javad jan
06-11-2013, 02:35 PM
http://pnu-club.com/imported/2013/06/172.jpg (http://www.beytoote.com/images/stories/psychology/ra4-1780.jpg)
این حق مسلم توست که حال خودت را دریابی... لطفاً اگر غمگینی، ادای سرخوشان را درنیاور و نگو حال من عالیست... و اگر مسرور و شادمانی، ادای غمگساران را درنیاور که خدای ناکرده چشم زخم دیگران، کمی از شادی مفرطات بکاهد ..
لابد میگویید: همهجور دلتنگی دیده بودیم بهجز دلتنگی برای خود ... این دیگر چهجور دلتنگیست؟ نه ؟ کمی به آدمهای اطرافتان که نگاه کنید، خوب میبینید که تازگیها کمتر دلتان برایشان تنگ میشود.
خودمانیم؛ کسی که در این حوالی نیست، آیا اشتباه میگویم؟!!! انصافاً چند وقت است که سراغی از فلانی، آری، همان دوست قدیمی یا حتی همین بستگان نزدیک نگرفتهایم...؟!
قدیمترها بیش تر دلمان تنگ میشد اما این روزها آن قدر حجم ظرف دلتنگی مان، مملو از دلتنگی برای خودمان است که دیگر جایی برای دیگران نمانده است! البته غیر قابل پیشبینی هم نبود ...
وقتیکه سالها با بیتوجهی به احساسات، نیازها، خواستههای قلبی و توجه به ندای کودک درون، به آرامی از کنارشان میگذریم، پر واضح است که حداقل پیامد آن، این حال عجیب و غریب ماست! تازه، ماجرا به همین جا هم ختم نمیشود. اگر امروز به فکر خودمان نیفتیم، بهزودی حتی دلمان برای خودمان هم تنگ نخواهد شد
همین چند روز پیش که داشتم در مورد علل افسردگی تحقیق میکردم، دیدم در بسیاری از سایتها نوشته است که علل افسردگی هنوز برای جامعه بشری نامعلوم است، چقدر مضحک، خندهام میگیرد ...
دلیلی از این شفافتر: که آنقدر از خودمان دوری میکنیم که دیگر دلمان برای خودمان هم آنقدری تنگ نمیشود که حتی نیمنگاهی هم در آینه به خود نمیاندازیم...! باور نمیکنید؟!!!
من زنان و مردان زیادی را میشناسم که مدتهاست شانهای به موهای خود نزدهاند یا فقط با اعتراض اطرافیان، تنی به آب زده و استحمام میکنند. به نظر شما آیا این، چیزی جز قهر با خود است؟!
لطفاً همین لحظه کمی با خود فکر کنید و از خودتان بپرسید: «دلتان چه میخواهد؟!» همین الآن که برایتان مینویسم، من دلام میخواهد لیوان چای و شکلاتی که روی میزم خیره خیره به من زل زده است را میل کنم... پس لطفاً کمی صبر کنید تا من به ندای دل خود پاسخ دهم...
این حق مسلم توست که حال خودت را دریابی... لطفاً اگر غمگینی، ادای سرخوشان را درنیاور و نگو حال من عالیست... و اگر مسرور و شادمانی، ادای غمگساران را درنیاور که خدای ناکرده چشم زخم دیگران، کمی از شادی مفرطات بکاهد ..
لابد میگویید: همهجور دلتنگی دیده بودیم بهجز دلتنگی برای خود ... این دیگر چهجور دلتنگیست؟ نه ؟ کمی به آدمهای اطرافتان که نگاه کنید، خوب میبینید که تازگیها کمتر دلتان برایشان تنگ میشود.
خودمانیم؛ کسی که در این حوالی نیست، آیا اشتباه میگویم؟!!! انصافاً چند وقت است که سراغی از فلانی، آری، همان دوست قدیمی یا حتی همین بستگان نزدیک نگرفتهایم...؟!
قدیمترها بیش تر دلمان تنگ میشد اما این روزها آن قدر حجم ظرف دلتنگی مان، مملو از دلتنگی برای خودمان است که دیگر جایی برای دیگران نمانده است! البته غیر قابل پیشبینی هم نبود ...
وقتیکه سالها با بیتوجهی به احساسات، نیازها، خواستههای قلبی و توجه به ندای کودک درون، به آرامی از کنارشان میگذریم، پر واضح است که حداقل پیامد آن، این حال عجیب و غریب ماست! تازه، ماجرا به همین جا هم ختم نمیشود. اگر امروز به فکر خودمان نیفتیم، بهزودی حتی دلمان برای خودمان هم تنگ نخواهد شد
همین چند روز پیش که داشتم در مورد علل افسردگی تحقیق میکردم، دیدم در بسیاری از سایتها نوشته است که علل افسردگی هنوز برای جامعه بشری نامعلوم است، چقدر مضحک، خندهام میگیرد ...
دلیلی از این شفافتر: که آنقدر از خودمان دوری میکنیم که دیگر دلمان برای خودمان هم آنقدری تنگ نمیشود که حتی نیمنگاهی هم در آینه به خود نمیاندازیم...! باور نمیکنید؟!!!
من زنان و مردان زیادی را میشناسم که مدتهاست شانهای به موهای خود نزدهاند یا فقط با اعتراض اطرافیان، تنی به آب زده و استحمام میکنند. به نظر شما آیا این، چیزی جز قهر با خود است؟!
لطفاً همین لحظه کمی با خود فکر کنید و از خودتان بپرسید: «دلتان چه میخواهد؟!» همین الآن که برایتان مینویسم، من دلام میخواهد لیوان چای و شکلاتی که روی میزم خیره خیره به من زل زده است را میل کنم... پس لطفاً کمی صبر کنید تا من به ندای دل خود پاسخ دهم...