alamatesoall
01-25-2013, 04:28 PM
خبرنگار با حضور در روند يکی از باورهای خرافی گزارشی تهيه کرده است که روايت آن عينا نقل می شود.
"بيمار يک زن روستايی باردار در يکی از روستاهای اطراف بوشهر بود که هشتمين ماه بارداری خود را می گذراند. اين زن دو روز بود که حرف نمی زد يا به سختی صحبت می کرد. نمی توانست روی پاهای خود بايستد يا راه برود و هر از گاهي دچار تشنج مي شد.
دوست من که از بستگان اين زن به شمار مي رفت از من خواست که او را همراهي کنم و با موافقت طرفين راهي منزل وي شديم. پس از ورود، ما را به يک اتاق شش تا هفت متري راهنمايي کردند، زن بيمار را که حليمه نام داشت در يک جاجيم دستبافت محلي پيچيده بودند و در حالي که يک قطعه آهن پهن به طول تقريبا 20 سانت زير سر او گذاشته بودند، مثل يک جنازه تقريبا در وسط اتاق خوابانده بودندش و در حالت اغماء به سر مي برد.
در گوشه ديگر اتاق يک کمد تخته اي تقريبا دو متري قرار داشت که مردها هنگام ورود آن سوي کمد مي نشستند و زنها بر بالين بيمار حلقه مي زدند، رفته رفته اطاق پر از زن و مرد شد.
از يک طرف مردها در مورد بيماري زن که گفتم حليمه نام داشت اظهار نظر مي کردند و از طرفي ديگر زنها به دوا و درمان مشغول بودند.
در همين بين يکي از زنها که کودک خردسالي در دامن داشت و جوان هم بود گفت: "همه اش تقصير از خودمان است، وقتي راه مي رويم بسم الله نمي گوييم، هنگامي که آب روي زمين مي ريزيم، صلوات نمي دهيم، در شب با احتياط راه نمي رويم، سر قضا (منظور زن ارواح، جن و انس بود) همه جا هستند وقتي به حمام مي رويم قطعه اي آهن براي پرهيزگاري با خود حمل نمي کنيم، معلوم است که اين بلاها سرمان مي آيد".
هنوز حرف اين زن تمام نشده بود که يک زن کهنسال از راه رسيد. اين زن که نشان مي داد از بستگان حليمه است به حالت هيجان و اضطراب از شوهر حليمه که او را رضا صدا مي کردند پرسيد: رضا نرفتيد کسي که بهره (بهره دار به کسي گفته مي شود که بتواند با ارواح صحبت کند و آنان را آرام کند تا از بدن بيمار بيرون بروند) داشته باشد بياوريد؟
هنوز رضا لب به سخن نگشوده بود که يکي از مردها که به مشهدي کرم معروف بود و در جمع مردها نشسته بود گفت: من رفتم پايين پاهايش نشستم و دست روي پاي او گذاشتم حالش بدتر شد.
با اين بيان مشخص شد که مشهدي کرم از جمله کساني است که بهره دارند. مشهدي کرم در ادامه سخنان خود معتقد بود که جن و انسي که در بدن حليمه هستند از جنس مونث هستند و به همين خاطر بود که حال حليمه بدتر شده بود!
اين زن مجدداً گفت: همسرت را مي آوري تا بر بالين حليمه بنشيند؟. هنوز اين بحث ادامه داشت که يک نفر از مردها سئوال کرد: او را دکتر برده ايد؟ ديگري قبل از اينکه رضا شوهر حليمه سخن بگويد، گفت: "دکتر چه فايده دارد؟ هميشه همين بوده است اگر ارواح بخواهند زنده مي ماند و مي زايد و اگر نخواهند هر تصميمي بگيرند ما راضي هستيم".
اين آقا بر اين عقيده بود که اگر حليمه دکتر برود يا آمپول بزند برايش مضر و خطرناک است و ممکن است ارواح خبيثه او را بيشتر ناراحت سازند.
