غریب آشنا
04-18-2013, 01:16 AM
نخستین نسل ادبیات داستانی مدرن ایران
محمد بهار لو
زبان ادبیات داستانی در ایران با پیدایش و رواج روزنامهنگاری ـ بهویژه با انتشار " قانون " و " صوراسرافیل" و ترجمه ی نمایش نامهها و رمانهای فرنگی به زبان فارسی بنیاد گذاشته شد. انتشار کتابهایی نظیر " سیاحتنامه ابراهیم بیگ" ، " مسالک المحسنین" و " سرگذشت حاجی بابای اصفهانی" ، که اگرچه از لحاظ سبک و خصوصیات ادبی در یک سطح نیستند، در تحول نثر فارسی و پیدایش و تکوین ادبیاتِ داستانی ما تأثیر ژرفی گذاشت.
نثر طنزآمیز و هجایی "ملکم خان" و "دهخدا" و زبان ساده و عامیانه ی "زین العابدین مراغهای" و طلاقت یا فصاحتِ کلام "میرزا حبیب اصفهانی" به مثابه نقطه پایانی است بر یک جریان هزار ساله ادبی، و در عین حال کوششی است در تجدید حیاتِ اشکالِ ادبیاتِ روایی در زبان فارسی.
تأثیر دهخدا در شکلگیری زبان ادبیاتِ داستانی ما بیش از هر نویسنده دیگری محسوس و ممتاز است. در نوشتههای شورانگیزِ دهخدا، به ویژه "چرند پرند"، قطعاتی با ساختار روایی و جود دارد که با استناد به آنها میتوان دهخدا را پیشتاز گرایشهای نو در ادبیات فارسی دانست. در حقیقت دهخدا نه فقط زبان عامیانه را در ادبیات فارسی رواج داد و به آن اعتبار ادبی بخشید، بلکه ورشکستگی فارسی منحط و ملالآورِ منشیان و مترادفبافان را نیز آشکار ساخت. او با انتخاب آگاهانه ی زبان مردم و عرضه ی اصطلاحات عامیانه و ضربالمثلهای رایج در زبان نوشتار، توانست نشان بدهد که کالای مترسّلان ـ آوردن کلماتِ مطنطن و مزین و ذکر مترادفات و معلومات لفظی- دیگر مصرفی ندارد. درواقع استعداد دهخدا در قیاس با دیگر نویسندگان سادهنویس معاصر او در این بود که توانست فارسی عامیانه را با نثرِ مرسلِ کلاسیک از بالای سر جماعت مترادفباف به یکدیگر متصّل کند؛ اتفاق فرخندهای که مفهوم "نویسندگی" را از "سخنپردازی" متمایز ساخت.
امتیاز نوشتههای دهخدا از حیث ادبی در همان چیزی است که به " نثر داستانی" معروف است، یعنی بیان کردن تجربه ی انسانی به سادهترین و والاترین زبان ممکن، به طوری که سیلان آن به راحتی احساس شود. صناعتی (تکنیکی) که دهخدا در چرند و پرند به کار برده است، یعنی ارائه ی یک " طرح" یا " نقشه" (پلان) داستانی و گفت و شنود میان راوی و بدل او یا تکگوییهای بلند، عمیقن خصلت داستانی دارد. در حقیقت در ساختار روایی پارهای از متنهای "چرند پرند"، که با قید احتیاط میتوان روی آنها عنوان داستان گذاشت، کیفیتی هست که نویسندگان نسل اول ما- و پیش از همه جمالزاده - با قدری مراقبت و پرورش، آن را در داستاننویسی خود به کار بردند؛ اگرچه هیچکدام به منشأ این تأثیر پذیری اشاره نکردند. دو نمونه از نثر دهخدا را (هر دو از "چرند پرند") که دارای "طرح" یا "نقشه" داستانی است بخوانیم:
گفت: بنویس "چند روز قبل." نوشتم.
گفت : بنویس "پسر حضرت والا در نزدیک زرگنده." نوشتم.
گفت : بنویس "اسبهای کالسکهاش در رفتن کندی میکردند." نوشتم.
گفت: بنویس "حضرت والا حرصش درآمد.".
گفتم: باقیش را شما میگویید، یا بنده عرض کنم. یک مرتبه متعجب شده چشمهایش را به طرف من دریده گفت: گمان نمیکنم جنابعالی بدانید تا بفرمایید.
گفتم: حضرت والا حرصش درآمد "رولور"ش را از جیبش در آورده اسب کالسکهاش را کشت.
در قطعه ی بالا ، که به صیغه ی اوّل شخص مفرد نوشته شده است، راوی و مخاطب او بدون مقدمه گفتوگویی را شروع میکنند و درباره موضوعی حرف میزنند که ما نمیدانیم، نام کسانی را میبرند که ما نمیشناسیم، و بعد گفتوگویشان که کوتاه و گذرا است، به نظر ما پرت میآید. اما وقتی این گفت وگو ادامه پیدا میکند - چون بر روالی منطقی جریان دارد- ما از آنچه اتفاق افتاده، یعنی همان موضوعی که راوی و مخاطب او درباره ی آن گفت وگو میکنند، سر در میآوریم و مطلب را دنبال میکنیم. این قطعه از لحاظ گفتوگوپردازی یکی از جنبههای اصولی و بدیع ادبیات داستانی است، بهویژه از این جهت که آدمها را معرفی میکند و مایه (تم) مورد نظر نویسنده را به طور سریع، اما غیرمسقیم، در اختیار خواننده میگذارد. نمونه ی دوم:
پار مریزاد، ناز جونیت پهلوون، اما جون سبیلای مردونت، حالا که خودمونیم ضعیفچزونی کردی، نه مال باشی، نه رحیم شیشهبر، نه آن دو تا سید. اینها هیچکودومشون نه ادعای لوطیگریشون میشد، نه ادعای پهلوونی شون، بی خود اینارو چزوندی!
