alamatesoall
11-20-2012, 05:31 PM
مهمان نوازی و دید و بازدید یکی از سنتهای ایرانیان باستان است و در طول تاریخ این سنت همچنان جایگاه خود را حفظ کرده و رواج داشته و هنوز هم به نوعی مهم و رایج است. در یک جامعه سنتی، دید و بازدیدها احساس همبستگی، محبت، و وابستگی میآورند و در نتیجه یک نوع سرمایه اجتماعی محسوب میشوند. اهمیت این سرمایه به اندازه سرمایه طبیعی، تکنولوژیکی و انسانی است. همین ارتباطات توانسته فرهنگ اصیل ایران را در طول ۹ هزار سال به خصوص پس از حمله مغولها، ازبکها و ... حفظ کند. این روابط همچنین به نوعی از پایداری در مقابل حاکم خودکامه نیز منجر میشده است. این دید و بازدیدها که انواع مختلفی دارد و در انواعی از آنها دید و بازدید برای ابراز همدردی با بیمار یا خانواده متوفی است، باعث به وجود آمدن پیوند سیاسی، عاطفی و همچنین مقاومت در بین مردم می شود. اما اینکه چرا دید و بازدیدها در حال حاضر نوعی مزاحمت تعبیر میشوند، باید گفت، که اولاً چنین پدیدهای مربوط به شهرهای بزرگ است و همچنان در شهرهای کوچک و روستاها روابط خانوادگی و دید و بازدید جایگاه خودش را حفظ کرده است.
ثانیاً در توضیح آن میتوان گفت که ارتباطات در شهرهای بزرگ ایران به نوعی ارتباطات صوری بدل شده است و دیگر از آن پیوندهای معنوی که در طول تاریخ در پی رفت و آمدها و دید و بازدیدها به وجود میآمد، کاسته شده، چرا که همه چیز رنگ مادی به خود گرفته است. شاید یکی از ویژگیهای جوامع در حال مدرن شدن، مدرن و پسامدرن این باشد که دیگر جایی برای دید و بازدیدها وجود ندارد و مردم هم از لحاظ زمانبندی، هم از لحاظ نحوه تفکر احساس میکنند که اینگونه آداب و رسوم نوعی مزاحمت در زندگیشان به وجود میآورند. اما هنوز در جامعه روستایی و شهرهای کوچک ما، دید و بازدیدها به نوعی احساس همبستگی دامن میزند. وقتی برای کسی دردی پیش میآید همه خود را شریک میدانند و خود را در همه مسائل یک تن واحد میشمارند. ولی در شهرهای بزرگ که پیوندها موزائیکی شده است، هیچ کس از درد دیگری خبردار نمیشود و علاقهای هم به خبردار شدن ندارد. پیوند موزائیکی به این معنا است که ما در کنار هم زندگی میکنیم، مثل موازئیکها که کنار هم بر زمین جای داده شدهاند، اما با هم نیستیم.
حتی در درون یک خانواده هم پیوندها موزائیکی شده است. زیر یک سقف زندگی میکنیم اما از حال هم خبر نداریم، و هر یک در اتاق خود مشغول کار خود هستیم. بنابراین رنگ باختن مفاهیمی که در پس روابط خانوادگی وجود داشته، نداشتن وقت، مشکلات اقتصادی و مشغلههای شغلی زنان و مردان به کمرنگ شدن نقش روابط خانوادگی و دید و بازدید در جامعه انجامیده است. به خصوص فشاری که بر زنان وجود دارد و آنها مجبورند که در یک زمان چند نقش سنگین را ایفا کنند یعنی هم مادری کنند، هم همسری و هم کارمند دولت باشند، مسلماً باعث شده توانی برای پذیرایی از مهمانها به شیوهای که در گذشته مرسوم و رایج بود، نداشته باشند.
