alamatesoall
11-20-2012, 05:11 PM
آنچه بايد درباره جنگ نرم بدانيم
برای جنگ نرم اصطلاحات مختلفی وضع شده است. آنچه با عنوان "soft war" یا جنگ نرم مطرح میشود در ادبیات غرب بیشتر به قدرت نرم یا "soft power" شناخته شده است كه زیربنای فكری آن اولین بار توسط جوزف نای به شكلی علمی مطرح شد. مهمترین حوزهی اعمال و تأثیرگذاری قدرت نرم بر طرف مقابل، حوزهی رسانه است. بهرهگیری از رسانهها و امكاناتی كه فرد را قادر میسازد تا برای تأثیرگذاری بر طرف مقابل، به اِعمال قدرت بپردازد.
نگاهی به گذشتهی جنگ نرم نشان میدهد كه در طول تاریخ بشر، از همان ابتدا كه جنگ سخت آغاز شد، عملیات روانی یا جنگ نرم نیز صورت میگرفته تا از شورشهایی كه در مناطق تسخیر شده بهوجود میآمده، جلوگیری شود. زمانی كه چنگیزخان قصد حمله به منطقهای را داشت، موجی از هراس در آن كشور پخش میشد. تجّاری كه از مناطق تحت كنترل چنگیزخان میآمدند، برای دیگران تعریف میكردند كه او چگونه با مردم برخورد میكند و كشتارها به چه صورت است و اگر شخصی مقاومت كند، نابود میشود. بدین ترتیب پیش از ورود چنگیزخان به هر منطقه، روحیهی مردم شكسته شده بود.
رومیان و یا اسكندر از مناطقی كه در جنگها عبور میكردند، خودها و زرههای بزرگی را كه چند برابر انسان معمولی بود طراحی كرده و آنها را عمداً در مسیر جا میگذاشتند تا لشكریان مقابل، تصور كنند سربازان آنها غول پیكرند و عملاً روحیهی مقامت طرف مقابل را تحت تأثیر قرار داده و وحشت را گسترش میدادند. بنابراین هر حركتی كه روحیهی یك ملت را هدف گیرد، عملیات و جنگ نرم و نوعی اعمال قدرت نرم است.
اولین كسی كه روی این مسأله كار كرده است، "سان تزو" است كه در كتاب هنر جنگ نكتهای را مطرح میكند و میگوید: "میشود جنگید، اما مهمترین كار این است كه شما در یك نبرد بدون جنگ، پیروزی را به دست بیاورید!" چیزی كه او مد نظر قرار داده، همان عملیات روانی و جنگ نرم است. باید به استراتژیهای رقیب و روحیهی او حمله كرد؛ بهگونهای كه آنها بپذیرند كه شكست خواهند خورد. اگر كسی در ذهنش بپذیرد كه شكست میخورد، حتماً در دنیای واقه نیز شكست خواهد خورد. زیرا آنچه فرد را به مقاومت تشویق میكند، روحیه است.
از سوی دیگر، هزینهی جنگ نرم بسیار كمتر از جنگ سخت است. به معاویه میگفتند: چرا اینهمه پول برای خرید افراد و تبلیغات خرج میكنی؟ یكی از پاسخهای معاویه این بود كه هزینهی جنگ، بسیار بیشتر از این است. بنابراین معاویه نیز به گونهای عملیات نرم انجام میداد اما امروزه به شكل علمی به این قضیه پرداخته میشود.
بنابر آنچه گفته شد، اگر بخواهیم تعریفی از عملیات و جنگ نرم ارائه دهیم، میتوان گفت: "هر حركتی كه احیاناً به عنوان مقدمهی جنگ نظامی مطرح میشود و روحیهی طرف مقابل را هدف گرفته است" بنابراین تمام برنامهریزیهایی كه در این چارچوب باشد، جنگ نرم تعریف میشود.
اعمال قدرت بر گروههای هدف
گروههای هدف در جنگ نرم، رهبران، نخبگان و تودههای مردم هستند. نخبگان نیروهای میانی را تشكیل میدهند و میتوانند به عنوان تصمیمگیران و تصمیمسازان یك حكومت مطرح باشند. نخبگان جامعهی مدنی مانند رهبران احزاب و... هم با آشفتگی ذهنی خود، میتوانند ترس را به ذهن مردم انتقال دهند، وحشت ایجاد كنند و روحیهی ملت را درهم بشكنند. بنابراین گروههای هدف مشخص هستند اما عملیات نرم طبیعتاً برای یك رهبر یا رهبران سیاسی متفاوت است با آنچه با تودهی مردم یا نخبگان انجام میشود.
نبرد اصلی در جنگ نرم یا "soft war" و جنگ سخت یا "Hard war" برای اعمال قدرت است. یعنی یك كشور، حزب یا گروه یا فرد میخواهد برطرف مقابل كه ممكن است یك كشور یا حزب، یا فرد دیگری باشد، اعمال كنترل و اعمال قدرت كند.
