غریب آشنا
04-13-2013, 05:37 PM
نقدی بر مسیح مادر
مصطفی علی پور
اشاره:
حضور زن یا زنان در شعر زندهیاد احمد شاملو (الف ـ بامداد) محور اصلی بحث پوران فرّخزاد است. اینكه اصولاً "زن" تا چه مایه در شكلگیری آثار شاملو نقش ایفا كرده و تا چه حد آثارش ـ كه گاه جمع فرهیختگی زبان و زیبایی است ـ ، مدیون پدیدة شاعرانة "زن" است.
این برداشت، ظاهراً طرح خانم پوران فرّخزاد در نوشتن كتاب "مسیح مادر" بوده است. طرحی كه به خودی خود میتوانست و میتواند زمینة موضوعی اشعار بسیاری از شاعران جهان باشد و اگر به درستی انجام شود، شاید بتواند پرده از روی بسیاری از ابهامهای معنایی و متنی آثار بزرگ شاعران بردارد.
مؤلّف محترم، شاملو را همچون فروغ، شاعری تجربهگرا میداند (ص 7) نیز نابغهای كه هر چند گاه در گوشهای از این جهان پدیدار میشوند(ص9) و از منظر همین تجربهگرایی و نبوغ است كه دو پدیدة "زن و اجتماع" منشأ الهام او در آفرینش شعرهایش میشوند.
از نوشتههای مؤلّف این طور میشود دریافت كه شاملو شاعر زن است و عشق، چون همسریِ چند زن را تجربه كرده، همچنان كه شاعری اجتماعی است، زیرا مبارزات اجتماعی را نیز در كارنامة خود دارد.
در نگاهی این چنینی است كه خانم پوران فرّخزاد، عشق شاملو را به "زن" و حتی به "دختران طنّاز كوچه و خیابان"، چنان با آب و تاب گزارش میكند، (ص12) كه گویا دارد از فتوحات و افتخارات بزرگی رمزگشایی میكند. مثلاً در معرّفی منشأ شعری از دفتر، آهنگهای فراموششده، به زنی یا دختری زیبا اشاره میكند به نام "گالیا".
كسی كه خود شاملو نیز چندان به وی اشارهای نداشته است. ولی نویسنده میخواهد به هر قیمتی شده، این شعر را به بند ناف "گالیا" ببندد، مینویسد: "شاید اگر تاریخ سرایش این شعرواره روشن میشد، میتوانستم بگویم آن را به خاطر نخستین عشق رسمی خود، "گالیا" نوشته است(ص 13) دختری كه به گفتة نویسنده، نیمهشبها به به رسم تیمارداری به دیدار شاعر میرود و با حضور خود اتاق كوچك و نمور زندان را به بهشتی همانند میكند،(ص14) و بعد با اندوه و دریغ و حسرت مینویسد: "از آنچه بین این عاشق و معشوق جوان گذشت، نویسنده را خبری نیست." (ص16) گویا عاشق و معشوق جوان میبایست نویسندة محترم (خانم پوران فرّخزاد) را از آنچه بینشان میگذشت، با خبر میساختند.
مادر شاعر نیز با آن سرگردانیها، بیپولیها، تنهایی و مرگ چند فرزند و پدر و همسر، از لطف قلم نویسنده بیبهره نمیماند، و ضمن كشف همانندیهایی میان زندگانی شاملو و اوضاع خانوادگی وی با زندگی خانوادگی خود (خانوادة فرّخزاد)، وضعیّت خانوادگی شاملو را بسیار ناگوار توصیف میكند. هر چند خانواده فرّخزاد به دلیل نبردهای دائمی پدر و مادر و گریز پدر از خانواده "طعم گس بیپولی" را میچشد.
نویسنده آنگاه عشق شاملو به مادر را كه خود شاعر بسیار اندك در آثارش نشان داده از نوع عشقِ "عُقدة ادیپ" (البته به گفته و تأكید نویسنده "با حذف امیال جنسی") میخواند و از نوع عشق مردانی میداند مادرگرا، كه در كودكی دور از چشم پدران به مادرانشان عشق میورزیدند.
مؤلّف محترم روشن نمیكنند چه نوع عشقی است كه فرزندان به مادران دارند كه حتماً باید دور از چشم پدران اتفاق بیفتد؟! عشقی كه به تأكید نویسنده و گفتة "فروید" باعث نفرتشان از پدرانشان میشد. (ص 21)
اصلاً این چه نوع ارجگذاری احمد شاملوست كه عشق به زنان و حتی به مادرش، به گفتة نویسنده از نوع "عقدة ادیپ" باید از افتخارات او بهشمار آید؟
پیداست در آغاز زندگی و شاعرانگی بسیاری از شاعران، زنی حضور داشته است كه گاه مایة الهام و اسباب خلاقیّت شاعر را فراهم میآورد. مثل آنچه دربارة نیما یوشیج، شهریار، نزار قبّانی، مایاكوفسكی و... اتفاق افتاد. اما هیچ یك حضور اینچنینی زن را در اندیشه و شعرشان مثل پرچم افتخار بر سر در خانههاشان به اهتزاز درنیاوردند.
