PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : تك بیت های برگزیده از نام آوران سبك هندی



غریب آشنا
04-13-2013, 05:55 PM
نام آوران


سبک هندی



فهرست نام شاعران :

صائب تبریزی / غنی کشمیری / نظیری نیشابوری / تاثیر تبریزی / قاسم مشهدی / وحید قزوینی / مسیح کاشانی / سلیم تهرانی / واعظ قزوینی / کلیم کاشانی / رفیع مشهدی / قدسی مشهدی / دانش مشهدی / ظفرخان حسن / محمدعلی شیرازی / نجیب کاشانی / میرنجات اصفهانی / عبدالقادر بیدل دهلوی / ابیات پراکنده شاعران سبک هندی


صائب تبریزی ( شاعر قرن یازدهم) مشهورتر از آن است که نیازی به معرفی داشته باشد. غرابت مضمون و قوت لفظ ، به ابیات او درخششی ویژه بخشیده و انتخاب بیتهای زیبا و در عین حال متفاوت را از میان سروده های او دشوار ساخته است. (شناختنامه صائب تبریزی را از اینجا بخوانید)


زلف مشکین تو یک عمر تامل دارد
نتوان سرسری از معنی پیچیده گذشت


کشتی عقل فکندیم به دریای شراب
تا ببینیم چه از آب برون می آید!


گر تو گل همیشه بهار زمانه ای
ما بلبل همیشه بهار زمانه ایم!


از ما خبر کعبه مقصود مپرسید
ما بی خبران قافله ریگ ِ روانیم


گفتگوی کفر و دین آخر به یک جا می کشد
خواب یک خواب است و باشد مختلف تعبیرها


هوا چکیده نور است در شب مهتاب
ستاره خنده حور است در شب مهتاب


گفتگوی اهل غفلت قابل تاویل نیست
خواب پای خفته را تاویل کردن مشکل است!


ما را ز شب وصل چه حاصل که تو از ناز
تا باز کنی بند قبا صبح دمیده ست!


بوی گل و باد سحری بر سر راه اند
گر می روی از خود ، به از این قافله ای نیست


کمند زلف در گردن ، گذشتی روزی از صحرا
هنوز از دور گردن می کشد آهوی صحرایی


پیراهنی که می طلبی از نسیم مصر
دامان فرصتی ست که از دست داده ای


در حسرت یک مصرع ِ پرواز بلند است
مجموعه بر هم زده بال و پر من


نه دین ما به جا و نه دنیای ما تمام
از حق گذشته ایم و به باطل نمی رسیم!


داغ آن دریانوردانم که چون زنجیر موج
وقت شورش برنمی دارند سر از پای هم!


نیست امروز کسی قابل زنجیر جنون
آخر این سلسله بر گردن ما می افتد!


بزرگ اوست که بر خاک، همچو سایه ابر
چنان رود که دل مور را نیازارد!




غنی کشمیری (متوفی۱۰۹۷ه ق) از سرآمدان سبک هندی به شماراست. غنی کهبه مشرب فقر وعرفان گرایش داشت، زندگانی در گوشه نشینی گذراند و در چهل سالگی این جهان را وداع گفت. در اینجا نمونه ای از ابیات او را می آوریم. این نخستین بخش از " مضامین گم شده " است. هر گاه حوصله ای حاصل شد به سراغ برخی دیگر از شاعران این شیوه خواهیم رفت.

تا بود گفت و گو سخنم ناتمام بود
نازم به خامشی که سخن را تمام کرد

بالش خوبان دگر از پر است
شوخ مرا فتنه به زیر سر است!

افتادن و برخاستن باده پرستان
در مذهب رندان خرابات نماز است

خوشا عهدی که مردم آدم بی سایه را دیدند
غریب است این زمان گر سایه آدم شودپیدا

تابوت مرده ای دوش هشیار کرد ما را
پای به خواب رفته بیدار کرد ما را

شعر دگران را همه دارند به خاطر
شعری که غنی گفت کسی یاد ندارد!

خواستم کز گلشن دیدار او چینم گلی
چشم واکردن در حیرت به رویم باز کرد

غافل دادیم دل به دستت
ما را یاد و تو را فراموش!




نظیری نیشابوری( متوفی۱۰۲۱ ه ق ) از پیشگامان سبک هندی است.صاحب تذکره آتشکده او را "شاعری بی نظیر" می داند و صائب رسیدن به او را خیال می شمرد:


صائب! چه خیال است رسیدن به نظیری
عرفی به نظیری نرسانید سخن را


دیوان او که حدود ۱۰۰۰۰ بیت دارد ، یک بار به اهتمام دکتر مظاهر مصفا و یک بار به کوشش محمدرضا طاهری منتشر شده است.


درس ادیب اگر بود زمزمهّ محبتی
جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را


شاهدان چمن تهیدست اند
جامه سرو تا سر زانوست!