بر اساس تعریف رابرت دال و دیگران، اعمال قدرت آن است كه طرف مقابل شما كاری را انجام دهد كه شما نمیخواهید اما او میخواهد. در عملیات نرم فرد این كار را با اختیار خود انجام میدهد، در حالی كه در عملیات سخت شما او را با زور وادار میكنید تا مطابق خواستهی شما تغییر رفتار دهد. در نبرد نرم این حركت به گونهای انجام میپذیرد كه فرد با میل خود یا خلاف میل خود عملی را انجام میدهد كه نهایتاً به نفع شماست ولی شما در مورد آن زور به كار نبردهاید. اینجا روشهای دیگری وجود دارد كه یكی از آنها "فریب" یا "بزرگنمایی" است كه باعث تضعیف روحیهی طرف مقابل میشود و فرد، آمادگی لازم را برای پذیرفتن نظرات دیگران پیدا میكند. بنابراین در جنگ نرم، تأثیرگذاری از نوع غیرمستقیم است.
ماهیت زور در جنگ نرم
ماهیت زور یا اعمال اقتدار در جنگ نرم با ماهیت آن در جنگ سخت متفاوت است. زور یعنی ایجاد تغییر در رفتار دیگران، بر خلاف میل آنها. در جنگ نرم همین اتفاق رخ میدهد و ممكن است خلاف میل فرد باشد اما فرد خودش آن را چندان احساس نمیكند. تصور كنید فردی را كه كلاهبرداری میكند؛ او به نوعی مبلغی پول را از دست شخصی درمیآورد اما با فریب و روشهایی كه شخص را وادار میكند با دست خودش این كار را انجام دهد. حال تصور كنید دزدی با زور پول شخصی را در خیابان بقاپد؛ هر دو به نحوی با استفاده از زور این كار را انجام دادهاند اما ماهیت این زور، متفاوت است.
از لحاظ روانشناسی، انسان یك سیستم است كه مجموعهای درونداد (اطلاعاتی كه به فرد داده میشود) و مجموعهای برونداد دارد. اگر شما بتوانید درونداد و اطلاعاتی را كه به ذهن او وارد میشود به نوعی كنترل كنید، تا حدودی میتوانید رفتار برونی او را هم كنترل كنید. وقتی ورودی یك كارخانه كنترل شود، خروجی آن را نیز در كنترل است. در نبرد نرم، همین كار صورت میگیرد. اطلاعات مورد نیازی كه ظاهراً مفید است، به فرد داده میشود اما این اطلاعات ممكن است "درست"، "گزینش شده" یا "اشتباه" باشد. نهایتاً رفتاری كه از فرد منتج میشود، رفتاری است كه شما مایلید صورت بپذیرد.
نخبگان هر خبری را كه میشنوند، نمیپذیرند. ابتدا با شك و تردید برخورد میكنند؛ زیرا خود یك سیستم گزینشی دارند. برای اینكه اطلاعاتی را به نخبگان انتقال دهید، لازم است از فرایند دیگری استفاده كنید. اما بخش بزرگی از تودهی مردم هرچه را كه میشنوند، میپذیرند؛ این در حالی است كه نخبگان در بخش عمدهی آنچه میشنوند، شك میكنند. بنابراین در عملیات نرم روشهای مختلفی دنبال میشود تا به نتیجهی دلخواه حاصل شود.
روشها:
1. فریب و دستكاری در منطق مخاطب: یكی از روشهای مهم در جنگ نرم، گونهای فریب است؛ یعنی مخاطب باید به این نتیجه برسد كه باید این كار را انجام دهد و راهی جز این ندارد. این زمانی است كه گزینههای مقابل او آنقدر محدود شود كه هرچه را در دایرهی گزینشش انتخاب كند، برای طرف مقابل، بُرد محسوب شود. ظاهراً تنوع هست ولی راه گریزی نیست.
مهمترین و بالاترین سطح فریب این است كه فرد را به خودفریبی بكشانند. گاهی فرد فریب میخورد اما میداند كه فریب خورده و چارهای ندارد. گاهی نیز فرد فریب میخورد اما هرچه تلاش میكنند او را از دایره و تور فریب بیرون بیاورند، امكانپذیر نیست؛ چراكه نمیخواهد باور كند كه فریب خورده است.
هر فرد، نوعی شناخت و معرفت نسبت به عالم، نسبت به خود و نسبت به روابط با دیگران دارد. وقتی بتوانید وارد حوزهی شناختی فرد شوید و مقدمات را فراهم كنید، نتیجهی دلخواهتان را هم میگیرید. این كار چندان پیچیده نیست؛ مثل این است كه در شعر، وزن و قافیه تعریف كنید و دیگران مقابل مكلف باشند كه قسمت دوم را تكمیل كنند! آنها مجبورند در وزن و قافیهی مورد نظر شما بسرایند.
