PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : خدا و مفهوم آن در دین بودا



saharnaz_71
02-05-2013, 04:04 PM
اکثر ادیان به خصوص ادیان ابراهیمی خود را موظف می دانند تا به سه سوال اساسی انسان پاسخ دهند به همین دلیل در جواب سوال از کجا آمده ایم؟ مباحث مربوط به خالق هستی و صفات او را بیان می کنند و در جواب سوال چه باید بکنیم؟ بحث نبوت و وساطت پیامبر بین خالق و انسان که برای سعادت انسان از سوی خالق شریعتی آورده را مطرح می سازند و در پاسخ به سوال، به کجا خواهیم رفت بحث معاد را مطرح می کنند، به همین دلیل گفته شده که محور اشتراک ادیان ابراهیمی بحث های توحید، نبوت و معاد است هر چند در تبیین آنها با هم اختلافات زیادی دارند. در این میان برخی از آیین ها نیز وجود دارد که یا خود را موظف به پاسخ گویی به سه سوال از کجا آمده ایم؟ چه کاری انجام دهیم؟ و به کجا می رویم؟ نمی دانند و به همة آنها پاسخ نمی دهند یا به دلیل حوادث تاریخی پاسخ های آنها به برخی از این سوال ها به دست ما نرسیده است. از جملة این آیین ها دین بودا می باشد که ساختاری متفاوت با ادیان ابراهیمی دارد و روش خاص را برای پاسخ دادن به سوالات فوق در پیش گرفته است.

صفات و ویژگی های خداوند در آئین بودا
آنگونه که در منابع موجود بودایی آمده، بودا در پاسخ به این سوال که این جهان را چه کسی آفریده است و آفریدگار جهان چه صفات و ویژگی هایی دارد، دو راه در پیش گرفته است:

راه اول: روش سکوت:
در برخی از منابع ذکر شده که هنگامی که از بودا در مورد خداوند سوال می شد وی از پاسخ دادن طفره رفته و می گفت: «من در باب قدمت عالم و ازلیت جهان توضیحی نداده و همچنین در باب محدودیت و تناهی وجود تفسیری نکرده ام و در باب وحدت روح و جسم سخنی نگفته ام و از بقای روح بعد از وصول به درجة کمال، ارهت، بیانی ننموده ام... چرا که در این مقوله بحثی نکرده ام و شرح و تفسیری نداده ام؟ زیرا بحث در این امور فایدتی را متضمن نیست و این مسائله پایه و بنیان دین نمی باشند. از این رو از بحث دربارة آنها در گذشتیم». از دیدگاه بودا پارسایی و رضا در شناختن جهان و خدا نیست، بلکه تنها در زیستن نیک خواهانه و دور از خود پرستی است... ». به همین دلیل عده ای معتقدند «مفهوم ذهنی او (بودا) از دین مفهومی کاملا اخلاقی بوده و او در همه چیز به رفتار و سلوک توجه داشت نه به مراسم و آیینی با پرستش مابعد الطبیعه یا خداشناسی... ». با توجه به این سیره بود اما، نه می توانیم وی را منکر خدا و خالق هستی بدانیم و نه می توانیم وی را خداشناس و اثبات کنندة خالق هستی بشماریم یعنی او را نمی توان خدا پرست نامید و نه می توان ملحد و منکر خدا.

راه دوم: روش انکار:
برخی دیگر از شواهد تاریخی نشان می دهد که بودا فقط به سکوت در مورد خالق هستی و صفات او اکتفا نکرده، بلکه به انکار وجود خالق و خدا پرداخته است و معتقد بوده این عالم قدیم و ازلی است و اصلا نیازی به خالق نامحدود و واجب الوجود ندارد تا ما در جستجوی او باشیم. او وقتی که به مقام بودایی رسید در اولین اقدام برای تبلیغ آیین خود در پاسخ راهبانی که از او پرسیده بودند تو می گویی «برهما» هنگام آفریدن جهان مردم را به طبقات گوناگون تقسیم نکرده است، پاسخ داد: «اصلا من باور ندارم برهما چیزی را آفریده باشد تا جهان آفریده او باشد. آنان پرسیدند: پس جهان ساختة کیست؟ بودا پاسخ داد: به نظر من جهان ابدی است و آغاز و انجامی ندارد».
در جمع بندی دو روش فوق می توان چنین نتیجه گرفت که بودا به عنوان موسس آیین بودیسم هرگز نخواسته در مورد آفرینندة جهان و خالق هستی سخن بگوید او نه به این که عالم چگونه به وجود آمده توجه دارد و نه آفرینش و آفریننده را مورد کنکاش قرار می دهد او تنها چهار حقیقت از دیدگاه خود را که رکن اصلی آنها درد و رنج بودن زندگی دنیا است. محور اصلی آیین خود قرار می دهد و با معرفی هشت راه می خواهد انسان را از این درد و رنج رهایی دهد و غیر از این سخنی دربارة آفرینندة جهان معرفی نمی کند. بنابراین بایدگفت: در آیین بودا موجودی به عنوان خدا که آفریینده و خالق جهان باشد معرفی نشده و در اصول تعلیمی وی پرستش هیچ موجودی تعلیم داده نشده، هر چند واقعیت غیر از این است و در عمل برخی از فرقه های بودایی انسان هایی را که به عقیدة آنها روح بودا در آنها نسخ پیدا کرده و بوداهای زمان خود هستند می پرستند و برخی دیگر در معابد خود خاکستر تن بودا، درخت بدی (درخت بیداری) که به یاد درختی که بودا در زیر آن به مقام نوریافتگی و بیداری نائل شد و تندیس و مجسمة بودا را تقدیس کرده و در حقیقت می پرستند.

مفهوم خداوند در آیین بودا
در متون بودایی تا جائیکه بررسی شده هیچ گونه اشاره ای به شناسایی خالق جهان و یا پرستش آن مطلبی ذکر نشده، و بودا نیز ادعای رسالت و پیامبری نکرده است. لذا از نگاه پیروان آیین بودا، او فقط راهبری است که راه معرفت و سعادت را نشان می دهد. و از وجود مافوق طبیعت که ازلی و ابدی است و خالق و صانع آسمان ها و زمین می باشد و سرنوشت افراد انسانی را در قبضه داشته و قاضی حاجات و مجیب دعوات باشد بحثی به میان نیاورده است». خدایان که در هند مورد پرستش بوده اند از دیدگاه بودا خود فناپذیر و موجودات ناپایداری هستند و کم ترین اثری در حال آدمیان ندارند، فلذا پرستش و عبادتی هم برای آن ها منظور نمی شود. دانشمندان بودایی خدای برهمایی را خدای مغرور و خودبین می شناسند، بخصوص وقتی این خدا دربارة خودش حرف می زند، آن جا که می گوید: «من برهما هستم من خدای عظیم و والامقام هستم، پادشاه خدایانم، من خود زاده نشده ام و مخلوق نیستم، من جهان را خلق کرده ام، من حکمران و خداوندگار جهان هستم» و بودائیان به طور صریح می گویند: که جهان قدیم است و کسی آن را خلق نکرده است. و همچنین اعتقاد به بهشت و جهنم و حساب و جزا در آیین بودا وجود ندارد.

انسان محوری بودن تعالیم بودا
در تعالیم بودا آنچه اهمیت دارد، راه و روش عملی است و آنچه غیر از آن باشد از دیدگاه او مخالف عقل سلیم است. تمام افکار بودا در عبادت ذیل که منسوب به او است تجلی می کند: «من از چه چیز سخن گفته ام، من دربارة بدبختی و نیاز سخن گفته ام، درباره فرجام نکبت گفتگو کرده ام و نیز در باره ایمانی که به فقر و نکبت و بدبختی بشر پایان خواهد داد توضیح داده ام، اما چرا این مباحث را پیش کشیده ام؟ زیرا فقط از این سودی حاصل می شود که به مبانی و اساس دیانت مربوط است، و آدمی را به رهایی از آلام و رنج ها و به معرفت عقل کل و نیروانه هدایت می کند». بودا می گوید راه وصول به مقصد و طریقه نجات هر سالک همانا تکیه بر نفس و اعتماد به نیروی ذاتی خود او است که باید به واسطه تهذیب و تزکیه باطن خلاصی حاصل کند، در حقیقت، در مذهب او انسان مورد توجه قرار گرفته است، از این روی می توان گفت که اساس مذهب بودا انسان محوری است نه خدا محوری. در عین حال باید توجه داشت که در آیین بودا و سنت های وابسته به آن وجود یک خالق، یعنی خدا به هیچ وجه صراحتا انکار نشده است. برخی معتقدند اینکه بودا از ناحیه خدا حرف نمی زند بدان معنا نیست که او مبدأ هستی را قبول ندارد و یا از آن روی گردان است، بلکه از این جهت بوده که همة تلاش خود را صرف مجهز کردن مردم به زهد و ترک زندگی دنیوی و نفرت دادن از این خانه غرور و نیرنگ می کرده است.

