادى رسيدى ، در خارج آن در كنار منبع و يا قنات آب آنها پياده شو، بدون اين كه وارد خانه شان گردى ، آنگاه با آرامش و وقار به سوى آنان حركت كن ، تا به ميان آنان برسى ، پس نخست با رويى گشاده سلام كن و بگو: اى بندگان خدا ولى و جانشين خدا مرا به سوى شما فرستاده ، تا حق خدا را از شما بستانم ، پس آيا از حقوق خدا چيزى به شما تعلق گرفته ، تا آن را به ولى او برسانم ؟
در اين حال اگر كسى گفت : نه ، ديگر از او باز خواست مكن ، و اگر هم كسى به تو گفت : آرى ، با او حركت كن بدون اين كه او را بترسانى ، ياتهديد كنى ، يا در مشكلات و رنج و زحمت بيندازى .
آن گاه آنچه را كه آن شخص از طلا يا نقره به تو تقديم داشت ، بپذير... و مواظب باش هيچ گاه مسلمانى را اهانت و حتى يك يهودى يا نصرانى را براى خراج مورد ضرب و توهين قرار ندهى ، و هيچ حيوان باركشى را جهت تامين ماليات به فروش نرسانى ، زيرا ما مامور گشته ايم كه از اموال اضافى آنان ماليات دريافت كنيم .
در روايتى از حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام ) از پدران بزرگوارش از حضرت اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) چنين آمده :
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله از اجبار مردم بر پرداخت ماليات نهى كرده و فرمود: گفته مردم در تعلق و يا عدم تعلق ماليات اسلامى بر آنها كافى است ، و جايز نيست كه سالانه دوبار از مردم ماليات دريافت شود، كه جز يك بار در سال ممنوع است ، هم چنين پيامبر اسلام از دريافت ماليات اجبارى ، يا با ايراد ضرب و شدت و يا بيش از طاقت مردم نهى كرده ، و به مامور ماليات دستور فرموده كه با رعايت عدالت ، جز ماليات آنچه در دست مردم مى بيند، چيز ديگرى را مطالبه نكند.
در آيين اسلام هر كس حقوق خدا، و حقوق مردم را بپردازد، بقيه دارايى اش محترم است و هيچ كس به هيچ عنوان حق تعرض به ثروت و دارايى مشروع مردم را ندارد.
بيت المال
كليد بيت المال مسلمين در اختيار پيامبر و امام و در زمان غيبت امام (عليه السلام ) بايد در اختيار مراجع تقليد كه رهبران دادگر و شايسته اند، باشد، به طورى كه حتى به مقدار يك درهم نيز حيف و ميل نگردد، و خود رهبران اسلامى و يا قضات آنها، يا از حقوق بيت المال استفاده نمى كردند و از دسترنج خود استفاده مى نمودند، و يا در صورت استفاده ، جز به مقدار مورد نياز خود از آن بر نمى داشتند.
مثلا پس از پايان جنگ حنين ، به نفع مسلمين ، غنايم جنگى بسيارى به دست سپاه اسلام افتاد، و پيامبر بزرگ اسلام صلى الله عليه و آله چند موى شتر را به دست گرفته و فرمود: من حتى اين مقدار هم از مال شما نخواهم برداشت ... و اين غنايم به عموم مسلمين تعلق دارد...
در روايت ديگرى از آن پيامبر بزرگ چنين وارد شده است :
اگر اموال شما مثل كوه هاى (( تهامه )) در اختيارم باشد، آن را در ميان شما عادلانه تقسيم مى كنم ، و شما مرا دروغگو، ترسو و بخيل نمى يابيد...
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله تمام اموال بيت المال را در ميان مسلمانان قسمت كرد، تا جايى كه به هنگام رحلت ، نزد مرد يهودى چيزى را به رسم رهن و گرو گذاشته بود، تا مقدارى غذا براى مصرف خود و خانواده اش تهيه كند...
اميرمؤ منان على (عليه السلام ) نيز به پيروى از پيامبر اسلام اموال بيت المال را در ميان مردم تقسيم مى كرده و حتى دارايى خود را نيز در راه خدا انفاق كرد، تا جايى كه به هنگام شهادت در حدود هفتصد هزار درهم بدهكار بود، با اين كه پول هاى زيادى در بيت المال در اختيار آن حضرت بوده است ، امام (عليه السلام ) تمام آنها را تقسيم مى نمود، و اگر گاهى براى خود چيزى بر مى داشت ، تنها به اندازه ساير مسلمين به خود حق مى داد. (113)
غریب آشنا
06-17-2013, 09:04 PM
o آيه الله العظمى سيد محمد حسينى شيرازى (ره )
برخورد على (عليه السلام ) با اسرا
(( آن حضرت در هيچ صحنه اى فرار نكرد، زره حضرت ، پشت نداشت ... از كلمات بلند اميرمؤ منان (عليه السلام ) است كه فرمود: در مسائل نظامى و جنگى عاطفى برخورد نكنيد (114) .
در يكى از جنگ ها، سپاهيان على (عليه السلام ) را به اسارت گرفتند به حضرت عرض كردند: اجازه بدهيد ما از بيت المال به منظور آزادى اسيران بودجه اى در اختيار بگيريم . فرمود: آزاد كردن اسير كار خوبى است و ادامه مبارزه است ، اما كسى كه به اندك حادثه ، فورا دست بلند كرده تسليم مى شود، شهامتى ندارد. آنها را كه زخمى و اسيرند و زخم در جلوى بدن آنهاست آزاد كنيد، چون معلوم مى شود، تا آخرين لحظه مقاومت كرده اند و بعد اسير شده اند و آنهايى كه زخم در پشت بدنشان است ، معلوم مى شود فرار كرده و سپس آنها را دستگير كرده اند (115) كسى كه ميدان جنگ را ترك مى كند او به درد ما نمى خورد. چون شهادت را نشناخته است . خيال مى كند مرگ يعنى نابودى و فكر مى كنند ماندن براى او بهتر است . او نمى داند كه (( ماالموت الا قنطره تعبربكم (116) ؛ مرگ فقط پلى براى عبور از اين جهان به سراى ابدى است )) . على (عليه السلام ) كه افطاريه خود را به اسير مى دهد، هنگام آزاد كردن سربازان اسير خود دستور مى دهد سربازى را كه از پشت زخم خورده براى آزاد كردن او از بيت المال چيزى صرف نكنند. معلوم مى شود او فرار كرده و كسى كه ميدان جنگ را پشت سر مى گذارد و فرار مى كند، مورد علاقه ما نيست .
على (عليه السلام ) در نامه اى كه براى سهل بن حنيف انصارى نوشت فرمود: ما قعلت باب خيبر... بقوه جسديه و لا حركه غذائيه لكنى اءيدت بقوه ملكوتيه و نفس بنورربها مضيئه (117) ؛ من در قلعه خيبر را با نيروى حاصل از اثر غذا و خوراك نكندم ، بلكه آن قدرت ملكوتى و نفس منور به نور الهى مرا به اين كار واداشت (118)
o آيه الله جوادى آملى
زهد على (عليه السلام )
اكنون خوراك او را از زبان عتبه بن علقمه بشنويم : مى گويد وارد شدم بر على (عليه السلام ) ديدم نان خشكيده اى با شير مانده مى خورد. گفتم : يا اميرالمؤ منين ! چگونه با اين نان خورش مى سازى ؟ فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله خشك تر از اين نان مى خورد و خشن تر از اين جامعه كه در بر من است مى پوشيد. مى ترسم اگر جز اين بكنم ، به رسول خدا صلى الله عليه و آله ملحق نشوم(119) .
روزگارى كه على (عليه السلام ) و پيشواى امپراطورى اسلام پس از شهادت چند درهمى بيش ميراث نگذاشت ، نقدينه عثمان روزى كه كشته شد طبق نوشته (( مسعودى )) به صد و پنجاه هزار دينار و يك ميليون درهم مى رسيد، ارزش املاك او در وادى القرى و حنين يكصد هزار دينار بود، به علاوه اسب و شتر فراوان داشت . از زبير چهارصد هزار دينار و يكهزار اسب و يكهزار كنيز تركه ماند. در آمد طلحه از غله عراق روزى هزار دينار و از املاك سراه بيش از اين مبلغ بود. عبدالرحمن بن عوف هزار اسب شتر و ده هزار گوسفند داشت (120) زبير در مصر و اسكندريه و بصره و كوفه هر يك خانه مجلل بنا كرد، طلحه نيز در كوفه و مدينه خانه ساخت (121)
o حسن صدر
ايمان على (عليه السلام ) به پيامبر
حضرت امير (عليه السلام ) كه پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله همانندى ندارد در معرفى خود مى فرمايد: بدانيد من بنده خدا و برادر پيامبر او هستم . اولين يار او و اولين كسى هستم كه وى را تصديق كرد، آن گاه كه من رسول خدا صلى الله عليه و آله را به رسالت و وحى تصديق كردم ، هنوز خلقت حضرت آدم تمام نشده بود و آدم بين عالم غيب و شهادت بود:
اءلا انى عبدالله و اءخو رسول الله و صديقه الاءول ، صدقته و آدم بين الروح و الجسم (122) .
معلوم مى شود اگر آدم ابوالبشر مسجود همه فرشتگان قرار مى گيرد به پاس احترام ولايت مطلقه اى است كه حضرت آدم (عليه السلام ) يكى از مظاهر آن است و بر جسته تر از او على و اولاد على (عليه السلام ) هستند (123)
o آيه الله جوادى آملى
على (عليه السلام ) و دنيا
ضرار نهشلى ، براى معاويه ، على (عليه السلام ) را چنين وصف مى كند:
وقتى على (عليه السلام ) در ميان ما بود، چون يكى از ما بود. رسيدن به خدمتش ، براى همه كس ميسر بود، دربانى نشسته نداشت .
با آن كه خيلى به ما نزديك بود، عظمتش ، از ما دورش مى داشت .
كمتر مى توانستيم ، با وى سخن بگوييم . لبخندى بر لبان داشت شيرين و نمكين ، لبخند مهر، لبخند رحمت .
شب زنده دار بود. گاه در شب قرآن مى خواند، گاه در روز!
نيمه شبى ، حضرتش را در محراب عبادت ديدم ، هم چون مارگزيده بر خود مى پيچيد و مانند مصيبت زده مى گريست و مى شنيدم كه مى گفت :
(( اى دنيا! اى عروس زيبا! به سراغ من آمدى و خود را به من نماياندى ؟! دور شو، دور شو. تو را نمى خواهم . سه طلاقه كردم ، طلاقى كه رجوع نداشته باشد )) .
سپس گفت : (( واى بر من ، از اين سفر دور و دراز با ناچيزى توشه و سختى راه ! (124)
o آيه الله سيد رضا صدر (ره )
قبله مومنان
آلوسى ، سنى بسيار متعصبى است . مى گويد: تعجب نكنيد كه على (عليه السلام ) در كعبه به دنيا آمد. خدا به زبان آلوسى آورده ، چرا كه من عبارت هاى به اين زيبايى را حتى در كتب شيعه پيدا نكردم . همه بايد مداح اميرالمؤ منين بشوند. اين خواست خداست . مى گويد: تعجب نكنيد (( و ما لامام الائمه اءن تكون قبله للمومنين ؛ چقدر سزاوار است كه امام امامان در جائى كه قبله مومنين است به دنيا بيايد )) .
بعد عبارت را به اين جمله بدرقه مى كند و مى گويد:
(( فسبحان من يجعل الاءشياء فى مواضعها؛ پاك است آن خدايى كه هر جيزى را در جاى خودش قرار مى دهد (125) )) .
معاويه پليد در رختخواب نشسته بود. يك پليدى برايش مژده آورد كه معاويه ! على (عليه السلام ) از دنيا رفت . اين پليد، دشمن شماره يك آقا بود، اما از بس خبر، مهم بود، تكان خورد. تمثل به شعرى كرد. شعر، مال خود پليدش نبود، گفت : على (عليه السلام ) كشته شد.
قل للاءرانب تربع ما سلكت
و للظباء بلا خوف و لا حذر (126)
مى دانيد يعنى چه ؟ يعنى با رفتن على عدل از دشت و كوه هم رخت بربست و خرگوش هاى بيابان به آهوان بگوييد هر كجا مى خواهند بچرند، بچرند، ديگر على نيست . (127)
o حجه السلام فاطمى نيا
قهرمان همه عرصه ها
راست است كه بعد از آن همه كتاب و رساله كه در بزرگى و بلندى مقام والاى اميرمؤ منان على (عليه السلام ) طبع و نشر شده و بعد از آن همه شرح تفسيرى كه بر خطابه هاى اعجازآميز نوشته شده و بعد از آن همه شرح مقام و علو و عظمت على (عليه السلام ) كار آسانى نيست با اين حال ، بلندى مقام و بزرگى روح فرزند ابى طالب به حدى است كه على رغم تحقيق و تتبع فراوان نويسندگان عرب و عجم هنوز گوشه هاى ناديده و رازهاى ناگفته از زندگى و خلافت اعجوبه خلقت و مظهر عجايب وجود دارد كه شايسته گفتن و نوشتن است .
كدام قهرمانى را مى شناسيد كه خيال ، فكر، عقل ، ذوق ، و خلاصه تمام نواحى و جبهات شعور بشرى را قرن ها به خود متوجه و در زندگى خود مستغرق ساخته باشد؟ كدام پهلوانى را سراغ داريد كه در بدايت جوانى و حداثت سن ، قهرمانان نامى و ورزيده را به خاك هلاك انداخته باشد و كدام جنگاورى را ديده ايد كه با خوراكى فقير و ساده فرياد هولناكش در ميدان نبرد زهره شجاعان را دريده باشد؟ كدام پهلوانى را شنيده ايد كه در مقام خطابه و تعليم و تربيت ، در مقام حكمت و تصوف و شريعت ، در مقام آراء و افكار فلسفى و اجتماعى تا اين حد حدت ذهن و قوت منطق و اصابت راى و روانى كلام و عظمت فكر نشان داده و عقول و ارواح و قلوب ميليون ها آدمى را در قرنهاى عديده و نسل هاى متوالى اسير و مسخر كرده باشد؟
فيلسوفى شجاع ، قهرمانى خطيب و اديب ، متفكرى فقيه و مبتكر، جوانمردى بلند همت و پاكدامن ، بزرگ مردى عطوف و رحيم ، پيشوايى امين و عادل ، جنگاورى كه به پيشباز مرگ مى رود و كين كشى از دشمنان را ناجوانمردى مى داند و در ميدان نبرد از كشتن دشمن مكار و حيله گر (128) كه براى نجات از چنگال قهرش كشف عورت كرده چشم مى پوشد و او را ناديده مى گيرد. شمشير زنى كه در يك روز پانصد مرد جنگى به خاك مى افكند و شب هنگام در غم بيوه زنان مى گريد. آرى ، قرن ها بايد تا روزگار اعجوبه اى چنين بپرورد و اعصار و قرون را به شگفتى وا دارد.
قهرمان عرب و پيشواى اسلام على بن ابى طالب (عليه السلام ) كه از طرف پدر و مادر از شريف ترين و پاكترين سلسله قريش است فرزندانى از خود به يادگار گذاشته كه طى چند قرن پيران سپيد مويشان به خون خضاب كرده و با چهره سرخ به ملاقات خدا رفته اند و جوانان نورسشان در عنفوان جوانى يك دنيا اميدوار و آرزو را به خاك برده و از تمام لذات زندگى چشم پوشيده اند و پير و جوان ، جلال و جمال حق و مبارزه با بيداد را در سيماى قهرمان خود جلوه ابدى بخشيده و جهانيان را به تماشا و اعجاب وا داشته اند، تا آن جا كه ابوالعلا شاعر و فيلسوف عرب - كه نه تنها در شيعه نبودن او شكى نيست ، بلكه در اسلام او شبهه دارند - مى گويد: (( در روزگار، شفق و فجر بر خون دو شهيد على و فرزندش دو شاهد خونينند )) .
غریب آشنا
06-18-2013, 07:53 PM
حيرت انگيزتر از على (عليه السلام ) كيست كه جدال و تصادم افكار و عقول درباره او تا حدى است كه يك دسته خدايش مى خوانند و دسته ديگر كافر و مطرود مى دانند، چه خوب فرمود: (( قومى از افراد در محبت من و جمعى از تند روى در دشمنى من به آتش قهر خداوند خواهند سوخت . )) آرى ، غلو كنندگان به حدى در عشق على تند رفتند كه او را خداى دانستند و پرستيدند و خوارج نهروان به نهانه حكميت - كه به اجبار به او تحميل كردند - او را علنا كافر خواندند و از او خواستند توبه كند و مانند امويان بالاى منبر به او دشنام دادند.
قهرمانان تاريخ همه عرصه حب و بغض مردمند، ولى تنها مردى كه دو قطب موافق و مخالفت او تا حد الوهيت و كفر از هم دور باشند فقط على (عليه السلام ) اعجوبه خلقت و مظهر عجايب ، فرزند ابى طالب است .
مفهوم عدل و داد و كلمه حق و انصاف با اسم اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) جنان ملازمت دارد كه هر ستم زده مظلومى در چهارده قرن تاريخ اسلام در ذكر اسم على (عليه السلام ) و در ياد سوانح حكومت و زندگى اميرالمؤ منين (عليه السلام ) شفاى خاطر و تسلى قلب مى جويد.
قيام در مقابل مظالم و تجديد وضع و اصلاح مفاسد، دموكراسى و برابرى ضعيف و قوى ، حمايت حكومت از ناتوانان و بى بضاعتان ، سركوبى گردن كشان و حق گزارى ضعيفان همه و همه مرادف و ملازم با حكومت على (عليه السلام ) است ، اين ملازمت در اذهان و عقول تا آن جا ريشه دوانده كه نه تنها حكومت بنى عباس ، بلكه بسيارى از حكومت هاى بزرگ و كوچك در اسلام به منظور جلب اعتماد و محبت عامه به ناچار دعوت خود را به نام حكومت علوى و فرزندان على (عليه السلام ) زينت دادند، به اين اسم بود كه توانستند ستم زدگان و نارضايان را گرد خود جمع كنند و به نيروى جمعيت دستگاه حكومت مسلط را در هم بشكنند و از هم فرو ريزند.
بحث درباره چنين مرد نامتناهى كارى است سخت و دشوار؛ زيرا شخصيت او چون درياى بى كران پايان ندارد. در عالم اسلام و تشيع كيست كه على (عليه السلام ) را نشناسد و او را تا حد پرستش احترام نكند و به او عشق نورزد و در عين حال كيست كه او را آن گونه كه هست شناخته و به كنه شخصيت و علو صفات او پى نبرده باشد؟ (129)
شجاعت على (عليه السلام ) در بدايت عمر در حجاز چنان ولوله اى انداخت كه وقتى عمرو بن عبدود قهرمانان نامى عرب را در نبرد تن به تن - در غزوه خندق به خاك انداخت خواهر عمرو در مقام رثا بر مرگ برادر، شجاعت قاتل را تنها مايه تسلى خود خواند و گفت : اگر جز به دست اين پهلوان نوجوان كشته شده بودى مادام العمر بر مرگ تو مى گريستم (130) .
O حسن صدر (ره )
عدالت در وصيت
على (عليه السلام ) اين وصيت را بعد از بازگشت از جنگ صفين ، نوشته اند:
(( اين است آنچه كه بنده خدا، على بن ابى طالب ، اميرالمؤ منين ، درباره مال خود به خاطر رضاى خداى تعالى مقرر نموده ، باشد كه بر اثر آن ، مرا داخل بهشت گردانيده و به من امن و امان دهد، و به راستى كه حسن بن على ، سفارش من درباره اموالم را اجرا خواهد كرد و به طور شايسته ، خود مصرف كند و به طور شايسته به ديگران انفاق نمايد و در راه صحيح به مصرف برساند، و اگر پيشامدى براى حسن شد، در حالى كه حسن زنده بود، او متعهد اين امر پس از حسن باشد و همان گونه كه برادرش از قبل ، عمل مى كرده ، عمل كند و همانا براى دو فرزند فاطمه - حسن و حسين (عليه السلام ) از بخشش و احسان على آن مقدار مى باشد كه براى فرزندان على - از غير فاطمه - است و اين كه من تصدى اين امر را به فرزندان فاطمه اختصاص دادم ، براى طلب رضاى خداوند و تقرب به رسول خدا صلى الله عليه و آله و گراميداشت احترام آن حضرت و مراعات شرف پيوند با او بود )) .
وقف اموال براى رضاى خدا
در اين كلمات ارزنده نكاتى در رابطه با شناخت مقام والاى معنوى امام اميرالمؤ منين (عليه السلام ) از سخنان خود آن بزرگوار قابل توجه است : از جمله اين كه امام بزرگ طبق فرموده خود، اراضى و زمين هايى را آباد ساخته ، آن گاه آن را در راه خدا وقف مى كند و به صريح كلامشان اين عمل را براى جلب رضا و خشنودى ذات لايزال حضرت حق انجام مى دهد و به اميد اين كه با اين عمل مقدس و انفاق مالى ، خداوند او را داخل بهشت گرداند و امن و آسودگى در روز قيامت به وى عنايت فرمايد.
و اين خود درسى است كه ما متوجه شويم دستيابى به بهشت و ايمنى از ناراحتى هاى روز جزا به آسانى ميسر نيست ، بلكه بايد از مال و ثروت خود به نفع فقرا و اهل مسكنت ، در راه خداوند استفاده كرد.
تساوى فرزندان و نوعى امتياز بنى فاطمه
مطلب ديگر اين كه از نظر سهام ، امام على (عليه السلام ) ميان فرزندان ، تساوى مى اندازند و امر مى كنند فاطمه (عليها السلام ) به مقدارى برداشت كنند، كه به برادران نامادرى خود مى دهند و زياتر از بهره آنان استفاده نكنند وليكن اشراف بر اين امر و اداره آن را به فرزندان فاطمه (عليها السلام ) واگذار كردند. على (عليه السلام )، علت اين امتياز را طلب رضاى خدا و تقرب به رسول خدا، بيان مى فرمايد تا مقام والاى پيامبر و شرف پيوند و اتصال به آن بزرگوار را كاملا ارج نهاده باشد.
آرى ، امام اميرالمؤ منين (عليه السلام )، تا اين حد در بزرگداشت مقام پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله كوشش دارد كه حتى براى فرزندان خودش - كه از بطن ، مطهر حضرت صديقه طاهره (عليها السلام ) و وابسته به رسول الله مى باشند - بر فرزندان ديگر - كه اين ويژگى را ندارند و از همسران ديگر امام (عليه السلام ) هستند - امتياز قايل مى شود و مثلا تصدى موقوفه خود را به فرزندان زهراى مرضيه (عليهم السلام ) مى دهند.
