sunyboy
11-23-2008, 02:58 AM
مرز بين رفتارهاي سالم و ناسالم چيست؟ اين سؤال بر اساس رويكردهاي مختلف، پاسخهاي متفاوتي در روانشناسي دارد.
در بسياري از موارد، تشخيص رفتار سالم از ناسالم آن چنان كه عامه تصور ميكنند، كار راحتي نيست. حتي اگر اين چنين تشخيصهايي بين مردم رايج باشند، ملاك قابل قبولي محسوب نميشوند.
روانشناسان باليني سعي ميكنند با تعيين ملاكهايي دقيق، مرز بين رفتارهاي سالم و ناسالم را تشخيص دهند. در اين ميان، نكته مهم آن است كه هر رفتار در يك طيف مورد مطالعه قرار ميگيرد.
توضيح اين موضوع با مثالي مؤثرتر خواهد بود. به عنوان نمونه، ترس، رفتاري است كه ميتوان آن را در طيفي بين صفر تا صد بررسي كرد. ترس در حد صفر اگرچه در عمل به ندرت قابل مشاهده ميشود اما رفتار چندان سالمي به حساب نميآيد.
كودك يا بزرگسالي را تصور كنيد كه از هيچ كس و هيچ چيز نميترسد؛ آيا احتمال آسيبپذيري چنين فردي زياد نيست؟ براي حفظ سلامت و ايمني در زندگي، وجود مقداري از ترس لازم است.
احساس خطر و ترسيدن در بعضي از موقعيتهاي زندگي باعث دوام و بقاي ما ميشود. اگر كسي به اين دليل كه نميترسد به سيم لخت برق دست بزند، آدم جسوري به حساب نميآيد و به طور حتم اين نوع نترسيدن، سر او را به باد خواهد داد. هر چه در اين طيف پيشتر رويم، جنبههاي غيرعادي موضوع بيشتر خواهد شد.
وقتي ترس به حدي برسد كه روند زندگي عادي را مختل كند به اصطلاح روانشناسان به رفتاري مرضي تبديل ميشود و رفتاري ناسالم است. كسي از بلندي به حدي ميترسد كه حتي حاضر نيست پشتبام برود؛ كودكي ترس مرضي در مورد مدرسه رفتن دارد؛ فردي كه از ترس غرق شدن تا كنار استخر هم نميرود؛ نمونههايي از جنبههاي ناسالم رفتار محسوب ميشوند.
به اين ترتيب، بسياري از رفتارها مانند اضطراب، غم و حساسيت تا حدي عادي هستند و حتي وجودشان در زندگي لازم است. اما همين رفتارها وقتي به حدي افزايش يابند كه روند عادي زندگي را دچار اختلال كنند و مشكلاتي را در ارتباط فرد با خودش و ديگران به وجود آورند جزء رفتاري مرضي و ناسالم قرار ميگيرند.
محبت بيش از حد!
مطالب گفته شده در مورد عشق و محبت نيز مصداق دارد. همان گونه كه بيتفاوت بودن و به تعبير عاميانه عاطفه نداشتن، رفتاري مقبول نيست، گاهي محبت شديد به رفتاري مرضي تبديل ميشود. تصور زندگي عاري از عشق و محبت، امكانپذير نيست.
يكي از نيازهاي مهم هر انسان اين است كه مورد محبت قرار بگيرد و به ديگران محبت كند. لازم نيست درباره فوايد و آثار عشق و محبت و ضرورتهاي آن سخن بگوييم، چرا كه بخش قابل توجهي از نوشتهها، آثار هنري و ادبي بشر در همين باره است. هدف همه فعاليتهاي بشردوستانه اين است كه انسانها عشق و محبت را جايگزين جنگ و تنفر كنند.
زلزله بم را به خاطر داريد؟ موجي از نوعدوستي در ايران و جهان راه افتاد و عشق و محبت با تبلورهاي مختلف در قلوب مردم فوران كرد. انسانها حتي اگر عشق و محبت را فراموش كرده باشند باز هم در موقعيتهايي اين نياز را در زندگي خود باز مييابند و به آن روي ميآورند.