قطعه ی بالا که به صورت تکگویی بیرونی - یا حدیث نفس- است و کیفیتی خطابی دارد که از قواعد ساختِ گفتاری پیروی میکند. املای واژهها به صورت ادبی یا "لفظ قلم" ضبط نشدهاست و بافت عامیانه ی جملهها، کیفیت بافت زبانِ جاری در دهان مردم را واخوانی می کند. به احتمال قوی دهخدا نخستین نویسندهای است که زبان نوشتاری را، چه از حیث ساختِ آوایی و چه از حیث نحوی و گزینش اصطلاحات، به گفتار عامیانه نزدیک کرده است.
در دو قطعهای که در بالا نقل کردیم نویسنده، چون آن که تا پیش از آن مرسوم بوده است، به جای آدمها سخن نمیگوید، بلکه آدمها را وامیدارد که خودشان، متناسب با موقعیت اجتماعی و اخلاقیشان، سخن بگویند. نویسنده در مسند کسی قرار دارد - سعی می کند این طور وانمود کند - که فقط این سخنان را شنیده است، بیآنکه حق دخل و تصرف در این سخنان را به خود بدهد. این همان مفهومی است که جمالزاده از آن به "دموکراسی ادبی" تعبیر میکند، و قهراً در برابر "دیکتاتوری ادبی" یا "آریستوکراسی ادبی" قرار میگیرد.
"جمالزاده" نخستین نویسندهای است که از لحاظ نظری و عملی- در مقدمه ی "یکی بود و یکی نبود" بر داستانهای کوتاهش که نخستین داستانهای ایرانی به معنای امروزی و غربی آن هستند - از اصول ادبی دهخدا حمایت کرد و آنها را پیگیرانه در نوشتههای خود به کار برد. دیباچهای که جمالزاده بر مجموعه داستان ِ "یکی بود و یکی نبود" نوشته است، و غالبن از آن به عنوان یک سند ادبی و به مثابه بیانیه ی اساسی ِ نثر جدید فارسی یاد میکنند، براساس همان تفکّرِ "دموکراسی ادبی" نوشته شده است. این نکته را فوری باید یاد آوری کرد که جمالزاده در زمان نوشتن این دیباچه پیش از آنکه نویسنده باشد، یک دموکراتِ فعالِ وطنپرست است، و نسبت به اینکه مخاطبانِ ادبیات فارسی به عنوان قشری نازک و اندکشمار از میان گروهی خاص برگزیده شوند، معترض است و خواستار آن است که ادبیات فارسی در دسترس همگان قرار گیرد تا به "ترقّی معنوی" و پیشرفت اجتماعی مدد برساند. وظیفهای که او برای نویسنده قایل است، نوشتن سرگذشتهایی است که افکار ترقیخواهانه را با بهکار بردن اصطلاحات و تعابیر متداول ترویج کند. اما با وجود این، تأکید جمالزاده بر جنبه ی آموزشی و اندرزی ادبیات، به هیچوجه به معنای نفی یا کماهمیت تلقّی کردنِ وظیفه یک ادیب، یعنی "اصلاح و ترقّی و تکمیل" زبان نیست. جمالزاده، بیش از مایه و موضوعِ داستان، به سبکِ انشای آن ـ آنچه خود او "انشای حکایتی" یا "انشای رومانی" مینامد - توجّه دارد.
از لحاظ جمالزاده انشای حکایتی یا رمانی، متفاوت و متمایز از "انشاهای قدیمی" (کلاسیک) است، و محدودهای که او برای آن قایل است تمام کلمات و تعبیرات و مثلها و اصطلاحات و ساختمانهای مختلف کلام و لهجههای گوناگون یک زبان را دربرمیگیرد. او بر این عقیده است که اجتناب از به کار بردن کلمات وتعبیراتی که متقدمان و پیشینیان استعمال نکردهاند نویسنده را دچار "محذورات و مشکلات" میکند، زیرا خیالات و احساسات و ذوقِ تازه، کلمات و تعبیرهای تازه را لازم میآورد. طبیعی است که روگردان بودن از الفاظِ نو و قناعت به الفاظِ قدیمی با خیالات و معانی تازهای که همواره به میان میآید نوشته را از طراوت و تازگی میاندازد-در نزد جمالزاده معانی تازه غالبن با اصطلاحات و مثلهای عامیانه خلط میشود، به گونهای که بسیاری از داستانهای او به صورت فرهنگِ لغتِ عامیانه کوچکی جلوه میکند.
جمالزاده در داستانهای "یکی بود و یکی نبود" قیافه ی آدمها و خصوصیات اخلاقی و قومی آنها و فضای محیط را با جزییات و سایهروشنهای دقیق توصیف میکند و گفتار و محاوره ی آدمها را با انبوهی از کلمات عوامانه و "کوچه بازاری" میآراید. زبان او گزارشی و شوخیآمیز است، و وابسته به سنتِ حکایتپردازی اخلاقی و اندرزگویی کلاسیکِ ایرانی است. او همواره با مخاطب خود - خواننده- سخن میگوید و با او به پرسش و پاسخ میپردازد. گاه طفره میرود، ابیات سعدی و حافظ و مولوی را به عنوان شاهدمثال میآورد.
