PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : خلاصه قواعد عربی (1، 2، 3، 4) رشته ادبیات فارسی دانشگاه پیام نور



Borna66
05-09-2013, 12:01 AM
حروفهاي هجا:
شمسی: ت، ث، د، ذ، ر، ز، س، ش، ط، ظ، ل، ن قمري: أ، ب، ج، ح، خ، ع، غ، ف، ق، ك، ل، م، و، هـ، ي.
هرگاه «اَل» بر سر حروف شمسی درآید «لـ» تلفظ نمی شود و حرف شمسی مشدّد تلفظ می گردد: الذّلیل ، الرّفق
هرگاه «اَل» بر سر حروف قمري درآيد، «لـ» تلفظ مي گردد: الأب، اَلعْليم
حركات: فتحه ـــَــ ضمه ـــُــ كسره ـــِــ
تنوين:نون ساكني كه در تلفظ، به آخر اسم افزوده مي شود و سه گونه است: رَفْع، نصب، جَرّ ( كتابٌ ، كتاباً، كتابٍ)
سكون: ضد حركت است و نشانه آن دايره كوچك (ـــْــ) است. مثل «س» و «ن» در كلمه «أُسْكُنْ»
ضوابط: 1- شد (ــّــ): كَرَّم 2- مدّ (~): آمَنَ 3- وصل (صـ): نشانه حذف همزه است: تَفَتَّح الْوَرْدُ
4- قِطع: (ء): نشانه اثبات همزه در گفتار است. مانند: أَخَذَ، سَأَلَ
همزه:
وصل: آغاز كلام تلفظ شود ولي در ميان كلام تلفظ نگردد: أُكْتُبْ - يا عليُّ أُكْتُبْ
قطع: در هر جا بيايد تلفظ گردد: أحسِن يا كريمُ - يا كريمُ أَحسن
همزه قطع قياسي:
1- در ماضي، امر و مصدر ثلاثی مزید : أظْهَرَ، أظـْهِرْ، إظهار 2- متكلم الوحده از فعل مضارع: أُنْصُرُ
3- افعل تفضيل و وصفي و فعل تعجب: أفضَل، أحمَر، ما أَجْمَلَ الوَرْدَ
همزه قطع سماعي:
1- همزه يكي از حروف اصلي كلمه باشد: أَمَرَ، بَدَأَ 2- اسمهاي مفرد و جمع: إصْبَع، أشياء
همزه وصل سماعي: همزه آغاز اسمهاي دهگانه زير، به طور سماعي، وصل است.
إسم، إبن، إِبنَة، إبنُمٌ، إست (ريشه)، إثنان، إثنتان، إمرِيُ، إمرَأَّة، أيمُن.
همه همزه هايي كه در آغاز افعال و مصدرهاي غيرثلاثي مجرد آمده اند. إِنتَصَرَ، إِنتِصار، . . .