بسیاری از سر حجب و تقوا ـ بیشتر شاعران ایرانی ـ حتّی از یادكرد خشك و خالی آن طفره رفتند و یا به نقل خاطرهواری از آن قناعت كردند. اصولاً پرداختن اینچنینی مبسوط و غلیظ و حماسی به این بخش از زندگی یك شاعر بزرگ مثل احمد شاملو كه خود نیز چندان علاقهای به یادكرد اینچنینی آنها نداشت، چه امتیازی میتواند باشد؟
جز اینكه احتمالاً تصویر شخصیت او را در ذهن پُرشماری از خوانندگان مشتاق شعرهای او مخدوش كند و غیر اخلاقی جلوه دهد، چه نتیجهای میتواند داشته باشد؟
نویسندة محترم باید بداند كه آنچه شاملو را با همة فراز و نشیبهای شعری و فكریاش در گذر از چند نسل همچنان بزرگ و احترامبرانگیز ساخته است، فریاد "درد مشترك" او و خلق لحظاتی است كه از مهتابی به كوچة تاریك خم میشد و به جای همة نومیدان میگریست و نیز در كنار غم نان، همچنان برای انسان سرودها میساخت1. اینها برای وی حُرمت آورد و میآورد نه ركوردشكنی او در عشق به زنان و ازدواجهای ناكام و چندباره و مكرّر كه خود نیز به نفرت از آنها یاد كرده است2.
و اصلاً اگر این توصیفهای شاعرانة نویسنده از هر یك از زنان شاملو مثلاً "باشندة زیبای تقدیر" (ص 43)، "زنی سرشار از شور و شعور و تكاپو و جنبش كه در آبهای ازلی پارو میكشد" (ص 46)، "آموزگاری مهربان"، "بانویی ساده و صمیمی (ص 89) كه تحصیلكرده و زباندان و سرشناس بود"(ص93) درست باشد، و بتوان تأثیر سایة حضور آنان را بر شعرهای خوب شاملو باور كرد، چگونه است كه پس از اندك زمانی این "باشندگان زیبای تقدیر" هر یك به شیوهای خود را از شرّ شاعر میرهانند و یا شاعر را از شرّ خود ....؟ و حتی یكی از آنها با وجودِ آوردن چهار فرزند برای شاعر، شاعر را در تنهایی و سرگردانی رها میكند؟ و یا شاعر از تحمل چنین "باشندة زیبای تقدیر" شانه خالی میكند؟
نویسنده میكوشد پشت همه شعرهای عاشقانة شاملو، یك زن را معرّفی كند و به خوانندة كتابش بقبولاند كه شاعر، همة این عاشقانههایش را در ستایش زنی نوشته است و از اینكه ممكن است در شعری زنی، منشأ الهام شاعر نباشد، بسیار نگران و متأسف میشود:
"نمیدانم و از این نادانی در تردیدم كه مبادا الهامآور این شعر، نه یك زن، بل آرمانهای حزب توده باشد كه زمانی كوتاه شاعر مردمدوست و انسانگرا را جذب خود كرده بود!"(ص40)
حال آنكه هر كسی میداند كه "شعر عاشقانه" یك ژانر است، یك نوع شعری است و لزوماً نباید منشأ الهام بیرونی داشته باشد و میتواند بیش از آنكه به عنصر زن مرتبط باشد به حضور زن درونی شاعر مرد و به گفتة یونگ "آنیما" ارتباط پیدا كند، كه "تجسّم تمام تمایلات روانی زنانه در روح مرد است.3"
چگونه میشود عشق مادر به فرزند را كه به گفتة نویسنده "او را در آغوش میكشد و میبوسد و میبوید و مینوازد و..." فرویدی تعبیر كرد و "غریزة مادری را هم برآمده از خودخواهی و شهوات پنهان" (ص 47) دانست؟ با این همه نویسنده تأكید میكند: "اگر هم به راستی چنین باشد، (= غریزة مادری برآمده از خودخواهی و شهوات پنهان) باز هم شیرین و شایان پذیرش است!"(ص47)
شاملو شاعر بزرگی است و آنقدر شعرهای خوب و بزرگ دارد كه بتواند برای وی حُرمت ملّی بیاورد. ترجمهها و بازسراییهایش از آثار بزرگ نویسندگان و شاعران جهان و مهمتر از آنها كتاب عظیم "كوچه"اش آنقدر كارنامة ادبی و هنری او را درخشان كرده است كه بتواند نه فقط جامعة ادبی و هنری، بلكه تودة كثیری از مردم عادی را دریغاگوی مرگ وی كند. و نیازی بدان نیست كه حضور زنان و دختران را در زندگی عادی، زناشویی و شخصیاش كه گاه ممكن است شخصیتهای عاشقانة شعرهایش نیز باشند، توجیه و بهعنوان افتخارات وی ثبت كرد.