گریزد از صف ما هر که مرد غوغا نیست
کسی که کشته نشد از قبیلهّ ما نیست!


ز بس که گشته ام از درد ِ انتظار ضعیف
نگاه را به رخت قوّت رسیدن نیست!


در دل او درد ما از ناله تاثیری نکرد
برد مرغی نامهّ ما را که بال و پر نداشت!


آن که صد نامهّ ما خواند و جوابی ننوشت
سطری از غیر نیامد که کتابی ننوشت!


نیازارم ز خود هرگز دلی را
که می ترسم در او جای تو باشد


گویا تو برون می روی از سینه وگرنه
جان دادن کس این همه دشوار نباشد!


کشته از بس به هم افتاده کفن نتوان کرد
فکر خورشید قیامت کن و عریانی چند


دولتی بود که مُردیم به هنگام وداع
آن قَدَر زنده نماندیم که محمل برود!


سینهّ پر حسرتی دارم که از اندوه او
تا به نزدیک لب آرم خنده را ، شیون شود!


دست طمع چو پیش کسان کرده ای دراز
پل بسته ای که بگذری از آبروی خویش


ترسم که در روز جزا گیرند خلقی دامنت
با دیگران باری مکن جوری که با ما کرده ای!


ارباب زمانه آفت دل باشند
چون موج سراب نقش باطل باشند


این کهنه سفینه های از کار شده
خوب است جنازه های ساحل باشند!


یک معرکه خویش را به جایی نزدیم
یک مرتبه حرف خونبهایی نزدیم


صد قافلهّ شهید بر ما بگذشت
ما مرده چنان که دست و پایی نزدیم!







میرزا محسن تاثیر تبریزی ( متوفی ۱۱۳۱ه ق) از سخنوران دوران صفوی است که بوی سخن صائب از شعر او به مشام می رسد. دیوان او را دکتر امین پاشا اجلالی - از مدرسان ادبیات در دانشگاه تبریز - تصحیح کرده است.از ابیات تاثیرگذار او اینها را برگزیده ایم:


زنگ ساعت شیونی گر می کند حیرت مکن
از برای فوت وقت خویشتن در ماتم است!


پیرو افتادگی ، آخر به جایی می رسد
قطره ای بودم تنزّل کردم و دریا شدم!


بر ما چه ستمها که نرفت از تن خاکی
چون ریشه دویدیم و به جایی نرسیدیم!


شبی در هجر او بر ما گذشته ست
که باک از شورش محشر نداریم!


به رقیب چون پسندم که تو رو به رو نشینی
که ز رشک می دهم جان ، چو به مرگ او نشینی!


نالهّ جانسوزم از بس دلنشین افتاده است
هیچ کوهی برنمی گرداند این فریاد را


جستجوی حق به پای کفر و ایمان می کنم
یک قدم در سایه دارم ، یک قدم در آفتاب


بر این نسَق گذرد گر مدار صحبتها
به هر کجا که کسی نیست جای ما خالی ست!


راحتی نیست که از رنج کسی گُل نکند
خواب مخمل ز نخوابیدن مخملباف است


دو پادشاه به یک مملکت نمی گنجد
در آن دلی که محبت بود فراغت نیست


تو می خرامی و از بس به خویش می بالد
زمین به پیرهن آسمان نمی گنجد!


مشو ز نکهت پیراهن سحر غافل
که بوی یوسف از این گرگ و میش می آید


گمان کنید عزیزان! که آب برده مرا
تعجب از مژهّ اشکبار من مکنید!


تنش از لطف می آید در آغوش
به آن نرمی که آید خواب در چشم!






قاسم مشهدی: نویسندگان کتابهای تاریخ ادبیات معمولا نظر خوشی به ادبیات دوره صفوی و به اصطلاح شعر سبک هندی ندارند. "دوران رکود و رخوت شعر" ، "روزگار ابتذال زبان" و "دوره بی توجهی به شعر" و ...تعبیراتی است که به شکل "نرخ شاه عباسی" در مورد این دوره به کار می رود!


اما اگر به تذکره های موجود نگاهی بیفکنیم می توانیم از حیث تعداد ، فقط در تذکره نصرآبادی با نام و شعر نزدیک به یک هزار شاعر ایرانی این دوره آشنا شویم که بسیاری از آنها دیوانهای بزرگ داشته اند. در میان شاعران این دوران ، شاپور تهرانی حدود ۱۰۰۰۰بیت ، شفایی بیش از ۱۵۰۰۰ بیت ، اسیر شهرستانی نزدیک به ۲۰۰۰۰بیت و سالک قزوینی در حدود ۳۰۰۰۰بیت و وحید قزوینی بیش از ۹۰۰۰۰بیت سروده اند. دو شاعر بسیار شاخص این دوران، یعنی صائب و بیدل ، دیوانهایی پرحجم دارند که تنها دیوان صائب بیش از ۷۰۰۰ غزل را دربر می گیرد! با افزودن شاعران پارسیگوی هند و آثار آنان ، کارنامه شعر این دوره از لحاظ کمّی بسی بیشتر از مجموعه شاعران و دیوان و دستکهای برجای مانده از هزار سال شعر فارسی برآورد می شود!


