غریب آشنا
04-27-2013, 06:35 PM
سرد عین سنگ
نویسنده: سوزان هلویگ
مترجم: سمیرا نیک نوروزی
درست پس از نیمهشب در هزار متری اینجا و یک خانه روستایی در جاده بیرون از شهر جایی که یک قاتل زنجیرهای زن قربانی را گیر میاندازد، جیغهایش در دستهای پوشیده در دستکش قاتل خفه میشود، در انبوه برفی که تا چشم کار میکند تلنبار شده، صدای عــوعـــوی سگها در امتداد هم از انبار کاه و جو به گوش میرسد و در گوشهای از حــصار جایی که پرستاری قدم زنان از سرکار به خانه میرود، جایی که انبار الوار درسـت جایــی قرار گرفته که مستی ناگهان بیهوش شد و بعد از دو روز نجــــات پیدا کرد مجبور شدند هر دو پای او را ببرند، جایی که رودخانه آرام گـــــرفته و یکی از نجات یافتهها چهارده ساعت دوام آورده بود هنوز در اغماست، به ستارههایی که میلیاردها کهکشان کنارشان افتاده مینگرد و در پس یخ در بهشت لیموناد و گرد رُز، از خط افق شمالی اتومبیلی نزدیک میشود در امتـــــداد همین جاده به سرعت پیش میآید تا زمانی که قلبت تیر بکشد تقریباً در امانی.
دربارهی نویسنده:
سوزان ال- هلویگ برنامهنویس و خواننده دانشگاه تورنتو است. بنا به گفته سوزان او بزرگ شده کشتزار خاکستری همان جا که ما به آن تورنتو میگوییم است. سوزان در زمینه ادبیات داستانی فعالیتهایی داشته است. از سوزان سه گزیده اشعار به نام: آخرین واژه (1995) آواز تکامل (1995)و آسمان امی (2003)چاپ شده است.
سوزان دو کتاب به نام های: خوشی دست یافتنی و کیف پول صورتی نیز چاپ کرده است و از افتخارات ادبیاش میتوان به: منتخب دریافت جایزه از خانه شاعران گوزن نر در سال 2001 و جایزه انجمن نویسندگان کانادا در سال 1998اشاره کرد. او معمولا داستان کوتاه کوتاه مینویسد و داستانهای پیش رو از کتاب خوشی دست یافتنی انتخاب و ترجمه شده است.
منبع: www.jenopari.com (http://www.jenopari.com)
شیرها
نویسنده: پتر بیکسل
مترجم: فرانک آرتا
پدربزرگ هم دوست داشت رام کنندهی حیوانات وحشی شود تا همهی آنهایی که به او اعتماد نداشتند واذیتش کردند، عصبانی کند.هرگز در این باره صحبت نکرد. پدربزرگ در یک برکهی کوچک مرغابی نگهداری میکرد. حالا مرده از بس که در نوشیدن زیادهروی کرد. به یک باره درزندگیاش فهمید که رامکنندهی حیوانات نیست، از آن ساعت که پی برد، ورودیه به سیرک خیلی گران شده. با دختری زیبا ازدواج کرد و دریک تقویم دربارهی آب وهوا، رطوبت ونیروی باد یادداشت می نوشت. پس از مرگش، پولهایش را تقسیم کردند. حالا همه، چیزی از پدربزرگ دارند. یکی از خوانندگان روزنامه به تازگی از مسئول هیات تحریریه پرسید که آیا امکان پذیر است، در43 سالگی و بدون معلومات پیشین، فلوت زدن را آموخت. برحسب اتفاق پاسخ دادند البته کسی را میشناسد که در 64 سالگی ،استقامت، عشق وشکیبایی آموخت. هنگامی که مرد، او دیگر هیچ کس نبود. کوچکتر شد. خودخواهیاش را ازدست داد و بیشتر وبیشتر عقلش را وهمین طور نیرو و آبی که نگهداری میکرد و کفشهایی را که میپوشید. هنگامی که مرد، او دیگر هیچ کس نبود. او مرده بود.