آرى ، امام (عليه السلام ) همواره در تعظيم و تكريم رسول الله چه در حيات پيامبر و چه بعد از ارتحال آن حضرت كوشش داشت و پيش از اين گذشت كه محمد حنفيه را به جنگ مى فرستاد ولى از رفتن امام حسن و امام حسين (عليه السلام ) به ميدان ، ابا داشت و امر مى كرد كه نگذاريد آن دو به ميدان بروند، مبادا با شهادتشان نسل رسول الله صلى الله عليه و آله منقطع گردد (131) .
o آيه الله كريمى جهرمى
رعايت نظر اكثريت در امور سياسى
على (عليه السلام ) در امور شرعى طبق تشخيص خود و بدون توجه به نظر ديگران تصميم مى گرفت ، ولى در مسائل عرفى و سياسى به نظر اكثريت ياران و دوستان خود احترام مى گذاشت و حتى گاه منتظر مى شد كه خطاى نظر دوستان به تجربه و در سايه بروز حوادث روشن گردد (132)
مخالفان عثمان ، از او به على (عليه السلام ) شكايت مى كردند و على (عليه السلام ) براى پاس مقام خلافت ، ناراضيان عثمان را مسئول قرار مى داد تا شكايت خود را رها كنند و فتنه اى راه نيندازند.
على (عليه السلام ) با اين كه جرايم و مظالم دستگاه عثمان را مى ديد، و خود بيش از ديگران او را متنبه مى كرد، و اندرز مى داد، مع الوصف به خاطر جلوگيرى از بروز فتنه و قتل خليفه در چهل روزى كه شورشيان و ناراضيان خانه عثمان را در محاصره داشتند تقاضاى مردم را در مسجد كه مى خواستند به امامت پيش ايستد و با او نماز گزارند به شدت رد مى كرد، چند بار به خواهش عثمان از شهر بيرون رفت تا اسم و ذكر او بر سر زبان ها نباشد و باز به تقاضاى خليفه به مدينه برگشت تا انقلابيون را نصيحت فرمايد، روز آخر حسين (عليه السلام ) و چند تن از فرزندان بزرگان صحابه را به پاسدارى خانه عثمان گماشت تا شورشيان به احترام آنها به خانه خليفه داخل نشوند، وقتى شنيد كشندگان عثمان از ديوار وارد خانه شده و كار خليفه را ساخته اند به فرزندان خود غضبناك شد، طلحه گفت : يا اباالحسن ! خشم مگير، زيرا اگر مروان را تسليم كرده بود كشته نمى شد (133)
در مسئله بيعت جز از طلحه و زبير و معاويه كه قصد سركشى و فسادشان بر همه روشن بود از هيچ كس طلب بيعت نكرد، زيرا كناره گيرى ايشان زيانى به جامعه نمى رساند، حتى آزادگى و آزاد مردى را از اين حد هم جلوتر برد، عمر بزرگان صحابه را از ترس فتنه انگيزى هميشه در مدينه تحت نظر داشت و اين احتياط را به توصيه ابوبكر رعايت مى كرد ولى طلحه و زبير پس از ياس از شركت در دستگاه خلافت و تصميم به فتنه انگيزى از امام اجازه سفر به مكه خواستند؛ اميرالمؤ منين (عليه السلام ) فرمود: ترجيح مى دهم در مركز نزد من بمانيد، اصرار كردند. آن گاه فرمود: با اين كه خوب مى دانم قصد گذاشتن حج و عمره نداريد و از نيت شرتان آگاهم مع الوصف شما را به ماندن در مدينه مجبور نمى كنم ولى مى خواهم يك بار ديگر بيعت با امامتان را تجديد كنيد و برويد (134) .
به فرمانداران خود مى نوشت : قبل از اين كه به فكر وصول خراج باشيد بر آن شويد كه زمين را آباد و وسائل كشت و زرع و بالا بردن سطح توليد محصول را فراهم سازيد... مبادا كسى را به گناه ندادن زكات تازيانه بزنيد يا حبس كنيد، اگر در اموال عمومى شتر آبستنى است مبادا از آن كار بكشيد يا سوار شويد و اما از نظر عدالت در توزيع ثروت از فرمايشات معروف اوست كه (( هر كجا نعمتى بسيار و كاخى افراشته است در كنارش حقى ضايع شده وجود دارد. همه شما در حق نزد من برابريد. هيچ فقيرى گرسنه نماند، مگر ثروتمندى از حق او بهره مند گشت (135) )) .
در دريافت خراج به ماموران خود دستور داد وقتى بر مردم دهكده اى وارد شديد سلام كنيد و تحيت بفرستيد و با منتهاى ملايمت بگوييد: بندگان خدا! ولى خدا ما را فرستاده تا اگر در اموال شما حقى براى خدا يافت مى شود به ما تسليم كنيد. سپس از يكايك بپرسيد آيا نزد تو حقى براى خدا هست ؟ اگر گفت نه ؛ او را رها كنيد و اگر گفت آرى ؛ بدون اجازه او حيوان باركش او را مگيريد و اگر به شما تسليم كرد، مانند مرد مسلط و قاهرى با چارپا و صاحب آن رفتار نكيند، حيوانات را آزار مدهيد و نترسانيد، اگر غله را خواست با شما قسمت كند او را در انتخاب قسمتى كه ميل دارد آزاد بگذاريد و اگر معامله اى كه با شما كرد خواست بر هم بزند بپذيريد، زنهار كسى را تهديد و تخويف نكيند.
جاى ديگر مى فرمايد: حذر كنيد از اين كه به خاطر دريافت خراج ، دهات و ده نشينان را خراب كنيد، زيرا صلاح حكومت صلاح ملك و صلاح مردم آن است ، آبادى و قوم ملك موقوف به رفاه زارع و رضاى اوست ، بيش از آنچه در فكر جمع خراج باشيد در آبادى و عمران بكوشيد و اين امر را بر وصول زكات و صدقات مقدم بداريد (136) .
o حسن صدر (ره )
فراتر از درك عقل بشرى
على بن ابى طالب (عليه السلام ) كلام گويا و قلب فراگير الهى است ، نسبت او با ديگر ياران پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت معقول به محسوس بود، و ذات او از شدت نزديكى به خدا ممسوس در ذات خدا گشته بود (137) .
كان على (عليه السلام ) من العلم فى محل لا يجده عقول البشر
پايگاه دانش على (عليه السلام ) آن قدر بالاست كه عقل بشرى او را نتواند درك كند (138) )) .
o ابن سينا (ره )
على (عليه السلام ) پاسدار قانون و اصول انسانى
آن چه على (عليه السلام ) را از سياستمداران ديگر جهان - البته به استثناى امثال پيغمبر اكرم - متمايز مى كند اين است كه او از اصل غدر و خيانت در روش پيروى نمى كند ولو به قيمت اين كه آن چه دارد و حتى خلافت از دستش برود. چرا؟ چون مى گويد اساسا من پاسدار اين اصولم ، فلسفه خلافت من پاسدارى اين اصول انسانى است ، پاسدارى صداقت است ، پاسدارى امانت است پاسدارى وفاست ، پاسدارى درستى است ، و من خليفه ام براى اينها. آن وقت چه طور ممكن است كه من اين ها را فداى خلافت كنم ؟! خلافت من براى اين هاست چه طور مى شود من اينها را فداى خلافت كنم ؟! نه تنها خودش چنين است ، در فرمانى كه به مالك اشتر نوشته است نيز به اين فلسفه تصريح مى كند. و مى گويد: مالك ! با هر كسى پيمان بستى ولو با كافر حربى ، مبادا پيمان خود را نقض بكنى . مادامى كه آنها سر پيمان خودشان هستند تو نيز باش . البته وقتى آنها نقض كردند ديگر پيمانى وجود ندارد. قرآن هم مى گويد: (( فما استقاموا بكم فاستقيموا لهم (139) )) در مورد مشركين و بت پرست هاست كه با پيغمبر پيمان بسته بودند: مادامى كه آنها به عهد خودشان وفادار هستند شما هم وفادار باشيد و آن را نشكنيد؛ اما اگر آنها شكستند، شما نيز بشكنيد.
مى فرمايد: مالك ! هرگز عهد و پيمانى را كه مى بندى ، با هر كه ببندى ، با دشمن خونى خودت ، با كفار، با مشركين ، با دشمنان اسلام ، آن را نقض نكن . بعد تصريح مى كند و مى فرمايد: براى اين كه اصلا زندگى بشر بر اساس اين هاست . اگر اين ها شكسته بشود و محترم شناخته نشود ديگر چيزى باقى نمى ماند (140) .
مخالفت مصانعه
به على (عليه السلام ) پيشنهاد كوتاه آمدن در عزل معاويه مى شد، اين كار در تعبيرات على (عليه السلام ) و يارانش نوعى مصانعه تعبير مى شد.
على (عليه السلام ) حتى از اين كه به خاطر مصلحت ، از آن نوع مصلحت هايى كه سياستمداران خود را با آنها تطبيق مى دهند، يك ساعت اجاره دهد معاويه سر كار خود بماند امتناع كرد و آن را مصانعه مى دانست . اصحاب و دوستان احيانا مى آمدند و در حضورش او را ستايش مى كردند، او را محتشم مى شمردند، با القاب و عناوين ياد مى كردند، از اين كه اگر نقصى در كارها به نظرشان برسد و ابراز كنند خوددارى مى كردند على (عليه السلام ) به شدت آنها را از اين روش نهى مى كرد و اين عمل آنها را نوعى مصانعه مى خواند و مى گفت :
لا تخالطونى بالمصانعه و لا تكلمونى بما تكلم به الجبابره .
با من به سبك مصانعه معاشرت نكنيد، با من به طرزى كه با جباران و ستمگران سخن گفته مى شود، يعنى چاپلوسانه و تملق آميز و مداحانه و در لفافه القاب مطنطن و عناوين مجلل ، سخن نگوييد.
صريح مى گفت : من دوست دارم مردم آن گاه كه با من رو به رو شدند به جاى تعارفات و مداحى ها، نقص ها و عيب هايى كه به نظرشان مى رسد با كمال صراحت رو در روى من بگويند (141)
حساسيت در اجراى قانون الهى
على (عليه السلام ) چه قدر حساسيت نشان مى دهد كه قانون خدا تعطيل بردار نيست . ولو در مورد فرزند خودم . مى شنود كه عبدالله بن عباس پسر عموى عزيز و مورد احترامش (كه واقعا هم از جهاتى مرد بزرگى بوده ؛ ولى خوب معصوم نبوده ، اشتباهى كرد) مرتكب خطايى شده . به على (عليه السلام ) خبر دادند كه ابن عباس پسر عموى بزرگ تو، دانشمند و عالم تو، سياستمدار و مورد اعتماد تو از بيت المال تصرفى كرده است ، از آن تصرفاتى كه امروز اصلا كسى آنها را به حساب نمى آورد.
على (عليه السلام ) نامه اى نوشته كه اين نامه در نهج البلاغه هست :
(( پسر عباس ! من از تو ديگر انتظار نداشتم ، به خدا قسم اگر چنين و چنان بشود و اگر چنين بكنى ، با آن شمشيرى كه به هر كس زدم يكسره به جهنم رفت و حساب و كتابى ندارم ، تو را آدم خواهم كرد)) .
بعد مى گويد: (( پسر عباس ! به خداى عالم قسم ، اگر حسن و حسين هم چنين كارى بكنند با همين شمشير مى زنمشان . ))
و مى زد. اين مقدار حساسيت در مقابل اجراى قانون الهى ! (142)
رمز محبوبيت بى نظير على (عليه السلام )
از جمله چيزهايى كه در زندگى اميرالمؤ منين (عليه السلام ) كاملا نمايان است آن هماهنگى و هم عنانى قول و عمل است . اميرالمؤ منين (عليه السلام ) قبل از آن كه سخنور خوبى باشد و مثلا خوب در اطراف زهد و تقوا سخنورى كند، خودش در منتها درجه زهد و تقوا و تنزه بود، و هم چنين پيش از آن كه در اطراف حالات قلب و معانى لطيف عرفانى حرف بزند، خودش عملا سالك و عارف و صاحبدل و روشن ضمير بود.
على (عليه السلام ) در اطراف مصالح عاليه اسلامى ، هم حرف زد و هم نشان داد كه در منتهاى جوانمردى از حقوق شخصى خود به خاطر حفظ مصالح عاليه اسلامى چشم پوشيد و مصلحت اسلام را بر مصلحت شخص خودش مقدم داشت . هماهنگى و هم عنانى قول و عمل ، گفتار و كردار، بزرگ ترين فضيلت انسانى است و اين است رمز محبوبيت بى نظير على (عليه السلام ) (143) .
فرماندار حكومت على (عليه السلام )
وقتى خبردار مى شود كه عامل او فرماندارى كه از ناحيه او منصوب است ، در يك مهمانى شركت كرده است ، نامه عتاب آميزى به او مى نويسد كه در نهج البلاغه هست . حال چه مهمانى اى بوده است ؟ آيا آن فرماندار در مهمانى اى شركت كرده بود كه در سفره آن مشروب بوده است ؟ نه . در آن جا قمار بوده ؟ نه . در آن جا مثلا زن هايى را آورده ، و رقاصنده بودند؟ نه . در آن جا كه حرام ديگرى انجام داده بودند؟ نه . پس چرا آن مهمانى مورد ملامت قرار مى گيرد و نامه تند نوشته مى شود؟ مى گويد: و ما ظننت انك تجيب الى طعام قوم عائلهم مجفو و غنيهم مدعو (144) گناه فرماندارش اين بوده كه بر سر سفره اى شركت كرده است كه صرفا اشرافى بوده ، يعنى طبقه اغنيا در آن جا شركت داشته و فقرا محروم بوده اند (145) .
على (عليه السلام ) مى گويد: من باور نمى كردم كه فرماندار من ، نماينده من پاى در مجلسى بگذارد كه صرفا از اشراف تشكيل شده است (146) .
غریب آشنا
06-18-2013, 08:00 PM
كليد شخصيت على (عليه السلام )
روان شناس ها خصوصا كسانى كه بيوگرافى مى نويسند، كوشش مى كنند براى روحيه ها يك كليد شخصيت پيدا كنند. مى گويند شخصيت هر كس يك كليد معين دارد، اگر آن را پيدا بكنيد سراسر زندگى او را مى توانيد توجيه بكنيد. البته به دست آوردن كليد شخصيت افراد خيلى مشكل است ، خصوصا شخصيت هاى خيلى بزرگ .
عباس محمود عقاد دانشمند مصرى ، كتابى نوشته به نام عبقريه الامام و در اين كتاب اظهار نظر مى كند كه : من كليد شخصيت على (عليه السلام ) را در فروسيت او پيدا كردم ، على ، مردى است كه در سراسر زندگى اش ؛ چه ميدان جنگ ؛ چه در محيط خانواده ، چه در محراب عبادت ، چه در مسند حكومت و در هر جايى ، روح مردانگى وجود دارد. فروسيت ، يعنى مردانگى ، ما فوق شجاعت است . او مى گويد كليد شخصيت على (عليه السلام )، مردانگى است .
ملاى رومى حدود هفتصد سال قبل از او به اين نكته پى برده است كه در على (عليه السلام ) چيزى بالاتر از شجاعت وجود دارد... البته ادعاى اين كه كسى بگويد من كليد شخصيت كسى مانند على (عليه السلام ) را به دست آورده ام ، انصافا ادعاى گزافى است (147) )) .
آزاى در انتقاد سازنده
على (عليه السلام ) مى گويد: (( با من كه حاكم هستم اين گونه نباشيد، آزاد مرد باشيد. )) (( لا تكلمونى بما تكلم به الجبابره ؛ مبادا آن اصطلاحاتى را كه در مقابل جباران به كار مى بريد كه خودتان را كوچك مى كنيد، ذليل مى كنيد، خاك پا مى كنيد و او را بالا مى بريد، به عرش مى رسانيد، براى من به كار ببريد. ))
(( و لا تتحفضو منى بما يتحفظ به عند اهل البادره ؛ و اگر ديديد احيانا من عصبانى و ناراحت شدم ، حرف تندى زدم ، خودتان را نبازيد، مردانه انتقاد خودتان را به من بگوييد، از من حريم نگيريد. ))
(( و لا تخالطونى بالمصانعه )) با بارى به هر جهت ، هر چه شما بفرماييد صحيح است ، هر كارى كه شما مى كنيد درست است (اين را مى گويند مصانعه و سازش ) با من رفتار نكنيد، هرگز با من به شكل سازشكارها معاشرت نكنيد.
و لا تظنوا بى استثقالا فى حق قيل لى و لا التماس اعظام لنفسى
گمان نكنيد كه اگر حقى را در مقابل من بگوييد، يعنى اگر عليه من كلمه اى بگوييد كه حق است بر من سنگين خواهد آمد، به حق از من انتقاد كنيد، ابدا بر من سنگين و دشوار نخواهد بود، با كمال خوشرويى از شما مى پذيرم . ))
(( و لا التماس اعظام لنفسى )) . براى كسانى كه من حاكم و خليفه تان هستم و شما رعيت من هستيد، خيال نكنيد كه من از شما اين خواهش را دارم كه از من تمجيد و تعظيم كنيد، از من تملق بگوييد، مرا ستايش كنيد، ابدا.
بعد يك قاعده كلى را ذكر مى كند: فانه من استثقل الحق ان يقال له او العدل ان يعرض عليه كان العمل بهما اثقل عليه
يعنى آن آدمى كه وقتى حق رابه او مى گويى دشوارش مى آيد و ناراحت مى شود كه چرا حق را گفتى ، عمل كردن حق براى او سخت تر است (148) .
رمز قداست امت
على (عليه السلام ) مى گويد: فانى سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله يقول فى غير موطن : لن تقدس امه لا يؤ خذ للضعيف فيها حقه من القوى غير متتعتع . (149)
على (عليه السلام ) مى گويد از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مكرر شنيدم كه مى فرمود: هيچ امتى به مقام قداست و طهارت و مبرا و خالى بودن از عيب نمى رسد، مگر قبلا به اين مرحله رسيده باشد كه ضعيف در مقابل قوى بايستد و حق خود را مطالبه كند، بدون اين كه لكنت زبان پيدا كند (150) .
انسان كامل
انسان كامل يعنى انسانى كه حوادث روى او اثر نمى گذارد... على (عليه السلام ) آن كسى است كه مراحل و مراتب اجتماعى را از پايين ترين شغل از جنبه اقتصادى مثل عملگى تا عالى ترين مناصب اجتماعى كه زمامدارى و خلافت است طى كرده است (151) .
o استاد شهيد مرتضى مطهرى (ره )
على (عليه السلام ) و برخورد كريمانه
در زمان حكومت على (عليه السلام ) كسى از حاكم وقت نمى ترسيد، فرومايگان كه از كسى نترسند بدو ظلم مى كنند و به على (عليه السلام ) بسيار ظلم كردند. آيا حاكم مظلوم و مقتدر و توانا، به جز على (عليه السلام ) كسى را سراغ داريد؟
وقتى يكى از همين فرومايگان گفت : وه كه اين كافر چقدر دانشمند است . خدايش او را بكشد!
حاضران خواستند او را بكشند، ولى على (عليه السلام ) جلوگيرى كرد و فرمود: (( به من دشنام داد. كيفر دشنام ، دشنام است ، ولى من عفو كردم (152) .
وقتى ، تنى چند از يارانش در جايى نشسته بودند. سوسمارى پيدا شد. نانجيبى فرياد برآورد و گفت : يا اميرالمؤ منين ! دستت را بده تا بيعت كنم ! همام از دوستان نزديك على (عليه السلام ) بود. تقاضاى موعظه كرد.
حضرت چند جمله اى بفرمود:
همام تقاضاى تفصيل در كلام و گسترش سخن كرد. امام لب به سخن گشود و داد سخن داد. اين موعظه ، چنان در همام موثر افتاد كه پس از شنيدن ناله اى زد و جان داد.
امام فرمود: موعظه بليغ چنين اثر مى كند (153)
نانجيبى در آن جا بود، چنين گفت : چرا در خودت اثر نمى كند (154) ؟!
استصمار عواطف خلق
از شاهكارهاى عدل كه مى توانست و نكرد، خوددارى از استثمار عواطف خلق بود. استثمار عاطفه ، ظلم بر عقل است ، نه ظلم پيكر، نه ظلم بر مال ، نه ظلم بر جاه ، نه ظلم بر آبرو.
استثمار عواطف خلق ، براى كسى مانند على (عليه السلام )، بسيار آسان بود، چون همه گونه وسيله اى براى چنين كارى داشت و نكرد. سخنورى توانا بود، دانشمندى بزرگ بود، دلاورى بى نظير بود،... همه اين شايستگى ها بس بود كه يكى از آنها را دام قرار دهد و عواطف مردم را شكار كند، تا مخالفى نيابد و در حكومتش كمياب گردد، ولى نكرد.
استثمار عواطف خلق ، به ويژه عاطفه جوان ، خيانت به انسانيت است و على (عليه السلام ) خادم انسانيت بود نه خائن ...
مطابق دلخواه مردم سخن گفتن و به جاى منطق ، به شعار اكتفا كردن و از حق گويى دم فرو بستن ... هر چند از همه كس ساخته است ، ولى كار على (عليه السلام ) نيست (155) ،...
قصاص قبل از جنايت ممنوع !
در شهادت على (عليه السلام ) از نظر قضايى و حقوق جنايى ، چند نكته جلب توجه مى كند:
1. قصد جنايت ، حكم جنايت را ندارد.
على (عليه السلام )، از قصد ابن ملجم آگاه بود و كسان ديگر نيز آگاه بودند و او را مى شناختند، ولى حضرتش ، قبل از ارتكاب جنايت ، او را جانى نشمرد، زندانى نساخت ، نفى بلد نكرد، مامورى براى او قرار نداد و او را آزاد گذارد. (156)
2. از نظر قصاص ، حكم اعدام براى ابن ملجم صادر نكرد فرمود:
(( اگر من مردم ، شما تنها يك ضربت به او بزنيد (157) ، خواه زنده بماند خواه بميرد، چون او يك ضربت به من زده است (158) . ))
نفرمود: چون مرا كشته است او را بكشيد.
3. اشعث بن قيس كه در توطئه شريك بود پس از شهادت على (عليه السلام ) مورد تعرض قرار نگرفت .
اشعث در شب نوزدهم رمضان ، همراه ابن ملجم در مسجد، سحرگاه ابن ملجم را بيدار كرد و گفت : برخيز و وقت كار است !
حجر بن عدى كه در مسجد مشغول عبادت بود، از سخن اشعث به قصد او پى برد، بدو گفت :
غریب آشنا
06-18-2013, 08:11 PM
گمان كردى مى توانى چنين كارى بكنى ؟!
به زودى از مسجد بيرون شد كه على (عليه السلام ) را از ساعت توطئه آگاه كند، وقتى به در خانه رسيد، ديد حضرت از خانه بيرون شده و از راه ديگر به مسجد رفته است . وقتى كه به مسجد برگشت ، كار از كار گذشته بود (159)
4. پس از شهادت ، ابن ملجم را براى قصاص به حضور امام مجتبى (عليه السلام ) آوردند. قاتل از آن حضرت تقاضا كرد:
مرا بفرستيد، براى كشتن معاويه ، دشمن شماره يك شما. اگر او را كشتم و كشته شدم ، مقصود حاصل است و اگر زنده ماندم ، بر مى گردم ، شما آن وقت قصاص كنيد. امام نپذيرفت و تقاضاى او را رد كرد و از تروريست پرورى ابا كرد (160).