شگرد او در نوشتن، نوعِ پروردهای از خاطرهنویسی است، گونهای روایت یا داستانِ گفتاری است. اغلب مناسبتی ساده را برای خطابت فراهم میآورد و افاضات ـ اندرزگویی سادهوارِِ - خود را در گفتارِ آدمها منعکس میکند. تفاوت جمالزاده از این لحاظ با نویسندگان پیش از او مانند مراغهای و طالبوف در این است که جمالزاده خطابهها و دلالتها را به طور مستقیم و خشک ارائه نمیکند، بلکه گفتارهای خود را از زبان و ذهن آدمها و معمولاً به صورت نمایشی (دراماتیک) بیان میکند. همین خصلت اخیر، یعنی بیان نمایشی از طریق توصیف و فضا (اتمسفر) است که داستانهای جمالزاده را از نوشتههای مایهدار دهخدا متمایز میسازد.
عناصر گفتوگو و بررسی سیرت انسانی، یا "آدمپردازی" (کاراکتریزاسیون)، در داستانهای جمالزاده بر یک روال منطقی جریان دارد، و از طریق این عناصر است که خواننده میتواند مطلب را دنبال کند و "پیام" نویسنده را بگیرد. غالبن دو یا چند آدم برای بحث درباره نکتهای، یا اعلام یک حکم اخلاقی و ادبی و حقوقی، گرد هم میآیند، به گفتوشنود میپردازند تا بر فکر یا مبحثی که هسته ی مرکزی داستان است پرتوی بیفکنند. تقریبن همه چیز را راوی و به شیوه اول شخص مفرد روایت میکند، و توضیح و مفاوضه ی راوی با آدمهای دیگر همآهنگ با مفهومی است که داستان حمل میکند. دیگر آدمها در ارتباط با راوی �نویسنده - به عنوان محرک عمل میکنند، و در مرتبهای پایینتر از جایگاهِ "برگزیده" راوی قرار دارند.
"فارسی شکر است"، نخستین داستان کوتاهِ ایرانی، معروفترین نمونهای است که این خصوصیات را در خود دارد: چهار آدم - راوی، شیخ، مرد فرنگیمآب و رمضان- در دخمهای تاریک، در پشت عمارت گمرکخانه ی بندر انزلی، در بازداشت موقت به سر میبرند، که هر کدام ظاهرن نماینده ی بخشی از جامعه ایراناند. از لحاظ رمضان، که نماینده ی مردم عامی کوچه و بازار است، سه آدم دیگر فرنگی، کافر و دیوانه مینمایند، زیرا "یک کلمه زبان آدم سرشان نمیشود". شیخ در گوشهای چمباتمه زده و مشغول خواندن دعا و گفتن ذکر است. مرد فرنگی مآب سرگرم مطالعه کتاب رمانی است، و راوی که کلاه فرنگی به سر دارد و پس از پنج سال به وطن باز گشته است به خارجیهای ثروتمند شباهت میبرد، و همین راوی است که سرانجام از طربق زبان ساده و شیرین فارسی موفق به ایجاد رابطه با رمضان میشود و سعی میکند برای او توضیح بدهد که آن دو نفر دیگر دیوانه نیستند، بلکه ایرانی هستند، منتها یکی زبان قُح و غلیظ عربی را بلغور میکند و دیگری کلمات فرنگی را. محور داستان، نمایش تباهی ِ زبان فارسی و ردیهای است بر نفوذ کلام بیگانگان. جمالزاده ( در دیباچه ی "یکی بود و یکی نبود") گفته است:
"در این داستان میخواستم به هموطنانم بگویم که اختلاف تربیت و محیط، دارد زبان فارسی را، که زبان بسیار زیبا و شیرینی است، فاسد میسازد و استعمال کلمات و تعبیرات زیاد عربی و فرنگی ممکن است کار را به جایی بکشاند که افراد طبقات مختلف مردم ایران کمکم زبان یکدیگر را نفهمند."
خصلتِ اصلی "فارسی شکر است" در کیفیت گفتوگوپردازی هزلآمیز آن است، و ماجرا و خصوصیت نمایشی (دراماتیک) داستان در مرتبه ی پایینتری قرار دارد. به عبارت دیگر، "فارسی شکر است" نوعی "داستان گفتاری" است که با پایان گرفتن گفتار آدمها، که برای گفتوگو درباره ی نکتهای گرد هم آمده، یا قهرن آنها را گرد هم آوردهاند، همه پراکنده میشوند و راوی و آدمهای دیگر، هر کدام، به راه خود میروند. البته برخلافِ مقامههای کلاسیک، که راوی سخنگوی فعالِ مایشاء است و شنوندگان او را به دلیل کلام حکمتآمیز و بلاغتش تحسین میکنند، در این جا مقام راوی از دیگران برتر نیست، هم سخنگو است و هم مستمع. راوی - نویسنده - از قول آدمهای داستان گفتوگو را نقل نمیکند، بلکه آدمها به جای خودشان، به زبان خاصّ خود، سخن میگویند.
در "فارسی شکر است" گفتوگو، بازتاب شخصیت آدمها است. آدمها همانطور که هستند، متناسب با طبیعت و اخلاق خودشان، حرف میزنند، همانطور که فکر میکنند، یا باید فکر کنند. کلام شیخ و مرد فرنگیمآب برای خواننده قابل فهم و موجه است، زیرا با سرشت و گذشته ی آنها ـ گذشتهای که ما میتوانیم فرض بگیریم- میخواند، و در واقع همین کلام است که خصلت و فردیت آدمها را تعیین و تقویت میکند.
