PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شعر



javad jan
03-06-2013, 05:35 PM
فرشته اومدی از دور

چطوره حال و احوالت

یکم تن خسته راهی

غباره رو پر و بالت

فرشته اومدی از دور

ببین از شوق تابیدم

میدونستم میای حالا

تو رو من خواب میدیدم

چه خوبه اومدی پیشم

تو هستی این یه تسکینه

چقدر آرامشت خوبه

چقدر حرفات شیرینه

فرشته آسمون انگار خلاصست تو دو تا بالت

تو میگی آخرش یک شب میان از ماه دنبالت

میان میری نمیمونی تو مال آسمونایی

زمین جای قشنگی نیست برای تو که زیبایی

تو میری آره میدونم

نمیگم که بمون پیشم


ولی تا لحظه رفتن یه عالم عاشقت میشم

javad jan
03-06-2013, 05:37 PM
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید
قصه بی سروسامانی من گوش کنید
شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی
سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی؟
روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم
ساکن کوی بت عربده جویی بودیم
کس در آن سلسله غیر از منو دل بند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود
اول آنکس که گرفتار شدش من بودم
باعث گرمی بازار شدش من بودم
عشق من شد سبب خوبی و رعناییاو
داد رسوایی من شهرت زیبایی او
بس که دادم همه جا شرح دلارایی او
شهر پر گشت ز غوغای تماشایی او
این زمان عاشق سر گشته فراوان دارد
کی سر برگ من بی سر و سامان دارد

.راستی میدونم اکثرتون خوندید این شعرو از وحشی بافقی

javad jan
03-06-2013, 05:42 PM
عشق یعنی چون محمد پابه راه/عشق یعنی همچو یوسف قعر چاه

عشق یعنی بیستون کندن به دست/عشق یعنی زاهد امابت پرست

عشق یعنی همچو من شیداشدن/عشق یعنی قطره ودریا شدن

عشق یعنی یک شقایق غرق خون/عشق یعنی درد ومحنت در درون

عشق یعنی یک تبلور یک سرود/عشق یعنی یک سلام و یک درود

javad jan
03-06-2013, 05:57 PM
باز باران بی ترانه

گریه هایم بی بهانه

میخورد بر سقف قلبم

باورت شاید نباشد

خسته است این قلب تنگم. ..

javad jan
03-06-2013, 06:12 PM
نتوانم به کس گویم

فقط می سوزم و می سازم و با درد پنهانی بسی من خون دل دارم

دلی بی آب و گل دارم

به پو چی ها رسیدم من

به بی دردی رسیدم من

به این دوران نامردی رسیدم من

نمیدانم

نمی گویم

نمی جویم نمی پرسم

نمی گویند

نمی جوند

جوابی را نمی دانم

سوالی را نمی پرسند و از غمها نمی گویند

چرا من غرق در هیچم؟

چرا بیگانه از خویشم؟

خداوندا رهایی ده

کلام آشنایی ده

خدایا آشنایم ده

خداوندا پناهم ده

امیدم ده

خدایا یا بترکان این غم دل را

و یا در هم شکن این سد راهم را

که دیگر خسته از خویشم

که دیگر بی پس و پیشم

فقط از ترس تنهایی

هر از گاهی چو درویشم

و صوتی زیر لب دارم

وبا خود می کنم نجوای پنهانی

که شاید گیرم آرامش

ولی آن هم علاجی نیست

و درمانم فقط درمان بی دردیست

و آن هم دست پاک ذات پاکت را نیازی جاودانش هست…

javad jan
03-06-2013, 06:15 PM
خان:من ارگ بم و خشت به خشتم متلاشیِ. تو نقش جهان هر وجبت ترمه و کاشی.در هر نفس اینست دعایم همه ای دوست. در زیرو بم خاطره آزرده نباشی.

javad jan
03-06-2013, 06:16 PM
ی جهت خود را مرنجان از قضا نتوان گریخت
نوش جان باید کنی حق هر چه در پیمانه ریخت.

javad jan
03-09-2013, 02:57 PM
اگر مانده بودی تو را تا به عرش خدا می رساندم

اگر مانده بودی تو را تا دل قصه ها می کشاندم

اگر با تو بودم به شب های غربت که تنها نبودم

اگر مانده بودی ز تو می نوشتم تو را می سرودم

مانده بودی اگر نازنینم زندگی رنگ و بوی دگر داشت

این شب سرد و غمگین غربت با وجود تو رنگ سحر داشت

با تو این مرغک پر شکسته مانده بودی اگر بال و پر داشت

با تو بیمی نبودش ز طوفان مانده بودی اگر همسفر داشت

هستیم را به آتش کشیدی سوختم من ندیدی ندیدی

مرگ دل آرزویت اگر بود مانده بودی اگر می شنیدی

با تو دریا پر از دیدنی بود شب ستاره گلی چیدنی بود

خاک تن شسته در موج باران در کنار تو بوسیدنی بود

بعد تو خشم دریا و ساحل بعد تو پای من مانده در گل

مانده بودی اگر موج دریا تا ابد هم پر از دیدنی بود

با تو و عشق تو زنده بودم بعد تو من خودم هم نبودم

بهترین شعر هستی رو با تو مانده بودی اگر می سرودم

javad jan
03-09-2013, 02:58 PM
تاکی میخوای ردم کنی…پیش همه بدم کنی

میخوای از عشق خودت …رسوایی عادیم کنی

حالم خراب و داغونه…بی مهریات فراوونه

اگه منو نخوای دیگه…نفس برام نمیمونه

گریه هامو نمبینی…غصه هامو نمیدونی

فریاد قلب زخمیمو…ازتو چشمام نمیخونی

فرقی برات نمیکنه…که من بمونم یا برم

حتی دلت نمیسوزه…که پیشه چشمات بمیرم

اینقده دل شکسته ام…ازاین زمونه خسته ام

تواز پیشم رفتی ومن…هنوز بپات نشسته ام

javad jan
03-09-2013, 02:59 PM
مطمئنم آخرین دیدار نبود تو همین دنیا تورو می بینم
خبری از تو به دستم میرسم من به هر دوباره ای خوشبینم
همین امشب تا همه خوابیدن هرجا هستی یه چراغ روشن کن
بهترین لباسی که داری بپوش خودتو آماده رفتن کن
هر شب از بالاترین نقطه شب توی گرگ و میش گریه می کنم
مث اون کسی که سوخته با یه حرف همه زندگیش گریه می کنم
هرجا هستی یه چراغ روشن کن یا نجاتم بده از حساسم
یا که رد شو و بهم تنه بزن شاید اینجوری تورو بشناسم
حق داری ازم بترسی که فقط بلدم معنی پاییز بدم
چشم بسته می تونم از نفسات تو جمعیت تورو تشخیص بدم
حتی اسمتم نمیدونم چیه تورو از چشات شناخم اون دفه
کدومه پنجره اتاق تو انتظار هر ثانیه ش مزخرفه

javad jan
03-09-2013, 03:00 PM
زندگی عشق است افسانه نیستآنکه عشق را آفرید دیوانه نیستعشق آن نیست که در کنارش باشیعشق آن است که به یادش باشی

javad jan
03-09-2013, 03:03 PM
دنیا دار مکافات:

وقتی پرنده ای زنده است … مورچه ها را می خورد ، وقتی میمیرد مورچه ها او را میخورند.

زمانه و شرایط در هر موقعیتی میتواند تغییر کند.

در زندگی هیچ کس را تحقیریاازار نکنید.

شاید امروز قدرتمند باشید… اما یادتان باشد ، زمان از شما قدرتمند است.

یک درخت میلیون ها چوب کبریت را میسازد.

اما وقتی زمانش برسد … فقط یک چوب کبریت برای سوزاندن میلیون ها درخت کافیست.

