PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : آشنایی با فرهیختگان باستان ایران



alamatesoall
10-07-2012, 06:17 PM
هوخشتره ،گیلگامش، فرورتیش ،اخس ،داریوش سوم اردشیر سوم ،سغدیانس،کمبوجیه ،اردشیر دوم ،آستیاک ،اردشیر درازدست ،بردیا ،آریوبرزن ،اردشیر بابکان ، مزدک ،
اردوان پنجم ،خسرو انوشیروان ،کرتیر ،شاپور دوم ،یزدگرد سوم ،سورنا ،آرش کمانگیر،مانی ،بهرام گور ،بهرام چوبین،
خشایارشاه ،جم،

گیلگامش:
بر پایه فهرست شاهان سومر، گیلگامش پنجمین شاه اوروک و پسر لوگالباندا بود. افسانه‌ها مادر او را ایزدبانویی به نام نینسون دانسته‌اند. حماسه معروف گیلگامش درباره او است.دیرینگی این حماسه به چهار هزار سال میرسد و متن اصلی آن که در کتابخانه آشوربنیپال در نینوا بازیافته شده دارای دوازده سرود است که هریک سیصد مصراع دارد. این حماسه بر روی لوحه‌های گلی نوشته شده بوده که در اثر گذشت زمان شکسته و برخی بخشهای آن نیز از میان رفته است. گیلگامش پادشاهی خودکامه و پهلوان بود. او که نیمه‌آسمانی است دوسوم وجودش ایزدی و یک‌سومش انسانی است. حماسه گیلگامش با ذکر کارها و پیروزی‌های قهرمان آغاز می‌شود به گونه‌ای که او را مردی بزرگ در پهنه دانش و خرد معرفی می‌کند. از جمله او می‌تواند توفان را پیش‌بینی کند. مرگ دوست صمیمی‌اش اِنکیدو او را بسیار منقلب کرده و گیلگامش پای در سفری طولانی در جستجوی جاودانگی می‌‌گذارد، سپس خسته و درمانده به خانه بازمی‌گردد و شرح رنج‌هایی را که کشیده بر گل‌نوشته‌ای ثبت می‌کند.

فرورتیش :
فرورتیش فرزند دیاکو مادی به سال 655 ق.م به تخت سلطنت نشست.وی با مان ها و کیمریان اتحاد ایجاد کرد و پار ها را مطیع ساخت و هر ساله طبق عمل پدرش مالیات مقرررا به آشور بانی پای شاه آشور می پرداخت.با این قضایا مغرور گشته و درصدد حمله به آشور و استقلال ماد برآمد.پس با سپاهی به نینوا لشگر کشید.اما از پشت سر مردی به نام مادیس از فرمانروایان سکایی که با آشور متحد بود , وی را غافلگیر کرد.در این نبدر سهمگین فرورتیش به قتل رسید و پس از او 28 سال سکاها برمادی ها تسلط داشتند.سال مرگ فرورتیش 633 ق.م بود.


اخس :
اخس پسر اردشیر دراز دست و کسمارتی دین که پس از سلطنت بر ممالک هخامنشی خود را داریوش دوم نامید.وی از سال 404 تا 424 ق.م پادشاهی نمود.در عهد وی قتل های پیاپی در خاندان سلطنتی رخ می داد.مردم ایالات مرتبا شورش می کردند.زنان و خواجه سرایان خصوصا همسرش پروشات به شکلی گسترده در امور کشور دخالت نمودند. از فرزندان اخس می توان :ارشک-کوروش صغیر-آمس تریس-آرتستس-استانس را نام برد.ارشک همسری داشت به نام استاتیرا دختر ایدرنس که برادر استاتیرا, تری تخم نام داشته و با آمس تریس دختر اخس ازدواج کرد.تری تخم خواهری داشت به نام رکسانه که در زیبایی بی مانند بود ودر تیراندازی و زوبین اندازی مهارت بسیار داشت.تری تخم عاشق خواهرش گردید و از دختر شاه تنفر یافت.جهت تلف کردن او سیصد نفر از رفقای خود را جمع کردو از آنها خواست این زن را در کیسه کرده و سیصد تیر سوی او بیندازند.با این کار می خواست هر سیصد نفر را شریک جرم کرده باشد.این نقشه قبل از اجرا فاش شد .شاه و پروشات با شنیدن این خبر روز روشن در نظرشان تیره و تار گردید.پس به اودیاس تس یکی از ندیمان تری تخم نامه نوشتند تا ایشان را همیاری نماید.اودیاس تس به نبرد تری تخم رفت و پس از آنکه تر ی تخم 37 نفر را کشت خود کشته شد.پروشات به قتل تری تخم اکتفا نکرد وبا کمک داریوش دوم, مادر-دو برادر و دو خواهر تری تخم را زنده به گور کردند و رکسانه به دستور ملکه ریز ریز شد.شاه و پروشات قصد کشتن استاتیرا را نیز داشتند که ارشک بسیار زاری نمود و از استاتیرا در گذشتند.اخس یا داریوش دوم در 404 ق.م فوت نمود.