Borna66
05-09-2013, 12:02 AM
حروف علّه:
«واو» و «ياء» و «الف» كه از تغيير شكل دو حرف ياد شده، پديدار مي گردد. بقيه حروف را كه 25 يا 26 حرف است، حروف صحيح مي نامند.
اقسام كلمه:
1- اسم: رجُل، شجرة 2- فعل: أخَذَ، فَرِحَ 3- حرف: مِنْ، في
فعل:
ثلاثي: مجرد: نَصَرَ، حَسُنَ مزيد: أحْسَنَ، يَكْتَسِبُ
رباعي: مجرد: دَحْرَجَ، زَلْزَلَ مزيد: تَرْجَمَ، تَدَحرَجَ
اوزان ثلاثي مجرد:
1- فَعَلَ:
يَفعُلُ: نَصَرَ، يَنصُرُ يَفعِلُ: قَصَدَ، يَقْصِدُ يَفعَلُ: سَألَ، يَسألُ، (فعلي كه حروف حلقي داشته باشد بر اين وزن مي آيد)
2- فَعِلَ:
يَفعَلُ: عَلِمَ، يَعلَمُ يَفعِلُ: حَسِبَ، يَحسِبُ
3- فَعُلَ- يَفعُلُ: کَرُمَ، يَكرُمُ (اين وزن پيوسته براي بيان صفت به كار مي رود)
اوزان ثلاثي مزيد: (داراي 10 وزن مشهور است)
1- باب اِفعال: أظهَرَ، يُظهِرُ، إظهار 2- باب تفعيل: علَّم، يُعَلَّمُ، تعليم 3- باب مفاعله: عاشَرَ، يُعاشِرُ، مُعاشَرَة
4- تفاعل: تَبادَل، يَتَبادَلُ، تبادُل 5- افتعال: إِنتَصَرَ، يَنتَصِرُ، اِنتصار 6- انفعال: اِنصَرَف، یَنْصَرِفُ، إنصراف
7- تفعّل: تَصَرَّف، يَتَصَرَّفُ، تَصَرُّف 8- استفعال: إستقبلَ، يَستَقبِلُ‏، إستقبال 9- افعِلال: إحَمرَّ، يَحمَرُّ، إحمِرار
10- افعيلال: إحمارَّ، يَحمارُّ، اِحميرار (از اين وزن بيشتر براي نشان دادن، مبالغه بيشتر استفاده مي كنند. )
رباعي مجرد داراي يك وزن است. : فَعلَلَ يُفَعلِلُ فَعلَلَة و فِعلَالاً: دَحرَجَ يُدَحرِجُ دَحرَجةً و دِجراجاً.
رباعي مزيد داراي سه باب است:
1- تَفَعلُل: تَفَعلَلَ يَتَفَعلَلُ تَفَعلُل مثال: تَدَحْرَجَ يَتَدَحْرَجُ تَدَحْرُج
2- إفعِنلال: إفعَنلَلَ يَفعَنلِلُ إفعنلال مثال: إحرَنجَمَ يَحرَنجِمُ إحرِنجام
3- إفعِلّال: إفعَلَلَّ يِفعَلِلُّ إفعِلّال مثال: إطمَأَنَّ يَطمَئِنُّ إِطمِئْنان
ميزان شناخت حروف اصلي از حروف زايد:
برای شناخت حروف اصلی از زاید از سه حروف «ف، ع، ل» استفاده مي شود.
كلماتي كه داراي چهار یا پنج حرف اصلي باشند، حرفهاي چهارم يا پنجم اصلي آنها، به ترتيب،«لام الفعل دوم» و «سوم» به شمار مي روند.
به جدول زير توجه نماييد:
معاني با بهاي ثلاثي مزيد:
1- باب افعال:
1- تعديه:کَرُمَ (بزرگواري نمود← اَكْرَمَ (گرامي داشت)
2- نسبت دادن فاعل به معنايي كه فعل از آن مشتق گشته است:
أجْربَ الرَّجُل (آن مرد به بيماري جرب دچار شد) أغَدَّ البعيرُ (شتر غدّه دار شد)
3- یافتن مفعول بر صفتی که شایسته آنست: أحمَدتُ اَخاکَ
4- در معنی سلب: أشفَی المریضُ (بهبودی بیماراز میان رفت) أعجَمْتُ الکِتابَ:(نشانه های حرکات کتاب را از بین بردم)
5- به معنی دُخول در چیزی: أصبَحنا و أمْسَیْنا
6- به معنی مبالغه و نشان دادن فزونی معنی می آید: أشغَلتُ الصَّبیَّ (درسرگرم ساختن کودک، کوشیدم)
7- برای عرضه کردن: أقتَلْتُهُ أَی عَرَّضْتُهُ لِلقَتْلِ
* گاه فعل متعدی به باب افعال می رود و لازم می گردد:
أکَبَّ ( به روی در افتاد) أعرَضَ ( روی گردانید) (ثلاثی مجرد این دو فعل « کبَّ و عَرَضَ» متعدی است. )
2- معانی باب تفعیل
1- بیشتر برای نشان دادن کثرت و فزونی معنی در فعل، در فاعل، یا در مفعول آمده است:
کثرت معنی در فعل: طَوَّفتُ و جَوَّلتُ (بسیار طواف کردم و گشتم )
کثرت معنی در فاعل: مَوَّتَتِ الآبالُ ( شتران بسیاری مردند)
کثرت معنی در مفعول:غَلَّقَتِ الأَبوابَ (همه درها را استوار بست)
2- برای نسبت دادن مفعول به اصل فعل: کَفَّرتُه وَ عَجَّزتُهُ و فَسَّقتُهُ، أی نَسَبتُهُ إلی الکفر و العجزِ و الفسقِ
3- برای متعددی ساختن فعل: فَرِحَ علیٌّ ! فَرَّحتُ علیّاً
4- به معنی سَلب: قَشَّرتُ العُودَ أی نَزَعتُ قِشرَهُ
5- برای تشبیه: قَوَّس الشیخُ
6- برای ساختن فعل از اسم: خَیَّمَ القومُ أی ضَرَبوا خِیاماً
3- معنای باب مفاعلة
1- برای بیان مشارکت در انجام گرفتن فعل است:
کاتَبَ صَدیقٌ صدیقاً. (دو دوست به یکدیگر نامه نوشتند) کارمتُهُ. ( یکدیگر را گرامی داشتیم )
2. تکثیر: ضاعَفتُ الشّیءَ. (آن چیز را دو چندان کردم .)
3. به معنی « أفعَل » از باب افعال: عافاکَ اللهُ = أعفاک اللهُ. (خداوند تو را تندرستی دهاد.)
4. به معنی فعل مجرّد: دافَعَ و سافَر به معنی ؛ دَفَعَ و سَفَرَ
4- معانی باب تَفَعُّل:
1- برای « مطاوعه»: قَطَعتُ الحبلَ فَتَقطَّعَ.
2- برای «تَکَلُّف و تَشَبُّه»: تَحَلَّمَ و تَزَهَّدَ. ( خود را بردبار و پارسا نشان داد.)
3- برای ساختن فعل از اسم: الفقیرُ توسَّدَ الحَجَرَ فَنَامَ ( توسّد= از «وِساده، به معنی بالش گرفته شده است.)
4- برای دلالت به این معنی که فاعل، از فعل کناره گرفته است: «وَ مِن اللَّیل فَتَهَجَّد بِهِ نافِلَةً لَکَ.... ( پاسی ازشب را بیدار بمان که آن فضیلتی است برای تو.)
5- به معنی حصول و فراهم آمدن تدریجی فعل : تَجَرَّعتُ الماءَ
6- به معنی انتساب : تَبَدّی الرَّجُلُ. ( مرد به بادیه منسوب گشت.)
5- معانی باب تفاعُل:
1- برای مشارکت : تخاطَبَ الرجُلانِ (دو مرد یکدیگر را مورد خطاب قرار دادند.)
2- برای «مطاوعه» : باعَدْتُهُ فَـتَباعَدَ ( از او دوری گزیدم واو ازمن دور ماند)
3- برای نشان دادن امری غیرواقعی : تجاهَلَ عَلیٌّ
4- وقوع تدریجی فعل : تواردَ القوم ( آن گروه به تدریج آمدند.)
6- معانی باب افتعال:
1- مطاوعه : جَمَعَ البُستانُّی الأوراق فاجْتَمَعَت.
2- مبالغه : إکتَسَبَ زیدٌ أی بالَغَ فی الْکَسْبِ
3- برای اشتقاق و گرفتن فعل از اسم : إختَبَزَ أی اِتَّخَذَ الخُبزَ.
4- اشتراک: اِختَصَمَ القومُ. أی تخاصمُوا.
7- معانی باب إنفعال :
1- برای مطاوعه و همیشه لازم است: قَطَعتُ الخَشبَ فَانْقَطَعَ. (چوب را بریدم و آن این عمل را پذیرفت.)
باب انفعال همواره از فعلهایی بنا می شود که دارای تأثیر ظاهری باشد.بنابراین فعلهای مربوط به باطن و اندیشه به باب انفعال
نمی رود؛ نمی توان گفت: إنعَلَم یا إنفَهَمَ.
8- باب افعلال:
1- به معنی مبالغه، همیشه لازم و مخصوص رنگها و عیبهاست:
إحَمرَّتِ الأرضُ مِنْ دِماءِ الأَبْرِیاءِ. (زمین ازخون بی گناهان گلگون شد.)
وَاسْوَدَّت وُجوهُ الأشرارِ و الخائنینَ.( نابکاران و خیانت پیشگان سیه روی گشتند. )
9- معانی باب إِستفعال
1 - طلب و درخواست: إستَفْهَمَ واسْتَخبَرَالتّلمیذُ المُعَلِّمَ. (شاگرد از معلم خواست که وی را آگاه سازد)
2- یافتن مفعول بر صفتی : إستَعظَمْتُ الأمْرَ ( کار را برزگ یافتم)
3- دگرگونی و تحول : إستَحْجَرَالطِّینُ. (گل به صورت سنگ درآمد) إسْتَنوق الجَمَلُ.(آن شتر نر، در رام بودن، چون شتر ماده شده است)
4. مطاوعه: أراحَهُ فأستراحَ
5- در معنی فعل مجرد إستَعْلَی قِرْنَهُ = علاهُ ( بر حریف خود چیره گشت) إستَقَرَّ= قَرَّ ( قرار یافت )
10- باب افعیلال :
1- برای بیان مبالغه بیشتر و مخصوص رنگهاست : إحمارّ= بسیار سرخگون شد.

