alamatesoall
12-11-2012, 08:31 PM
برای دستیابی به حقیقت باید تلاش کنیم و باورها، عادتها، فرهنگ و آداب و رسوم خود را بهتر بشناسیم؛ با آگاهی قدم برداریم و فقط به صرف عادت، چیزی را نپذیریم.
چندی پیش، در خبرها آمده بود که دختری هشتساله در اطریش توسط مردی ربوده شد. این دختر به مدت ده سال در زیرزمین خانه آن مرد، زندانی بوده تا اینکه در هجده سالگی در فرصتی مناسب، موفق به فرار میشود و مرد رباینده نیز خودکشی میکند. وقتی خبرنگاران میخواستند با آن دختر مصاحبه کنند او گفت: ”من هیچ حرفی برای گفتن ندارم و میخواهم تنها باشم.“ هنگامیکه علت را از روانشناسان جویا شدند آنها گفتند: مدت ده سال اسارت برای این دختر زمان زیادی بوده و او برای آنکه بتواند به زندگی ادامه دهد و بتواند به تعادل روانی برسد، مجبور بوده خود را با محیط تطبیق دهد و شرایط را بپذیرد تا زنده بماند و حالا بعد از رسیدن به آزادی، نمیداند که چه باید بکند. او حتی از مرگ ربایندهٔ خود، افسرده شده، البته نه اینکه او را دوست دارد بلکه چون به او عادت کرده است. در واقع مغز او مدتی طولانی با فضای اسارت خو کرده و حالا دیگر نمیتواند آزادی و رفاه را بپذیرد...
اگر دقیقاً به زندگی خود نگاه کنیم میبینیم که ما بیشتر اوقات کارهائی میکنیم که سودی برایمان ندارد. از امکانات و آزادی که در اختیارمان است استفاده نمیکنیم و دوست داریم به دیگران تکیه کنیم تا آنان مشکلاتمان را حل کنند. بهراستی چرا؟! ظاهراً ما آزاد هستیم اما در واقع اینطور نیست ما ربوده شدهایم؛ توسط فرهنگمان، آداب و رسوم و باورهایمان. ما مجبور نیستیم در زندان باشیم اما در آن زندگی میکنیم.
وقتی انسان به چیزی خو میکند تغییر آن برایش مشکل است هر چند غلط باشد. برای دستیابی به موفقیت باید تغییر ایجاد کرد پس به صرف عادت به چیزی، آن را قبول نکنید و آن را جزء باورهایتان قرار ندهید و براساس آن گام برندارید که هرگز موفق نخواهید شد. عاداتی را بپذیرید که در آنها ضرورت و خیری نهفته باشد. عادت به خجالت، به سیگار، به پرخاشگری، به دروغ، به وسواس و... اینها همان زندانهائی هستند که ما برای خود ساختهایم
به قول مولانا:
بمیرید و بمیرید
وزین مرگ نترسید
این مردن در واقع، مرگ باورهای ناپسند و روشهای غلط است. ما زندانی میلههائی هستیم که خود ساختهایم. در جامعه از هر زندانی با ترفندهای گوناگون میتوان فرار کرد اما از زندان خود، بعید است، چون نگهبانش خودمان هستیم.
تاکنون فکر کردهاید که بزرگترین عیب بدبختی چیست؟! این است که به آن عادت کنید و بدتر آن است که اگر کسی بخواهد این بدبختی را از شما بگیرد، در مقابلش مقاومت کنید و با او بجنگید.
بدبختی را هرگز نپذیرید ما برای بدبخت شدن به این جهان نیامدهایم. اسارت را باور نکنید. ما از سوی خداوند حکم داریم که خود را باور کنیم، ایدههای نو بیافرینیم و مسئولیت آزادی خود و دیگران را بهعهده بگیریم.
به قول مولانا:
یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان
چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید
راه فرار از این زندان آگاهی است و آن تیشه نور خرد، مشاوره و شک در باورهای غلط است. اگر ما باور کنیم و بدانیم که شاهان و امیران عالم هستیم و اگر دریابیم که ریشهٔ ما در کجاست، آنوقت است که جرمها و جنایات پایان مییابد و از اسارت این زندانهائی که بهدست خود ساختهایم رها خواهیم شد.