رسیدن به نیروانا، هدف مهم و اصلی آیین بودا
نکته قابل توجه در آیین بودا مسأله «نیروانا» است که هدف مهم و اصلی در این آیین رسیدن به آن حالت می باشد. برخی آن حالت را آزادی مطلق معرفی نموده و گفته است که انسان پس از مهار کردن فعالیت غرایز حیوانی و چشم پوشی از لذایذ به آن می رسد که در اصطلاح صوفیه به آن فنا گفته می شود. البته از دیدگاه آیین بودایی این حالت بدان معنا نیست که سالک به این مرحله به شعاع الهی برسد. برخی می گوید: که «نیروانا» که مقصود اصلی بودائیان می باشد به معنای فعال مایشا به عنوان مرتبت سرمدی، ثابت و لایتغیر است، فاسد ناشدنی و انحطاط ناپذیر است، ساکن و بدون جنبش است، در محدوده زمان جای نمی گیرد نامیر است، به دنیا نیامده و شدن در آن راهی ندارد، علاوه بر همه این ها نیروانا ویژگی های دیگری نیز دارد. که عبارتست از قدرت، برکت، و شادمانی، امنیت، پناهگاه راستین و مکانی است امن، نیروانا حقیقت راستین و واقعیت اعلی است، نیروانا عین خیر است هدف متعالی است واحد است و تنها کمال ممکن و دست یافتنی است، دین بودایی تجسم یافتة نیروانا است و این همان جنبة از آیین بودا است که شدیدا رنگ مذهبی دارد.
آنچه بودائیان راجع به «نیروانا» بیان داشته و از او توصیف کرده است تقریبا شبیه به اوصاف خداوندی است که ادیان توحیدی در مورد خالق و آفرینندة جهان بیان می کنند. و اگر چنین باشد می توان گفت که آیین بودا خداوند را قبول دارد ولکن نسبت به آن مانند ادیان دیگر توجه نشده است. چون این آیین و مسلک بیش از آنکه به یک دین شباهت داشته باشد به یک فلسفه شبیه است ولی پیروان او تدیجا آیین او را به صورت یک آیین مذهبی درآوردند و خود او را که منکر عبادت و پرستش خدایان بود تا حد یک معبود بالا بردند و معابد ساختند و مجسمه بودا را در معابر برپا کردند و گفته های او را پس از خودش گرد آوردند».

نتیجه:
از مجموع آن چه گذشت به این نتیجه می رسیم که خدا در آیین بودا جایگاه خاصی ندارد و اندیشمندان بودایی در برابر خالق جهان موضع لاادری اختیار نموده اند، به قول خودشان، آن ها در فکر نجات بشر از بدبختی و نکبت می باشند و می خواهند با روش هایی که بودا بر اثر ریاضت به آ ن ها دست یافت، از آلام انسان بکاهد. به نظر می رسد که بهترین مطلب دربارة این آیین کلام استاد شهید مطهری باشد که فرمود: آیین بودایی یک فلسفه است نه اینکه دین باشد.

saharnaz_71
02-05-2013, 04:17 PM
برخی از ادیان هندی تناسخ را به جای معاد در ادیان ابراهیمی پذیرفته اند و به جای معاد به تناسخ ارواح در ابدان دیگر اعتقاد دارند، که از جملة آنها آئین بودا است. اصول عقاید آئین بودا به طور واضح و بی پیرایه در دست نیست و جاهای مبهم و تاریکی در این آئین به چشم می خورد، از جمله از آن موارد مبهم، همین مسالة زندگی پس از مرگ است، آنچه از اصول چهارگانة اکتشافی بودا بر می آید، این است که وجود و هستی بطور کلی از خالق گرفته تا مخلوق سراسر رنج و گرفتاری است و راه نجات، منحصر در کشتن آرزوها و تمنیات و امیال و قطع از وجود است. اگر فردی از طریق ریاضت و درونگرائی و تفکر، خود را از شر وجود خلاص نکند به یک نوع تولد جدید مداوم که عبارت از تناسخ و انتقال روح از جسمی به جسم دیگر است، مبتلا خواهد شد. ولی چنانچه میل به زندگی و حیات را از راه ریاضت و معرفت در خود کشته و نابود سازد. در این صورت راه نجات را پیدا کرده و پس از مرگ به (نیروانا) واصل خواهد شد. پس طبق بیان گذشته مردم یا اهل ریاضت هستند که در این صورت پس از مرگ به (نیروانا) پیوسته و در آن عالم نیستی خاموش می گردند. یا علاقمند به زندگی و دارای امیال و آرزوهای مختلف هستند که در این صورت آن قدر بایستی رنج وجود را از مجرای تناسخ تحمل کنند تا تصفیه شده و راه نجات پیدا کنند.