Borna66
05-09-2013, 12:03 AM
معانی باب های رباعی مزید
باب تَفَعلُل: برای مطاوعه
مثال: دَحرَجَ الماءُ الحَجَر فَتَدَحْرَجَ ( آب سنگ را غلتانید و آن غلتید).
2- دو وزن دیگر رباعی مزید یعنی «إفعَنلَلَ و افعَلَلَّ» برای مبالغه به کار می رود. إحرَنجَمَ ، إطمَأَنَّ
خلاصه:
1- تعدیه (متعددی کردن) (إفعال – تفعیل) 2- مطاوعه: (تَفَعُّل - تفاعل - إفتعال - إنفعال - إفعلال – إستفعال – تَفَعْلُل)
3- مبالغه و فزونی معنی در فعل : (إفعال - تفعیل - مفاعله - إفتعال – إفعیلال – إفعَلَالّ – إفعَنلَلَ )
4- ساختن فعل از اسم: (تفعیل – تَفَعُّل – إفتعال ) 5- لازم: (إنفعال - إفعلال) 6- مخصوص رنگ وعیب: (إفعلال – إفعیلال)
7- فراهم آوردن تدریجی فعل: ( تَفَعُّل – تفاعل ) 8- مشارکت: ( مفاعلة – تفاعل - إفتعال )





فعل {


صحیح {
(بدون حرف عله)

مهموز

أخَذَ – سَأَلَ - قَرَأَ

فعلی است که یکی از حروف اصلی آن همزه باشد. این سه فعل به ترتیب مهموز الفاء، مهموز العین و مهموز اللام نامیده می شوند



مضاعف

مدّ - وسوس

فعلی است که دو حرف همجنس در حروف اصلی آن وجود داشته باشند



سالم

کَتَبَ

فعلی است که در حروف اصلی آن، نه همزه وجود داشته باشد و نه دو حرف همجنس




معتل {
(دارای حرف عله)
(وای)

مثال

وَعَدَ – یَسَرَ

فعلی است که اولین حرف آن، عله باشد. این دو فعل به ترتیب «مثال واوی» و «مثال یایی» هستند



أجْوَف

قَالَ(قَوَلَ) – بَاعَ(بَیَعَ)

فعلی است که دومین حرف آن، عله باشد. این دو فعل به ترتیب «أجوف واوی» و «أجوف یایی» هستند



ناقص

دَعَا(دَعَوَ) – هَدَی(هَدَیَ)

فعلی است که سومین حرف آن، عله باشد. این دو فعل به ترتیب «ناقص واوی» و «ناقص یایی» هستند



لفیف

طَوَی - وَفَی

فعلی است که در ریشه آن دو حرف عله باشد. این دو فعل به ترتیب «لفیف مقرون» و «لفیف مفروق« هستند




وزن مضاعف ثلاثی:
1- فَعَل یَفعِلُ (فَرَّ یَفِرُّ) فَعَل یَفعُلُ (مَدَّ یَمُدُّ) فَعَلَ یَفعَلُ (بَرَّ یَبَرُّ)
• تبصره : ملاک در مهموز یا مضاعف بودن فعل، حرف اصلی آن است .
ساختمان فعل
ماضی: کَتَبَ مضارع: یَکتُبُ امر: أکتُبْ
ماضی همیشه مبنی است :
مبنی بر فتح: کَتَبَ مبنی بر فتح مقدر: (در صورتی است که آخرین حرف اصلی آن «الف» باشد): کَفَیَ. نَجَا
مبنی بر ضم: کَتَبُوا (در صورتی است که به « واو»جمع بپیوندد).
مبنی بر سکون: کَتَبتَ ( در صورتی است که ضمیر متحرک به آن بپیوندد).
نکته های دانستنی درباره ماضی :
1- همه همزه فعلهای مزید « زاید» بر حروف اصلی است و فقط همزه باب افعال همزه قطع است .
2- حرکات حروف متحرک مزید فیه همیشه فتحه است .
3- در شمارش حروف اصلی فعل، اولین صیغه ماضی ملاک است: مثال: یکاتبون: چهار حرفی است چون نخستین صیغه ماضی آن «کاتَبَ» است.
مضارع : به زمان حال و آینده دلالت می کند.
1- حروف مضارع ( أتین) در آغاز فعلهای چهار حرفی مضموم و در فعلهای دیگر مفتوح است.
کاتَب ! یُکاتِبُ زَلزَل ! یُزَلزِلُ تَبادَلَ! یَتَبادَلُ تَمَنَّـعَ! یَتَمَنَّعُ
2- چنانچه «سین» یا « سوف» حروف « تسویف » بر سر فعل مضارع درآید معنی آن به « آینده » اختصاص می یابد. سَیَذهبُ محمّدٌ إلی عَمَلِهِ
4- چنانچه «لـَ» (لام مفتوح) بر سر مضارع در آید به زمان حال اختصاص می یابد.«إنِّی لَیَحْزُنُنِی أن ّ تَذهَبوا بِهِ » ( شما که یوسف را می برید من به راستی اندوهگین می گردم ).
5- از میان افعال فقط فعل مضارع ( به جز صیغه 6 و 12) معربست.
6- در مضارع بابهای « تَفَعُّل ، تَفاعُل ، تَفَعْلُل» به علت مقارنت دو « تا» برای سهولت تلفظ یکی از «تا» ها را می شود حذف کرد. ( در 8 صیغه از 14 صیغه ) : تَتَنَزَّلُ! تَنَزَّلُ تَتَکاثَرُ!تَکاثَرُ
7- در باب افتعال چنانچه فاءالفعل ص ،ض، ط، ظ باشد، برای سهولت تلفظ « ت » افتعال به « ط» بدل می شود.
صلح ! اصطلاح ضرب! اضطراب
8- هرگاه فاءالفعل « د ، ذ، ز» باشد در باب افتعال «ت» به « دال » بدل می شود.
ذکر! إدَّکَر (« إذَّکر و إذدَکر» هم صحیح است) درء! اِدَّرَأ زجر!اِزدَجَر ( «إزَّجَرَ» هم صحیح است)