داریوش سوم :
کدمان شاه هخامنشی فرزند آرسان نوه استانس و مادرش سی سی گامبیس نام داشت. در کشتاری که اردشیر سوم و باگواس انجام دادند سالم ماند.از چاپارهایی بود که احکام شاه را به ایالات می برد.طی یک نبرد با کادوس چنان دلیری نشان داد که والی ارمنستان گشت.باگواس وی را به شاهی رساند و او تنها نام شاه را دشات و امورات به دست باگواس بود.چون داریوش حاضر نمی شد از وی تبعیت کند باگواس در صد قتل وی برآمد که داریوش فهمید و او را احضار کرد.دستور داد از زهری که تهیه کرده بود بیاشامد و باگواس مسموم شد.در جریان حمله اسکندر چند بار برایش نامه نوشت که نتیجه ای نداشت.حتی خانواده اش اسیر اسکندر شدند و خود او در زمان فرار از چنگ اسکندر توسط غلامان خود کشته شد.آنها اذن حرکت دادند و داریوش طی جمله ای گفت که با پدر کشان همراه نمی شود.تیرها سوی داریوش پرتاب شد و دو غلام به شدت او و اسبان را زخمی کردند.اسبان بی سوار و بی ارابه از راه بدر شدند و نزدیک چشمه ای از شدت گرما ایستادند.یک مقدونی که سوی چشمه می رفت اسبان زخمی را دید و صدای ناله می شنید.سوی شخص شتافت و داریوش را در لباس فاخر اما خونین دید.داریوش حرف های آخر خود را به وی گفت تا برای اسکندر باز گوید و ا او خواست علامت حق شناسی را به اسکندر بدهد.دست در دست آن مقدونی گذاشت و مرد.اسکندر سر رسید و بسیار گریست.ردایش را روی نعش شاه انداخت و با احترامات بسیار نعش شاه را به مقبره شاهان انتقال داد.اما پلوتارک اعتقاد دارد اسکندر دستور داد نعش داریوش را بلسان کردند و برای مادرش فرستادند.محلی که اسکندر بر نعش داریوش رسید باید جایی باشد بین سمنان و شاهرود یا نزدیکی دامغان.مرد یونانی داریوش را در جنوب شرقی سفید کوه(شمال حاجی آباد کنونی) یافت.برخی گویند چون اسکندر به بالین شاه رسید او زنده بود و شاه از او خواست قاتل را مجازات کند.از همسران داریوش می توان استاتیرا خواهرش و آبان دخت را نام برد.از پسرانش آریو برزن و اخس و از دخترانش استاتیرا که زن اسکندر شد-دری په تیس و دختری که زن مهرداد نامی بود.شاهنشاهی او از 336 تا 330 طول کشید و با مرگ او امپراطوری هخامنشیان انقراض یافت.


اردشیر سوم :
اخس هخامنشی فررند اردشیر دوم که با کشتن برادرش ارسام و اندوهگین کردن پدرش راه را برای سلطنت خود باز کرد ,پس از تاج گذاری دستور داد تمام اعضای خانواده سلطنتی را به قتل برسانند.تمام شاهزاده ها و شاهزاده خانمها کشته شدند.وی عمویش را با 100 پسر و نوه در حیاطی حبس کرد و تیرباران نمود.در زمان وی شورش مردی به نام ارته باذ- مردم نواحی صیدا و قبرس رخ داد.وی به دفع هرمیاس نیز پرداخت و سال 338 فوت نمود.از همسرانش می توان اخا و آتوسا دختران و همسر اردشیر دوم را عنوان کرد.از دخترانش پروشات و از پسرانش بیس تانس و آرسس از بقیه معروف تر بوده اند.بیس تانس نزد اسکندر فرار کرد و خود اردشیر در اواخر عمر امورات را به خواجه باگواس سپرد.احتمالا باگواس مسبب مرگ اردشیر سوم می باشد.