در روانشناسی جنگ، بر روی این مبحث مطالعه میكنند كه باید فهمید سوژهای كه قرار است روی آن كار شود، چطور میاندیشد؟ باید منطق طرف مقابل را كشف كرد تا بر اساس آن، فرد را به نتایجی كه میخواهیم، برسانیم یا در منطق و مدل فكری او دستكاری كنیم و نهایتاً نتیجهی لازم را بگیریم.
از لحاظ روانشناسی در رسانهها انسانها عملاً به عروسك خیمه شب بازی تبدیل میشوند. اوج این مسأله در رسانههای غربی دیده میشود. اگر رسانهها خاموش شوند، تا مدتها یك "خلأ فكری" شدید در غرب رخ خواهد داد؛ زیرا مردم دیگر نمیدانند چطور بیاندیشند و از كدام سبك زندگی تبعیت كنند؛ بهخصوص در ایالات متحده آمریكا.
2. تردیدافكنی و جایگزینی منابع: شاید اولین كاری كه در جنگ نرم انجام میشود این است كه شخص را نسبت به دیدگاههای خود دچار شك و تردید كنند. به ویژه تشكیك در كارآمدی و نتیجهبخشی یك رفتار: آیا این كار نتیجه دارد؟ آیا منطقی هست؟ تشكیك، در واقع "نرمسازی ذهن" طرف مقابل برای عملیات بعدی است. شك، فرد را دچار خلأ فكری و منطقی میكند و او آماده میشود تا چیزهای دیگری را در ذهن بپذیرد.
بنابراین ابتدا فرد باید نسبت به منابع فكری خود شك كند. در مرحلهی دوم، مخاطب باید منابعی كه اطلاعات در آن ریخته میشود را بپذیرد. برای نمونه دشمن میگوید: رسانههای شما دروغ میگویند یا همهی واقعیت را نمیگویند و بر اساس منافع خودشان این كار را میكنند... در نتیجه نسبت به صحت عمل رسانههای خودی شك پیدا میشود؛ ولی همچنان نیاز هست كه منابع اطلاعاتی دیگری جایگزین آن شود. آنگاه سریعاً منابع رقیب از سوی دشمنان معرفی میشوند. تزریق اطلاعات اینگونه صورت میپذیرد.
3. طراحی ادبیات مناسب: هر انسانی، ارزشها و شاكلهی ذهنیای دارد. اگر مطالبی كه دیگران میگویند تفاوت زیادی با این شاكلهی ذهنی داشته باشد، انسان آن را پس میزند. اگر شخص مذهبی، پیامی كاملاً ضدمذهبی دریافت كند، طبیعی است كه از همان اول آن را نمیپذیرد. به همین دلیل دشمن تلاش میكند پیام مورد نظرش را با توجه به شاكلهی روانی مخاطبان، طراحی كند.
از این رو یكی از مسائل پراهمیت در نبرد روانی، طراحی ادبیات مناسب است. ادبیاتی كه ظاهری ارزشمند داشته باشد. دشمنان، ادبیات و ارزشهای ما را منفور و نامطلوب نشان میدهند؛- ذهن مردم هم طبیعتاً به چیزهای نازیبا گرایش ندارد- آنگاه یك ادبیات جایگزین مطرح میكنند و از این راه به مرور زمان بر تمایلات و رفتارهای ما تأثیر میگذارند. اینگونه است كه بعد از مدتی، فرد دچار عمیقترین شكل فریب، یعنی خودفریبی میشود و هرگونه تلاش برای آزادسازی را تلاش برای نابودی میانگارد و در نتیجه مقابل آن میایستد.
مهمترین استراتژی در برابر جنگ روانی، "آگاهیبخشی" است؛ اما اگر فرد به خودفریبی رسیده باشد، آگاهیبخشی هم تأثیری ندارد. البته راههای دیگری هم وجود دارد؛ مانند تردیدآفرینی در باورهای جدید تا منطق آن متلاشی شود. همان كاری كه حضرت ابراهیم با شكستن بتها و قرار دادن تبر در دست بت بزرگ انجام داد و به منطق بتپرستان حمله كرد.
4. الگوسازی از سبك زندگی غربی: در طول تاریخ مصداقهای گوناگونی از جنگ روانی و روشهای آن وجود دارد كه امروز علمیتر شده و به دلیل توانایی رسانه، با قدرت بیشتری از آن استفاده میشود. یكی از مواردی كه در دنیای مجازی رسانهای كه امروزه در آن زندگی میكنیم اهمیت دارد، "الگوسازی" است. حتی شخصیتهای كارتونی كه میشناسیم- مانند سوپرمن و...- دارای قدرتی فوق بشری هستند و پیام و هدف خودشان را كه مأموریتی جهانی است، نجات دنیا از دست اشرار (فضایی یا زمینی) مطرح میكنند. این ابرمردها اغلب در ایالات متحده امریكا هستند؛ یعنی هركه دشمن آمریكاست و قصد حمله به آمریكا را دارد، شرور محسوب میشود.