Borna66
05-09-2013, 12:03 AM
فعل امر دو نوع است : 1- حاضر 2- غائب
امر حاضر: از شش صيغه مخاطب فعل مضارع معلوم بنا مي گردد.
طرز ساخت: 1- حذف حرف مضارع 2- پس از حذف اگر حرف متحرك باشد، همان، صيغه امر است.
3- و لام الفعل اگر صحيح باشد ساكن مي گردد، اگر ناقص باشد حذف مي شود.
تَعِدُ ← عِدْ تُزَلْزِلُ← زَلزِلْ تَفِي← فِ تُصلِّيُ ← صَلِّ
• چنانچه بعد از حذف حرف مضارع حرف ساکن باشد، بايد «همزه» اضافه كرد. براي حركت همزه چنانچه عين الفعل مضارع مضموم باشد، همزه نيز مضموم و در غير اين صورت همزه مكسور خواهد بود. تنها در باب افعال همزه امر مفتوح است.
تَنْصُرُ ← أُنصُر تَدْعُوُ ← اُدْعُ تَعلَمُ ← إِعلَمْ تَجلِسُ← إِجلِسْ
تَرضَی ← إِرضَ تُكّرِمُ← أكْرمْ تُلْقِي← أَلْقِ
• در فعلهاي مضاعف و فعلهايي كه لام الفعل آنها ادغام شده و مشدد است، مي توان حرف آخر را با دو حركت فتحه كسره خواند (اگر مضارع مضموم العين باشد) با سه حرکت می توان خواند.
• در جمع مونث مخاطب ادغام غيرممكن است.
تَهُبُّ ← أُهبُبْ – هُبَُِّ - (أُهبُبْنَ) تَفِرُّ← إِفرِرْ - فِرَِّ- (إفرِرْنَ) تَسوَدُّ ← إسوَدِدْ - إسوَدَِّ- (إِسوَدِدْنَ)
صرف يك نمونه فعل امر مضاعف (مَدَّ- يَمُدُّ)
صرف يك نمونه فعل امر مثال: از فعل (وَعَدَ، يَعِدُ)
صرف يك نمونه فعل امر اجوف از فعل: (قال- يُقُول)
صرف يك نمونه فعل امر (ناقص) از فعل (دنا- يَدنُو)
امر غائب (امر با لام) :
براي ساختن امر از فعل مضارع غايب يا متكلم معلوم يا مجهول يا مضارع مخاطب مجهول، لام امر بر سر آن مي آورند. در اين صورت، فعل مضارع، فقط معني«آينده» مي دهد.
• در ضمن، لام امر غايب هميشه مكسور است جز در مواردي كه «فا، واو، ثُمَّ» بر سر آن درآيد. در اين صورت مي توان آن را ساكن كرد. مثال: لِيَكْتُبْ، لِيُكْتَبْ، لِتُؤَدَّبْ ياغلامُ، لِأكْرِمْ. فَليَتَّقُوا، وَليقُولُوا.
صرف يك نمونه فعل امر از «كَتَبَ، يَكتِبُ»
متكلم الوحده: لِأِكْتُبْ مع الغير: لِنَكْتُبْ
فعل:
1- لازم: فعلي است كه معني آن در خود فاعل پايان پذيرد. مثال: قامَ علي، أَثمَرَتِ الشَّجَرَةُ.
2- متعدي: فعلي است كه معني آن از فاعل درگذرد و به مفعول برسد. مثال: بَرَيْتُ القَلَمَ، عَدَلتُ بِكَ اِلی الخيرِ (تو را به كار خير ميل دادم)
فعلهايي كه در معاني زير به كار رود، لازم خواهند بود
1- طبيعت و غريزه: شَجُعُ، جَبُنَ 2- هيئت: طالَ، قَصُرَ 3- رنگ: زَرِقَ، دَكِنَ، سَوِدَ
4- عيب يا زيور: عَوِرَ(يك چشم شد)، عَرَجَ(پايش لنگ شد)، غَيِدَ(كشيده گردن و نرم تن است)
5- پاكيزگي و آلودگي: طَهُرَ، دَنِسَ(آلوده گشت)، قَذُرَ(پليد و ناپاک گشت )
6- تهي بودن و انباشتگي: فَرَغَ و شَبِعَ (انباشته گشت) 7- برخي از عوارض طبيعي: غَضِبَ، مَرِضَ.
فعلهايي كه در وزنهاي زير به كار مي روند، همواره لازم هستند.
1- فَعُلَ، يَفعُلُ مثال: خَشُنَ، يَخشُنُ، كَرُمَ، يكرُمُ 2- إِنفَعَلَ، يَنفَعِلُ: إِنكَسَرَ، يَنكَسِرُ
3- تَفَعلَلَ، يَتَفَعلَلُ: تَزَلزَلَ، يَتَزَلزَلُ، تَذَبذَبَ، يَتَذَبذَبُ (دو دل و سرگردان شد.)
4- إفعَلَّ يَفعَلُّ إسوَدَّ، يَسوَدُّ، إحمَرَّ يَحْمَرُّ 5- إفعَلَلَّ يَفعَلِلُّ إقشَعَرَّ، يَقشَعِرُّ (لرزيد)، اِكْفَهَرُّ، يَكفَهِرُّ (تيره گشت)
6- إفعَنلَلَ يَفعَنلِلُ إحرَنجَمَ، يَحرَنْجِم ُ(انبوه گشت)، إقعَنسَسَ يَقعَنسِسُ(به عقب بازگشت) 7- إفعالَّ، يَفعالُّ: إحمارَّ، يَحمارُّ
هر فعلي كه در معني «مطاوعه» به كار رود نيز لازم است. (معاني ابواب) جَمَعْتُهُ فاجْتَمَعَ، جَمَّعتُهُ فَتَجَمَّعَ. (دو فعل«اجتمع» و «تَجَمَّعَ» لازم هستند.)

Borna66
05-09-2013, 12:03 AM
فعل متعدي:
• بي واسطه: ضَرَبْتُ زَيْداً، بَرَيْتُ القَلَمَ
• با واسطه:
حرف جر: عَدَلْتُ بِكَ اِلي الخَير. باب افعال: أكرِمُوا الكُرَماءَ. تضعيف عين الفعل: باب تَفَعیل : وَقِّرُوا کِبارَکُم (ارج بنهید بزرگانتان را)
راههاي متعدي كردن فعل لازم در هر فعلي به كار نمي رود. مثلاً «جَلَسَ» با حرف جرّ متعدي نمي شود، بلكه با همزه باب افعال متعدي مي شود. جَلَسَ الطالبُ علي الكرسي (لازم) اُجلَسَ الأسِتاذُ الطالبَ علي الكرسي (متعدي)
گاهي به ندرت يك فعل به هر سه شيوه متعدي مي شود مثل: رَجَعَ «أرجَعْتُهُ» «رَجَّعتُهُ» و «رَجَعتُ بِهِ»
يك فعل گاهي ممكن است لازم و زماني هم متعدي به كار مي رود. سَفَحَ الدَّمُ (خون ريخت)، سَفَحَ الدَّمَ. (خون را ريخت)
فعل متعدي:
• معلوم: فعلي است كه فاعل آن، همراه آن به كار رفته باشد. كَتَبَ محمدٌ
• مجهول: فعلي است كه فاعل آن در كلام نباشد و مفعول به جاي آن نشسته باشد. قُرِيءَ الدرسُ ، كُتِبِت رسالةٌ
تبصره: تنها فعل ماضي و مضارع به صورت مجهول به كار برده مي شود.
طرز ساخت فعل مجهول:
1- ماضي: حرف ماقبل آخر مكسور و همه حروف متحرك پيش از آن، مضموم مي گردد.
عَلِمَ ← عُلِمَ إكْتَسَبَ ← أكْتُسِبَ كاتب ← کُاتِبَ ← كوتِبَ تَمَلَّكَ ← تُمُلِّكَ قال ← قُاِلَ ← قُیلَ ← قَيِل
2- مضارع: حرف ماقبل آخر مفتوح و حرف مضارع (أ، ت، ي، ن) مضموم مي گردد، بقيه حركات و سكون آن تغيير نمي كند.
يَعْلَمُ ← يُعْلَمُ يَكْتَسِبُ ← يُكْتَسَبُ يُكاتِبُ ← يُكاتَبَ يُزَلزِلُ ← يُزَلْزَلُ

