javad jan
04-20-2013, 03:06 PM
http://pnu-club.com/imported/2013/04/2983.jpg
آهنگران: خواندن من و بازی حسین پناهی باعث شده بود که جمعیت بسیار زیادی برای دیدن تئاتر به سالن شهرداری اهواز بیایند، طوری که یک ساعت مانده به نمایش، سالن پر از جمعیت میشد و ما مجبور میشدیم در سالن را ببندیم.
«کتاب آهنگران» به قلم علی اکبری در 920 صفحه تحریر شده است که توسط نشر «یا زهرا» راهی بازار کتاب شده است. کتاب آهنگران با هدایت و نظارت صادق آهنگران تالیف و تنظیم شده است که حاوی 220 صفحه از خاطرات و متن بیش از 500 نوحه اجرا شده از سال 1358 تا رحلت حضرت امام خمینی(ره) است.
فایل صوتی تمامی نوحههای مندرج در این کتاب به اضافه چهل قطعه تصویری از اجراهای سالهای دفاع مقدس وی، به قالب دو لوح فشرده به این کتاب ضمیمه شده است. این کتاب همچنین محتوای 120 قطعه عکس منحصر بفرد از صادق آهنگران است که به قلم خود ایشان گویا شده و خاطرات آن ها در حاشیه عکس درج شده است. بخش هایی از این کتاب را در ادامه می خوانید:
یا من بخوانم یا این بچه!
پدرم اهل اهواز، اما اصلیتش دزفولی بود. در هفده سالگی با دختر خالهاش که دزفول زندگی میکرد و سیزده سال داشت، ازدواج کرد. ثمرهی این ازدواج هشت فرزند به نامهای: عبدالمجید، عبدالحمید، حمیده، من (محمد صادق)، فریده، مرضیه، راضیه و مسعود است. من تیرماه سال 1336 در اهواز به دنیا آمدم. میگویند مادرم وقتی مرا باردار بوده، تمام روزهای خود را در ماه رمضان که مصادف با هشت ماهگی من بوده، در اوج گرمای اهواز گرفت و من سالم به دنیا آمدم؛ البته بسیار کوچک و نحیف. از سن 4 - 5 سالگی علاقهی زیادی به خواندن داشتم. البته صدای من ارثی است؛ پدرم صدای خوبی دارد، یکی از عموهایم هم مداح است و من از همان بچگی، دوست داشتم بخوانم.
محل زندگی ما اهواز بود، اما بعضی ایام، مثل تابستانها حدود چند ماهی را دزفول زندگی میکردیم. یادم هست، پنج ساله بودم که ملای روضهخوانی که کور هم بود، به خانهی ما در دزفول میآمد و روضه میخواند. مادربزرگ پیری داشتم که مینشست و گوش میکرد. همیشه کنار او مینشستم و همان طور که ملا میخواند، از بس به خواندن علاقه داشتم، شروع میکردم به خواندن و داد و فریاد کردن، طوری که ملا کلافه میشد. یک بار به مادر بزرگم گفت: «یا من بخونم یا این بچه!»
مدتی درگیر لکنت زبان بودم
وقتی که میرفت، شروع میکردم مثل او روضه خواندن؛ جتی مثل او راه میرفتم و عصا میزدم. همسایهها که این حالات مرا میدیدند، به مادرم میگفتند این بچه حتما برای خودش ملای روضه خوان میشود، مواظب باش چشم نخورد. همین طور هم شد. لکنت زبان بسیار ناجوری گرفتم و به هیچ عنوان نمیتوانستم حرف بزنم. تا مدتی درگیر لکنت زبان بودم. با تقویتهای خوراکی که مادرم روی من انجام داد، کمکم این لکنت زبان برطرف شد و بعد چند وقت کاملا از بین رفت.
شش سالم بود که معلممان در دبستان صدایم میزد و میآوردم پای تخته بعد از من میخواست که بخوانم. آن موقع فایز و دشتی میخواندم. علاقهام به خواندن طوری بود که گاهی داییهایم در خانه مرا روی دوششان میگذاشتند و من هم مثل خوانندههای آن موقع که روی دوش یک نفر میرفتند و میخواندند، شروع به خواندن میکردم و بقیهی داییها هم سینه میزدند. در هفت سالگی مقداری با شعارهای محلی آشنا شده بودم.