اما نحوه ی ارائه گفتوگو در "فارسی شکر است " و داستانهای دیگر ِ مجموعه ی "یکی بود و یکی نبود" همواره کیفیت طبیعی و حساس خود را ندارد. گاه این حالت برای خواننده پیش میآید که گویی آدمهای داستان جمالزاده دارند برای خواننده - و نه مخاطب خودشان در داستان- حرف میزنند. به این دلیل گفتوگوشان از لحاظِ رابطه ی آدمهای درون داستان- ساخت اجتماعی زبان داستان- قدری نامربوط جلوه میکند؛ زیرا گفتوگو در خدمت القای معنایی است که نویسنده در نظر دارد، معنایی که به اثر الصاق شده است. در چون این لحظاتی، معنی از طبیعتِ گفتوگو، از رابطه آدمها و از نقشه داستان، برنمیجوشد و جزو استخوانبندی یا ساختار داستان نیست.
سبک جمالزاده، مانند دهخدا، مستقیم و گفتاری است، و مشابهتی با نقالی و قصّهگویی عامیانه دارد. کلام به جای تصویر به کار میرود و تابع موضوعی است که داستان بر آن بنا شده است. به عبارت دیگر خواننده در داستانهای جمالزاده با تصویر و تجسمِ حوادث به طور محسوس و زنده ـ چون آن که خصلت نثر روایی است- مواجه نیست، زیرا ساخت زبان داستانهای او گزارشی و تشریحی است؛ داستان به جای آنکه نشان داده شود بیان میشود، و شاید به همین جهت است که جمالزاده بر داستانهای خود عنوان "حکایت" گذاشته است.
در واقع با انتشار "زنده به گور" - اولین مجموعه ی داستان کوتاه "صادق هدایت"، نه سال بعد از چاپ "یکی بود و یکی نبود" است که ما با ترکیبی متناسب و پیچیده از گونههای زبانی، واحدهای واژگانی و اصطلاحات عامیانه روبهرو میشویم؛ یعنی همه ی آن مصالح و موجبات ادبی که برای خلق یک داستان لازم است. آنچه در داستانهای "زنده به گور" نظرگیر و امتیازِ سبک هدایت است، ارائه گفتوگوهای متناسب با آدمهای داستان به عنوان عضو یا نماینده قشرهای گوناگون اجتماعی است. زبان در نزد هدایت پدیدهای یکپارچه نیست، و برعکس ِ زبان ِ جمالزاده به هدف داستانهای او بدل نمیشود. کلمات نه از حیث کلمه بودن، نه به منظور ازدیادِ ثروت زبان و وسیله خطابت و اندرزگویی، بلکه به عنوان ابزار اصلی و ضروری داستان به کار میرود؛ به عنوان ابزاری مشخصن ادبی که نقشی ساختاری در کلّ نظام داستان ایفا میکند.
در داستانهای هدایت، سبک، یا به تعبیر جمالزاده، " انشای حکایتی"، ملازم با مایه (تم) داستان است، و همان عنصری است که ارائه مطلوب نویسنده و برداشت خواننده را از این مطلوب میسر میسازد. سبک هدایت ثابت و بی طرف نیست، بلکه متناسب با اقتضای عناصر داستان- موضوع، نظرگاه، آدمپردازی (کاراکتریزاسیون) و فضا (اتمسفر)- شکل میگیرد، و آن حالتِ عادی و اعتیادی زبانِ داستانهای جمالزاده را ندارد. از دیدگاه هدایت سبک یک کیفیتِ دید است که نه فقط بیان کننده ی موضوع داستان، بلکه نماینده ی رفتار خصوصی (هنرمندانه ی) نویسنده با زبان عمومی نیز هست. در زبان روزمره، بیانِ کلامی، ( آواها وصورتِ جمله و زیباییشناسی کلمات ) ارزش مستقلی ندارد و فقط ابزاری در خدمت ارتباط است. زیرا زبان روزمره زبانِ احتیاج است. اما در بیان ادبی ( زبان ادبی) جنبه ی زیباییشناسی (لحن و لهجه و لفظ و سبک) دارای ارزش مستقل و مهمی است. به عبارت دیگر، زبان احتیاج (زبان پراتیک) توجیهی بیرون از خود دارد و در حکم ابزار است، اما زبانِ ادبی به مقدار فراوان هدف هنرمند و ادیب است.
در داستانهای هدایت زبانِ نوشتارـ نثر طبیعی نویسنده - از زبانِ گفتار- زبانِ محاوره ی آدمها - متمایز است، و این دو از حیث تعابیر و اصطلاحات و خصایصِ زبانی با یکدیگر متفاوتاند؛ و این کیفیتی است که در داستانهای جمالزاده مشهود نیست. در داستانهای جمالزاده زبانِ محاوره ی آدمها از لحاظ گزینشِ کلمات و بافتِ جملات، در امتداد نثر روایی و گزارشی نویسنده قرار دارد. لحن و لهجه و سبک بیانی آدمهای داستانهای جمالزاده تفاوت آشکاری با زبانِ نوشتاری نویسنده ندارد. در قطعه ی زیر از داستان استعاره آمیز "آب زندگی" از مجموعه "زنده به گور" این تفاوت و تمایز به روشنی منعکس است:
ادامه دارد...