سياست و ملك دارى على (عليه السلام )
مورد اتفاق مورخان است كه على (عليه السلام ) خود را، خليفه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى دانست و ديگران را غاصب مى شمرد، مى توانست با قدرت هايى كه تحت اختيار داشت ، كودتا كند و حكومت را از ابوبكر بگيرد و نكرد.
مى توانست غسل دادن رسول خدا صلى الله عليه و آله را به تاءخير بيندازد و در سقيفه بنى ساعده شركت كند و نگذارد ابوبكر مدعى در ميان مهاجران ، مدعى بلامعارض باشد و نكرد.
مى توانست از مدينه بيرون رود و ائتلافى ميان مسلمانان خارج از مدينه بر قرار كند و آن گاه بر مدينه بتازد و نكرد... از توئطه هاى سرى ، براى دسترسى به خلافت ، در عهد رسول خدا صلى الله عليه و آله آگاه بود، ولى توطئه چينان را آزاد گذارد و كارى نكرد.
او مى توانست ، در زمان حكومت خلفاى راشدين ، خراب كارى كند، غارت هاى معاويه را انجام دهد و نكرد، بلكه آنها در برابر كفر، يارى و راهنمايى كرد.
تاريخ حيات على (عليه السلام ) داستان ها براى سخن ما گواه دارد.
على (عليه السلام ) مى توانست در راهنمايى ها، خليفه ثانى را گمراه سازد، تا كار خلافت بر او تنگ شود و مجبور به استعفا گردد و نكرد.
آن قدر راهنمايى كرد كه خليفه چندين بار گفت :
(( لو لا على لهلك عمر. ))
اگر على (عليه السلام ) نبود، عمر هلاك مى شد.
على (عليه السلام ) مى توانست زير وصيت ابوبكر بزند، ولى نكرد.
وصيتى كه عمر را به جانشينى خود براى خلافت تعيين كرده بود. راه براى حضرتش باز بود. چون وصيت ابوبكر نزد آنها، بر خلاف روش رسول خدا صلى الله عليه و آله بود. آنها مى گفتند: پيامبر صلى الله عليه و آله براى خلافت خود، وصيت نكرده است .
پس از تشكيل شورا، على (عليه السلام ) مى توانست ابن عوف را راضى كند و قرار داد جانشينى را با وى ببندد، تا حضرتش را براى خلافت برگزيند و نكرد.
مى توانست ابن عوف را به دروغ پاسخ نعم بدهد، تا وى را براى خلافت برگزيند، ولى نكرد (161) . هنگامى كه به خلافت رسيد مى توانست به وسيله وعده و نويد و اعطاى منصب ، طلحه و زبير را راضى نگه دارد و نكرد، تا آتش افروزى بصره و سپاه جمل تشكيل نگردد.
مى توانست پول بيت المال را ميان پول پرستان پخش كند و آنها را خشنود سازد و نكرد...
عمرو عاص ، نخست به سراغ على (عليه السلام ) آمد. سپس به سراغ معاويه رفت . اگر فرماندارى مصر را به وى مى داد، عمرو از على (عليه السلام ) جدا نمى شد و از دشمنان معاويه مى گرديد.
مغيره ، نخست به سراغ على (عليه السلام ) آمد، نااميد شد، در پى معاويه رفت .
حضرت مى توانست يك نفر تروريست و يا گروهى تروريست را به شام بفرستد، تا كار معاويه را بسازند و نكرد...
به خوارج دروغ بگويد، با وعده ، آنها را گول بزند، براى ساكت كردن آنها، لفظ (( توبه )) را بر زبان آورد، نكرد و نياورد (162) .
o آيت الله سيد رضا صدر (ره )
عدالت دشمن پرور
در دوران حكومت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) شخصى فرماندار محل خود را ستود و گفت كه همه طبقات از او راضى هستند. امام (عليه السلام ) فرمود:
معلوم مى شود كه وى فرد عادلى نيست ، زيرا رضايت همگانى حاكى از سازشكارى و نفاق و عدم دادگرى اوست ، والا همه افراد از او راضى نمى شوند.
امير مومنان (عليه السلام ) يكى از آن مردان است كه مهر و عاطفه دادگران پارسا و افتادگان پاكدل را بر انگيخت و متقابلا شعله خشم و غضب حريصان و قانون شكنان را در سينه هاشان بر افروخت (163) .
o آيت الله جعفر سبحانى
پرهيز از تملق و مدح و ثناى بى مورد
هنگامى كه به سوى شام مى رفت ، دهقانان شهر انبار، آن حضرت را ديدند، پياده شدند و مراسمى انجام دادند. حضرت فرمود اين كارى است كه انجام داديد.
گفتند: مراسمى است كه با آن از اميران (زمامداران ) تعظيم مى كنيم .
فرمود: (( و الله ما ينتفع بهذا امراءكم (164) ))
(( به خدا سوگند، اميران شما از اين كار (تملقات و تشريفات ) سودى نمى برند.
شما خود را در دنيا به رنج زحمت مى اندازيد و در آخرت ، شقى و بدبخت مى شويد.
وقتى يكى از افراد، در حالى كه حضرت سوار بودند چند قدمى به عنوان احترام ، پياده امير مومنان (عليه السلام ) را مشايعت كرد، اين كار بر خاطر آن حضرت گران آمد و فرمود:
ارجع فان مشى مثلك مع مثلى فتنه للوالى مذله للمؤ من (165)
(( برگرد! كه پياده آمدن مثل تو با مثل من ، براى والى فتنه و براى مومن خوارى و ذلت است .
يعنى اين رفتار، باد در بينى زمامداران مى اندازد و آنان را به نخوت و تكبر تشويق مى كند و كرامت و شرافت و عزت نفس مؤ من را تباه مى سازد.
يكى از اصحاب ، در مدح و ثناى آن حضرت سخن بسيار گفت مولا به او و ديگران تذكر مى داد كه ... از اين مدح ها و سپاس ها ناخرسند است ... (اين ثنا خوانى هاى در حضور زمامداران ، دوران كسراها و قيصرها را كه اسلام آن ها را پشت سرگذارده تجديد مى كند (166)
o آيه الله العظمى صافى گلپايگانى
چند سوال و جواب از حضرت آيه الله صافى گلپيگانى
س : چنانچه ديده مى شود بسيارى از علماى عامه و به اصطلاح ، اهل سنت فضايل و مناقب على (عليه السلام ) را در سطح بسيار عالى و مافوق عادى تصديق كرده و صريحا به فضايل آن حضرت اقرار و اعتراف مى كنند؛ و اكثرا در اين كه هر كس در راه اميرالمؤ منين (عليه السلام ) برود و او را در امر دين ، امام خود قرار دهد به راه صواب رفته است ، اختلافى ندارند؛ پس چرا و چگونه است كه راه خود را ترك نمى كنند و خود را در زمره شيعيان وارد نمى سازد؟
ج . اين موضوع كه بسيارى از مخالفان حق و كسانى كه باطل راتاءييد و ترويج مى كنند و قلم و زبانشان را در كار و خدمت به اهل باطل قرار مى دهند، به حق اعتراف مى نمايند و در ضمن گفتارشان خود آگاه يا ناخودآگاه ، باطلى را كه ترويج و تبليغ مى نمايند، محكوم مى سازند و، با اهل حق هم صدا مى شوند، سابقه زياد دارد.
در تمام اعصار و بيشتر مواقعى كه حق و باطل با هم مواجه و روبرو شده اند، ديده شده و ديد مى شود كه بسيارى از مشركان و بت پرستان متفقا عقيده توحيد را مى ستايند. بسيارى از نصارا و مسيحيان و ارباب مذاهب ديگر، از اسلام ستايش هاى صريح و پر مغز نموده و آن را يگانه راه نجات مى شناسند و اعجاز قرآن و رسالت پيغمبر اسلام را تصديق كرده اند. با اين وجود در همان عالم مسيحيت خود باقى مانده اند، تا اين كه مرده اند: حتى در مواجه هاى سياسى و خصوصى و شخصى و غيرمذهبى نيز مكرر ديده مى شود كه ، گاه آن كه بر باطل است ، به فضيلت طرف مقابل خود اعتراف مى نمايد.
اين مساءله ، علل و عوامل مختلفى دارد كه همه موارد و عوامل ، يا بعضى از آنها در آن موثر واقع مى گردد:
1. گاهى فضايل و مناقب در يك طرف به قدرى روشن است كه طرف ديگر نمى تواند آن فضايل را انكار نمايد؛ زيرا مردم و حتى طرفدارانش از گزاف گويى او متنفر مى شوند؛ بنابراين ، طرف او در لباس اقرار به فضيلت او با وى طرفيت مى كند و موقعيت خود را تثبيت مى نمايد؛ مانند: معاويه و عمر؛ معاويه منكر فضايل حضرت على (عليه السلام ) نمى شود؛ ولى خون عثمان را به گردن آن حضرت مى اندازد.
2. گاهى اقرار و اعتراف ، ناخودآگاه و با عدم توجه به لوازم آن انجام مى شود؛ مانند شخصى كه در ضمن محاكمه ، مطالبى مى گويد كه طرف با همان مطالب ، او را محكوم مى كند و به آن مطالب استناد مى نمايد.
3. گاهى حب و دوستى تقيد و مانوس شدن به مطالبى ، شخص را وادار به توجيه و تامل مى كند.
4. گاهى ترس و بيم ، مانع از تصريح در بيان حق مى شود؛ چنان كه بسيارى از علماى عامه - مانند صاحب شواهد التنزيل - چنين هستنند.
5. از همه بالاتر حب جاه نيز تاءثير دارد. افراد بسيارى هستند كه از بطلان يك مرام اطلاع دارند؛ اما از آن دست بر نمى دارند.
6. گاه يك نوع سفاهت و نادانى وجود دارد؛ همان گونه كه درباره (( سلطان محمد خدابنده )) گفته شده است كه وقتى سوالى مانند اين را پرسيد، يكى از علما در جواب او گفت :
اتعجب من اءصحاب اءحمد اذ رضوا
بتاءخير ذى فضل و تقديم ذى جهل
و اءصحاب موسى فى زمان حياته
رضوا بدلا عن خالق الكون بالعجل
7. در مورد خصومت و انكار حضرت على (عليه السلام ) خصوصيت ديگرى نيز وجود دارد و آن عدم طيب ولادت و نفاق است ؛ كه موجب مى شود كه حضرت را با اقرار به فضايل ، دوست ندارند يا در مرتبه اى كه در آن قرار گرفته است ، او را قبول نداشته باشند.
س : آيا روايتى كه در آن گفته شده حضرت على (عليه السلام ) را با رسن پيچيده اند و ايشان را براى بيعت با ابوبكر به مسجد برده اند صحت دارد؟
ج : اين مطلب ، منقول و مشهور است و از غاصبان خلافت كه مى دانستند حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) مامور به صبر است ، هيچ استبعادى ندارد. چنان كه ادامه دهندگان راه آنها، اهل بيت حضرت سيدالشهدا (عليه السلام ) را به يك رسن بسته بودند و با اين حال وارد مجلس يزيد - عليه اللعنه - كردند و غل جامعه به گردن حجت خدا حضرت امام سجاد (عليه السلام ) انداخته بودند و همين رفتار نيز با موسى بن جعفر (عليه السلام ) در زندان نيز انجام شد.
س : مى دانيم حضرت على (عليه السلام ) در هنگام نماز به چيزى غير از خدا توجه نداشتند. در روايت است كه تيرى از پاى آن حضرت در هنگامى كه مشغول نماز بودند، برگرفتند و ايشان متوجه نشدند؛ بنابراين چرا به هنگام ركوع متوجه فقير داخل مسجد شدند و انگشتر خود را به او دادند؟
ج : قلوب اولياء الله تحت تصرف و اختيار خداست ؛ چنان كه در حديث قدسى منقول است : قلب المومن بين اصبعين من اءصابع الرحمن يقلبه كيف يشاء. (167) بنابراين ، جايز است حضرت با همان حال توجه كامل به خدا، من جانب الله متوجه فقير شده باشند. بر اين معنا روايات بسيارى دلالت دارد؛ مانند حديث قدسى : ما يتقرب عبدى الى بشى ء اءحب الى مما افترضته عليه و انه ليتقرب الى بالنافله حتى اءحبه فاذا اءحببته كنت سمعه الذى يسمع به و بصره الذى يبصره به و لسانه الذى ينطق به ويده التى يبطش بها ان دعانى اجبته و ان ساءلنى اءعطيته (168) و شايد معناى آيه شريفه (و ما رميت اذا رميت و لكن الله رمى (169) ) همين باشد. در اين جا نكات و مطالب دقيق و رقيق بسيارى كه مجال بيانش نيست .
س : با وجود اهميتى كه ولايت حضرت امير (عليه السلام ) در مذهب شيعه دارد، سر اين كه در اذان و اقامه و تشهد نماز، شهادت به امامت آن بزگوار مقرر و تصريح نشده - مگر به عنوان تيمن و تبرك - چيست ؟
غریب آشنا
06-18-2013, 08:17 PM
ج : مقامات كلام و موارد آن مختلف است و بلاغت تكلم و سخن گفتن ، با توجه به مقتضاى حال است . گاهى مقام ، مقام اجمال است و گاهى مقام تفصيل . در اين موارد (اذان و اقامه و تشهد) مقام ، مقام تفصيل نيست ، و غرض ، شهادت دادن است به جمله اى كه جامع و شامل جميع عقايد حقه باشد، و تمام دعوت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و رسالت ايشان را در كمال ايجاز و اختصار فرا بگيرد. تفصيل دادن در اين مقام ، نقض غرض و خلافت بلاغت و قواعد ادبى است و سبب مى شود كه كلام از نظم خود خارج شود.
شهادت به توحيد با همين جمله ، متضمن شهادت به تمام عقايد حقه در مورد خدا و صفات او - عزاسمه - از وحدانيت و ساير صفات ثبوتيه و سلبيه است . تفصيل آن در اين جا، نه مناسب اذان و اقامه است و نه مناسب تشهد؛ زيرا سبب اطاله كلام در جائى مى شود كه در آن جا اختصار و اجمال ، نه تنها مناسب ، بلكه لازم است .
همچنين شهادت به رسالت ، شهادت به تمام عقايدى است كه با ارشاد دوزخ ، فروع دين ، احكام و... اثبات مى شود و تفصيل اين مطالب نيز در اذان و اقامه و تشهد خلاف بلاغت و سبب اطاله كلام است .
بنابراين ، جمله اى آورده شده كه متضمن همه عقايد، و هم چنين دعوت اسلام است . شهادت به امامت نيز مانند شهادت بر معاد و مواقف پس از مرگ و غيره ، واجب نشده ؛ چون در اين جا غرض ، ايجاز و اختصار است .
اگر يكى از اين مطالب - كه فرع شهادت به رسالت است - مذكور مى گرديد، ايراد مى شد كه : چرا موضوع ديگر ذكر نشده ؛ و اگر آن موضوع هم ذكر مى شد، ايراد مى گرديد: چرا فلان موضوع ديگر ذكر نشده ؟ (و هلم جرا). چنان چه به عنوان مثال ، اگر اسم مبارك اميرالمؤ منين (عليه السلام ) ذكر مى شد، باز گفته مى شد: چرا با وجود اهميتى كه دارد، اسامى شريف ساير ائمه (عليه السلام ) ذكر نشده ؟ و چرا به اسم مبارك حضرت صاحب الزمان - ارواحنا له الفداءا - اشاره نشده ؟ و اگر آن هم ذكر مى شد، مى گفتند: چرا راز غيبت و طول عمر آن حضرت - با وجود اهميتى كه دارد - ذكر نشده ؟ و خلاصه از اين چراها زياد گفته مى شد.
پاسخ اين است كه اين جا مكان و محل مناسب براى تفصيل اين امور نيست ؛ و گرنه تفصيل داده مى شد. مقتضاى بلاغت و ايجاز اين است كه به موضوعى كه اساس همه موضوعات و عقايد اسلامى ، و متضمن شهادت به كليه امور مذكور است ، شهادت داده شود تا همه مسايل ، بر اساس آن احراز و اثبات شود.
در اين راستا ممكن است اين نكته نيز معلوم شود كه شهادت به ولايت ، نه به قصد ورود، بلكه به قصد مطلق محبوبيت اين شهادت ، در اين جا مانع و اشكالى ندارد؛ زيرا آن چه به عنوان وظيفه و تكليف در مقام اذان و اقامه و تشهد است ، همين است و بيش از اين در شهادت نيست ؛ اما به عنوان مطلق محبوبيت خصوص در اذان و اقامه به اين صورت كه اذان و اقامه به قصد جزئيت ، گفته نشود، با توجه به عدم ايراد اقرار و اعتراف به ساير عقايد حقه ، به مقدارى كه فصل طويل بين فصول اذان نشود، در واقع اشكالى ندارد و نه تنها جايز، بلكه راجح است ؛ و هيچ گونه دليلى بر عدم جواز آن نيست .
لازم به تذكر است كه علاوه بر آنچه گفته شد، بعضى نكات ديگر نيز در نظر است كه چون همين قدر كه گفته شد براى اهل بصيرت كافى است ، به آن بسنده شد.
تذكر ديگر اين است كه مساله ولايت ، مساله اى است كه از آغاز بعثت مطرح بوده است . در تفسير آيه شريفه (و اءنذر عشيرتك الاقربين (170) ) در كتب عامه و خاصه روايت شده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله از همان آغاز بعثت كه مامور به دعوت و انذار خويشاوندان و اقرباى خود گرديدند، اين موضوع را بر آنها عرضه داشته و به صراحت ، على (عليه السلام ) را به خلافت و ولايت امرى پس از خود تعيين فرمودند و سپس در موارد متعدد ديگرى نيز آن را اعلام كردند و سرانجام در غدير خم آن را با رسميت و تشريفات ، به همگان ابلاغ فرمودند.
س : چرا در قرآن به نام على (عليه السلام ) و ساير امامان (عليه السلام ) تصريح نشده است ؟
ج : اولا: حكمت آن را خدا مى داند.
ثانيا: ممكن است اگر تصرح به نام آن بزرگوار و ساير ائمه مى شد، مخالفان در قرآن دست مى بردند و آن را تحريف مى كردند.
ثانيا: سبب نزول آيات در زمان نزول معلوم بوده و علم اسباب النزول مربوط به همين موضوع است ؛ و آياتى كه در شان حضرت اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) وارده شده ، معروف بوده است . مانند آيه تبليغ (بلغ ما انزل اليك من ربك ) كه از مثل عبدالله بن مسعود روايت است ، آن را چنين مى خوانيدم :
بلغ ما انزل اليك من ربك فى ان عليا مولى المومنين (171)
اين آيات همه معلوم بوده است كه اگر حتى لفظ آن عام بوده ، سبب نزول آن و يا مراد از آن خاص و شخص اميرالمؤ منين (عليه السلام ) بوده است و در بعضى آيات مصداق اول و اكمل و اتم و اشرف آن ، حضرت است . اين فضايل بر هر شخصى كه اهل اطلاع و انصاف باشد - كالشمس فى رائعه النهار - روشن است .
علاوه بر اين دو مورد، در قرآن كريم ، كلمه (( على )) وجود دارد كه بر حسب بعضى تفاسير مراد از آن ، اميرالمؤ منين (عليه السلام ) است ؛ و از جهت قواعد ادبى امكان اين كه مراد آن ، حضرت باشد قابل انكار نيست :
1. در سوره مريم ، آيه 50: و وهبنا لهم من رحمتنا و جعلنا لهم لسان صدق عليا.
2. در سوره زخرف ، آيه 4 مى فرمايد: و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم (172)
س : چرا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله براى كتابت وصيت تاريخى خودشان ، مرض موت و آن حال شدت بيمارى را انتخاب فرمودند و در موقيعت و فرصت ديگرى اين وصيت را مرقوم نفرمودند تا به آن جسارت و اهانت آن مرد، و گفتار (( ان الرجل ليهجر )) رو به رو نشوند؟
ج : اولا: بررسى هايى كه پس از چهارده قرن روى قضايا واقع شده است ، به اين جهت است كه : چرا با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در مرض موت آن حضرت اين گونه رو به رو شدند و (( غلب عليه الوجع)) يا (( ان الرجل ليهجر )) يا هر دو جمله را گفتند و مانع شدند كه آن بزرگوار وصيت خود را بنويسد.
حرف اين است كه همين شخص توهين كننده كه در اين جا با حربه العياذ بالله - هذيان گويى و شدت بيمارى ، مانع از وصيت پيغمبر خدا مى شود، ابوبكر را در هنگام مرض موتش ، با آن كه گاه از هوش مى رفت و گاه به هوش مى آمد، از وصيت مانع نشد و او را به هذيان گويى متهم نكرد؛ چون ابوبكر او را به عنوان خليفه معين كرد. با اين كه جريان اين بود كه وقتى ابوبكر وصيت مى كرد، عثمان ترسيد كه او ديگر به هوش نيايد و بميرد؛ بنابراين ، از پيش خود وصيت را تمام كرد و نام عمر را نوشت . مى گويند: وقتى ابوبكر به هوش آمد، از عثمان پرسيد، چه نوشته است ؟ او اسم عمر را برد. حال اين ذيل ، يعنى به هوش آمدن ابوبكر راست باشد يا نه ، سوال اين است كه چرا اين مرد در اين جا حرفى نزد و وصيت ابوبكر را شرعى و معتبر و صحيح گرفت ؟ غرض اين است كه بر اساس اين جهات بايد بررسى و قضاوت نمود، نه بر اساس قضاياى ديگرى كه واقع نشده است .
مطمئنا اگر پيامبر در هر فرصت ديگرى هم اين مساله را بيان مى فرمود، اين افراد در برابر آن بهانه جويى كرده و ايراد مى گرفتند (( و كان الانسان اءكثر شى ء جدلا (173) )) .
علاوه بر اين ، موضوعى كه پيامبر قصد داشتند در اين حال و بعد از داستان تاريخى غدير خم ، در حال مرض موت نيز اعلان كنند، مكرر اعلام شده بود، در اين جا نيز پيامبر صلى الله عليه و آله مى خواستند آن را كتبا و به صورت رسمى ، ديگر بار تكرار فرمايند كه به آن شكل ، توسط آن افراد بهانه جو مورد ايراد واقع شد و اعتبار اصل كتابت و كلام رسول خدا صلى الله عليه و آله را كه خداوند متعال در شاءنش مى فرمايد: (( و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى (174) )) ، به گمان آنان خدشه دار و بى اعتبار جلوه كرد.
پاسخ اين مطالب اين نيست كه چرا در فرصت ديگر نفرمود، يا وصيت نكرد. با اين مطالب ، بايد تصديق كرد كه حب جاه و رياست ، كار خود را كرد؛ و اين گروه علنا با پيغمبر خدا و نصوص او مخالفت كردند: ((و سيعلم الذين ظلموا اءى منقلب ينقلبون (175) )) .