خود نیز هیچگاه نخواسته است از این اخلاق و عادت زندگیاش ـ حتّی در سالهای پیش از انقلاب كه هر گونه اظهاری و پرداختنی در این زمینه عادی و معمولی مینمود - دفاع كند. هر چند حضور یك و دو زن در زندگیاش دستمایة شعرهای خواندنی شده است؛ و یا فرصتی فراهم آورده است تا او بهعنوان یك شاعر، به ستایش زیبایی، زلالی و بزرگی زن در جامعة مسلّط مردسالار بپردازد.
تعبیرهای آنچنانی نویسنده از احمد شاملو بهویژه آنجا كه مینویسد: "در حال و هوای بیجفتی و بیعشقی احمد شاملو كه دریایی در خود نهفته دارد، مانیفست خود را دربارة شعر نو... پی میگیرد،" (ص 99) جز تنزّل شخصیت شاملو هیچ سودی ندارد. شاملو در این گونه تعبیرهای نویسنده تا سطح آدمهای كوچك سطحی و مبتذل سقوط میكند. این چگونه پژوهشی است كه باید تمامی محرمات زندگی خصوصی شاعر چنین عریان شود؟ و اصلاً این افشاگریهای مشفقانه(!)
چه اعتباری برای شاعری كه به مدد چند دهه فعالیت جدّی ادبی و هنری یكی از سرشناسترین چهرههای ممتاز ادبی معاصر است، فراهم میآورد كه خانم پوران فرّخزاد چنین ارشمیدسوار فریاد "یافتم یافتم" سر میدهد؟
ورود "آیدا سركیسیان" به زندگی شاعر كه نویسنده از آن به "هبوط، هبوط ناگهانی آیدا بر جزیرة زمستانزدة احمد شاملو" تعبیر میكند، چنان جدّی تلّقی میشود كه از نظر نویسنده اگر چنین هبوطی اتفاق نمیافتاد، به گفتة وی (نویسنده) "احمد شاملویی را كه ما حالا داریم و مغرورانه بر تارك ادبیات معاصر نشاندهایم، هرگز به این شكل و شمایل نداشتیم."(ص 106)
هر چند تأثیر "آیدا" در زندگی ادبی احمد شاملو را میتوان در دفترهایی كه به نام "آیدا" مثل "آیدا در آینه" و "آیدا، درخت و خنجر و خاطره" منتشر شدهاند، یافت، اما آیا خود آیدا ادّعاهای چنین متعصّبانه و اغراقآمیز نویسنده را میپذیرد؟
آیا این، خود رهنمود و نشانی غلط برای خیل پُرشمار جوانان شاعر و خوانندة شعر شاملو نیست كه مثلاً اگر میخواهند شاعر واقعی باقی بمانند، باید به نسخهای كه خانم پوران فرّخزاد پیچیده است، عمل كنند؟
و بالاخره، نویسنده پس از چندین و چند بار مادینه، نرینه گفتن و مذكّر و مؤنّث كردن، شاملو را به گفتة خودش "به رغم دانش و بینشی كه دارد"، شاعری میداند كه "هرگز نتوانسته ذهن آركائیك خود را از زنستیزی رایج خالی كند." (ص 125) به گفتة نویسنده زن از نظر شاملو "نه موجودی پا به پای مرد، بل موجودی در خدمت اوست."، "ابزاری برای خوشبادیها و خوشباشیهای مرد" است. (ص 125)
نویسنده این ادّعای قاطع را فقط از درون این عبارت "آیدا در آینه" كه: "ای كلادیوسها / من برادر اُفلیای بیدست و پایم" (ص 126) كشف كرده است، مستند دیگری در دست ندارد. این گفته اما راست است كه "عشق در نظرگاه شاملو چیز دیگری است و نیایش نوعی دیگر" (ص 157) و متفاوت از سرودههای توللّی، نادرپور و مشیری. چرا كه شاملو گاه از عشقی خصوصی به عشقی عام و انسانی پُل میزند و از دردی سخن میگوید كه درد انسان است؛ ـ كوه با نخستین سنگ آغاز میشود / و انسان با نخستین درد / در من زندانی ستمگری بود/ كه به آواز زنجیرش خو نمیكرد / من با نخستین نگاه تو آغاز شدم / توفانها / در رقص عظیم تو / به شكوهمندی / نیلبكی مینوازند / و ترانة رگهایت / آفتاب همیشه را طالع میكند4. (آیدا در آینه، ص 152)
