alamatesoall
10-23-2012, 04:26 PM
مقدمه
هرجا جمعي از انسان ها گردهم آمده اند، براي رفع آسان تر و بهتر نيازهاي خود به امنيت ، آسايش و سلامت و هر نوع نياز ديگري ، هنجارهايي ساخته اند و همه را به تبعيت از آن ها فراخوانده اند. مجموعه هنجارها، البته به تبع تاريخ ، جغرافي و طبع و طبيعت انسان ها متفاوت و ميزان تبعيت افراد و گروه ها از اين هنجارها متغير بوده است . مطابق همان هنجارها، هميشه متخلفان را مجازات کرده و معمولاً به همنوايان پاداش داده اند. اما از همان آغاز بر سر اين موضوع که چه کسي متخلف است و علت تخلف او چيست ، مناقشات فراواني وجود داشته است . اينکه چه کسي هنجارها را ساخته ، چه کساني متخلف را معرفي کرده و چه کساني از تخلف از هنجارها و به چه ميزان متضرر شده اند نيز موضوعات مهمي بوده که همگي حوزه مباحث جامعه شناسي انحرافات اجتماعي را تشکيل داده اند. اما تبيين اين موضوع که چرا مردم از هنجارهاي خاصي سرپيچي کرده و مي کنند، هميشه و مثل هر حوزه ديگري از مباحث علمي ، برعهده نظريه هاست .
پرداختن به مباحث نظري موضوع ، به ويژه زماني ضرورت بيشتري پيدا مي کند که حجم کج رفتاري هاي مردم از سقف تحمل جامعه فراتر رفته و نگراني هايي ايجاد کرده باشد. در زمانه موجود که برخي هنجارشکني ها از جمله تخلفات رانندگي ، سرقت ، نابهنجاري هاي اخلاقي ، اختلاس و رشوه خواري ، تقلب ، اعتياد به مواد مخدر، ايدز، کودکان و زنان خياباني ، از حد معمول و آشناي جامعه بيشتر شده و نرخ فزاينده اي هم يافته است ، همه جا و همه کس مي پرسند چرا اين همه از مردم کج رفتاري مي کنند، و برعهده نظريه هاست که به اين سؤال مهم و اساسي پاسخ گويند.
مسئوليت اين بخش ، پاسخ به همين سؤال است . اينکه چه کاري درست و کدام يک غلط ، چه رفتاري بهنجار و کدام يک نابهنجار است نيز هميشه مورد سؤال و مناقشه و تابع شرايط زمان و مکان و فرهنگ کنش گران و عوامل نظام کنترل اجتماعي و مردمي بوده که به رفتارهاي آن ها واکنش نشان داده اند. به اين موارد نيز در ضمن طرح مباحث نظري پرداخته خواهد شد.
تعريف کج رفتاري
کج رفتاري شامل انواع بسياري از رفتارهاي نابهنجار است که اشکالي از آن در هر جامعه اي روي مي دهد. گفته شده که رفتار نرمال يا بهنجار، هر نوع رفتاري است که از هنجارها يا مقررات گروهي که رفتار مزبور در آن روي مي دهد تبعيت کند (جونز و همکاران ، 1995، 270). در مقابل ، کج رفتاري هر نوع رفتاري است که با هنجارها يا مقررات گروه ، همنوايي نداشته باشد (دورکيم ، 1893، 1964) و دامنه وسيعي از رفتارها، از تخلفات جزيي در رانندگي تا قتل را دربرمي گيرد. البته در نفس تعريف کجروي بين صاحب نظران (هم چنانکه در گروه هاي مختلف مردم ) اختلافات بسياري وجود دارد و هرکس تحت تأثير فرضيات فلسفي خاص خود در مورد ماهيت کج رفتاري ، آن را تعريف کرده است ، اما در اين مقاله و در آغاز کار، تعريف دورکيم از کج رفتاري را که بيشتر متداول بوده مطرح کرده ايم و به انواع ديگر آن نيز خواهيم پرداخت .