س : چرا حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله برخى از كسانى را كه پس از آن حضرت ، خط سير خود را عوض كردند و سفارش ها و توصيه هاى آن حضرت را در امر ولايت كنار گذاشته و با آن مخالفت كردند، مورد لطف خود قرار مى داد؛ تا حدى كه با دختران آنها ازدواج كرد و موجب نفوذ موقعيت اجتماعى آنان گرديد؟
ج :
تو را تيشه دادم كه هيزم كنى
ندادم كه ديوار مردم كنى !
مشهور است كه درويشى نادان و بى معرفت پيكره اى از گل به اسم على (عليه السلام ) ساخت ؛ و آن حضرت را مورد محاكمه قرار مى داد كه چرا با آن قدرت و دست (( يدالله )) ، كسانى را كه به خانه آن حضرت هجوم برده و موجب هتك حرمت حبيبه خدا صلى الله عليه و آله و سقط محسن عزيز شدند را مورد باز خواست قرار نداد و همه را به قتل نرساند و بدين جهت ، على (عليه السلام ) را محكوم كرد و سر آن پيكره را قطع نمود.
سپس پيكره ديگرى به نام رسول خدا صلى الله عليه و آله ساخت و او را - چنان كه در اين سوال است - مخاطب قرار داد كه : چرا با اين ها به مسالمت و مساهله عمل كرد و آنها را به انجام آن ظلم و ستم ها جرى و جسور نمود؟ و اصلا چرا آنها را به ديار عدم نفرستاد؟ و بالاخره از پيكره پيغمبر نيز مثل پيكره على سر بر داشت .
پس از اين دو محاكمه و اجراى مجازات ، پيكره ديگرى ساخت و آن را به گمان خود، خدا شمرد؛ و او را مخاطب قرار داد كه : چرا با اين كه به علم خدايى مى دانستى از آن دو نفر (ابوبكر و عمر) چه مظالمى صادر مى شود، آنها را آفريدى و عالم اسلام را از شر آنها و اين اختلاف بزرگى كه در امت پديد آورده اند، نجات ندادى ؟
درويش عارف نما كه نشان عرفانش اين انكار مليخوليايى بود، خواست خدا هم - العياذ بالله - مجازات كند كه مرد آگاهى كه از بالاى درخت منظره را مى ديد، بر او فرياد كشيد، به گونه اى كه ناگهان درويش از نهيب آن صدا به زمين افتاد و نفسش قطع و مجلس محاكمه - به گمان خويش - بدون مجازات متهم سوم و اصلى ختم شد.
مساله خلقت و امتحان بشر و برنامه هايى الهى و سياست هاى حكيمانه حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و مواضع و مواقف مشخص آن حضرت و اميرالمؤ منين (عليه السلام ) بالاتر از اين خرده اشكالات ناآگاهانه است .
در اين بخش به قدرى اسرار و مطالب معرفت آموز موجود است كه شرح آن محتاج به تاليف يك كتاب است .
رفتار صحيح همان بود كه پيغمبر و امام انجام دادند؛ هم از منافقين به حكم اءمرت ان اقاتل الناس حتى يشهدوا اءن لا اله الا الله (176) قبول مى فرمود و هم اتمام حجت مى كرد. او ماءمور بود كه با آن خلق عظيم با مردم رو به رو باشد؛ و چنان كه قرآن كريم فرمود: فبما رحمه من الله لنت لهم و لو كنت فظا غليظ القلب لا نفضوا من حولك (177) او مامور به صفح و عفو و گذشت بود.
اميرالمؤ منين (عليه السلام ) نيز به وظايفى كه داشت و همه مقرون به صلاح اسلام و حكمت بود، عمل نمود.
اين خلق عظيم پيامبر بود كه وقتى (( حفصه )) - دختر عمر - بيوه شد و عمر به واسطه تنگدستى خودش نگران معيشت او گرديد، نكاح او را به ابوبكر پيشنهاد كرد و چون او نپذيرفت ، از عثمان خواهش و التماس نمود و در واقع به فكر اين بود كه كفالت معاش او را به عهده كسى بگذارد؛ عثمان هم قبول نكرد.
شايد از اين جهت كه مورد رغبت نبوده است . به هر حال ، به عنوان شكايت از آنها و شايد تجديد درخواست ، خدمت پيغمبر عرض كرد. آن حضرت با درخواست او موافقت كردند و در حقيقت ، تكفل مخارج او را پذيرفتند.
غریب آشنا
06-18-2013, 08:21 PM
غرض اين است كه در آن جو خشن و قساوت ، كه حتى عمر بر حسب نقل بعضى اهل سنت ، شش دختر خود را در حالى كه به او التماس مى كردند و گرد و غبار از سر و رويش مى فشاندند زنده به گور كرد، پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله با عالى ترين مكارم اخلاقى ظهور كرده بود. اين اخلاق و اين بزرگوارى ها همه اتمام حجت بر آن مردم مى شد كه در رعايت حقوق آن حضرت و اطاعت از اوامر او و احترام از يگانه فرزند عزيزش نهايت تلاش را بنمايد، ليكن متاسفانه چنان كه ديديم به عكس عمل كردند و بدترين امتحانات را در تاريخ از خود به جا گذاردند.
س : اگر علماى اهل سنت يقين داشته باشند كه حضرت محمد صلى الله عليه و آله از طرف خداوند در روز غدير خم على (عليه السلام ) را به امامت منصوب كردند و انكار بكنند، آيا اين رد خدا و پيغمبر نيست ، و آيا اين ارتداد نمى باشد؟
ج : در حكم به اسلام ظاهرى اقرار به شهادتين كافى است ، بلى ، اگر معلوم باشد كه شخص ، با علم به اين كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرموده است و دلالت آن فرموده را هم بر معنايى صريح بداند، با اين وجود انكار كند، موجب كفر است (178) .
بخش دوم : على (عليه السلام ) از ديدگاه شخصيت هاى برجسته غير شيعى
قرآن ناطق
حفظ على (عليه السلام ) القرآن فوقف على اسراره و اختلط به لحمه و دمه و القارى يرى ذلك فى نهج البلاغه (179) ؛ على (عليه السلام ) قرآن را تماما حفظ كرد و بر اسرار و رموز آن واقف بود و قرآن با گوشت و خون او آميخته بود و خواننده نهج البلاغه اين حقيقت را به روشنى در مى يابد.
o محمد امين نواوى از علماى اهل تسنن
على (عليه السلام ) بى عيب و نقص
سلفى از عبدالله بن احمد بن حنبل نقل مى كند كه از پدرم (احمد) درباره على و معاويه پرسيدم ؟ پدرم گفت : على دشمنان زيادى داشت . دشمنانش هر چه جست و جو كردند، بلكه عيبى براى او پيدا كنند، نتوانستند كم ترين عيبى در او ببينند. لذا مردى را كه با او جنگيد، (معاويه ) تعريف كردند و اين حيله اى بود كه به راه انداختند (180)
o احمد بن حنبل
على (عليه السلام ) مراد همه
چه بگويم درباره مردى كه پادشاهان فرنگ و روم تصوير او را در عبادتگاه هاى خويش مى آويزند، در حالى كه شمشير حمايل كرده و آستين بالا زده است و پادشاهان ترك و ديلم تصويرش را بر شمشيرهاى خود مى كشند، همان گونه كه بر شمشير عضدالدوله ديلمى و پدرش ركن الدوله ، تصوير امام منقوش بود و نيز بر شمشير آلب ارسلان و فرزندش ملك شاه چنين بود. گويى با اين كار تفاءل به پيروزى مى زدند. (181) (182)
o ابن ابى الحديد معتزلى
معجزه پيامبر
على (عليه السلام ) از معجرات پيامبر صلى الله عليه و آله بود مانند معجزه عصا براى موسى و زنده كردن مردگان براى عيسى (عليه السلام ) (183)
o محمد بن اسحاق واقدى
على (عليه السلام ) شخصيتى چند بعدى
به فصاحت بنگر كه چه سان سخنان خود را در اختيار على (عليه السلام ) نهاد و زمامش را به دست او سپرد! منزه خدايى كه اين مرد را چنين مزاياى پر بها و ويژگيهاى گرانمايه بخشيد! نوجوانى از فرزندان عرب مكه با آن كه آميزشى با حكيمان نداشت ، در آشنائى به حكمت از افلاطون و ارسطو سر آمد، و گر چه معاشرتى با دانشمندان علم اخلاق ننمود از سقراط به مسائل اخلاقى آگاه تر شد، و هر چند در ميان دلاوران نباليد - كه مكيان تاجر بودند نه جنگجو - اما دلاورترين بشر روى زمين گرديد! به خلف احمد گفتند: كدام دليرترند، على يا عنبسه يا بسطام ؟ پاسخ داد: عنبسه و بسطام را با افراد بشر و آدميان سنجند نه با آن كس كه از حد بشريت فراتر است . گفتند: به هر حال چيزى بگو. گفت : خدا را سوگند، اگر على نهيبى به روى آنان زند هر دو قالب تهى كنند پيش از آن كه به آنان بتازد! (184) ))
o ابن ابى الحديد معتزلى
اعتدال در شناخت على (عليه السلام )
على بن ابى طالب (عليه السلام )، گوينده را مايه گرفتارى و آزمايشى سخت است ، اگر در حق او سنگ تمام گذارد به افراط و غلو انجامد، و اگر از حقش بكاهد به زشتى و گناه در افتد، حد ميانه هم چندان ظريف و تيز زبان و بلند ستيغ است كه آگاهى از آن و صعود بر آن بسى دشوار آيد مگر بر گوينده زيرك و هوشمند (185)
o نظام
شگفتى سخن على (عليه السلام )
من هميشه در شگفتم از دلاور مردى كه در ميدان جنگ چنان سخنرانى مى كند كه گويى دل شير دارد، و همو در همان جا به هنگام پند و اندرز چنان سخن مى گويد كه راهب صفتانى را ماند كه لب به گوشت نزده اند و خونى نريخته اند. گاه در صورت بسطام بن قيس (186) (دلير مرد عرب ) و گاه در چهره سقراط و مسيح پسر مريم آن مرد الهى نمودار مى شود سوگند به مقدسات همه عالم ، من از پنجاه سال پيش تا به حال بيش از هزار مرتبه اين خطبه (خطبه 216 كه اولش اين است : (( يا له مراما ما اءبعده !) را خوانده ام و هر بار كه خواندم بيم و پند و ترسى در من ايجاد كرد كه دلم را به لرزه آورد، و هر گاه در آن انديشه كردم نقش مردگان خود از خانواده و خويشان و دوستان در خاطرم نشست و به خاطرم مى رسيد كه من همان كسى هستم كه امام على (عليه السلام ) در صدد بيان حال اوست .(187)
... و اما فضائل حضرتش از بزرگى و جلالت و انتشار و اشتهار به حدى است كه ياد كردن و تفصيل دادن آن زشت و خنك مى نمايد، و همان گونه است كه ابوالعيناء به عبيدالله بن خاقان وزير متوكل و معتمد اظهار داشت : من هر گاه مى خواهم فضل شما را بر شمرم خود را چون كسى مى بينم كه از روشنى روز و تابندگى ماه كه بر هيچ بيننده اى پوشيده نيست گزارش مى دهد و باورم شد كه هنگام سخن در خور عجز و ناتوانى شوم و آن را به پايان نتوانم برد، پس از ثناى تو منصرف شدم و به دعاى تو پرداختم ، و گزارش از تو را به آگاهى مردم از تو واگذاردم (188) .
o ابن ابى الحديد معتزلى
فداى خاك پاى على (عليه السلام )
انا و جميع من فوق التراب
فداء تراب نعل ابى تراب
(( جان من و همه مردم روى زمين فداى غبار كفش على باد (189) )) .
o صاحب بن عباد
ذكر على (عليه السلام ) عبادت است
سخن گفتن درباره امام على (عليه السلام ) از نظر قرب معنوى كمتر از ايستادن در محراب عبادت نيست (190)
o كابريل دانگيرى نويسنده مشهور فرانسوى
خشنودى على (عليه السلام )
على (عليه السلام ) از خود خشنود نمى بود، مگر وقتى كه حق جامعه و مردم را ادا كرده باشد، يعنى نماز را براى مردم به پا داشته باشد، و با رفتار و گفتار مردم را تعليم داده ، و شبانگاه شام فقيران را داده باشد و محتاجان را از سوال بى نياز كرده باشد.
پس از اين تكاليف ، شب هنگام با خداى خويش به خلوت مى پرداخت ، نماز مى خواند و بر سر پا عبادت مى كرد. پس از اندكى خواب ، سحرگاهان باز به سوى مسجد روانه مى شد و مردم را به نماز دعوت مى كرد.
على ، حتى براى يك لحظه هم در همه شبانه روز، خدا را فراموش نمى كرد. خدا را به ياد داشت ، چه در تنهايى و هنگامى كه با خود بود و چه هنگامى كه در دل توده جاى داشت و به تدبير امور اجتماعى مى پرداخت . او بسيار بسيار مردم را وا مى داشت تا امور دينشان را از او بپرسند.
على (عليه السلام )، مردم را با سيره و رفتار خود موعظه مى كرد. آرى ، او هم امام مردم بود و هم معلم آنان (191) ...
سياست الهى و سياست شيطانى
فاصله ميان على (عليه السلام ) و معاويه در سيره و سياست بسيار و عميق است ... على به خود اجازه نمى داد كه از بيت المال به مردم جايزه دهد، بلكه به خود اجازه نمى داد كه از بيت المال براى خود و خانواده اش چيزى بردارد جز به اندازه قوت لا يموت نه بيشتر. اما معاويه ... در اين كار هيچ مانع و گناهى نمى ديد، از اين رو، آزمندان همه آروزهاى خود را در نزد او بر آورده مى ديدند و زاهدان نيز محبوب خود را نزد على (عليه السلام ) مى يافتند، و تو چه گويى درباره مردى كه برادرش عقيل بن ابى طالب نزد او آمد تا چيزى بگيرد و او به فرزندش حسن فرمود: هر گاه سهم رسيد آن را بردار و با عمويت به بازار برو و جامعه و كفشى نو براى او بخر و بيش از اين نگفت . اما چه گويى درباره مردى كه همين عقيل پس از آن كه صله برادرش او را راضى نكرد نزد معاويه مى رود و او از بيت المال صد هزار به او عطا مى كند؟!... البته پس از آن كه ميان عقيل و معاويه سخنانى تند رد و بدل شد، عقيل جوايز را پس داد و دست خالى برگشت و دين فروشى نكرد (192)
o دكتر طه حسين مصرى
سياست على (عليه السلام )
آنان كه گفته اند: على با سياست آشنا نبود مى خواهند على ، معاويه پسر ابى سفيان باشد، ولى على جز اين نمى خواهد كه پسر ابوطالب باشد (193) .
... اين از گفته هاى معاويه است كه : هر كه را همفكر خود نديدى بكش ، و هر كه سر به زير طاعت ما ندارد مالش را تاراج كن (194) .
o جرج جرداق مسيحى
علت گريز ياران
ياران على (عليه السلام ) به دو جهت او را ترك كردند: ترس از حساب يا نوميدى از عطا و همان وقت به معاويه پيوستند كه نه از حسابش بيم داشتند و نه از عطايش نوميد بودند: زيرا بيت المال مسليمن در واقع بيت المال معاويه بود (195) .
o عبدالكريم خطيب
على (عليه السلام ) و سران جنگ جمل
امام (عليه السلام ) فرمود: (( من در جنگ جمل گرفتار چند شخصيت بودم : دليرترين مردم ، توانگرترين و بخشنده ترين مردم ، فرمانبردارترين مردم ، مكارترين و زياده طلب ترين مردم (196) . من گرفتار زبير شدم كه هيچ گاه از حريف روى برنتابيد. و گرفتار يعلى بن منيه كه مال را بر شتران بسيارى بار مى كرد و به هر مردى سى دينار و يك اسب مى داد تا با من بجنگد. و گرفتار عايشه كه هر اشاره اى با دست مى كرد مردم بدان سو مى رفتند و از او پيروى مى كردند. و گرفتار طلحه كه به عمق او در زياده طلبى (يا نخوت و تكبر) نمى توان رسيد و به مكرش دست نتوان يافت (197) )) .
فضايل بى شمار
به من مى گويند درباره على (عليه السلام ) مدايحى بگو.
اگر من آن حضرت را مدح نكنم ، مى ترسم بگويند دشمن او هستم .
اگر گاهى شعرى درباه او نگويم ، از ضعف نفس نيست .
و من كسى نيستم كه از مذهب حق بازگشت كنم .
اگر آب هفت دريايى كه آفريده شده است ،
مركب شوند، و آسمان ها نيز كاغذ گردند،
و درختانى كه خدا آفريده ، قلم هاى نويسندگان شوند،
و مردم آنها را از بين برده و دوباره به صورت نخست در آيند،
و تمام جن و انس نويسنده گردند،
و آنها نيز يكى پس از ديگرى از نوشتن خسته شوند،
آن گاه يكايك مناقب آن حضرت را بنگارند.
حتى يك فضيلت از فضايل و مناقب آن حضرت نوشته نشده است (198) (199)
فضائل على (عليه السلام ) از لحاظ عظمت و جلالت و انتشار و شهرت به آن جا رسيد كه ذكر آنها انسان را دچار اشكال و دشوارى مى سازد و از شرح و تفضيل آن بى نياز مى كند.
فضائل و مناقب عاليه آن حضرت چنان است كه (( ابوالعينا )) شاعر معروف به عبيدالله پسر يحيى بن خاقان وزير متوكل و معتمد عباسى گفت : اگر من بخواهم فضايل تو را وصف كنم ، مثل اين است كه از روشنى روز روشن خبر دهم كه بر هيچ كس پوشيده نيست !
من به يقين مى دانم كه اگر سخن گفتن در وصف تو به من محول گردد، به عجز و ناتوانى خود اعتراف مى كنم ، و از نيل به مقصود باز مى مانم ، به همين جهت نيز از ستايش تو منصرف مى شوم و بر تو درود مى فرستم ، و خبردادن از شخصيت تو را به آن چه مردم اطلاع دارند موكول مى نمايم (200) .
لقب (( اميرالمؤ منين ))
شيعيان عقيده دارند كه آن حضرت در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله به لقب (( اميرالمؤ منين )) خوانده شد، و بيشتر مهاجران و انصار او را به اين نام صدا مى زدند، ولى اين معنا در اخبار محدثان اهل تسنن نيامده است .
در عين حال محدثان سنى هم نزديك به اين معنا روايت كرده اند، هر چند عين آن لفظ نيست (201) .
o ابن ابى الحديد
قيامت و ولايت على (عليه السلام )
آلوسى بغدادى عالم بسيار متعصب سنى در تفسير خود (ج 23، ص 74) در ذيل آيه 37 سوره صافات (و قفوهم انهم مسوولون ؛ نگاه داريدشان كه مسئولند) پس از اين كه اقول را درباره مقصود اين آيه نقل مى كند، مى گويد: نزديك ترين اين اقوال به صحت ، اين است كه در آن روز، از عقايد و اعمال مى پرسند، و در راءس اينها همه (( لا اله الا الله )) (اقرار به يگانگى خدا) است و از مهم ترين آنها (آنچه در قيامت از آن مى پرسند و بازخواست مى كنند) ولايت على - كرم الله وجهه - است (202) .
o آلوسى بغدادى
آخرين خواسته پيامبر
آخرين اراده محمد صلى الله عليه و آله انجام نشد، او على (عليه السلام ) را (به جانشينى خود) منصوب كرده بود (203)
غریب آشنا
06-18-2013, 08:22 PM
o ولتر فيلسوف فرانسوى
مژده بهشت براى على (عليه السلام )
عبدالرحمن سيوطى از علماى معروف اهل تسنن : (( على رضى الله عنه يكى از ده نفرى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به آنها مژده داده است و او برادر رسول خدا صلى الله عليه و آله و داماد و همسر فاطمه سرور زنان عالم (رضى الله عنهما) و يكى از پيشقدمان اسلامى و يكى از مشهورترين افراد شجاع و از معروف ترين زهاد و رساترين سخنوران و يكى از كسانى است كه قرآن را جمع و به پيامبر صلى الله عليه و آله عرضه كرد (204)
o عبدالرحمن سيوطى
على (عليه السلام ) مخالف فقر و همنشين فقرا
دكتر قاسم حبيب جابر، نويسنده اهل سنت در اوايل كتابش با عنوان الاهداء، مى نويسد: (( اين كتاب را به كسى اهدا مى كنم كه در ميان فقرازيست ، ولى مخالف فقر بود، در ميان محرومان زندگى كرد، ولى با محروميت مخالفت مى كرد و با آن به ضديت بر مى خاست و با مردم و گروه هاى مختلف زندگى مى كرد و در حالى كه با طاغوت ها مخالف بود... به رهبر جنگاورى تقديم مى كنم كه نرمى و خشونت و رحمت و سختگيرى را جمع كرد و پيش از آن كه به سن بلوغ برسد به ميدان نبرد قدم گذاشت ... به كسى تقديم مى كنم كه به اسلام عظمت بخشيد و راهش را روشن ساخت .
به پرسش گر زاهدى تقديم مى كنم كه شب را به عبادت و روز را به روزه تمام مى كرد. به شخصى تقديم مى كنم كه با درد و رنج غسل كرد و در مقابل بادهاى تند تهمت ها و ترديدها مقاومت نمود و در نهايت ... در برابر باطل ايستادگى كرد، و به كسى تقديم مى كنم كه به مبادى حق و عدل و نيكى و دوستى پاى بند ماند و از مخالفت با آنها خود را بر حذر داشت و بالاخره به امير مومنان على بن ابى طالب (عليه السلام )... شهيد حق تقديم مى كنم . (205) ))
o دكتر قاسم حبيب جابر
عدم گنجايش وصف على (عليه السلام ) در بيان
هر سخنى درباره على بن ابى طالب (عليه السلام ) گفته شود كه او را در مكان و زمان محصور دارد، جز سخن پردازى و تربيت الفاظ نخواهد بود و آن هم الفاظى بسته و مرده كه روح معانى بدان در نتواند آمد (206) ))
اى سرور من ! آيا اين سزاست كه به جاى فراهم آمدن به خدمتت ، درباره ات اختلاف پيدا كنند؟! بعضى از آنها تو را از دست دادند و تو را نيافتند، گروهى تو را از دست دادند و يافتند و فرقه اى تو را يافته آن كه از دست دادند بى شك ، اين شگفت حيرت زايى است (207) ))
اين بود كه وقايع دست به دست هم دادند تا در تيرگى شبى كه ظلمتش عصرى از اعصار انسانى را فرا گرفته و جهالت و ظلم و تعدى گوش ها را مى خراشيد و همه را به ذلت وا مى داشت ، مردى به وجود بياورند كه جامع همه مكارم و موهبت ها و مزايا باشد، بدان گونه كه هر انسانى از داشتن چنين كمالاتى عاجز بماند، مگر اين كه هماورد نوابغ جهان قرار گيرد (208) . )) در ميان همين مردان انگشت شمار، على فرزند ابى طالب در ميان هاله اى از رسالت و سايه اى از نبوت مى درخشد (209)
o سليمان كتانى مسيحى
على (عليه السلام ) فراتر از توصيف
در واقع براى هر مورخ و نويسنده اى هر اندازه هم كه با هوش و با شخصيت نكته سنج و نابغه باشد امكان ندارد كه حتى در هزار صفحه بتواند تصوير كاملى از بزرگان كه در رديف على (عليه السلام ) هستند بكشد و براى شما مجسم سازد و بتواند رويدادهاى مهمى را كه در دوران آن به وقوع پيوسته به نحو شايسته اى روشن سازد.