ـ دستانت آشتی است / و دوستانی كه یاری میدهند / تا دشمنی از یاد برده شود5. (آیدا در آینه، ص 153)
بهتر بود نویسنده این سطرها را نیز میدیدند و درمییافتند كه "زن" نه آن چنان كه پرداختهاند، در شعر شاملو ابزار است و نه آنچنان كه كشف كردهاند، شاملو شاعر زنستیز... این سطرها یكی از اوجهای ارجگذاری زن در شعر روزگار ماست:
اكنون / هر زن، مریمی است. / و هر مریم را /عیسایی بر صلیب / بیتاج خار و صلیب و جُلجتا / بیپیلات و قاضیان و دیوان عدالت....6
آیدا درخت، خنجر و خاطره (ص 107)
و این نیز نگاهی دیگر به شخصیت زن امروز در یكی دیگر از شعرهای شاملو:
ای صبور / ای پرستار / ای مؤمن / پیروزی تو میوة حقیقت توست / رگبارها و برف را / توفان و آفتاب آتش ؟ را / به تحمّل و صبر شكستی / باش تا میوة غرورت برسد... / پیروزی عشق نصیب تو باد.7
آیدا درخت، خنجر و خاطره (ص 50)
اما با این همه، حتّی وجود "آیدا" نیز برخلاف نظر نویسندة محترم همواره نمیتواند برای شاعر پناهی شود و گریزگاهی:
همه لرزش دست و دلم / از آن بود/ كه عشق، پناهی گردد/ پروازی نه/ گریزگاهی گردد. / آی عشق! آی عشق! / چهرة آبیات پیدا نیست....8
و بالاخره، آشكار نیست نویسندة محترم از كجای شعر "حدیث بیقراری ماهان"، "ناتوانی شاملو را در بستر همسر همدلش" دریافته است كه چنین قاطع و بیاحتیاط مینویسد:
"و به ناتوانی در بستر همسر همدلش میاندیشید كه روزگاری پیش، خیلی دور، او را به هیئت غولی زیبا دیده و به تواناییاش دل، بسته بود." (ص 217)
با این همه گشایش چنین فصلی در زندگی شاعران امروز فرصت و غنیمتی است.
و افتخار این آغازگری و ابتكار به نام خانم پوران فرّخزاد ثبت میشود. آنچه در رهگذر این نوع پژوهش بایسته است، رعایت احتیاط و اصل وسواس اخلاقی در پردهگشایی از صحنههای خصوصی زندگی شاعرانة شاعران است. تا خدای نكرده به شخصیت فردی و خانوادگی آنان آسیبی نرسد. این احتیاط و وسواس دربارة شاعران و هنرمندانی كه از میان ما رفتهاند و نیستند تا احیاناً از خود دفاع كنند، باید بیشتر و افزونتر باشد. به علاوه برابر اصل عدم قطعیّت معنا و تأویل، شایسته آن است كه از حدود احكام قطعی كه غالباً از تغییر پژوهشگر در متن برمیآید، خودداری كنیم.
پینوشت:
1ـ آقای یوسفعلی میرشكاك، سالها پیش در مقالهای پرخاشجویانه عبارتهایی از این دست را در شعر شاملو حرمتبرانگیز دانسته است.
(ن. گ. به : ستیز با خویشتن و جهان، انتشارات برگ، چاپ اوّل، 1369، ص 101)
2ـ آقای عبدالعلی دستغیب در نقد آثار شاملو مینویسد: شاملو زندگانی زناشویی را فاجعهای مینامد و باور دارد كه نزدیكی كامل روح و جسم برای دو تن انسان امكانناپذیر است.
(ن. گ. به: نقد آثار احمد شاملو، انتشارات چاپار، چاپ سوم، 1357، ص 17)
3ـ كارل گوستاو یونگ، انسان و سمبلهایش، ترجمة ابوطالب صارمی، انتشارات امیركبیر، چاپ اول، 1352، ص 281.
4 و 5 ـ آیدا در آینه، احمد شاملو، انتشارات نیل، [بیتا]، تهران.
6 و7ـ آیدا، درخت و خنجر و خاطره، احمد شاملو، نشر مروارید، چاپ چهارم، 1372، تهران.
8ـ ابراهیم در آتش، احمد شاملو، انتشارات زمانه و نگاه، چاپ ششم، 1371، تهران.