قهرمانان جهان كه الگوی فرزندان ما هستند، آمریكایی هستند. در همهی انسانها بهخصوص در كودكان نوعی همزادپنداری یا همزادسازی با قهرمانان وجود دارد. همه تلاش میكنند خودشان را به قهرمانان نزدیك و شبیه كنند. وقتی كه ملیت و هویت آن قهرمان آمریكایی است، مخاطب نیز تلاش میكند خود را به آن هویت نزدیك كند؛ همان چیزی كه آمریكاییها تلاش میكنند به عنوان "سبك زندگی آمریكایی" در آسیا و اروپا رواج دهند.
آمریكاییها در این مسیر از روشهای مختلفی استفاده میكنند. در فیلم سینمایی ماتریكس اینگونه القا میشود كه دنیا، دنیایی مجازی و ماتریكسی است كه تنها گروه اندكی در آن زنده و واقعی و درصدد نجات یك شهر یا مركز به نام زاین یا صهیون هستند. یعنی همهی دنیا در مسیری اشتباه و خوابی ویژهاند و گروه زندهای كه میخواهند دنیا را نجات دهند، صهیون هستند. این القائات عجیب، با استفاده از اوج توانایی تكنولوژیك در حوزهی رسانه صورت میگیرد.
یكی از كارهایی كه آمریكاییها انجام دادهاند، تركیب information و entertainment و تشكیل پدیدهای به نام infotainment است؛ تركیبی از "تفریح و خبرگویی". آمریكا پیش از هر چیز، سعی دارد "امپراطوری ذهنی" خود را گسترش دهد و كنترل مغزها را به دست بگیرد تا در نتیجه كنترل فرهنگ، اقتصاد و سیاست شكل بگیرد.
گاهی اوقات عملیات روانی دیگران آنقدر جذاب است كه فرد به سرعت دچار خودفریبی میشود و حاضر نیست توجه كند كه مثلاً فیلم هریپاتر چه پیامی در خود دارد؟ چرا در این فیلم وقتی قرار است هری پاتر با زن چینی ازدواج كند، ناگهان در داستان، آن شخص حذف و فردی اروپایی جایگزینش میشود. زیرا از نظر آمریكاییها زمانی كه كشوری مانند چین از لحاظ اقتصادی به سرعت رو به رشد است، نباید به یك الگو تبدیل شود. این داستانها و فیلمها بدون پیام سیاسی نوشته و تولید نمیشوند. همهی این نكات، ظرافت كار عملیات نرم را نشان میدهد. بنابراین زمانی كه ما میخواهیم در مقابل جنگ نرم، پدافند
كنیم باید بتوانیم این ظرافتها را بشناسیم و در مقابل، الگوی مقاومتمان را به همان ظرافت طراحی كنیم.
چند گام در برابر جنگ نرم
اولین كاری كه در مقابله با هرگونه عملیات نرم رقیب میتواند صورت بگیرد، "آگاهیبخشی" است تا هم رقیب بفهمد كه ما متوجه اعمال او هستیم و هم ملت خودمان این آمادگی را دریابند. وقتی كه از طریق آگاهیدهی، "مصونسازی" ایجاد شود، گام بزرگی برداشته شده است. البته این كار پیچیده است و در یك مقطع كوتاه انجام شدنی نیست.
در واقع ما باید در یك فرایند ملتسازی شركت كنیم. امام خمینی(ره) یك انقلاب را به پیروزی رساند اما پیش از آن فرایند ملتسازی را آغاز كرده بود. انقلاب در واقع ثمرهی كار بود، نه شروع آن. این ملتسازی از چه زمان آغاز میشود؟ از مهدها. كشوری كه میخواهد برای دنیا الگو درست كند، باید از لحاظ حركت، نمونهی مطلوب و مورد پذیرش را در مركز جهان اسلام ایجاد و نهادینه كند. بنابراین باید فرایند ملتسازیای را كه شروع كردهایم، تكمیل كنیم؛ البته به عنوان یك فرایند مستمر؛ یعنی یك پروسه، نه پروژه.
نكتهی دیگر اینكه نمیتوان برای كل جامعه یك پیام واحد طراحی كرد. با توجه به اجزاء مختلف جامعه، هر پیام باید متناسب با روحیات، تعلقات فكری، مبنای شناختی و منطقی خاصی طراحی شود. گرچه اجزاء جامعه هویت دینی و ملی واحدی دارند كه طبق دین اسلام باید از پیش از تولد تا زمان مرگ برای آن برنامه داشت. تلاش ما برای تمدنسازی و ملتسازی، عظمت كار ما و اینكه تلاش ما مكانیكی نیست را نشان میدهد.
همچنین هنگامی كه نظام، پیامی را برای آحاد مردم طراحی میكند، نباید در ذات این پیام، تعارض و تناقضی وجود داشته باشد. بنابراین، نظام فرهنگی و نهادهای فرهنگی كشور باید درون یك استراتژی كلان عمل كنند.