در حالي که همه سر در گريبان داشتند و نگران حال حليمه بودند، يکي ديگر از مردها که فردي مسن بود و و لنگي دور سرش بسته بود، سکوت را شکست و سئوال کرد: آيا برايش "عزايم" ( جلسه اي که تسخير کنندگان ارواح با چند نفر از همدستان و بيمار جن زده تشکيل مي دهد و از اهل پريون مي خواهد که فرد جن زده را راحت بگذارد!) گرفته ايد؟
پدر حليمه که حدود 50 سال بود و کت سياهي برتن کرده بود و ظاهراً خيلي ناراحت به نظر مي رسيد، گفت: همه کاري کرده ايم از ديروز تا به حال چه کاري که نکرده ايم ؟ رفتيم پيش سيد دعا نوشتيم، ديروز غروب به زيارت شاه جبار رفتيم.
پدر حليمه افزود: در محل قدمگاه شاه جبار که بوديم حالش بهتر شد و چند قدمي راه رفت ولي هر کاري کرديم که در ضريح خوابش ببرد خوابش نبرد.
مادر حليمه که براي جلوگيري از تشنج دخترش پايين پاي حليمه نشسته بود و دو پاي او را سفت گرفته بود دائما از دل آه مي کشيد و به خدا پناه مي برد و حالت منتظري را داشت که هر آن در انتظار حادثه اي است به همين دليل هر کس صحبتي مي کرد به دهان او خيره مي شد و با دقت حرفها را گوش مي داد اتاق پر شده بود از زن و مرد به طوري که ديگر جاي نشستن نداشت، دود قليان فضاي اطاق را پر کرده بود به حدي که انسانهاي سالم از اين هواي آلوده رنج مي بردند و حليمه همچنان در بستر خوابيده و به فاصله هر چند ثانيه يک سکسکه بزرگ مي کرد، گاهي هم حالت تشنجي پيدا مي کرد.
زنها وقتي مي خواستند از حليمه خداحافظي کنند اول از خدا مي خواستند که او را شفا دهد و وقتي برمي خواستند انگشت سبابه خود را که آب دهان خود را روي آن قرار داده بودند به منظور رفع نظر و چشم زخم در دهان بسته حليمه فرو مي بردند.
در حالي که چند ساعتي بيش از شب نگذشته بود، زنان و مردان روستا فوج فوج به عيادت حليمه مي آمدند. اتاق ديگر جاي نشستن نداشت. يکي از جوانها پيشنهاد کرد مردها بهتر است به اتاق ديگري بروند، تعدادي اين پيشنهاد را پذيرفتند تعدادي هم مخالفت کردند.
پدر رضا يکي از مخالفين بود. او نظرش اين بود که کساني که به عيادت مي آيند بايد کنار بستر بيمار بنشينند نه در اتاق ديگر زيرا شگون ندارد!
به ناچار عدهاي از مردها به اتاق ديگري که کنار اتاق حليمه بود و حدود پنج متر طول داشت هدايت شدند. اين اتاق ظرف مدت کوتاهي پر شد، همه ناراحت بودند و براي بهبودي حال حليمه هر کس پيشنهادي مي داد يکي مي گفت: او را دکتر ببريد. ديگري مي گفت اين کار بسيار خطرناکي است چون اهل پريون بسيار از دوا و دکتر و سوزن بدشان مي آيد. به هر حال شمار عيادت کنندگان حليمه به حدي بود که ما به ناچار منزل رضا را ترک کرديم.
از شوهر حليمه پرسيديم بالاخره دکتر نگفت مريضي حليمه چيست؟ گفت: "مسئله خاصي ندارد و فرزندش در حال رشد است بنيه جسمي او ضعيف شده چند قرص و يک سوزن تقويتي برايش نوشته و گفته تا چند روز بايد استراحت کند اما ديگران با تجويز دکتر مخالف هستند".
در حالي که با رضا خداحافظي مي کرديم، مادر رضا که به سختي راه مي رفت چند قدمي پشت سر ما آمده و از ما تشکر کرد و گفت: نمي دانم چه چيزي به حليمه رسيده که اينطور حالش بد شده است ما هم گفتيم انشاالله خدا شفا مي دهد و خداحافظي کرديم و از حياط رضا بيرون رفتيم".