منبع :Soreie Mehr - Magazines (http://www.pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Firicap.com%2Fmagen try.asp%3Fid%3D4002)
منبع من :http://sarapoem.persiangig.com/ (http://www.pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fsarapoem.persiangi g.com%2F)
مصطفی علی پور
اشاره:
حضور زن یا زنان در شعر زندهیاد احمد شاملو (الف ـ بامداد) محور اصلی بحث پوران فرّخزاد است. اینكه اصولاً "زن" تا چه مایه در شكلگیری آثار شاملو نقش ایفا كرده و تا چه حد آثارش ـ كه گاه جمع فرهیختگی زبان و زیبایی است ـ ، مدیون پدیدة شاعرانة "زن" است.
این برداشت، ظاهراً طرح خانم پوران فرّخزاد در نوشتن كتاب "مسیح مادر" بوده است. طرحی كه به خودی خود میتوانست و میتواند زمینة موضوعی اشعار بسیاری از شاعران جهان باشد و اگر به درستی انجام شود، شاید بتواند پرده از روی بسیاری از ابهامهای معنایی و متنی آثار بزرگ شاعران بردارد.
مؤلّف محترم، شاملو را همچون فروغ، شاعری تجربهگرا میداند (ص 7) نیز نابغهای كه هر چند گاه در گوشهای از این جهان پدیدار میشوند(ص9) و از منظر همین تجربهگرایی و نبوغ است كه دو پدیدة "زن و اجتماع" منشأ الهام او در آفرینش شعرهایش میشوند.
از نوشتههای مؤلّف این طور میشود دریافت كه شاملو شاعر زن است و عشق، چون همسریِ چند زن را تجربه كرده، همچنان كه شاعری اجتماعی است، زیرا مبارزات اجتماعی را نیز در كارنامة خود دارد.
در نگاهی این چنینی است كه خانم پوران فرّخزاد، عشق شاملو را به "زن" و حتی به "دختران طنّاز كوچه و خیابان"، چنان با آب و تاب گزارش میكند، (ص12) كه گویا دارد از فتوحات و افتخارات بزرگی رمزگشایی میكند. مثلاً در معرّفی منشأ شعری از دفتر، آهنگهای فراموششده، به زنی یا دختری زیبا اشاره میكند به نام "گالیا".
كسی كه خود شاملو نیز چندان به وی اشارهای نداشته است. ولی نویسنده میخواهد به هر قیمتی شده، این شعر را به بند ناف "گالیا" ببندد، مینویسد: "شاید اگر تاریخ سرایش این شعرواره روشن میشد، میتوانستم بگویم آن را به خاطر نخستین عشق رسمی خود، "گالیا" نوشته است(ص 13) دختری كه به گفتة نویسنده، نیمهشبها به به رسم تیمارداری به دیدار شاعر میرود و با حضور خود اتاق كوچك و نمور زندان را به بهشتی همانند میكند،(ص14) و بعد با اندوه و دریغ و حسرت مینویسد: "از آنچه بین این عاشق و معشوق جوان گذشت، نویسنده را خبری نیست." (ص16) گویا عاشق و معشوق جوان میبایست نویسندة محترم (خانم پوران فرّخزاد) را از آنچه بینشان میگذشت، با خبر میساختند.
مادر شاعر نیز با آن سرگردانیها، بیپولیها، تنهایی و مرگ چند فرزند و پدر و همسر، از لطف قلم نویسنده بیبهره نمیماند، و ضمن كشف همانندیهایی میان زندگانی شاملو و اوضاع خانوادگی وی با زندگی خانوادگی خود (خانوادة فرّخزاد)، وضعیّت خانوادگی شاملو را بسیار ناگوار توصیف میكند. هر چند خانواده فرّخزاد به دلیل نبردهای دائمی پدر و مادر و گریز پدر از خانواده "طعم گس بیپولی" را میچشد.
نویسنده آنگاه عشق شاملو به مادر را كه خود شاعر بسیار اندك در آثارش نشان داده از نوع عشقِ "عُقدة ادیپ" (البته به گفته و تأكید نویسنده "با حذف امیال جنسی") میخواند و از نوع عشق مردانی میداند مادرگرا، كه در كودكی دور از چشم پدران به مادرانشان عشق میورزیدند.
مؤلّف محترم روشن نمیكنند چه نوع عشقی است كه فرزندان به مادران دارند كه حتماً باید دور از چشم پدران اتفاق بیفتد؟! عشقی كه به تأكید نویسنده و گفتة "فروید" باعث نفرتشان از پدرانشان میشد. (ص 21)
اصلاً این چه نوع ارجگذاری احمد شاملوست كه عشق به زنان و حتی به مادرش، به گفتة نویسنده از نوع "عقدة ادیپ" باید از افتخارات او بهشمار آید؟
پیداست در آغاز زندگی و شاعرانگی بسیاری از شاعران، زنی حضور داشته است كه گاه مایة الهام و اسباب خلاقیّت شاعر را فراهم میآورد. مثل آنچه دربارة نیما یوشیج، شهریار، نزار قبّانی، مایاكوفسكی و... اتفاق افتاد. اما هیچ یك حضور اینچنینی زن را در اندیشه و شعرشان مثل پرچم افتخار بر سر در خانههاشان به اهتزاز درنیاوردند.