مجموعه صاحب نظراني که تعريفي از کج رفتاري ارائه داده اند را مي توان به دو گروه بزرگ تقسيم کرد. يک گروه آنانکه کج رفتاري را پديده اي «واقعي » و داراي صفاتي مي دانند که از رفتارهاي بهنجار قابل تشخيص و تفکيک است (نتلر 1984 و هرشي 1973). دسته دوم آنانکه مدعي اند کج رفتاري لزوماً واقعي نيست و چه بسيارند کساني که به غير حق متهم به کاري مي شوند و به اشتباه و يا از روي غرض و مرض برچسب مي خورند. از سوي ديگر صرف ارتکاب نوعي خاص از رفتار چنانچه عده اي متوجه نشوند يا قدرت انگ زني نداشته باشند لزوماً کسي را کج رفتار نمي کند. بنابراين ، از نظر اين گروه اساساً اين «انگ » است و نه نفس رفتار که کسي را کج رفتار مي کند (ارمن و لاندمن 1996، سيمون 1996، بکر 1973 و اريکسون 1962). دسته اول «اثبات گرايان »اند که معمولاً کجروي را ذاتاً واقعي و گروه دوم «برساخت گرايان »اند که اغلب کجروي را نوعي فرآورده اجتماعي - ايده اي که به وسيله جامعه به برخي رفتارها نسبت داده شده - مي دانند (تيو، 2001، 5). اثبات گرايان را به دليل اين نوع تعريف از کج رفتاري و صفات ديگري که براي آن قائل اند، عين گرا، مطلق گرا، جبرگرا، ساختارگرا، واقعيت گرا و ماهيت گرا ناميده اند (گود 1997، ويتيگ 1990، هنسلين 1988، تروير و مارکل 1982). بر ساخت گرايان را هم به شبيه همين دلايل ، انسان گرا، ذهن گرا، نسبت گرا، اختيارگرا، فردگرا، تعريف گرا، انتقادي و پست مدرن خوانده اند (ليمن 1995، گود 1994، سايدمن 1994، هنسلين 1988، تروير و مارکل 1982).
اثبات گرايي و کج رفتاري
رويکرد اثبات گرا در تعريف کج رفتاري سه فرض اصلي دارد که به «مطلق گرايي »، «عين گرايي » و «جبرگرايي » معروف است . به بيان ديگر اثبات گرايان مدعي اند که :
(1) کج رفتاري مطلقاً يا ذاتاً واقعي است ، يعني از برخي ويژگي ها برخوردار است که آن را از همنوايي متمايز مي سازد. جامعه شناساني که تحت تأثير چنين رويکردي قرار دارند، کج رفتاري را صفتي موروثي براي افراد مي دانند.
آسيب شناسان اجتماعي و جرم شناسان متقدم به وجود برخي کاستي ها و نارسايي هاي زيست شناختي (ارثي ) ماندگار در مجرمان و در نتيجه به وجود «مجرم مادرزاد» و «نوع مجرم » معتقد بودند (ولفگنگ 1961 و لامبروزو و فررو 1895).
جرم شناسان بعدها به تحليل ويژگي هاي روان شناختي مجرمان پرداخته و مدعي شدند که برخي ويژگي هاي رواني خاص ، مجرمان را از غير آن ها متمايز مي کند. به بيان دقيق تر چنين تصور کردند که مجرمان ، کودن ، عصبي يا به هر حال داراي اختلالات رواني اند که اين صفات مثل صفات زيستي که پيشتر اشاره شد، در افراد وجود دارد و در آن ها مي ماند (تيو، 2001: 6).
البته اثبات گرايان در اين روزها کمتر به تأثير صفات زيستي و رواني در رفتار افراد اشاره اي مي کنند و بيشتر به نقش عوامل اجتماعي در تعيين جايگاه يک فرد به عنوان مجرم توجه دارند. اما به هر حال هنوز کج رفتاري را مطلقاً يا ذاتاً واقعي مي دانند (هرشي 1973 و نتلر 1974). جامعه شناسان اثبات گرا به دليل تأکيدشان بر واقعيت داشتن کج رفتاري ، در بررسي هايشان توجهي به افرادي که انگ کج رفتار به ديگران مي زنند (مثل پليس ، رسانه ها، مديران و قانون گذاران ) ندارند و عمدتاً به مطالعه کج رفتاري و کج رفتاران مي پردازند.
(2) اثبات گرايان هم چنين مدعي اند که کج رفتاري يک موضوع قابل مشاهده و کج رفتار يک موجود واقعي است که مي توان او را به صورت عيني - همانگونه که در علوم طبيعي ميسر است - مطالعه کرد (تيو، 2001: 7).