حیات پس از مرگ در دین بودایی
دین بودایی نیز مانند تمام ادیان دیگر معتقد است که زندگی آدمی با مرگ جسمانی پایان نمی پذیرد، و حتی پس از مرگ نیز سرنوشت دیگری دارد. اما آن سرنوشت چیست؟ به طور خلاصه بر طبق دین بودایی این سرنوشت؛ یا سرنوشت تولد دوباره یا «نیروانا» است. بنابراین آخرت شناسی بودایی کم و بیش شبیه آخرت شناسی هندویی است، البته به استثنای مفاهیم بهشت و دوزخ که ما گاهی آنها را با دین هندوئی مرتبط می نامیم. بر طبق دین بودایی و همچنین دین هندو، انسان پس از مرگ بدن کنونی خود، برحسب اعمال خود در زندگی با بدنی دیگر به حیات خود ادامه می دهد. اما فقط کسانی که اعمال از روی دلبستگی انجام داده اند، باید با درآمدن به بدن دیگری دوباره متولد شوند. آنانی که اعملشان را بدون دلبستگی انجام می دهند، لازم نیست دوباره تولد یابند. آنان به «نیروانا» یعنی به مقام یا مرتبه ای از وجود که کاملا روحانی و آزاد از انواع رنج های زندگی جسمانی است، می رسند. طبق نظر بودا، هر عملی که کسی با حس دلبستگی انجام می دهد، نیروایی را به وجود می آورد (سمسکارا) که موجب تولد دوباره می شوند، اما اعمالی که بدون دلبستگی و وابستگی انجام گیرند، مانند دانه های سرخ شده ای هستند که هیچ گونه گیاهی تولید نمی کنند. بنابراین ملاحظه می کنیم که آخرت شناسی بودایی بسیار ساده، صریح و روشن است. در آن هیچ اشاره ای به بهشت و جهنم وجود ندارد. همه چیز بسیار علمی و واقعی به نظر می آید. اعمالی که از روی دلبستگی انجام می شوند نیرویی بد به وجود می آورند که سبب می شود انسان زندگی دیگری بیابد تا نتایج عمل خود را ببیند. اگر انسان چنین عملی را انجام ندهد و زندگی نوع دوستانه ای را پیشه کند، از زنجیره تولد و تولد دوباره رها می گردد. از این رو زندگی پس از مرگ انسان عمیقا متأثر از نوعی قانون اخلاقی مستقل است. در دین بودایی خدایی وجود ندارد که درباره اعمال خوب و بد انسان قضاوت کند و پاداش یا جزای مناسب اعمال او را بدهد. اما علاوه بر همه این نکات، دین بودایی باید بر مسأله ای بسیار مهم رو به رو شود، و آن این است که اگر روحی ثابت در بشر وجود نداشته باشد، چه کسی از یک بدن به بدن دیگر انتقال می یابد و به «نیروانا» می رسد. ما دیده ایم که دین بودایی نظریه عدم روح (آن آتماوادا) را در مقابل ما قرار می دهد که بر طبق آن آنچه را ما روح می نامیم، چیزی جز سیلان لحظات متغیر آگاهی نیست. اگر چنین باشد، مسأله تولد دوباره و رهایی چه می شود. چه کسی دوباره متولد می شود و چه کسی به نجات و رستگاری دست می یابد؟ هم چنین مسأله این نیست که شخص واحدی در زندگی آینده دوباره تولد یابد و به «نیروانا» نایل شود، زیرا در صورت فقدان جوهر روحی ثابت، نمی توان به هویت شخصی اعتقاد داشت یا از آن دفاع کرد. نظریه بودایی گذرا بودن امور به ما این اجازه را نمی دهد که حتی برای یک لحظه فکر کنیم که شخص واحدی همان شخص باقی خواهد بود. بنابراین اینکه بگوئیم انسان طبق اعمال خود در این زندگی، یا تولدی دوباره می یابد و یا رهایی پیدا می کند، چه معنایی دارد؟ از این رو به نظر می رسد که کل باور فرجام شناختی بودایی، غیرواقعی و بی اساس است. اما دین بودایی اجازه نمی دهد کل این موضوع پندار محض باقی بماند و توضیح متقاعدکننده ای در حمایت از عقلانیت باور به تولد دوباره و «نیروانیا» حتی در فقدان جوهر روحانی ثابت، ارائه می دهد. البته جوهر روحانی ثابتی وجود ندارد، فقط یک رشته آنات و لحظات متغیر آگاهی وجود دارد، اما این رشته ای بدون انقطاع است که در آن هر لحظه بعدی معلول لحظه قبلی و مشروط به آن است. بنابراین این رشته دارای نوعی استمرار و یا تداوم بلاانقطاع است. مانند شعله ای است که در شب می سوزد یا مانند رودخانه ای جاری است که هر لحظه بعدی، آب لحظه قبل را در خود ندارد، اما با وجود این در جریان گذرای آب، گونه ای تداوم بلاانقطاع وجود دارد. درست همانطور که هیچ رودخانه ای دقیقا نه همان رودخانه لحظه قبلی است و نه رودخانه ای کاملا متفاوت، همین طور شخصی که می میرد و دوباره متولد می شود، نه کاملا همان شخص است و نه مطلقا شخصی متفاوت (ناچاسوناچاآنو)تغییر وجود دارد، اما تداوم نیز وجود دارد. آخرین لحظه اندیشه این زندگی، لحظه اندیشه نخست در زندگی بعدی را ایجاد می کند و این تداوم استمرار دارد. درست همانطور که شعله ای سوزان ممکن است قبل از خاموشی، شعله ای دیگر را روشن کند، به همین طریق آخرین لحظه آگاهی زندگی کنونی، سبب برانگیختن اولین لحظه آگاهی زندگی آینده می شود. بدین معنا زندگی بعدی چیزی جز تداوم همان رشته قبلی نیست و بنابراین تولد دوباره حتی بدون روحی ثابت و پایدار ممکن است. به همان طریق عقلانی بودن«نیروانا» را می توان توضیح داد. با درک این موضوع که اگرچه روح جریان لحظه های متغیر آگاهی است، در این جریان، لحظه قبلی آگاهی، لحظه بعدی آن را مشروط می کند و موجب برانگیختن آن می شود، و این جریان به مشکل استمراری بی وقفه ادامه می یابد، مسأله هویت شخصی خود به خود حل می شود. وقتی نظریه منشأ وابسته به خوبی درک شود، تمام پیچیدگی این راز نیز حل می شود (البته به نظر خود بودائی ها).

سرنوشت نهائی انسان در دین بودا
بر طبق دین بودایی سرنوشت نهایی بشر، «نیروانا» است که ماهیت آن در سومین حقیقت شریف بودا بیان شده است. «دوکا» همه جا هست و مشروط به زنجیره علیت است. اما «دوکا – نیرودها» همان «نیروانا» است. بنابراین نیروانا، توقف همه رنجهاست. نیروانا باز ایستادن دروازه زنجیره چرخه علت و معلول و چرخه تولد و مرگ و بنابراین پایان همه رنجهاست. اما نیروانا مقام سلبی محض است، یعنی مرتبه نفی همه رنجها؛ آیا نیروانا جنبه مثبت نیز دارد؟ یا به مرتبه حالتی مثبت از هستی می انجامد که در آنجا نه تنها چیزی انکار می شود بلکه چیزی مثبت نیز به دست می آید؟ این مسأله واقعا در دین بودایی محل بحث و اختلاف است. به نظر می رسد که پیروان «هینایانا» صرفا بر جنبه منفی نیروانا تأیید می کنند، اما به نظر نمی رسد که این مسأله حتی در پرتو تعالیم اصلی بودا صادق باشد. البته بودا در جواب سؤال ماهیت نیروانا سکوت اختیار می کرد، اما این سکوت لزوما به عدمی بودن نیروانا اشاره نمی کند، بلکه به سادگی اشاره می کند که نیروانا غیرقابل توصیف است. این در واقع موضوعی است که«شونیاوادیها» هنگامی که نیروانا را «شونیاتا» (سونیا) می خوانند بر آن تأکید می کنند. «شونیاتا» به معنای غیرقابل توصیف است، از این رو نیروانا قطعا مرتبه ای مثبت است، اگرچه معمولا به وصف درنمی آید. هنگامی که پادشاه ملیندای یونانی از ناگاسند راهب مشهور بودایی خواست تا ماهیت نیروانا را به او نشان دهد، راهب بودایی به او گفت که نیروانا به ژرفای اقیانوس و به بلندای کوه و به شیرینی عسل است. اما این توصیف صرفا برای این بود که به توصیف ناپذیری ماهیت نیروانا اشاره کند. نیروانا، آن گونه که عموما راهبان گوناگون بودایی و بودی ستوه ها معتقدند و به بیان آن می پردازند، مرتبه آرامش و صلح کامل است. آن فقط مرتبه توقف هر صیرورت و پایان همه رنجها نیست، بلکه همچنین مرحله صلح و آرامش کامل است که به یک معنای مرتبه سعادت و سعادت ابدی است، زیرا نیروانا مرتبه نیل به ابدیت و زندگی جاودانه است. فقط نیروانا ابدی است و هر چیز دیگری گذرا است. در متون پالی، داستان گفتگوی میان دو راهب مقدس، «موسیلا» و «ساویتها» نقل می شود که در آن ساویتها به موسیلا می گوید: «توقف صیرورت و شدن، نیربهانا است، اما حقیقت توقف از ویژگی صلح و آرامش برخوردار است. » اشارات بی شمار دیگری در متون پالی وجود دارد که مؤکدا جنبه منفی محض نیروانا را رد می کند. به نظر می رسد که علت اصلی تغییر نیروانا به عنوان نماد مرتبه ای منفی به دلیل معنای لفظی آن است. نیروانا لفظا به معنای خاموشی کردن یا فرونشاندن است. این خاموشی کردن به دو معنا تفسیر می شود. گاهی به مفهوم فرونشاندن خود هستی است، یعنی به معنای فنای بدن و گاهی به معنای فرو کشتن احساسات و تمایلات است. اینکه هرگز نمی توان آن را به معنای اول گرفت کاملا از راه این واقعیت آشکار است که بودا در همین زندگی به مرتبه نیروانا رسیده است. راهبان بودایی و بودی ستوه های دیگری وجود دارند که گفته می شود در این زندگی به نیروانا درست یافته اند. در واقع، توقف زندگی کنونی برای رسیدن به نیروانا ضروری نیست. دین بودایی به «جیوان – موکتی» معتقد است. کسی که به رستگاری در همین حیات دست می یابد در دین بودا به «آرهت» نامیده می شود و آرت انسان آرمانی دین بودایی است. او در دنیا زندگی و برای آن کار می کند، اما به آن دلبستگی ندارد. احساسات و تمایلات او به خاموشی گرائیده و هیچ خواسته ای ندارد و به لذات زمینی دل نمی بندد. بنابراین فروکشتن ایمان می تواند فقط قرینه بودایی نیروانا به معنای اخیر در نظر گرفته شود، یعنی به مفهوم فروکشتن تمام خواسته ها و تمایلات. در بیان طبیعت نیروانا، متون بودایی غالبا از تمثیل اطفاء و خاموش کردن شعله آتش مدد می گیرند. اما این هم فقط به خاموشی احساسات و امیال سوزان اشاره دارد و نه خود زندگی. این تمثیل اطفاء شعله آتش تفسیر نیروانا را به عنوان مرتبه ای صرفا منفی بسیار تقویت می کند، اما این تفسیر درست نیست. تمثیل شعله خاموش، صرفا به نفی و انکار شعله سوزان اشاره ندارد، بلکه همچنین به مرتبه مثبت صلح و آرامش کامل دلالت دارد که پس از آن حاصل می شود. به همین دلیل است که بعضی تصور منفی صرف نیروانا را «ارتدادی خطرناک» و تحریف آگاهانه واقعیت قلمداد می کنند. نیروانا مرتبه کاملا مثبت آرامش و صلح ابدی است. بدین ترتیب، بر طبق آیین بودایی سرنوشت نهایی بشر دستیابی به مرتبه ای از وجود است که بشر در آن کاملا آزاد از زنجیره تولد و مرگ و بنابراین مصون از تمام رنجهای متعاقب است، این مرتبه وجودی ابدی است که نیروانا (به زبان پالی، نیبانا) نامیده می شود.