بسیاری از سر حجب و تقوا ـ بیشتر شاعران ایرانی ـ حتّی از یادكرد خشك و خالی آن طفره رفتند و یا به نقل خاطرهواری از آن قناعت كردند. اصولاً پرداختن اینچنینی مبسوط و غلیظ و حماسی به این بخش از زندگی یك شاعر بزرگ مثل احمد شاملو كه خود نیز چندان علاقهای به یادكرد اینچنینی آنها نداشت، چه امتیازی میتواند باشد؟
جز اینكه احتمالاً تصویر شخصیت او را در ذهن پُرشماری از خوانندگان مشتاق شعرهای او مخدوش كند و غیر اخلاقی جلوه دهد، چه نتیجهای میتواند داشته باشد؟
نویسندة محترم باید بداند كه آنچه شاملو را با همة فراز و نشیبهای شعری و فكریاش در گذر از چند نسل همچنان بزرگ و احترامبرانگیز ساخته است، فریاد "درد مشترك" او و خلق لحظاتی است كه از مهتابی به كوچة تاریك خم میشد و به جای همة نومیدان میگریست و نیز در كنار غم نان، همچنان برای انسان سرودها میساخت1. اینها برای وی حُرمت آورد و میآورد نه ركوردشكنی او در عشق به زنان و ازدواجهای ناكام و چندباره و مكرّر كه خود نیز به نفرت از آنها یاد كرده است2.
و اصلاً اگر این توصیفهای شاعرانة نویسنده از هر یك از زنان شاملو مثلاً "باشندة زیبای تقدیر" (ص 43)، "زنی سرشار از شور و شعور و تكاپو و جنبش كه در آبهای ازلی پارو میكشد" (ص 46)، "آموزگاری مهربان"، "بانویی ساده و صمیمی (ص 89) كه تحصیلكرده و زباندان و سرشناس بود"(ص93) درست باشد، و بتوان تأثیر سایة حضور آنان را بر شعرهای خوب شاملو باور كرد، چگونه است كه پس از اندك زمانی این "باشندگان زیبای تقدیر" هر یك به شیوهای خود را از شرّ شاعر میرهانند و یا شاعر را از شرّ خود ....؟ و حتی یكی از آنها با وجودِ آوردن چهار فرزند برای شاعر، شاعر را در تنهایی و سرگردانی رها میكند؟ و یا شاعر از تحمل چنین "باشندة زیبای تقدیر" شانه خالی میكند؟
نویسنده میكوشد پشت همه شعرهای عاشقانة شاملو، یك زن را معرّفی كند و به خوانندة كتابش بقبولاند كه شاعر، همة این عاشقانههایش را در ستایش زنی نوشته است و از اینكه ممكن است در شعری زنی، منشأ الهام شاعر نباشد، بسیار نگران و متأسف میشود:
"نمیدانم و از این نادانی در تردیدم كه مبادا الهامآور این شعر، نه یك زن، بل آرمانهای حزب توده باشد كه زمانی كوتاه شاعر مردمدوست و انسانگرا را جذب خود كرده بود!"(ص40)
حال آنكه هر كسی میداند كه "شعر عاشقانه" یك ژانر است، یك نوع شعری است و لزوماً نباید منشأ الهام بیرونی داشته باشد و میتواند بیش از آنكه به عنصر زن مرتبط باشد به حضور زن درونی شاعر مرد و به گفتة یونگ "آنیما" ارتباط پیدا كند، كه "تجسّم تمام تمایلات روانی زنانه در روح مرد است.3"
چگونه میشود عشق مادر به فرزند را كه به گفتة نویسنده "او را در آغوش میكشد و میبوسد و میبوید و مینوازد و..." فرویدی تعبیر كرد و "غریزة مادری را هم برآمده از خودخواهی و شهوات پنهان" (ص 47) دانست؟ با این همه نویسنده تأكید میكند: "اگر هم به راستی چنین باشد، (= غریزة مادری برآمده از خودخواهی و شهوات پنهان) باز هم شیرین و شایان پذیرش است!"(ص47)
شاملو شاعر بزرگی است و آنقدر شعرهای خوب و بزرگ دارد كه بتواند برای وی حُرمت ملّی بیاورد. ترجمهها و بازسراییهایش از آثار بزرگ نویسندگان و شاعران جهان و مهمتر از آنها كتاب عظیم "كوچه"اش آنقدر كارنامة ادبی و هنری او را درخشان كرده است كه بتواند نه فقط جامعة ادبی و هنری، بلكه تودة كثیری از مردم عادی را دریغاگوی مرگ وی كند. و نیازی بدان نیست كه حضور زنان و دختران را در زندگی عادی، زناشویی و شخصیاش كه گاه ممكن است شخصیتهای عاشقانة شعرهایش نیز باشند، توجیه و بهعنوان افتخارات وی ثبت كرد.