جامعه شناسان اثبات گرا البته براي کمتر کردن فاصله هايي که بين روش شناسي هاي علوم طبيعي و انساني وجود دارد، تلاش کرده اند تا با تأکيد بر نشانه هاي بيروني - و حتي المقدور صرفنظر کردن از انگيزه هاي دروني -، آزمون پذير کردن ادعاهاي خود، استفاده از مفاهيم عيني و بي سو مثل نوآوري ، طغيان ، تضاد فرهنگي ، رفتار خرده فرهنگي ، رفتار يادگيري شده بجاي مفاهيم جهت دار و ارزشي نظير سقوط اخلاقي ، شهوت راني ، فساد و مرض که سال هاي پيش بکار رفته و هم چنين بکار بستن گزارش هاي رسمي ، آمار و گزارش هاي کلينيکي و نتايج بررسي هاي مختلف و با توجه به همه کاستي هايي که در کيفيت آمارها و اطلاعات مربوط به کج رفتاري وجود دارد، حداقل بخشي از فاصله هاي موجود بين روش شناسي هاي علوم طبيعي و انساني را پرکنند تا به هدف اصلي خود که بررسي «علل » کج رفتاري است نائل آيند.
(3) از نظر جامعه شناسان اثبات گرا، کج رفتاري تعيني است يعني علل و اسبابي فراتر از کنترل فرد دارد (اين البته همان رويکرد علوم طبيعي است ). جامعه شناسان متقدم مدعي بوده اند که انسان ها نيز همانند حيوانات ، گياهان و اشياء مورد مطالعه دانشمندان علوم طبيعي و مطابق اصل علمي «تعيّن » از «اراده آزاد» برخوردار نيستند. به بيان ديگر، اگر تصور مي شود که جنايتکاري با اراده خود و از روي اختيار دست به جنايت زده که ديگر نمي توان گفت علت جنايت ، نيروهايي خارج از کنترل او - مثل خصوصيات رواني با زمينه هاي خانوادگي - بوده است .
البته جامعه شناسان اثبات گراي امروزين به اراده آزاد انساني معتقد شده اند، اما آن را معلول علت هاي خاص مي دانند. از نظر اين گروه ، آزادي اراده با عليت مباينتي ندارد. به بيان ديگر اگرچه جامعه شناسان اثبات گرا به اراده آزاد افراد باور دارند اما کج رفتاري آن ها را به اين آزادي اراده منتسب نمي کنند و براي آن علت هاي متعددي در نظر مي گيرند. به عنوان مثال اگر زني به اختيار، همسر خود را به قتل رسانده ، علل و اسباب اصلي آن را در مفاهيمي چون همسرآزاري ، متلاشي شدن خانواده ، محروميت اقتصادي ، بي سازماني اجتماعي ، پيوندهاي افتراقي و نبود کنترل اجتماعي و نظائر آن مي دانند (تيو، 2001: 8).
برساخت گرايي و کج رفتاري
رويکرد برساخت گرا به کج رفتاري که از سال هاي دهه 1960، سلطه اثبات گرايي در اين حوزه را به چالش هاي جدي خوانده نيز بر سه فرضيه مهم استوار است که در مقابل آنچه در بحث مربوط به اثبات گرايي آمد به «نسبيت گرايي »، «ذهن گرايي » و «اختيارگرايي » مشهور شده است . به بيان ديگر، برساخت گرايان مدعي شده اند:
(1) کج رفتاري ، انگي بيش نيست و هيچ ويژگي ذاتي ندارد الا اينکه چنين تصور بشود که دارد. يعني هر رفتاري فقط وقتي کساني فکر کنند نابهنجار است ، کج رفتاري تلقي مي شود. در رأس همه برساخت گرايان ، هاوارد بکر است که مدعي شده «کج رفتاري » رفتاري است که مردم اين انگ (کج رفتاري ) را به آن بزنند و «کج رفتار کسي است که اين انگ به او خورده باشد» (بکر، 1963: 12). بنابراين ، کج رفتاري يک فراورده رواني است ، تصوري است که به شکل يک انگ ابراز مي شود. وجود کج رفتاري به انگ بستگي دارد، انگي نباشد، کج رفتاري هم نيست . به بيان ديگر کج رفتاري در جامعه ساخته و پرداخته و به وسيله جامعه و در جامعه تعريف مي شود. در نتيجه ، کج رفتاري به خودي خود واقعيتي ندارد و به همين جهت هم برساخت گرايان به دنبال اين هستند که چرا و چگونه ، رفتاري به وسيله جامعه ، کج رفتاري معرفي مي شود و چه کسي يا کساني اين گونه رفتارها را کج رفتاري مي خوانند.
