توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : سوتی های بچه های باشگاه دانشجویان
raniya
12-02-2012, 01:16 AM
سلام به بچه های خوب باشگاه دانشجویان:39:
این تاپیک از اسمش معلومه راجع به چیه دیگه
در مورد خرابکاریاتونه خواهشا نیاین بگین ما اصلا توی زندگی سوتی ندادیم:214:
که هیشکی باورش نمیشهhttp://pnu-club.com/imported/2012/12/14.gif
هر خاطره ای که براتون اتفاق افتاده بگین بخندیم :311:
اینو زدم برای وقتهایی که یکی دلش گرفته یا غصه داره بیاد اینجا خاطره های ما رو بخونه برای چند لحظه هم شده بخنده
شجاعت داشته باشین!!!:247:
:124:
چیزایی رو بنویسین که برای خودتون اتفاق افتاده کپی نکنین از جایی لطفا
raniya
12-02-2012, 01:23 AM
اول خودم میگم که یختون باز شه
اگرم خاطره نزدین بازم که هیچی دیگه بچه های باحالی هستین:39:
-------------------------------------------------------------------------------
یه روز با دختر عمه م قرار گذاشتیم بریم بیرون خیابون شالیکوبی دور بزنیم (یکی از خیابونای شلوغ گرگان)
2 تایی دورامونو زدیم بعد 2تا چیپس خریدیم خوردیم تموم که شد من گفتم چند قدم پیش سطل آشغال بود بریم پوستاشو بندازیم
دختر عمه م هم گفت باشه برگشتیم و من داشتم باهاش حرف میزدم با صدای معمولی شنیده میشد یعنی میگفتم آره داشتم میگفتم بهت اصن قضیه اونجوری نبود که من خیلی بهش گفتم همینجوری حرف میزدم دیدم مردم و مغازه دارا و پسرایی که تو خیابون بودن دارن مارو یه جوری نگاه میکنن هی خودمو نگاه کردم دیدم مشکل ندارم که آشغالا رو انداختم برگشتم به دختر عمه م گفتم اینا چرا مارو اینجوری نگاه میکنن؟؟؟
دیدم دختر عمه م اصن باهام نیست همونجا وایساده منم تموم راه رو مثل خل و چلا و جنیا داشتم بلند و با احساس با خودم حرف میزدم
همه م فک کرده بودن من خلم با یه نگاه عاقل اندر سفیهی منو میدیدن احساس میکردم پیش خودشون میگن
طفلک به این جوونی دیوونس
وقتی رسیدم به دختر عمه م بهش گفتم بیشعوووووور اینقد خندید اشکاش داشت میومد http://pnu-club.com/imported/2012/12/15.gifhttp://pnu-club.com/imported/2012/12/15.gif
Powered by vBulletin™ Version 4.2.2 Copyright © 2025 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.