خود نیز هیچگاه نخواسته است از این اخلاق و عادت زندگیاش ـ حتّی در سالهای پیش از انقلاب كه هر گونه اظهاری و پرداختنی در این زمینه عادی و معمولی مینمود - دفاع كند. هر چند حضور یك و دو زن در زندگیاش دستمایة شعرهای خواندنی شده است؛ و یا فرصتی فراهم آورده است تا او بهعنوان یك شاعر، به ستایش زیبایی، زلالی و بزرگی زن در جامعة مسلّط مردسالار بپردازد.
تعبیرهای آنچنانی نویسنده از احمد شاملو بهویژه آنجا كه مینویسد: "در حال و هوای بیجفتی و بیعشقی احمد شاملو كه دریایی در خود نهفته دارد، مانیفست خود را دربارة شعر نو... پی میگیرد،" (ص 99) جز تنزّل شخصیت شاملو هیچ سودی ندارد. شاملو در این گونه تعبیرهای نویسنده تا سطح آدمهای كوچك سطحی و مبتذل سقوط میكند. این چگونه پژوهشی است كه باید تمامی محرمات زندگی خصوصی شاعر چنین عریان شود؟ و اصلاً این افشاگریهای مشفقانه(!)
چه اعتباری برای شاعری كه به مدد چند دهه فعالیت جدّی ادبی و هنری یكی از سرشناسترین چهرههای ممتاز ادبی معاصر است، فراهم میآورد كه خانم پوران فرّخزاد چنین ارشمیدسوار فریاد "یافتم یافتم" سر میدهد؟
ورود "آیدا سركیسیان" به زندگی شاعر كه نویسنده از آن به "هبوط، هبوط ناگهانی آیدا بر جزیرة زمستانزدة احمد شاملو" تعبیر میكند، چنان جدّی تلّقی میشود كه از نظر نویسنده اگر چنین هبوطی اتفاق نمیافتاد، به گفتة وی (نویسنده) "احمد شاملویی را كه ما حالا داریم و مغرورانه بر تارك ادبیات معاصر نشاندهایم، هرگز به این شكل و شمایل نداشتیم."(ص 106)
هر چند تأثیر "آیدا" در زندگی ادبی احمد شاملو را میتوان در دفترهایی كه به نام "آیدا" مثل "آیدا در آینه" و "آیدا، درخت و خنجر و خاطره" منتشر شدهاند، یافت، اما آیا خود آیدا ادّعاهای چنین متعصّبانه و اغراقآمیز نویسنده را میپذیرد؟
آیا این، خود رهنمود و نشانی غلط برای خیل پُرشمار جوانان شاعر و خوانندة شعر شاملو نیست كه مثلاً اگر میخواهند شاعر واقعی باقی بمانند، باید به نسخهای كه خانم پوران فرّخزاد پیچیده است، عمل كنند؟
و بالاخره، نویسنده پس از چندین و چند بار مادینه، نرینه گفتن و مذكّر و مؤنّث كردن، شاملو را به گفتة خودش "به رغم دانش و بینشی كه دارد"، شاعری میداند كه "هرگز نتوانسته ذهن آركائیك خود را از زنستیزی رایج خالی كند." (ص 125) به گفتة نویسنده زن از نظر شاملو "نه موجودی پا به پای مرد، بل موجودی در خدمت اوست."، "ابزاری برای خوشبادیها و خوشباشیهای مرد" است. (ص 125)
نویسنده این ادّعای قاطع را فقط از درون این عبارت "آیدا در آینه" كه: "ای كلادیوسها / من برادر اُفلیای بیدست و پایم" (ص 126) كشف كرده است، مستند دیگری در دست ندارد. این گفته اما راست است كه "عشق در نظرگاه شاملو چیز دیگری است و نیایش نوعی دیگر" (ص 157) و متفاوت از سرودههای توللّی، نادرپور و مشیری. چرا كه شاملو گاه از عشقی خصوصی به عشقی عام و انسانی پُل میزند و از دردی سخن میگوید كه درد انسان است؛ ـ كوه با نخستین سنگ آغاز میشود / و انسان با نخستین درد / در من زندانی ستمگری بود/ كه به آواز زنجیرش خو نمیكرد / من با نخستین نگاه تو آغاز شدم / توفانها / در رقص عظیم تو / به شكوهمندی / نیلبكی مینوازند / و ترانة رگهایت / آفتاب همیشه را طالع میكند4. (آیدا در آینه، ص 152)
ـ دستانت آشتی است / و دوستانی كه یاری میدهند / تا دشمنی از یاد برده شود5. (آیدا در آینه، ص 153)