منبع:http://sarapoem.persiangig.com (http://sarapoem.persiangig.com/)
محمد بهار لو
زبان ادبیات داستانی در ایران با پیدایش و رواج روزنامهنگاری ـ بهویژه با انتشار " قانون " و " صوراسرافیل" و ترجمه ی نمایش نامهها و رمانهای فرنگی به زبان فارسی بنیاد گذاشته شد. انتشار کتابهایی نظیر " سیاحتنامه ابراهیم بیگ" ، " مسالک المحسنین" و " سرگذشت حاجی بابای اصفهانی" ، که اگرچه از لحاظ سبک و خصوصیات ادبی در یک سطح نیستند، در تحول نثر فارسی و پیدایش و تکوین ادبیاتِ داستانی ما تأثیر ژرفی گذاشت.
نثر طنزآمیز و هجایی "ملکم خان" و "دهخدا" و زبان ساده و عامیانه ی "زین العابدین مراغهای" و طلاقت یا فصاحتِ کلام "میرزا حبیب اصفهانی" به مثابه نقطه پایانی است بر یک جریان هزار ساله ادبی، و در عین حال کوششی است در تجدید حیاتِ اشکالِ ادبیاتِ روایی در زبان فارسی.
تأثیر دهخدا در شکلگیری زبان ادبیاتِ داستانی ما بیش از هر نویسنده دیگری محسوس و ممتاز است. در نوشتههای شورانگیزِ دهخدا، به ویژه "چرند پرند"، قطعاتی با ساختار روایی و جود دارد که با استناد به آنها میتوان دهخدا را پیشتاز گرایشهای نو در ادبیات فارسی دانست. در حقیقت دهخدا نه فقط زبان عامیانه را در ادبیات فارسی رواج داد و به آن اعتبار ادبی بخشید، بلکه ورشکستگی فارسی منحط و ملالآورِ منشیان و مترادفبافان را نیز آشکار ساخت. او با انتخاب آگاهانه ی زبان مردم و عرضه ی اصطلاحات عامیانه و ضربالمثلهای رایج در زبان نوشتار، توانست نشان بدهد که کالای مترسّلان ـ آوردن کلماتِ مطنطن و مزین و ذکر مترادفات و معلومات لفظی- دیگر مصرفی ندارد. درواقع استعداد دهخدا در قیاس با دیگر نویسندگان سادهنویس معاصر او در این بود که توانست فارسی عامیانه را با نثرِ مرسلِ کلاسیک از بالای سر جماعت مترادفباف به یکدیگر متصّل کند؛ اتفاق فرخندهای که مفهوم "نویسندگی" را از "سخنپردازی" متمایز ساخت.
امتیاز نوشتههای دهخدا از حیث ادبی در همان چیزی است که به " نثر داستانی" معروف است، یعنی بیان کردن تجربه ی انسانی به سادهترین و والاترین زبان ممکن، به طوری که سیلان آن به راحتی احساس شود. صناعتی (تکنیکی) که دهخدا در چرند و پرند به کار برده است، یعنی ارائه ی یک " طرح" یا " نقشه" (پلان) داستانی و گفت و شنود میان راوی و بدل او یا تکگوییهای بلند، عمیقن خصلت داستانی دارد. در حقیقت در ساختار روایی پارهای از متنهای "چرند پرند"، که با قید احتیاط میتوان روی آنها عنوان داستان گذاشت، کیفیتی هست که نویسندگان نسل اول ما- و پیش از همه جمالزاده - با قدری مراقبت و پرورش، آن را در داستاننویسی خود به کار بردند؛ اگرچه هیچکدام به منشأ این تأثیر پذیری اشاره نکردند. دو نمونه از نثر دهخدا را (هر دو از "چرند پرند") که دارای "طرح" یا "نقشه" داستانی است بخوانیم:
گفت: بنویس "چند روز قبل." نوشتم.
گفت : بنویس "پسر حضرت والا در نزدیک زرگنده." نوشتم.
گفت : بنویس "اسبهای کالسکهاش در رفتن کندی میکردند." نوشتم.
گفت: بنویس "حضرت والا حرصش درآمد.".
گفتم: باقیش را شما میگویید، یا بنده عرض کنم. یک مرتبه متعجب شده چشمهایش را به طرف من دریده گفت: گمان نمیکنم جنابعالی بدانید تا بفرمایید.
گفتم: حضرت والا حرصش درآمد "رولور"ش را از جیبش در آورده اسب کالسکهاش را کشت.
در قطعه ی بالا ، که به صیغه ی اوّل شخص مفرد نوشته شده است، راوی و مخاطب او بدون مقدمه گفتوگویی را شروع میکنند و درباره موضوعی حرف میزنند که ما نمیدانیم، نام کسانی را میبرند که ما نمیشناسیم، و بعد گفتوگویشان که کوتاه و گذرا است، به نظر ما پرت میآید. اما وقتی این گفت وگو ادامه پیدا میکند - چون بر روالی منطقی جریان دارد- ما از آنچه اتفاق افتاده، یعنی همان موضوعی که راوی و مخاطب او درباره ی آن گفت وگو میکنند، سر در میآوریم و مطلب را دنبال میکنیم. این قطعه از لحاظ گفتوگوپردازی یکی از جنبههای اصولی و بدیع ادبیات داستانی است، بهویژه از این جهت که آدمها را معرفی میکند و مایه (تم) مورد نظر نویسنده را به طور سریع، اما غیرمسقیم، در اختیار خواننده میگذارد. نمونه ی دوم:
پار مریزاد، ناز جونیت پهلوون، اما جون سبیلای مردونت، حالا که خودمونیم ضعیفچزونی کردی، نه مال باشی، نه رحیم شیشهبر، نه آن دو تا سید. اینها هیچکودومشون نه ادعای لوطیگریشون میشد، نه ادعای پهلوونی شون، بی خود اینارو چزوندی!