سغدیانس:
پسر اردشیر دراز دست و آلوگونه بابلی که جزو شاهزاده های هخامنشی می باشد.وی ابتدا خواجه مقرب و محبوب اردشیر را کشت و با برادر کشی و خواجه کشی های او همه از وی روی گردان شدند.کم کم به برادرانش ظنین شد خصوصا به اخس.اخس والی باختر بود و احضار شد.چون از قصد برادرش آگاه شد لشگری آراسته وسغدیانس را دستگیر کرده و محکوم به اعدام نمود.سغدیانس را در اتاق پر از خاکستر انداخته و خرده خرده در خاکستر فرو رفته تا خفه شد.مدت سلطنت او شش ماه و نیم بود.در کتاب زنجانی چنین آمده:زن سغدیانس که پروشات نام داشت و حیله گرو دسیسه جو بود و بسیار خون ریز و خون آشام رهبری سپاهیان را علیه سغدیانس به عهده گرفت و با نیرنگ سغدیانس را شکست داد و او را کشت.



کمبوجیه :
کمبوجبه یا کامبوزیا یا کبوجیه فرزند کوروش کبیر هخامنشی و ملکه کاساندان بود.چون پس از پدر به پادشاهی رسید درصدد ادامه راه فتوحات کوروش برآمد.در این راه برادرش بردیا را مانع میدید چون بردیا مردی محبوب بود و کمبوجیه احتمال میداد پس از رفتن وی جهت فتوحات, بردیا جای او را بگیرد.پس در صدد قتل بردیا برآمد.پس از این اقدام روسوی فتح مصر نمود.آماسیس شاه مصر بود که انتظار کمبوجیه را می کشید.چون او مرد پسرش پسامتیک سوم جایش را گرفت که مردی نالایق بود.پسامتیک در طی نبرد با کمبوجیه فرار کرد.شاه پارسی وارد ممفیس پایتخت مصر شد و آنجا را تسخیر کرد.پسامتیک دستگیر شد و اعدام گشت.کمبوجیه ابتدا به خدایان و معابد مصری احترام گذارد ولی به سائیس فت و جسد مومیایی شده آماسیس را آتش زد.این پادشاه به بیماری صرع مبتلا بود.ناکامی در لشگر کشی به نوبه و واحه آمون وی را آشفته و حتی دیوانه کرد.او گاو مقدس آپیس را با ضربه ای که به رانش وارد کرد ,کشت.خواهر خود رکسانه را کشته و 12 تن از درباریان را زنده به گور کرد.سال 522 بود که مصر را ترک کرد و در بازگشت خبر به تخت نشستن بردیا(گئومات مغ) را شنید.می خواست شورش ها را آرام کند اما نا امید بود و گویند انتحار کرد ولی هرودوت معتقد است وی در حال سوار شدن بر اسب بود که خنجرش در رانش فرورفت و این پاسخ بی احترامی به گاو مقدس بود.محل مرگ او را اگباتان سوریه می دانند.پیشگویان گفته بودند وی در اکباتان می میرد و خود کمبوجیه حدس می زد در اکباتان همدان می میرد ولی ظاهرا منظور پیشگو اگباتان سوریه بود.برخی مکان زندان سلیمان در پاسارگاد را مقبره کمبوجیه می دانند.وی از 528 الی 522 ق.م شاه پارسیان بود.ملکه های وی ردیمه و ماندان نام داشتند.