برساخت گرايان مدعي اند که تعريف کنندگان و انگ زنندگان رفتارها در تعريف هاي خود به متغيرهاي زمان ، مکان و ساير شاخص هاي مداخله گر توجه دارند و به همين دليل ، کار آن ها بر «نسبيت » مبتني است . منظور اينست که واکنش مردم به رفتارهاي افراد، بستگي به عوامل مختلف دارد و متغير است . يک رفتار مفروض به خودي خود و بدون واکنش ديگران ، بي معني است و نمي توان گفت کج رفتاري است يا همنوايي . به تعبيري ، کج رفتاري هم مثل زشتي و زيبايي فقط در چشمان بيننده است .
(2) جامعه شناسان برساخت گرا، کج رفتاري را تجربه اي ذهني و آن به اصطلاح کج رفتار را شخصي که آگاهي ، احساس ، فکر و تأمل دارد مي دانند که بين او به عنوان يک سوژه فعال و اشياء و غير انسان ها (موضوع مطالعات علوم طبيعي ) بعنوان يک ابژه منفعل ، فرسنگ ها فاصله است .
به اين ترتيب ، برساخت گرايان به خلاف اثبات گرايان به رويکردي ذهني و دروني (بجاي عيني و بيروني ) پاي بندند و مدعي اند که براي دستيابي به هدف انسان گرايانه حمايت و توسعه ارزش ، عزت و آزادي انسان به درکي عميق تر و دروني تر از آنچه اثبات گرايان فرض کرده اند، نياز است . پذيرش و بکار بستن رويکرد عيني اثبات گرايان نسبت به کج رفتاري و کج رفتاران ، کناره گرفتن از آنان و نظارت برون گرايانه و مطالعه وجوه بيروني رفتار آن ها براساس پيش فرض هايي کليشه اي است که تنها به جمع آوري حقايقي سطحي در مورد کج رفتاران و هم بسته کردن آنان و رفتارشان با فقر، بي سوادي ، خودانگاره ضعيف و آمال و آرزوهايي اندک و ناچيز مي انجامد. اين حقايق سطحي ممکن است در کار کنترل افراد، اصلاح يا از بين بردن آنان بکار بسته شود، اما در ميزان کارآيي آن در پيش گيري و مهار کج رفتاري ، ترديد بسيار وجود دارد و البته آنچنان که بکر گفته ، اطلاعي هم در مورد اينکه کج رفتاران در دور زندگي و فعاليت هاي يوميه خود چه مي کنند و در مورد خودشان ، جامعه و رفتارهايشان چه فکري مي کنند نيز ارائه نمي دهد (بکر، 1963: 30).
اما آنچنان که ديويد متزا گفته ، هدف رويکرد ذهني (برساخت گرا) که مستلزم نمايش همدردي با کج رفتار است ، درک کردن و شرح دادن ديدگاه سوژه است و تفسير جهان همانگونه که او مي بيند (ماتزا، 1969). به همين جهت برساخت گرايان از روش هايي مانند قوم نگاري ، مشاهده مشارکتي يا مصاحبه هاي عمقي استفاده مي کنند.
(3) جامعه شناسان برساخت گرا براين باورند که کج رفتاري عملي ارادي و تجلي اراده ، خواست و انتخاب انسان است و انسان ها به دليل برخورداري از نعمت اراده آزاد و قابليت انتخاب ، رفتار خود را، خود تعيين مي کنند. از نظر اينان به خلاف آنچه اثبات گرايان تصور کرده اند، انسان نمي تواند روبات و ماشيني بي احساس و بي هدف باشد که به هر تغيير و تحول اتفاقي در محيط داخل و بيرون واکنش نشان دهد. همين که عوامل کنترل اجتماعي که در مصادر قدرت قرار دارند اراده آزاد خود را با کنترل فعال ، هدفمند و عمدي کج رفتاران اعمال مي کنند، نشانه اين است که انسان از اراده آزاد برخوردار است (لمرت ، 1972). به همين جهت است که از نظر برساخت گرايان ، کج رفتاران ، فعالانه در جستجوي معاني مثبتي در اعمال خود هستند و به عنوان مثال ، قاتلان ، خود را به لحاظ اخلاقي برتر از قربانيان خود مي پندراند (کيتز، 1988) و قتل به قاتل احساس خويشتن بر حق پنداري مي دهد که در مقابل مقتولي که ناعادلانه به او توهين و او را تحقير کرده از عزت و شرف خود دفاع کرده است . يا احساس برتري سارقي که خود را در برابر مال باخته «ابلهي » که «خون ديگران را مکيده » بر حق و او را مستحق چنين عقوبتي مي داند. البته چنين تصوراتي است که به درستي از برساخت گرايي نظريه اي غيرعلّي ، توصيفي يا تحليلي ساخته است (تيو، 2001: 11).