پس آنچه را كه على (عليه السلام ) درباره آن فكر و دقت نمود، و اين شخصيت بزرگ عربى بين خود و خداى خود گفته و عمل كرده است از امورى است كه هرگز هيچ گوشى آن را نشنيده و هيچ چشمى آن را نديده است و البته آن خيلى بيشتر از آن است كه با دستش نمودار و يا با قلم و زبانش آشكار كرده است .
بنابراين ، هر صورتى كه ما از او ترسيم و نقاشى كنيم ، مسلما تصوير ناقص خواهد بود (210) ))
قهرمانى هاى على (عليه السلام )
قهرمانى هاى امام على (عليه السلام ) فقط منحصر به ميدان هاى كارزار نيست ، بلكه او در روشن انديشى (اشاره به ساحت انديشه )، پاكى وجدان سحربيان ، عمق و كمال انسانيت ، شور و حرارت ايمان (ساحت عاطفه و عرفان ) بلندى همت و فكر، ياورى و هوادارى از رنجيده ها در قبال جفا كاران و فروتنى در مقابل حق (ساحت عمل )، هر كجا كه تجلى كند، نيز قهرمان بود (211) .
O ميخائيل نعيمه
آرزوى ديدار على (عليه السلام )
اى روزگار! تو چه مى شد اگر تمام نيروهاى خود را بسيج مى كردى ، و در هر عصرى و زمانى بزرگ مردى چون على (عليه السلام )، با همان عقل و دهان و قلب ، با همان زبان و همان شمشير به جهان ارمغان مى دادى (212) ؟ )) .
من هنگامى كه از مدرسه خارج مى شدم يا بهتر بگويم فرار مى كردم ، به حفظ سوره هاى قرآن و خطبه ها و مواعظ امام على (عليه السلام ) در زير درخت بلوط مى پرداختم . با چنين حال و هوايى ، چگونه مى توانستم درباره نهج البلاغه چيزى ننويسم (213) )) .
كارلايل ، فيلسوف انگليسى ، كسى است كه هرگاه در مباحث اسلامى به ياد على بن ابى طالب (عليه السلام ) مى افتد، شخصيت علوى او را دستخوش هيجانى عميق مى كند و به او نيرو مى بخشد كه از قلمرو بحث علمى خشك خارج مى سازد و در آسمان شعر به پرواز در مى آيد. اين جاست كه از نوك قلم او حقايقى درباره دلاورى هاى على (عليه السلام ) ترواش مى كند (214) . اما بارون كاراديفو، كسى است كه هرگاه از على (عليه السلام ) گفت و گو مى كند، خون گرم حماسه ، در رگ هايش به جريان مى افتد و قلم محقق حالت شاعرانه به خود مى گيرد و همراه تحقيق ، حماسه از آن تراوش مى كند (215) )) .
O جرج جرداق مسيحى
شهيد عظمت
على بن ابى طالب از دنيا رفت در حالى كه شهيد عظمت خود بود. على از اين دنيا چشم بر بست ، باز زمزمه نماز در لبانش . او رخت از اين دنيا بر چيد، با اشتياق به پروردگارش . عرب ، حقيقت مقام اين مرد را نشناخت تا آنگاه كه مردانى از همسايگان فارس آنان كه سنگ ريزه را از جواهر تشخيص مى دادند، شخصيت او را (تا حدودى ) به جاى آوردند (216) .
O جبران خليل جبران
سرور زاهدان
او (على (عليه السلام )) دست پرورده رسول و فرزند تربيت يافته اوست )) او على (عليه السلام ) فقيه بزرگ است ، كه از نظر طالبان نور حقيقت ، راى او صاحب ترين آراى خلق است . او امير و سرور زاهدان قبل و بعد از خودش مى باشد (217)
o پولس سلاله شاعر مسيحى
اقبال و على (عليه السلام )
اى سر نبوت محمد
اى وصف تو مدحث محمد
بى تو نتوان به او رسيدن
بى او نتوان به تو رسيدن (218)
و نيز:
از رخ او فال پيغمبر گرفت
ملت حق از شكوهش فر گرفت (219)
و نيز:
ذات او دروازه شهر علوم
زير فرمانش حجاز و چين و روم (220)
عظمت على (عليه السلام )
بى شك على بن ابى طالب - كرم الله وجهه - يكى از كسانى است كه عمرشان در خدمت به انسان ها صرف شده است و بلكه او بزرگ ترين آنان است . و براستى عين شرف ، علم ، خلق و شجاعت و... بوده است (221)
o حبشى فتح الله الحفناوى
معدن حكمت و اخلاص
على (عليه السلام ) داراى شخصيت پر جاذبه اى است كه قلم مورخان و راويان در طول تاريخ پيرامون شخصيت او به حركت در آمده اند و زهاد به راهنمايى هاى او راه سلوك را يافته اند و در زير پرچم او ادب طلبان تاديب شده و در طول تاريخ مجادلات و انديشه هاى گوناگون پيرامون شخصيت او ارائه شده است كه همه آنها جز به خاطر تعالى شخصيت و عقلانيت آشكار او نبوده است ... او داراى قلبى عظيم و اخلاصى شديد و ايمانى قوى بوده است . او تمام توان خود را در راه دين جديد و براى خشنود ساختن پسر عموى پيامبرش به كار بست و در اين راه خود را فانى ساخت ...
حكمت نزد على داراى معناى زياد مبناى زيبايى است ... او البته پيش از هر چيز در مواعظش حكيم است (222) ))
o فؤ اد بستانى لبنانى
همسايه خدا
من از اين راز دنيا سر در نمى آورم كه چرا بعضى از افراد از زمان خودشان اين قدر جلو هستند.
(( به عقيده من على بن ابى طالب مال آن زمان نبود؛ يعنى آن زمان ارزش على را نداشت ، على قبل از زمان خودش متولد شده بود ))
فى عقيدتى ان على بن ابى طالب اول عربى جاور الروح الكليه و سامرها؛ به عقيده من على بن ابى طالب اول شخصى است از عنصر عرب كه هميشه در كنار روح كلى عالم است ؛ يعنى همسايه خداست و او مردى بود كه شب ها با روح كلى عالم به سر مى برد (223) .
O جبران خليل جبران مسيحى (224)
فضايل در حد كمال
جمعت فى صفاتك الاضداد
فلهذا عزت لك الانداد
اضداد در تو يك جا جمع شده اند.
زاهد حاكم حليم شجاع
ناسك فاتك فقير جواد
هم حليمى در نهايت درجه حلم و (هم ) شجاعى در نهايت درجه شجاعت ؛ خون ريزى در نهايت درجه خون ريزى - در جايى كه بايد خون كثيفى را ريخت - و عابد هستى در منتها درجه عبادت ؛ فقيرى و جواد! ندارى و بخشنده هستى ، ندارى و آن چه به دستت مى آيد مى بخشى .
خلق يخجل النسيم من العطف
و باءس يذوب منه الجماد
در يك جا اخلاق تو آن چنان لطيف و رقيق و آن چنان نازك است كه نسيم از لطافت اين اخلاق ، شرمسار است ، و آن چنان شجاعت و تهاجم و روح مجاهده اى دارى كه سنگ ها و جمادات و فلزات در برابر آن ، آب مى شوند. روح تو آن نسيم لطيف است يا اين قدرت و صلابت و قوت ؟ تو چگونه موجودى هستى (225) ؟!
O صفى الدين حلى
ثبات شخصيت على (عليه السلام )
على (عليه السلام ) فلسفه كارل ماركس را نقص كرد، براى اين كه على (عليه السلام ) در كوخ همان جور زندگى مى كرد كه در كاخ ، و در كاخ همان طور زندگى مى كرد كه در كوخ (مقصود كاخ واقعى نيست )؛ يعنى على (عليه السلام ) در پست عملگى همان طور فكر مى كند كه در پست خلافت (226) .
O على الوردى
رياست فداى سنت
امام على (عليه السلام ) تنها كسى است كه خلافت (حكومت ) را فدا كرد (227) تا سنت محمدى را كه پسر عمويش و برادرش محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله آورده بود، حفظ كند (228)
o دكتر محمد تيجانى سماوى
تجلى نور على (عليه السلام )
امتيازات انسانى على (عليه السلام ) از لحاظ عظمت و جلال و شهرت در آن حد اعلاست كه شرح و بحث و تفصيل آن ها ناروا و بيهوده است ... من چه بگويم در حق مردى كه دشمنانش نتوانستند عظمت و فضايل او را منكر شوند و همه آنان به برترى شخصيت او اعتراف نمودند. تو خود مى دانى كه بنى اميه زمامدارى اسلام را در شرق و غرب زمين به دست آوردند و به هر نوع حيله گرى در خاموش ساختن نور او كوشيدند و هر گونه لعن و افترا را براى على در روى منابر ترويج نمودند. هر كس كه او را مدح و توصيف مى كرد، مورد تهديد قرار مى گرفت . هر روايتى كه فضيلت على را بازگو مى كرد، ممنوع ساختند. حتى از نامگذارى كودكان به نام على (عليه السلام ) جلوگيرى كردند. اين همه اقدامات و تلاش ها جز ظهور عظمت و جلالت و شخصيت على (عليه السلام ) نتيجه اى نداد... در حقيقت اين همه تقلاها و نابكارى هاى بنى اميه مانند پوشانيدن آفتاب با كف دست بود!!
غریب آشنا
06-18-2013, 08:23 PM
رئيس همه فضيلت ها
من چه بگويم درباره مردى كه همه فضيلت ها به او منتهى مى شود و هر مكتب و هر گروهى خود را به او منسوب مى سازند. آرى ، اوست رئيس همه فضيلت ها... من چه بگويم درباره مردى كه اهل همه مذاهب غير اسلامى كه در جوامع اسلامى زندگى مى كنند (و اطلاعى از شخصيت او دارند) به او محبت مى ورزند و حتى فلاسفه اى كه از ملت اسلامى نيستند، او را تعظيم مى نمايند (229) ...
o ابن ابى الحديد
على (عليه السلام ) زاهدترين
زاهدتر از على در جهان نيامده است (230)
على پيشينيان را فراموشاند و بعدى ها را در زحمت انداخت .
مردم سيره و روش او را وسيله ملامت و سركوب خلفا، قرار مى دادند (231)
o عمر بن عبدالعزيز خليفه اموى
كيمياى خاك پاى على (عليه السلام )
پيامبر فرمود: (( سوگند به خدايى كه جانم در دست اوست ، اگر گروهى چند از امت من درباره تو نمى گفتند آنچه را كه ترسايان درباره فرزند مريم گفتند، امروز در فضل تو سخنى مى گفتم كه به هيچ گروهى از مسلمانان گذر نكنى مگر آن كه خاك پايت را براى تبرك برگيرند (232) )) .
فضائلى كه درباه على بن ابى طالب (عليه السلام ) رسيده ، درباره هيچ يك از ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله نرسيده است (233) .
o احمد بن حنبل
اگر مرتضى على (عليه السلام ) حقيقت حال و باطن امر خويش را ظاهر مى ساخت مردم كافر مى شدند، و همه به شبه خدايى نزد او به سجده مى افتادند، از فضل و منقبت وى همين بس كه درباره او بعضى شك نموده اند كه آيا از خداست يا از خلق (234)
على حبه جنه
امام الناس و الجنه
وصى المصطفى حقا
قسيم النار و الجنه
اذا فى مجلس ذكروا عليا
و سبطيه و فاطمه الزكيه
فاجرى بعضهم ذكرى سواه
فايقن انه سلقلقيه
اذا ذكروا عليا او بنيه
تشاغل بالروايات العليه
يقال تجاوزا يا قوم هذا
فهذا من حديث الرافضيه
برئت الى المهيمن من اناس
يرون الرفض حب الفاطميه
على آل الرسول صلوه ربى
و لعنته لتلك الجاهليه
دوستى على سپر آتش دوزخ است . او امام انسان ها و جنيان است .
او در حقيقت وصى مصطفى و تقسيم كننده بهشت و دوزخ است (235) .
زمانى كه در مجلسى ياد على و فاطمه و حسن و حسين (عليه السلام ) مى شود بعضى از دشمنان به خاطر آن كه مردم را از ذكر و ياد آل محمد صلى الله عليه و آله منصرف كنند ذكر ديگرى به ميان مى آورند. پس يقين كنيد آن كس كه مانع ذكر اين خانواده مى شود زاده زن بدكار است ، آن ها روايات بلند و طولانى نقل مى كنند تا ذكر على و فرزندان او در ميان نيايد و گفته مى شود: اى قوم ! از اين سخنان بگذريد، زيرا اين سخن رافضى هاست . (من كه امام شافعيه هستم ) بيزارى مى جويم به سوى خدا از مردمى كه رافضى بودن (و دورى از حق ) را در دوستى فاطمه (عليه السلام ) مى بينند، صلوات پروردگارم بر آل رسول باد، و لعنت خداوند بر اين نوع جاهليت . (لعنت بر كسانى كه دوستان آل محمد صلى الله عليه و آله را رو گردان از حق مى خوانند (236) )
قالوا ترفضت قلت كلا
ما الرفض دينى و لا اعتقادى
لكن توليت غيرشك
خير امام و خير هاد
ان كان حب الوصى رفضا
فاننى ارفض العباد (237)
به من گفتند رافضى شدى (از حق رو گرداندى ) گفتم : هرگز دين و اعتقاد من رفض نيست .
ليكن دوست مى دارم بدون شك بهترين امام و بهترين هادى را.
اگر معناى رفض ، دوستى وصى پيامبر (على بن ابى طالب (عليه السلام )) است پس به درستى كه من رافضى تر از همه مردم هستم .
o محمد بن ادريس شافعى (پيشواى مذهب شافعى )
درباره هيچ يك از صحابه ، رواياتى با اسناد صحيح مانند على (عليه السلام ) وارد نشده است (238)
o قاضى اسماعيل و نسائى و نيشابورى
زينت خلافت
آن حضرت به خلافت زينت داد، نه آن كه خلافت سبب زينت وى شده باشد (239)
o احمد بن حنبل
دو سوال
1. وقتى كه از ابوعبدالرحمن خليل بن احمد فراهيدى بصرى ، استاد سيبويه پرسيدند: به چه دليل على (عليه السلام ) (( امام الكل فى الكل )) است ، در جواب پاسخ گفت : به اين دليل كه همگان به على بن ابى طالب (عليه السلام ) نيازمندند و او از همگان بى نياز (240) .
2. هنگامى كه از خليل بن احمد سوال شد: درباره امير مومنان على بن ابى طالب (عليه السلام ) چه مى گويى ؟ گفت : چه بگويم در حق كسى كه دوستان او مناقب وى را از ترس كتمان نمودند و دشمنان وى آنها را از روى حسد و كينه پنهان كردند، آن گاه مناقب وى بين اين دو كتمان ظهور كرد و آشكار شد و مشرق و مغرب روى زمين را پر كرد. (241)
من از نظام شنيدم : سخنى درباره على بن ابى طالب (عليه السلام ) محنت است ، زيرا اگر گوينده ، حق او را وفا كند غلو كرده است و اگر از حق او بكاهد جفا كرده است . هسته مركزى متوسط بين وفا و جفا دقيق و تيز است و دسترسى به آن جز براى ذكى سخت است (242) .
o جاحظ
ابعاد شخصيت على (عليه السلام )
من در شگفتم از مردى كه گفتارش در جنگ نشان آن است كه خوى وى طبع شير و پلنگ است و از همان موقف معين ، گفتارى در پند و اندرز دارد كه نشان آن است كه خوى وى طبع راهب تارك دنياست كه اصلا خونى نريخته است . گاهى در صورت بسطام بن قيس شيبانى و عتيبه بن حارث يربوعى و عامربن طفيل عامرى ، ظهور مى كند و زمانى در صورت سقراط حبر يونانى و يوحنا معمدان و مسيح بن مريم الهى ظاهر مى شود (243)
o ابن ابى الحديد معتزلى
قاطعيت در برخورد با فتنه ها
در مقابل اين همه مشكل و پريشانى اوضاع و در برابر تمام فتنه هايى كه امام با آنها درگير بود، لحظه اى براى على (عليه السلام ) در ايمان به خداوند و تبعيت از حق و بر پاداشتن آن شك و سستى دست نداد، بر راه راست پيش رفت و هرگز از اين طريق منحرف نشد، در برابر حق ، كم و زياد، فيروزى و شكست در راى استوار و نظر قاطع او اثر نداشت و چون حق را مى ديد، بدون ملاحظه عاقبت كار و حساب برد و باخت نظامى و سياسى ، به سوى آن با قدم هاى محكم پيش مى رفت . على (عليه السلام ) از معدود مردانى است كه در راه حقگزارى به اين امر نمى انديشيد كه سرانجام اين كار و منتهى اليه اين راه مرگ است يا زندگى ، غلبه است يا شكست .
تنها هدف ثابت امام در سراسر ايام زندگى اين بود كه خداوند از او راضى و ضميرش خشنود باشد (244)
o دكتر طه حسين
ابوبكر و على (عليه السلام )
مرا به حال خو واگذاريد و از من دست بكشيد كه من بهترين شما هستم در حالى كه على در ميان شماست (245) .
شنيدم سخن رسول خدا صلى الله عليه و آله را كه فرمود: لا يجوز الصراط اءحد الا من كتب له على الجواز؛ هيچ كس بر صراط نمى گذرد جز كسى كه على (عليه السلام ) گذرنامه براى او صادر كرده است(246) )) .
در كتاب تاريخ دمشق ابن عساكر شافعى (ج 2) از عايشه دختر ابى بكر نقل مى كند، كه در كنار پدرم نشسته بودم و جمعى از آن جمله على بن ابى طالب . پدر دقيقا به چهره على (عليه السلام ) مى نگريست . گفتم : پدر! چرا اين قدر در چهره على خيره شده اى ! گفت : شيندم از حبيب خدا رسول اكرم صلى الله عليه و آله كه فرمود: نگاه كردن به چهره على عبادت است (247) .
علامه محب الدين طبرى و ديگر علماى سنى از ابوبكر نقل كرده اند كه گفت : ديدم رسول خدا صلى الله عليه و آله خيمه اى بر افراشته و در حالى كه بر قوسى عربى تكيه نموده و على و فاطمه و حسن و حسين در داخل خيمه اند، فرمود:
يا معشر المسلمين ، انا سلم لمن سالم اهل الخيمه ، حرب لمن حاربهم ، و ولى لمن والاهم ، لا يحبهم الا سعيد الجد طيب المولد، و لا يبغضهم الا شقى الجد ردى ء الولاده ؛
اى گروه مسلمانان ! من با كسى كه با اهل خيمه سازگار باشد، سازگارم و با جنگ كننده با آنها مى جنگم و با دوست داران ايشان دوستم ، آنها را دوست ندارد، مگر سعيد زاده پاك سرشت و دشمن ندارد مگر شقى زاده بد سرشت . (248)
تكيه بر جاى بزرگان نتوان زد به گزاف
ابن ابى الحديد به روايت از شعبى نوشته است : در حالى كه ابوبكر بر بالاى منبر مشغول خطابه خواندن بودن حسن بن على برخاست و خطاب به ابوبكر فرمود: (( انزل عن منبر ابى (مجلس ابى )؛ از منبر پدرم پايين بيا )) .
ابوبكر گفت : صدقت و الله انه لمنبر ابيك (مجلس ابيك ) لا منبر ابى ؛
راست گفتى به خدا سوگند! همانا اين منبر - يا مجلس - پدر تو (على بن ابى طالب (عليه السلام )) است ، نه منبر پدر من .
و در نقل قندوزى از دار قطنى اين اضافه آمده كه : ابوبكر حضرتش را بر زانو نشانيد و به گريه افتاد.
پس على (عليه السلام ) فرمود: والله اين سخن از ناحيه من نبود.
ابوبكر گفت : راست گفتى والله من تو را متهم نمى كنم . (249)
ابوبكر: على عتره رسول الله صلى الله عليه و آله
يعنى على (عليه السلام ) از آن كسانى است كه پيامبر امت را وادار و تاكيد به تمسك بدانها و پيروى از آنها فرمود، زيرا آنان ستارگان رهنمودند و كسى كه بدانها اقتدا نمايد، هدايت خواهد شد. (250)
علامه محب الدين طبرى و ديگران از ابن عباس روايت نموده كه ابوبكر و على (عليه السلام ) به قصد زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله خواستند وارد محل قبر شوند، على (عليه السلام ) از ابوبكر خواست اول او وارد گردد، اما ابوبكر گفت :
ما اءتقدم رجلا سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله يقول : على منى كمنزلتى (بمنزلتى ) من ربى ؛ من تقدم و پيشى نمى گيرم به مردى كه شنيد رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره اش فرمود: مقام و منزلت على (عليه السلام ) نسبت به من ، همانند مقام و منزلت من نسبت به پروردگار است (251) . ))
ابوبكر، هنگامى كه ابوعبيده جراح را براى احضار على (عليه السلام ) فرستاد، گفت : يا اءبا عبيده اءنت اءمين هذه الامه ، اءبعثك الى من هو فى مرتبه من فقدناه بالامس ، ينبغى اءن تتكلم عنده بحسن الادب ...؛
اى ابو عبيده تو امين امتى ، به دنبال كسى مى فرستمت كه در مرتبه كسى بود كه ديروز او را از دست داديم (پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ) سزوار است كه با حسن ادب در نزد او سخن بگويى و با او حرف بزنى (252) )) .
عمر و على (عليه السلام )
على (عليه السلام ) مردى نيست كه پس از رسيدن به خلافت افراد قبيله خود را بر عربستان و كشورهاى اسلامى مسلط كند مگر اين كه در بين افراد مزبور كسانى باشند كه على از لحاظ ديانت و امانت و صداقت آنها را براى حكومت بلاد اسلامى صالح بداند كه در اين صورت جايز است حكمران شوند و من قضاوت على بن ابى طالب را در مورد انتخاب حكمران ها اعم از اين كه افراد قوم و خويش او باشند يا ديگران درست مى دانم (253)
دو نفر اعرابى نزد عمر براى مرافعه و شكايت مى آيند. عمر رو به اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) كرده از وى مى خواهد كه بين آن دو قضاوت كند. يكى از آن دو نفر بر مى خيزد و مى گويد: اين آدم بين ما دو نفر داورى كند؟ عمر خشمگين مى شود و با پرخاش به او مى گويد:
واى بر تو! مى دانى اين كيست ؟ هذا مولاى و مولى كل مومن و من لم يكن مولاه فليس بمومن ؛ اين مولا و سرور من و سرور هر مومنى است و هر كه او سرور و مولايش نباشد، پس مومن نيست (254) )) .