اما محبت مرضي چيست؟ گاهي شدت عشق و علاقه آدمها به همديگر به حدي است كه به صورت پديدهاي دست و پاگير و مشكلآفرين درميآيد. محبت مرضي، وابستگيهاي شديد را به همراه ميآورد كه نتيجه آن به طور معمول چندان خوشايند نيست.
گاهي انسانها در عشق و محبت به يكديگر تا حدي پيش ميروند كه تصور فقدان، هجران، بيماري و هر نوع آسيبي براي طرف مقابل را ناممكن و غير قابل تحمل ميپندارند. دوست داشتن فرزند، همسر، مادر، خواهر، برادر و غيره و ناراحتي براي غم و رنجي كه بدانها وارد ميشود، غير عادي نيست.
اما اگر به عنوان يك انسان اين اصل را بپذيريم كه «زندگي در هر حال ادامه دارد و كسي كه زنده است بايد زندگي كند.» بايد به شدت مراقب اين موضوع باشيم كه با فقدان يا هجراني، سر رشته زندگي را گم نكرده و همه چيز را بر باد رفته تلقي نكنيم. اگر از ديدگاه روانشناسي سلامت به موضوع نگاه كنيم دلايلي وجود خواهند داشت كه ثابت ميكنند بايد مراقب ورود به مرحله مرضي محبت باشيم:
1 - هر انسان موجودي منحصر به فرد است كه بايد از تواناييهاي خود در زندگي حداكثر بهره را ببرد. اگر چه عشق و محبت يكي از ضرورتهاي زندگي است، اما هدف غايي زندگي خودشكوفايي و كمال است.
در روان شناسي معناگرا، حتي فقدان نيز در مسير معنايابي و دستيابي به مفهومي جديد از زندگي توجيه ميشود. حرف زدن و حتي تصور فقدان يا هجران عزيزي بسيار سخت است، اما اينها واقعيتهايي هستند كه در زندگي همه حضور دارند و بايد آمادگيهاي لازم براي مواجهه با آنها وجود داشته باشد. كسي كه به دليل وابستگي عاطفي شديد با فقدان عزيزي، زندگي خود را از دست رفته و پوچ ميپندارد بايد تلقي خود از فلسفه و مفهوم زندگي را تغيير دهد.
2 - عشق و محبت در هر وجه آن، به معناي فدا شدن و نابودي نيست. محبت نبايد به شكل زنجيري باشد كه دست و پاي انسانها را دربند و گرفتار كند، تعبير جبران خليل جبران در اين باره بسيار جالب و قابل توجه است. او وقتي از زناشويي سخن ميگويد به زن و شوهرها توصيه ميكند:
در همراهي خود حد فاصل را نگاه داريد،
و بگذاريد بادهاي آسمان در ميان شما به رقص درآيند.
به يكديگر مهر بورزيد اما از مهر بند مسازيد؛
در كنار يكديگر بايستيد، اما نه تنگاتنگ.
زيرا كه ستونهاي معبد دور از هم ايستادهاند،
و درخت بلوط و درخت سرو در سايه يكديگر نميبالند.
3 - زندگي پديدهاي پيوستاري است، نه تك مرحلهاي؛ عدهاي طول و عرض زندگي را اشتباه ميگيرند و به تفسير زندگي با حوادث و رويدادهاي ريز و درشت ميپردازند.
منكر حوادث سرنوشتساز در زندگي نيستيم، اما فراموش نكنيم كه بعد از هر حادثهاي، اولاً زندگي ادامه دارد و ثانياً چرخ بازيگر از اين گونه حادثهها بسيار دارد. به طور طبيعي هر سختي و هر رنج و غمي بر اساس شدت و ضعف خود، انسان را تحت تأثير قرار ميدهد و گاهي آثار آنها تا آخر عمر هم از خاطر زدوده نميشود.
حتي در موقعيتهاي زيادي آثار اصلي يك موضوع غمبار مانند فقدان عزيزي، بعد از مدتي نمايان ميشود و به مرور زمان، از درون، انسان را دچار فرسودگي ميكند. واقعاً در بسياري از شرايط سخت و ناگوار، به غير از گفتن «خدا به انسان صبر بدهد» كاري نميشود كرد. با اين همه، زندگي يك پيوستار است و بايد هر مرحله آن با مراحل قبل و بعد ارتباط داشته باشد. آنهايي كه افق وسيعتري در زندگي دارند با سختيهاي زندگي بهتر كنار ميآيند.