"بيمار يک زن روستايی باردار در يکی از روستاهای اطراف بوشهر بود که هشتمين ماه بارداری خود را می گذراند. اين زن دو روز بود که حرف نمی زد يا به سختی صحبت می کرد. نمی توانست روی پاهای خود بايستد يا راه برود و هر از گاهي دچار تشنج مي شد.
دوست من که از بستگان اين زن به شمار مي رفت از من خواست که او را همراهي کنم و با موافقت طرفين راهي منزل وي شديم. پس از ورود، ما را به يک اتاق شش تا هفت متري راهنمايي کردند، زن بيمار را که حليمه نام داشت در يک جاجيم دستبافت محلي پيچيده بودند و در حالي که يک قطعه آهن پهن به طول تقريبا 20 سانت زير سر او گذاشته بودند، مثل يک جنازه تقريبا در وسط اتاق خوابانده بودندش و در حالت اغماء به سر مي برد.
در گوشه ديگر اتاق يک کمد تخته اي تقريبا دو متري قرار داشت که مردها هنگام ورود آن سوي کمد مي نشستند و زنها بر بالين بيمار حلقه مي زدند، رفته رفته اطاق پر از زن و مرد شد.
از يک طرف مردها در مورد بيماري زن که گفتم حليمه نام داشت اظهار نظر مي کردند و از طرفي ديگر زنها به دوا و درمان مشغول بودند.
در همين بين يکي از زنها که کودک خردسالي در دامن داشت و جوان هم بود گفت: "همه اش تقصير از خودمان است، وقتي راه مي رويم بسم الله نمي گوييم، هنگامي که آب روي زمين مي ريزيم، صلوات نمي دهيم، در شب با احتياط راه نمي رويم، سر قضا (منظور زن ارواح، جن و انس بود) همه جا هستند وقتي به حمام مي رويم قطعه اي آهن براي پرهيزگاري با خود حمل نمي کنيم، معلوم است که اين بلاها سرمان مي آيد".
هنوز حرف اين زن تمام نشده بود که يک زن کهنسال از راه رسيد. اين زن که نشان مي داد از بستگان حليمه است به حالت هيجان و اضطراب از شوهر حليمه که او را رضا صدا مي کردند پرسيد: رضا نرفتيد کسي که بهره (بهره دار به کسي گفته مي شود که بتواند با ارواح صحبت کند و آنان را آرام کند تا از بدن بيمار بيرون بروند) داشته باشد بياوريد؟
هنوز رضا لب به سخن نگشوده بود که يکي از مردها که به مشهدي کرم معروف بود و در جمع مردها نشسته بود گفت: من رفتم پايين پاهايش نشستم و دست روي پاي او گذاشتم حالش بدتر شد.
با اين بيان مشخص شد که مشهدي کرم از جمله کساني است که بهره دارند. مشهدي کرم در ادامه سخنان خود معتقد بود که جن و انسي که در بدن حليمه هستند از جنس مونث هستند و به همين خاطر بود که حال حليمه بدتر شده بود!
اين زن مجدداً گفت: همسرت را مي آوري تا بر بالين حليمه بنشيند؟. هنوز اين بحث ادامه داشت که يک نفر از مردها سئوال کرد: او را دکتر برده ايد؟ ديگري قبل از اينکه رضا شوهر حليمه سخن بگويد، گفت: "دکتر چه فايده دارد؟ هميشه همين بوده است اگر ارواح بخواهند زنده مي ماند و مي زايد و اگر نخواهند هر تصميمي بگيرند ما راضي هستيم".
اين آقا بر اين عقيده بود که اگر حليمه دکتر برود يا آمپول بزند برايش مضر و خطرناک است و ممکن است ارواح خبيثه او را بيشتر ناراحت سازند.