پيامبر و لقب اميرالمؤ منين
علامه محقق شيخ عبيدالله آمرتسرى حنفى از طريق حافظ ابن مردويه اصفهانى از سالم (غلام آزاد شده على (عليه السلام ) نقل نموده كه گفت : همراه على (عليه السلام ) در زمينى كه آن را كشت مى نمود بودم ، پس ابوبكر و عمر بدان جا آمدند و گفتند:
السلام عليك يا اميرالمؤ منين رحمة الله و بركاته .
بدانها گفته شد: در دوران حيات پيامبر صلى الله عليه و آله با خطاب (( يا اميرالمؤ منين )) به على سلام مى كنيد؟!
عمر گفت : پيامبر اين چنين به ما امر كرد و دستور داد (255) .
عمر: به على اسائه ادب نكنيد!
غریب آشنا
06-18-2013, 08:23 PM
متقى حنفى در كنزل العمال ، ج 6، ص 393 از ابن عباس نقل كرده است كه گفت :
شنيدم عمر بن خطاب را كه مى گفت : مبادا اسائه ادب به على بن ابى طالب بكنيد، به تحقيق از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه صفاتى براى على ذكر مى كرد كه اگر يكى از آنها در خاندان خطاب باشد، براى من بهتر است از آنچه آفتاب بر آن بتابد، همانا من و ابوبكر و ابوعبيده همراه با چند تن از اصحاب ، به ديدار رسول خدا صلى الله عليه و آله رفتيم . كنار خانه ام سلمه رسيديم ، على (عليه السلام ) در آن جا ايستاده بود. گفتيم : اجازه ورود بر رسول خدا صلى الله عليه و آله مى خواهيم ، گفت : صبر كنيد، آلان مى آيد.
پس رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد شد، فورا به احترامش برخاستيم ، ديديم حضرت بر على (عليه السلام ) تكيه زده است ، سپس دست مباركش را بر دوش على (عليه السلام ) زد و فرمود:
(( يا على ! تو نخستين ايمان آورنده از مومنان هستى و تو به ايام خدا از ديگران داناترى و تو به عهد و پيمانت با وفاترى و تو بهتر از همه بيت المال را بالسويه تقسيم مى كنى و تو نسبت به امت و رعيت مهربان تر از ديگرانى و مصيبت تو از همه دردناك تر است .
يا على ! تو يار و غمخوار منى و تو مرا غسل مى دهى و تو مرا به خاك مى سپارى و تو در هر محنت و مصيبتى پيشقدم تر از ديگرانى و تو هرگز پس از من مرتد و كافر نمى شوى و تو با لواى حمد پيشاپيش من در روز رستاخيز گام بر مى دارى و از حوضم پاسدارى مى كنى (256) )) .
نور رخسار على (عليه السلام )
خوارزمى در صفحه 230 مناقبش از عثمان بن عفان نقل مى كند كه عمر بن خطاب گفت : همانا خداى متعال فرشتگانى را از نور رخسار على بن ابى طالب (عليه السلام ) آفريده است كه او را تسبيح و تهليل مى كنند )) .
و نيز خوارزمى حنفى در تاريخش (ج ، ص 97) اين روايت را به تفصيل بيشترى نقل مى كند و آن را به هر سه خليفه نسبت مى دهد كه عثمان گفت : شنيدم عمر را كه مى گفت : ابوبكر بن ابى قحافه گفت :
شنيدم رسول خدا (عليه السلام ) را كه فرمود:
ان الله خلق من نور وجه على بن ابى طالب ملائكه يسبحون و يقدسون و يكتبون ثواب ذلك لمحبيه و محبى ولده ؛ همانا خداى متعال از نور سيماى على بن ابى طالب ، فرشتگانى خلق كرده است كه او را تسبيح و تقديس مى كنند و ثواب آن را براى دوستدارانش و دوستداران فرزندانش مى نويسند (257) )) .
سنگينى ايمان على (عليه السلام )
عمربن خطاب : از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود:
(( اگر هفت آسمان و هفت زمين در يك كفه ترازو گذاشته شود و ايمان على (عليه السلام ) در كفه ديگر، ايمان على (عليه السلام ) فزونى خواهد داشت . (258)
خليفه ثانى هنگامى مرگش در مورد امير مومنان على (عليه السلام ) گفت :
قد كنت اجمعت بعد مقالتى لكم ان اولى امركم رجلا هو احراكم ان يحملكم على الحق و اشار بيده الى على عليه السلام ... (259)
من مى خواستم بعد از سخنانم براى شما، آزاد مردى را برايتان خليفه نمايم كه جوانمردترين شماست ، او با رهبرى خود جامعه مسلمين را به سوى حق مى كشاند، و آن گاه با دستش به طرف على (عليه السلام ) اشاره كرد...
و در جاى ديگر از او آمده است : اگر على را خليفه كنند، او مردم را به راه راست هدايت مى كند (260) و بالاخره در فراز ديگرى از سخنانش آمده است :
اجرؤ هم و الله ان وليها ان يحملهم على كتاب الله و سنه نبيهم لصاحبك ، اما ان ولى امرهم حملهم على المحجه البيضاء و الصراط المستقيم : (261)
اى ابن عباس ! با جرئت ترين اين افراد (اهل شورا) كه بتواند مردم را مطابق كتاب خدا و سنت پيامبر رهبرى كند، صاحب تو على (عليه السلام ) است ، چنانچه او متصدى امور مردم بوده و به خلافت برسد، جامعه را به راه صحيح و مستقيم وادار مى سازد!! (262)
عجز مادر گيتى از آوردن فرزندى چون على (عليه السلام )
عمربن خطاب :
عجزت النساء ان تلدن مثل على بن ابى طالب و لولا على لهلك عمر؛
زنان روزگار عاجزند همانند على بن ابى طالب را بياورند، اگر او نبود، عمر هلاك مى گشت )) (263)
اعترافات عمر
ما در اين بخش از بحث خود، به چند نمونه ديگر از اعترافات خليفه ثانى اشاره مى كنيم :
عمر مى گويد: (( لو لا على لهلك عمر )) . (( لا بقيت لمعضله ليس لها ابوالحسن (عليه السلام )) ). (( لا يفتين احد فى المسجد و على حاضر )) . (( اقضاكم على )) . (( لا ابقانى الله بارض لست فيها يا ابا الحسن ! )) . (( لا ابقانى الله بعدك يا على )) . (( اللهم لاتنزل بى شديده الا و ابوالحسن الى جنبى ))
اگر على نبود عمر هلاك مى گرديد!!
- من در هيچ مشكلى نباشم ، مگر اين كه على حضور داشته باشد.
- هيچ كس حق ندارد با حضور على در مسجد فتوا بدهد.
- در علوم قضا نيز على از همه داناتر است .
- يا على ! خدا مرا بعد از تو نگه ندارد.
- خداوند! براى من مشكلى نرسان ، مگر اين كه على در كنارم باشد.
اينها نمونه بسيار معدودى از اعترافات عمر است در ارزش علمى و فضايل آن حضرت ، كه به طور صريح ، برترى آن بزرگوار را به ديگران نشان مى دهد (264) .
و گفتند: اى اميرالمؤ منين (عمر) آيا مى شود كه وصيت كنى ، گفت : پس از آن سخنان كه با شما گفتم مصمم شدم كه بنگرم و كارتان را به مردى سپارم كه بهتر از همه ، شما را به راه حق مى برد و به على (عليه السلام ) اشاره كرد (265) .
على (عليه السلام ) عين الله و يدالله
در زمان خلافت عمر جوانى حضور او رفت و از على (عليه السلام ) شكايت كرده گفت : من در طواف كعبه بودم كه على (عليه السلام ) مرا با سيلى زد.
عمر على (عليه السلام ) را خواست و گفت : اين جوان شاكى است كه در حال طواف او را سيلى زده ايد! فرمود: آرى .
ديدم در حال طواف به صورت زنى خيره شده است و او را ادب كردم . عمر تبسمى كرد و گفت : اى جوان ! عين الله راءت ، يدالله ضربت .
چشم خدا تو را ديد و دست خدا تو را بزد (266) .
روايت حديث منزلت از عمر
از عمر بن خطاب نقل كرده اند كه مردى را ديد كه به على (عليه السلام ) دشنام مى دهد (و در بعض مصادر آمده كه با على (عليه السلام ) مخاصمه و دشمنى مى كند) عمر گفت : پندارم تو از منافقين باشى شنيدم رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمود:
انما على منى بمنزله هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى ؛ همانا على (عليه السلام ) نسبت به من همانند هارون نسبت به موسى است (كه شريك نبوت موسى ، همكار و خليفه او به هنگام رفتن به كوه طور بود) جز آن كه بعد از من پيامبرى نباشد (267) )) .
اذيت على (عليه السلام ) اذيت پيامبر
علامه شيخ بهاء الدين ابوالقاسم قفطى شافعى به روايت از جابر انصارى آورده است كه عمر بن خطاب گفت : من على را جفا و اذيت مى كردم ، پس پيامبر مرا ديد و فرمود:
(( آيتنى يا عمر؛ مرا اذيت و آزرده كردى اى عمر )) .
گفتم : به چه چيز و چگونه تو را اذيت كردم ، يا رسول الله ؟
فرمود (( تجفوا عليا، من آذى عليا فقد آذانى ؛ به خاطر آن كه على را آزرده نمودى . كسى كه على را آزرده و اذيت كند مرا اذيت كرده است )) .
من گفتم و الله هيچ گاه او را اذيت نكنم و نرنجانم (268) .
حب على كليد بهشت
ابن شيرويه ديلمى از اعلام محدثان سنى با ذكر سند از عمر بن خطاب نقل نفرموده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
(( حب على براءه من النار؛ دوستى على - سند و مايه - رهايى از آتش است (269) )) .
فضايل على (عليه السلام ) قابل شمارش نيست
علامه سيد على بن شهاب الدين همدانى (در گذشته 687) از عمر بن خطاب نقل كرده است كه گفت : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به على (عليه السلام ) فرمود:
لو كانو البحر مدادا، و الرياض اقلاما و الانس كتابا و الجن حسابا، ما اءحصوا فضائلك يا اءباالحسن
اگر درياها مداد و مركب شود و روئيدنى ها (از جلمه درختان ) قلم گردد و انسان ها همه نويسنده و جن ها همه حسابگر، نتوانند فضائل تو را احصا و آمارگيرى كنند اى ابوالحسن . (270)
عمر: دشمنان على مسلمان نمى ميرند!
علامه سيد محمد صالح كشفى ترمذى از عمر بن خطاب نقل نموده كه گفت : پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:
من اءحبك يا على كان مع النبيين فى درجتهم يوم القيامه ، و من مات يبغضك فلايبالى مات يهوديا او نصرانيا؛
اى على ! كسى كه تو را دوست دارد روز قيامت با پيامبران در درجه آنها خواهد بود، و كسى كه بميرد در حالى كه بغض و كينه تو را در دل داشته باشد پس او را باكى نباشد كه مرگش مرگ يهودى يا نصرانى باشد (271) ))
و عمر بن خطاب در مورد نقش جهادى على (عليه السلام ) مى گويد:
(( و الله لو لا سيفه لما قام عمود الاسلام ؛ (272)
اگر جهاد و پايدارى على (عليه السلام ) نبود، هرگز اسلام پايدار نمى ماند (273) ))
معاويه و على (عليه السلام )
معاويه بن ابى سفيان روزى به وزير مشاورش (( عمر و بن عاص )) گفت :
و الله انى لاعلم انى لو قتلته دخلت النار، و لو قتلنى دخلت النار ! قال له عمر فما حملك على قتاله ؟
قال : الملك عقيم !!
سوگند به خدا! من حتما مى دانم كه اگر على (عليه السلام ) را بكشم مستحق آتش خواهم شد و چنانچه او مرا در اين جنگ بكشد باز من در آتش خواهم بود!
(( عمر و عاص )) پرسيد: پس چرا با على (عليه السلام ) مى جنگى ؟
معاويه گفت : پادشاهى نازا است !! (274)
على (عليه السلام ) را دشمنانش شناختند!
در زمان على (عليه السلام ) طبقه اى منافق امثال عمروعاص و معاويه پيدا شده بودند كه اين ها عالم و دانا بودند و واقعيت ها را مى دانستند و الله على (عليه السلام ) را از ديگران بهتر مى شناختند. اين شهادت تاريخ است كه معاويه به على (عليه السلام ) ارادت داشت و با او مى جنگيد. (از دنياطلبى ، حرص ، عقده روحى و... نبايد غافل ماند) دليلش اين است كه بعد از شهادت على (عليه السلام ) هر كس از صحابه نزديك على (عليه السلام ) نزد او مى آمد به او مى گفت ، على (عليه السلام ) را براى من توصيف كن . وقتى توصيف مى كردند، اشك هايش جارى مى شد و مى گفت : هيهات كه ديگر روزگار مانند على (عليه السلام ) انسانى را بياورد. (275)
(( معاويه بن ابى سفيان )) كه از سرسخت ترين دشمنان آن حضرت است و در جنگ (( صفين )) ماه ها به روى على (عليه السلام ) شمشير كشيده و باعث كشته شدن ده ها هزار نفر گرديده است مى گويد:
لقد ذهب الفقه و العلم بموت على بن ابى طالب رضى الله عنه ؛ (276)
با مرگ و شهادت على بن ابى طالب (عليه السلام ) علم و دانش نيز با او رفت !!
سوء استفاده معاويه از كلام على (عليه السلام )
چون (( مالك اشتر )) و سپس (( محمد بن ابى بكر )) به شهادت رسيدند، و عهدنامه هاى اميرالمؤ منين (عليه السلام ) به دست سپاه (( معاويه )) افتاد، (( عمروعاص )) آنها را نزد معاويه فرستاد، چون چشم معاويه به آنها افتاد، مرتب مى خواند و تعجب مى كرد، و از عظمت فكرى و علمى على (عليه السلام ) ياد مى نمود!
(( وليد بن عقبه )) كه در نزد معاويه بود، به وى گفت : اين نامه ها را دستور بده به آتش بكشند!
معاويه گفت : چه قدر بد فكر مى كنى ! وليد گفت : آيا صلاح است كه مردم بدانند تو از فكر على (عليه السلام ) و از عهدنامه هاى وى استفاده مى كنى ؟
غریب آشنا
06-18-2013, 08:24 PM
معاويه جواب داد: ما نمى گوييم اينها از آن على بن ابى طالب (عليه السلام ) است بكله به مردم وانمود مى كنيم كه (( ابوبكر )) براى فرزندش (( محمد )) نوشته ، و يادگار (( صديق )) است !!
(( ابن ابى الحديد )) سپس مى نويسد:
فكان ينظر فيه و يتعجب منه ، و حقيق من مثله ان يقتنى فى خزاين الملوك ؛ نامه ها را مرتب مطالعه مى كرد و تعجب مى نمود، و سزاوار بود كه آن را جزو اموال نفيس در خزانه نگهدارد (277) .
معاويه و شجاعت على (عليه السلام )
روزى حضرت على (عليه السلام ) سوار اسب به ميدان تاخت و بين دو صف ايستاد و چند بار فرياد زد (( هان اى معاويه ! ))
معاويه به همراهان گفت ، ببينيد چرا على (عليه السلام ) مرا صدا مى زند؟
آنها پس از بررسى ، به معاويه گفتند: على (عليه السلام ) دوست دارد به تو نزديك شود و سخنى به تو بگويد )) .
معاويه همراه عمر و عاص به ميدان آمدند، وقتى كه نزديك شدند، على (عليه السلام ) به معاويه فرمود: (( واى بر تو! براى چه مردم بين من و تو كشته شوند، و همديگر را بكشند، خودت به ميدان من بيا و با هم بجنگيم ، هر كدام كشته شديم حكومت در اختيار شخص پيروز قرار گيرد!
معاويه به عمر عاص رو كرد و گفت : (( نظر تو چيست ؟! )) .
عمرو عاص : (( اين مرد (على (عليه السلام )) از روى انصاف با تو سخن گفت ، اين را بدان اگر جواب منفى به على (عليه السلام ) بدهى (و به نبرد با او نپردازى )، چنين كارى براى تو عار و ننگ است و چنين ننگى هميشه تا يك نفر عرب در زمين وجود دارد، براى تو باقى مى ماند )) .
معاويه : (( آيا مثل من فريب و گول حرف هاى تو را مى خورد؟ )) (و خود را به كشتارگاه نبرد با على (عليه السلام ) مى افكند؟!)، سپس گفت :
و الله ما بارز ابن ابى طالب شجاعا قط الا و سقى الارض بدمه ؛
سوگند به خدا، على پسر ابوطالب با مرد شجاعى هرگز نبرد نكرد مگر اين كه زمين را به خون او سيراب نمود )) .
سپس معاويه همراه عمرو عاص بازگشتند، و على (عليه السلام ) وقتى چنين ديد در حالى كه خنده بر لب داشت به پايگاه خود مراجعت نمود (278)
عمرو عاص و على (عليه السلام )
از لوامع الانوار مرحوم ملا على كاشانى نقل شده كه : روزى معاويه با عمر و بن عاص و يزيد پليد در جايى نشسته و با هم صحبت مى كرند كه شخصى جامعه نفيس و ارزشمندى به عنوان هديه نزد معاويه آورد. عمر و بن عاص چون نظرش بر آن جامه افتاد ديگ طمعش به جوش آمده و در آن جامه طمع كرد و به معاويه گفت : اين چه خوب جامه اى است ! معاويه گفت آرى ، بسيار جامه خوب و پاكيزه اى است . عمرو فهميد كه معاويه به آن جامه رغبت دارد ديگر سخن نگفت . سپس يزيد به پدرش معايه گفت : اين عجب جامه اى است . معاويه گفت : آرى ، خوب جامه اى است . يزيد هم دانست كه معاويه به آن جامه رغبت دارد و به كسى نمى دهد لاجرم سخنى نگفت . عمر و بن عاص گفت : ما هر يك شعرى در شان على بن ابى طالب مى گوييم . هر كدام بهتر گفتيم اين جامه از آن او باشد و همگى به اين راضى شدند. ابتدا معاويه شروع به كلام نموده و گفت :
خير الورى من بعد احمد حيدر
و الناس ارض و الوصى سماء
يعنى : بهترين مردم بعد از احمد - كه رسول خداست - حيدر است و مردم زمين مى باشند و وصى آسمان است ، يعنى نسبت و مرتبه و مقام مردم و مقام وصى مثل مرتبه و مقام زمين است به آسمان .
عمر و عاص گفت :
و هو الذى شهد العدو بفضله
و الفضل ما شهدت به الاعداء
يعنى : او كسى است كه شهادت مى دهند دشمنانش به فضل و زيادتى او بر ديگران در علم و حلم و سخاوت و... فضيلت آن است كه دشمن به آن شهادت دهد.
آن گاه يزيد گفت :
كمليحه شهدت لها ضرائها
و الحسن ما تشهد به الضراء
مثل او مثل مليحه است ، يعنى زن صاحب حسن و ملاحت كه هووهاى او شهادت به حسن او دهند و حسن آن است كه شهادت بدهد هووها.
پس معاويه آن جامه را خود برداشته و به هيچ كس نداد و ليكن الحق كه شعر عمر و عاص بهتر است (279)
ابن ملجم و على (عليه السلام )
مردم فراهم شدند و با حسن بن على (عليه السلام ) بيعت كردند و حسن بن على (عليه السلام ) به مسجد رفت و خطبه اى طولانى ايراد كرد و عبدالرحمن بن ملجم را خواست . عبدالرحمن گفت : پدرت تو را چه فرموده است ؟ فرمود: (( مرا فرموده است كه جز كشنده اش را نكشم و شكمت را سير گردانم و بسترت را نرم ، تا اگر زنده ماند قصاص كند يا ببخشد و اگر مرد تو را به او ملحق كنم . )) ابن ملجم گفت : راستى پدرت در حال خشم و خشنودى ، حق مى گفت و به حق حكم مى كرد (280)
شخصيت ابوطالب ، بزرگ مكه
نمى دانم (281) درباره مردى كه پدرش ابوطالب بزرگ سرزمين مكه و حومه آن و سرور قريش و رئيس شهر بود، چه بگويم ، تا آن جا كه راجع به او گفته اند: كم اتفاق مى افتد كه آدم تهى دست سرورى پيدا كند. در حالى كه ابوطالب تنگدست ، بزرگ بود و ثروتى هم نداشت ، قريش او را بزرگ خود مى دانستند و به وى (( شيخ )) مى گفتند (282) .
در حديث (( عفيف كندى )) است كه : در آغاز دعوت پيغمبر صلى الله عليه و آله ديدم كه آن حضرت نماز مى خواند، و پسر بچه اى (على (عليه السلام ) و زنى هم با وى نماز مى گزارند. عفيف گفت : از عباس عموى پيغمبر پرسيدم : اين چه كارى است ؛ عباس گفت : اين برادر زاده من است و مدعى است كه فرستاده خدا مى باشد؛ ولى جز اين پسر بچه كه او نيز برادر زاده من است كسى از وى پيروى ننموده است . اين زن هم همسر اوست .
عفيف پرسيد: شما چه عقيده داريد؟ عباس گفت : ما صبر مى كنيم ببينيم . (( شيخ )) يعنى ابوطالب چه مى كند!.
ابوطالب بود كه در زمان خردسالى پيغمبر كفالت و سرپرستى آن حضرت را به عهده گرفت ، و در روزگار بعثت آن حضرت به دفاع و حمايت از وى برخاست و شر مشركان را از او دور ساخت ، و از اين راه دچار ناراحتى عظيم و مصيبت كمر شكن گرديد. با اين وصف در راه يارى و پيشرفت دين اسلام استقامت نمود (283) روايت شده كه چون ابوطالب وفات يافت ، به پيغمبر وحى شد از مكه خارج شو كه ياورت از دنيا رفت ، اين مرد پدر على (عليه السلام ) است ! (284)
سرچشمه فضايل
على سر آمد همه فضايل و سرچشمه آنهاست ، در فضايل و كمالات شايسته و مجد و عظمت ، هيچ كس به پايه او نرسيده و هر كس بعد از وى در علم و فضيلت به مقامى رسيد علوم و فضايل خود را از او گرفته است و از وى پيروى نموده به روش او رفتار كرده است ، و از اين لحاظ همگى رهين منت او هستند.
علم كلام (عقايد و مذاهب )
علم كلام - يا عقايد دينى و خداشناسى - از هر علمى ارجدارتر است . زيرا ارزش هر علمى بستگى به ارزش معلوم آن دارد، و معلوم خداشناسى هم (كه شناختن ذات الهى است ) اشرف وجود هاست . بنابر اين ، علم خداشناسى از تمام علوم شريف تر است .
اين علم را دانشمندان اسلامى از على (عليه السلام ) گرفته اند، و هم از او نقل گرديده ، از او آغاز شده ، و به او منتهى مى شود، و از او سرچشمه گرفته است ؛ زيرا سر آمد فرقه (( معتزله )) كه معتقد به عدل خداوند هستند و اهل استدلال مى باشند و ادعا دارند مردم علم كلام را از آنها آموخته اند (( و اصل بن عطا )) است و او شاگرد ابوهاشم عبدالله پسر (( محمد حنفيه )) بوده ، و او نيز شاگرد پدرش امير مومنان على (عليه السلام ) است .