از لحاظ کیفی نیز ، اگر بیرون از معیار و سلیقه پیروان سبک بازگشت و بنیانگذاران دانشکده های ادبیات که اکثرا از منظر شعر خراسانی به دنیای ادبیات می نگریستند و برخی از آنها حتی سعدی را هم به شاعری قبول نداشتند ، بنگریم ، شعر این دوره دارای ارزشهای مخصوص به خود است. تلاش سخنوران این دوره برای یافتن و سرودن مضامین بکر و باریک ، قطعا کوششی بوده است برای گریز از ابتذال و تکاپو برای نوآوری در فضای شعر که باید مایه تحسین و تقدیر باشد ، نه دستمایه طعن و تعریض!


در بستر ادبیات ما همواره دو جریان پویا وجود داشته است: ادبیات رسمی و به اصطلاح درباری و ادبیات مردمی که شاعران گمنامی از میان توده های مردم آفریننده آن بوده اند. متاسفانه همیشه آنچه مجال ثبت و ماندگاری نمی یافت ، قسم دوم بود! در دوران مورد بحث، برای نخستین بار شعر شاعران معمولی کوچه و بازار که از قهوه خانه ها و محافل ادبی غیر درباری برخاسته بودند ، مجال ماندگاری یافت و به شکل ابیات سائر در زبان مردم و تذکره ها باقی ماند.


***


اما ابیاتی از قاسم مشهدی ، از شاعران قرن یازدهم هجری که او را به نام "قاسم دیوانه"نیز می شناخته اند:


به گوش بحر ، حرف لذت لب تشنگی گفتم
تپیدنهای دل بیرون فکند از آب ماهی را


هر کسی را در مقام خویش می باید گذاشت
صورت منصور را بر دار می باید کشید!


گوش را هوش شنیدن نبوَد ، کاش کسی
از لبت شهد سخن را به مکیدن گیرد!


چون ز صحرای غمت باد جنون برخیزد
گل پیراهن ما رنگ دریدن گیرد


اشک و آهم گر غبارآلود آید دور نیست
یاد طفلی در دل من خاکبازی می کند!


قرب تو را دلیل همین بس بوَد که من
افتاده ام به یاد تو هر جا نشسته ام!


کردم سفید دیده خود را در انتظار
شاید که در دلم شب مهتاب بگذری


سرخی چهرهّ من از دگری ست
عکس در خون فتاده را مانم!







وحید قزوینی(متوفی ۱۱۱۲ه ق) از شاعران و دبیران و تاریخ نگاران و سیاستمداران دوران صفوی است. در اینجا نمونه هایی از نازک خیالی های او را به اهل تامل تقدیم می کنیم:


چندان که می پرم به پر و بال بی خودی
از عالم خیال تو بیرون نمی روم!


گردش این ساغر خالی که گردون نام اوست
اهل دولت را نمی دانم چرا مدهوش کرد؟!


چه بلایی تو که از شوق خرامیدن تو
جاده چون رگ به تن خاک تپیدن گیرد!


اهل دنیا را ز غفلت زنده می پنداشتم
خفته دایم مردگان را زنده می بیند به خواب!


می برد آخر تو را خواب عدم ، غافل مشو
آمد و رفت نفسها جنبش گهواره است!


اگر در خانهّ من نیست چیزی
خجل گشتن ز روی میهمان هست!


دیدم آن چشمهّ هستی که جهانش خوانند
آن قدر آب کز او دست توان شست ، نداشت!


گر چه مهمان چو نفس مایهّ روح است ، ولی
خفه می سازد اگر آید و بیرون نرود!


واعظ! مکن دراز حدیث عذاب را
این بس بود که بار دگر زنده می شویم!


به سان خامهّ نقاش ، در عشق
به مویی می توان کوهی کشیدن!


نمی آید به چشم از نازکی مانند بوی گل
گر آید از لباس خویش آن گل پیرهن بیرون


دشمن دوست نما را نتوان کرد تمیز
شاخ را مرغ چه داند که قفس خواهد شد!؟


منبع: http://sarapoem.persiangig.com/ (http://www.pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fsarapoem.persiangi g.com%2F)

غریب آشنا
04-13-2013, 06:01 PM
مسیح کاشانی از شاعران و طبیبان دوره صفوی است. او به سال ۱۰۶۶ ه ق در کاشان درگذشته است. برای اطلاع از شرح احوال و آثار او می توان علاوه بر تذکره ها به کتاب آقای امیرعلی آذر طلعت [انتشارات سروش ، ۱۳۷۸] مراجعه کرد. اینک نمونه ای از اشعار او:


کلید کهکشان در قفل گردون
شکستند و کنون در بسته مانده ست!