دوستي ميگفت: زندگي سخت نيست، پيچيده است؛ و بيشتر ما در درك پيچيدگيهاي زندگي درميمانيم نه در درك سختيهاي آن. يعني سختيها را ميپذيريم اما پيچيدگيها را نميتوانيم تفسير كنيم.
نمونه يابي
براي توضيح ملموس موضوع، نمونههايي از مصاديق محبت مرضي را در جايگاههاي مختلف زندگي بيان ميكنيم.
1 - عشق - همان گونه كه عشق حادثهاي مهم در زندگي هر انسان تلقي ميشود، شكست عشقي نيز ضايعهاي عميق و دردناك به حساب ميآيد. افسردگي، اختلالات رواني و در موارد شديدتر خودكشي، در شكستهاي عشقي رواج دارد.
اگرچه عشقهايي وجود دارند كه با ارزش و صادقانه هستند اما در بيشتر موارد، عشقها و به خصوص عشقهاي جواني سادهانگارانه و سطحياند. البته اين موضوع در برخي فرهنگها با كاستيهايي در رفتار اجتماعي آميخته است و جهتگيري عشقها، اغلب رنگ جنسي است تا عاطفي. صرف نظر از اين موضوعات، عشق ميتواند تلاشي براي معنايابي در زندگي تلقي شود، اما عشقهاي شديد و گاهي فراتر از دو آتشه، ميتوانند عواقبي وخيم بر جاي بگذارند.
لازم به يادآوري است كه شايد اين عواقب وخيم هميشه وجه منفي نداشته باشند و چه بسا نتايج مثبتي نيز به بار بياورند اما در هر حال، پايان يك شكست عشقي شديد به هر دليلي كه باشد نگرانكننده است و بايد مراقبتهاي لازم به عمل آيد.
2 - زن و شوهري - جايگاه محبت و دوست داشتن در زن و شوهري در طيفي جالب قرار ميگيرد و به همين دليل سوژههاي طنز زيادي در اين باره وجود دارد. زن و شوهرهايي هستند كه چشم ديدن همديگر را ندارند و در مقابل، زن و شوهرهايي را ميتوان يافت كه به اصطلاح جانشان براي هم درميآيد. گاهي زن و شوهر به قدري يكديگر را دوست دارند كه به وابستگي عاطفي شديد منجر ميشود و در موقعيتهاي بحراني مانند فقدان يكي از طرفين، زندگي طرف مقابل هم مورد تهديد قرار ميگيرد.
3 - پدر و مادري - محبت مرضي در پدر و مادر نمود بارزتر و گستردهاي دارد. به دلايل زيادي، در شرايط امروزي فرزند پروري، محبت مرضي شيوع زيادي پيدا كرده است. محدود شدن ارتباطات گروهي، افزايش چشم و همچشمي و رقابت، ضعف در فلسفه زندگي و دانش تربيتي تكفرزندي و انواع مسائل ديگر باعث شدهاند فرزندان در كانون توجه والدين قرار بگيرند.
اگرچه اين پديده با عنوان فرزندسالاري شناخته ميشود ولي در واقع، تعبير «فرزند ابزاري» از آن صحيحتر است. اما آن چه محبت مرضي در رفتار فرزندپروري شناخته ميشود چيزي فراتر از فرزندسالاري و فرزندابزاري است. در محبت مرضي بين والدين و فرزند به خصوص در خانوادههاي تكفرزند، دلبستگي عاطفي شديدي به وجود ميآيد كه با مخاطرات زيادي همراه است.
اگرچه محبت مرضي والدين، مشكلاتي را در سنين كودكي و نوجواني براي فرزندشان توليد ميكند. اما به طور معمول، مشكلات جديتر از آغاز جواني به چشم ميآيند. در همه زمينهها و شرايطي كه فرد بايد استقلال و هويت فردياش را نشان دهد مانند اشتغال، ازدواج، ادامه تحصيل و غيره، وابستگي عاطفي شديد به والدين دردسرساز ميشود.