در محلهمان در اهواز هیاتی بود به نام هیأت علی اصغر علیهالسلام. محرمها که میشد، در این هیات با یک بلند گوی دستی میخواندم و در کوچهها میرفتیم. مردم هم تشویقم میکردند که تو صدای خوبی داری و قدر خودت را بدان.
خواندنم در این هیات ادامه داشت تا این که روزی یک نفر آمد و به من گفت: «هیأت ما فردا که روز تاسوعاست بیرون میاد، شما میتونی بیایی و برای ما بخونی؟» از این پیشنهاد که در حقیت اولین پیشنهاد رسمی بود، خیلی خوشحال شدم و در پوست خودم نبودم؛ لذا جواب مثبت دادم.»
فردا به آن هیأت رفتم و مراسم را برگزار کردم و تقریبا توانستم کل مراسم را خودم بگردانم. این اولین نوحهای بود که پشت بلندگو اجرا کردم؛ سربندهایش هنوز یادم هست:
رود بیشیرم، رود بیشیرم / داغت کرد پیرم، داغت کرد پیرم
گهوارت خالی میبینم، داغت میبینم/ گهوارت خالی میبینم، داغت میبینم
روز بعد هم که عاشورا بود، از من خواستند بروم بخوانم و دوباره قبول کردم. هیأت که تمام شد و رسیدیم حسینه، دورم را گرفتند و برای سال بعد هم دعوتم کردند. این اتفاق در یازده، دوازده سالگیام افتاد و شروع اصلی کارم از همین جا شروع شد.
وقتی توانستم یک هیأت بزرگ را اداره کنم و نوحهای را که خواندم سر زبانها افتاد، این را در خودم حس کردم که میتوانم مداح قابلی باشم. از آن روز به بعد، به طور دی کار خواندن و مداحی را شروع کردم و کمکم روی غلطک افتادم و در اهواز به عنوان کسی که خوب میخواند، شاخص شدم.
البته بر من واجب است بیان کنم که از محضر بزرگانی مثل آقای آل مبارک و چند نفر دیگر تلمذ کرده و درسهایی در زمینه آموزش مداحی آموختم و این عزیزان حق استادی بر من دارند.
آهنگران: خواندن من و بازی حسین پناهی باعث شده بود که جمعیت بسیار زیادی برای دیدن تئاتر به سالن شهرداری اهواز بیایند، طوری که یک ساعت مانده به نمایش، سالن پر از جمعیت میشد و ما مجبور میشدیم در سالن را ببندیم.
«کتاب آهنگران» به قلم علی اکبری در 920 صفحه تحریر شده است که توسط نشر «یا زهرا» راهی بازار کتاب شده است. کتاب آهنگران با هدایت و نظارت صادق آهنگران تالیف و تنظیم شده است که حاوی 220 صفحه از خاطرات و متن بیش از 500 نوحه اجرا شده از سال 1358 تا رحلت حضرت امام خمینی(ره) است.
فایل صوتی تمامی نوحههای مندرج در این کتاب به اضافه چهل قطعه تصویری از اجراهای سالهای دفاع مقدس وی، به قالب دو لوح فشرده به این کتاب ضمیمه شده است. این کتاب همچنین محتوای 120 قطعه عکس منحصر بفرد از صادق آهنگران است که به قلم خود ایشان گویا شده و خاطرات آن ها در حاشیه عکس درج شده است. بخش هایی از این کتاب را در ادامه می خوانید:
یا من بخوانم یا این بچه!
پدرم اهل اهواز، اما اصلیتش دزفولی بود. در هفده سالگی با دختر خالهاش که دزفول زندگی میکرد و سیزده سال داشت، ازدواج کرد. ثمرهی این ازدواج هشت فرزند به نامهای: عبدالمجید، عبدالحمید، حمیده، من (محمد صادق)، فریده، مرضیه، راضیه و مسعود است. من تیرماه سال 1336 در اهواز به دنیا آمدم. میگویند مادرم وقتی مرا باردار بوده، تمام روزهای خود را در ماه رمضان که مصادف با هشت ماهگی من بوده، در اوج گرمای اهواز گرفت و من سالم به دنیا آمدم؛ البته بسیار کوچک و نحیف. از سن 4 - 5 سالگی علاقهی زیادی به خواندن داشتم. البته صدای من ارثی است؛ پدرم صدای خوبی دارد، یکی از عموهایم هم مداح است و من از همان بچگی، دوست داشتم بخوانم.