قطعه ی بالا که به صورت تکگویی بیرونی - یا حدیث نفس- است و کیفیتی خطابی دارد که از قواعد ساختِ گفتاری پیروی میکند. املای واژهها به صورت ادبی یا "لفظ قلم" ضبط نشدهاست و بافت عامیانه ی جملهها، کیفیت بافت زبانِ جاری در دهان مردم را واخوانی می کند. به احتمال قوی دهخدا نخستین نویسندهای است که زبان نوشتاری را، چه از حیث ساختِ آوایی و چه از حیث نحوی و گزینش اصطلاحات، به گفتار عامیانه نزدیک کرده است.
در دو قطعهای که در بالا نقل کردیم نویسنده، چون آن که تا پیش از آن مرسوم بوده است، به جای آدمها سخن نمیگوید، بلکه آدمها را وامیدارد که خودشان، متناسب با موقعیت اجتماعی و اخلاقیشان، سخن بگویند. نویسنده در مسند کسی قرار دارد - سعی می کند این طور وانمود کند - که فقط این سخنان را شنیده است، بیآنکه حق دخل و تصرف در این سخنان را به خود بدهد. این همان مفهومی است که جمالزاده از آن به "دموکراسی ادبی" تعبیر میکند، و قهراً در برابر "دیکتاتوری ادبی" یا "آریستوکراسی ادبی" قرار میگیرد.
"جمالزاده" نخستین نویسندهای است که از لحاظ نظری و عملی- در مقدمه ی "یکی بود و یکی نبود" بر داستانهای کوتاهش که نخستین داستانهای ایرانی به معنای امروزی و غربی آن هستند - از اصول ادبی دهخدا حمایت کرد و آنها را پیگیرانه در نوشتههای خود به کار برد. دیباچهای که جمالزاده بر مجموعه داستان ِ "یکی بود و یکی نبود" نوشته است، و غالبن از آن به عنوان یک سند ادبی و به مثابه بیانیه ی اساسی ِ نثر جدید فارسی یاد میکنند، براساس همان تفکّرِ "دموکراسی ادبی" نوشته شده است. این نکته را فوری باید یاد آوری کرد که جمالزاده در زمان نوشتن این دیباچه پیش از آنکه نویسنده باشد، یک دموکراتِ فعالِ وطنپرست است، و نسبت به اینکه مخاطبانِ ادبیات فارسی به عنوان قشری نازک و اندکشمار از میان گروهی خاص برگزیده شوند، معترض است و خواستار آن است که ادبیات فارسی در دسترس همگان قرار گیرد تا به "ترقّی معنوی" و پیشرفت اجتماعی مدد برساند. وظیفهای که او برای نویسنده قایل است، نوشتن سرگذشتهایی است که افکار ترقیخواهانه را با بهکار بردن اصطلاحات و تعابیر متداول ترویج کند. اما با وجود این، تأکید جمالزاده بر جنبه ی آموزشی و اندرزی ادبیات، به هیچوجه به معنای نفی یا کماهمیت تلقّی کردنِ وظیفه یک ادیب، یعنی "اصلاح و ترقّی و تکمیل" زبان نیست. جمالزاده، بیش از مایه و موضوعِ داستان، به سبکِ انشای آن ـ آنچه خود او "انشای حکایتی" یا "انشای رومانی" مینامد - توجّه دارد.
از لحاظ جمالزاده انشای حکایتی یا رمانی، متفاوت و متمایز از "انشاهای قدیمی" (کلاسیک) است، و محدودهای که او برای آن قایل است تمام کلمات و تعبیرات و مثلها و اصطلاحات و ساختمانهای مختلف کلام و لهجههای گوناگون یک زبان را دربرمیگیرد. او بر این عقیده است که اجتناب از به کار بردن کلمات وتعبیراتی که متقدمان و پیشینیان استعمال نکردهاند نویسنده را دچار "محذورات و مشکلات" میکند، زیرا خیالات و احساسات و ذوقِ تازه، کلمات و تعبیرهای تازه را لازم میآورد. طبیعی است که روگردان بودن از الفاظِ نو و قناعت به الفاظِ قدیمی با خیالات و معانی تازهای که همواره به میان میآید نوشته را از طراوت و تازگی میاندازد-در نزد جمالزاده معانی تازه غالبن با اصطلاحات و مثلهای عامیانه خلط میشود، به گونهای که بسیاری از داستانهای او به صورت فرهنگِ لغتِ عامیانه کوچکی جلوه میکند.
جمالزاده در داستانهای "یکی بود و یکی نبود" قیافه ی آدمها و خصوصیات اخلاقی و قومی آنها و فضای محیط را با جزییات و سایهروشنهای دقیق توصیف میکند و گفتار و محاوره ی آدمها را با انبوهی از کلمات عوامانه و "کوچه بازاری" میآراید. زبان او گزارشی و شوخیآمیز است، و وابسته به سنتِ حکایتپردازی اخلاقی و اندرزگویی کلاسیکِ ایرانی است. او همواره با مخاطب خود - خواننده- سخن میگوید و با او به پرسش و پاسخ میپردازد. گاه طفره میرود، ابیات سعدی و حافظ و مولوی را به عنوان شاهدمثال میآورد.