پس خوب باشید و خوبی کنید.

javad jan
03-09-2013, 03:04 PM
کدوم خواستن،کدوم جـنون، کدوم عشق / شاید خیلی از این حرفا دروغه
تا وقتی با همیم از عشق می گیم / نباشیم قولمون حتی دروغه
از این عشق هایی که زنجیر میشه / هوس هایی که دامن گیر میشه
می ترسم چون دلم بی اعتماده / به احساسی که بی تاثیر میشه
نه اینکه عاشقی حال خوشی نیست / نه اینکه زندگی بی عشق میشه
فقط کاش بین این حس های مبهم / بفهمم آخرش چی عشق میشه
مثل حرفی که نگاهی نمی گفته و می گفته / اتفاقیه که گاهی نمی افته و می افته
مثل یخ زدن تو آتیش، حال سوختن تو سرما / تو بیداری یه خیاله، یه حقیقته تو رویا
تو فکرش نیستیم و پیداش می شه / ولی وقتی که باید باشه میره
به حال و روز ما کاری نداره / همیشه یا براش زوده یا دیره

javad jan
03-09-2013, 03:04 PM
روی آن شیشه ی تبدار تو را رها کردم

اسم زیبای تو را با نفس جا کردم

شیشه بد جور دلش ابری و بارانی شد

شیشه را یک شبه تبدیل به دریا کردم

با سر انگشت کشیدم به دلش عکس تو را

وانگهی روبروی عکس قشنگت نشستم و سیر تماشا کردم.

javad jan
03-09-2013, 03:05 PM
حرف دل:

دلتنگی های آدمی را ، باد ترانه ای می خواند

رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد

و هر دانه ی برفی به اشکی ناریخته می ماند

سکوت سرشار از سخنان ناگفته است

از حرکات ناکرده

اعتراف به عشق های نهان

و شگفتی های بر زبان نیامده

در این سکوت حقیقت ما نهفته است

حقیقت تو و من
می خواهم آب شوم در گستره ی افق

آنجا که دریا به آخر می رسد

و آسمان آغاز می شود

می خواهم با هر آنچه مرا در بر گرفته یکی شوم
پس از سفر های بسیار و

عبور از فراز و فرود امواج این دریای طوفان خیز

بر آنم که در کنار تو لنگر افکنم

بادبان برچینم

پارو وانهم

سکان رها کنم

به خلوت لنگرگاهت در آیم

و در کنارت پهلو بگیرم

آغوشت را بازیابم

استواری امن زمین را زیر پای خویش…
پیش از آنکه به تنهایی خود پناه برم

از دیگران شکوه آواز می کنم

فریاد می کشم که ترکم گفتند!

چرا از خود نمی پرسم:

کسی را دارم

که احساسم را

اندیشه و رویایم را

زندگی ام را با او قسمت کنم؟
ازکسی نمی پرسند

جه هنگام می تواند خدانگهدار بگوید

از عادات انسانیش نمی پرسند ، ازخویشتنش نمی پرسند

زمانی به ناگاه

باید با آن رودرروی درآید

تاب آرد

بپذیرد

وداع را

درد مرگ را

فروریختن را

تا دیگربار

بتواند که برخیزد
به تو نگاه می کنم
و می دانم
تو تنها نیازمند یکی نگاهی
تا به تو دل دهد
آسوده خاطرت کند
بگشایدت
تا به در آئی.
من پا پس می کشم
و در نیم گشوده
به روی تو
بسته می شود.

javad jan
03-09-2013, 03:06 PM
گیرم که ز مال و زر کسی قارون شد ———- مرگ است زپی!
یا آن که به علم و دانش افلاطون شد ———- کو حاصل وی؟
اندوخته ام ز کف همه بیرون شد ———- کو ناله ی نی؟
ز اندیشه کونین دلم پرخون شد ———- کو ساغر می؟
(مشتاق اصفهانی)

javad jan
03-09-2013, 03:08 PM
نیمه شب آواره و بی حس و حال

درسرم سودای جامی زوال

پرسه ای آغاز کردم در خیال

دل به یاد آورد ایام وصال

ازجدایی یک دو روزی میگذشت

یک دو سال از عمر رفت و برنگشت

دل بیاد آورد اول بار را خاطرات اولین دیدار را

آن نظر بازی آن اسرار راآن دو چشم مست آهو وار را

همچو راضی مبهم وسربسته بود

چون من از تکرار او هم خسته بود

آمد وهم آشیان شد با من او

همنشین وهم زبان شد با من او

خسته جان بودم که جان شد با من او

ناتوان بودم توان شد با من او

دامنش شد خوابگاه خستگی

این چنین شد آغاز شد دلبستگی

وای از آن شب زنده داری تا سحر

وای از آن عمری که با او شد به سر

مست او بودم ز دنیا بی خبر دم به دم این عشق میشد بیشتر

آمد ودر خلوتم دمساز شدگفتگو ها بین ما آغاز شد

گفتمش در عشق پا بر جاست دل بی تو شام بی فرداست دل

گفت در عشقت وفادارم بدان من تو را بس دوست میدارم بدان

گفتمش عشقت به دل افزون شده دل زجادوی رخت افسون شده

بر لبم بگذاشت لب یعنی خموش…..

طعم بوسه از سرم برد عقل وهوش

درسرم جز عشق او سودا نبودبحر کس جز او در این دل جا نبود

دیده جز بر روی او بینا نبود همچو عشقم هیچ گلی زیبا نبود

خوبی او شهره آفاق بود در نجابت در نکویی طاق بود

روزگار اما وفابا مانداشت طاقت خوشبختی ما را نداشت

پیش پای عشق ماسنگی گذاشت

بیگمان ازمرگ ما پروا نداشت…….

آخر این قصه هجران بود وبس…….

حسرت ورنج فراوان بود وبس……..

یار ما را از جدایی غم نبود بر سر پیمان خود محکم نبود

سهم من از عشق جز ماتم نبود

آن کبوتر عاقبت از بند رست ر

رفت و با دلدار دیگر عهد بست

بخت بدبین……دل او قسمت نشد این گدا مشمول این رحمت نشد

با چنین تقدیر بد تدبیر نیست……………

از غمش با دود ودم همدم شدم باده نوش غصه ی او من شدم

مست و مخمور و خراب از غم شدم.ذره ذره آب گشتم کم شدم

عشق من از من گذشتی خوش گذر بعد از این حتی تو اسمم را نبر

خاطراتم را تو بیرون کن زسر آخر این یک بار از من بشنو پند برمن وبر روزگارم دل مبند

عاشقی را دیر فهمیدی چه سود؟؟؟؟؟؟؟؟

عشق دیرینت گسسته تار وپود………….

گر چه آب رفته باز آید به رود ماهی بیچاره اما مرده بود

بعد از این هم آشیانت هر کس است باش با او یاد تو ما را بس است

javad jan
03-09-2013, 03:09 PM
محبت نام زندگیست

زندگی نام وفاست

وفا نام آرزوست

آرزو نام لبخند است

لبخند نام خوشی است

خوشی نام اشک است

اشک نام غم است

غم نام عشق است

عشق نام قلب است

قلب نام توست.

javad jan
03-09-2013, 03:21 PM
یک شبی مجنون نمازش را شکست

بی وضو در کوچه لیلا نشست

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای

بر صلیب عشق دارم کرده ای

خسته ام زین عشق دلخونم مکن

من که مجنونم تو مجنونم مکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو و این لیلای تو…من نیستم

گفت:ای دیوانه،لیلایت منم

در رگ پیدا و پنهانت منم

سال ها با جور لیلا ساختی

من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم

صد قمار عشق یک جا باختم

کردمت آواره صحرا،نشد

گفتم عاقل می شوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت

غیر لیلا برنیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی

دیدم امشب با منی،گفتم بلی

مطمئن بودم به من سر میزنی

در حریم خانه ام در میزنی

حال این لیلا که خوارت کرده بود

درس عشقش بیقرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم

صد چو لیلا کشته در راهت کنم

javad jan
03-09-2013, 03:23 PM
آشناهای غریب همیشه زیادند
آشناهایی که میایند و میروند
آشناهایی که برای ما آشنایند
ولی ما برای آنها…
نمیدانم واقعا چرا و چگونه میشود
که همه روزی
آشنای غریب میشوند
یکی هست ولی نیست
یکی نیست ولی هست
یکی میگوید هستم ولی نیست
یکی میگوید نیستم ولی هست
و در پایان همه بودنها و نبودنها
تازه متوجه میشوی
که:

یکی بود هیشکی نبود
این است دردی که درمانش را نمیدانند
و ما هم نمیدانیم
که آن یکی که هست کیست
و آن هیچکس کجاست
کاش میشد یافت
کاش میشد شکستنی نبود
کاش میشد زیر بار این همه بودن و نبودن
خرد نشد…..

javad jan
03-09-2013, 03:24 PM
می اندیشم زندگی رویاییست و بال و پری دارد به اندازه عشق.