محل زندگی ما اهواز بود، اما بعضی ایام، مثل تابستانها حدود چند ماهی را دزفول زندگی میکردیم. یادم هست، پنج ساله بودم که ملای روضهخوانی که کور هم بود، به خانهی ما در دزفول میآمد و روضه میخواند. مادربزرگ پیری داشتم که مینشست و گوش میکرد. همیشه کنار او مینشستم و همان طور که ملا میخواند، از بس به خواندن علاقه داشتم، شروع میکردم به خواندن و داد و فریاد کردن، طوری که ملا کلافه میشد. یک بار به مادر بزرگم گفت: «یا من بخونم یا این بچه!»
مدتی درگیر لکنت زبان بودم
وقتی که میرفت، شروع میکردم مثل او روضه خواندن؛ جتی مثل او راه میرفتم و عصا میزدم. همسایهها که این حالات مرا میدیدند، به مادرم میگفتند این بچه حتما برای خودش ملای روضه خوان میشود، مواظب باش چشم نخورد. همین طور هم شد. لکنت زبان بسیار ناجوری گرفتم و به هیچ عنوان نمیتوانستم حرف بزنم. تا مدتی درگیر لکنت زبان بودم. با تقویتهای خوراکی که مادرم روی من انجام داد، کمکم این لکنت زبان برطرف شد و بعد چند وقت کاملا از بین رفت.
شش سالم بود که معلممان در دبستان صدایم میزد و میآوردم پای تخته بعد از من میخواست که بخوانم. آن موقع فایز و دشتی میخواندم. علاقهام به خواندن طوری بود که گاهی داییهایم در خانه مرا روی دوششان میگذاشتند و من هم مثل خوانندههای آن موقع که روی دوش یک نفر میرفتند و میخواندند، شروع به خواندن میکردم و بقیهی داییها هم سینه میزدند. در هفت سالگی مقداری با شعارهای محلی آشنا شده بودم.
در محلهمان در اهواز هیاتی بود به نام هیأت علی اصغر علیهالسلام. محرمها که میشد، در این هیات با یک بلند گوی دستی میخواندم و در کوچهها میرفتیم. مردم هم تشویقم میکردند که تو صدای خوبی داری و قدر خودت را بدان.
خواندنم در این هیات ادامه داشت تا این که روزی یک نفر آمد و به من گفت: «هیأت ما فردا که روز تاسوعاست بیرون میاد، شما میتونی بیایی و برای ما بخونی؟» از این پیشنهاد که در حقیت اولین پیشنهاد رسمی بود، خیلی خوشحال شدم و در پوست خودم نبودم؛ لذا جواب مثبت دادم.»
فردا به آن هیأت رفتم و مراسم را برگزار کردم و تقریبا توانستم کل مراسم را خودم بگردانم. این اولین نوحهای بود که پشت بلندگو اجرا کردم؛ سربندهایش هنوز یادم هست:
رود بیشیرم، رود بیشیرم / داغت کرد پیرم، داغت کرد پیرم
گهوارت خالی میبینم، داغت میبینم/ گهوارت خالی میبینم، داغت میبینم
روز بعد هم که عاشورا بود، از من خواستند بروم بخوانم و دوباره قبول کردم. هیأت که تمام شد و رسیدیم حسینه، دورم را گرفتند و برای سال بعد هم دعوتم کردند. این اتفاق در یازده، دوازده سالگیام افتاد و شروع اصلی کارم از همین جا شروع شد.
وقتی توانستم یک هیأت بزرگ را اداره کنم و نوحهای را که خواندم سر زبانها افتاد، این را در خودم حس کردم که میتوانم مداح قابلی باشم. از آن روز به بعد، به طور دی کار خواندن و مداحی را شروع کردم و کمکم روی غلطک افتادم و در اهواز به عنوان کسی که خوب میخواند، شاخص شدم.
البته بر من واجب است بیان کنم که از محضر بزرگانی مثل آقای آل مبارک و چند نفر دیگر تلمذ کرده و درسهایی در زمینه آموزش مداحی آموختم و این عزیزان حق استادی بر من دارند.