javad jan
05-31-2013, 01:57 PM
میرزا حسن تبریزی (۱۲۳۰ تبریز - ۱۳۲۳ قم) مشهور به رشدیه از پیشقدمان نهضت فرهنگی ایران در سده قبل بود. وی نخستین موسس مدارس جدید در تبریز و تهران بود، او را پدر فرهنگ جدید ایران نامیدهاند.
حاجی میرزا حسن رشدیه با توصیه و مشورت پدرش که از روحانیان بود تصمیم گرفت که به جای رفتن به نجف و خواندن درس طلبگی روانه استانبول و مصر و بیروت گردد و آموزگاری نوین را یاد بگیرد. او به بیروت رفت و در آن جا سبک نوین آموزش الفبا و دروس جدید مانند حساب و هندسه و تاریخ و جغرافیا را آموخت. سپس در تفلیس مشغول به کار شد.
هنگام بازگشت ناصرالدین شاه از سفر فرنگ، رشدیه طرحهای آموزشی خود را ارائه کرد و شاه او را مامور کرد که به ایران آمده و همین سبک را در شهرهای ایران راه اندازی کند اما سپس از این تصمیم پشیمان شد و راه اندازی مدارس جدید را به وقتی دیگر موکول کرد.
او پدر شهناز آزاد بود[۱].
یاد بعضی نفرات، روشنم می دارد
اعتصام، یوسف
حسن رشدیه
قوتم می بخشد
راه می اندازد، و اجاق کهن سرد سرایم
گرم می آید از گرمی عالی دمشان
یاد بعضی نفرات
رزق روحم شده است . وقت هر دلتنگی
سویشان دارم دست
جراتم می بخشد . روشنم می دارد ...
نیما یوشیج
میزرا حسن تبریزی که بعدها به رشدیه اشتهار یافت ".. فرزند ملا مهدی از علمای بنام تبریز و سارا خانم نوه ی صادق خان شقاقی بود که با فرزندانش به امر فتحعلی شاه شهید شدند. او در سال 1267 ه. ق. در تبریز چشم به جهان گشود . .."
" او تحصیلات مقدماتی را نزد پدر دانشمند خود فرا گرفت و بر اثر استعداد و هوش و حافظه ی شگفت انگیزی که داشت، در اندک زمانی یکی از علمای تبریز به شمار می رفت . چنان که در 22 سالگی امام جماعت یکی از مساجد تبریز بود . "
" در آن روزها، سه روزنامه ی فارسی در خارج از ایران چاپ می شد : حبل المتین در کلکته، اختر و ثریا در اسلامبول . هر سه ی این روزنامه ها به تبریز می رسید . رشدیه به خواندن این روزنامه ها بسیار شائق بود و آنها را مکرر می خواند. از روزنامه ی ثریا، استفاده ی بیشتری می کرد . چنان که در کفایه التعلیم ( کتاب درسی مدارس ) بعدها نوشته بود : روزنامه ی ثریا بسی تاریکی ها را روشن کرد . "
((.. در همان روزها، در یکی از شماره های ثریا نوشته بود : در اروپا از هر هزارنفر، یک نفر بی سواد است و در ایران از هر هزار نفر، یک نفر با سواد . و این از بدی اصول تعلیم است ... ))
" مقاله ی مزبور، تاثیر عمیقی در روحیه ی رشدیه گذاشت و انقلابی در افکار او پدپد آورد . به طوری که یکباره از تصمیمی که پدرش برای ادامه ی تحصیل او گرفته بود، منصرف شد ..."
" از مسافرت به نجف، منصرف و به خیال افتاد که به اسلامبول یا مصر یا بیروت که انگلیسی ها و فرانسوی ها در این دو شهر اخیر دارالمعلمین باز کرده بودند، برود و مقدمات رسیدن به آرزوی دیرینه اش را که اصلاح اصول تعلیم و تربیت بود، فراهم سازد ..."
" بالاخره، پدر، او را متوکلا علی الله، روانه ی بیروت نمود . رشدیه، به نام عزیمت به نجف از تبریز، بیرون آمده، راه بیروت پیش گرفت . رفت و به دیار مقصود رسید ..."