مگر به گمشدگی خویش را عزیز کنم،
به هر که زود کند گم ، سپرده ام خود را!


جان ما در دل و ما در پی جان می گردیم
یار در خانه و ما گرد جهان می گردیم!


در گلشن سودای او چون خار عریانم مبین
آن غنچه ام کز بوی خود دارم گلستان در بغل!


در غربت مرگ بیم تنهایی نیست
یاران عزیز آن طرف بیشترند!


نه یوسفیم ولی در زمان این اخوان
کسی که چاه کَنَد بهر ما برادر ماست!


عشقی که رفته رفته جنون آورد چه سود؟!
دیوانه گشتن از نگه اولین خوش است!


تا چند گفتگوی تو بی هوشی آورد؟
کو حیرت وصال که خاموشی آورد


چو کبوتران وحشی همه می رمند از هم
ز فلک به گوش مردم چه صدا رسیده باشد؟!


انس، یک ساعت نمی گیرد دلم با شهر و کوی
شام شهری نیستم، صبح بیابان زاده ام!


گر فلک یک صبحدم با من گران باشد سرش
شام بیرون می روم چون آفتاب از کشورش!


آن قَدَر بار ندامت به وجودم جمع است
که اگر پایم از این پیچ و خم آید بیرون،


لنگ لنگان درِِ ِ دروازه هستی گیرم
نگذارم که کسی از عدم آید بیرون!


جنون به رقص در آمد کجاست منصوری
که باز نوبت افشای راز نزدیک است!






سلیم تهرانی: زیبایی بسیاری از تک بیتهای شاعران "طرز نو" که در زمانه ما به "سبک هندی" نامبردار است، گاه با حلاوت غزلی شیوا برابری می کند. این ابیات معمولا کشفی تازه را در خیال یا زبان شعر در بر دارند و چنانچه به خوبی دریافته شوند ، تا مدتها دست از سر خواننده و خاطر او بر نمی دارند . این ابیات این قدرت را نیز دارند که به سادگی وارد زبان مردم کوچه و بازار بشوند و به عنوان ضرب المثل به کار روند.
در اینجا برای نمونه ابیاتی از سلیم تهرانی را برگزیده ایم. سلیم از معاصران کلیم کاشانی است و در بیتی او را با چنین ظرافتی مورد تعریض قرار داده است:


بریده باد از آن طور پای همّت من
که گر عروج کند کار من ، کلیم شوم!


سلیم به سال ۱۰۵۷ ه ق در گذشت. مقبره کلیم و سلیم در کشمیر در کنار یکدیگر قرار دارد. دیوان سلیم را آقای رحیم رضا به سال ۱۳۴۶ به عنوان رساله دکتری تصحیح و سپس به چاپ رسانده است.


صورت نبست در دل ما کینهّ کسی
آیینه هر چه دید فراموش می کند


داریم شعله ای که ملایم تر از گل است
پروانه ای نسوخته است از چراغ ما


به صورت تو بتی کمتر آفریده خدا
تو را کشیده و دست از قلم کشیده خدا


ز باد صبح محیط کرم به جوش آمد
پیاله گیر که وقت گناه می گذرد!


می کنم در غبار خاطر خود
آرزوهای کشته را در خاک!


مطلبی در گفتگوی مردم دیوانه نیست
همچو مخمل در پی تعبیر خواب ما نباش!


به راهش سر نهادیم و گذشتیم
نماز رهروان کوتاه باشد!


عشق آشوب دل و جوش درون می آرد
گل این باغ نبویی که جنون می آرد!


ز ناز و غمزه در آن چشم هر چه خواهی هست
ولی چه سود ، اسیران نگاه می خواهند!


در روزگار نیست مرا چون تو دشمنی
در حیرتم که این همه چون دوست دارمت؟!


در باغ هر گلی ز تو در خون تازه ای ست
هر بید در هوای تو مجنون تازه ای ست


ای مرغ چمن از اثر باد خزان است
کاواز تو چون بلبل تصویر گرفته ست!


یوسف من! چشم پیران نیست تنها بر رهت
شوق مکتوب تو طفلان را کبوترباز کرد!


عشق را سلسله جنبان تویی امروز ای دل
بی تو زنجیر جنون کوچهّ خاموشان بود!


مرا معانی کوتاه دلپسند نباشد
چو کر نمی شنوم تا سخن بلند نباشد!






واعظ قزوینی از عالمان و شاعران و خطیبان سده یازده هجری است. دیوان او را مرحوم دکتر سید حسن سادات ناصری به سال ۱۳۳۹ به عنوان رساله دکتری خویش تصحیح و سپس منتشر کرده است. گویا برگزیده ای از سروده های او به سلیقه مرحوم سید محمد عباسیه کهن در دست چاپ است و آقای محمد علی حضرتی نیز کتابی در شرح احوال و آثار او آماده چاپ دارند. بعضی از ابیات او را بارها از زبان مردم کوچه و بازار شنیده اید:


ما را بغیر عمر که آمد به سر دگر
هرگز کسی نکرد ز یاران عیادتی!