هرجا جمعي از انسان ها گردهم آمده اند، براي رفع آسان تر و بهتر نيازهاي خود به امنيت ، آسايش و سلامت و هر نوع نياز ديگري ، هنجارهايي ساخته اند و همه را به تبعيت از آن ها فراخوانده اند. مجموعه هنجارها، البته به تبع تاريخ ، جغرافي و طبع و طبيعت انسان ها متفاوت و ميزان تبعيت افراد و گروه ها از اين هنجارها متغير بوده است . مطابق همان هنجارها، هميشه متخلفان را مجازات کرده و معمولاً به همنوايان پاداش داده اند. اما از همان آغاز بر سر اين موضوع که چه کسي متخلف است و علت تخلف او چيست ، مناقشات فراواني وجود داشته است . اينکه چه کسي هنجارها را ساخته ، چه کساني متخلف را معرفي کرده و چه کساني از تخلف از هنجارها و به چه ميزان متضرر شده اند نيز موضوعات مهمي بوده که همگي حوزه مباحث جامعه شناسي انحرافات اجتماعي را تشکيل داده اند. اما تبيين اين موضوع که چرا مردم از هنجارهاي خاصي سرپيچي کرده و مي کنند، هميشه و مثل هر حوزه ديگري از مباحث علمي ، برعهده نظريه هاست .
پرداختن به مباحث نظري موضوع ، به ويژه زماني ضرورت بيشتري پيدا مي کند که حجم کج رفتاري هاي مردم از سقف تحمل جامعه فراتر رفته و نگراني هايي ايجاد کرده باشد. در زمانه موجود که برخي هنجارشکني ها از جمله تخلفات رانندگي ، سرقت ، نابهنجاري هاي اخلاقي ، اختلاس و رشوه خواري ، تقلب ، اعتياد به مواد مخدر، ايدز، کودکان و زنان خياباني ، از حد معمول و آشناي جامعه بيشتر شده و نرخ فزاينده اي هم يافته است ، همه جا و همه کس مي پرسند چرا اين همه از مردم کج رفتاري مي کنند، و برعهده نظريه هاست که به اين سؤال مهم و اساسي پاسخ گويند.
مسئوليت اين بخش ، پاسخ به همين سؤال است . اينکه چه کاري درست و کدام يک غلط ، چه رفتاري بهنجار و کدام يک نابهنجار است نيز هميشه مورد سؤال و مناقشه و تابع شرايط زمان و مکان و فرهنگ کنش گران و عوامل نظام کنترل اجتماعي و مردمي بوده که به رفتارهاي آن ها واکنش نشان داده اند. به اين موارد نيز در ضمن طرح مباحث نظري پرداخته خواهد شد.
تعريف کج رفتاري
کج رفتاري شامل انواع بسياري از رفتارهاي نابهنجار است که اشکالي از آن در هر جامعه اي روي مي دهد. گفته شده که رفتار نرمال يا بهنجار، هر نوع رفتاري است که از هنجارها يا مقررات گروهي که رفتار مزبور در آن روي مي دهد تبعيت کند (جونز و همکاران ، 1995، 270). در مقابل ، کج رفتاري هر نوع رفتاري است که با هنجارها يا مقررات گروه ، همنوايي نداشته باشد (دورکيم ، 1893، 1964) و دامنه وسيعي از رفتارها، از تخلفات جزيي در رانندگي تا قتل را دربرمي گيرد. البته در نفس تعريف کجروي بين صاحب نظران (هم چنانکه در گروه هاي مختلف مردم ) اختلافات بسياري وجود دارد و هرکس تحت تأثير فرضيات فلسفي خاص خود در مورد ماهيت کج رفتاري ، آن را تعريف کرده است ، اما در اين مقاله و در آغاز کار، تعريف دورکيم از کج رفتاري را که بيشتر متداول بوده مطرح کرده ايم و به انواع ديگر آن نيز خواهيم پرداخت .