رشدیه را به سبب تاسیس مدارس ابتدایی در ایران، به این نام می خواندند، زیرا در استانبول نام مدارس ابتدایی، رشدی ( رشدیه ) بود .
" مدت دو سال در دارالمعلمین بیروت که بوسیله ی فرانسویان، تاسیس یافته بود و شهرت جهانی داشت، به تحصیل علوم جدید پرداخت و به خوبی به اشکالات طرز تدریس، آشنایی پیداکرد و سپس برای تکمیل مطالعات خود در این رشته به استامبول پایتخت امپراتوری عثمانی و مصر، مسافرت کرد و در روش تدریس در مدارس رشدیه و اعدادیه ی آن جا مطالعاتی نموده، اصول تدریس آنجا را هم مثل ایران، مغشوش دید ..."
" در استانبول به طرح نقشه هایی برای تعلیم تربیت اطفال و نو آموزان پرداخته و اقدام به رفع مشکلات تدریس در زبان فارسی و اختراع الفبای صوتی در این زبان پرداخت و پس از آشنایی کامل به اسلوب و طرز تعلیم الفبا به روش جدید، نخست به ایروان که اهالی آنجا به مناسبت دیدن مدارس روس در استقبال از فرهنگ ایرانی، مستعدتر و مشتاق تر بودند رفت و به کمک حاج آخوند برادر ناتنی اش در سال 1301 ه.ق. نخستین مدرسه ی ایرانی به سبک جدید برای مسلمان زادگان قفقاز تاسیس کرد و با اصول ( الفبای صوتی ) که ازاختراعات خودش بود، شروع به تدریس نمود و کتاب وطن دیلی (زبان وطنی ) را به ترکی با اصول خویشتن، طبع و با اجرای این روش، موفق شد در ظرف 60 ساعت نو آموزان را خواندن و نوشتن بیاموزد ..."
" پس از چهارسال اقات و مدیریت مدرسه ی مذکور در ایروان، ناصرالدین شاه که از سفر دوم فرنگستان به ایران، مراجعت می کرد، از ایروان می گذشت ... "
ناصرلدین شاه، در دیدار از مدرسه ی رشدیه در ایروان، از میرزا حسن خواست تا برای تاسیس مدرسه ی ابتدایی به ایران بازگردد .
اما دریغا که حسودان تنگ نظر وعنودان بدگهر " با دسایس و نیرنگ های مختلف، خدمات صادقانه ی او را طور دیگری جلوه دادند و به شاه تفهیم می کنند که او می خواهد با تاسیس دبستان جدید، قانون اروپایی را در ایران رواج دهد که برای سلطنت، خطرناک خواهد بود و به این ترتیب، شاه را وادار می کنند که از حمایت او چشم بپوشد ...."
در نخجوان، شاه پس از توقف لازم حرکت می کند و به رئیس چاپارخانه دستور می دهد که به بهانه ای مانع حرکت رشدیه به تهران گردد. رئیس چاپارخانه نیز به بهانه ی اینکه کالسکه ی حامل او اسب ندارد و باید تا آوردن اسب از چاپارخانه دیگر، در آنجا بماند، او را توقیف می کند . پس از ساعتی، رشدیه متوجه می شود که در آنجا زندانی است و تصمیم می گیرد به ایروان بازگردد . اما رئیس چاپارخانه به او می گوید : تا رسیدن شاه به تهران او نباید به ایروان بازگردد. به ناچار چند روزی او را در آنجا توقیف کرده، پس از رسیدن شاه به تهران او را آزاد نمودند . رشدیه وقتی که به ایروان باز می گردد در آن جا نیز مواجه با تحریکات کارگزار سفارت علیه مدرسه می شود . تا اینکه پس از چندی با وساطت دوستان و طرفداران خود، اجازه می یابد به ایران بیاید . لذا مدرسه را به برادر ناتنی خود واگذار می نماید وبه زادگاه خود، تبریز باز می گردد . ضمنا متوجه می شود که برای اجرای مقاصد خود چه گرفتاری ها و کارشکنیها در انتظارش می باشد و ناگزیر خود را آماده ی مبارزه با آنها می نماید ..."