همچنين فرقه (( اشعرى )) و اهل جبر، منسوب به (( ابوالحسن اشعرى )) است . ابوالحسن شاگرد (( ابوعلى جبائى )) است و او نيز شاگردان بزرگان معتزله است . با اين بيان فرقه اشعرى نيز هر چه دارند از على بن ابى طالب (عليه السلام ) گرفته اند.
بازگشت دانش خداشناسى شيعيان دوازده امامى و زيدى (چهار امامى ) به آن حضرت نيز روشن است و نيازى به توضيح بيشتر ندارد.
علم فقه (قوانين حقوقى اسلام )
يكى ديگر از علوم اسلامى علم فقه و احكام دينى است كه ريشه و اساس آن ، على (عليه السلام ) مى باشد، به طورى كه بايد گفت هر فقيهى كه در اسلام پيدا شده ، ريزه خوار خوان نعمت على (عليه السلام ) است ، و از فقه و دانش او استفاده كرده است .
به اين بيان كه شاگردان ابوحنيفه (فقيه بزرگ اهل تسنن ) مثل ابو يوسف و محمد بن حسن شيبانى و غير اينان فقه و احكام دينى را از ابوحنيفه گرفته اند. شافعى (پيشواى مذهب شافعى ) هم نزد محمد بن حسن درس خوانده و از اين رو او نيز با يك واسطه شاگرد ابوحنيفه است .
احمد بن حنبل (رئيس مذهب حنبلى ) هم شاگرد شافعى بوده و او نيز با دو واسطه شاگرد ابوحنيفه است ، و خود ابوحنيفه نيز شاگرد جعفر بن محمد (ششمين پيشواى شيعيان ) بوده و جعفر بن محمد نيز شاگرد پدرش محمد باقر و با دو واسطه شاگرد جدش على (عليه السلام ) مى باشد. مالك بن انس (سر سلسله فرقه مالكى ) شاگرد (( ربيعه الراى )) و او هم شاگرد (( عكرمه )) و عكرمه نيز شاگرد عبدالله بن عباس است . ابن عباس هم از شاگردان على (عليه السلام ) بوده است . اگر فقه شافعى را هم به علت قرائت وى بر مالك از اين راه به حضرت برگردانى به جاست .
اين چهار تن كه نام برديم (ابوحنيفه ، شافعى ، احمد حنبل و مالك بن انس ) و گفتيم كه علوم خود را از على گرفته اند و شاگردان او بوده اند، فقهاى چهار گانه مذاهب اهل سنت مى باشند. اما فقه شيعه و بازگشت و ارتباط آن به شخص اميرالمؤ منين (عليه السلام ) بسيار روشن است و محتاج به توضيح بيشتر نيست .
از اين گذشته فقهاى صحابه ؛ يعنى عمر بن الخطاب و عبدالله بن عباس ، فقه و احكام دينى را از على (عليه السلام ) گرفته اند. وضع عبدالله بن عباس (كه شاگرد على (عليه السلام ) بوده ) روشن است . راجع به عمر، همه مى دانند كه در بسيارى از مسائل كه در زمان خلافتش در حل آن فرو مى ماند، به على (عليه السلام ) يا ساير صحابه مراجعه مى كرد، و مكرر با صراحت گفت : (( لو لا على لهلك عمر(285) )) ؛ يعنى اگر على نمى بود كه مسائل مشكل اسلامى را حل كند عمر به هلاكت مى رسيد و هم گفت : (( لا بقيت لمعظله ليس لها ابوالحسن )) ، يعنى خدا نكند من در مسئله مشكلى فرو مانم و على نباشد كه آن را حل كند.
عمر نيز صحابه را مخاطب ساخت و گفت : (( لا يفتين احدكم فى المسجد و على حاضر )) يعنى : وقتى على در مسجد حضور دارد كسى حق ندارد فتوا بدهد!
از اين راه نيز بازگشت فقه و احكام اسلامى به آن حضرت به خوبى روشن مى شود. علاوه بر اين ، شيعه و سنى روايت كرده اند كه پيغمبر صلى الله عليه و آله به اصحاب خود فرمودند: (( اقضاكم على )) ، يعنى در امر قضاوت و داورى ، على مقدم بر همه شماست . پايه قضاوت همان فقه است ، و از اين رو على (عليه السلام ) سر آمد فقهاى صحابه پيغمبر اسلام مى باشد. كليه فرقه هاى اسلامى نقل كرده اند كه وقتى پيغمبر صلى الله عليه و آله على را براى قضاوت به (( يمن )) فرستاد فرمود (( الهم اهد قلبه و ثبت لسانه )) يعنى خداوند! دل او را به حق و حقيقت رهبرى كن ، و زبانش را به گفتن حق ثابت بدار، و خود على (عليه السلام ) گفت : بعد از آن روز هيچ گاه در امر قضاوت و داورى ميان دو نفر، دچار شك و ترديد نگشتم ...!
على (عليه السلام ) و تفسير قرآن
يكى ديگر از علوم اسلامى علم تفسير قرآن است . اين علم را مسلمانان از على (عليه السلام ) اخذ كرده اند و از وى سرچشمه گرفته است . اگر به كتب تفسير مراجعه كنيد، صحت گفتار ما را خواهيد دانست ، زيرا بيشتر تفسير قرآن از آن حضرت و عبدالله بن عباس نقل شده ، و همه مى دانند كه ابن عباس شاگرد على و هميشه ملازم او بوده و از محضر وى برخاسته است . روزى به او گفتند: دانش تو نسبت به پسر عمويت على چگونه است ؟ ابن عباس گفت : همچون قطره بارانى در مقابل اقيانوس بى كران است .
علم طريقت و تصوف
يكى ديگر از علوم ، علم طريقت و حقيقت و احوال تصوف است .
ارباب تصوف در تمام بلاد اسلامى خود را منسوب به آن حضرت مى دانند و به (( على )) كه مى رسند ايست مى كنند!
سرى سقطى ، ابو يزيد بسطامى ، معروف كرخى و غير هم ، تصريح به اين مطلب كرده اند.
كافى است كه بگوييم تمام فرقه هاى صوفيه فرقه خود را كه تا امروز شعار آنهاست . با سلسله سند به على (عليه السلام ) مستند مى دارند (286)
علم نحو - ادبيات عرب
يكى ديگر از علوم اسلامى ، علم نحو و ادبيات عرب است . تمام مردم مى دانند كه مبتكر اين فن على (عليه السلام ) بوده ، و آن حضرت بود كه اصول و قواعد آن را براى (( ابوالاسود دئلى )) انشاء و املاء كرد، و از جمله فرمود: كلام سه نوع است : (( اسم و فعل و حرف )) و كلمه را به (( معرفه )) و (( نكره )) و انواع (( اعراب )) و حركات را به ضم و نصب و جر و جزم تقسيم كرد.
اين موضوعى است كه از حوصله بشر عادى بيرون است و قادر نيست كلام و كلمه و حركات را بدين گونه تقسيم كند، و منحصر در اين چند قسم بداند (كه تا كنون كسى نتواند بر آن بيفزايد و يا از آن بكاهد).
اگر شما خوانندگان تمام صفات برجسته و ملكات نفسانى و دينى و انسانى را مورد دقت و مطالعه قرار دهيد، خواهيد ديد كه اين اوصاف پسنديده به تمام معنا در على (عليه السلام ) وجود داشته و آن وجود مقدس همه آن را يك جا دارا بوده است (287)
غریب آشنا
06-18-2013, 08:24 PM
o ابن ابى الحديد
اگر على (عليه السلام ) اكنون بود...
(( اگر اين خطيب بزرگ ، على بن ابى طالب (عليه السلام ) در عصر ما، هم اكنون در مسجد كوفه بر منبر پا مى نهاد، مشاهده مى كرديد كه مسجد كوفه با آن پهناورى اش ، از سران و بزرگان اروپا موج مى زد، كه همه آمدند تا از درياى سرشار دانش او، روح خود را سيراب سازند (288) )) .
O نرسيسيان مسيحى سياستمدار بريتانيايى
هم خدا، هم خرما!
ابوهريره به غذاى مضيره (بر وزن جريمه ؛ يك نوع غذايى است كه از شير ترش درست مى شود) علاقه مند بود، براى خوردن اين غذا كنار سفره معاويه مى رفت ؛ ولى هنگام نماز، به حضور على (عليه السلام ) مى رفت و نماز با على (عليه السلام ) به جماعت مى خواند؛ وقتى به اين دو چهرگى او اعتراض كردند، در پاسخ گفت :
مضيره معاويه ادسم و اطيب ، والصلاه خلف على افضل ؛ غذاى مضيره معاويه چرب تر و خشبوتر است ؛ ولى نماز پشت سر على (عليه السلام ) بهتر مى باشد (289) )) .
O زمخشرى (در ربيع الابرار)
از همه عابدتر
اميرالمؤ منين (عليه السلام ) از لحاظ عبادت از همه كس عابدتر و نماز و روزه اش از تمام مردم بيشتر بود، نماز شب و توجه به اوراد و اذكار الهى و انجام مستجبات را مردم از وى آموختند.
اى خواننده ! درباره اين مرد بزرگ چه مى انديشى كه آن قدر مواظب نماز و عبادت بود كه در يكى از شبهاى خوفناك جنگ صفين (ليله الهرير) جانماز خود را ميان دو صف لشكر پهن كرد و در حالى كه تير مانند باران در جلو رويش فرو مى ريخت و از چپ و راستش مى گذشت ، به نماز ايستاد، و هراسى به دل راه نداد، و تا پايان كار تكان نخورد.
اى خواننده ! درباره مردى كه پيشانى اش به واسطه سجده طولانى پينه بسته بود، چه فكر مى كنى ؟ اگر در دعاها و مناجات آن حضرت تامل نمايى و از نكات برجسته و لطايف آن كه خدا را با عظمت و جلال بى مانندى ياد كرده است ، آگاه شوى ، و از خضوع و خشوع و تسليم و انقياد وى در پيشگاه با عزت و پر مهابت ذات احدى واقف گردى ، ميزان اخلاص آن حضرت را خواهى شناخت و خواهى دانست كه آن سخنان آتشين و كلمات دلنشين از چه دلى برخاسته و بر كدام زبان جارى گشته است !
روزى به على بن الحسن (امام چهارم ) كه در عبادت فوق العاده بود: گفتند: عبادت شما نسبت به عبادت جدت اميرالمؤ منين چگونه است ؟ گفت : عبادت من در مقابل عبادت جدم على (عليه السلام ) مثل عبادت آن حضرت در مقابل عبادت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله است (290) !
O ابن ابى الحديد
ضربت على (عليه السلام )
(( ضربت هاى على (عليه السلام ) مبتكر بود نه عون )) ، يعنى ضربت او بكر بود و با يك ضربت طرف را مى كشت و نيازى به ضربت دوم نداشت . گويند (( ضربت بكر )) يعنى ضربت برنده و كشنده كه تكرار نشود. و (( عون )) جمع عوان است و عوان زن پير را گويند، و مراد از آن ضربت دوم است (291) .
على (عليه السلام ) اگر طرف مقابلش بلند قامت بود، از عرض و اگر كوتاه قد بود از طول دو نيمش مى كرد. (292)
o ابن اثير
شجاعت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) چنان بود، كه ياد دلاوران روزگار را از دلهاى مردم برد، و نام دليرانى را كه بعدها آمدند به كلى از خاطره ها زدود.
در حديث است كه ضربت على (عليه السلام ) تك بود، وقتى در جنگ (( صفين )) آن حضرت معاويه را دعوت به مبارزه كرد تا با كشته شدن يكى از آنها آتش جنگ فرو نشيند، عمر و عاص مشاور معاويه به وى گفت : على راست مى گويد، آخرين راه حل همين است .
ولى معاويه گفت : تا امروز مرا فريب نداده اى ، آيا مى خواهى من با على كه مى دانى دلاور جنگاورى است مصاف دهم ؟! گويا مى خواهى مرا به كشتن دهى و بعد از من به حكومت شام برسى !!
دلاوران عرب افتخار مى كردند بتوانند با وى رو به رو شوند و او را دعوت به مبارزه كنند.
وقتى اميرالمؤ منين (عليه السلام ) عمرو بن عبدود پهلوان نامدار عرب را در (( جنگ خندق )) به خاك هلاك افكند، خواهر عمرو اجازه گرفت و خود را به بالين برادر رسانيد و در مرثيه او گفت :
- اگر كشنده عمرو غير از او (على (عليه السلام )) بود تا زنده بودم در مرگ وى اشك مى ريختم .
- ولى كشنده او پهوان بى نظيرى است كه پدرش را چشم و چراغ شهر مى دانستند.
روزى معاويه از خواب برخاست ديد (( عبدالله زبير )) كه مردى جنگ ديده و دلير بود در كنار تخت او نشسته است . عبدالله گفت : اگر مى خواستم مى توانستم در اين حال تو را به قتل رسانم .
معاويه گفت : اى عبدالله ! مثل اين كه شجاعت پيدا كرده اى ؟
عبدالله گفت : چه شده كه شجاعت مرا انكار مى كنى ؟ مگر نمى دانى كه من در صف مقابل على بن ابى طالب ايستاده ام !
معاويه گفت : ولى على در همان حال اگر مى خواست (در جنگ جمل ) مى توانست تو و پدرت (( زبير )) را با دست چپش بكشد و دست راستش براى كشتن ديگرى آزاد باشد!!
به طور خلاصه على (عليه السلام ) آن چنان قهرمان بزرگى است كه كليه پهلوانان جهان به او سر مى سپرند و در شرق و غرب عالم ، نام (( على )) را بر زبان مى رانند و با آن شعار مى دهند!
نيروى بدنى على (عليه السلام )
قوت بدنى و نيروى جسمى على (عليه السلام ) نيز ضرب المثل است . ابن قتيبه (دانشمند معروف اهل تسنن ) در كتاب المعارف مى نويسد:
هيچ كس با وى دست و پنجه نرم نكرد. جز اين كه على (عليه السلام ) او را به زمين زد.
على بود كه دروازه بزرگ و سنگين (( قلعه خيبر )) را از جا كند و به دور انداخت ، سپس جماعتى جمع شدند تا آن را جا به كنند، ولى قدرت نيافتند (293) . و هم او بود كه بت بسيار عظيم (( هبل )) را از بالاى خانه خدا (كعبه ) برداشت و به زمين افكند و هم او بود كه در زمان خلافتش صخره بسيار بزرگى كه تمام لشكر از كندن آن فرو ماندند به تنهايى از جا كند و كنارى گذاشت ، تا از زير آن آب جوشيدن گرفت(294) (295) .
انه سيد المجاهدين ، و هل الجهاد لاحد من الناس الا له ؟! و قد عرفت ان اعظم غزاه غزاها رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم (( بدر الكبرى )) قتل فيها سبعون من المشركين ، قتل على نصفهم و قتل المسلمون و الملائكه النصف الاخر؛
على رهبر و سرور مجاهدين است ، و آيا جهاد جز براى اندام وى دوخته شده ؟ مى دانيد كه مهمترين جنگ ها جنگ (( بدر )) است ، و در آن هفتاد نفر از مشركان به جهنم واصل شدند، كه نصف آن به وسيله مولاى متقيان صورت گرفته و نصف ديگر از طريق تمام مسلمانان و ملائكه خداوند (296) (297)
o ابن ابى الحديد
على (عليه السلام ) شهابى در كمين ستمكاران
بى هيچ شبهه اى مى توان على (عليه السلام ) را مدافع سرسخت اسلام در عصر رسول الله صلى الله عليه و آله دانست و آن حضرت نيز با اشاره به آن فرموده است : على امام البرره ، قاتل الفجر، منصور من نصره ، مخذول من خذله ؛ على (عليه السلام ) امام نيكان ، كشنده بدان است و هر كه او را يارى كند يارى مى بيند و هر كه او را خوار نمايد، پست مى شود )) .
(( شمشير على شهاب كمين كرده اى است كه دشمنان اسلام را به ورطه هلاكت مى فرستد و پستى و خوارى را در بين آنان روان مى سازد و بر تن قهرمانانشان جامه خذلان و حقارت مى پوشاند... تا اين كه در اثر اين كارها شمشيرش به (( ذوالفقار )) و خودش به جوانمرد ملقب مى شود (298)
o عبدالكريم خطيب
على (عليه السلام ) قهرمان خونين دل
على (عليه السلام ) آن قهرمان دردمند خونين دل و آن يكه سوار ژنده پوش و آن امام شهيدى است كه صاحب روح ژرف است و رمز عذاب الهى در اعماق آن نهفته است (299) . على قهرمانى برجسته بود و در كنار پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى جنگيد و پيروزى هاى معجزه آسا به دست مى آورد. در جنگ بدر در سن بيست سالگى ، به يك ضربت يكى از سواران قريش را دو نيم كرد. در جنگ احد با شمشير پيامبر صلى الله عليه و آله (ذوالفقار) مى جنگيد و سپرها و زره ها را دم به دم مى شكافت . در حمله به يهود خيبر به دست نيرومند خويش ، درى سنگين و آهنين را از جاى كند. آن گاه در را بر دست گرفت و سپر خويش ساخت ... پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله به او علاقه فراوان داشت و كاملا مورد اعتمادش بود (300) ))
o كاراديفو دانشمند مسيحى
على (عليه السلام ) معشوق فطرى حق جويان
(( ما را جز اين نمى رسد كه او را دوست بداريم و بدو عشق بورزيم ؛ زيرا او جوانمردى عالى مقدار بزرگ نفس بود. از سرچشمه وجدانش مهر و نيكويى سيل آسا سرازير مى گشت . از دلش شعله هاى نيرومندى و دلاورى زبانه مى كشيد. شجاع تر از شير ژيان بود، اما شجاعتى آميخته به مهربانى و لطف و رافت و دل نرمى . او را در كوفه به نيرنگ و ناجوانمرى كشتند و او به خاطر شدت عدالتش به شهادت رسيد (301) ))
على (عليه السلام ) خود نيز درباره شجاعتش فرموده است : (( به خدا قسم اگر همه عرب به جنگ من بيايند به ميدان پشت نمى كنم (302) )) و درباره رافت و مردم دوستى اش خودش فرمود: (( آيا به اين قانع شوم كه به من اميرالمؤ منين گويند و در سختى هاى روزگار با مردم همدرد و شريك نباشم (303) ))
o توماس كارلايل فيلسوف انگليسى
سرمشق دين دارى
آرى ، من يك مسيحى هستم ، ولى ديده باز دارم و تنگ بين نيستم .
من يك مسيحى هستم كه درباره شخصيت بزرگى صحبت مى كنم كه مسلمانان درباره او مى گويند: خدا از او راضى است ، صفا با اوست .
و مسيحيان در اجتماعات خود از وى سخن مى گويند و از تعليمات او سرمشق مى گيرند و دين دارى اش را پيروى مى كنند. مردان خدا سعى مى كنند كه مانند او خداى يگانه را بپرستند و راهى را كه او رفت قدم به قدم بپيمايند؛ تا بتوانند در نفس كشى و رياضت به حد تكاملى كه او رسيد، برسند.
على (عليه السلام )، جايى ر اشغال كرده است كه يك دانشمند، او را ستاره درخشان آسمان علم و ادب مى بيند، و يك نويسنده برجسته ، از شيوه نگارش او پيروى مى كند، و يك فقيه ، هميشه بر تحقيقات و پديده هاى او تكيه دارد (304) .
غریب آشنا
06-18-2013, 08:25 PM
از آن جا كه در آينه تاريخ ، مردم پاك نمايان هستند مى توان على را بزرگ تر از آنها شناخت . على (عليه السلام ) در قضاوت خود استثنايى قائل نمى شد و به طور مساوى آن چه را كه بايست حكم كند انجام مى داد و تفاوت ميان ارباب و بنده نمى گذاشت . او از وضع رقت بار يتيمان و فقيران متاثر و غمگين مى گشت و حالت وحشتناكى به خود مى گرفت . او به چشم مى ديد كه مردم تحت تاثير تجملات ظاهرى زندگى مى كنند. او به چشم مى ديد كه مردم به سوى سراب دروغين دنيا جلب شده اند. او به چشم مى ديد كه آنچه دنيا به آن مى انديشد جز سرابى نيست و مردم درد و رنج دنيا را مانند هماهنگى شعر، حس مى كنند.
تعداد كمى هستند كه به روح حقيقى و معنويت توجه دارند و تعداد بيشترى هميشه متوجه ماديات هستند.
(( شب هايى كه بيدار بودم و با درد و رنج مى گذراندم ، افكار و تخيلاتم مرا به گذشته كشاند، شهيد بزرگ امام على سپس امام حسين به يادم مى آمدند. يك بار براى مدتى طولانى گريستم و سپس شعر (( على و حسين )) را نوشتم . ))
اى داماد پيغمبر! شخصيت تو، مرتفع تر از مدار ستارگان است . اين از خصايص نور است كه پاك و منزه باقى مى ماند.
گرد و غبار نمى تواند آن را لكه دار و كثيف كند. آن كس كه از حيث شخصيت ، ثروتمند است هرگز نمى تواند فقير باشد.
نجات و شرافت او با غم ديگران عالى تر و بزرگ تر شده است .
شهيد راه دين دارى و ايمان ، با لبخند رضايت ، درد و مشقت را مى پذيرد. اى استاد ادب و سخن ! شيوه گفتار تو مانند اقيانوسى است كه در عرصه پهناور آن ، روح ها به هم مى رسند و به يكديگر مى پيوندند (305) .
آرى ، روزگار پير مى شود اما نام على مانند چهره تابان صبح ، هميشه باقى و پايدار است و هر روز و هر روز در طول سده ها و اعصار، با سپيده دمانى نو، بر سر تا سر آفاق بشريت مى تابد و هر روز از نو طلوع مى كند
O دكتر بولس سلامه اديب و حقوق دان بزرگ مسيحى
قهرمان قهرمانان جهان
(( آيا ممكن است رولاند (roland) قهرمان معروف (يكى از دوازده (( زوج )) شارلمانى كه داستان دلاورى هاى او حماسه (( تصنيف رولان )) را به وجود آورد. شمشير مشهور او موسوم به (( دوراندل ))هنرنمايى هاى بسيار كرده و گويند با آن چنان ضربت موحشى به تخته سنگى نواخت كه شكافى در آن پديد آمد.) يا بايار (bayar) سردار مشهور فرانسوى را تصور كرد كه متون مقدس را اسادانه تفسير نموده و نكات مبهم تورات و انجيل را شرح و بسط داده از بالاى منبر نطق نموده ، بغرنج ترين معضلات قانون مدنى و قانون جزا را حل نمايند؟ آيا ممكن است سنت توماس آكوئينى ، سنت كريز و ستوم با بوسوئه را در نظر مجسم كرد كه شمشير به دست دشمنان هجوم آورده ، كسانى را كه جرات مقابله با آنها را به خود داده اند به خاك هلاك بيافكنند و محكم ترين ديوارها را فرو ريزند (306) )) (( على يگانه و تنها نمونه اى است كه تاريخ از اين حيث به ما نشان مى دهد... و اگر او تنها يكى از اين دو جنبه را دارا بود همان يكى براى جلب نظر تحسين و اعجاب ما كافى بود (307) )) .