4 - معلمي - بعضي از معلمان از اين كه دانشآموزان يا دانشآموزانشان عاشق آنها هستند به خود ميبالند. اين رفتار به هيچ وجه رفتاري حرفهاي محسوب نميشود. دردسازترين موقعيت اين موضوع دوره ابتدايي است. وقتي دانشآموزي با ناشيگري معلم، به حدي به او وابسته ميشود كه گاهي حتي حاضر نيست در سال تحصيلي بعد سر كلاس معلم ديگر بنشيند.
اگر معلمي به اين موضوع افتخار كند و آن را امتيازي براي خود بداند نه تنها دچار اشتباهي حرفهاي شده است بلكه دانشآموزان را با مشكل روبهرو ميسازد. از نظر حرفهاي، رابطه معلم - دانشآموز، ارتباطي تعريف شده و محدود به حيطه و وظايف شغلي است. هر گونه اقدامي فراتر از اين چارچوب، رفتاري غيرمسئولانه و آسيبزا تلقي ميشود.
علاقه و محبت، ضرورت معلمي است اما محبت مرضي حتي اگر آثار به ظاهر مثبت داشته باشد در نهايت آسيبزا خواهد بود. معلمان بايد در همه دورهها مراقب باشند كه ارتباط و صميميت بين آنها و دانشآموزان به وابستگيهاي عاطفي شديد نيانجامد.
5 - مشاوره - يكي از آسيبهاي جدي در مشاوره كه به ويژه در فرهنگها به دليل غلبه رفتارهاي احساسي شيوع بيشتري دارد به وجود آمدن وابستگيهاي عاطفي بين مشاور و مراجع است.
مشاوران حرفهاي كه با مباني علمي و عملي شغل خود به خوبي آشنا هستند كمتر در اين دام ميافتند. اما بعضي از مشاوران در فرايند مشاوره به گونهاي عمل مينمايند كه مراجع را دلباخته خود كنند! مشاوره در مفهوم واقعي خود كه رفتاري حرفهاي است اصول و چارچوب كاملاً مشخصي دارد و ارتباط مشاورهاي نيز ارتباطي محدود به عملكرد حرفهاي است.
مشاوراني كه دانسته يا نادانسته، مراجع را به خود وابسته ميسازند درك درستي از مشاوره نداشته و حتي صلاحيت اين كار را ندارد. البته يكي از روشهاي مشاورهاي، روش حمايتي است كه جايگاه و نحوه اعمال اين روش نيز مشخص و تعريف شده است و بايد در موارد خاص و ضروري اعمال شود.
شديدترين محبت
طبق آيات صريح قرآن مجيد، شديدترين محبت فقط در يك مورد مجاز است و آن محبت نسبت به خداوند است. در آيه 165 سوره بقره آمده است: اما كساني كه ايمان دارند كمال محبت را فقط نسبت به خدا دارند؛ به اين ترتيب، شدت محبت فقط در مورد خداوند حد و مرز ندارد چرا كه اين شدت، وابستگي انسان به خدا را افزايش و وابستگيهاي ديگر را كاهش ميدهد.
خداوند لايزال و داراي رحمت بيپايان است، بنابر اين محبت به او هر چه شديدتر باشد هيچ گاه با نقصان و كاستي مواجه نميشود.
مراقب و آيندهنگر
بسياري از ضرورتهاي زندگي ايجاب ميكند كه هر كدام از ما در موقعيتها و شرايط زماني مختلف با تأملي در مسير زندگي، به ارزيابي و بازنگري خود و محيط بپردازيم. هميشه مخاطرات و تهديدها به بلايا و گرفتاريهاي رايج محدود نميشوند.
گاهي تهديدكنندهها در درون ما هستند و از آنها غافل ميمانيم. يكي از مخاطرات دروني كه ميتواند هر انساني را به طور جدي تهديد كند محبت مرضي و عواقب ناشي از آن است. اگر كسي را به شدت دوست داريد تا حدي كه زندگي بدون او برايتان قابل تصور نيست، توصيه ميكنيم مراقب و آيندهنگر باشيد.
گاهي انسانها چون خيلي خوبند يا اصرار دارند كه خود را خيلي خوب نشان دهند و يا به عمد چنين نقشي را بازي ميكنند، در محبت و عشق و علاقه از همه حد و حدود ميگذرند. خيلي خوب بودن و شدت محبت ميتواند نشانهاي نگرانكننده باشد كه ناديده گرفتن آن آسيب زا خواهد بود، در هر نوع محبت، دوستي، عشق و علاقه بايد فاصلهها را بشناسيم و رعايت كنيم.
