alamatesoall
02-25-2013, 07:19 PM
از پيشروان اين مکتب مىتوان، پارک (Park) و بارگس (Burgess) را نام برد که کتاب معروف 'شهر' (The City) را در ۱۹۲۵ نوشتند. همچنين ماکنزى (Machenzie) و چمباردلو (Chaumbard leuves) جزء پيروان اين مکتب بهصورت اصيلى عوامل توپوگرافي(توپوگرافى Topography اصطلاح جغرافيائى است که در مورد پستى و بلندى و ناهموارىهاى منطقه بهکار مىرود. ) و اقتصادى را به يکديگر مربوط ساخته وضع سکونت و شکل توزيع ساکنين را در فضاى شهر به کوشش آنها براى بهدست آوردن فضاهاى ممتازتر شهر مربوط و منوط مىسازد.
اين نظريه اختصاصاً با حالت شهرهاى بزرگ صنعتى که با آهنگ سريعى در يک نظام اقتصادى آزاد و 'بورسبازى' زمين رشد کردهاند قابل انطباق است. بهعلاوه اين نظريه از مفاهيم اساسى و توصيف و تحول پديدههاى مربوط به ساخت اجتماعى که داراى ارزش قاطعى بودهاند مشتق گشته است.
به همين جهت است که موقعيت و فاصله بهعنوان دو عامل مؤثر در تمايز ساخت اجتماعى و تحول ديناميک شهرها شناخته شدهاند.
- موقعيت مرکزى:
نقطهاى است که کليهٔ فواصل اطراف و اکناف تا آن نقطه داراى فاصلهٔ متوسطى است اين همان قسمتى از فضاى شهر است که اشغال آن اصولاً داراى مزاياى بيشترى است و قميت زمين از همه جا گرانتر است، موقعيت فضا در محدودهٔ خارجى و حواشى شهر غالباً برعکس آن است و هر چه به مرکز نزديکتر شويم بر اهميت زمين افزوده مىشود. در مورد فاصله بايد متوجه بود که دو معنى از آن مستفاد مىشود.
يکى فاصلهٔ مکانى (خام) تا مرکز و ديگر فاصلهٔ عملى که به سهولت رفت و آمد مربوط مىشود (منظور هم وجود راهها و خيابانها است و هم سرعت و حرکت وسايل نقليه) موقعيت مرکزى بايد بهعنوان فاصلهٔ عملى و نه جغرافيائى مورد نظر باشد (مانند چهارراه و محل تقاطع خيابانهاى مهم) بنابراين فاصله نسبت به مرکز مهمترين متغير اکولوژيک است که موجب تمايز فونکسيونلى (عملى) و اجتماعى مىشود.
اين فاصله بهوسيلهٔ منحنىهاى همعرض و متحدالمرکز (که با توجه به فاصلهٔ فونکسيونلى برابر ترسيم شدهاند) اندازهگيرى مىگرد. متغيرهاى زيادى مانند قيمت زمين، نسبت مرگ و مير، طلاق و غيره تابع فاصله مناطق مختلف شهر تا مرکز هستند (مطالعهٔ بارگس در شيکاگو) اين مفاهيم و اين اصول تجزيه و تحليل تمايز فونکسيونلى و اجتماعى فضاى شهرى را آسان مىسازد. معهذا مناسبتر است که عوامل ديگرى را نيز مورد توجه قرار دهيم تا به پيچيدگى واقعيت اجتماعى پى ببريم.
منبع:vista
اين نظريه اختصاصاً با حالت شهرهاى بزرگ صنعتى که با آهنگ سريعى در يک نظام اقتصادى آزاد و 'بورسبازى' زمين رشد کردهاند قابل انطباق است. بهعلاوه اين نظريه از مفاهيم اساسى و توصيف و تحول پديدههاى مربوط به ساخت اجتماعى که داراى ارزش قاطعى بودهاند مشتق گشته است.
به همين جهت است که موقعيت و فاصله بهعنوان دو عامل مؤثر در تمايز ساخت اجتماعى و تحول ديناميک شهرها شناخته شدهاند.
- موقعيت مرکزى:
نقطهاى است که کليهٔ فواصل اطراف و اکناف تا آن نقطه داراى فاصلهٔ متوسطى است اين همان قسمتى از فضاى شهر است که اشغال آن اصولاً داراى مزاياى بيشترى است و قميت زمين از همه جا گرانتر است، موقعيت فضا در محدودهٔ خارجى و حواشى شهر غالباً برعکس آن است و هر چه به مرکز نزديکتر شويم بر اهميت زمين افزوده مىشود. در مورد فاصله بايد متوجه بود که دو معنى از آن مستفاد مىشود.
يکى فاصلهٔ مکانى (خام) تا مرکز و ديگر فاصلهٔ عملى که به سهولت رفت و آمد مربوط مىشود (منظور هم وجود راهها و خيابانها است و هم سرعت و حرکت وسايل نقليه) موقعيت مرکزى بايد بهعنوان فاصلهٔ عملى و نه جغرافيائى مورد نظر باشد (مانند چهارراه و محل تقاطع خيابانهاى مهم) بنابراين فاصله نسبت به مرکز مهمترين متغير اکولوژيک است که موجب تمايز فونکسيونلى (عملى) و اجتماعى مىشود.
اين فاصله بهوسيلهٔ منحنىهاى همعرض و متحدالمرکز (که با توجه به فاصلهٔ فونکسيونلى برابر ترسيم شدهاند) اندازهگيرى مىگرد. متغيرهاى زيادى مانند قيمت زمين، نسبت مرگ و مير، طلاق و غيره تابع فاصله مناطق مختلف شهر تا مرکز هستند (مطالعهٔ بارگس در شيکاگو) اين مفاهيم و اين اصول تجزيه و تحليل تمايز فونکسيونلى و اجتماعى فضاى شهرى را آسان مىسازد. معهذا مناسبتر است که عوامل ديگرى را نيز مورد توجه قرار دهيم تا به پيچيدگى واقعيت اجتماعى پى ببريم.
منبع:vista