بیاندیش که اندازه عشق در زندگیت چقدر است؟

آثار عشق در کجای زندگیت است؟
دلم به حال عشق می سوزد

چرا سالهاست کسی را عاشق ندیده ام ؟

مگر نمی دانیم برای هر کاری عشق لازم است
رهگذری آرام از کنارم می گذرد و بدون احساسی می گوید : صبح بخیر

صدایش در صدای باد و باران گم می شود و به گوش قلبم نمی رسد
زمان می گذرد و در انتهای راه می فهمی چقدر حرف نگفته در دل باقی ماند
حرفهایی که می توانست راهی به سوی عشق باشد

حرفهای ناتمامی که در کوچه های بن بست زندگی اسیرند

ناگهان لحظه غربت می رسد و تو در میابی که چقدر زود دیر شده

به تکاپو می افتی … در غربت بیابان، در کوچ شبانه پرستوها

در لحظه وصال موج و ساحل دنبال عشق می گردی.

دیر شده خیلی دیر

javad jan
03-09-2013, 03:25 PM
جوابم نکن مردم از نا امیدی

شاید عاشقم شی خدا روچی دیدی

خیال کن جواب منودادی اما

عزیزم جواب خدا رو چی می دی

همین جوری اشکام سرازیر میشن

دیگه از خودم اختیاری ندارم

من از عشق چیزی نمی خوام به جزتو

ولی از تو هیچ انتظاری ندارم

صبوریم کمه بی قراریم زیاده

چقدر بی قرارم من صاف وساده

عزیزم چقدر سخته دل کندن از تو

عزیزم چقدر تلخه کام من از تو

نزار زندگیم راحت از هم بپاشه

جوابم نکن مردم از بی جوابی

یه چیزی بگو پیش از اینکه بمیرم

به خوابم بیا پیش از اینکه بخوابی

شب از نیمه های زمستون گذشته

به خوابم بیا پیش از اینکه بمیرم

اگه پا به خوابم گذاشتی عزیزم

یه چیزی بگو بلکه آروم بگیرم

javad jan
03-09-2013, 03:27 PM
کاش وقتی زندگی فرصت دهد

گاهی از پروانه‌ها یادی کنیم
کاش بخشی از زمان خویش را

وقف قسمت کردن شادی کنیم
کاش وقتی آسمان بارانی است

از زلال چشم‌هایش تر شویم
کاش دلتنگ شقایق‌ها شویم

به نگاه سُرخشان عادت کنیم
کاش شب وقتی که تنها می‌شویم

با خدای یاس‌ها خلوت کنیم
کاش گاهی در مسیر زندگی

باری از دوش نگاهی کم کنیم
فاصله‌های میان خویش را

با خطوط دوستی مبهم کنیم
کاش مثل آب، مثل چشمه‌ سار

گونه نیلوفری را تر کنیم
ما همه روزی از اینجا می‌رویم

کاش این پرواز را باور کنیم
کاش با حرفی که چندان سبز نیست

قلب‌های نقره‌ای را نشکنیم
کاش هر شب با دو جرعه نور ماه

چشم‌های خفته را رنگی زنیم
کاش بین ساکنان شهر عشق

ردپای خویش را پیدا کنیم
کاش رسم دوستی را ساده‌تر

مهربان‌تر، آسمانی‌تر کنیم
کاش اشکی قلبمان را بشکند

با نگاه خسته‌ای ویران شویم
کاش وقتی آرزویی می‌کنیم

از دل شفافمان هم رد شود
مرغ آمین هم از آنجا بگذرد

حرف‌های قلبمان را بشنود

javad jan
03-09-2013, 03:31 PM
هیچ کوچه ای
به نام هیچ زنی نیست
و هیچ خیابانی …
بن بست ها اما
فقط زنها را می شناسد انگار
در سرزمین من
سهم زنها از رودخانه ها
تنها پل هایی است
که پشت سر آدمها خراب شده اند
اینجا
نام هیچ بیمارستانی
مریم نیست
تخت های زایشگاهها اما
پر از مریم های درد کشیده ای است
که هیچ یک ، مسیح را
آبستن نیستند!

javad jan
03-09-2013, 03:33 PM
می گویند

مرا آفریدند

از استخوان دنده چپ مردی

به نام آدم

حوایم نامیدند

یعنی زندگی

تا در کنار آدم

یعنی انسان

همراه و هصدا

باشم

می گویند

میوه سیب را من خوردم

شاید هم گندم را

و مرا به نزول انسان از بهشت

محکوم می نمایند

بعد از خوردن گندم

و یا شاید سیب

چشمان شان باز گردید

مرا دیدند

مرا در برگ ها پیچیدند

مرا پیچیدند در برگ ها

تا شاید

راه نجاتی را از معصیتم

پیدا کنند

نسل انسان زاده منست

من

حوا

فریب خوردۀ شیطان

و می گویند

که درد و زجر انسان هم

زاده منست

زاده حوا

که آنان را از عرش به خاکی دهر فرو افکند
شاید گناه من باشد

شاید هم از فرشته ای از نسل آتش

که صداقت و سادگی مرا

به بازی گرفت و فریبم داد

مثل همه که فریبم می دهند

اقرار می کنم

دلی پاک

معصومیت از تبار فرشتگان

و باوری ساده تر و صاف تر از اب های شفاف جوشنده یک چشمه دارم

با گذشت قرن ها

باز هم آمدم

ابراهیم زادۀ من بود

و اسماعیل پروردۀ من

گاهی در وجود زنی از تبار فرعونیان که موسی را در دامنش پرورید

گاهی مریم عمران، مادر بکر پیامبری که مسیح اش نامیدند

و گاه خدیجه، در رکاب مردی که محمد اش خواندند

فاطمه من بودم

زلیخای عزیز مصر و دلباخته یوسف هم

من بودم

زن لوط و زن ابولهب و زن نوح

ملکه سبا

من بودم و

فاطمه زهرا هم من

گاه بهشت را زیر پایم نهادند و

گاه ناقص العقل و نیمی از مرد خطابم نمودند

گاه سنگبارانم نمودند و

گاه به نامم سوگند یاد کرده، و در کنار تندیس مقدسم

اشک ریختند

گاه زندانیم کردند و

گاه با آزادی حضورم

جنگیدند و

گاه قربانی غرورم نمودند و

گاه بازیچه خواهشاتم کردند

اما حقیقت بودنم را

و نقش عمیق کنده کاری شده هستی ام را بر

برگ برگ روزگار

هرگز!