• نکته ها:
1- در ساخت ماضی مجهول چنانچه ما قبل آخر «الف» باشد به «یاء» بدل می گردد.
صام ! صِیمَ أقام ! أُقِیمَ اِستجابَ ! أُستُجِیبَ
2- در صورتی که فعل أجوف (معتل العین) اعلال گردد، در مضارع مجهول، حرف ماقبل آخر آن به «الف» بدل می شود. یَعُودُ ! یُعَادُ یَصِیدُ! یصادُ
ولی چنانچه اعلال نپذیرد در ساخت مجهول نیز نمی کند. یُقَاوِمُ ! یُقَاوَمُ. یُبَیِّنُ! یُبَیَّنُ
توضیح: هرگاه حرف علّه متحرک و حرف ماقبل ساکن باشد، حرکت حرف علّه به حرف ما قبل داده می شود و خود حرف علّه متجانس می شود یعنی اگر فتحه باشد تبدیل به «الف» و اگر کسره باشد تبدیل به «ی» و اگر ضمه باشد تبدیل به «واو» می شود. مثال: یُعْوَدُ! يُعَوْدُ ! یُعَادُ ] یُقْوِلُ ! يُقِوْلُ ! یُقِیلُ[
3- برخي از فعلها در زبان عربي تنها در شكل مجهول به كار مي رود.
مثل: جُنَّ الرَّجُلُ (ديوانه شد)، طُلَّ الدَّمُ.(خون بي ارزش شد) أُولِعَ بِالاَمرِ. (در راه آن رنج برد)
براي تبديل جمله معلوم به مجهول علاوه برحذف فاعل، فعل از نظر مذكر و مونث بودن با نائب فاعل مطابقت داده مي شود.
إنتَقَد الأديبُ الشعرَ ← أُنتُقِدَ الشِّعرُ رَوَی القُصّاصُ الحكايةَ← رُوِيَتِ الحكايةَ إفتَتَحَ الرَّئيسُ الحَفلَهَ← أُفتُتِحَت الْحَفلَهُ
ادغام:
هر گاه دو حرف همجنس كنار هم باشند به شرط آنكه دومي متحرك باشد، در هم ادغام مي شوند:
مَدَدَ← مَدَّ إسوَدَدَ← إسوَدَّ مادَدَ← مادَّ
اگر ماقبل حرف اول، حرف ساكن باشد، حركت آن به حرف پيش از آن داده مي شود و سپس ادغام مي گردد.
يَشْدُدُ← يَشُدُّ يَمْدُدَانِ ← يَمُدّانِ
در صورتي كه دو حرف همجنس در دو كلمه ی جدا از هم باشد و نخستين آن ساكن باشد، در هم ادغام مي شوند.
سکنْ+نا← سَكَنّا عن+نا←عَنّا عَلَيْ+ي← عَلَيَّ
جایز الإدغام : در سه مورد زیر، ادغام و عدم ادغام، هر دو جايز است:
1- در فعل مضارع مجزوم بدون ضمیر:
يَمدُدُ← يَمُدُّ ← لَم يَمدُدْ يا لَم يَمُدَُِّ يَفرِرُ← يَفِرُّ ← لم يَفْرِرْ يا لَم يَفِرَِّ
2- امر حاضر:
مُدَُِّ يا اُمدُد فَرَِّ← إفرِرْ
در توضیح این موارد باید گفت که هرگاه مضارع فعلی بر وزن يفعُل باشد، حرکت آخر آن در حالت جزم و ادغام به سه صورت ( َُِ ) جایز و اگر بر وزن یفعِل یا یفعَل باشد فقط به دو صورت ( َِ ) جایز است.
يَسُدُّ ← لم يسُدَُِّ (لَم يَسدُدْ). امر حاضر: سُدَُِّ← (أُسدُدْ)
يَبَرُّ← لَم يَبَرَُِّ(لم يَبرَرْ). امر حاضر: بَرَُِّ(إبْرَرْ)
لَم يَفِرَّ← لَمْ يفِرِّ َ(لم يَفْرِرْ). امر حاضر فَرَِّ َ(إفرِرْ)
3- در كلمه اي كه عين الفعل و لام الفعل آن حرف «يا» باشد و حركت آن لازم (اصلي) باشد.
(حَيِيَ يا حَيَّ) ولي چنانچه حركت آن، حركت عارضی يا اعراب باشد. ادغام غيرممكن مي شود. (لَن يُحيِيَ)
ممتنع الإدغام : درموارد زیر نباید إدغام صورت پذیرد:
- در اسمهاي و فعلهای سه حرفي كه براي الحاق به رباعي، حرفي به آنها افزوده شده باشد.
دراسمها: قَرْدَد(زمين سخت و بلند)، سُردُد(نام مكان) رِمدِد (رنگ خاكستري روشن)
در فعلها: جَلْبَب (پيراهني فراخ به تن كرد) شَمْلَلَ (شتافت) كه هر دو فعل از ريشه (جَلْب و شَمْل) به «دَحْرَجَ»
بر وزن «فَعْلَلَ» ملحق گشته اند.
إعلال:
هرگاه فعل داراي يكي از حروف عله (و-ا-ي) باشد دچار تغييراتي مي شود كه به آن اعلال مي گويند و بر سه نوع است.
حذف: حرف عله حذف شود: قُلْ (قُوْلْ)
قلب: حرف عله به حرف ديگري بدل شود: قال (قَوَلَ)
اسكان: حركت حرف عله حذف شود: يَقُوْلُ (یَقْوُلُ)
دو نكته:
1- «الف» در اسمهاي معرب و فعلها
الف- زايد است: كتاب، كاتَبَ ب- مقلوب است: باع (از بَيَعَ) قال (از قَوَل)
2- «واو» و «يا»:
الف- اصلي: عَفْو، نَيْل، وَعَدَ، سَيَرَ ب- مقلوب: مَوقِظ (مُيْقِظ)، ميراث(مِوْراث)، سَار(سَيَرَ)،نجا (نَجَوَ)
ج- زايد: صَبُور، كريم، إعْشَوْشَبَ
اعلال به حذف در موارد زیر رخ می دهد :
التقاء ساكنين:
1- هرگاه دو حرف ساكن كنار هم بيايد و يكي از آنها حرف علّه باشد، حرف علّه، حذف مي شود.
2- حرف عله هرگاه مجزوم شود، حذف مي شود.
3- فعل ناقص (اعم از «واوي» يا «يايي») هنگامي كه به «واو» ضمير جمع مذكر، يا به «ياء» ضمير مفرد مونث مخاطب بپیوندد حرف عله آن حذف می شود :
رَمَيُوا← رَمَوا يَرْميُونَ← يَرمُونَ تَرْمِيینَ← تَرْميِنَ تَدعُوِينَ← تَدْعيِنَ
توضيح: به عبارت ديگر مي شود گفت «ضمه و كسره» بر حرف عله ثقيل است. بنابراين حذف مي شود بعد از حذف حركت به علت التقاء ساكنين (قاعده1) حرف عله حذف مي شود.
4- فعل ماضي ناقص مفتوح العين، هنگامي كه به «تا» تأنيث كشيده ساكن بپيوندد، حرف عله آن حذف میشود :
کَفَیَتَا ← کَفتَا دَنَوَتا ← دَنَتَا دَعَوَتْ ← دعَتْ هَدَیَتْ ← هَدَتْ
توضيح: هر گاه حرف علّه متحرك ما قبل مفتوح باشد تبديل به الف مي شود. در صورتي كه التقاء ساكنين پيش بيايد حرف علّه حذف مي شود. كَفَيَتْ← كَفَاتْ← كَفَتْ دَنَوَت← دَنَات← دَنَتْ
5- از آخر اسم نكره منقوص تنوين دار نیز حذف میشود. داعِوٌ← داعٍ قاضِيٌ← قاضٍ
توضيح: در اصل داعِوُنْ بوده، ضمه بر علّه ثقيل و حذف مي شود، به علت التقاء ساكنين حرف علّه حذف
مي شود. دَاعِون← داعِنْ← داعٍ قاضيُن ← قاضِينْ قاضِنْ ← قاضٍ
حذف «واو» : هرگاه فعل داراي شرايط زير باشد «واو» حذف مي شود.
1- مثال واوي باشد. 2. مضارع آن بر وزن «يَفعِل» باشد. 3. معلوم باشد (مجهول نباشد).
وَصَفَ ← يَصِفُ وَصَلَ ← يَصِلُ
4. چنانچه مضارع آن بر وزن «يِفعَلُ» باشد و يكي از حروف آن حرف حلقي (ء، هـ، ح، خ، ع، غ) باشد.
وَضَعَ← يَضَعُ وَسَعَ← يَسَعُ
7- در مصدر فعل مثال واوي، هرگاه بر وزن «فِعل» باشد، «واو» حذف مي شود و تاء تأنيث در آخر آنها افزوده مي شود. وِصْفْ← صِفَة وِعْد← عِدَة وِثْق← ثِقَة
· در صورتي كه مصدر بر وزن «فَعْل» باشد «واو» حرف علّه به حال خود باقي مي ماند. وَصْف وَعْد وَضْع