برای جنگ نرم اصطلاحات مختلفی وضع شده است. آنچه با عنوان "soft war" یا جنگ نرم مطرح میشود در ادبیات غرب بیشتر به قدرت نرم یا "soft power" شناخته شده است كه زیربنای فكری آن اولین بار توسط جوزف نای به شكلی علمی مطرح شد. مهمترین حوزهی اعمال و تأثیرگذاری قدرت نرم بر طرف مقابل، حوزهی رسانه است. بهرهگیری از رسانهها و امكاناتی كه فرد را قادر میسازد تا برای تأثیرگذاری بر طرف مقابل، به اِعمال قدرت بپردازد.
نگاهی به گذشتهی جنگ نرم نشان میدهد كه در طول تاریخ بشر، از همان ابتدا كه جنگ سخت آغاز شد، عملیات روانی یا جنگ نرم نیز صورت میگرفته تا از شورشهایی كه در مناطق تسخیر شده بهوجود میآمده، جلوگیری شود. زمانی كه چنگیزخان قصد حمله به منطقهای را داشت، موجی از هراس در آن كشور پخش میشد. تجّاری كه از مناطق تحت كنترل چنگیزخان میآمدند، برای دیگران تعریف میكردند كه او چگونه با مردم برخورد میكند و كشتارها به چه صورت است و اگر شخصی مقاومت كند، نابود میشود. بدین ترتیب پیش از ورود چنگیزخان به هر منطقه، روحیهی مردم شكسته شده بود.
رومیان و یا اسكندر از مناطقی كه در جنگها عبور میكردند، خودها و زرههای بزرگی را كه چند برابر انسان معمولی بود طراحی كرده و آنها را عمداً در مسیر جا میگذاشتند تا لشكریان مقابل، تصور كنند سربازان آنها غول پیكرند و عملاً روحیهی مقامت طرف مقابل را تحت تأثیر قرار داده و وحشت را گسترش میدادند. بنابراین هر حركتی كه روحیهی یك ملت را هدف گیرد، عملیات و جنگ نرم و نوعی اعمال قدرت نرم است.
اولین كسی كه روی این مسأله كار كرده است، "سان تزو" است كه در كتاب هنر جنگ نكتهای را مطرح میكند و میگوید: "میشود جنگید، اما مهمترین كار این است كه شما در یك نبرد بدون جنگ، پیروزی را به دست بیاورید!" چیزی كه او مد نظر قرار داده، همان عملیات روانی و جنگ نرم است. باید به استراتژیهای رقیب و روحیهی او حمله كرد؛ بهگونهای كه آنها بپذیرند كه شكست خواهند خورد. اگر كسی در ذهنش بپذیرد كه شكست میخورد، حتماً در دنیای واقه نیز شكست خواهد خورد. زیرا آنچه فرد را به مقاومت تشویق میكند، روحیه است.
از سوی دیگر، هزینهی جنگ نرم بسیار كمتر از جنگ سخت است. به معاویه میگفتند: چرا اینهمه پول برای خرید افراد و تبلیغات خرج میكنی؟ یكی از پاسخهای معاویه این بود كه هزینهی جنگ، بسیار بیشتر از این است. بنابراین معاویه نیز به گونهای عملیات نرم انجام میداد اما امروزه به شكل علمی به این قضیه پرداخته میشود.
بنابر آنچه گفته شد، اگر بخواهیم تعریفی از عملیات و جنگ نرم ارائه دهیم، میتوان گفت: "هر حركتی كه احیاناً به عنوان مقدمهی جنگ نظامی مطرح میشود و روحیهی طرف مقابل را هدف گرفته است" بنابراین تمام برنامهریزیهایی كه در این چارچوب باشد، جنگ نرم تعریف میشود.
اعمال قدرت بر گروههای هدف
گروههای هدف در جنگ نرم، رهبران، نخبگان و تودههای مردم هستند. نخبگان نیروهای میانی را تشكیل میدهند و میتوانند به عنوان تصمیمگیران و تصمیمسازان یك حكومت مطرح باشند. نخبگان جامعهی مدنی مانند رهبران احزاب و... هم با آشفتگی ذهنی خود، میتوانند ترس را به ذهن مردم انتقال دهند، وحشت ایجاد كنند و روحیهی ملت را درهم بشكنند. بنابراین گروههای هدف مشخص هستند اما عملیات نرم طبیعتاً برای یك رهبر یا رهبران سیاسی متفاوت است با آنچه با تودهی مردم یا نخبگان انجام میشود.
نبرد اصلی در جنگ نرم یا "soft war" و جنگ سخت یا "Hard war" برای اعمال قدرت است. یعنی یك كشور، حزب یا گروه یا فرد میخواهد برطرف مقابل كه ممكن است یك كشور یا حزب، یا فرد دیگری باشد، اعمال كنترل و اعمال قدرت كند.