دو موضوع برجسته در آئین بودا
دو موضوع در آئین بودا زیاد برجسته به نظر می آید:

1. تناسخ:
که عبارت است از تعلق گرفتن روح آدمی بعد از مرگ به کالبد انسان دیگر یا حیوان یا نبات یا جامدات. که این عقیده در اکثر ادیان هندوئی به چشم می خورد. در کیش بودایی عقاید و قوانین مختلفی حاکم است؛ از جمله قانون کارما ـ کرمه به معنای کردار، که از برجسته ترین قوانین هندوان است؛ بدین معنا که آدمی نتیجه ی اعمال خود را در دوره های بازگشت مجدد خود در این جهان میبیند؛ کسانی که کار نیک انجام داده اند در مرحله ی بعد، زندگی مرفه و خوشی دارند و آنان که بدکارند، در بازگشت با بینوایی و بدبختی دست به گریبان خواهند بود و چه بسا به شکل حیوان بازگشت کنند. نام این بازگشت مجدد به دنیا سمسارا به معنای تناسخ است. هندوان معتقدند آدمی همواره در گردونه ی تناسخ و تولدهای مکرر در جهان پررنج گرفتار است و تنها راه رهایی انسان از گردونه ی تناسخ و تولدهای مکرر در جهان پردرد و بلا، پیوستن به نیروانا است که مورد توجه بوداییان واقع شده است.

معناو اقسام تناسخ
معنای «تناسخ ارواح» این است که ارواح از جسمی به جسم دیگر منتقل میشوند و در اصطلاح هم به همین معناست؛ یعنی «با مرگ یک فرد آدمی، روح او از کالبدش بیرون آمده، به بدن یک فرد دیگر، چه انسان و چه غیر انسان، حلول کند». برای تناسخ اقسام مختلفی ذکر شده است و در یک تقسیم بندی کلی میتوان گفت تناسخ مطلق یا ملکی، اعم از نزولی و صعودی،عبارت اند از: نسخ (حلول روح شخص متوفی در انسانها)، یا مسخ (حلول روح شخص متوفی در حیوانها )، یا رسخ (حلول روح شخص متوفی در جمادات) و یا فسخ (حلول روح شخص متوفی در نباتات). تمام اقسام تناسخ، باطل و مورد انکار شرع و عقل است.

بطلان تناسخ
بودا که در پی اصلاح آیین هندوییسم بود، روح را انکار میکرد، ولی در پاسخ به این سؤال که سرانجام انسان چه خواهد شد، به ناچار مانند هندوها تناسخ را به عنوان اصل مسلم دینی پذیرفت. به عقیدهی وی، روح انسان در هنگام مرگ به کالبد و یا جسم دیگری انتقال مییابد و یک سلسله تولد و تجدید حیات را طی میکند و پس از هر تولد و زندگی دوباره به بدنی دیگر حلول میکند و این تولدها ممکن است بی انتها و تا ابد ادامه داشته باشد؛ ولی به تناقض گرفتار میآید، زیرا بدون حلول روح از جسمی به جسم دیگر تناسخ امکان ندارد؛ و بر فرض که تناسخ را قبول کردیم کدام دلیل عقلی و منطقی صحیحی بر حقانیت تناسخ دلالت میکند؟! حدود صد سال پیش مردم هند دویست یا سیصد میلیون نفر بودند که بعد از مرگ، روحشان در کالبد دویست یا سیصد میلیون نفر تازه متولد شده نسخ پیدا کرده است. حال اگر این تعداد را از جمعیت کنونی هند، که بیش از یک میلیارد نفر است، کم کنیم، چیزی حدود هفتصد تا هشتصد میلیون نفر وجود خواهد داشت که طبق قانون تناسخ باید بدون روح باشند، چون قبلا روحی نبوده تا در این تازه متولدان، نسخ پیدا کند. اگر ما قانون تناسخ را قبول کنیم، باید منکر افزایش جمعیت جهان باشیم و در طول هزاران سال که انسان بر کرهی خاکی زندگی میکند، باید تعداد اشخاص وفات یافته با تعداد انسانهای متولد شده برابر باشد، تا تناسخ معنا دهد، والا باید بپذیریم که بعضی از اجسام بشری روح ندارند و بعضی از ارواح هم بدون جسم میمانند که هر دو گزاره مبطل قانون تناسخ است.

2. نیروانا:
که در اصطلاح آنها به معنای خاموش شدن است. یعنی بر اثر ریاضت انسان به نیستی مطلق می رسد. اما اینکه نیروانا یک امر وجودی است یا عدمی محض مورد اختلاف است. باید دانست که در آئین بودا اعتقاد به بهشت و جهنم و حساب اعمال و جزای آن نیست، حتی کارهای نیک هم برای پاداش اعمال نیست، بلکه تمام دستورات و فرمانها در این آئین صرفا برای تهذیب نفس و تزکیة روح و رسیدن به مقام نیروانا، یعنی نجات از رنجهاست. چنانچه بودا خطاب شاگردان خود گفته: ای شاگردان من، من جایگاهی سراغ دارم که در آنجا از خاک و آب و نور و هوا خبری نیست نه این جهان است و نه آن جهان، آنجائیکه که من وصفش می کنم، عبارت است از پایان وجود. رسیدن به نیروانه هدف بودائیان است، نیروانه یعنی آزادی از سلسلة علل پیدایش و رنج جهان، کمال مطلوبی که بر اثر طرق هشت گانة بودائی تحقق می پذیرد، نیروانه یعنی مقامی که تغییر ناپذیر است. پس با توجه به دیدگاه های که ذکر گردید، در آئین اعتقاد به معاد و قیامت آن طوری که رهبران ادیان ابراهیمی معتقدند دیده نمی شود و یا حداقل تفسیر روشنی از نیروانا نکرده اند تا منظور آنها را روشن کند که آیا اینها به معاد و قیامت معتقدند یا نه؟ به همین دلیل آئین بودیسم در جرگة ادیان قائل به معاد قرار نمی گیرد، بلکه جزو قائلین به تناسخ به شمار می آید.