روزگاری که منش سر به قدم می سودم
زلف او در عدم آباد کمر می گردید!


از پایهّ بلند ز خود بی خبر شدن
افتادم آن قدر که فتادم به فکر خویش!


ز خود هر چند بگریزم ، همان در بند خود باشم
رم آهوی تصویرم ، شتاب ساکنی دارم!



گفتم ز چه آیا طرب از ما رفته ست
شوق از سر و ذوق طلب از پا رفته ست


بر چهره چو نردبان چینها دیدم
معلومم شد که عمر بالا رفته ست!



گر شدم محروم دوش از خدمتت معذور دار
بود مهمان عزیزی همچو تنهایی مرا!



نالهّ من ز ناتوانی ها
بی صدا تر ز آب تصویر است!



بر درگه خلق بندگی ما را کشت
هر سو پی نان دوندگی ما را کشت


فارغ نشویم یک دم از فکر معاش
ای مرگ بیا که زندگی ما را کشت!



کلیم کاشانی: شعر سبک هندی و ادبیات دوران صفویه نه تنها به خوبی شناخته نشده و آثار آن ،چنان که باید ، مورد تتبع و تحقیق قرار نگرفته ، بلکه دیوار بلندی از پیشداوریها و قضاوتهای غرض آلود آن را احاطه کرده است . تامل در نازک اندیشی های شاعران این دوران شاید روزنه ای فراروی شاعران جوان ما بگشاید تا به جای روی آوردن به شعر "ترجمه ای" یا غرق شدن در بازیهای زبانی که به سرعت رنگ می بازند ، و به جای دست و پنجه نرم کردن بیهوده با قواعد دستور زبان و... فارغ از هر تقلیدی به درنگ در خویشتن و کشف قلمروهای نامکشوف خیال و فضاهای ناشناختهّ احساس و اندیشه بپردازند. ابیاتی که در اینجا آورده ام از ابوطالب کلیم (متوفی ۱۰۶۱ ه ق) ، از مشهورترین سخنوران این شیوه است. تصور می کنم از بازخوانی بیتهای او خسته نشوید.


ما ز آغاز و ز انجام جهان بی خبریم
اول و آخر این کهنه کتاب افتاده ست


سبک پی قاصدی باید که چون غمنامهّ ما را
به دست او دهد کاغذ هنوز از گریه تر باشد


پرپیچ و تاب و تیره و بی امتداد بود
این زندگی که نسخه ای از گردباد بود


این همسفران پشت به مقصود روانند
شاید که بمانم قدمی پیش تر افتم!


گرچه ز تمکین حسن کم سخن افتاده ای
بوسه فغان می کند در لب خاموش تو!


صاحب آوازه در اقلیم گمنامی منم
نام خود را از زبان هیچ کس نشنیده ام!


حدیث بحر فراموش شد که دور از تو
ز بس گریسته ام ، آب برده دریا را!


نگذاشت آستانش در جبهه ام سجودی
بی سجده می گزارم اکنون نماز خود را!


گر چه این ره را به سر طی می کنم همچون قلم
سرنوشت تازه ای هر گام در راه من است


دانی عرق نقطه به روی سخن از چیست؟
بسیار به دنبال سخن فهم دویده ست!








منبع:سایت سارا شعر _ خانه (http://www.pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fsarapoem.persiangi g.com%2F)

غریب آشنا
04-13-2013, 06:13 PM
رفیع مشهدی از شاعران کم شناخته سبک هندی در قرن یازدهم هجری است. جاذبه دیار افسانه ها او را که در زمره دیوانیان و منشیان بود ، چون بسیاری دیگر از شاعران و سخنوران ، به هند کشاند. رفیع واپسین سالهای زندگی را در شاهجهان آباد در انزوای درویشانه سپری کرد. دیوان او گویا هنوز چون بسیاری آثار این دوره، تصحیح و چاپ نشده است. اینک نمونه ای از تاملات شاعرانهء اوکه از صیادان معنی برگزیده ایم:





دست صاحب همتان کشور دانش تهی ست


طرفه اقلیمی ست کز وی یک توانگر برنخاست





عمر اگر خوش گذرد زندگی خضر کم است


ور به ناخوش گذرد نیم نفس بسیار است





دیدم که در ره عشق تنها نمی توان رفت


همراه خویش بردم سوز و گداز خود را





سحر ز سجدهء بت باز ماندم از مستی


به عمر خویش گناهی که کرده ام این است!





من نه آنم که ز رخسار تو بردارم چشم


بلهوس بود کزین باغ گلی چید و گذشت!





نکته سنجان همه غارتگر مضمون هم اند


سخن تازه کم و دزد سخن بسیار است!