مردم دیگر احساس میکنند حوصله ندارند مدام مهمان بیاید، ظرف بگذارند، پذیرایی کنند و بشویند. هزینههای بالای زندگی هم به احساس پوچی در روابط دامن زده و آنها را از معنای خود خالی کرده است. همه اینها به اینجا انجامیده است که اگر رابطهای باقی مانده بیشتر شکل صوری خود را حفظ کرده و به نوعی انجام وظیفه بدل شده است، بنابراین وجود دیگران را چه در عزا و چه در عروسیهایمان مخل میدانیم. یعنی اگر کسی برای همدردی با بیمار به خانه ما بیاید، بیشتر وجودش را مخل آسایش و حتی امنیت روانیمان تلقی میکنیم، در صورتی که چنین چیزی در گذشته و هنوز در جوامع کوچک نه تنها رسم مختلکنندهای به حساب نمیآید، بلکه حسن تلقی میشود.
البته این روابط گسترده و همیشگی با خویشان، به جز حسن معایبی هم همیشه به همراه داشته است. مثلاً هر چه به سمت شهرهای کوچک و روستاها پیش میرویم، میبینیم دخالت مردم در زندگی همدیگر بیشتر میشود. در جامعهای مثل تهران مردم دیگران را از خودشان نمیدانند، و در مقابل هر اتفاق مثبت یا منفی شانه بالا میاندازند و میگویند «به من چه مربوط است»، اما در جوامع سنتی همچنان مردم یکدیگر را از خود میدانند که این موضوع اگرچه جنبههای مثبتی دارد که بر شمردیم، اما به دخالت در زندگی یکدیگر نیز دامن میزند. در اینگونه جوامع همه مردم میدانند چه کسی به چه کسی و به چه میزان مقروض است، همه میدانند فلان دختر به کدام پسر علاقه دارد و حریم شخصی در این جوامع تعریف مشخصی نمیتواند داشته باشد.
بنابراین میبینید که در شهرها که خانوادهها به سمت هستهای شدن پیش رفتهاند، از میزان این دخالتها هم به مقدار قابلتوجهی کاسته شده اما به نوعی احساس بیپناهی هم البته دامن زده است. دید و بازدیدها و ارتباط مداوم داشتن با خود سلامت روحی به همراه میآورد. در کرمان وقتی کسی میمیرد، اجازه نمیدهند صاحب عزا تا یک هفته به خانهاش برود، هر شب مهمان یکی از اقوام است. برای اینکه میخواند تنها نباشد و احساس بیکسی نکند. در کردستان و لرستان هم وقتی به مجلس ختم میروند با خود گوشت یا برنج میبرند، و اعتقاد دارند این مراقبتها از شخص مصیبتدیده، با خود سلامتی و خوشی میآورد. یک ضربالمثل هست که میگوید اگر پدرت مرد، دعا کن که پدرشناست نمیرد که اشاره دارد به احساس تنهایی آدمها بعد از مرگ نزدیکانشان و میزان تاثیر روابط اجتماعی و خانوادگی در بهبود روح و روان آنهایی که بر جای ماندهاند.
امان الله قرائی مقدم جامعه شناس
shamisapsy.ir
ثانیاً در توضیح آن میتوان گفت که ارتباطات در شهرهای بزرگ ایران به نوعی ارتباطات صوری بدل شده است و دیگر از آن پیوندهای معنوی که در طول تاریخ در پی رفت و آمدها و دید و بازدیدها به وجود میآمد، کاسته شده، چرا که همه چیز رنگ مادی به خود گرفته است. شاید یکی از ویژگیهای جوامع در حال مدرن شدن، مدرن و پسامدرن این باشد که دیگر جایی برای دید و بازدیدها وجود ندارد و مردم هم از لحاظ زمانبندی، هم از لحاظ نحوه تفکر احساس میکنند که اینگونه آداب و رسوم نوعی مزاحمت در زندگیشان به وجود میآورند. اما هنوز در جامعه روستایی و شهرهای کوچک ما، دید و بازدیدها به نوعی احساس همبستگی دامن میزند. وقتی برای کسی دردی پیش میآید همه خود را شریک میدانند و خود را در همه مسائل یک تن واحد میشمارند. ولی در شهرهای بزرگ که پیوندها موزائیکی شده است، هیچ کس از درد دیگری خبردار نمیشود و علاقهای هم به خبردار شدن ندارد. پیوند موزائیکی به این معنا است که ما در کنار هم زندگی میکنیم، مثل موازئیکها که کنار هم بر زمین جای داده شدهاند، اما با هم نیستیم.