در بسياري از موارد، تشخيص رفتار سالم از ناسالم آن چنان كه عامه تصور ميكنند، كار راحتي نيست. حتي اگر اين چنين تشخيصهايي بين مردم رايج باشند، ملاك قابل قبولي محسوب نميشوند.
روانشناسان باليني سعي ميكنند با تعيين ملاكهايي دقيق، مرز بين رفتارهاي سالم و ناسالم را تشخيص دهند. در اين ميان، نكته مهم آن است كه هر رفتار در يك طيف مورد مطالعه قرار ميگيرد.
توضيح اين موضوع با مثالي مؤثرتر خواهد بود. به عنوان نمونه، ترس، رفتاري است كه ميتوان آن را در طيفي بين صفر تا صد بررسي كرد. ترس در حد صفر اگرچه در عمل به ندرت قابل مشاهده ميشود اما رفتار چندان سالمي به حساب نميآيد.
كودك يا بزرگسالي را تصور كنيد كه از هيچ كس و هيچ چيز نميترسد؛ آيا احتمال آسيبپذيري چنين فردي زياد نيست؟ براي حفظ سلامت و ايمني در زندگي، وجود مقداري از ترس لازم است.
احساس خطر و ترسيدن در بعضي از موقعيتهاي زندگي باعث دوام و بقاي ما ميشود. اگر كسي به اين دليل كه نميترسد به سيم لخت برق دست بزند، آدم جسوري به حساب نميآيد و به طور حتم اين نوع نترسيدن، سر او را به باد خواهد داد. هر چه در اين طيف پيشتر رويم، جنبههاي غيرعادي موضوع بيشتر خواهد شد.
وقتي ترس به حدي برسد كه روند زندگي عادي را مختل كند به اصطلاح روانشناسان به رفتاري مرضي تبديل ميشود و رفتاري ناسالم است. كسي از بلندي به حدي ميترسد كه حتي حاضر نيست پشتبام برود؛ كودكي ترس مرضي در مورد مدرسه رفتن دارد؛ فردي كه از ترس غرق شدن تا كنار استخر هم نميرود؛ نمونههايي از جنبههاي ناسالم رفتار محسوب ميشوند.
به اين ترتيب، بسياري از رفتارها مانند اضطراب، غم و حساسيت تا حدي عادي هستند و حتي وجودشان در زندگي لازم است. اما همين رفتارها وقتي به حدي افزايش يابند كه روند عادي زندگي را دچار اختلال كنند و مشكلاتي را در ارتباط فرد با خودش و ديگران به وجود آورند جزء رفتاري مرضي و ناسالم قرار ميگيرند.
محبت بيش از حد!
مطالب گفته شده در مورد عشق و محبت نيز مصداق دارد. همان گونه كه بيتفاوت بودن و به تعبير عاميانه عاطفه نداشتن، رفتاري مقبول نيست، گاهي محبت شديد به رفتاري مرضي تبديل ميشود. تصور زندگي عاري از عشق و محبت، امكانپذير نيست.
يكي از نيازهاي مهم هر انسان اين است كه مورد محبت قرار بگيرد و به ديگران محبت كند. لازم نيست درباره فوايد و آثار عشق و محبت و ضرورتهاي آن سخن بگوييم، چرا كه بخش قابل توجهي از نوشتهها، آثار هنري و ادبي بشر در همين باره است. هدف همه فعاليتهاي بشردوستانه اين است كه انسانها عشق و محبت را جايگزين جنگ و تنفر كنند.
زلزله بم را به خاطر داريد؟ موجي از نوعدوستي در ايران و جهان راه افتاد و عشق و محبت با تبلورهاي مختلف در قلوب مردم فوران كرد. انسانها حتي اگر عشق و محبت را فراموش كرده باشند باز هم در موقعيتهايي اين نياز را در زندگي خود باز مييابند و به آن روي ميآورند.
اما محبت مرضي چيست؟ گاهي شدت عشق و علاقه آدمها به همديگر به حدي است كه به صورت پديدهاي دست و پاگير و مشكلآفرين درميآيد. محبت مرضي، وابستگيهاي شديد را به همراه ميآورد كه نتيجه آن به طور معمول چندان خوشايند نيست.