منکر نخواهند شد

من

مادر نسل انسان ام

من

حوایم، زلیخایم، فاطمه ام، خدیجه ام

مریمم

من

درست همانند رنگین کمان

رنگ های دارم روشن و تیره

و حوا مثل توست ای ادم

اختلاطی از خوب و بد

و خلقتی از خلاقی که مرا

درست همزمان با تو افرید

پس بیاموز تا سجده کنی

درست همانطور که فرشتگان در بهشت

بر من سجده کردند

بیاموز

که من

نه از پهلوی چپ ات

بلکه

استوار، رسا و همطراز

با تو

زاده شدم

بیاموز که من

مادر این دهرم و تو

مثل دیگران

زاده من

javad jan
03-09-2013, 03:37 PM
شبیه برگ پائیزى، پس از تو قسمت بادم

خداحافظ، ولى هرگز نخواهى رفت از یادم

خداحافظ، و این یعنى در اندوه تو مىمیرم

در این تنهایى مطلق که مىبندد به زنجیرم

و بى تو لحظه اى حتى دلم طاقت نمیارد

و برف ناامیدى بر سرم یکریز مىبارد

چگونه بگذرم از عشق،از دلبستگیهایم؟

چگونه میروى با اینکه میدانى چه تنهایم

خداحافظ، تو اى همپاى شبهاى غزلخوانی

خداحافظ، به پایان آمد این دیدار پنهانی

خداحافظ، بدون تو گمان کردى که می مانم خداحافظ

.فراموش کردنت هنر میخواد و من بی هنر ترین انسان روی زمینم

javad jan
03-09-2013, 03:39 PM
یه روزو روزگاری یه باغبانی یه مرد مهربونی

نهالی کاشت میون باغچه ی مهربونی

میگفت سفر که رفتم یه روز و روزگاری

این بوته یاسمن بمونه یادگاری

هر روز غروب عطر یاس تو کوچه ها میپیچید

میون کوچه باغ ها بوی خدا میپیچید

اونهایی که نداشتن ازخوبیهانشونه

دیدن که خوبی یاس باعث زشتیشونه

آدمای بی احساس پاگذاشتن روی یاس

یاس میخواست بزنه جوونه اما

سراومد بهار.

سلام شاید شعرم بیربط باشه

ولی به نظرم قشنگ بود براتون نوشتمش.

javad jan
03-09-2013, 03:53 PM
استاد جان :
قربان دیدگانت، استاد جان خدا را
جانا محبتی کن این بنده ی خدا را
من مخلص تو هستم، اصلا فدای کفشت
با نمره ای بخندان این قوم بینوا را
لطفی نما و بر ما اندک عنایتی کن
باور نما نگویم با غیر، این ماجرا را
استاد جان کرم کن، بر ما مگیر خرده
آخر کتاب درسی دق مرگ کرد ما را
چند اسم خارجی را با چند شکل درهم
تحویلمان تو دادی آخر چه سود ما را ؟
هر وقت دیدمت من جسمم به لرزه افتاد
گویی که موش بیند آن گربه ی جفا را
آن صفر را که خر خوان ام الخبائثش خواند
از ما به دور گردان این صفر بی صفا را
یک ترم با تو بودم، رقصیده ام به سازت
شاباشمان بگردان آن نمره کذا را

javad jan
03-09-2013, 03:56 PM
زندگی فرصت کوتاه یک لبخند که پرید از لب رود

رود جاریست گذر زندگی اجباریست

زندگی را بس به تبسم یک باران

زندگی لبخند زیبای یک کبوتر

که پرید از لب یک کودک

گله ای ندارم از حرف گله ای ندارم از زخم

زندگی را فقط سفر کردنش اجباریست

دلا دلبری خواستمت از جنس امید

تو سفری ساختیم که تنها رفتنم اجباریست

همه دنیای تو پر جلوه و پر شکوه را

من به دنبال دمی آرامش بودنم اجباریست

همه کس به دنبال دل خویش اند

در این دنیا تنها سوختنم اجباریست

زندگی کوته یک صبح جلال

رفتن روز و آمدن شب ولی اجباریست

همه تمنای غم دل دارد این تن

به مستی از خوشی خواندنم اجباریست

این تن سوخته در آتش ابهام

دریا را سوختن در این آتش بسی اجباریست

طومار دل می ریزد از چشم

دل سوختن و چشم بستن بسی اجباریست

دلسوخته بودم همدمی خواستمت

دلا اینگونه همدم تنهایی بودنم اجباریست

همه درد خویش گفتم خلق را

همه خلق را ندانستنم اجباریست

همه مسافران ره روزگارند

به دنیا آمدن و از دنیا رفتنش اجباریست

لحظه ها پی هم می آیند و بازگشتی نیست

در تمنای نگاه نداشتن فرصت دمی اجباریست

دلا خواندمت از جان

دستان حاجت بر زیر بالین برنم اجباریست

دلا دل فروختم این دنیا را

همه دل بستن و دل شکستنش اجباریست

همه هستی من آهی در دلم بود

غم دل خوردن و سکوت هم اجباریست

دنیا سرای رهگذری بیش نبود

دلا گفتمت دل نبند که دل کندنش اجباریست

چشم بسته به دنبال هستی خویشم

بستن چشم از من نیست اجباریست

کنون دل بریدم از هستی

به شوق آشفته رفتنم اجباریست

کنون وداع زندگی را گفته ام

تنها خفتن و تنها رفتنم اجباریست

کس نداشتم در این دنیا

کنون که رفته ام عزیز عالمی بودنم اجباریست

دلا دلبر پر مهرت به دیدنت آمده است

به زیر تلی از خاک بودن و ندیدنش اجباریست

بهار از زندگی آید به روز

زمستان بعد از پاییز آمدن را اجباریست …

javad jan
03-09-2013, 03:57 PM
کاش در این تنگی دنیا، ساحل آرامشی هم بود…

در بسته دلها، راهی برای آزادی هم بود…

کاش می توان سنگینی غم را به موج دریاها سپرد…

ترانه عشق را زیر سایبان نخل آرزوها خواند…

کاش در این غروب غریب، غربت لحظه ها خاموش بود…

میان صدای آبها، قلب ماهی در تپش بود…

کاش مهتاب پشت ابرها پنهان، در میان قاب پنجره پیدا بود…

کاش می توان با ترنم نسیم، بوی آرامش را حس کرد…

کاش یک نفر از ساحل دریا، آبی آسمان را هم می دید…

.
.
.

کاش یک نفر اینجا هم، ما را در میافت…..

javad jan
03-09-2013, 04:00 PM
من ندارم زن و از بی زنیم دلشادم

از زن و غر زدن روز و شبش آزادم

نه کسی منتظرم هست که شب برگردم

نه گرفتم دل و نه قلوه به جایش دادم

زن ذلیلی نکشم هیچ نه در روز و نه شب

نرود از سر ذلت به هوا فریادم

“هر زنی عشق طلا دارد و بس٬ شکی نیست”

نکته ای بود که فرمود به من استادم

شرح زن نیست کمی٬ بلکه کتابی است قطور

چه کنم چیز دگر نیست از آن در یادم

هر کسی حرف مرا خبط و خطا می خواند

محض اثبات نظرهای خودم آمادم(!)

زن نگیر – از من اگر می شنوی- عاقل باش!

مثل من باش که خوشبخت ترین افرادم

مادرم خواست که زن گیرم و آدم گردم

نگرفتم زن و هرگز نشدم من آدم!

هیچ کس نیست که شیرین شود از بهر دلم

نه برای دل هر دختر و زن فرهادم

الغرض زن که گرفتی نزنی داد که: “من

از چه رو در ته این چاه به رو افتادم؟

میگه گربه دستش به گوشت نمیرسید میگفت تلخه حالا حکایت منه(البته بلا نسبت)