مجموعه صاحب نظراني که تعريفي از کج رفتاري ارائه داده اند را مي توان به دو گروه بزرگ تقسيم کرد. يک گروه آنانکه کج رفتاري را پديده اي «واقعي » و داراي صفاتي مي دانند که از رفتارهاي بهنجار قابل تشخيص و تفکيک است (نتلر 1984 و هرشي 1973). دسته دوم آنانکه مدعي اند کج رفتاري لزوماً واقعي نيست و چه بسيارند کساني که به غير حق متهم به کاري مي شوند و به اشتباه و يا از روي غرض و مرض برچسب مي خورند. از سوي ديگر صرف ارتکاب نوعي خاص از رفتار چنانچه عده اي متوجه نشوند يا قدرت انگ زني نداشته باشند لزوماً کسي را کج رفتار نمي کند. بنابراين ، از نظر اين گروه اساساً اين «انگ » است و نه نفس رفتار که کسي را کج رفتار مي کند (ارمن و لاندمن 1996، سيمون 1996، بکر 1973 و اريکسون 1962). دسته اول «اثبات گرايان »اند که معمولاً کجروي را ذاتاً واقعي و گروه دوم «برساخت گرايان »اند که اغلب کجروي را نوعي فرآورده اجتماعي - ايده اي که به وسيله جامعه به برخي رفتارها نسبت داده شده - مي دانند (تيو، 2001، 5). اثبات گرايان را به دليل اين نوع تعريف از کج رفتاري و صفات ديگري که براي آن قائل اند، عين گرا، مطلق گرا، جبرگرا، ساختارگرا، واقعيت گرا و ماهيت گرا ناميده اند (گود 1997، ويتيگ 1990، هنسلين 1988، تروير و مارکل 1982). بر ساخت گرايان را هم به شبيه همين دلايل ، انسان گرا، ذهن گرا، نسبت گرا، اختيارگرا، فردگرا، تعريف گرا، انتقادي و پست مدرن خوانده اند (ليمن 1995، گود 1994، سايدمن 1994، هنسلين 1988، تروير و مارکل 1982).
اثبات گرايي و کج رفتاري
رويکرد اثبات گرا در تعريف کج رفتاري سه فرض اصلي دارد که به «مطلق گرايي »، «عين گرايي » و «جبرگرايي » معروف است . به بيان ديگر اثبات گرايان مدعي اند که :
(1) کج رفتاري مطلقاً يا ذاتاً واقعي است ، يعني از برخي ويژگي ها برخوردار است که آن را از همنوايي متمايز مي سازد. جامعه شناساني که تحت تأثير چنين رويکردي قرار دارند، کج رفتاري را صفتي موروثي براي افراد مي دانند.
آسيب شناسان اجتماعي و جرم شناسان متقدم به وجود برخي کاستي ها و نارسايي هاي زيست شناختي (ارثي ) ماندگار در مجرمان و در نتيجه به وجود «مجرم مادرزاد» و «نوع مجرم » معتقد بودند (ولفگنگ 1961 و لامبروزو و فررو 1895).
جرم شناسان بعدها به تحليل ويژگي هاي روان شناختي مجرمان پرداخته و مدعي شدند که برخي ويژگي هاي رواني خاص ، مجرمان را از غير آن ها متمايز مي کند. به بيان دقيق تر چنين تصور کردند که مجرمان ، کودن ، عصبي يا به هر حال داراي اختلالات رواني اند که اين صفات مثل صفات زيستي که پيشتر اشاره شد، در افراد وجود دارد و در آن ها مي ماند (تيو، 2001: 6).
البته اثبات گرايان در اين روزها کمتر به تأثير صفات زيستي و رواني در رفتار افراد اشاره اي مي کنند و بيشتر به نقش عوامل اجتماعي در تعيين جايگاه يک فرد به عنوان مجرم توجه دارند. اما به هر حال هنوز کج رفتاري را مطلقاً يا ذاتاً واقعي مي دانند (هرشي 1973 و نتلر 1974). جامعه شناسان اثبات گرا به دليل تأکيدشان بر واقعيت داشتن کج رفتاري ، در بررسي هايشان توجهي به افرادي که انگ کج رفتار به ديگران مي زنند (مثل پليس ، رسانه ها، مديران و قانون گذاران ) ندارند و عمدتاً به مطالعه کج رفتاري و کج رفتاران مي پردازند.
(2) اثبات گرايان هم چنين مدعي اند که کج رفتاري يک موضوع قابل مشاهده و کج رفتار يک موجود واقعي است که مي توان او را به صورت عيني - همانگونه که در علوم طبيعي ميسر است - مطالعه کرد (تيو، 2001: 7).