گاهي انسانها در عشق و محبت به يكديگر تا حدي پيش ميروند كه تصور فقدان، هجران، بيماري و هر نوع آسيبي براي طرف مقابل را ناممكن و غير قابل تحمل ميپندارند. دوست داشتن فرزند، همسر، مادر، خواهر، برادر و غيره و ناراحتي براي غم و رنجي كه بدانها وارد ميشود، غير عادي نيست.
اما اگر به عنوان يك انسان اين اصل را بپذيريم كه «زندگي در هر حال ادامه دارد و كسي كه زنده است بايد زندگي كند.» بايد به شدت مراقب اين موضوع باشيم كه با فقدان يا هجراني، سر رشته زندگي را گم نكرده و همه چيز را بر باد رفته تلقي نكنيم. اگر از ديدگاه روانشناسي سلامت به موضوع نگاه كنيم دلايلي وجود خواهند داشت كه ثابت ميكنند بايد مراقب ورود به مرحله مرضي محبت باشيم:
1 - هر انسان موجودي منحصر به فرد است كه بايد از تواناييهاي خود در زندگي حداكثر بهره را ببرد. اگر چه عشق و محبت يكي از ضرورتهاي زندگي است، اما هدف غايي زندگي خودشكوفايي و كمال است.
در روان شناسي معناگرا، حتي فقدان نيز در مسير معنايابي و دستيابي به مفهومي جديد از زندگي توجيه ميشود. حرف زدن و حتي تصور فقدان يا هجران عزيزي بسيار سخت است، اما اينها واقعيتهايي هستند كه در زندگي همه حضور دارند و بايد آمادگيهاي لازم براي مواجهه با آنها وجود داشته باشد. كسي كه به دليل وابستگي عاطفي شديد با فقدان عزيزي، زندگي خود را از دست رفته و پوچ ميپندارد بايد تلقي خود از فلسفه و مفهوم زندگي را تغيير دهد.
2 - عشق و محبت در هر وجه آن، به معناي فدا شدن و نابودي نيست. محبت نبايد به شكل زنجيري باشد كه دست و پاي انسانها را دربند و گرفتار كند، تعبير جبران خليل جبران در اين باره بسيار جالب و قابل توجه است. او وقتي از زناشويي سخن ميگويد به زن و شوهرها توصيه ميكند:
در همراهي خود حد فاصل را نگاه داريد،
و بگذاريد بادهاي آسمان در ميان شما به رقص درآيند.
به يكديگر مهر بورزيد اما از مهر بند مسازيد؛
در كنار يكديگر بايستيد، اما نه تنگاتنگ.
زيرا كه ستونهاي معبد دور از هم ايستادهاند،
و درخت بلوط و درخت سرو در سايه يكديگر نميبالند.
3 - زندگي پديدهاي پيوستاري است، نه تك مرحلهاي؛ عدهاي طول و عرض زندگي را اشتباه ميگيرند و به تفسير زندگي با حوادث و رويدادهاي ريز و درشت ميپردازند.
منكر حوادث سرنوشتساز در زندگي نيستيم، اما فراموش نكنيم كه بعد از هر حادثهاي، اولاً زندگي ادامه دارد و ثانياً چرخ بازيگر از اين گونه حادثهها بسيار دارد. به طور طبيعي هر سختي و هر رنج و غمي بر اساس شدت و ضعف خود، انسان را تحت تأثير قرار ميدهد و گاهي آثار آنها تا آخر عمر هم از خاطر زدوده نميشود.
حتي در موقعيتهاي زيادي آثار اصلي يك موضوع غمبار مانند فقدان عزيزي، بعد از مدتي نمايان ميشود و به مرور زمان، از درون، انسان را دچار فرسودگي ميكند. واقعاً در بسياري از شرايط سخت و ناگوار، به غير از گفتن «خدا به انسان صبر بدهد» كاري نميشود كرد. با اين همه، زندگي يك پيوستار است و بايد هر مرحله آن با مراحل قبل و بعد ارتباط داشته باشد. آنهايي كه افق وسيعتري در زندگي دارند با سختيهاي زندگي بهتر كنار ميآيند.