شگرد او در نوشتن، نوعِ پروردهای از خاطرهنویسی است، گونهای روایت یا داستانِ گفتاری است. اغلب مناسبتی ساده را برای خطابت فراهم میآورد و افاضات ـ اندرزگویی سادهوارِِ - خود را در گفتارِ آدمها منعکس میکند. تفاوت جمالزاده از این لحاظ با نویسندگان پیش از او مانند مراغهای و طالبوف در این است که جمالزاده خطابهها و دلالتها را به طور مستقیم و خشک ارائه نمیکند، بلکه گفتارهای خود را از زبان و ذهن آدمها و معمولاً به صورت نمایشی (دراماتیک) بیان میکند. همین خصلت اخیر، یعنی بیان نمایشی از طریق توصیف و فضا (اتمسفر) است که داستانهای جمالزاده را از نوشتههای مایهدار دهخدا متمایز میسازد.
عناصر گفتوگو و بررسی سیرت انسانی، یا "آدمپردازی" (کاراکتریزاسیون)، در داستانهای جمالزاده بر یک روال منطقی جریان دارد، و از طریق این عناصر است که خواننده میتواند مطلب را دنبال کند و "پیام" نویسنده را بگیرد. غالبن دو یا چند آدم برای بحث درباره نکتهای، یا اعلام یک حکم اخلاقی و ادبی و حقوقی، گرد هم میآیند، به گفتوشنود میپردازند تا بر فکر یا مبحثی که هسته ی مرکزی داستان است پرتوی بیفکنند. تقریبن همه چیز را راوی و به شیوه اول شخص مفرد روایت میکند، و توضیح و مفاوضه ی راوی با آدمهای دیگر همآهنگ با مفهومی است که داستان حمل میکند. دیگر آدمها در ارتباط با راوی �نویسنده - به عنوان محرک عمل میکنند، و در مرتبهای پایینتر از جایگاهِ "برگزیده" راوی قرار دارند.
"فارسی شکر است"، نخستین داستان کوتاهِ ایرانی، معروفترین نمونهای است که این خصوصیات را در خود دارد: چهار آدم - راوی، شیخ، مرد فرنگیمآب و رمضان- در دخمهای تاریک، در پشت عمارت گمرکخانه ی بندر انزلی، در بازداشت موقت به سر میبرند، که هر کدام ظاهرن نماینده ی بخشی از جامعه ایراناند. از لحاظ رمضان، که نماینده ی مردم عامی کوچه و بازار است، سه آدم دیگر فرنگی، کافر و دیوانه مینمایند، زیرا "یک کلمه زبان آدم سرشان نمیشود". شیخ در گوشهای چمباتمه زده و مشغول خواندن دعا و گفتن ذکر است. مرد فرنگی مآب سرگرم مطالعه کتاب رمانی است، و راوی که کلاه فرنگی به سر دارد و پس از پنج سال به وطن باز گشته است به خارجیهای ثروتمند شباهت میبرد، و همین راوی است که سرانجام از طربق زبان ساده و شیرین فارسی موفق به ایجاد رابطه با رمضان میشود و سعی میکند برای او توضیح بدهد که آن دو نفر دیگر دیوانه نیستند، بلکه ایرانی هستند، منتها یکی زبان قُح و غلیظ عربی را بلغور میکند و دیگری کلمات فرنگی را. محور داستان، نمایش تباهی ِ زبان فارسی و ردیهای است بر نفوذ کلام بیگانگان. جمالزاده ( در دیباچه ی "یکی بود و یکی نبود") گفته است:
"در این داستان میخواستم به هموطنانم بگویم که اختلاف تربیت و محیط، دارد زبان فارسی را، که زبان بسیار زیبا و شیرینی است، فاسد میسازد و استعمال کلمات و تعبیرات زیاد عربی و فرنگی ممکن است کار را به جایی بکشاند که افراد طبقات مختلف مردم ایران کمکم زبان یکدیگر را نفهمند."
خصلتِ اصلی "فارسی شکر است" در کیفیت گفتوگوپردازی هزلآمیز آن است، و ماجرا و خصوصیت نمایشی (دراماتیک) داستان در مرتبه ی پایینتری قرار دارد. به عبارت دیگر، "فارسی شکر است" نوعی "داستان گفتاری" است که با پایان گرفتن گفتار آدمها، که برای گفتوگو درباره ی نکتهای گرد هم آمده، یا قهرن آنها را گرد هم آوردهاند، همه پراکنده میشوند و راوی و آدمهای دیگر، هر کدام، به راه خود میروند. البته برخلافِ مقامههای کلاسیک، که راوی سخنگوی فعالِ مایشاء است و شنوندگان او را به دلیل کلام حکمتآمیز و بلاغتش تحسین میکنند، در این جا مقام راوی از دیگران برتر نیست، هم سخنگو است و هم مستمع. راوی - نویسنده - از قول آدمهای داستان گفتوگو را نقل نمیکند، بلکه آدمها به جای خودشان، به زبان خاصّ خود، سخن میگویند.
در "فارسی شکر است" گفتوگو، بازتاب شخصیت آدمها است. آدمها همانطور که هستند، متناسب با طبیعت و اخلاق خودشان، حرف میزنند، همانطور که فکر میکنند، یا باید فکر کنند. کلام شیخ و مرد فرنگیمآب برای خواننده قابل فهم و موجه است، زیرا با سرشت و گذشته ی آنها ـ گذشتهای که ما میتوانیم فرض بگیریم- میخواند، و در واقع همین کلام است که خصلت و فردیت آدمها را تعیین و تقویت میکند.