بر اساس تعریف رابرت دال و دیگران، اعمال قدرت آن است كه طرف مقابل شما كاری را انجام دهد كه شما نمیخواهید اما او میخواهد. در عملیات نرم فرد این كار را با اختیار خود انجام میدهد، در حالی كه در عملیات سخت شما او را با زور وادار میكنید تا مطابق خواستهی شما تغییر رفتار دهد. در نبرد نرم این حركت به گونهای انجام میپذیرد كه فرد با میل خود یا خلاف میل خود عملی را انجام میدهد كه نهایتاً به نفع شماست ولی شما در مورد آن زور به كار نبردهاید. اینجا روشهای دیگری وجود دارد كه یكی از آنها "فریب" یا "بزرگنمایی" است كه باعث تضعیف روحیهی طرف مقابل میشود و فرد، آمادگی لازم را برای پذیرفتن نظرات دیگران پیدا میكند. بنابراین در جنگ نرم، تأثیرگذاری از نوع غیرمستقیم است.
ماهیت زور در جنگ نرم
ماهیت زور یا اعمال اقتدار در جنگ نرم با ماهیت آن در جنگ سخت متفاوت است. زور یعنی ایجاد تغییر در رفتار دیگران، بر خلاف میل آنها. در جنگ نرم همین اتفاق رخ میدهد و ممكن است خلاف میل فرد باشد اما فرد خودش آن را چندان احساس نمیكند. تصور كنید فردی را كه كلاهبرداری میكند؛ او به نوعی مبلغی پول را از دست شخصی درمیآورد اما با فریب و روشهایی كه شخص را وادار میكند با دست خودش این كار را انجام دهد. حال تصور كنید دزدی با زور پول شخصی را در خیابان بقاپد؛ هر دو به نحوی با استفاده از زور این كار را انجام دادهاند اما ماهیت این زور، متفاوت است.
از لحاظ روانشناسی، انسان یك سیستم است كه مجموعهای درونداد (اطلاعاتی كه به فرد داده میشود) و مجموعهای برونداد دارد. اگر شما بتوانید درونداد و اطلاعاتی را كه به ذهن او وارد میشود به نوعی كنترل كنید، تا حدودی میتوانید رفتار برونی او را هم كنترل كنید. وقتی ورودی یك كارخانه كنترل شود، خروجی آن را نیز در كنترل است. در نبرد نرم، همین كار صورت میگیرد. اطلاعات مورد نیازی كه ظاهراً مفید است، به فرد داده میشود اما این اطلاعات ممكن است "درست"، "گزینش شده" یا "اشتباه" باشد. نهایتاً رفتاری كه از فرد منتج میشود، رفتاری است كه شما مایلید صورت بپذیرد.
نخبگان هر خبری را كه میشنوند، نمیپذیرند. ابتدا با شك و تردید برخورد میكنند؛ زیرا خود یك سیستم گزینشی دارند. برای اینكه اطلاعاتی را به نخبگان انتقال دهید، لازم است از فرایند دیگری استفاده كنید. اما بخش بزرگی از تودهی مردم هرچه را كه میشنوند، میپذیرند؛ این در حالی است كه نخبگان در بخش عمدهی آنچه میشنوند، شك میكنند. بنابراین در عملیات نرم روشهای مختلفی دنبال میشود تا به نتیجهی دلخواه حاصل شود.
روشها:
1. فریب و دستكاری در منطق مخاطب: یكی از روشهای مهم در جنگ نرم، گونهای فریب است؛ یعنی مخاطب باید به این نتیجه برسد كه باید این كار را انجام دهد و راهی جز این ندارد. این زمانی است كه گزینههای مقابل او آنقدر محدود شود كه هرچه را در دایرهی گزینشش انتخاب كند، برای طرف مقابل، بُرد محسوب شود. ظاهراً تنوع هست ولی راه گریزی نیست.
مهمترین و بالاترین سطح فریب این است كه فرد را به خودفریبی بكشانند. گاهی فرد فریب میخورد اما میداند كه فریب خورده و چارهای ندارد. گاهی نیز فرد فریب میخورد اما هرچه تلاش میكنند او را از دایره و تور فریب بیرون بیاورند، امكانپذیر نیست؛ چراكه نمیخواهد باور كند كه فریب خورده است.
هر فرد، نوعی شناخت و معرفت نسبت به عالم، نسبت به خود و نسبت به روابط با دیگران دارد. وقتی بتوانید وارد حوزهی شناختی فرد شوید و مقدمات را فراهم كنید، نتیجهی دلخواهتان را هم میگیرید. این كار چندان پیچیده نیست؛ مثل این است كه در شعر، وزن و قافیه تعریف كنید و دیگران مقابل مكلف باشند كه قسمت دوم را تكمیل كنند! آنها مجبورند در وزن و قافیهی مورد نظر شما بسرایند.