نه محبتی نه دردی نه غمی ، از این چه حاصل


که چو صبح آه سردی ز جگر کشیده باشی





بازیگران دهر ز خود غافل اند و ما


در گوشه ای برای تماشا نشسته ایم!





صد هنر چون خامهء مو دارم و نقاش دهر


انتقام از هر سر مویم به رنگی می کشد!






عیش و محنت چون گل و شبنم به هم وابسته اند


خندهء شادی بود با گریهء غم آشنا




خنده زد برق بر اساس جهان


ابر بهر چه می گریست بگو




بجز از مرگ دوستان دیدن


حاصل عمر خضر چیست بگو





خلق عالم بس که بی خود از شراب غفلت اند


مستم و از خود نمی بینم کسی هشیارتر!





ما قوت پرواز نداریم ، و گر نه


عمری ست که صیاد شکسته ست قفس را





چون ابر به هر وادی و چون سیل به هر دشت


می گریم و می نالم و فریاد رسی نیست





از بس که ستم دیده ام از مردم عالم


از مردمک چشم خودم هم گله دارم!





من یک شب از تو دور شدم ، سوختم ز غم


خورشید از فراق تو هر شب چه می کند




گفتی که چیست بی لب من پیشهء لبت؟


خون می خورد ز حسرت آن لب ، چه می کند؟!





پروای من سوخته دل نیست کسی را


خاکستر پروانه خریدار ندارد







قدسی مشهدی از شاعران مضمون پرداز سبک هندی در قرن یازدهم هجری است. او در قالبهای مختلف طبع آزموده است٬اما در قصیده و مثنوی تواناتر می نماید. بیشتر قصاید قدسی در منقبت ثامن الائمه حضرت رضا (ع) است. دیوان قدسی را استاد محمد قهرمان تصحیح و انتشارات دانشگاه مشهد به سال منتشر کرده است. اینک نمونه ای از ابیات او:

در بزم جهان شمع شب افروزی کو
در هفت فلک اختر فیروزی کو
گویی : نبود به یک روش سیر فلک
عمری است که شب می گذرد روزی کو

من و تو چون قدح و باده آشنای همیم
من از تو چشم نمی پوشم و تو از من روی

چه حیله کرد ندانم دلیل راه وصال
که ره تمام شد و من به جای خویشتنم

بر لب شکسته می گذرد حرف توبه ام
چون کودکی که نو به سخن آشنا شود

شرح احوال اسیران سر به سر سوز دل است
نامه ما شعله در بال کبوتر می زند

آن سیه روز فراقم که قضا صبح ازل
روز من دید و سواد شب یلدا برداشت

پیوسته دیگران ز قدح باده می خورند
ما خورده ایم زین قدح واژگون شکست

سبحه بر کف توبه بر لب دل پر از ذوق گناه
معصیت را خنده می آید ز استغفار ما!

دلگرمی من ز دیدن توست
این آینه رو بر آفتاب است!



دانش مشهدی (درگذشته پس از ۱۰۸۳ ه ق) از لطیف گویان سبک هندی است. دیوان او را استاد محمد قهرمان تصحیح کرده است. اینک ابیاتی از او :


چشم بر راه نسیم خوش خبر داریم ما
همچو بوی گل عزیزی در سفر داریم ما


شکسته بالی من عذرخواه پرواز است
نشسته ام که نگاهی کند شکار مرا


کجا پروای مردم هست چشم می پرستش را
بغیر از خواب شبگردی نگیرد چشم مستش را


تو رفتی سرگران از بزم و دور از دیده می گردد
ز بی جایی چو مرغ آشیان گم کرده ، خواب امشب


می رود هر شام از کویت به حسرت آفتاب
توشه راهش نگاه واپسینی بیش نیست


پیک یار آمد و تسکین دل نالان داد
برگ گل در قفس مرغ گرفتارم ریخت


شاید آن روی فلک بهتر از این رو باشد
پشت این آینه بر جانب ما افتاده ست


فتنه خیز است ره دیده و دامان ، بسیار
رفت صد قافله اشک و یکی باز نگشت


نشاط مرده و دل بی ترانه تاریک است
به چشم اهل مصیبت زمانه تاریک است


چراغ فیض در این بزم ، تیره می سوزد
ببند دیده و بگشا که خانه تاریک است !


گره نتواند از کارم گشودن
قلم در دستم انگشت زیاده ست !


سینه ما جانگدازان کربلای حسرت است
آرزوی کشته ای هر سو شهید افتاده است


سرگذشت شیشه می خواب غفلت آورد
گوش بر افسانه ای افکن که بیدارت کند !


چنین مست از شبیخون گلستان که می آیی
که بوی خون گل از دامن پاک تو می آید


رنگ گل قطره شبنم شد و بر خاک چکید
چمن از روی که امروز طراوت دارد ؟


به امید وصالت در شب هجر
نمی خوابم چو خون بی گناهان


دلیل راه عدم کو که زحمت عجبی ست
به سوی منزل نادیده بی نشان رفتن !