Borna66
05-09-2013, 12:04 AM
اعلال به قلب
اعلال به قلب عبارت است تغییر شکل حروف علّه به یکدیگر:
جاعَ، رَمَی، رَضِیَ، نُوصِرَ، مُوقِنٌ که در اصل، جَوَعَ، رَمَیَ، رَ ضِوَ، ناصَرَ، مُیقِنٌ بوده اند.
« قلب واو به یاء» : در موارد زیر صورت می گیرد :
1- در صورتی که « واو» ساکن پس از کسره قرار گیرد. مِوْراث ! میراث مِوْزان! میزان
2- « واو» در آخر کلمه ای باشد که حرف پیش از آن مکسور باشد. رَضِوَ! رَضِیَ دُعِوَ ! دُعِیَ
3- در صورتی که واو، لام الفعل صفاتی بر وزن «فُعْلَی» ( مؤنث أَفعل تفضیل) قرار گیرد.
دُنوَی! دُنیا عُلوَی! عُلیا البته (قُصوی= دورتر و حُلوَی= شیرین تر، از این قاعده مستثنا هستند)
4- هرگاه فعل ناقص «واوی» باشد در مصدر باب های «تَفَعُّل و تفاعُل» ضمه ما قبل آخر به کسره بدل شده و «واو» به «یاء» قلب می شود.
تَجَلُّو! تَجَلِّی تَسَلُّو!تَسَلِّی تَعالُو! تعالِی تَراضُو ! تراضی
5- در مصدر فعل اَجوف در صورتی که « واو» میان حرکت کسره و « الف» قرار گیرد.
صِوانَة! صِیانة قِوام! قیام، صِوام!صیام
6- همچنین در جمع اسمهای اجوف که عین الفعل مفرد آنها ساکن باشد.
حَوض!حِواض !حیاض ثَوب!ثِواب!ثیاب سوْط!سِواط!سیاط روض!رِواض!ریاض
در چهار کلمه «صِوان» و «سوِار» (که هر دو مفردند) و طِوال (جمع طویل) و قِوام (مصدر دوم باب مفاعلة) اعلال صورت نمی گیرد.
قلب « یاء» به « واو» :
1- یاء ساکن ما قبل مضوم یُیْقِظُ! یُوْقِظٌ یُیسِرُ! یُوسِرُ
2- در صورتی که «یاء» لام الفعل اسمی بر وزن «فَعْلَی» باشد فتیَا ! فَتوَی تَقیَا! تَقوَی
قلب «واو» و «یاء» به «الف» :
چنانچه « واو» و « یاء» متحرک و حرف پیش از آنها مفتوح باشد آن دو قلب به « الف» می شوند.
قَوَمَ! قامَ سَیَرَ ! سارَ بَیَعَ! باعَ دَعَوَ! دَعَا
قلب « واو» و «یاء» و « الف» به همزه :
هر اسم مفردی که حرف سوم آن حرف مدّ (و – ا- ی) باشد و بر وزن « فعائل» جمع بسته شود حرف مدّ به همزه قلب می شود.
عَروس! عرائس رِسالة! رسائل فریدة! فرائد نظیر! نظائر
قلب «واو» و «یاء» به همزه :
1- پس از الف «فاعل» : ناوِم ! نائم داوِر ! دائر قاوِل ! قائل سایر!سائر طایر!طائر
2- در صورتی که «واو» و«یاء» در آخر کلمه و بعد از الف زاید باشد.
اِعطای ! اِعطاء بقای !بقاء رِضاو!رضاء صَفاو ! صفاء
قلب و ادغام
هرگاه «واو» و «یاء» در باب افتعال فاء الفعل باشند، قلب به «تاء» و در «تاء» افتعال ادغام می شوند.
اِوتَصَل ! اِتْتَصَلَ! اِتَّصل یًتَّصِلُ اِتّصال اِیتَسَرَ! اِتتَسَرَ ! اِتَّسَرَ یَتَّسِرُ اِتّسَار
اعلال به اسکان
1- هرگاه « واو» مضموم و «یاء » مکسور باشد و حرف پیش از آنها ، حرف صحیح و ساکن باشد حرکت آنها را به حرف پیش از آنها می دهند و آن دو را ساکن می کنند.
یَقْوُلُ! یَقُوْلُ یَزْوُرُ! یَزُوْرُ یَبْیِعُ! یَبِیْعٌ یَزْیِنُ! یَزِیْنُ
2- چنانچه حرکت «واو» و «یاء» فتحه باشد پس از نقل حرکت آنها به حرف ساکن پیش از آن، آن دو را به «الف» قلب می کنند. یُقْوَلُ ! يُقَوْلُ ! یُقَالُ یَخْوَفُ ! يَخَوْفُ ! یَخَافُ یَهْیَبُ ! يَهَيْبُ ! یَهَابُ
3- چنانچه «واو» در آخر کلمه دارای ضمه و حرف پیش از آن «مضموم» باشد، همچنین «یاء» در آخر کلمه مضموم و حرف پیش از آن مکسور باشد، در این صورت، «واو» و «یاء» تنها با حذف حرکت آنها، اعلال می پذیرند.
یَرجُوُ!یَرجُو یَدعُوُ!یَدعُو یَرمِیُ! یَرمِی یُرضِیُ ! یُرضِی
اسمهای اجوف زیر اعلال نمی پذیرند:
اسم آلت: مِقوَد مِزوَد (انبان)
أفعَل تفضیل: أَجوَد، أزیَد
صفت مشبهه ( أفعل وصفی): أسوَد، أحوَر، أبیَض
أفعَل التَّعَجب: ما أطوَلَهُ، أطوِل بِهِ
مصدر مرّه: قَومَة، نَومَة، لَومَة (بر وزن فَعْلَة)
مصدر نوع یائی:البیعه (نوع فروختن) النِّیمة (نوع خفتن) (بر وزن فِعْلَة)