دوستي ميگفت: زندگي سخت نيست، پيچيده است؛ و بيشتر ما در درك پيچيدگيهاي زندگي درميمانيم نه در درك سختيهاي آن. يعني سختيها را ميپذيريم اما پيچيدگيها را نميتوانيم تفسير كنيم.
نمونه يابي
براي توضيح ملموس موضوع، نمونههايي از مصاديق محبت مرضي را در جايگاههاي مختلف زندگي بيان ميكنيم.
1 - عشق - همان گونه كه عشق حادثهاي مهم در زندگي هر انسان تلقي ميشود، شكست عشقي نيز ضايعهاي عميق و دردناك به حساب ميآيد. افسردگي، اختلالات رواني و در موارد شديدتر خودكشي، در شكستهاي عشقي رواج دارد.
اگرچه عشقهايي وجود دارند كه با ارزش و صادقانه هستند اما در بيشتر موارد، عشقها و به خصوص عشقهاي جواني سادهانگارانه و سطحياند. البته اين موضوع در برخي فرهنگها با كاستيهايي در رفتار اجتماعي آميخته است و جهتگيري عشقها، اغلب رنگ جنسي است تا عاطفي. صرف نظر از اين موضوعات، عشق ميتواند تلاشي براي معنايابي در زندگي تلقي شود، اما عشقهاي شديد و گاهي فراتر از دو آتشه، ميتوانند عواقبي وخيم بر جاي بگذارند.
لازم به يادآوري است كه شايد اين عواقب وخيم هميشه وجه منفي نداشته باشند و چه بسا نتايج مثبتي نيز به بار بياورند اما در هر حال، پايان يك شكست عشقي شديد به هر دليلي كه باشد نگرانكننده است و بايد مراقبتهاي لازم به عمل آيد.
2 - زن و شوهري - جايگاه محبت و دوست داشتن در زن و شوهري در طيفي جالب قرار ميگيرد و به همين دليل سوژههاي طنز زيادي در اين باره وجود دارد. زن و شوهرهايي هستند كه چشم ديدن همديگر را ندارند و در مقابل، زن و شوهرهايي را ميتوان يافت كه به اصطلاح جانشان براي هم درميآيد. گاهي زن و شوهر به قدري يكديگر را دوست دارند كه به وابستگي عاطفي شديد منجر ميشود و در موقعيتهاي بحراني مانند فقدان يكي از طرفين، زندگي طرف مقابل هم مورد تهديد قرار ميگيرد.
3 - پدر و مادري - محبت مرضي در پدر و مادر نمود بارزتر و گستردهاي دارد. به دلايل زيادي، در شرايط امروزي فرزند پروري، محبت مرضي شيوع زيادي پيدا كرده است. محدود شدن ارتباطات گروهي، افزايش چشم و همچشمي و رقابت، ضعف در فلسفه زندگي و دانش تربيتي تكفرزندي و انواع مسائل ديگر باعث شدهاند فرزندان در كانون توجه والدين قرار بگيرند.
اگرچه اين پديده با عنوان فرزندسالاري شناخته ميشود ولي در واقع، تعبير «فرزند ابزاري» از آن صحيحتر است. اما آن چه محبت مرضي در رفتار فرزندپروري شناخته ميشود چيزي فراتر از فرزندسالاري و فرزندابزاري است. در محبت مرضي بين والدين و فرزند به خصوص در خانوادههاي تكفرزند، دلبستگي عاطفي شديدي به وجود ميآيد كه با مخاطرات زيادي همراه است.
اگرچه محبت مرضي والدين، مشكلاتي را در سنين كودكي و نوجواني براي فرزندشان توليد ميكند. اما به طور معمول، مشكلات جديتر از آغاز جواني به چشم ميآيند. در همه زمينهها و شرايطي كه فرد بايد استقلال و هويت فردياش را نشان دهد مانند اشتغال، ازدواج، ادامه تحصيل و غيره، وابستگي عاطفي شديد به والدين دردسرساز ميشود.
4 - معلمي - بعضي از معلمان از اين كه دانشآموزان يا دانشآموزانشان عاشق آنها هستند به خود ميبالند. اين رفتار به هيچ وجه رفتاري حرفهاي محسوب نميشود. دردسازترين موقعيت اين موضوع دوره ابتدايي است. وقتي دانشآموزي با ناشيگري معلم، به حدي به او وابسته ميشود كه گاهي حتي حاضر نيست در سال تحصيلي بعد سر كلاس معلم ديگر بنشيند.