حتی در درون یک خانواده هم پیوندها موزائیکی شده است. زیر یک سقف زندگی میکنیم اما از حال هم خبر نداریم، و هر یک در اتاق خود مشغول کار خود هستیم. بنابراین رنگ باختن مفاهیمی که در پس روابط خانوادگی وجود داشته، نداشتن وقت، مشکلات اقتصادی و مشغلههای شغلی زنان و مردان به کمرنگ شدن نقش روابط خانوادگی و دید و بازدید در جامعه انجامیده است. به خصوص فشاری که بر زنان وجود دارد و آنها مجبورند که در یک زمان چند نقش سنگین را ایفا کنند یعنی هم مادری کنند، هم همسری و هم کارمند دولت باشند، مسلماً باعث شده توانی برای پذیرایی از مهمانها به شیوهای که در گذشته مرسوم و رایج بود، نداشته باشند.
مردم دیگر احساس میکنند حوصله ندارند مدام مهمان بیاید، ظرف بگذارند، پذیرایی کنند و بشویند. هزینههای بالای زندگی هم به احساس پوچی در روابط دامن زده و آنها را از معنای خود خالی کرده است. همه اینها به اینجا انجامیده است که اگر رابطهای باقی مانده بیشتر شکل صوری خود را حفظ کرده و به نوعی انجام وظیفه بدل شده است، بنابراین وجود دیگران را چه در عزا و چه در عروسیهایمان مخل میدانیم. یعنی اگر کسی برای همدردی با بیمار به خانه ما بیاید، بیشتر وجودش را مخل آسایش و حتی امنیت روانیمان تلقی میکنیم، در صورتی که چنین چیزی در گذشته و هنوز در جوامع کوچک نه تنها رسم مختلکنندهای به حساب نمیآید، بلکه حسن تلقی میشود.
البته این روابط گسترده و همیشگی با خویشان، به جز حسن معایبی هم همیشه به همراه داشته است. مثلاً هر چه به سمت شهرهای کوچک و روستاها پیش میرویم، میبینیم دخالت مردم در زندگی همدیگر بیشتر میشود. در جامعهای مثل تهران مردم دیگران را از خودشان نمیدانند، و در مقابل هر اتفاق مثبت یا منفی شانه بالا میاندازند و میگویند «به من چه مربوط است»، اما در جوامع سنتی همچنان مردم یکدیگر را از خود میدانند که این موضوع اگرچه جنبههای مثبتی دارد که بر شمردیم، اما به دخالت در زندگی یکدیگر نیز دامن میزند. در اینگونه جوامع همه مردم میدانند چه کسی به چه کسی و به چه میزان مقروض است، همه میدانند فلان دختر به کدام پسر علاقه دارد و حریم شخصی در این جوامع تعریف مشخصی نمیتواند داشته باشد.
بنابراین میبینید که در شهرها که خانوادهها به سمت هستهای شدن پیش رفتهاند، از میزان این دخالتها هم به مقدار قابلتوجهی کاسته شده اما به نوعی احساس بیپناهی هم البته دامن زده است. دید و بازدیدها و ارتباط مداوم داشتن با خود سلامت روحی به همراه میآورد. در کرمان وقتی کسی میمیرد، اجازه نمیدهند صاحب عزا تا یک هفته به خانهاش برود، هر شب مهمان یکی از اقوام است. برای اینکه میخواند تنها نباشد و احساس بیکسی نکند. در کردستان و لرستان هم وقتی به مجلس ختم میروند با خود گوشت یا برنج میبرند، و اعتقاد دارند این مراقبتها از شخص مصیبتدیده، با خود سلامتی و خوشی میآورد. یک ضربالمثل هست که میگوید اگر پدرت مرد، دعا کن که پدرشناست نمیرد که اشاره دارد به احساس تنهایی آدمها بعد از مرگ نزدیکانشان و میزان تاثیر روابط اجتماعی و خانوادگی در بهبود روح و روان آنهایی که بر جای ماندهاند.
امان الله قرائی مقدم جامعه شناس
shamisapsy.ir