اما نحوه ی ارائه گفتوگو در "فارسی شکر است " و داستانهای دیگر ِ مجموعه ی "یکی بود و یکی نبود" همواره کیفیت طبیعی و حساس خود را ندارد. گاه این حالت برای خواننده پیش میآید که گویی آدمهای داستان جمالزاده دارند برای خواننده - و نه مخاطب خودشان در داستان- حرف میزنند. به این دلیل گفتوگوشان از لحاظِ رابطه ی آدمهای درون داستان- ساخت اجتماعی زبان داستان- قدری نامربوط جلوه میکند؛ زیرا گفتوگو در خدمت القای معنایی است که نویسنده در نظر دارد، معنایی که به اثر الصاق شده است. در چون این لحظاتی، معنی از طبیعتِ گفتوگو، از رابطه آدمها و از نقشه داستان، برنمیجوشد و جزو استخوانبندی یا ساختار داستان نیست.
سبک جمالزاده، مانند دهخدا، مستقیم و گفتاری است، و مشابهتی با نقالی و قصّهگویی عامیانه دارد. کلام به جای تصویر به کار میرود و تابع موضوعی است که داستان بر آن بنا شده است. به عبارت دیگر خواننده در داستانهای جمالزاده با تصویر و تجسمِ حوادث به طور محسوس و زنده ـ چون آن که خصلت نثر روایی است- مواجه نیست، زیرا ساخت زبان داستانهای او گزارشی و تشریحی است؛ داستان به جای آنکه نشان داده شود بیان میشود، و شاید به همین جهت است که جمالزاده بر داستانهای خود عنوان "حکایت" گذاشته است.
در واقع با انتشار "زنده به گور" - اولین مجموعه ی داستان کوتاه "صادق هدایت"، نه سال بعد از چاپ "یکی بود و یکی نبود" است که ما با ترکیبی متناسب و پیچیده از گونههای زبانی، واحدهای واژگانی و اصطلاحات عامیانه روبهرو میشویم؛ یعنی همه ی آن مصالح و موجبات ادبی که برای خلق یک داستان لازم است. آنچه در داستانهای "زنده به گور" نظرگیر و امتیازِ سبک هدایت است، ارائه گفتوگوهای متناسب با آدمهای داستان به عنوان عضو یا نماینده قشرهای گوناگون اجتماعی است. زبان در نزد هدایت پدیدهای یکپارچه نیست، و برعکس ِ زبان ِ جمالزاده به هدف داستانهای او بدل نمیشود. کلمات نه از حیث کلمه بودن، نه به منظور ازدیادِ ثروت زبان و وسیله خطابت و اندرزگویی، بلکه به عنوان ابزار اصلی و ضروری داستان به کار میرود؛ به عنوان ابزاری مشخصن ادبی که نقشی ساختاری در کلّ نظام داستان ایفا میکند.
در داستانهای هدایت، سبک، یا به تعبیر جمالزاده، " انشای حکایتی"، ملازم با مایه (تم) داستان است، و همان عنصری است که ارائه مطلوب نویسنده و برداشت خواننده را از این مطلوب میسر میسازد. سبک هدایت ثابت و بی طرف نیست، بلکه متناسب با اقتضای عناصر داستان- موضوع، نظرگاه، آدمپردازی (کاراکتریزاسیون) و فضا (اتمسفر)- شکل میگیرد، و آن حالتِ عادی و اعتیادی زبانِ داستانهای جمالزاده را ندارد. از دیدگاه هدایت سبک یک کیفیتِ دید است که نه فقط بیان کننده ی موضوع داستان، بلکه نماینده ی رفتار خصوصی (هنرمندانه ی) نویسنده با زبان عمومی نیز هست. در زبان روزمره، بیانِ کلامی، ( آواها وصورتِ جمله و زیباییشناسی کلمات ) ارزش مستقلی ندارد و فقط ابزاری در خدمت ارتباط است. زیرا زبان روزمره زبانِ احتیاج است. اما در بیان ادبی ( زبان ادبی) جنبه ی زیباییشناسی (لحن و لهجه و لفظ و سبک) دارای ارزش مستقل و مهمی است. به عبارت دیگر، زبان احتیاج (زبان پراتیک) توجیهی بیرون از خود دارد و در حکم ابزار است، اما زبانِ ادبی به مقدار فراوان هدف هنرمند و ادیب است.
در داستانهای هدایت زبانِ نوشتارـ نثر طبیعی نویسنده - از زبانِ گفتار- زبانِ محاوره ی آدمها - متمایز است، و این دو از حیث تعابیر و اصطلاحات و خصایصِ زبانی با یکدیگر متفاوتاند؛ و این کیفیتی است که در داستانهای جمالزاده مشهود نیست. در داستانهای جمالزاده زبانِ محاوره ی آدمها از لحاظ گزینشِ کلمات و بافتِ جملات، در امتداد نثر روایی و گزارشی نویسنده قرار دارد. لحن و لهجه و سبک بیانی آدمهای داستانهای جمالزاده تفاوت آشکاری با زبانِ نوشتاری نویسنده ندارد. در قطعه ی زیر از داستان استعاره آمیز "آب زندگی" از مجموعه "زنده به گور" این تفاوت و تمایز به روشنی منعکس است:
ادامه دارد...
منبع:http://sarapoem.persiangig.com (http://sarapoem.persiangig.com/)