javad jan
03-09-2013, 04:19 PM
می فهمم …
راز گل سرخ در دل پروانه
تنهایی مهتاب را می فهمم
که همه نور خود از جنس تو دارد
غرور باد را می فهمم
که هوهو نفسی سوی تو دارد هر دم
من مهتابم …
در اوج تاریکی شب
همدم خاطر ستاره صبح
درد دلها گفته است
آسمان شب
در دل صاعقه ابر
اشکها ریخته است
آسمان غم تا صبح
می شکند خاطر شیشه ای آب اگر
آسمان باز بگرید از دل
موج افکار من امشب
می بارد بر طبق چاه
در تنهایی شب
می گوید راز دل کسی با مهتاب
نغمه آه دل از کلبه او
می لرزد همه دیوار زمان
می لرزد صدای گریه باد
میان شاخه درخت بید
می شنوم ترک جام بلور احساس
میان تب و تاب برگهای کاج
من در پنجره کلبه تو را می بینم
چشمان ترت را می بوسم
و تنهایی تو …
اشک تو شعله احساس
می زند بر همه عالم غم
همه تن می سوزی
در سکوتت فریادها جاری
همه غم می گیرد پنجره شوق تو را
من عشق تو ا می فهمم…
من حس تو را می دانم …
تا صبح لالای تو خواهم بود
ترانه جدایی را از زلف پریشان تو می خوانم
شب را دمی آرامش نیست
آتش عشق به جنون می برد این تاریکی
پایان حرف شب را
دروازه روز نتواند بست
در این غربت تنهایی تو
من تا نفس صبح بیدارم
اشک های تو را می شمارم
من حال تو را می فهمم…
شانه های تو را با دو دست می گیرم
لرزش غرورت را من حس می کنم
سر بر بالین اشک داری
برگونه هایت رود احساس جاریست
این زمزمه عشق است
که چنین سوخته است
همه عالم در تاب
همه شب بی مهتاب
همه تا صبح بی خواب
من تو را می فهمم ….
گم شدن خویش را
در سایه ابر
در تنهایی غم
در شیشه چشمان تو می بینم
امید انتظار را در پشت پرده پلک تو می بینم
شاعره عشق منم
که شعر خود از حس تو می گویم
همه را می دانم …
همه را می فهمم …
من حال تو را می دانم …

javad jan
03-09-2013, 04:21 PM
خاک شد هر که بر این خاک زیست
خاک چه داند که در این خاک کیست
سرانجام که باید در این خاک رفت
خوشا آنکه پاک آمد وپاک رفت

javad jan
03-09-2013, 04:35 PM
این فرشته ساده است و خط خطی است/سر به زیرویک کمی خجالتی است
بوی سیب میدهد لباس او/دامنش حریرسبز صورتی است
گوشواره هایش از ستاره است/تاجش از شهاب سنگ قیمتی است
سرمه های نقطه چین چشم هایش/ریزه هایی ازطلای زینتی است
تکه ای بهشت توی دستش است/خنده های کوچکش قیامتی است
دشمنی همیشه در کمین اوست/دشمنش بدو حسودولعنتی است
هاج وواج مانده روی این زمین/جزوه اش رابیارید پس دهید
ولی فکرش کردید تودانشگاه عشق وعاشقی باگرفتن جزوه وکتاب شروع میشه؟حالا اونم که جزوه ی این برده حتما عاشفش شده چیکارش دارید همه دعواش میکنید
ای که بردی جزوه اش عاشق شدی؟/ار نیاری جزوه اش سارق شدی

javad jan
03-09-2013, 04:36 PM
فرشته گرچه برون از طلسم افلاک است
نگاه او بتماشای این کف خاک استگمان مبر که بیک شیوه عشق می بازند
قبا بدوش گل و لاله بی جنون چاک استحدیث شوق ادا میتوان بخلوت دوست
به ناله ئی که ز آلایش نفس پاک استتوان گرفت ز چشم ستاره مردم را
خرد بدست تو شاهین تند و چالاک استگشای چهره که آنکس که لن ترانی گفت
هنوز منتظر جلوهء کف خاک استدرین چمن که سرود است و این نوا ز کجاست
که غنچه سر بگریبان و گل عرقناک است

javad jan
03-09-2013, 04:37 PM
زندگی یک آرزوی دور نیست/زندگی یک جست و جوی کور نیستزیستن در پیله ی پروانه چیست؟ / زندگی کن زندگی افسانه نیستگوش کن دریا صدایت می زند/هر چه ناپیدا صدایت میزندجنگل خاموش می داند تو را/با صدایی سبز می خواند تو راآتشی در جان توست/قمری تنها پی دستان توستپیله ی پروانه از دنیا جداست/زندگی یک مقصد بی انتهاستهیچ جایی انتهای راه نیست/این تمامش ماجرای زندگیست.

javad jan
03-09-2013, 04:38 PM
غرق در رویاها / بر سر سجاده/ می برم دست دعا/ سوی آن شاه بقا /و به آرامی یک روح لطیف اندیشم/ و به نوری که درون بدنم جای خون می چرخد/ و چه زیباست اندیشه ی یک پرواز/ آری می شود با همان اندیشه پرشی داشت به اوج ملکوت/ پرشی رویایی /پرشی که در آن می توان دست رسد بر در باغ ملکوت /یا که نه حداقل دست بر گردن ماه آویختن / یا از آن هم کمتر/ و همین هم کافیست/ آری آری من به آن اندیشم/ یا به قول سهراب :من به زیبایی یک روح لطیف اندیشم

javad jan
03-09-2013, 04:38 PM
ای که بردی جزوه این بی نوا را، پس بده!
او ندارد جز حواس پرتی گناهی، پس بده!
نا روا باشد که او گردد سیه رو در کوئیز
گر نمی خواهی برایش رو سیاهی،پس بده!
روز او گشته شب تار ز فراق جزوه اش
اشک پشت اشک هق هق پشت هق هق، پس بده!
تو ببین این بی نوا را با کلاه بوقی به سر
بین دلت آید کنی او را مجازات، پس بده!
بین چه با مز ه ست با این ظاهرو این تیپ و ژست
کن بزرگی بهر او وجزوه اش راپس بده!
او شود مشروط گر پس ندهی جزوه او
رو ازو گیر یک کپیو بعد بیاور پس بده!
جزوه از وی میبری یغما مگر این بی نوا
از برای تو نوشته این مطالب، پس بده!
تو بترس از آه و از نفرین و از ناله او
تا نگیرد دامنت را آه و نفرین ، پس بده!
تا نگشته خرمنت از آه او همچون زغال
زود آور جزوه را با شرمساری پس بده!
او ندارد کینه در دل چشم پوشی میکند
تا نگشته بیش ازین دیرتر بیاور پس بده!

javad jan
03-09-2013, 04:39 PM
نمی دانم شب ما کی سحر شد
به حال زار ما او را نظر شدنمی دانم دلا دیشب چه کردی
دعای نیمه شب هایت اثر شدیکی آمد لبالب مهربانی
مرا جام تهی لبریز و تر شدمعطر چون گل یاس بهشتی
جوان شد جان ، دم عیسی مگر شدبه چشم پاک او بابا بزرگم
زلبخندش دلم زیر و زبر شدنمی گویم ازو نام ونشانی
اگر گویم ازو عالم خبر شدخدا یا (بی نشان) را بار دیگر
سپیده سر زد و روزی دگر شد

javad jan
03-09-2013, 04:39 PM
ساعتی کز درم آن سرو روان بازآمد
راست گویی به تن مرده روان بازآمد
بخت پیروز که با ما به خصومت می‌بود
بامداد از در من صلح کنان بازآمد
پیر بودم ز جفای فلک و جور زمان
باز پیرانه سرم عشق جوان بازآمد
دوست بازآمد و دشمن به مصیبت بنشست
باد نوروز علی رغم خزان بازآمد
مژدگانی بده ای نفس که سختی بگذشت
دل گرانی مکن ای جسم که جان بازآمد

javad jan
03-09-2013, 04:40 PM
شبیه برگ پاییزی پس از تو قسمت بادم / خداحافظ ولی هرگز نخواهی رفت از یادمخداحافظ و این یعنی در اندوه تو میمیرم/در این تنهایی مطلق که می بندد به زنجیرمو بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمیارد/و برف نا امیدی بر سرم یکریز میباردچگونه بگذرم از عشق و از دلبستگی هایم؟/چگونه می روی با این که می دانی چه تنهایم؟خداحافظ تو ای همپای شبهای غزل خوانی/خداحافظ به پایان آمد این دیدار پنهانیخداحافظ بدون تو گمان کردی که می مانم؟/خداحافظ بدون من یقین دارم که می مانی.