اردشیر دوم :
آرسیکاس یا ارشک که با نام اردشیر دوم پادشاه هخامنشی شد فرزند داریوش دوم و پروشات بود.او را اردشیر با حافظه نیز می نامیدند.پروشات همواره علاقه مند بود کوروش صغیر به شاهی برسد و چون ارشک در حال اجرای آداب مذهبی جهات شاه شدن بود به وی خبردادند کوروش قصد جان وی را کرده است.گویند ارشک پنهان شد و کوروش کاری از پیش نبرد و دستگیر گشت.حکم اعدامش صادر و در زمان اجرای مراسم ,پروشات سوی کوروش رفته و چنان او را در آغوش گرفت که جلاد نمی توانست ضربه را بزند.پروشات آنقدر شیون کرد که شاه از تقصیر کورروش گذشت و کوروش را به لیدیه فرستاد.وی پادشاهی دردسترس بود و پاداشهای خوبی می داد .ملایمت از خصایل او بود.وی حتی کوچکترین هدیه را با شوق و مسرت بسیار قبول می کرد.او حدود360 زن داشت و ملکه وی استاتیرا نام داشت که توسط پروشات مادرش و ندیمه پروشات مسموم شد.از همسران دیگرش می توان آتوسا و آمس تریس دو دخترش را نام برد.اردشیر شدیدا علاقمند به دخترش آتوسا شد و با وی وصلت نمود.حتی زمانی که آتوسا جوزامی گرفت ,اردشیر وی را از خود نراند و در معابد زانو زده و برای سلامتی همسرش دعا می کرد.سایر دخترانش شامل اخا-آپام و ردگون بودند.فرزندانش اوضاع ناگواری داشتند.آرایاسپ با شربتی زهر آلود خودکشی کرد.داریوش در جریان قضیه آسپاسیا کشته شد.ارسام پسر دوست داشتنی اردشیر بود که چون اخس پسر دیگر اردشیر می خواست به تنهایی شاه باشد ,هارپات پسر تیری باذ را مجبور کرد تا ارسام را بکشد.اردشیر که تحمل این فقدان و رنج را نداشت در 94 سالگی فوت نمود.

alamatesoall
10-07-2012, 06:23 PM
هوخشتره :
هوخشتره یا کیاکسار فرزند فرورتیش از سلاطین ماد بوده و برای وی القابی چون سردار فاتح و مدیری قابل را ذکر می کنند.او برای ماد سپاهی همیشه آماده و منظم را ساخته و تجهیز نمود.پیادگان او آراسته به کمان و شمشیر و زوبین بودند و سواران او بر اسب های مشهور مادی سوار شده و مسلح بودند.هوخشتره با سپاه خود به جنگ آشور بانی پال رفت و پیروز گشت.چون آشور بنی پال به سال 625 ق.م فوت کرد پسرش نبوپلسر و پس از او نبوکد نصر(بخت النصر)جانشین شدند.نبوکدنصر(بخت النصر) شاه جدید آشور با هوخشتره روابط حسنه برقرار و با آمی تیس دختر هوخشتره ازدواج نمود.وی پیمان صلحی نیز با لیدیه بست و سال 584 ق.م فوت نمود.به نظر می رسد مقبره قیزقاپان مربوط به این شاه مادی باشد.


آستیاک :
آستیاگ یا اژدهاگ یا ایختوویگو فرزند هوخشتره مادی که پس از پدرش به سال 584 ق.م حاکم ماد گردید.دخترش ماندانا با حاکم انشان ازدواج کرده و دامادش کمبوجیه نام داشت.او شبی در خواب دید از شکم ماندانا آبی روان است که سراسر آسیا را فرا گرفت.شب بعد خوابی دیگر دید که از شکم ماندانا تاکی روئید و شاخ و برگش آسیا را گرفت.پیشگویان به وی گفتند فرزندی که از دخترش بدنیا آید حکومت را از وی می گیرد.چون کودک متولد شد آستیاگ او را به هارپاگ وزیرش سپرد تا او را بکشد.هارپاگ کودک را به شبانی سپرد و فرزند مرده ایشان را نزد شاه ماد آورد.چون کودک بزرگ شد طی یک بازی کودکانه با همبازی اش اختلاف پیدا کرده و دستور داد او را کتک بزنند.پدر آن کودک نزد حاکم آستیاگ شکایت برد و پای این کودک کهکوروش نام داشت به قصر باز شد.هارپاگ کودک وشبان را شناخت و به آستیاگ معرفی کرد.هرچند آستیاگ خوشحال شد اما در عوض این کار فرزند هارپاگ را کشت.از گوشت آن غذایی پخت و چون طعام بع اتمام رسید دست و پای پسرش را در زنبیلی به نزد هارپاگ آورد و همه چیز را برایش روشن کرد.کوروش به جای پدرش حاکم انشان شد و هارپاگ که از رفتارهای آستیاگ ناخشتنود بود پنهانی با وی مکاتبه داشت.روز ی نامه ای را در شکم یک خرگوش پنهان کرد و به کوروش اعلام نمود دربار ماد آشفته است و وی می تواند قیام کند.چون آستیاگ خبر قیام کوروش را شنید به سویش شتافت اما سپاهیانماد به کوروش پیوستند و آستیاگ اسیر شد و سال 550 ق.م ماد سقوط کرد و هگمتانه توسط کوروش فتح شد.وی بعد از مدتی اسارت فوت نمود.به اعتقاد برخی قبر صخره ای دکان داوود مقبره آستیاگ است.