saharnaz_71
02-05-2013, 04:19 PM
مرگ و جاودانگی از دیدگاه بوداییان تبتکتاب مرگ تبتى هابوداییان تبت را گمان بر آن است که جدا شدن آگاهى از بدن، به هنگام مرگ، چهار روز به درازا مى کشد. ولى یک روحانى بودایى که جدا کننده آگاهى شناخته مى شود، مى تواند به این فرآیند کمک کند. روحانى مذکور روى حصیرى بر بالین محتضر مى نشیند و شعور را به خارج شدن از بدن راهنمایى مى کند. او نیز مانند کاهن، راهنماى اموات به عالم آخرت است، او سرود مى خواند، دعا مى کند و براى این که در سفر شعور به جهانى دیگر همراه او باشد، به حالت خلسه فرو مى رود. روحانى یاد شده د رمیان بوى بخورها، روشنایى شمع ها، و طنین نافذ سرودهاى راهبان، به تلقین تعالیمى مى پردازد که شعور را در روبه رو شدن با جهان مرگ کمک مى کند. تعلیماتى که در گوش محتضر تلقین مى شود و تعلیماتى که به وى ارائه مى شود، گرفته شده از کتابى به نام «کتاب مردگان تبتى» است. بوداییان تبت، این متن را باردو تدول مى نامیدند که مى توان چنین ترجمه اش کرد: «رهایى در جهان دیگر از راه گوش کردن». این متن که فرقه هاى بوداییان تبت از حدود قرن هشتم آن را تهیه کرده و مورد استفاده قرار مى دادند، به عنوان نقشه و کتابچه راهنمایى براى جهان پس از مرگ به کار مى رفت. آنان در تأملات خویش، مناطق شگرف آن جهان را کشف کرده بودند، ولى گمان مى بردند که شعور، هنگام عبور از راه مرگ باشکوه و جلال و هیبت تام و تمام این جهان ها روبه رو مى شود. آیین هاى ترحیم آیین هاى ترحیم، حدود دو ماه قمرى طول مى کشید. منجمى را دعوت مى کردند تا با آینده بینى، ترتیبات فلکى زمان مرگ را مشخص کند. این آینده بینى، نوع آیین هایى را که بنا بود برگزار شود و همین طور مکان و زمان دقیق مراسم را تعیین مى کرد. جسد را در یک مقبره و در وضعیتى مشابه وضعیت جنین قرار مى دادند و در همان حال تصویر کنده کارى شده اى از میت را به مدت چهل و نه روز در خانه و یا دیر نگه مى داشتند. در خلال این مدت از مراسم ترحیم، بازماندگان، خوراک ها و نوشیدنى ها را به این تصاویر حکاکى شده هدیه مى کردند، روحانیون براى کمک به میت، کارهاى سحر آمیز انجام مى دادند. پس از پایان این مدت و طى یک مراسم ترحیم پایانى، جسد یا سوزانده مى شد، یا دفن مى گشت و یا آن را به حال خود رها مى کردند. بوداییان تبت نیز همان گونه که رابرت هرتز در بسیارى از دیگر مراسم ترحیم مشاهده کرده، به گونه اى با جسد رفتار مى کردند که نشانگر صعود آن چیزى است که فکر مى شد پس از مرگ شخص باقى مى ماند؛ ناگاجودیک ها، استخوان ها را در زمانى دقیق و مشخص که به گمانشان روح به جهان اموات وارد مى شود، دفن مى کردند. استخوان ها را با روح یکى مى شمردند. اما از نظر بوداییان تبت آن چه از یک شخص باز مى ماند، نه یک روح ماندگار، بلکه یک شعور متحرک است که در مسیرى به سمت تولد مجدد از بدن بیرون مى رود. آیین هاى ترحیم، چهل و نه روز طول مى کشید و به همین منوال گمان مى شد که کل فرآیند مرگ تا تولد مجدد، ظرف چهل و نه روز تکمیل مى شود. بدین شکل، برگزارى آیین، بازنمون یک جاودانگى اسطوره اى بود که انتقال آگاهى به جسم دیگر را به تصویر مى کشید. همان گونه که بین فرقه هاى آفریقایى هنگام برگزارى مراسم نهایى براى جسد، یک دوره واسط وجود داشت، بوداییان تبت نیز براى عبور آگاهى از مرحله مرگ به تولد دوباره یک دوره میانى را تصور مى نمودند. گمان مى شد که در طى این مدت، آگاهى از یک منطقه شگفت پراز نورها، صداها و منظره هاى خیره کننده و ترس هاى وحشت آور سفر کند. آگاهى که بر امواج کرمه اى که در زمان حیات در حرکت بوده اند سوار است، توسط مناظر جذاب و در عین حال نفرت آور و ترسناک آن جهان از پاى در مى آید. طوفان هاى کرمه، آگاهى را به این طرف و آن طرف مى کوبند تا آن که در نهایت در رحم یک جسم جدید منحل به ناآگاهى مى شود. باردو تدول در درجه اول یک کتاب شعائر و مناسک بود که روحانیان بودایى تبت آن را در مراسمى به کار مى بردند که متوفى را کمک مى کرد در زمان عبور از مرحله مرگ به رهایى یا نیروانه دست یابد. اما احتمال هم داشت که از این کتاب به عنوان متنى خیال پردازانه و براى تأمل استفاده شود. در این کتاب تعریف هاى گسترده درباره همه چیزهایى که انتظار مى رود، آگاهى در جهان غریب پس از مرگ با آن روبه رو شود، ارائه شده است. یک شخص مى تواند در زمان حیات، با تأمل در تصاویر خیالى باردو تدول خود را براى این روبه رو شدن ها آماده سازد. مى توان معبد، دیر و حتى خانه را با تصاویرى از جهان دیگر زینت داد و آگاهى را با آن آشنا و مأنوس گرداند. اگر فردى آمادگى لازم را پیدا کرده باشد، احتمال آن که علایم و صداهاى قوى که در عبور از مرحله مرگ احساس مى شوند، او را از پاى درآورند کم تر است. در قرن هاى اول تاریخ میلادى، مبلغین مذهبى بودایى، راه هاى تجارى بین هند و چین را پشت سرگذاشته بودند و تا سال پانصد برخى از آنان به کشور هیمالیایى تبت کوچ کرده بودند و فرقه هاى مختلف بوداییان تبتى، شکل گرفته بود و برخى از آنان قدرت و نفوذ سیاسى قابل ملاحظه اى کسب کرده بودند. آنان روش هاى تأمل را با رسم و رسوم شمنى که در «بون»را هم به وجود آورند. لاما به بودیستوه هاى تناسخ یافته اى گفته مى شد که رهبرى دینى و سیاسى جامعه را به عهده داشتند. در صومعه هاى رسمى که تحت حاکمیت مرکزى لاما قرار داشت، راهبان بودایى تبت، فنونى از تأمل را به کار مى بستند که آنان را از چرخه تولد دوباره رهایى بخشد. مراحل مرگ درکتاب باردو تدودل کتاب باردو تدودل شامل بسیارى از تخیلات حاد و شدید مى شد که کانون و محور این تأملات بود. اما باردو تدول سفرى تخیلى به عالم مرگ هم بود. این کتاب که متنى تخیلى در باب جاودانگى اسطوره اى است، همه امورى را که انتظار مى رود براى شعور پس از جدا شدن از بدن اتفاق افتد حکایت مى کند. تصور بر آن بود که این سفر را سه مرحله است: 1ـ لحظه مرگ 2ـ مرحله میانى توهم و پندار 3ـ فرآیند تولد دوباره. این مراحل پس از مرگ، هر یک واقعیت ویژه اى هستند به نام «باردو» که شعور از راه آن عبور مى کند. بوداییان تبت، واژه باردو را براى حالاتى از ادراک به کار مى بردند که غیر از آن واقعیتى باشد که براى آگاهى بیدار معمولى دست مى دهد. در جریان یک زندگى جسمانى سه باردو تجربه مى شود: یکى در رحم، دیگرى در رؤیا و دیگرى در تأمل. شعورى هم که از جسد جدا شده است از سه بخش واقعیت (باردو) سفر مى کند یکى در لحظه مرگ، دیگرى در مرحله میانى توهمات و یکى هم در فرآیند مردن براى تولد مجدد. شعور پس از مرگ از هر سه مرحله عبور مى کند، ولى در هر مرحله از آن مى خواهند که هر چه را مى بیند و یا مى شنود، بازتاب خود بداند. وقتى شعور با نور و صداى ذات بودا در لحظه مرگ رو در رو مى شود، به او مى گویند «آن را خود