javad jan
03-09-2013, 04:41 PM
وای باران باران
هر نفس، بوی تو آید اینجا
هر نفس، نام تو را گویم من
یاد تو خاطرم آید هر جا
وای باران باران
گرچه تنهایم و از تو دورم
لیک، سرشارم از خاطر تو
لیک، با شادی تو مسرورم
وای باران باران
گرچه یک لحظه نبودم با تو
بودم اما شب و روز
شاد با خاطر زیبای تو
وای باران باران
مهربانی و سراسر خوبی
خوب و زیبا
تو چقدر خوشرویی
وای باران باران
نفسم، بازدمم، یاد منی منم وتنهایی تو همیشه ز فریاد منی
وای باران باران بهتر از رویایی
سبزتر از مهر وبهار تو چقدر زیبایی

javad jan
03-09-2013, 04:41 PM
نسبت آب ونژادت باران
نامت آرامش ویادت بارن
همه دریای تورامی جویند
رودکانون وستادت باران
ابررحمت متراکم شدوخوب
آسمان یک شبه زادت باران
عشق آموخت توراعلم سما
علم توعشق وسوادت باران
بی گمان حنجره ای طوفانی
می کندسرخوش وشادت باران
هم زمین قاب گرفته ست تورا
هم زمان نام نهادت باران
ازسربندگی ومهرووفا
ادب و عرض ارادت باران

javad jan
03-09-2013, 04:43 PM
دل میزند ز شوق نوای وصـــــال دوست
به به عجب خدنگ نماید، کــــمال دوستاین نور عرش باشد و یا قــــرص آفتاب
یا آنکه بر فـروغ نشسته جــمال دوست
گویی که بازفصل بهاران رسیــــده است
کز هرطرف چـو باد وزیده شمال دوست
بر عاشقان و خــســـته دلان از وفا بگو
تا با سرور و شـوق نماید سؤال دوست
ای پیر میکده! چـکـــــنم جام آتشین؟
زیرا که نوش کـــرده ام آب زلال دوست
با شوق وبانشاط وشعف «سائس» اینچنین
گوید خدای را کـه: مبادا زوال دوسـت

javad jan
03-09-2013, 04:45 PM
این روزا عمر عاشقی دوروزه
ایشالا پیر عاشقی بسوزه
بلا به دور از این دلای عاشق
که جمعه عاشقند و شنبه فارغ!
گذاشته روی میز من ، یه پوشه
که اسم عشق‌های بنده توشه
زری، پری،‌سکینه، زهره، سارا
وجیهه و ملیحه و ثریا
نگین و نازی و شهین و نسرین
مهین و مهری و پرند و پروین
چهارده فرشته و سه اختر
دولیلی و سه اشرف و دو آذر
سفید و سبزه ، گندمی و زاغی
بلوند و قهوه‌ای و پرکلاغی …
هزار خانمند توی این لیست
با عده‌ای که اسم‌شون یادم نیست!
گذشت دوره‌ای که ما یکی بود
خدا و عشق آدما یکی بود
نامه مجنون به حضور لیلی
می‌رسه اینترنتی و ایمیلی!
شیرین می‌ره می‌شینه پیش فرهاد
روی چمن تو پارک بهجت ‌آباد
زلفای رودابه دیگه بلند نیست
پله که هس ، نیازی به کمند نیست
تو کوچه ، ‌غوغا می‌کنند و دعوا
چهار تا یوسف سر یک زلیخا!
نگاه عاشقانه بی‌فروغه
اگر می‌گن: «عاشقتم» دروغه
تو کوچه‌های غربی صناعت
عشقو گرفتن از شما جماعت
کجا شد اون ظرافت و کرشمه
نگاه دزدکی کنار چشمه؟
کجا شد اون به شونه تکیه کردن
کنار جوب آب ، گریه کردن
دلای بی‌افاده یادش به خیر
دخترکای ساده یادش به خیر
من از رکود عشق در خروشم
اگر دروغ می‌گم ، بزن تو گوشم
تو قلب هیشکی عشق بی‌ریا نیست
حجب و حیا تو چشم آدما نیست
کشته دلبرند و ارتباطش
فقط برای برخی از نکاتش!
پرنده پر ، کلاغه پر ، صفا پر
صداقت از وجود آدما ، پر
دلا! قسم بخور ، اگر که مردی
که دیگه گرد عاشقی نگردی
ما توی صحبت رک و راستیم داداش
عشق اگه اینه ، ما نخواستیم

javad jan
03-09-2013, 04:46 PM
اهای تو که عشق منی به فکر من باش یه کمی
به فکر من که عاشقم ولی تو بی خیالمی
به فکر من که بعد تو خسته و بی طاقت شدم
اهای به فکرتم هنوز به فکر من باش یه کمیاهای تمومه زندگیم بی تمومه زندگیم
اهای تمومه زندگیم رو به غروبه زندگیم
اهای تمومه دلخوشیم داری تو غصه می کشی

javad jan
03-09-2013, 04:47 PM
دلم می‌گیره از هوای ابری ، می‌آم می‌شینم بغل یه قبری!
یهو دلم از همه‌چی سیر می‌شه ، اشکام از این چشا سرازیر می‌شه!
نه می‌تونم مرگتو باور کنم ، نه می‌تونم دوریتو از بر کنم!
دست خودم نیست غم خزونه ، می‌خوام که لااقل دلت بدونه!

javad jan
03-09-2013, 04:48 PM
خداحافظ گل همواره در یادم،خداحافظ
نگار خوش خط و خالم،پریزادم،خداحافظ
من و تو راهمان از هم جدا تقدیرمان این است
تو چون شیرین و من از نسل فرهادم،خداحافظ
اگرچه حتم دارم که مرا از یاد خواهی برد
ولی هرگز نخواهی رفت از یادم،خداحافظ…
تو را با لحظه های سبز و شیرینت رها کردم
و خود چون برگ پاییزی که افتادم ،خداحافظ…
و کاش آن لحظه را هرگز به چشمانم نمیدیدم
نگاهت را پس از آنکه ندا دادم خداحافظ!

javad jan
03-09-2013, 04:49 PM
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید
قصه بی سروسامانی من گوش کنید
شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی
سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی؟
روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم
ساکن کوی بت عربده جویی بودیم
کس در آن سلسله غیر از منو دل بند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستن نبود
اول آنکس که گرفتار شدش من بودم
باعث گرمی بازار شدش من بودم
عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او
دادرسوایی من شهرت زیبایی او
بس که دادم همه جا شرح دلارایی او
شهر پر گشت ز غوغای تماشایی او
این زمان عاشق سر گشته فراوان دارد
کی سر برگ من بی سر و سامان دارد

javad jan
03-09-2013, 04:50 PM
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی / عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم/ باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی؟
شمع را باید از این خانه به در بردن و کشتن /تا به همسایه نگوید که تو در خانه ی مایی
پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند / تو بزرگی و در آیینه ی کوچک ننمایی
عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت / همه سهل است،تحمل نکنم بار جدایی
خلق گویند برو دل به هوای دگری دم / نکنم خاصه در ایام اتابک،دو هوایی.