اردشیر درازدست :
اردشیر دراز دست فرزند خشایار شاه و آمس تریس دختر اتانس بود.گویند دست راستش از دست چپش بلند تر بود و برخی گویند چون با دو دست به خوبی شمشیر می زد به دراز دست شهرت یافت.او را دلیر-دادگستر و رعیت پرور دانسته اند.در زمان وی تمیستوکل به دربارایران پناه آورد .اردشیربا شورش مصرمواجه شد که مردم آن ایناروس پسر پسامتیک و امیر لیبی را شاه خوانده بودند .اردشیر برادرش هخامنش را رئیس گارد ایران کرد.ابتدا لشگر ایران هزیمت نمود و مدت یک سال بعد نبردی به همت مگابیز و ارته باذ در گرفت.در این نبرد ایران فاتح شد و آتنی ها که به مصری ها کمک کرده بودن به کشورشان بازگشتند.شورش مصر 6 سال طول کشید و پس ار فتح از ایالات ایران شد. مگابیز ماموریت یافت اسرای آتنی و سردار آنها را به شوش برد اما در شوش آمنس تریس مادر هخامنش قصد داشت به تلافی قتل پسرش سردار آنها را اعدام و یونانی ها را گردن زند.مگابیز بر خود پیچید و بارها و بارها بر سلطنت عاصی شد و هر بار با وساطت همسرش آمتیس که خواهر شاه بود از مجازات رهایی یافت.در زمان اردشیر میان ایران و آتن صلح کیمون به سال 449 ق.م بسته شد.اردشیر در سال 424 یا 425 ق.م احتمالا در اثر دیابت نابینا شد و درگذشت.از وی کتیبه هایی در تخت جمشید باقی مانده است.ملکه او داماسپیا نام داشت و دیگر همسرانش آلوگون-کسمارتی دین-آندیا بودند و از فرزندانش می توان خشایار-سغدیانس-اخس-پروساتس(پروشات) و آرسی تس را نام برد.چون اردشیر مرد داماسپیا نیز فوت کرد و همان زمان خشایار شاه دوم توسط سغدیانس و خواجه ای بنام فارناسیاس کشته شد و این سه را تشیع جنازه نموده و در پارس دفن کردند.


بردیا :
بردیا بردار دوقلوی کمبوجبه که چون شبیه وی بود کمبوجیه دستور داد بردیا همیشه از تقاب استفاده کند.به همین دلیل بردیا همشه در خفا به سر می برد.در کتاب پیرنیا آمده خود کمبوجیه بردیا را کشت تا مدعی سلطنت وجود نداشته باشد.اما دکتر زنجانی معتقد است گئومات ,بردیا را کشت.گئومات مغ بردیا را کشته و نقاب وی را به چهره زد و چون کمبوجبه در مصر بود وی مدتی به پادشاهی پرداخت.از ظلم بسیار او مردمان به تنگ آمدند.روزی اتانس از دخترش خواست که وقتی نزد بردیا رفت ببیند گوش او سالم است یا بریده.چون گئومات به دستور کوروش یک گوش خود را از دست داده بود.دختر اتانس کشف کرد گوش شاه بریده است.داریوش دستور دستگیری وی را داد و گئومات گور بردیا را که در آتشکده بود به او نشان داد. به فرمان داریوش, گئومات را زنده زنده پوست کندند.چون گئومات کشته شد مردم نیز دست به مغ کشی زدند و آن روز را ماگوفونی نام نهادند.بردیا دختری به نام پارمیس داشت که همسر داریوش شد.