در روانشناسی جنگ، بر روی این مبحث مطالعه میكنند كه باید فهمید سوژهای كه قرار است روی آن كار شود، چطور میاندیشد؟ باید منطق طرف مقابل را كشف كرد تا بر اساس آن، فرد را به نتایجی كه میخواهیم، برسانیم یا در منطق و مدل فكری او دستكاری كنیم و نهایتاً نتیجهی لازم را بگیریم.
از لحاظ روانشناسی در رسانهها انسانها عملاً به عروسك خیمه شب بازی تبدیل میشوند. اوج این مسأله در رسانههای غربی دیده میشود. اگر رسانهها خاموش شوند، تا مدتها یك "خلأ فكری" شدید در غرب رخ خواهد داد؛ زیرا مردم دیگر نمیدانند چطور بیاندیشند و از كدام سبك زندگی تبعیت كنند؛ بهخصوص در ایالات متحده آمریكا.
2. تردیدافكنی و جایگزینی منابع: شاید اولین كاری كه در جنگ نرم انجام میشود این است كه شخص را نسبت به دیدگاههای خود دچار شك و تردید كنند. به ویژه تشكیك در كارآمدی و نتیجهبخشی یك رفتار: آیا این كار نتیجه دارد؟ آیا منطقی هست؟ تشكیك، در واقع "نرمسازی ذهن" طرف مقابل برای عملیات بعدی است. شك، فرد را دچار خلأ فكری و منطقی میكند و او آماده میشود تا چیزهای دیگری را در ذهن بپذیرد.
بنابراین ابتدا فرد باید نسبت به منابع فكری خود شك كند. در مرحلهی دوم، مخاطب باید منابعی كه اطلاعات در آن ریخته میشود را بپذیرد. برای نمونه دشمن میگوید: رسانههای شما دروغ میگویند یا همهی واقعیت را نمیگویند و بر اساس منافع خودشان این كار را میكنند... در نتیجه نسبت به صحت عمل رسانههای خودی شك پیدا میشود؛ ولی همچنان نیاز هست كه منابع اطلاعاتی دیگری جایگزین آن شود. آنگاه سریعاً منابع رقیب از سوی دشمنان معرفی میشوند. تزریق اطلاعات اینگونه صورت میپذیرد.
3. طراحی ادبیات مناسب: هر انسانی، ارزشها و شاكلهی ذهنیای دارد. اگر مطالبی كه دیگران میگویند تفاوت زیادی با این شاكلهی ذهنی داشته باشد، انسان آن را پس میزند. اگر شخص مذهبی، پیامی كاملاً ضدمذهبی دریافت كند، طبیعی است كه از همان اول آن را نمیپذیرد. به همین دلیل دشمن تلاش میكند پیام مورد نظرش را با توجه به شاكلهی روانی مخاطبان، طراحی كند.
از این رو یكی از مسائل پراهمیت در نبرد روانی، طراحی ادبیات مناسب است. ادبیاتی كه ظاهری ارزشمند داشته باشد. دشمنان، ادبیات و ارزشهای ما را منفور و نامطلوب نشان میدهند؛- ذهن مردم هم طبیعتاً به چیزهای نازیبا گرایش ندارد- آنگاه یك ادبیات جایگزین مطرح میكنند و از این راه به مرور زمان بر تمایلات و رفتارهای ما تأثیر میگذارند. اینگونه است كه بعد از مدتی، فرد دچار عمیقترین شكل فریب، یعنی خودفریبی میشود و هرگونه تلاش برای آزادسازی را تلاش برای نابودی میانگارد و در نتیجه مقابل آن میایستد.
مهمترین استراتژی در برابر جنگ روانی، "آگاهیبخشی" است؛ اما اگر فرد به خودفریبی رسیده باشد، آگاهیبخشی هم تأثیری ندارد. البته راههای دیگری هم وجود دارد؛ مانند تردیدآفرینی در باورهای جدید تا منطق آن متلاشی شود. همان كاری كه حضرت ابراهیم با شكستن بتها و قرار دادن تبر در دست بت بزرگ انجام داد و به منطق بتپرستان حمله كرد.
4. الگوسازی از سبك زندگی غربی: در طول تاریخ مصداقهای گوناگونی از جنگ روانی و روشهای آن وجود دارد كه امروز علمیتر شده و به دلیل توانایی رسانه، با قدرت بیشتری از آن استفاده میشود. یكی از مواردی كه در دنیای مجازی رسانهای كه امروزه در آن زندگی میكنیم اهمیت دارد، "الگوسازی" است. حتی شخصیتهای كارتونی كه میشناسیم- مانند سوپرمن و...- دارای قدرتی فوق بشری هستند و پیام و هدف خودشان را كه مأموریتی جهانی است، نجات دنیا از دست اشرار (فضایی یا زمینی) مطرح میكنند. این ابرمردها اغلب در ایالات متحده امریكا هستند؛ یعنی هركه دشمن آمریكاست و قصد حمله به آمریكا را دارد، شرور محسوب میشود.