همچو دزدی که به باغ از گذر آب رود
از رگ تاک به میخانه رهی پیدا کن


در این سودا نزد ناخن به دل افغان زنجیری
ندارد ناله های پیش پا افتاده تاثیری


می آید و گرم از برم می گذرد
چون اشک که از چشم ترم می گذرد


همچون مژه بس که در نظرها پستم
یک قطره آب از سرم می گذرد !









منبع:http://sarapoem.persiangig.com/

غریب آشنا
04-13-2013, 06:17 PM
ظفرخان احسن از سرداران و والیان و شاعران قرن یازده هجری است.صائب تبریزی از معاشران او بوده و وی را ستوده است. از او حدود ۳۸۰۰ بیت برجاست. ابیاتی از او :





گرچه همچون شانه عمرم در تهیدستی گذشت
یک سر مو از سر زلف تو درهم نیستم !


به مردم چنان این جهان تنگ شد
که خود را به ملک عدم می کشند


یک چند چو ما سلسله جنبان جنون باش
تا چند به تقلید خردمند توان بود !؟


با پستی همت چه زنی دم ز اناالحق!؟
این حرف بلندی ست که بر دار توان زد


بی تابی ام بجاست که دوش از هجوم غم
آمد خیال او به دل تنگ و جا نیافت !


در حیرتم که دشمنی کفر و دین چراست
از یک چراغ کعبه و بتخانه روشن است


گه پای بند خالم و گه کوچه گرد زلف
یک دم به حال خود نگذارد هوس مرا


ز دوری تو گرفت آن قدر ملال مرا
که جام باده نمی آورد به حال مرا





میرزا محمد علی شیرازی (متوفی حدود ۱۱۲۰ ه ق) معروف به نعمت خان و دانشمند خان ، از شاعران و مترسلان و طنزپردازان قرن دوازدهم است. نمونه ای از ابیات لطیف او را در اینجا می آوریم. دیوان او پیش از این در هند چاپ شده است.





شد یقین از قصه یوسف که از اعجاز حسن
کف بریدن نیست مشکل ، دل بریدن مشکل است !


کارم ز بس گنه به سرافکندگی کشید
نقاش دید رویم و شرمندگی کشید !


عمری ست که کفرم به ترقی ست ز عشقش
تا حال عجب نیست که ایمان شده باشد !


دلم از بیم فراق تو به خود می لرزد
همچو آن قطره که از گل نچکیده ست هنوز


پیش عشق از عقل خود کی لاف دانایی زنم؟
این قَدَرها هم من دیوانه نادان نیستم !


یا رب نگاه کس به رخی آشنا مکن
گر می کنی، کرم کن و از هم جدا مکن !


پرده برداشت ز رخ شوخ ستمکاره من
می چکد رنگ گل امروز ز نظّاره من





نجیب کاشانی از شاعران و تاریخ نگاران پایان عصر صفوی است و در سخن او شور و حال دیگر مضمون یابان و نکته پردازان این دوران را می توان یافت. اینک گزیده ای از ابیات او:


سر به سر طومار زلفت شرح احوال من است
مو به مو فهمیده ام این مصرع پیچیده را


یاری چرخ و مددکاری ساقی ست یکی
هر که را دست گرفته ست ز پا می افتد !


خم سپهر تهی شد ز می پرستی ما
وفا نمی کند این باده ها به مستی ما


خاکساری بین که چون نقش قدم در راه او
عشق با خاکم برابر کرد و گردی برنخاست


مانند جام می که به گردش فتد به بزم
صد جا دلم زدست تو نامهربان پر است !


می توان از شش جهت تا کعبه مقصود رفت
مختلف هرچند باشد راهها منزل یکی ست


مشکل فتاده با یار کارم چو صبح و خورشید
با او نمی توان بود بی او نمی توان زیست
گریزانم از بیم غفلت ز راحت
چو طفلی که در خواب ترسیده باشد


در این ره به منزل رسد خاکساری
که چون جاده بر خویش پیچیده باشد


شاعری نیست که معنی بر و ماخذ خوان نیست
همه دزدند ولیکن عسس یکدگرند!


تا نگشتم پیر معلومم نشد
روسفیدیها به مویی بسته بود


شد چشم ما سفید و شب وصل او ندید
تا صبح انتظار کشیدیم و شب نشد


در بند آن نی ام که به دشنام یا دعاست
یادش به خیر هر که مرا یاد می کند !


کجا بودی که دیشب تا سحر در فکر گیسویت
دلم خواب پریشان دید و من تعبیرها کردم


عجب دارم که ابر رحمتم نومید بگذارد
که من عمری به امید کرم تقصیرها کردم


خمیازه کشیدیم به جای قدح می
ویران شود آن شهر که میخانه ندارد!


مرنج ای جان نرفتم گر به استقبال یار از خود
تپیدنهای دل پنداشتم آواز پایش را





بسیار بدی کردی و پنداشتیش نیک
نیکی چه بدی داشت که یک بار نکردی؟!