حاجی میرزا حسن رشدیه با توصیه و مشورت پدرش که از روحانیان بود تصمیم گرفت که به جای رفتن به نجف و خواندن درس طلبگی روانه استانبول و مصر و بیروت گردد و آموزگاری نوین را یاد بگیرد. او به بیروت رفت و در آن جا سبک نوین آموزش الفبا و دروس جدید مانند حساب و هندسه و تاریخ و جغرافیا را آموخت. سپس در تفلیس مشغول به کار شد.
هنگام بازگشت ناصرالدین شاه از سفر فرنگ، رشدیه طرحهای آموزشی خود را ارائه کرد و شاه او را مامور کرد که به ایران آمده و همین سبک را در شهرهای ایران راه اندازی کند اما سپس از این تصمیم پشیمان شد و راه اندازی مدارس جدید را به وقتی دیگر موکول کرد.
او پدر شهناز آزاد بود[۱].
یاد بعضی نفرات، روشنم می دارد
اعتصام، یوسف
حسن رشدیه
قوتم می بخشد
راه می اندازد، و اجاق کهن سرد سرایم
گرم می آید از گرمی عالی دمشان
یاد بعضی نفرات
رزق روحم شده است . وقت هر دلتنگی
سویشان دارم دست
جراتم می بخشد . روشنم می دارد ...
نیما یوشیج
میزرا حسن تبریزی که بعدها به رشدیه اشتهار یافت ".. فرزند ملا مهدی از علمای بنام تبریز و سارا خانم نوه ی صادق خان شقاقی بود که با فرزندانش به امر فتحعلی شاه شهید شدند. او در سال 1267 ه. ق. در تبریز چشم به جهان گشود . .."
" او تحصیلات مقدماتی را نزد پدر دانشمند خود فرا گرفت و بر اثر استعداد و هوش و حافظه ی شگفت انگیزی که داشت، در اندک زمانی یکی از علمای تبریز به شمار می رفت . چنان که در 22 سالگی امام جماعت یکی از مساجد تبریز بود . "
" در آن روزها، سه روزنامه ی فارسی در خارج از ایران چاپ می شد : حبل المتین در کلکته، اختر و ثریا در اسلامبول . هر سه ی این روزنامه ها به تبریز می رسید . رشدیه به خواندن این روزنامه ها بسیار شائق بود و آنها را مکرر می خواند. از روزنامه ی ثریا، استفاده ی بیشتری می کرد . چنان که در کفایه التعلیم ( کتاب درسی مدارس ) بعدها نوشته بود : روزنامه ی ثریا بسی تاریکی ها را روشن کرد . "
((.. در همان روزها، در یکی از شماره های ثریا نوشته بود : در اروپا از هر هزارنفر، یک نفر بی سواد است و در ایران از هر هزار نفر، یک نفر با سواد . و این از بدی اصول تعلیم است ... ))
" مقاله ی مزبور، تاثیر عمیقی در روحیه ی رشدیه گذاشت و انقلابی در افکار او پدپد آورد . به طوری که یکباره از تصمیمی که پدرش برای ادامه ی تحصیل او گرفته بود، منصرف شد ..."
" از مسافرت به نجف، منصرف و به خیال افتاد که به اسلامبول یا مصر یا بیروت که انگلیسی ها و فرانسوی ها در این دو شهر اخیر دارالمعلمین باز کرده بودند، برود و مقدمات رسیدن به آرزوی دیرینه اش را که اصلاح اصول تعلیم و تربیت بود، فراهم سازد ..."
" بالاخره، پدر، او را متوکلا علی الله، روانه ی بیروت نمود . رشدیه، به نام عزیمت به نجف از تبریز، بیرون آمده، راه بیروت پیش گرفت . رفت و به دیار مقصود رسید ..."