javad jan
03-09-2013, 04:51 PM
کاش می توان زمان را بازگرداندو لحظه ای دیگر شاید بتوان دیدلحظه ای را که هر لحظه دلم پر می کشیدلحظه ای که شوق عشق لزه بر اندامم می انداختدر کنارت بودم آرزوی لحظه هایم بودگر نمی دیدمت باز هم در خیالم هوایت بودچه زود گذشت لحظه های با تو بودنکاش باز گردد این لحظه و زمان بایستدگر چه رفتی و دلم را شکستیاما هوای خاطرم هنوز مانده در پس راه رفتنتروزها را در فکر تو به شب خواهم رساندشبها را تا صبح در خیالت خواهم گریست

javad jan
03-09-2013, 04:54 PM
خسته ام از این کویر، این کویر کور و پیر
این هبوط بی دلیل این سقوط ناگزیر
آسمان بی هدف، بادهای بی طرف
ابرهای سربه راه، بیدهای سربه زیر
ای نظاره شگفت ای نگاه ناگهان
ای هماره در نظر ای هنوز بی نظیر
آیه آیه ات صریح سوره سوره ات فصیح
مثل خطی از هبوط مثل سطری از کویر
مثل شعر ناگهان مثل گریه بی امان
مثل لحظه های وحی، اجتناب ناپذیر
ای مسافر غریب، در دیار خویشتن
با تو آشنا شدم با تو در همین مسیر
از کویر سوت و کور تا مرا صدا زدی
دیدمت ولی چه دور دیدمت ولی چه دیر
این تویی در آن طرف پشت میله ها رها
این منم در این طرف پشت میله ها اسیر
دست خسته مرا مثل کودکی بگیر
با خودت مرا ببر، خسته ام از این کویر…

javad jan
03-09-2013, 04:57 PM
وقتی اون شب توی مهتاب توی ذهنم گشته بودی دیدی من چیزی ندارم قلبمو برداشته بودی.
وقتی تو عکس دریا گم شدیم بدون قایق
توشدی کشتی نوح و من شدم عاشق عاشق
وقتی بارون نگاهت روی صورتم میبارید.
به جز از چشمای پاکت چشمام هیچ کس رو نمیدید.
وقتی اون شب توی مهتاب غصه خوردم گریه کردی.
فارغ از اینکه یه روزی میری و بر نمیگردی.

javad jan
03-09-2013, 05:10 PM
شب رفتنت عزیزم,هرگز از یادم نمیره
واسه هرکسی که میگم قصه شو , آتیش میگیرهدل من یه دریا خون بود ,چشم تو یه دنیا تردید
آخرین لحظه نگاهت غصه داشت باز ولی خندیدشب رفتنت یه ماهی توی خشکی رفت و جون داد
زلزله خیلی دلارو اون شب از غصه تکون دادغما اون شب شیشه های خونه رو زدن شکستن
پا به پام عکسای نازت اومدن تا صبح نشستنتو چرا از اینجا رفتی تو که مثل قصه هایی
گلم از چه چیزی باشه نه بدی نه بی وفاییشب رفتنت نوشتی شدی قربونی تقدیر
نقره ی اشکای من شد دور گردنت یه زنجیرشب تلخ رفتن تو گلدونامون اشکی بودن
قحطی سفیدی ها بود همه انگار مشکی بودنشب رفتنت که رفتی گفتی دیگه چاره ای نیست
دیدم اون بالا ها انگار عکس هیچ ستاره ای نیستشب رفتن تو یاسا دلمو دلداری دادن
اونا عاشقن ولیکن تنها نیستن که زیادنبارون اون شب دستشو از سر چشمام بر نمی داشت
من تا میخواستم ببارم هرکسی میدید نمیذاشتشب رفتن تو رفتم سراغ تنها نوارت
اون که واسه م همه چی بود , آره تنها یادگارتسرنوشت ما یه میدون , زندگی اما یه بازی
پیش اسم ما نوشتن حقته باید ببازیشب رفتن تو خوندن واسه من همه لالایی
یکی میگفت که غریبی یکی میگفت بی وفاییشب رفتن تو ابرا واسه گریه کم آوردن
آشنا ها برای زخم وا شده م مرهم آوردنشب رفتن تو تسبیح از دست گلدونا افتاد
قلب آرزوهام انگار واسه ی همیشه وایسادشب رفتن تو غربت, جای اونجا , اینجا پیچید
دل تو بدون منظور رفت و خوشبختیمو دزدیدشب رفتن تو دیدم یکی از قناری ها مرد
فرداش اما دست قسمت اون یکی هم با خودش بردشب رفتن تو چشمات راست راستی چه برقی داشتن
این همه آدم چرا من , پس با من چه فرقی داشتنشب رفتنت پاشیدم همه اشکامو تو کوچه
قولتو آروم گذاشتم پیش قرآن لب طاقچهشب رفتنت دلم رفت پیش چشمایی که خیسن
پیش شاعرا که دائم از مسافر می نویسنشب رفتن تو دیدم تا که غم نیاد سراغت
هیچ زمون روشن نمیشه واسه ی کسی چراغتشب رفتن تو دیدم خیلیه غمای شاعر
روی شیشه مون نوشتم می مونم به پات مسافربرو تا همه بدونن , سفرم اینقدا بد نیست
واسه گفتن از تو اما هیچکی شاعری بلد نیستبرو تا همه بدونن , سفرم اینقدا بد نیست
واسه گفتن از تو اما هیچکی شاعری بلد نیست

javad jan
03-09-2013, 05:14 PM
دوست دارم آفتاب بشم تا نور بارونت کنم
دور تو بگردم و این دل قربونت کنم
آسمون بشم برات ستاره بارونت کنم
یه دل خالی دارم میخوام که قربونت کنمدوست دارم کفتر بشم تو آسمون پر بزنم
برم و تو اوج عشق سری به دلبر بزنم
بشینم رو بوم بیام دونه و چنبر بزنم
اگه روم در و وا نکرد تا به سحر پر بزنمهمیشه با اینکه این دل نگرونه
یه بهار پشت زمستون و خزونه
میدونم خدای ما که مهربونه
ما را باز بهم دوباره میرسونهدوست دارم باتو باشم تا باشه دنیا
هم تو بیداری و هم تو خواب و رویا
واست آواز بخونم مثل قدیما
گل اومد بهار اومد میرم به صحرا
عاشق رویای ام بی نسیب و تنها
گل اومد بهار اومد تو دوری اما

javad jan
03-09-2013, 05:16 PM
جاده ی قلب مرا رهگذری نیست که نیست
جز غبار غم و اندوه در آن همسفری نیست که نیستآن چنان خیمه زده بر دل من سایه ی درد
که در او از مه شادی اثری نیست که نیستشاید این قسمت من بود که بی کس باشم
که به جز سایه مرا با خبری نیست که نیستاین دل خسته زمانی پر پروازی داشت
حال از جور زمان بال و پری نیست که نیستبس که تنهایم و یار دگر نیست مرا
بعد مرگ دل من چشم تری نیست که نیستشب تاریک ، شده حاکم چشم و دل من
با من شب زده حتی سحری نیست که نیستکامم از زهر زمانه همه تلخ است چنان
که به شیرینی مرگم شکری نیست که نیست

javad jan
03-09-2013, 05:20 PM
روی قبرم بنویسید مسافر بوده ست
بنویسید که یک مرغ مهاجر بوده ست
بنویسید زمین کوچه ی سرگردانی ست
و در این معبر پر حادثه عابر بوده ست

javad jan
03-09-2013, 05:22 PM
همچو نی می نالم از سودای دل
آتشی در سینه دارم جای دلمن که با هر داغ پیدا ساختم
سوختم از داغ نا پیدای دلهمچو موجم یک نفس آرام نیست
بسکه طوفان زا بود دریای دلدل اگر از من گریزد وای من
غم اگر از دل گریزد وای دلما ز رسوایی بلند آوازه ایم
نامور شد هر که شد رسوای دلخانه مور است و منزلگاه بوم
آسمان با همت والای دلگنج منعم خرمن سیم و زر است
گنج عاشق گوهر یکتای دلدر میان اشک نومیدی رهی
خندم از امیدواریهای دل

javad jan
03-09-2013, 05:24 PM
دلم برای کسی تنگ است که دل تنگ است…دلم برای کسی تنگ است که طلوع عشق را به قلب من هدیه می دهد …دلم برای کسی تنگ است ه با زیبایی کلا مش مرا در عشقش غرق می کند…دلم برای کسی تنگ است که تنم آغوشش را می طلبد …دلم برای کسی تنگ است که دستانم دستان پر مهرش را می طلبد…دلم برای کسی تنگ است که سرم شانه هایش را آرزو دارد…دلم برای کسی تنگ است که گوشهایم شنیدن صدایش را حسرت می کشد …دلم برای کسی تنگ است که چشمانم ، چشمانش را می طلبد …دلم برای کسی تنگ است که مشامم به دنبال عطر تن اوست…دلم برای کسی تنگ است که اشکهایم را دیده…دلم برای کسی تنگ است که تنهاییم را چشیده…دلم برای کسی تنگ است که سرنوشتش همانند من است…دلم برای کسی تنگ است که دلش همانند دل من است…دلم برای کسی تنگ است که تنهاییش تنهایی من است…دلم برای کسی تنگ است که مرهم زخمهای کهنه است…دلم برای کسی تنگ است که محرم اسرار است…دلم برای کسی تنگ است که راهنمای زندگیست…دلم برای کسی تنگ است که قلب من برای داشتنش عمرها صبر می کند…دلم برای کسی تنگ است که دوست نام اوست…دلم برای کسی تنگ است که دوستیش بدون (( تا )) است…دلم برای کسی تنگ است که دل تنگ دل تنگی هایم است…دلم برای کسی تنگ