· اسامی در اعلال تابع افعالند، بنابراین هر فعلی که اعلال نشود، اسمهای برگرفته از آن، نیز اعلال نخواهد شد.
الحاوِی از حَوَی یَحوِی المجاوِر از جاوَرَ یُجاوِرُ المُبابِع از بَایَعَ یُبَایِعُ
خلاصه ای از قواعد اعلال
1- حرف علّه متحرک ما قبل مفتوح تبدیل به «الف» می شود. قَوَلَ ! قال بَیَعَ!بَاعَ
2- هرگاه دو حرف ساکن کنار هم بیایند یکی از آنها حرف علّه باشد. حرف علّه حذف می شود (التقاء ساکنین)
قُوْلنَ ! قُلْنَ لَم یَقُوْلْ ! لم یَقُلْ
3- قاعده تجانس: هرگاه حرف علّه متحرک، و ما قبل آن ساکن باشد، حرکت حرف علّه به ما قبل داده می شود و خود حرف علّه متجانس می شود، (یعنی به تناسب ضمه! واو، کسره ! یاء فتحه ! الف)
یُقْوِلُ ! یُقِیلُ ( باب افعال) یُقْوَلُ ! یُقَوْلُ ! یُقالُ ( مجهول)
مُقْوِم! مُقِوْم ! مُقِیم ( اسم فاعل باب افعال) مُقْوَم !مُقَوْم !مُقام ( اسم مفعول باب افعال)
4- ضمه و کسره بر حرف علّه تقیل است بنابراین حذف می شود، در صورت حذف اگر التقاء ساکنین پیش بیاید حرف علّه حذف می گردد. یَدْعُوُ! یَدْعُو رَمَیُوا ! رَمَیوا! رَمَوا
تَدعُوِینَ! تَدعُوینَ! تَدعِینَ (مخاطبة) تَرمِیِینَ! تَرمِیْینَ ! تَرمِینَ
5- فعل ناقص هرگاه مجزوم شود، حرف علّه حذف می شود. یَدعُوُ! لَم یَدعُ اُدعُو ! اُدعُ
6- حرف علّه بعد از «الف» زاید تبدیل به همزه می شود. قاوِم! قائم اِعطای ! إعطاء إرضای! إرضاء
7- فعل مثال واوی هرگاه به باب افعال رود در مصدر باب افعال «واو» به «یاء» بدل می شود.
أوجَد !یُوجِدُ اِوجاد! ایجاد
8- اَجوف هرگاه به باب إفعال یا استفعال رود در مصدر حرف علّه حذف و « تاء » در آخر افزوده می شود.
أجْوَبَ ! أجاب یُجْوِبُ! یجیب إجْواب ! اجابة
إستقام یَستَقیمُ استقوام! استقامة
چنانچه فعل لفیف مفروق باشد( وَقَی) هم از قواعد مثال و هم از قواعد ناقص تبعیت می کند ولی اگر لفیف مقرون (طَوَی) باشد فقط از قواعد ناقص تبعیت می کند.
به افعال زیر و تغییرات آن در اسم فاعل و مفعول دقت کنید.
« اعلال همزه»
1- تَلیین ( نرم و هموار ساختن) همزه:
هرگاه همزه ساکن بعد از همزه متحرّک بیاید برای سهولت تلفظ اعلال می شود. یعنی بعد از همزه مفتوح به الف و پس از همزه مضوم به واو و بعد از همزه مکسور به «یاء» قلب می شود.
أَمن! أأْمَنَ ! آمَنَ اُاْمِنُ! أُوْمِنُ إءْمان! ایمان
2- در صورتی که همزه نخستین ازدو همزه، همزه وصل باشد، و اگر حرفی یا کلمه یی بر سر آن در آید، همزه وصل حذف شده و حرف مدّ (همزه دوم) به حالت نخستین خود باز می گردد. اَذَن! اِءذَن ! اِیذَنَ وَاذَنْ
3- درصورتی که همزه ساکن پس ازحرفی غیر از همزه قرار گیرد. به دو صورت می توان به کار برد.
الف- به حرف مدّ قلب گردد( بعدازفتحه الف، کسره یاء، ضمه واو) « رَاس، شوم، بیر»
ب) همزه به حالت اصلی خود باقی می ماند: «رأس، شُؤم، بِئْر»
4- چنانچه همزه متحرک و مفتوح باشد پس از آن همزه مفتوح یا مضوم دیگر به «واو» قلب می شود.
آدم! جمع اَوَ ادم ! تصغیر أُوَیدِم
5- همزه اصلی در دو فعل امر از «أخَذَ و أکَلَ» به سبب کثرت استعمال، وجوباً حذف می شود.
خُذ، کُل به جای أُوخُدْ و أُوکُل
ولی در دو فعل « أمر وسَأَلَ» جوازاً حذف می شود. مُرْ، سَلْ ( أُومُر وإسأل هم صحیح است)
6- همزه اصلی را از مضارع و امر فعل رَأَی و أرَی ( باب افعال) و همه مشتقات آن حذف کرده اند.
رَأَی ! یَرَی امر: (رَ، رَیَا، رَوْا ، رَی، رَیَا، رَیْنَ ....) أَرَی، یُرِی، یُرِیانِ .... امر : (أَرِ، أرِیا، أَرُوا .....)
7- چنانچه در کلمه یی، شرطهای ادغام و اعلال هر دو موجود باشد، نخست ادغام و پس از آن اعلال انجام
می گیرد. أأمِمَة ! أَءِمَّة ! أئمَّه (= أیمَّة)