منبع:ویستا
ویرایش وتلخیص:آکاایران
منبع:akairan.com
چندی پیش، در خبرها آمده بود که دختری هشتساله در اطریش توسط مردی ربوده شد. این دختر به مدت ده سال در زیرزمین خانه آن مرد، زندانی بوده تا اینکه در هجده سالگی در فرصتی مناسب، موفق به فرار میشود و مرد رباینده نیز خودکشی میکند. وقتی خبرنگاران میخواستند با آن دختر مصاحبه کنند او گفت: ”من هیچ حرفی برای گفتن ندارم و میخواهم تنها باشم.“ هنگامیکه علت را از روانشناسان جویا شدند آنها گفتند: مدت ده سال اسارت برای این دختر زمان زیادی بوده و او برای آنکه بتواند به زندگی ادامه دهد و بتواند به تعادل روانی برسد، مجبور بوده خود را با محیط تطبیق دهد و شرایط را بپذیرد تا زنده بماند و حالا بعد از رسیدن به آزادی، نمیداند که چه باید بکند. او حتی از مرگ ربایندهٔ خود، افسرده شده، البته نه اینکه او را دوست دارد بلکه چون به او عادت کرده است. در واقع مغز او مدتی طولانی با فضای اسارت خو کرده و حالا دیگر نمیتواند آزادی و رفاه را بپذیرد...
اگر دقیقاً به زندگی خود نگاه کنیم میبینیم که ما بیشتر اوقات کارهائی میکنیم که سودی برایمان ندارد. از امکانات و آزادی که در اختیارمان است استفاده نمیکنیم و دوست داریم به دیگران تکیه کنیم تا آنان مشکلاتمان را حل کنند. بهراستی چرا؟! ظاهراً ما آزاد هستیم اما در واقع اینطور نیست ما ربوده شدهایم؛ توسط فرهنگمان، آداب و رسوم و باورهایمان. ما مجبور نیستیم در زندان باشیم اما در آن زندگی میکنیم.
وقتی انسان به چیزی خو میکند تغییر آن برایش مشکل است هر چند غلط باشد. برای دستیابی به موفقیت باید تغییر ایجاد کرد پس به صرف عادت به چیزی، آن را قبول نکنید و آن را جزء باورهایتان قرار ندهید و براساس آن گام برندارید که هرگز موفق نخواهید شد. عاداتی را بپذیرید که در آنها ضرورت و خیری نهفته باشد. عادت به خجالت، به سیگار، به پرخاشگری، به دروغ، به وسواس و... اینها همان زندانهائی هستند که ما برای خود ساختهایم
به قول مولانا:
بمیرید و بمیرید
وزین مرگ نترسید
این مردن در واقع، مرگ باورهای ناپسند و روشهای غلط است. ما زندانی میلههائی هستیم که خود ساختهایم. در جامعه از هر زندانی با ترفندهای گوناگون میتوان فرار کرد اما از زندان خود، بعید است، چون نگهبانش خودمان هستیم.
تاکنون فکر کردهاید که بزرگترین عیب بدبختی چیست؟! این است که به آن عادت کنید و بدتر آن است که اگر کسی بخواهد این بدبختی را از شما بگیرد، در مقابلش مقاومت کنید و با او بجنگید.
بدبختی را هرگز نپذیرید ما برای بدبخت شدن به این جهان نیامدهایم. اسارت را باور نکنید. ما از سوی خداوند حکم داریم که خود را باور کنیم، ایدههای نو بیافرینیم و مسئولیت آزادی خود و دیگران را بهعهده بگیریم.
به قول مولانا:
یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان
چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید
راه فرار از این زندان آگاهی است و آن تیشه نور خرد، مشاوره و شک در باورهای غلط است. اگر ما باور کنیم و بدانیم که شاهان و امیران عالم هستیم و اگر دریابیم که ریشهٔ ما در کجاست، آنوقت است که جرمها و جنایات پایان مییابد و از اسارت این زندانهائی که بهدست خود ساختهایم رها خواهیم شد.
منبع:ویستا
ویرایش وتلخیص:آکاایران
منبع:akairan.com