اگر معلمي به اين موضوع افتخار كند و آن را امتيازي براي خود بداند نه تنها دچار اشتباهي حرفهاي شده است بلكه دانشآموزان را با مشكل روبهرو ميسازد. از نظر حرفهاي، رابطه معلم - دانشآموز، ارتباطي تعريف شده و محدود به حيطه و وظايف شغلي است. هر گونه اقدامي فراتر از اين چارچوب، رفتاري غيرمسئولانه و آسيبزا تلقي ميشود.
علاقه و محبت، ضرورت معلمي است اما محبت مرضي حتي اگر آثار به ظاهر مثبت داشته باشد در نهايت آسيبزا خواهد بود. معلمان بايد در همه دورهها مراقب باشند كه ارتباط و صميميت بين آنها و دانشآموزان به وابستگيهاي عاطفي شديد نيانجامد.
5 - مشاوره - يكي از آسيبهاي جدي در مشاوره كه به ويژه در فرهنگها به دليل غلبه رفتارهاي احساسي شيوع بيشتري دارد به وجود آمدن وابستگيهاي عاطفي بين مشاور و مراجع است.
مشاوران حرفهاي كه با مباني علمي و عملي شغل خود به خوبي آشنا هستند كمتر در اين دام ميافتند. اما بعضي از مشاوران در فرايند مشاوره به گونهاي عمل مينمايند كه مراجع را دلباخته خود كنند! مشاوره در مفهوم واقعي خود كه رفتاري حرفهاي است اصول و چارچوب كاملاً مشخصي دارد و ارتباط مشاورهاي نيز ارتباطي محدود به عملكرد حرفهاي است.
مشاوراني كه دانسته يا نادانسته، مراجع را به خود وابسته ميسازند درك درستي از مشاوره نداشته و حتي صلاحيت اين كار را ندارد. البته يكي از روشهاي مشاورهاي، روش حمايتي است كه جايگاه و نحوه اعمال اين روش نيز مشخص و تعريف شده است و بايد در موارد خاص و ضروري اعمال شود.
شديدترين محبت
طبق آيات صريح قرآن مجيد، شديدترين محبت فقط در يك مورد مجاز است و آن محبت نسبت به خداوند است. در آيه 165 سوره بقره آمده است: اما كساني كه ايمان دارند كمال محبت را فقط نسبت به خدا دارند؛ به اين ترتيب، شدت محبت فقط در مورد خداوند حد و مرز ندارد چرا كه اين شدت، وابستگي انسان به خدا را افزايش و وابستگيهاي ديگر را كاهش ميدهد.
خداوند لايزال و داراي رحمت بيپايان است، بنابر اين محبت به او هر چه شديدتر باشد هيچ گاه با نقصان و كاستي مواجه نميشود.
مراقب و آيندهنگر
بسياري از ضرورتهاي زندگي ايجاب ميكند كه هر كدام از ما در موقعيتها و شرايط زماني مختلف با تأملي در مسير زندگي، به ارزيابي و بازنگري خود و محيط بپردازيم. هميشه مخاطرات و تهديدها به بلايا و گرفتاريهاي رايج محدود نميشوند.
گاهي تهديدكنندهها در درون ما هستند و از آنها غافل ميمانيم. يكي از مخاطرات دروني كه ميتواند هر انساني را به طور جدي تهديد كند محبت مرضي و عواقب ناشي از آن است. اگر كسي را به شدت دوست داريد تا حدي كه زندگي بدون او برايتان قابل تصور نيست، توصيه ميكنيم مراقب و آيندهنگر باشيد.
گاهي انسانها چون خيلي خوبند يا اصرار دارند كه خود را خيلي خوب نشان دهند و يا به عمد چنين نقشي را بازي ميكنند، در محبت و عشق و علاقه از همه حد و حدود ميگذرند. خيلي خوب بودن و شدت محبت ميتواند نشانهاي نگرانكننده باشد كه ناديده گرفتن آن آسيب زا خواهد بود، در هر نوع محبت، دوستي، عشق و علاقه بايد فاصلهها را بشناسيم و رعايت كنيم.