(( شخصيت على (عليه السلام ) داراى دو خاصيت برجسته و ممتاز است كه آن را در هيچ يك از قهرمانان بزرگ تاريخ نمى توان يافت ، نخست آن كه على (عليه السلام ) در عين حال عنوان قهرمان و امام هر دو را دارا بود و در عين حال به عنوان سردار جنگى شكست ناپذير و عالم زبردست علوم الهى و فصيح ترين خطباى صدر اسلام به شمار مى رفت ، خاصيت دوم اين كه در عين آن كه از طرف مسلمانان سنى يا شيعه مذهب به منزله يكى از بزرگ ترين مفاخر اسلام مورد ستايش و تكريم قرار گرفته ، بى آن كه خود خواسته باشد، تمام فرق و مذاهبى كه هنوز تا اين ساعت در ميان ملل اسلامى تفرقه و جدايى انداخته اند او را پيشواى خود مى شناسند. در كتيبه مساجد اهل سنت امام على (عليه السلام ) در كنار اسامى پيامبر و ابوبكر و عمر ثبت شده است و بر ديوار محراب هاى شيعيان فقط نام على (عليه السلام ) بعد از نام محمد صلى الله عليه و آله ذكر شده است (308) )) .
O گابريل دى انگيرى
زهد و پارسائى او
على بن ابى طالب از استفاده از بيت المال خوددارى مى نمود تا آن جا كه شمشير خود را مى فروخت و هنگام غسل جز يك پيراهن نداشت (309) .
O غزالى (صاحب احياء العلوم )
امام على (عليه السلام ) هيچ گاه از غذايى سير نخورد و غذا و لباسش از همه ساده تر بود (310)
درباره زهد و كنارگيرى اميرالمؤ منين (عليه السلام ) از لذات دنيا بايد گفت : وى پيشواى زهاد جهان و سرور ابدال روزگار است ، عالم رو به درگاه او آورده و گليم پاره خود را در نزد وى مى تكانند، هيچ گاه از سر سفره سير بر نخاست ، خوراك و پوشاك او از همه مردم سخت تر و زبرتر بود.
(( عبدالله بن ابى رافع )) خزينه دار او مى گويد: در يكى از روزهاى عيد به خدمت آن حضرت رسيدم . خيگ در بسته اى را كه غذاى آن پيشواى شايسته در آن بود آوردند و در آن را گشود، فقط يك قرص نان جوين خشك تا شده در آن ديديم .
حضرت شروع به خوردن آن كرد، گفتم : يا اميرالمؤ منين ! چرا در اين خيگ را مى بنديد؟ فرمود: براى اينكه حسن و حسين نان آن را با روغن زيتون مخلوط نسازند. لباس على (عليه السلام ) گاهى از پاره هاى پوست و زمانى از الياف خرما و پارچه لباس او از كرباس زبر بود.
هر گاه مى خواست خورشتى ميل بفرمايد آن را از سركه يا نمك انتخاب مى نمود، اگر ترقى مى كرد نوبت به قسمتى از روئيدنى هاى زمين مى رسيد، و اگر از اين هم بالاتر مى رفت به اندكى از شير قناعت مى فرمود!
گوشت كم مى خورد و مى فرمود: (( شكم هاى خود را قبور حيوانات قرار ندهيد )) . با اين وصف از تمام مردم قوى تر و نيرومندتر بود، گرسنگى از نيروى بدنى او نمى كاست و كمى خوراك تاثيرى در وى نداشت .
اوست كه دنيا را طلاق داد و اموال فراوانى كه از تمام بلاد اسلام غير از شام برايش مى آوردند، همه را ميان مستمندان تقسيم كرد (311)
O ابن ابى الحديد
(( على (عليه السلام ) در ايام خلافت و حكومتش جامه نو به تن نكرد و زمين و باغى براى خود تصرف ننمود و از تنها ملكى كه در (( ينبع )) (نزديكى مدينه ) داشت در راه خدا صدقه مى داد. (312)
O مسعودى (مورخ معروف )
على (عليه السلام ) آجرى بر آجرى و خشتى بر خشتى ننهاد و نه چوبى روى چوبى ، حتى حاضر نشد در كاخ سفيد كوفه وارد شود و فقرا را بر خود ترجيح داد و آنها را در آن جا مسكن داد و گاهى اوقات شمشيرش را مى فروخت تا عبا و طعام خود را تهيه كند (313) )) .
هيچ خليفه اى پس از رسول الله صلى الله عليه و آله زاهدتر از على (عليه السلام ) نبود كه از لذت دنيا و حكومت بهره اى نبرد. او همان امير مومنانى است كه نان جو مى خورد و همسرش با دست خود آرد فراهم مى كرد و بر كيسه آرد جو مهر مى زد تا چيزى بهتر با آن مخلوط نكنند و مى فرمود: (( دوست ندارم چيزى بخورم كه نمى دانم چيست و از كجاست (314) ))
O سفيان ثورى
زاهدتر از على بن ابى طالب (عليه السلام ) در جهان نيامده است (315)
O عمر بن عبدالعزيز خليفه اموى
روزى نزد حضرت رفتم و ديدم در خانه جز كهنه اى كه بر آن نشسته است ، فرشى ندارد. گفتم : (( اى امير مومنان ، مگر شما سلطان و حاكم مسليمن نيستيد؟! مگر همه بيت المال در اختيار شما نيست ؟! نمايندگان دولت ها نزد شما مى آيند، در حالى كه در خانه شما جز اين حصير چيزى ديگر نيست ! )) .
امام فرمود: (( اى سويد! خردمند در خانه گذر اثانيه نمى نهد و حال آن كه خانه هميشگى پيش روى است و ما زندگى و اثاث خود را به آن جا فرستاده ايم و به زودى به آن سرا خواهيم رفت . ))
به خدا سوگند، اين سخن على (عليه السلام ) مرا به گريه انداخت . (316)
O سبط ابن جوزى از سويد بن غفله
اگر فرياد عدالت از حلقوم انسانى بلند شده ، آن فرد على مرتضى است (317) .
O جرج جرداق مسيحى
سياست و تدبير على (عليه السلام )
از اين حكومت (على (عليه السلام )) ما فقط به اندازه غذايى كه به بينى سگ مى چسبد بر خوردار خواهيم بود (318)
O طلحه
فكان (على (عليه السلام )) من اسد الناس راءيا و اصحهم تدبيرا، و هو الذى اشار على عمر بن الخطاب لما عزم على ان يتوجه بنفسه الى حرب الروم و الفرس بما اشار. و هو الذى اشار عثمان باءمور كان صلاحه فيها، و لو قبلها، لم يحدث عليه ما حدث ...؛
على (عليه السلام ) در سياست و تدبير بر همگان مقدم بود، او در جنگ ايران و روم و مسلمانان ، عمر (319) را راهنمايى كرد، و عثمان را نيز در مورد شورش مردم بر ضد وى چاره جويى فرمود، و صلاح او را گفت ، و چنانچه به امر على (عليه السلام ) اطاعت مى كرد. به هلاكت نمى رسيد، و آن حادثه عظيم رخ نمى داد (320) .
على (عليه السلام ) در سياست ، ملك دارى بسيار سخت گير و در هر حال پاى بند خشنودى خداوند بود، اعمال پسر عمويش عبدالله بن عباس را كه به حكومت بصره منصوب داشته بود از نظر دور نداشت و ملاحظه برادرش (( عقيل )) را كه چيزى زايد بر مقررى خود از بيت المال مى خواست نفرمود.
مردمى كه او را خدا پنداشتند در آتش افكند. خانه هاى (( مصقله بن هبيره )) و (( جريربن عبدالله بجلى )) را كه هر دو از حكام وى بودند، دست خيانت به بيت المال دراز نمودند و اموال مسلمين را حيف و ميل كردند و از ترس مجازات حضرت به معاويه پيوستند، منهدم ساخت .
دست گروهى را به جرم سرقت و دزدى قطع كرد، و جمعى ديگر را به دار آويخت .
از جمله سياست هاى آن حضرت در جنگ جمل و صفين و نهروان كه در روزگار خلافت آن حضرت به وقوع پيوست آشكار گشت ، كه گوشه اى از آن حقيقت را روشن مى سازد. زيرا هيبت و انتقام تمام سياستمداران و كشتارى كه از دشمن نموده اند، ده يك آنچه اميرالمؤ منين (عليه السلام ) به دست خود و يارانش در اين جنگ ها به عمل آوردند، نيست .
اينها خصايص و مزاياى بشرى است كه توضيح داديم . على (عليه السلام ) در اين خصوص پيشواست ، و ديگران بايد از وى پيروى كنند، و آموزگارى است كه بايد سايرين از او بياموزند.
من نمى دانم درباره مردى كه يهود و نصارا و مجوس با اين كه منكر نبوت حضرت خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله هستند، او را دوست مى دارند، چه بگويم ؟ (321)
O ابن ابى الحديد
رفتار و تواضع على (عليه السلام )
(( صعصعه بن صوحان )) و جمعى ديگر از شيعيان و اصحاب آن حضرت او را بدين گونه ستوده اند: على (عليه السلام ) در ميان ما به مانند يكى از ما و بسيار خوش رفتار و متواضع و ساده و بى پيرايه بود. با اين وصف ما از هيبت او مانند اسيرى بوديم كه با دست بسته ، شمشير برهنه اى در بالاى سر خود بيند!!
روزى معاويه (دشمن ديرين آن حضرت ) به قيس بن سعد بن عباده (يكى از نزديكان و امراى سپاه على (عليه السلام )) گفت : خدا ابوالحسن را رحمت كند كه مردى شوخ طبع و مزاح بود، قيس گفت : آرى ! پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله هم با اصحاب خود مزاح مى فرمود و غالبا تبسم بر لب داشت !
اى معاويه ! مى بينم كه مى خواهى مقام بلند على (عليه السلام ) را پايين بياورى و از وى عيب جويى نمايى ؟! ولى به خدا قسم ! على (عليه السلام ) با همه شوخ طبعى و خوش رويى هميشگى خود، از شير شرزه كه گرسنگى بر وى غلبه كرده باشد، با مهابت تر بود و هيبت وى ناشى از تقوا و پرهيزكارى او بود، نه مانند هيبتى كه اوباش شام در تو مى بينند!!
اين خوى پسنديده تاكنون در دوستان و ارادتمندان آن حضرت نيز به ارث رسيده و براى آنها باقى مانده است ، چنان كه سنگدلى و قساوت و سختگيرى هم در طرف ديگر باقى مانده است ، و هر كس جزئى اطلاع از اخلاق مردم و آنچه عايد آنها مى گردد، داشته باشد، فرق ميان اين دو را مى شناسد (322) .
غریب آشنا
06-18-2013, 08:26 PM
اوج سخاوت و كرم
جود و سخاوت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) چيزى نيست كه نياز به شرح و بسط داشته باشد. وى روزه مى گرفت و از گرسنگى به خود مى پيچيد و با اين حال افطار خود را در راه خدا به مسكينان و اسيران مى بخشيد و اين آيه قرآن درباره او نازل شد: و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا (323)
مفسران اسلامى نقل كرده اند كه على (عليه السلام ) چهار درهم دارائى داشت ؛ يك درهم را شبانه ، يك درهم را در روز، يك درهم را پنهانى و يك درهم را به آشكار در راه خدا به فقيران و مستمندان داد، و درباره اش اين آيه نازل گرديد: الذين ينفقون اموالهم باليل و النهار سرا و علانيه . (324)
شعبى (دانشمند معروف سنى ) مى گويد: على (عليه السلام ) سخى ترين مردم ، و داراى چنان خويى بود كه هرگز جواب رد به سائل نداد و (( نه )) نگفت !.
دشمن كينه توز وى معاويه بن ابى سفيان ، كه پيوسته سعى در نكوهش و عيب جويى او داشت در جواب (( محفن بن ابى محفن ضبى )) گفت : (( واى بر تو! چگونه على را بخيل ترين مردم دانستى ؟ على كسى است كه اگر خانه اى پر از طلا و خانه ديگر مملو از غله داشته باشد، طلا را قبل از غله ها انفاق مى كند )) !.
على (عليه السلام ) كسى است كه بارها موجودى بيت المال را به مصرف مسلمانان رسانيد، سپس مخزن آن را جارو كرد، و در جاى آن نماز گزارد! على (عليه السلام ) بود كه فرمود: اى دنياى طلايى ! اى سفيد رو! برو ديگرى را فريب ده ! و او بود كه ارثى از خود باقى نگذاشت ، با اين كه دنياى اسلام غير از شام را در دست داشت . (325)
بردبارى و گذشت
على (عليه السلام ) بردبارترين و با گذشت ترين مردم روى زمين بود.
صحت گفتار ما در وقايع جنگ جمل به خوبى ديده مى شود، حضرت در آن جنگ به مروان حكم (يكى از آتش افروزان جنگ مزبور) دست يافت ، و با اين كه وى على (عليه السلام ) را سخت دشمن مى داشت و كينه اش را به طور فوق العاده به دل گرفته بود، مع الوصف حضرت از تقصير وى در گذشت !
همچنين عبدالله زبير كه آشكارا حضرت را دشنام مى داد در آن جنگ اسير شد، ولى حضرت از تقصير وى در گذشت و فقط گفت : برو كه تو را ديگر نبينم !
سعيد بن عاص دشمن ديگرش نيز بعد از جنگ جمل اسير گرديد و به نزد حضرت آوردند، ولى على (عليه السلام ) بدون اين كه چيزى بگويد از گناهش صرف نظر كرد.
لابد ماجراى عايشه (همسر پيغمبر) را كه به جنگ على (عليه السلام ) آمد شنيده ايد. وقتى امام (عليه السلام ) بروى ظفر يافت او را گرامى داشت ، سپس دستور داد بيست نفر زن لباس مرد پوشيده و شمشيرها حمائل كردند و بدين گونه آنها را همراه وى روانه مدينه نمود.
در ميان راه (عايشه ) از فرصت استفاده كرد و حضرت را به زشتى ياد نمود، و گفت : على با مردان و سربازانى كه همراه من نموده ، به من بى احترامى كرده است ، ولى همين كه به مدينه رسيدند، و زنان لباس هاى خود را كندند و به وى گفتند، ببين ما زن هستيم و على (عليه السلام ) مردى همراه تو نفرستاده است !
در آن جنگ (جنگ جمل ) اهل بصره به روى على و فرزندانش شمشير كشيدند و ناسزا گفتند، ولى بعد از آن كه بر آنها پيروز گشت ، شمشير خود را غلاف كرد!
سپس از جانب آن حضرت در ميان سپاه ندا در دادند: كسى حق ندارد فراريان را دنبال كند و زخميان را آزار رساند و اسيران را به كشتن دهد، هر كس سلاح به زمين گذارد در امان است و اگر روى به لشكر امام آورد تاءمين جانى دارد.
امام (عليه السلام ) بعد از جنگ جمل و بصره اجازه نداد سربازان اثاث سپاه دشمن را به غنيمت بگيرند (چون مخالفان به ظاهر مسلمان بودند) و مانع شد كه اولاد آنها را اسير كنند، اموال و مايملك آنها را نيز مصادره نكرد.
اگر آن حضرت مى خواست قادر بود تمام اين كارها را انجام دهد، ولى چنين نكرد و همه را مورد عفو قرار داد. او در اين خصوص پيغمبر صلى الله عليه و آله پيروى نمود كه در روز فتح مكه با اين كه هنوز مشركان كينه حضرت را به دل داشتند و سوء رفتارشان فراموش نشده بود، همه را بخشيد.
در (( جنگ صفين )) لشكر معاويه نهر فرات را اشغال كردند (326) و آب را به روى او و سربازان بستند، هر چه اصرار كرد تا او و سربازانش را از استفاده نهر فرات منع نكنند، نپذيرفتند و گفتند: اگر بميرى اجازه يك قطره آب به تو نخواهيم داد، تا مانند عثمان از تشنگى جان دهى (327) .
وقتى حضرت خود و سپاهيانش را در معرض خطر مرگ ديد، به لشكر معاويه حمله برد، و با يك حمله مردانه و سريع آنها را از مراكزى كه اشغال كرده بودند متفرق ساخت ، و بعد از كشتار زيادى كه سر و دست به روى زمين ريخت ، بر نهر فرات دست يافت .
لشكر معاويه نيز پس از دادن تلفات سنگين از تشنگى در بيابان ها حيران و سرگردان شدند. اصحاب حضرت گفتند: يا اميرالمؤ منين ! همان طور كه آنها ما را از نهر آب منع كردند، شما نيز مانع شويد كه آب به آنها برسد، و اجازه ندهيد يك قطره آب بنوشند تا از تشنگى بميرند. ولى على (عليه السلام ) گفت : نه به خدا من مانند آنها رفتار نخواهم كرد!
گوشه اى را باز گذاريد تا آنها بتوانند خود را به نهر رسانيده آب بنوشند، با در دست داشتن شمشير، احتياجى به اين كار نيست !
اى خواننده ! اگر اين عمل اميرالمؤ منين (عليه السلام ) را نشانه بردبارى و گذشت وى به حساب مى آورى ، پس از او سرمشق نيكوبگير! و چنانچه آن را از ديانت و پرهيزكارى او مى دانى تو نيز در مواقع مناسب همچون على (عليه السلام ) باش (328) !!
O ابن ابى الحديد
على (عليه السلام ) محبوب دل ها
جانم به فدايت (( على )) كه شجاعت و رقت در دل ، زورمندى در بازو و جهانى تاثر در چشم دارى ...، و در سوگ كسى اشك مى ريزى كه در جهان ، دو تن را بيش از همه دوست داشت : يكى دخترش فاطمه (عليه السلام ) و ديگرى همسر او (329) .
اين بزرگ مرد عالم اسلام على (عليه السلام ) بر دل ها حكومت مى كرد و نه تنها در آن زمان ، بلكه قرن ها بعد نيز در حكومت او خللى پديد نيامده است . (330)
على (عليه السلام ) را بر ديگر مسلمانان مزايايى است ، على زاده كعبه است ؛ از اين رو بسيارى از مورخان و پژوهندگان او را (( فرزند كعبه )) خوانده اند. چرا كه مادرش او را در كعبه ، اين مكان مقدس مسلمين ، زاده است ،... على (عليه السلام ) نخستين مردى است كه به اسلام گرويده است (331).
فضيلت ديگر كه خدا (جل جلاله ) به على (عليه السلام ) عنايت فرموده اين است كه او را در كودكى در خانه محمد صلى الله عليه و آله سكونت داد و او را تحت عنايت خديجه همسر رسول الله صلى الله عليه و آله و تحت توجه مستقيم خود رسول الله (عليه السلام ) قرار داد (332) .
در اين كه على (عليه السلام ) پس از پيامبر خوشتن را سزاوارتر از همه براى پذيرفتن مسووليت مسلمين مى دانسته است ، جاى كمترين حرفى نيست اما با اين حال ، هنگامى كه تاريخ ، مساله خلافت را به گونه اى ديگر رقم زد، و سرنوشت بر خلاف خواسته قلبى اش ورق خورد، دست به مخالفت پيگير نيازيد،... چرا كه تنها (( اسلام )) براى (( على (عليه السلام )) )، ارزشمند بود (333) .
وقتى كه بزرگان و انديشمندان ، در حل مشكلى به بن بست مى رسيدند، مى دانستند بايد به على (عليه السلام ) مراجعه كنند، به خدمت دوست بروند و از او يارى بخواهند. همان دوستى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله همواره ، صحت داورى هايش را تاييد مى فرمود (334) .
على (عليه السلام ) در تمام زندگى اش ، براى خدمت به اسلام و مسلمين ، انواع مشقات را بر خود هموار ساخت ، چه آن زمان كه در ركاب پيامبر خدا صلى الله عليه و آله براى گسترش اسلام ، شمشير مى زد، چه در زمان خلفا چه در زمان خودش ، اما به گواه تاريخ ، على (عليه السلام ) در زمان على ، (در زمان خلافت و امامت خودش ) بيشتر از هر زمانى زجر كشيد، چرا كه او نمونه عدل بود، و سخت گيريهايى كه براى راه آوردن مسلمانان معمول مى داشت ، صد چندان بر خود تحميل مى كرد، صد چندان بر خود و خانواده اش سخت مى گرفت . تا در تقدس او، كمترين خللى وارد نيايد و اين چنين است كه امروز پس از گذشت قرن ها، هنوز مى بينيم ، اين مهر على (عليه السلام ) است كه بر دل ها حكم مى راند؛ متبرك باد نامش ! (335)
o فؤ اد فاروقى از علماى اهل تسنن
على (عليه السلام ) و اصرار بر اصول
على (عليه السلام ) در قضاوت به منتهاى درجه عدالت رفتار مى كرد و در اجراى قوانين الهى اصرار و پافشارى داشت . على كسى است كه تمام اعمال و رفتارش نسبت به مسلمانان منصفانه بود. على كسى است كه تهديد و نويدش قطعى بود.
چشمان من ! گريه كنيد و اشك هاى خود را با آه و ناله من مخلوط نماييد و براى اولاد پيامبر كه مظلومانه شهيد شدند، عزادارى كنيد (336) .
O مادام ديالافواى مسيحى
او (على بن اءبى طالب (عليه السلام )) از ميان خلفا به شرافت و بزرگوارى نفس مشهور و به غايت مراقب حال زير دستان خود بود. القائات فرستاده ها و نماينده ها در او تاثيرى نداشت . به هديه هاى آنان ترتيب اثر نمى داد، با حريف مكار و غدار خود معاويه ابدا طرف نسبت نبوده كه براى رسيدن به مقصودى كه داشت سخت ترين جنايات را مرتكب شده و رذل ترين وسايل را براى پيشرفت خودش بر مى انگيخت .
دقت و مراقبت هاى خيلى سخت او (امام على (عليه السلام )) در امانت و ديانت باعث شده بود كه اعراب حريص كه تمام امپراطورى را غارت كرده بودند از وى ناراضى باشند، ليكن صداقت و صحت عمل و دوستى كامل ، رياضت و عبادت از روى صدق و خلوص يا تجرد و وارستگى و آداب خصائل محموده قابل توجهى كه در او وجود داشت حقيقتا صورت قابل ستايشى به وى داده بود.
اين كه اهالى ايران در او مقام ولايت قائل شده و او را به اصطلاح سرپرست حقيقى و مربى الهى مى دانند واقعا اين قاعده قابل تحسين و شايان بسى تمجيد است . اگر چه مقام و مرتبه او خيلى بالاتر از اينهاست . (337)
o ژنرال سرپرسى سايكس خاورشناس انگليسى
مطالبى كه خوانديد نمونه اى از كلمات بزرگان در شخصيت و فضيلت امير مومنان على (عليه السلام ) بود كه هر يك بيانگر گوشه اى از فضايل بى كران آن حضرت است .
سلام و درود خداوند بر او و اولاد طاهرينش باد
Powered by vBulletin™ Version 4.2.2 Copyright © 2025 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.