جامعه شناسان اثبات گرا البته براي کمتر کردن فاصله هايي که بين روش شناسي هاي علوم طبيعي و انساني وجود دارد، تلاش کرده اند تا با تأکيد بر نشانه هاي بيروني - و حتي المقدور صرفنظر کردن از انگيزه هاي دروني -، آزمون پذير کردن ادعاهاي خود، استفاده از مفاهيم عيني و بي سو مثل نوآوري ، طغيان ، تضاد فرهنگي ، رفتار خرده فرهنگي ، رفتار يادگيري شده بجاي مفاهيم جهت دار و ارزشي نظير سقوط اخلاقي ، شهوت راني ، فساد و مرض که سال هاي پيش بکار رفته و هم چنين بکار بستن گزارش هاي رسمي ، آمار و گزارش هاي کلينيکي و نتايج بررسي هاي مختلف و با توجه به همه کاستي هايي که در کيفيت آمارها و اطلاعات مربوط به کج رفتاري وجود دارد، حداقل بخشي از فاصله هاي موجود بين روش شناسي هاي علوم طبيعي و انساني را پرکنند تا به هدف اصلي خود که بررسي «علل » کج رفتاري است نائل آيند.
(3) از نظر جامعه شناسان اثبات گرا، کج رفتاري تعيني است يعني علل و اسبابي فراتر از کنترل فرد دارد (اين البته همان رويکرد علوم طبيعي است ). جامعه شناسان متقدم مدعي بوده اند که انسان ها نيز همانند حيوانات ، گياهان و اشياء مورد مطالعه دانشمندان علوم طبيعي و مطابق اصل علمي «تعيّن » از «اراده آزاد» برخوردار نيستند. به بيان ديگر، اگر تصور مي شود که جنايتکاري با اراده خود و از روي اختيار دست به جنايت زده که ديگر نمي توان گفت علت جنايت ، نيروهايي خارج از کنترل او - مثل خصوصيات رواني با زمينه هاي خانوادگي - بوده است .
البته جامعه شناسان اثبات گراي امروزين به اراده آزاد انساني معتقد شده اند، اما آن را معلول علت هاي خاص مي دانند. از نظر اين گروه ، آزادي اراده با عليت مباينتي ندارد. به بيان ديگر اگرچه جامعه شناسان اثبات گرا به اراده آزاد افراد باور دارند اما کج رفتاري آن ها را به اين آزادي اراده منتسب نمي کنند و براي آن علت هاي متعددي در نظر مي گيرند. به عنوان مثال اگر زني به اختيار، همسر خود را به قتل رسانده ، علل و اسباب اصلي آن را در مفاهيمي چون همسرآزاري ، متلاشي شدن خانواده ، محروميت اقتصادي ، بي سازماني اجتماعي ، پيوندهاي افتراقي و نبود کنترل اجتماعي و نظائر آن مي دانند (تيو، 2001: 8).
برساخت گرايي و کج رفتاري
رويکرد برساخت گرا به کج رفتاري که از سال هاي دهه 1960، سلطه اثبات گرايي در اين حوزه را به چالش هاي جدي خوانده نيز بر سه فرضيه مهم استوار است که در مقابل آنچه در بحث مربوط به اثبات گرايي آمد به «نسبيت گرايي »، «ذهن گرايي » و «اختيارگرايي » مشهور شده است . به بيان ديگر، برساخت گرايان مدعي شده اند:
(1) کج رفتاري ، انگي بيش نيست و هيچ ويژگي ذاتي ندارد الا اينکه چنين تصور بشود که دارد. يعني هر رفتاري فقط وقتي کساني فکر کنند نابهنجار است ، کج رفتاري تلقي مي شود. در رأس همه برساخت گرايان ، هاوارد بکر است که مدعي شده «کج رفتاري » رفتاري است که مردم اين انگ (کج رفتاري ) را به آن بزنند و «کج رفتار کسي است که اين انگ به او خورده باشد» (بکر، 1963: 12). بنابراين ، کج رفتاري يک فراورده رواني است ، تصوري است که به شکل يک انگ ابراز مي شود. وجود کج رفتاري به انگ بستگي دارد، انگي نباشد، کج رفتاري هم نيست . به بيان ديگر کج رفتاري در جامعه ساخته و پرداخته و به وسيله جامعه و در جامعه تعريف مي شود. در نتيجه ، کج رفتاري به خودي خود واقعيتي ندارد و به همين جهت هم برساخت گرايان به دنبال اين هستند که چرا و چگونه ، رفتاري به وسيله جامعه ، کج رفتاري معرفي مي شود و چه کسي يا کساني اين گونه رفتارها را کج رفتاري مي خوانند.