رشدیه را به سبب تاسیس مدارس ابتدایی در ایران، به این نام می خواندند، زیرا در استانبول نام مدارس ابتدایی، رشدی ( رشدیه ) بود .
" مدت دو سال در دارالمعلمین بیروت که بوسیله ی فرانسویان، تاسیس یافته بود و شهرت جهانی داشت، به تحصیل علوم جدید پرداخت و به خوبی به اشکالات طرز تدریس، آشنایی پیداکرد و سپس برای تکمیل مطالعات خود در این رشته به استامبول پایتخت امپراتوری عثمانی و مصر، مسافرت کرد و در روش تدریس در مدارس رشدیه و اعدادیه ی آن جا مطالعاتی نموده، اصول تدریس آنجا را هم مثل ایران، مغشوش دید ..."
" در استانبول به طرح نقشه هایی برای تعلیم تربیت اطفال و نو آموزان پرداخته و اقدام به رفع مشکلات تدریس در زبان فارسی و اختراع الفبای صوتی در این زبان پرداخت و پس از آشنایی کامل به اسلوب و طرز تعلیم الفبا به روش جدید، نخست به ایروان که اهالی آنجا به مناسبت دیدن مدارس روس در استقبال از فرهنگ ایرانی، مستعدتر و مشتاق تر بودند رفت و به کمک حاج آخوند برادر ناتنی اش در سال 1301 ه.ق. نخستین مدرسه ی ایرانی به سبک جدید برای مسلمان زادگان قفقاز تاسیس کرد و با اصول ( الفبای صوتی ) که ازاختراعات خودش بود، شروع به تدریس نمود و کتاب وطن دیلی (زبان وطنی ) را به ترکی با اصول خویشتن، طبع و با اجرای این روش، موفق شد در ظرف 60 ساعت نو آموزان را خواندن و نوشتن بیاموزد ..."
" پس از چهارسال اقات و مدیریت مدرسه ی مذکور در ایروان، ناصرالدین شاه که از سفر دوم فرنگستان به ایران، مراجعت می کرد، از ایروان می گذشت ... "
ناصرلدین شاه، در دیدار از مدرسه ی رشدیه در ایروان، از میرزا حسن خواست تا برای تاسیس مدرسه ی ابتدایی به ایران بازگردد .
اما دریغا که حسودان تنگ نظر وعنودان بدگهر " با دسایس و نیرنگ های مختلف، خدمات صادقانه ی او را طور دیگری جلوه دادند و به شاه تفهیم می کنند که او می خواهد با تاسیس دبستان جدید، قانون اروپایی را در ایران رواج دهد که برای سلطنت، خطرناک خواهد بود و به این ترتیب، شاه را وادار می کنند که از حمایت او چشم بپوشد ...."
در نخجوان، شاه پس از توقف لازم حرکت می کند و به رئیس چاپارخانه دستور می دهد که به بهانه ای مانع حرکت رشدیه به تهران گردد. رئیس چاپارخانه نیز به بهانه ی اینکه کالسکه ی حامل او اسب ندارد و باید تا آوردن اسب از چاپارخانه دیگر، در آنجا بماند، او را توقیف می کند . پس از ساعتی، رشدیه متوجه می شود که در آنجا زندانی است و تصمیم می گیرد به ایروان بازگردد . اما رئیس چاپارخانه به او می گوید : تا رسیدن شاه به تهران او نباید به ایروان بازگردد. به ناچار چند روزی او را در آنجا توقیف کرده، پس از رسیدن شاه به تهران او را آزاد نمودند . رشدیه وقتی که به ایروان باز می گردد در آن جا نیز مواجه با تحریکات کارگزار سفارت علیه مدرسه می شود . تا اینکه پس از چندی با وساطت دوستان و طرفداران خود، اجازه می یابد به ایران بیاید . لذا مدرسه را به برادر ناتنی خود واگذار می نماید وبه زادگاه خود، تبریز باز می گردد . ضمنا متوجه می شود که برای اجرای مقاصد خود چه گرفتاری ها و کارشکنیها در انتظارش می باشد و ناگزیر خود را آماده ی مبارزه با آنها می نماید ..."