درسن پیری خاک سپاری زیادی را دیده بود. خونسرد و جنبان روی صندلی کلیسا مینشست و کلاهش را دردست میچرخاند.
خوابش، نامنظم بود. هرجا میرسید به خواب میرفت و کمی بعد دوباره بیدار میشد. شیرها در خوابهایش ناپدید شده بودند و ورویاها با شیرها بودند. او دیگر هیچ چیزی نمیدانست. هنگامی که با دختر زیبا بود به پیشخدمت زن رستوران انعام زیادی میداد.
حالا، پولهایش تقسیم شده. نوههایش، شیرها را با خود بردند و خیلی دقیق آنها را در رختخوابشان پنهان میکنند. آن دیگر مال او و ما شد. کسی هرگز به پدربزرگ نگفت که عاقل نشده. ولی پیر شده بود. خیلی مهم است که آدم پیرشود. این دردآور است که شیرها مجبورند بروند. شیرها آرام رفته بودند و پدربزرگ متوجه نشد. او مرده بود، از بس که در نوشیدن زیادهروی کرد.
دربارهی نویسنده:
پیتر بیکسل در سال 1935 در سوئیس به دنیا آمد. نویسنده ای آلمانی زبان است و چاپ اولین کتاب او "در واقع خانم بلوم دلش می خواهد با شیرینی فروش آشنا شود" در سال 1964 شهرت بسیاری برایش به ارمغان آورد. رمان "فصل ها" منتشره در سال 1967 اگر چه با اقبال عمومی و منتقدان روبرو نشد اما در سال 1965 جایزه ی ادبی ی "گروه 47" را به خاطر چهار بخش نوشته شدهاش برده بود. در سال 1969 بیکسل با چاپ کتاب داستانهای کودکان شگفتی آفرید. داستانهای بیکسل گر چه ساده و کوتاهاند اما بار معنایی عجیبی بر روح خواننده میگذارد.
منبع من:http://faryad.epage.ir (http://www.pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Ffaryad.epage.ir%2F )
نویسنده: سوزان هلویگ
مترجم: سمیرا نیک نوروزی
درست پس از نیمهشب در هزار متری اینجا و یک خانه روستایی در جاده بیرون از شهر جایی که یک قاتل زنجیرهای زن قربانی را گیر میاندازد، جیغهایش در دستهای پوشیده در دستکش قاتل خفه میشود، در انبوه برفی که تا چشم کار میکند تلنبار شده، صدای عــوعـــوی سگها در امتداد هم از انبار کاه و جو به گوش میرسد و در گوشهای از حــصار جایی که پرستاری قدم زنان از سرکار به خانه میرود، جایی که انبار الوار درسـت جایــی قرار گرفته که مستی ناگهان بیهوش شد و بعد از دو روز نجــــات پیدا کرد مجبور شدند هر دو پای او را ببرند، جایی که رودخانه آرام گـــــرفته و یکی از نجات یافتهها چهارده ساعت دوام آورده بود هنوز در اغماست، به ستارههایی که میلیاردها کهکشان کنارشان افتاده مینگرد و در پس یخ در بهشت لیموناد و گرد رُز، از خط افق شمالی اتومبیلی نزدیک میشود در امتـــــداد همین جاده به سرعت پیش میآید تا زمانی که قلبت تیر بکشد تقریباً در امانی.
دربارهی نویسنده:
سوزان ال- هلویگ برنامهنویس و خواننده دانشگاه تورنتو است. بنا به گفته سوزان او بزرگ شده کشتزار خاکستری همان جا که ما به آن تورنتو میگوییم است. سوزان در زمینه ادبیات داستانی فعالیتهایی داشته است. از سوزان سه گزیده اشعار به نام: آخرین واژه (1995) آواز تکامل (1995)و آسمان امی (2003)چاپ شده است.