میر نجات اصفهانی: بیت فوق که به عکس شاعرش در میان مردم شهرتی فراوان دارد از میر نجات اصفهانی (متوفی ۱۱۲۲ ه ق ) از شاعران دوره صفوی است.بد نیست دیگر ابیات غزل میر نجات را از یک نسخه عکسی از کتابخانه دانشگاه تهران (به شماره ۳۵۷۷) نقل کنیم:


ای جان هوس عالم انوار نکردی
از داغ غمی فکر دل زار نکردی


از دوش .....بار.... نفکندی
خود را ز غم دهر سبکبار نکردی


از صفحه دل زنگ کدورت نزدودی
خود را ز صفت آینهّ یار نکردی


جز کوی توکل به همه کوی دویدی
کردی همه کاری ولی این کار نکردی


منصور نگشتی به جهاد دل خودکام
مردانه خرامی به سر دار نکردی


از بس که خوش افتاده تو را معنی انکار
دیدی رخ جانانه و اقرار نکردی


بر مائدهّ دوست بدین گرسنه چشمی
هرگز هوس نعمت دیدار نکردی


بسیار بدی کردی و پنداشتیش نیک
نیکی چه بدی داشت که یک بار نکردی


در کفر "نجات" است تو را دست غریبی
یک سبحه ندیدیم که زنار نکردی!





میر نجات اصفهانی (متوفی ۱۱۲۲ ه ق) از سادات کهکیلویه بود. او از دبیران و منشیان دوران صفوی است که در سرودن شعر شاگردی صائب تبریزی را کرده است. در مطلبی که در مورد اصطلاحات کشتی پیش از این نوشتیم ذکر خیری از او کردیم. ابیاتی از او در تذکره ها آمده که برخی از آنها هنوز ورد زبان مردم است. بیتهایی که در اینجا آورده ایم از صیادان معنی استاد محمد قهرمان انتخاب شده است:


کوه و صحرا پر است از نامت
بس که فریاد کرده ایم تو را


آن قَدَرها که یاد ما نکنی
آن قَدَر یاد کرده ایم تو را!


لباس سرمه ای ای کعبهّ نگاه مپوش
به مرگ من که دگر جامهّ سیاه مپوش!


رفت حاجی به طواف حرم و باز آمد
ما به قربان تو رفتیم و همان جا ماندیم!


ما به لطفی ز تو یک عمر قناعت داریم
یاد کن یک دم و صد سال فراموشم کن!


شد باعث غفلت مرا آگاهی از آمرزشت
برده ست خواب راحتم در سایهّ دیوار تو


رفتند رفیقان همه ، ای عمر گرامی
ماندیم در این بادیه ، بردار قدم ، های!


ناز عجبی می کشم از زندگی خویش
باز آ که وجود تو ضرور است عدم! های!


بسیار بدی کردی و پنداشتی اش نیک
نیکی چه بدی داشت که یک بار نکردی!؟


لاله خاکستری از خاک برون می آید
بس که در هر قدمی سوخته ای کاشته ای!





ابیات پراکنده از شاعران سبک هندی:


سفر اول شوق است به کویت ما را
صید ما زود توان کرد که نوپروازیم!


(سلیم تهرانی)


سینهّ ما جانگدازان کربلای حسرت است
آرزوی کشته ای هر سو شهید افتاده است !


(دانش مشهدی)


ما خویش را برای دل خلق سوختیم
ای وای بر دلی که نسوزد به حال ما


(نجیب کاشانی)


وادی امّید، بی پایان و فرصت نارسا
می روم بر دوش حسرت چون نگاه واپسین


(بیدل دهلوی)


اگر دلدار بی مهر است من هم غیرتی دارم
گر او رفت از نظر من نیز خواهم رفت از یادش !


(شاپور تهرانی)


شب که نم در جگر دیدهّ بی خواب نبود
اشک را نیز فشردیم ، در او آب نبود


(الهی اسدآبادی)


داغ بی دردی ابرم که ز دریا برخاست
می توانست که از چشم تری برخیزد!


(منصف تهرانی)


بی خوش آمد ، اگر تو باشم من
چشم از آیینه برنمی دارم !


(تنهای قمی)


پرتو عمر چراغی ست که در بزم وجود
به نسیم مژه بر هم زدنی خاموش است !


( سایر مشهدی)


گر اندک قوتی می داشتم می رفتم از یادش
غبار خاطر او گشته ام از ناتوانیها


(فطرت مشهدی)


پیراهنی از تار وفا دوخته بودم
چون تاب جفای تو نیاورد کفن شد


(طالب آملی)


غمهای مرده در دل من زنده کرد هجر
گویی شب فراق تو صبح قیامت است !


(فصیحی هروی)







منبع:سایت سارا شعر _ خانه (http://sarapoem.persiangig.com/)