بدان». هنگامى که شعور در مرحله میانى توهمات، به بوداهاى مهربان یا غضبناک برمى خورد به او مى گویند: «آنان را خودت بدان». حتى آن هنگام که مورد داورى و مکافات قرار مى گیرد و در نهایت مجبورش مى کنند که به جسمى دیگر بازگردد به او سفارش مى کنند که تصدیق کند که تمام این فرآیند بازتابى از خود او است. به شعور مى گویند: «آن را خود بدان»، اما شعور که از آزمون هاى اعتراف و تصدیق ناکام بیرون مى آید، در چرخه تولد دوباره گرفتار مى شود. شخص در هر لحظه مقید است، اما در هر لحظه، فرصت رها شدن هم موجود است. باردو تدول، صرفا نقشه راه هاى جهان دیگر نیست، بلکه کتاب راهنمایى براى نجات هم هست. مردن درآیین بودائیان تبتی گمان مى شد که به وقت پایان یافتن تنفس، آن انرژى که به عنوان نیروى حیاتى و دم مانند، در بدن عمل مى کند منقبض مى شود. این انرژى (که به زبان تبتى رلنگ نام دارد، ) در طرف راست و چپ بدن، رو به پایین در عصب هاى روانى حرکت کرده و حیات ستون فقرات و سیستم عصبى را خشک مى کند. فرآیند مرگ را همچون احساس فشار مى دانستند، گویا بدن در زمین فرو مى رود، یک سردى مرطوب، مانند «خاک که توى آب فرو مى رود»؛ مرگ نوعى گرماى تب آلود است، مانند آبى که در آتش فرو رود؛ و بالاخره، احساسى که از مرگ به دست مى آید، طورى است که گویا بدن خرد شده و به ذرات تبدیل مى شود «مانند آتشى که در هوا فرو مى رود». گمان مى شد بدن در تجربه مرگ با عبور از میان عناصر چهارگانه، مضمحل مى شود، گرچه بدن دوباره به عناصر اصلى اش تجزیه مى شود، اما شعور از بدن خارج شده و به سطح جدید و ناشناخته اى از تجربه داخل مى شود. چیکاى باردو در لحظه مرگ، آگاهى وارد اولین باردوى پس از مرگ مى شود که «چیکاى باردو» نام دارد. به محض این که آگاهى، بدن را ترک گوید، با یک خلأ تابناک، قوى و پرصدا روبه رو مى گردد. این خلأ محض، از نور و صدا، پرشور و زنده است. متن مقدس این رویارویى را دیدن «نور واضح واقعیت» دانسته است. لاما یا مرشد روحانى، در کنار بالین میت قرار مى گیرد تا یادآور شود که این نور و صدا از ذات نامحدود بودا است. از آن جا که ذات متعالى بودا، خالى از تمام تشخصات و تعینات است، چونان نور و صدایى محض و بى تمایز آشکار مى گردد. هر چند این تابش صدادار توانکاه است، اما شعور را تعلیم مى دهند که این نور و صدا را ذات و ماهیت خود بداند. شخص در این خلائى که در لحظه مرگ به آن داخل مى شود، امکان آن را مى یابد که قبول کند شعورش با ذات و ماهیت بودا یکى است، به متوفا خاطر نشان مى شود که «شعور تو در خشان، تهى و غیر قابل انفکاک از حجم عظیم تشعشع است، نه تولدى دارد و نه مرگى و همان نور جاودانه است». اگر شعور دریابد که آن نور و صدا، همان خود اوست، مى تواند در همین باردوى لحظه مرگ، به رهایى از تولد دوباره نایل شود. نور و صداى خالص ذات بودا، تمام کرمه گذشته را از میان مى برد. برحسب اصل کرمه، پیامدهاى اعمال گذشته، شعور را ملزم و مقید به تولد دوباره کرده اند، اما در طریقه بودا، هدف، رهایى از کل چرخه علت و معلول است. در لحظه مرگ، این رهایى امکان پذیر است و بسته به ارزش حاصل از اعمال گذشته نیست، بلکه رهایى عبارت است از تغییر حاد شعور که به شخص اجازه مى دهد بدن را ترک کرده و با نور و صداى خالص سرشت بودا در هم آمیزد. همان طور که خورشید، تاریکى را مى زداید، نور محض واقعیت نیز، قید و بندهاى کرمه را که به تولد دوباره مى انجامد، درهم مى شکند. همه آن چه مورد نیاز است، بصیرت مى باشد. در یک لحظه بصیرت نوعى روشن شدگى به دست مى آید که رهایى از تولد دوباره را تضمین مى نماید. اگر شخص قبول کند که آن نو رو صداى محض، روشن شدگى و نمود شعور است، در آن حالت تجلى باقى خواهد ماند. «باردو تدول» لحظه مرگ را خلاصه کرده و چنین مى گوید: هنگامى که بدن و آگاهى از هم جدا مى شوند، تو باید رشحه اى از حقیقت خالص را که ظریف، اخگر افکن، روشن، باشکوه و سرشار از ابهتى خیره کننده است، تجربه کرده باشى... از این رهگذر مرعوب نشو، نترس و تو را وحشت نگیرد. این تابش ماهیت راستین خود ماست. به آن اعتراف کن. از میان این نورافشانى، صدایى مى آید که صداى طبیعى «واقعیت» است. غرشى دارد به مثل هزار رعد و برق که هم زمان غرش کنند. این صداى طبیعى خود واقعى تو است. آن گاه که شخص در حال مرگ است، به او مى آموزند که به زندگى دل نبندد، بلکه به این جوهره غرش آسا و درخشان «واقعیت» اذعان نماید. شعور که از بدن سر برمى آورد، مى تواند با سرشت حقیقى خود که بودا است در هم آمیزد، شاید در طول زندگى و به هنگام تأمل به این بودا سرشتى اذعان شده باشد، اما بودا سرشتى در لحظه مرگ است که به عنوان واقعیت نهایى مورد تصدیق قرار مى گیرد. از این رو، این لحظه، یک فرصت عالى براى رهایى فراهم مى آورد. گمان مى شد چیکاى باردو که در سفر مرگ، اولین مرحله است، سه روز و نیم طول مى کشد. شعور مدهوش است و سر گشته در خلأ نو رو صداى خالص سرشت بودا، اگر به این نور و صدا تصدیق شود، رهایى به دست مى آید، اما اکثر افراد بیش از آن در قید و بند «انانیت»، خواهش ها و توهماتند که بتوانند سرشت بودا را «خود» بدانند. آنان به یک هویت فردى، پیوسته و چسبیده باقى مى مانند و مرعوب از آن نور و صدا، از این مرحله پس از لحظه مرگ، در حالت یک رؤیاى پرابهام گذر مى کنند. و عاجز از تصدیق آن خلأ به عنوان «خود»، همراه با جریان هاى کرمه خود، از اولین باردو به دومین باردو منتقل مى شوند که در این دومین مرحله براى رها شدن فرصتى بیش تر دارند، به شرط آن که بتوانند به صور بودا اذعان نمایند. لحظه مرگ درآیین بودائیان تبتی بسیارى از سنت هاى دینى مختلف، لحظه مرگ را در سرنوشت شخص در حال مرگ، داراى اهمیتى تعیین کننده مى دانسته اند. در برخى از موارد گمان مى شد آخرین لحظه وضعیت ذهن و یا قلب محتضر، جهتى را که بناست شخص پس از مرگ در پیش گیرد تعیین مى کند. از این رو، فنون و آداب چگونه مردن، جزو رسومات دینى با اهمیت براى آماده ساختن شعور یا وجدان فرد بوده اند. گذشته از آن که این فنون به شخص اجازه مى داده اند که آزاد جهان را ترک گوید، فنونى تعیین کننده براى هدایت متوفا در جهان دیگر به راه مستقیم بوده اند. در «باردو تدول» نوعى هنر چگونه مردن ابداع شده که تقریبا به طور کامل نگران شعور شخص است. مرگ را انتقال، یا رهایى و یا جدا شدن شعور از بدن مى دانستند که در حال تجزیه به عناصر اصلى اش مى باشد. با تبدیل شدن بدن به خاک، آتش، هوا و آب، شعور خارج مى شود. شعور با سرعت از بدن رها مى شود تا سرنوشت خاص خود را در پیش گیرد. از آن جا که بوداییان تبت معتقد بودند شعور پس از توقف تمام علائم حیات در بدن، ادامه مى یابد، در کنار بدن میت مى ماندند تا به هنگام عبور شعور به اولین باردو، تعلمیاتى در اختیار متوفا قرار دهند.