سوزان دو کتاب به نام های: خوشی دست یافتنی و کیف پول صورتی نیز چاپ کرده است و از افتخارات ادبیاش میتوان به: منتخب دریافت جایزه از خانه شاعران گوزن نر در سال 2001 و جایزه انجمن نویسندگان کانادا در سال 1998اشاره کرد. او معمولا داستان کوتاه کوتاه مینویسد و داستانهای پیش رو از کتاب خوشی دست یافتنی انتخاب و ترجمه شده است.
منبع: www.jenopari.com (http://www.jenopari.com)
شیرها
نویسنده: پتر بیکسل
مترجم: فرانک آرتا
پدربزرگ هم دوست داشت رام کنندهی حیوانات وحشی شود تا همهی آنهایی که به او اعتماد نداشتند واذیتش کردند، عصبانی کند.هرگز در این باره صحبت نکرد. پدربزرگ در یک برکهی کوچک مرغابی نگهداری میکرد. حالا مرده از بس که در نوشیدن زیادهروی کرد. به یک باره درزندگیاش فهمید که رامکنندهی حیوانات نیست، از آن ساعت که پی برد، ورودیه به سیرک خیلی گران شده. با دختری زیبا ازدواج کرد و دریک تقویم دربارهی آب وهوا، رطوبت ونیروی باد یادداشت می نوشت. پس از مرگش، پولهایش را تقسیم کردند. حالا همه، چیزی از پدربزرگ دارند. یکی از خوانندگان روزنامه به تازگی از مسئول هیات تحریریه پرسید که آیا امکان پذیر است، در43 سالگی و بدون معلومات پیشین، فلوت زدن را آموخت. برحسب اتفاق پاسخ دادند البته کسی را میشناسد که در 64 سالگی ،استقامت، عشق وشکیبایی آموخت. هنگامی که مرد، او دیگر هیچ کس نبود. کوچکتر شد. خودخواهیاش را ازدست داد و بیشتر وبیشتر عقلش را وهمین طور نیرو و آبی که نگهداری میکرد و کفشهایی را که میپوشید. هنگامی که مرد، او دیگر هیچ کس نبود. او مرده بود.
درسن پیری خاک سپاری زیادی را دیده بود. خونسرد و جنبان روی صندلی کلیسا مینشست و کلاهش را دردست میچرخاند.
خوابش، نامنظم بود. هرجا میرسید به خواب میرفت و کمی بعد دوباره بیدار میشد. شیرها در خوابهایش ناپدید شده بودند و ورویاها با شیرها بودند. او دیگر هیچ چیزی نمیدانست. هنگامی که با دختر زیبا بود به پیشخدمت زن رستوران انعام زیادی میداد.
حالا، پولهایش تقسیم شده. نوههایش، شیرها را با خود بردند و خیلی دقیق آنها را در رختخوابشان پنهان میکنند. آن دیگر مال او و ما شد. کسی هرگز به پدربزرگ نگفت که عاقل نشده. ولی پیر شده بود. خیلی مهم است که آدم پیرشود. این دردآور است که شیرها مجبورند بروند. شیرها آرام رفته بودند و پدربزرگ متوجه نشد. او مرده بود، از بس که در نوشیدن زیادهروی کرد.
دربارهی نویسنده:
پیتر بیکسل در سال 1935 در سوئیس به دنیا آمد. نویسنده ای آلمانی زبان است و چاپ اولین کتاب او "در واقع خانم بلوم دلش می خواهد با شیرینی فروش آشنا شود" در سال 1964 شهرت بسیاری برایش به ارمغان آورد. رمان "فصل ها" منتشره در سال 1967 اگر چه با اقبال عمومی و منتقدان روبرو نشد اما در سال 1965 جایزه ی ادبی ی "گروه 47" را به خاطر چهار بخش نوشته شدهاش برده بود. در سال 1969 بیکسل با چاپ کتاب داستانهای کودکان شگفتی آفرید. داستانهای بیکسل گر چه ساده و کوتاهاند اما بار معنایی عجیبی بر روح خواننده میگذارد.
منبع من:http://faryad.epage.ir (http://www.pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Ffaryad.epage.ir%2F )