بهتر بود نویسنده این سطرها را نیز میدیدند و درمییافتند كه "زن" نه آن چنان كه پرداختهاند، در شعر شاملو ابزار است و نه آنچنان كه كشف كردهاند، شاملو شاعر زنستیز... این سطرها یكی از اوجهای ارجگذاری زن در شعر روزگار ماست:
اكنون / هر زن، مریمی است. / و هر مریم را /عیسایی بر صلیب / بیتاج خار و صلیب و جُلجتا / بیپیلات و قاضیان و دیوان عدالت....6
آیدا درخت، خنجر و خاطره (ص 107)
و این نیز نگاهی دیگر به شخصیت زن امروز در یكی دیگر از شعرهای شاملو:
ای صبور / ای پرستار / ای مؤمن / پیروزی تو میوة حقیقت توست / رگبارها و برف را / توفان و آفتاب آتش ؟ را / به تحمّل و صبر شكستی / باش تا میوة غرورت برسد... / پیروزی عشق نصیب تو باد.7
آیدا درخت، خنجر و خاطره (ص 50)
اما با این همه، حتّی وجود "آیدا" نیز برخلاف نظر نویسندة محترم همواره نمیتواند برای شاعر پناهی شود و گریزگاهی:
همه لرزش دست و دلم / از آن بود/ كه عشق، پناهی گردد/ پروازی نه/ گریزگاهی گردد. / آی عشق! آی عشق! / چهرة آبیات پیدا نیست....8
و بالاخره، آشكار نیست نویسندة محترم از كجای شعر "حدیث بیقراری ماهان"، "ناتوانی شاملو را در بستر همسر همدلش" دریافته است كه چنین قاطع و بیاحتیاط مینویسد:
"و به ناتوانی در بستر همسر همدلش میاندیشید كه روزگاری پیش، خیلی دور، او را به هیئت غولی زیبا دیده و به تواناییاش دل، بسته بود." (ص 217)
با این همه گشایش چنین فصلی در زندگی شاعران امروز فرصت و غنیمتی است.
و افتخار این آغازگری و ابتكار به نام خانم پوران فرّخزاد ثبت میشود. آنچه در رهگذر این نوع پژوهش بایسته است، رعایت احتیاط و اصل وسواس اخلاقی در پردهگشایی از صحنههای خصوصی زندگی شاعرانة شاعران است. تا خدای نكرده به شخصیت فردی و خانوادگی آنان آسیبی نرسد. این احتیاط و وسواس دربارة شاعران و هنرمندانی كه از میان ما رفتهاند و نیستند تا احیاناً از خود دفاع كنند، باید بیشتر و افزونتر باشد. به علاوه برابر اصل عدم قطعیّت معنا و تأویل، شایسته آن است كه از حدود احكام قطعی كه غالباً از تغییر پژوهشگر در متن برمیآید، خودداری كنیم.
پینوشت:
1ـ آقای یوسفعلی میرشكاك، سالها پیش در مقالهای پرخاشجویانه عبارتهایی از این دست را در شعر شاملو حرمتبرانگیز دانسته است.
(ن. گ. به : ستیز با خویشتن و جهان، انتشارات برگ، چاپ اوّل، 1369، ص 101)
2ـ آقای عبدالعلی دستغیب در نقد آثار شاملو مینویسد: شاملو زندگانی زناشویی را فاجعهای مینامد و باور دارد كه نزدیكی كامل روح و جسم برای دو تن انسان امكانناپذیر است.
(ن. گ. به: نقد آثار احمد شاملو، انتشارات چاپار، چاپ سوم، 1357، ص 17)
3ـ كارل گوستاو یونگ، انسان و سمبلهایش، ترجمة ابوطالب صارمی، انتشارات امیركبیر، چاپ اول، 1352، ص 281.
4 و 5 ـ آیدا در آینه، احمد شاملو، انتشارات نیل، [بیتا]، تهران.
6 و7ـ آیدا، درخت و خنجر و خاطره، احمد شاملو، نشر مروارید، چاپ چهارم، 1372، تهران.
8ـ ابراهیم در آتش، احمد شاملو، انتشارات زمانه و نگاه، چاپ ششم، 1371، تهران.
منبع :Soreie Mehr - Magazines (http://www.pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Firicap.com%2Fmagen try.asp%3Fid%3D4002)
منبع من :http://sarapoem.persiangig.com/ (http://www.pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fsarapoem.persiangi g.com%2F)