javad jan
03-09-2013, 05:25 PM
من از باران فقط می خوام///در اره رخت فردا رو///من از باران نه از دریا///فقط می خوام غمم کم شه///بخندم مثل پروانه///بلند شم مثل دیوانه///کمی صبر کن/// قلم بردار///سیاهش کن ابر غرورت را///می بینی بارونم اومد///درسته توی نقاشی///همه جا میشه باروون بود///ولی هر جا که بارون نیست///غمه دنیا همه آنجاست

javad jan
03-09-2013, 05:25 PM
مرا باران نگاهم کن/// نمی بارد همه دنیا///نمی سوزد غمه فردا//مگر ابری نمی بینی///چرا خورشید بیدار نیست///ببار باران به سودای دل درویش///به نذری که ادا کردم/// به اشکی که خیال کردم///تو هستی در دلم آغوش///ببار باران همه خیس شن///همه چتر می بندند برای تو///همه گفتن که برگردی///بیا باران ببار بارن///همه ی چترا بستن

javad jan
03-09-2013, 05:26 PM
چه می خواهیم ازین دنیا چرا مغروق دنیاییم
اجل کرده کمین ما را چرا مشمول سوداییم
نه عرفانی و احسانی نه شوق وصل به جانانی
نه رسم بندگی دانیم و نه شرم از جهانبانی
چنین حال و چنین احوال سراپا مست دنیاییم
به پایان می رسد عمر و غافل ما ز عقباییم
به دنیا دل اگر بستیم ز فطرت دور می گردیم
دو چشم داریم لیک ز چشم دل کور می گردیم…..

javad jan
03-09-2013, 05:27 PM
خواهرانم حجاب تیغ شماست
تیغ خود را ز کف میندازید
شرف زن به حفظ عصمت اوست
خویش را از شرف میندازید
در خیابان چهره آرایش مکن
از جوانان سلب آسایش مکن
زلف خود از روسری بیرون مریز
در مسیر چشم ها افسون مریز
یاد کن از آتش روز معاد
طره گیسو مده در دست باد
خواهرم دیگر تو کوچک نیستی
فاش تر گویم عروسک نیستی
خواهرم ای دختر ایران زمین
یک نظر اشک شهیدان را ببین
خواهر من این لباس تنگ چیست
پوشش چسبان رنگارنگ چیست
خواهرم این قدر لجبازی نکن
با اصول شرع لجبازی نکن
در امور خویش سرگردان مشو
نوعروس چشم نامردان مشو
پدرم گفت پدر جان زن اگر زن باشد
شیر در خانه و در کوچه و برزن باشد
پدرم گفت که ای دخت نکو بنیادم
زلف بر باد نده تا ندهی بر بادم
هدف دشمن سنگ افکن پیشانی ماست
کسب جمعیتش از زلف پریشانی ماست
پدرم گفت گل از رنگ و لعابش پیداست
و زن مومنه از طرز حجابش پیداست!!!!!!!

javad jan
03-09-2013, 05:28 PM
من منتظرت شدم ولی در نزدیبر زخم دلم گل معطر نزدیگفتی که اگر شود می آیم امامرد این دل و آخرش به او سر نزدی

javad jan
03-09-2013, 05:29 PM
لای تقــــــــویم دلــــت\یه گـــــــل لالـــــه بذارتازه شــــو، غنـچه بده\زیــــــــــر بارون بــــهارپر بکــــــش تا آسمون\بــــال ابـــــرا رو بـــگیردیـــــگه اینجا برنـــگرد\دوباره میــشی اسیر!به پرســــتوها بـــگـــو\زود بـــه خــونه برسـنبگـــــــو آواز بخــــــونن\غنـــــچه ها دلــواپسنتوی لحظه های عشق\واســه من تــرانه باشگل بـــده مثــله بهــــار\شـــوق عاشقانه باشدستــــاتو بــده به من\مهرو از دلـــــم بچـینتو چشـــــام نگاه بکن\عشقو تو چشام ببین

javad jan
03-09-2013, 05:29 PM
دیدی زده بالای دری پرچم زهرا
بی اذن مشو وارد بزم غم زهرا
ایام، تعلق به گل یاس گرفته
افراشته بنگر همه جا پرچم زهرا
بر سینه ی زخمی و شکسته پی تسکین
جز اشک محبان نبود مرهم زهرا
پیدا نکند لولو و مرجان بهشتی
هرکس نشود غرق مگر در یم زهرا
خواهی عرق شرم نریزی به قیامت
درنوکری اینجا مگذاری کم زهرا
کافی است به سنی و مسیحی چو یهودی
از چادر خاکی بخورد یک دم زهرا
ای رشته ای از چادر بی بی مددی کن
گردیم چو سلمان شما محرم زهرا
بردار زبانم ببرید و بنویسید
تو میثم تماری و من میثم زهرا

javad jan
03-09-2013, 05:30 PM
دریا چه دل پاک و نجیبی دارد

بنگر که چه حالت غریبی دارد

آن موج که سر به صخره ها میکوبید

با من چه شباهت عجیبی دارد…!

javad jan
03-09-2013, 05:33 PM
ماه عزا رسیده و دل ها پر از غم استمشکی به تن کنید که ماه محرّم استپیراهن سیاه عزاداری حسیناحرام نوکری تمامی عالم استماه محرّم آمده خیمه به پا کنیددلهای ما حسینیّه ی بزم ماتم استهر کس برای بزم عزا کار می کندمُزدش بُوَد دست کسی که قدش خم استشکر خدا که حضرت زهرا مرا خریدلطف و عطای او به گدایش دمادم استدریای چشممان چقدر موج می زندیعنی بساط گریه ی ما هم فراهم استشکر خدا که از غم ارباب بی کفنچشمم شبیه چشمه ی جوشان زمزم استآقا قسم به نام تو ما با شما خوشیمبی تو برای ما همه عالم جهنّم استگریه برای داغ تو رزق حلال ماستاین اشک ها به زخم عمیق تو مرهم استبزم تو را به عالم و آدم نمی دهیمهیئت برای ما به خدا عرش اعظم استشش گوشه ی حریم تو بیت الحرام ماستیعنی به داغ اعظم تو سینه مَحرم استهر کس که دید گوشه ای از روضه های توگر خون چکد ز چشم ترش باز هم کم است

javad jan
03-09-2013, 05:37 PM
ای عشق همه بهانه از توستمن خامشم این ترانه از توستآن بانگ بلند صبحگاهیوین زمزمه ی شبانه از توستمن انده خویش را ندانماین گریه ی بی بهانه از توستای آتش جان پکبازاندر خرمن من زبانه از توستافسون شده ی تو را زبان نیستور هست همه فسانه از توستکشتی مرا چه بیم دریا ؟توفان ز تو و کرانه از توستگر باده دهی و گرنه ، غم نیستمست از تو ، شرابخانه از توستمی را چه اثر به پیش چشمت ؟کاین مستی شادمانه از توستپیش تو چه توسنی کند عقل ؟رام است که تازیانه از توستمن می گذرم خموش و گمنامآوازه ی جاودانه از توستچون سایه مرا ز خاک برگیرکاینجا سر و آستانه از توستشعر از هوشنگ ابتهاج