saharnaz_71
02-05-2013, 04:23 PM
فرصتها براى رهایى در چیکاى باردو
آیین مرگ ابداعى بوداییان تبتى، با مرگ بیولوژیک پایان نمى یافت، بلکه با توصیه هاى روحانیان و حاضران به شعور ادامه مى یافت. از این جهت، برداشت آنها این بود که مرگ در یک لحظه واحد اتفاق نمى افتد، بلکه طى یک فرآیند ممتد گذار رخ مى دهد که در آن فرصت هایى در اختیار شعور قرار مى گیرد تا خود را در واقعیتى دیگر تثبیت کند و خود را از تولد دوباره نجات بخشد.
اولین فرصت براى رهایى در چیکاى باردو فراهم مى آمد. شعور به هنگام روبه رو شدن با نور و صداى خالص و بى تمایز سرشت بودا، مى تواند با روشن شدگى خود درهم آمیزد و کسب رهایى نماید. از نظر بوداییان تبت سرشت بودا که روبه رو شدن با آن در اولین باردو صورت مى گیرد، بدن روحانى و نامقید بوداست.

جسم روحانى بودا در اندیشه فرقه بودایى مهایانه
در اندیشه فرقه بودایى «مهایانه» جسم روحانى بودا، یکى از سه جسم بوداست. در عبور شعور از جهان مرگ، هر مرحله با یکى از این سه جسم بودا یکى مى شود: جسم روحانى خالى از شکل، جسم روحانى داراى شکل، جسم جسمانى داراى شکل. بدن روحانى و بى شکل بودا «درمه کایه» بدون حد است و خالى از همه حالاتى که بر اشیاء زمانى و مکانى عارض مى شوند. نور و صداى خالص اولین باردو، رمزى است از این بدن ازلى، خالى از شکل و روحانى بودا. فرد بایستى این بدن روحانى و بى شکل بودا را که ماهیت بودا یا ذات بودا هم نامیده مى شود، با خود یکى بداند، از آن جا که شعور نیز در اولین مرحله مرگ، فاقد شکل است، این فرصت را دارد تا با بدن بى شکل و روحانى بودا درهم آمیزد. این مسأله که درمه کایه به عنوان یک تجربه غیرحسى شگرف از نور و صدا به رمز درمى آید، امرى معنادار است. در ادارک حسى مرسوم، نور را دیده و صدا را مى شنویم. دیدنى ها و شنیدنى ها از هم جدایند، ولى تصور آنها این بود که شعور در رویارویى با سرشت بودا، نورى شگرف را تجربه مى کند که صدایى به مانند هزار تندر دارد و صدایى را تجربه مى کند که درخشان است. در روان شناسى ادراک، تجربه دیدن صداها و شنیدن نورها را سینس سیا مى نامند. هر چند این تجربه ها نامتعارفند، اما تجربه مرگ هم ممکن است همین گونه باشد و کتاب «باردو تدول» وقتى مى خواهد این تجربه را به رمز در آورد آن را ترکیب و بر ساخته اى غیرعادى از نور و صدا توصیف مى کند.

تجربه هاى نزدیک به مرگ در اندیشه پژوهشگران
در تحقیقاتى که در دوره هاى اخیر در باب تجربه هاى نزدیک به مرگ (nde) به عمل آمده است، برخى از پژوهشگران استدلال مى کنند که گزارش افرادى که پس از مرگ بالینى، شعور خود را به دست آورده اند با تقریر باردو تدول مشابهتى قابل ملاحظه دارد. به ویژه تجربه صدا و نور مورد توجه فراوان قرار گرفته است. عده زیادى از آنان که مرگ بالینى را پشت سر گذاشته اند گزارش نموده اند که در لحظه مرگ صداى زنگى بلند و یا صدایى زنگ دار را شنیده اند. آنان که اغلب احساس مى کرده اند از راه یک خلأ و یا درون یک تونل طولانى و تاریک حرکت مى کنند، تجربه هاى شگرف هم از نور داشته اند؛ مثلا یکى از این افراد به «ریموند مودى» گزارش کرده که او «یک نور واضح شفاف و خالص» را دیده است. او با تأکید بر این که این نور با هیچ یک از چیزهایى که روى زمین دیده مى شوند شباهت ندارد، نتیجه مى گیرد که این نور «نور فهم کامل و عشق کامل است». مایکل سابوم متخصص قلب که تا حدى شیوه علمى کنترل شده ترى را به کار بسته است، دریافته که در بیش از پنجاه درصد از تجارب این گونه افراد، تجربه نور هم وجود دارد. یک اعدامى پنجاه و شش ساله، اهل فلوریدا از شناور شدن به سمت منبعى از نور سخن مى گوید: «این شعاع نور را از سر گذراندم... این نور بسیار درخشان بود و هر چه نزدیک تر مى شدیم درخشش آن بیش تر مى شد، این نور کور کننده بود. » یک فروشنده چهل و پنج ساله فراورده هاى دارویى که به حمله قلبى مبتلا شده، نورى را تجربه کرده که آن را با خورشید که بر ابرها مى تابد، آن گونه که از هواپیما دیده مى شود، مقایسه نموده است. یک مکانیک پنجاه و چهار ساله، این درخشش را نه مثل نورى که از یک منبع تشعشع کند، بلکه مانند از میان رفتن یک باره تاریکى مى داند. وى گزارش مى کند: این نور چنان تام و کامل بود که تو به نور نگاه نمى کردى، بلکه داخل نور بودى. آیا این تجارب از نور با تجربه اى که در «باردو تدول» شرح شده یکى است؟ آیا آن اعدامى، فروشنده و مکانیک، در لحظه مرگ، همان رویارویى را داشته اند که بوداییان تبت پیش بینى مى کنند؟ مطمئنا یکى از تفاوت ها به زمینه اى مربوط مى شود که طبق گزارش ها، این تجارب در آن واقع شده اند.

رویارویى بودایى تبتى با نور و صداى سرشت بودا
رویارویى بودایى تبتى با نور و صداى سرشت بودا تجربه اى است که (در طول حیات) از راه تأمل براى آن آماده گشته است و روحانیان و ملازمانشان هم او را در این مسیر راهنمایى کرده اند، نه این که یک واقعه نزدیک به مرگ و غیر منتظره باشد. به دیگر بیان، این تجربه براى او جزئى است از یک چرخه آیینى کامل که عمرى تأمل و آداب دینى چگونه مردن را شامل مى شود. تفاوت دوم را مى توان در نمادپردازى «باردو تدول» جست و جو کرد که روبه رو شدن با بدن بى شکل و روحانى بودا را با نور و صدا به وصف درآورد. چرا که این تجربه، تجربه اى است که نمى توان آن را شرح کرد. علت این که این تجربه را نور و صدا نامیده اند ـ به ویژه نورى که شنیده مى شود و صدایى که دیده مى شود ـ شاید راهى بوده براى بیان این مطلب که این تجربه چنان خارق العاده است که از دسترس شرح و وصف به دور است. در عین حال، تحقیقات مربوط به تجارب نزدیک به مرگ، این احتمال وسوسه انگیز را مطرح مى کند که تحقیقات علمى توانسته است پیش بینى هاى بوداییان تبت را تأیید کند که لحظه مرگ، یک تجربه قوى از نور و صدا را در بر مى گیرد. مراحل بعدى پس از مرگ هم با بدن هاى بودا، آن گونه که در اندیشه فرقه مهایانه بودایى و فرقه تبتى بودایى پرورده شده است، منطبق مى باشد.

