PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : «من» در حرمسرای کسی گم شد... ( اشرف گیلانی - معاصر )



javad jan
05-08-2013, 05:17 PM
شعر نخست
«من» در حرمسرای کسی گم شد، با برده های خسته رومی مرد
دلاک تشنه کیسه کشید آن وقت خنجر کشید این «من» بومی مرد

«او» سنگ پای لنگ خودش را خورد، در زیر پاش، وهم علف رویید
دوشی گرفت روی سرش، تا در حماااام های سرد عمومی مرد


چاقوی تیز بر بدنش لغزید، یک جسم تکه تکه به گونی بود
تب کرده بود – داغ خودش را داشت- «او» زخم های سخت عفونی بود

«او» رخت های توی دلش را شست، دلشوره داشت دل به دلش لرزید
تا رودهای زنده دلش را زد «او» بااااتلاق تشنه ی خونی بود


عادت نداشت مثل خودش باشد، بیرون دوید تا به درون آمد
در کوچه داشت ردّ خودش می گشت وقتی پرید حرف جنون آمد

سیلی که خورد، یاد خودش افتاد «او» زنده بود –زنده- نفس می زد
قلبی نبود تا بتپد، اما عادت که کرد تازه به خون آمد


دردش گرفت در قفسش زایید، از بچه های مرده تنفر داشت
از جسم تکه تکه بدش آمد از روح زخم خورده تنفر داشت

می خواست روی حرف خودش باشد در ارتفاع بود و به زیر افتاد
آن وقت سر به حادثه زیر انداخت از جان سر سپرده تنفر داشت


حماااام ها همیشه عمومی بود «من» با صدای خسته صدا می زد
یک لایه داشت از بدش می رفت از راه دور تا به کجا می زد!

من در حرمسرای کسی بودم، غم ها هنوز دور و برم بودند
چاقوی تیز بر بدنم لغزید، با سنگ پاش، ردّ مرا می زد

javad jan
05-08-2013, 05:18 PM
شعر دوم
درفضایت درخت وجاذبه نیست، ازلبت مثل سیب می افتم
باز از جزر و مد دریاهات در فراز و نشیب می افتم

خواستم… نامت از دهان برود، در گشودم که آسمان برود
پرشدم من پر از صدا مثل، اتفاقی عجیب می افتم


تف به این زندگی مثل سگم، میدوم تا به استخوان برسم
میدوم، زوزه می کشم شاید، توی این کوچه ها به نان برسم

توی این کوچه ها یکی شده اند، نان و درد و خدا یکی شده اند
ناگهان آسمان زمین افتاد، من دویدم به نردبان برسم


جاذبه در فضا معلق شد، سیب من توی باغ خوابش برد
جای سیب از درخت کرم افتاد، قصه گفتم، کلاغ خوابش برد

گله آمد که سگ پریشان شد، گرگ خندید و یار چوپان شد
نیلبک در تنور من تا پخت؛ مثل یک نان داغ خوابش برد


میدوم زوزه می کشم اما، نان من در تنورت افتاده است
در تب جزر و مد دریاهات، ماهی من به تورت افتاده است

در فضایت درخت و جاذبه نیست، غیر دلشوره ی مکاشفه نیست
نه… مرا طی نکن که گم بشوی، این طرف ها عبورت افتاده است!!!


خوااااستم نامت از دهان برود، ناگهان تیره بخت می میرم
ناگهان مثل سیب می افتم، با سقوط از درخت می میرم

پر شدم من پر از صدا آیا، از خداییت «هیچ» کم می شد؟
تف به این زندگی لعنتی ام، کاینچنین سفت و سخت می میرم

javad jan
05-08-2013, 05:19 PM
شعر سوم
نور ِ امید توی تاریکی، با چراغی به دست می آیم
گرچه یک دشت مست ازخاشاک، توی راهم نشست، می آیم!

گرچه از من سپید می ترسد، خسته و ناامید می ترسد
مانده ام بی سپاه ، بی لشکر، من برای شکست می آیم

من برای شکست می آیم، این شکستن نشاط می خواهد
گرچه این شیشه سنگ می بلعد، حمل با احتیاط می خواهد

فیل زخمی به کار می آید،اسب من بی سوار می آید
بی وزیرم به جنگ می بالد، گرچه این صحنه کات می خواهد

من برای شکست می آیم، جنگ ِ با من چقدر می ارزد؟
رو به رو بی شگرد بی تزویر، تن به تن، تن چقدر می ارزد؟

با سگم توی راه می مانم، گله ام را به مرگ می خوانم
بره ام را به گرگ می بخشم، این دریدن چقدر می ارزد؟

من برای شکست می آیم، چرخ من با شکست می چرخد
روزگاری که سخت تر می شد، ساده و چیره دست می چرخد

گرچه حک می شوند دستانم، هی فلک می شوند دستانم!
چرخه هایی که چرخ می کردم، توی گردونه هست، می چرخد

من برای شکست می آیم، من که با گریه درد می خوردم
پرچمم را سفید بالا برد، جام سم در نبرد می خوردم

شانه ام را تکاند، خندیدم،دست من را نخواند خندیدم
فال من را ندید، می ریزد قهوه هایی که سرد می خوردم

با چراغی به دست تا غولم، عاشق روی دست خوردن بود
همچنان توی دود می قصید، همچنان غرق مست خوردن بود

هرچه از غصه ریخت در کامش، ناف من را برید در دامش
من برای شکست می آیم، «من» برای شکست خوردن بود!