قهرمانان جهان كه الگوی فرزندان ما هستند، آمریكایی هستند. در همهی انسانها بهخصوص در كودكان نوعی همزادپنداری یا همزادسازی با قهرمانان وجود دارد. همه تلاش میكنند خودشان را به قهرمانان نزدیك و شبیه كنند. وقتی كه ملیت و هویت آن قهرمان آمریكایی است، مخاطب نیز تلاش میكند خود را به آن هویت نزدیك كند؛ همان چیزی كه آمریكاییها تلاش میكنند به عنوان "سبك زندگی آمریكایی" در آسیا و اروپا رواج دهند.
آمریكاییها در این مسیر از روشهای مختلفی استفاده میكنند. در فیلم سینمایی ماتریكس اینگونه القا میشود كه دنیا، دنیایی مجازی و ماتریكسی است كه تنها گروه اندكی در آن زنده و واقعی و درصدد نجات یك شهر یا مركز به نام زاین یا صهیون هستند. یعنی همهی دنیا در مسیری اشتباه و خوابی ویژهاند و گروه زندهای كه میخواهند دنیا را نجات دهند، صهیون هستند. این القائات عجیب، با استفاده از اوج توانایی تكنولوژیك در حوزهی رسانه صورت میگیرد.
یكی از كارهایی كه آمریكاییها انجام دادهاند، تركیب information و entertainment و تشكیل پدیدهای به نام infotainment است؛ تركیبی از "تفریح و خبرگویی". آمریكا پیش از هر چیز، سعی دارد "امپراطوری ذهنی" خود را گسترش دهد و كنترل مغزها را به دست بگیرد تا در نتیجه كنترل فرهنگ، اقتصاد و سیاست شكل بگیرد.
گاهی اوقات عملیات روانی دیگران آنقدر جذاب است كه فرد به سرعت دچار خودفریبی میشود و حاضر نیست توجه كند كه مثلاً فیلم هریپاتر چه پیامی در خود دارد؟ چرا در این فیلم وقتی قرار است هری پاتر با زن چینی ازدواج كند، ناگهان در داستان، آن شخص حذف و فردی اروپایی جایگزینش میشود. زیرا از نظر آمریكاییها زمانی كه كشوری مانند چین از لحاظ اقتصادی به سرعت رو به رشد است، نباید به یك الگو تبدیل شود. این داستانها و فیلمها بدون پیام سیاسی نوشته و تولید نمیشوند. همهی این نكات، ظرافت كار عملیات نرم را نشان میدهد. بنابراین زمانی كه ما میخواهیم در مقابل جنگ نرم، پدافند
كنیم باید بتوانیم این ظرافتها را بشناسیم و در مقابل، الگوی مقاومتمان را به همان ظرافت طراحی كنیم.
چند گام در برابر جنگ نرم
اولین كاری كه در مقابله با هرگونه عملیات نرم رقیب میتواند صورت بگیرد، "آگاهیبخشی" است تا هم رقیب بفهمد كه ما متوجه اعمال او هستیم و هم ملت خودمان این آمادگی را دریابند. وقتی كه از طریق آگاهیدهی، "مصونسازی" ایجاد شود، گام بزرگی برداشته شده است. البته این كار پیچیده است و در یك مقطع كوتاه انجام شدنی نیست.
در واقع ما باید در یك فرایند ملتسازی شركت كنیم. امام خمینی(ره) یك انقلاب را به پیروزی رساند اما پیش از آن فرایند ملتسازی را آغاز كرده بود. انقلاب در واقع ثمرهی كار بود، نه شروع آن. این ملتسازی از چه زمان آغاز میشود؟ از مهدها. كشوری كه میخواهد برای دنیا الگو درست كند، باید از لحاظ حركت، نمونهی مطلوب و مورد پذیرش را در مركز جهان اسلام ایجاد و نهادینه كند. بنابراین باید فرایند ملتسازیای را كه شروع كردهایم، تكمیل كنیم؛ البته به عنوان یك فرایند مستمر؛ یعنی یك پروسه، نه پروژه.
نكتهی دیگر اینكه نمیتوان برای كل جامعه یك پیام واحد طراحی كرد. با توجه به اجزاء مختلف جامعه، هر پیام باید متناسب با روحیات، تعلقات فكری، مبنای شناختی و منطقی خاصی طراحی شود. گرچه اجزاء جامعه هویت دینی و ملی واحدی دارند كه طبق دین اسلام باید از پیش از تولد تا زمان مرگ برای آن برنامه داشت. تلاش ما برای تمدنسازی و ملتسازی، عظمت كار ما و اینكه تلاش ما مكانیكی نیست را نشان میدهد.
همچنین هنگامی كه نظام، پیامی را برای آحاد مردم طراحی میكند، نباید در ذات این پیام، تعارض و تناقضی وجود داشته باشد. بنابراین، نظام فرهنگی و نهادهای فرهنگی كشور باید درون یك استراتژی كلان عمل كنند.