در حالي که همه سر در گريبان داشتند و نگران حال حليمه بودند، يکي ديگر از مردها که فردي مسن بود و و لنگي دور سرش بسته بود، سکوت را شکست و سئوال کرد: آيا برايش "عزايم" ( جلسه اي که تسخير کنندگان ارواح با چند نفر از همدستان و بيمار جن زده تشکيل مي دهد و از اهل پريون مي خواهد که فرد جن زده را راحت بگذارد!) گرفته ايد؟
پدر حليمه که حدود 50 سال بود و کت سياهي برتن کرده بود و ظاهراً خيلي ناراحت به نظر مي رسيد، گفت: همه کاري کرده ايم از ديروز تا به حال چه کاري که نکرده ايم ؟ رفتيم پيش سيد دعا نوشتيم، ديروز غروب به زيارت شاه جبار رفتيم.
پدر حليمه افزود: در محل قدمگاه شاه جبار که بوديم حالش بهتر شد و چند قدمي راه رفت ولي هر کاري کرديم که در ضريح خوابش ببرد خوابش نبرد.
مادر حليمه که براي جلوگيري از تشنج دخترش پايين پاي حليمه نشسته بود و دو پاي او را سفت گرفته بود دائما از دل آه مي کشيد و به خدا پناه مي برد و حالت منتظري را داشت که هر آن در انتظار حادثه اي است به همين دليل هر کس صحبتي مي کرد به دهان او خيره مي شد و با دقت حرفها را گوش مي داد اتاق پر شده بود از زن و مرد به طوري که ديگر جاي نشستن نداشت، دود قليان فضاي اطاق را پر کرده بود به حدي که انسانهاي سالم از اين هواي آلوده رنج مي بردند و حليمه همچنان در بستر خوابيده و به فاصله هر چند ثانيه يک سکسکه بزرگ مي کرد، گاهي هم حالت تشنجي پيدا مي کرد.
زنها وقتي مي خواستند از حليمه خداحافظي کنند اول از خدا مي خواستند که او را شفا دهد و وقتي برمي خواستند انگشت سبابه خود را که آب دهان خود را روي آن قرار داده بودند به منظور رفع نظر و چشم زخم در دهان بسته حليمه فرو مي بردند.
در حالي که چند ساعتي بيش از شب نگذشته بود، زنان و مردان روستا فوج فوج به عيادت حليمه مي آمدند. اتاق ديگر جاي نشستن نداشت. يکي از جوانها پيشنهاد کرد مردها بهتر است به اتاق ديگري بروند، تعدادي اين پيشنهاد را پذيرفتند تعدادي هم مخالفت کردند.
پدر رضا يکي از مخالفين بود. او نظرش اين بود که کساني که به عيادت مي آيند بايد کنار بستر بيمار بنشينند نه در اتاق ديگر زيرا شگون ندارد!
به ناچار عدهاي از مردها به اتاق ديگري که کنار اتاق حليمه بود و حدود پنج متر طول داشت هدايت شدند. اين اتاق ظرف مدت کوتاهي پر شد، همه ناراحت بودند و براي بهبودي حال حليمه هر کس پيشنهادي مي داد يکي مي گفت: او را دکتر ببريد. ديگري مي گفت اين کار بسيار خطرناکي است چون اهل پريون بسيار از دوا و دکتر و سوزن بدشان مي آيد. به هر حال شمار عيادت کنندگان حليمه به حدي بود که ما به ناچار منزل رضا را ترک کرديم.
از شوهر حليمه پرسيديم بالاخره دکتر نگفت مريضي حليمه چيست؟ گفت: "مسئله خاصي ندارد و فرزندش در حال رشد است بنيه جسمي او ضعيف شده چند قرص و يک سوزن تقويتي برايش نوشته و گفته تا چند روز بايد استراحت کند اما ديگران با تجويز دکتر مخالف هستند".
در حالي که با رضا خداحافظي مي کرديم، مادر رضا که به سختي راه مي رفت چند قدمي پشت سر ما آمده و از ما تشکر کرد و گفت: نمي دانم چه چيزي به حليمه رسيده که اينطور حالش بد شده است ما هم گفتيم انشاالله خدا شفا مي دهد و خداحافظي کرديم و از حياط رضا بيرون رفتيم".