Borna66
05-09-2013, 12:04 AM
کتابت همزه:
1- همزه درآغاز کلمه همواره به صورت الف نوشته می شود: أسئِلة، أَطعِمَة، إکرام
تذکر: هرگاه « لام» بر سر «اَل» در آید همزه آن می افتد. الرّجل ! لِلّرجل الشمس! لِلشّمس
2- همزه ساکن در میان کلمه متناسب با حرکت پیش از آن نوشته می شود.
(ضمه!واو، کسره !ی، فتحه! الف) لُؤْم ، شُؤم ، بِئر، ذِئب. فَأس، رَأس.
نکته: در صورتی که همزه یی پس از همزه وصل، به حرف دیگر قلب شده باشد و سپس بخواهند آن را در میان کلام، به اصل خود باز گردانند به صورت حرفی نوشته خواهد شد، که به آن حرف تغییر شکل داده بوده است.
اَذَن ! (امر) اِیذَن یا رَجُلُ ائذَن اَتَی ! (امر) اِیتِ قُلْتُ آئْتِ
3- همزه متحرک در وسط کلمه، در صورتی که حرف پیش از آن متحرک یا ساکن باشد، به صورت حرفی متناسب با حرکت خود، نوشته می شود. «سَألَ، سَئِمَ، لَؤُمَ، مَسْألَة، مَسْؤُول»
نکته: چنانچه همزه مفتوح، پس از حرکت ضمّه یا کسره باشد، یا پس از آن، حرف الف آمده باشد. با حرفی متناسب
با حرکت پیش از خود نوشته می شود. مُؤَن، فِئَة، مَآب (مائِة و مئة یعنی «صد» با هر دو املا نوشته می شود.)
4- چنانچه همزمان میان الف و یا ضمیرقرار گیرد به دو صورت (ء) و (ئـ) می توان نوشت که صورت دوم صحیح تر است. ابتداء ی و ابتدائی ، بقاء ی و بقائی
نکته: اگر همزه میان الف و ضمیری جز «یاء» قرار گیرد، در صورتی که حرکت آن (همزه) کسره یا ضمه باشد، با حرفی هماهنگ با حرکت خود، نوشته می شود. اما اگر حرکت آن، فتحه باشد، به صورت خود همزه و بدون تغییر نوشته خواهد شد.
صفاؤُهُ، بِصَفائهِ، بَقاؤُهُ، صفاءَهُ، بقاءَهُ
5- چنانچه همزه در آخر کلمه و حرف پیش از آن ساکن باشد، به صورت علامت قطع یعنی به شکل خود همزه و بدون تغییر نوشته می شود. جُزء، ضُوء، شَیْء، بُطء (کندی)
ولی اگر پیش از آن، متحرک باشد، با حرف هماهنگ با حرکت پیش از خود، نوشته می شود.
جَرُؤَ، دَفِیءَ(گرم شد)، صَدِیءَ (فلز) [زنگ زد] اَقرَأَ، أَنْشَأ
6- همزه در آخر کلمه با «تاء» تأنیث: اگردراین حالت حرف پیش ازآن، حرفی صحیح و ساکن باشد. همزه به صورت الف نوشته می شود. نَشأَة، جُرأًة، مَرأة
ولی چنانچه حرف پیش از آن متحرک باشد با حرفی هماهنگ یا حرکت پیش از خود نوشته می شود. فِئَة، لُؤلُؤة
اما اگر حرف پیش از آن، یکی از حروف عله (و- ا- ی) باشد پس از «یا» به صورت «یاء» و پس از «الف» و «واو» به صورت همزه نوشته می شود. هَیئَة، خَطیِئَة، قِراءَة، دَنَاءَة، مُرُوءَة
چند نکته:
• هرگاه در آغاز کلمه مهموز، دو همزه کنار هم بیایند و دومی ساکن باشد، همزه ساکن به حرفی هماهنگ با حرکت حرف پیش از آن، قلب می گردد. أَأنَسْتُ ! آنَسْتُ أءنسُ ! أُونِس إءذَن! إیذَن إءمَنْ ! إیمَن
• برای حرکت فاء الفعل اجوف ثلاثی مجرد ماضی که به سبب پیوستن به ضمیر، عین الفعل آن حذف شده است، به عین الفعل مضارع آن نگاه می کنیم، اگر ضمه باشد، حرکت فاء الفعل مضموم وگرنه همواره مکسور خواهد بود.
قام ! یَقُوُمُ (یَقُومُ) ! قُمنَ خاف! یَخوَفُ (یَخَافُ) ! خِفْنَ باعَ !یَبْیِعُ (یَبِیعُ) ! بِعْنَ
• هرگاه فعل ناقص به واو جمع مذکر و یا به «یاء» مفرد مونث مخاطب بپیوندد، لام الفعل آن حذف می گردد. در این صورت چنانچه عین الفعل آن مفتوح باشد، مفتوح خواهد ماند در صورتی که مضموم یا مکسور باشد، با «واو» مضموم و با «یاء» مکسور خواهد شد. رَمَی ! رَمَوا یَخشَی ! تَخشَیْنَ یَدْعُو! یَدعُونَ- تَدعِینَ یَرْمِی! یَرْمُونَ- تَرْمِینَ
• «رَمَتْ و رَمَتا» در اصل «رَمَیَتْ و رَمَیَتا» بوده است و «یاء» به سبب حرکت خود و فتحه ماقبل، قلب به «الف» گشته و سپس به التقاءساکنین، حذف شده است. حرکت «تاء» در «رَمَتَا» دارای اعتباری نیست، زیرا که آن عارضی است و تاء تأنیث فعل ماضی، در اصل ساکن است.
• در ساختار مجهول اجوف سه حرفی و پنج حرفی، حرکت کسره عین الفعل، به حرف پیش از آن داده می شود و به دنبال آن، «واو» قلب به «یاء» می گردد. در صورتی که فعل دارای همزه وصل باشد، حرکت همزه مکسور می گردد.
قال! قُوِل! قیل باع! بُیِعَ ! بِیعَ إختارَ! أُخْتُیِرَ! إِختیِرَ إعتادَ ! أُعتُیِدَ! إعتِیدَ
• در اجوف ثلاثی، با پیوستن ضمیر به فعل (از صیغه ششم به بعد) عین الفعل حذف می شود. حرکت فاء الفعل ماضی به حرکت عین الفعل مضارع آن بستگی دارد. یعنی اگر مضموم باشد ضمه وگرنه کسره خواهد بود، در ساخت مجهول برای رفع اشتباه، حرکت فاء الفعل به جای ضمه کسره و به جای کسره ضمه خواهد بود.
• نون تاکید: ثقلیه: نَّ= هَلْ یَنْصُرَنَّ خفیفه: نْ= هَلْ یَنصُرَنْ
• نون تاکید ثقیله و خفیفه به دنبال افعال مضارع و امر می آید.
• معنی تاکید در نون ثقیله بیشتر از خفیه است.
• نون تاکید هیچگاه به ماضی نمی پیوندد.
• این دو حرف در صورتی به فعل مضارع می پیوندد که فعل تنها به معنی آینده و نیز دارای معنی «طلب» باشد. یعنی در یکی از معانی: امر، نهی، استفهام، تمنّی عَرْض قَسَمَ که فعل مضارع را به آینده اختصاص می دهند به کار رفته باشد.
• «لِیَکتُبَنَّ، لِیَکْتُبَنْ، لاتَکْتُبَنَّ، هل تَکْتُبَنْ، هَلّایَجُودَنَّ، ألاتَقْرَأَنَّ، لَیْتَکَ تَنْجَحَنَّ، وَاللهِ لَأقُولَنَّ»
• نون تاکید همراه فعلی که دارای زمان آینده محض باشد به کار نمی رود. نمی توان گفت: سَیَقُولَنَّ یا سَوفَ یَقُولَنَّ
• نون تاکید ثقیله به همه صیغه های چهارده گانه مضارع و شش ساخت امر حاضر می پیوندد ولی خفیفه در ساختهای مثنی و جمع مؤنث راه ندارد.
• در صورتی که فعل مضارع، دارای ضمیر مثنی، جمع مذکر و مفرد مونث مخاطب باشد، هنگام آمدن نون تاکید همچنان معرب خواهد ماند. اَلایجلِسانِّ، الاتَجلِسانِّ، الایَجلِسُنَّ، الا تَجلِسُنَّ، اَلاتجلسِنَّ»
• ولی صیغه های دیگر مضارع، همراه نون تاکید، مبنی هستند.