دوره توهمات
گمان بر این بود که شعور پس از عبور از مرحله اول، وارد یک دوره میانى، یعنى دوره توهمات مى شود که طولانى تر است و «کونیدباردو» نام دارد. مشخصه این دومین مرحله، بدن روحانى و صورتمند بودا یا سامبهوگاکایه بود و عملا برداشتشان این بود که در این مرحله صور فراوان و متشخص بوداهاى روحانى تجلى مى یابد. در مرحله واسط پس از مرگ سر و کار شخص با این صور است. این «بودیستوه ها» که صورت هایى باشکوه و زیبا، اما گاهى ترسناک به خود مى گرفتند، بدن روحانى و داراى شکل بودا بودند. در مرحله دوم، خود شعور قالب یک بدن اندیشمند را به خود مى گیرد. این قالب در سفر شعور از خلال جهان دیگر پس از مرگ، مرکب او است. در این دوره میانى، تجربه ها، کیفیت یک رؤیاى گسترده را به خود مى گرفتند، با تصاویرى زنده و پر احساس که بازتاب شعورند و چنان مى نماید که واقعى اند. از آن جا که شعور در بدنى اندیشمند سفر مى کرد، دیگر جاى آن نبود که از این اشباح بترسد. آنها نمى توانستند او را بکشند، چرا که او پیشاپیش مرده بود. شعور، براى کسب رهایى، تنها باید به اینها اعتراف کند. با این همه امکان دارد که شعور دوباره اعتراف نکند که این پندارهاى دومین باردو نمودند ممکن است چیزهایى که در این مرحله مى بیند او را به تعجب بیندازد یا سراسیمه و آشفته کند و یا حتى وحشت زده نماید. از این رو، کتاب «باردو تدول» شخص را پند مى دهد که در این مرحله میانى توهمات، هر آن چه را که دید، تجلى و انعکاس شعور بداند. در کتاب آمده: «همه امورى که به آن برمى خورى ـ صداها، نورها و یا شعاع ها، هیچ یک از این سه، نمى توانند به تو صدمه بزنند: تو دیگر نمى توانى بمیرى، کافى است تو بدانى این اشباح، صور خیالى خود تواند». شعور اگر تمام این ظهورات را باز نمودهاى خود بداند، احتمال هست که در «کونیدباردو» از تولد مجدد رهایى یابد، ولى اگر شعور نتواند به این مسأله اعتراف نماید، مسیر خود به سمت تولد دوباره و بازگشت به کالبدى دیگر در جهانى دیگر را ادامه خواهد داد.

کونید باردو
در چهارمین روز پس از جدایى از بدن، وقتى شعور از بهت و حیرت خود که «چه رخ داده؟» بدر آید، به دومین مرحله خود در آخرت وارد مى شود. کونیدباردو در اطراف بدن اندیشمند، که اینک شعور درون آن جاى گرفته، مى چرخد و مى پیچد. قبل از آن که شخص بتواند احساسى از جهت داشته باشد، صورت هاى الوهى بودا از تمام جهات بر او ظاهر مى شوند. بوداهاى شکوهمند و مهربان از غرب و شرق، و شمال و جنوب و مرکز ظهور مى یابند. در هر یک از این ظهورها، شخص فرصتى مى یابد تا کسب رهایى کند. شخص مى تواند با صورى که بر اوظاهر مى شود درهم آمیزد و بدین سان از تولد دوباره رهایى یابد. اما در همان حال که صور بودا جلوه مى کنند، نورهاى رنگین و تیره که سمبل جهان هاى شش گانه خواهش ها هستند ـ که شخص ممکن است در آن تولدى دوباره یابد، ـ نیز جلوه گرى مى کنند و شعور را وسوسه و اغوا مى نمایند که به تولدى دیگر بازگردد. نور سفید بهشت ها، نور خاکسترى و دودى رنگ جهنم ها، نور قرمز اشباح، نور سبز شیاطین، نور آبى رنگ عالم حیوانات و نور زرد رنگ جهان انسان، این شش نور رنگین از «لوکه هاى» تولد دوباره آمده اند و باز به همان جا برمى گردند. شعور اگر به این نورها جذب شود، چرخش آن به گرد چرخه دردهاى انسانى ادامه خواهد یافت، از این رو کتاب باردو تدول شخص را ترغیب مى کند که به نورهاى جذاب و رنگارنگ «لوکه ها» بى اعتنا باشد. شعور مى باید بر درخشش رنگین کمانى صورت هاى بودا که در دومین باردو جلوه نموده اند، تمرکز نموده و بدین سان در مقابل کشش به سمت این نورها مقاومت نماید.

ایمان در دومین مرحله پس از مرگ
در این دومین مرحله پس از مرگ، عاملى جدید به نام ایمان مطرح مى شود. اقتضاى لحظه مرگ، اعترافى خالص و از سر آگاهى به بودا سرشتى بود، اما در دومین مرحله خاصه اى به نام ایمان، فرصت هایى را براى رهایى عرضه مى دارد. شعور مى تواند با سرسپردگى عاشقانه به صور الوهى بودا که جلوه نموده اند، باز هم با استمداد از لطف آنان به روشن شدگى دست یابد. این بوداهاى عطوف و مهربان در این دومین باردو، یکى پس از دیگرى پیش مى آیند و رهایى را عرضه مى کنند. شعور مى تواند با نگاه کردن به «رشحات نور رحمت» و از راه ایمان با این بوداها درهم آمیزد. این صور الوهى بودا، گرچه در شعور احساس آزادى بخش سرسپردگى و عشق را بیدار مى کردند، با وجود این، توضیحى که در مورد خود آنها ارائه مى شد این بود که اینها صورت هایى روحانى اند که نمودى مجدد از شعور خود شخص است. بوداهاى مهربانى که جلوه مى کردند، همه نمودهاى مجددى از قلب شخص بودند، تجلیاتى از لطف عاشقانه که مى شد مورد تصدیق و پذیرش قرار گیرد. اما این صور بوداگون، على رغم تمام بزرگى و شکوهشان، توهماتند و نمودهاى دوباره شعور؛ باردو تدول، مکرر در مکرر اندرز مى دهد که «آنها را خود بدان». به مانند سرشت بوداکه در لحظه مرگ دیده مى شد، صور روحانى بودا نیز با جوهره خالص شعور یکى بودند. شعور با تصدیق به خود در صور بودا، از تولد دوباره رهایى مى یافت. باردوى دوم از راه ایمان، دل بستگى و یا عشقى که متوجه صور بودا مى شد، فرصت هایى بسیار براى تحصیل رهایى فراهم مى آورد. افسوس که بیش تر افراد از یکى دانستن خود با صور بودا در مى مانند. در هر یک از جلوه هاى یک بوداى مهربان، شعور از شکوهى که از خود اوست عقب مى نشیند. شعور که هنوز به یک هویت شخصى خودمدارانه پیوسته است، نمى تواند دریابد که او خود یک جلوه رئوف بودایى است که نجات از چرخه تولد دوباره را به خود عرضه مى دارد.

نشانه هاى پیوند با یک هویت شخصى خودمدار
نشانه هاى پیوند با یک هویت شخصى خودمدار، عواطفى، چون خشم، غرور، حرص، حسد و غیره هستند که شعور را از صور بودا جدا مى کنند. این ها مانند حصارهایى هستند که حافظ علایق شخصى شعورند، و در همان حال راهش را بر رهایى نهایى سد مى کنند. در هر یک از جلوه هاى یک بوداى مهربان، یک احساس شخصى از خودخواهى و خودمدارى، راه را بر شعور سد مى کند و مانع آن مى شود که با نورهاى رنگین کمان شکل صور بودا درهم آمیزد. در حالى که کل باردو به رنگ آبى سیر در حال درخشش است، صورت الهى بوداى «ویرو چانه» به ناگهان از مرکز آن ظاهر مى شود، در حالى که نورى خالص به رنگ سفید آبى گون از آن ساطع است. این بوداى الهى با شکوه روى شیرى نشسته، چرخ هشت پره حکمت بودا را در دست دارد. هر یک از بوداهاى الهى ملکه اى دارند.