برساخت گرايان مدعي اند که تعريف کنندگان و انگ زنندگان رفتارها در تعريف هاي خود به متغيرهاي زمان ، مکان و ساير شاخص هاي مداخله گر توجه دارند و به همين دليل ، کار آن ها بر «نسبيت » مبتني است . منظور اينست که واکنش مردم به رفتارهاي افراد، بستگي به عوامل مختلف دارد و متغير است . يک رفتار مفروض به خودي خود و بدون واکنش ديگران ، بي معني است و نمي توان گفت کج رفتاري است يا همنوايي . به تعبيري ، کج رفتاري هم مثل زشتي و زيبايي فقط در چشمان بيننده است .
(2) جامعه شناسان برساخت گرا، کج رفتاري را تجربه اي ذهني و آن به اصطلاح کج رفتار را شخصي که آگاهي ، احساس ، فکر و تأمل دارد مي دانند که بين او به عنوان يک سوژه فعال و اشياء و غير انسان ها (موضوع مطالعات علوم طبيعي ) بعنوان يک ابژه منفعل ، فرسنگ ها فاصله است .
به اين ترتيب ، برساخت گرايان به خلاف اثبات گرايان به رويکردي ذهني و دروني (بجاي عيني و بيروني ) پاي بندند و مدعي اند که براي دستيابي به هدف انسان گرايانه حمايت و توسعه ارزش ، عزت و آزادي انسان به درکي عميق تر و دروني تر از آنچه اثبات گرايان فرض کرده اند، نياز است . پذيرش و بکار بستن رويکرد عيني اثبات گرايان نسبت به کج رفتاري و کج رفتاران ، کناره گرفتن از آنان و نظارت برون گرايانه و مطالعه وجوه بيروني رفتار آن ها براساس پيش فرض هايي کليشه اي است که تنها به جمع آوري حقايقي سطحي در مورد کج رفتاران و هم بسته کردن آنان و رفتارشان با فقر، بي سوادي ، خودانگاره ضعيف و آمال و آرزوهايي اندک و ناچيز مي انجامد. اين حقايق سطحي ممکن است در کار کنترل افراد، اصلاح يا از بين بردن آنان بکار بسته شود، اما در ميزان کارآيي آن در پيش گيري و مهار کج رفتاري ، ترديد بسيار وجود دارد و البته آنچنان که بکر گفته ، اطلاعي هم در مورد اينکه کج رفتاران در دور زندگي و فعاليت هاي يوميه خود چه مي کنند و در مورد خودشان ، جامعه و رفتارهايشان چه فکري مي کنند نيز ارائه نمي دهد (بکر، 1963: 30).
اما آنچنان که ديويد متزا گفته ، هدف رويکرد ذهني (برساخت گرا) که مستلزم نمايش همدردي با کج رفتار است ، درک کردن و شرح دادن ديدگاه سوژه است و تفسير جهان همانگونه که او مي بيند (ماتزا، 1969). به همين جهت برساخت گرايان از روش هايي مانند قوم نگاري ، مشاهده مشارکتي يا مصاحبه هاي عمقي استفاده مي کنند.
(3) جامعه شناسان برساخت گرا براين باورند که کج رفتاري عملي ارادي و تجلي اراده ، خواست و انتخاب انسان است و انسان ها به دليل برخورداري از نعمت اراده آزاد و قابليت انتخاب ، رفتار خود را، خود تعيين مي کنند. از نظر اينان به خلاف آنچه اثبات گرايان تصور کرده اند، انسان نمي تواند روبات و ماشيني بي احساس و بي هدف باشد که به هر تغيير و تحول اتفاقي در محيط داخل و بيرون واکنش نشان دهد. همين که عوامل کنترل اجتماعي که در مصادر قدرت قرار دارند اراده آزاد خود را با کنترل فعال ، هدفمند و عمدي کج رفتاران اعمال مي کنند، نشانه اين است که انسان از اراده آزاد برخوردار است (لمرت ، 1972). به همين جهت است که از نظر برساخت گرايان ، کج رفتاران ، فعالانه در جستجوي معاني مثبتي در اعمال خود هستند و به عنوان مثال ، قاتلان ، خود را به لحاظ اخلاقي برتر از قربانيان خود مي پندراند (کيتز، 1988) و قتل به قاتل احساس خويشتن بر حق پنداري مي دهد که در مقابل مقتولي که ناعادلانه به او توهين و او را تحقير کرده از عزت و شرف خود دفاع کرده است . يا احساس برتري سارقي که خود را در برابر مال باخته «ابلهي » که «خون ديگران را مکيده » بر حق و او را مستحق چنين عقوبتي مي داند. البته چنين تصوراتي است که به درستي از برساخت گرايي نظريه اي غيرعلّي ، توصيفي يا تحليلي ساخته است (تيو، 2001: 11).