آریوبرزن :
آریو برزن سردار رشید هخامنشی در زمان داریوش سوم و حمله اسكندر است كه مدافع دربند پارس بود.این محل معبری بود كه از پارس به شوش می رفت.او با 25000 سپاهی نگهبان این معبر بود .وقتی اسكندر به آنجا رسید حملات سختی كرد اما كاری از پیش نبرد و سربازانش سپر را بر سر گذاشته و عقب نشینی كردند.در حالیكه اسكندر فكر میكرد بی هیچ قربانی آنجا را تسخیر میكند.تا اینكه یك اسیر ،كوره راهی را به اسكندر نشان داد و از این راه سپاهیان اسكندر به پشت جنگاوران پارس رسیدند پارسها كه غافلگیر شده بودند تسلیم نشدند .آریو برزن با تعدادی از یاران به قوای اسكندر حمله كرد و حلقه محاصره را شكافت تا خود را زودتر از آنان به پایتخت برساند دو تن از سرداران اسكندربا سپاهیان خود( كه زودتر از او حركت كرده بودند) راه او را سد كردند و جنگی سهمگین در گرفت .آریو برزن رشید حاضر به تسلیم نشد و از جان گذشته خود را به صفوف مقدونی ها زد و آنقدر جنگید تا خود و سربازانش شرافتمندانه به خاك افتادند و خاطره این جدال بر صفحه تاریخ باقی ماند.


اردشیر بابکان :
اردشیر پسر بابک و از اهالی اصطخر پارس و روستای تیرده بود.او در سال 224.م با اردوان پادشاه اشکانی جنگید و او را شکست داد و به متصرفات ایران دست یافت.در ابتدا نامه ای به اهالی رم نوشت و دخالت آنها را در متصرفات آسیایی بیجا دانست و آنها را املاک موروثی خود نامید.از جنگ های او می توان به حمله به بین النهرین-حران-نصبین و ارمنستان اشاره کرد.او به موبدان(روحانیون زرتشت)آزادی داد ،آیین زرتشت و آتشکده ها را احیا کرد.او سپاهی همیشه آماده شد و نظامیان در زمان او حقوق میگرفتند.او شهرهای زیادی به نام خود ساخت و از عقایدش این بود که:تخت و آتشکده هرگز از هم جدا نیستند. او موسس سلسله ساسانیان بود.ساسان پدر بزرگ او بود و رئیس معبد آناهیتا و به همین جهت او نام ساسان را بر سلسله اش گذاشت.


مزدک :
مزدک پسر بامداد اهل استخر فارس ,موبدی از دربار ساسانی که چون در زمان فیروز قحطی پدید آمد وی درد دل مردم را به اطلاع شاه می رساند.شاه به او اعتماد یافت اما موبدان که موقعیت خود را در خطر دیدند شاه را عزل و پسرش قباد را به تخت نشاندند.قباد در دوره دوم سلطنت خود با کمک پسرش انوشیروان توانست در یک مهمانی مزدک و مزدکیان را به قتل رساندند مزدک بر این عقیده بود که دو چیز مایه اختلاف میان مردم است مال و زن.مال را باید یکسان میان مردم تقسیم کرد و شاهان نباید زنان بسیاری را در حرمسرای خود حبس کنند بلکه باید جامعه را طوری پیش برد که هر مرد حداقل یک زن داشته باشد.خودش از خوردن گوشت و گرفتن زن پرهیز داشت.پیدایش مزدک در اوایل سده پنجم پس از میلاد رخ داد.


اردوان پنجم :
این شخص آخرین پادشاه اشکانیان است .بلاش چهارم دو پسر به نامهای بلاش و اردوان داشت که پس از فوت پدر بر سر جانشینی در گیری بوجود آمد.ایندو در پایان صلح کردند و بلاش حاکم بابل شد و اردوان حاکم مناطق غربی.کاراکالا حاکم روم خواهان ازدواج با دختر اردوان شد اردوان به شرط آمدن خود کاراکالا ،خواستگاری را قبول کرد.امپراطور روم آمد اما در شب جشن خائنانه همراهان اردوان را کشت.اردوان جان سالم بدر برد .گرچه پس از مدتی کاراکالا کشته شد اما جنگ با جانشین او (مکرینوس)انجام شد و رومیان شکست خوردند.اردوان در سال 216.م بر بلاش نیز فائق آمد اما کم کم بدلیل جنگهای داخلی و نارضایتی مردم این سلسله توسط اردشیر بابکان منقرض شد.


خسرو انوشیروان :
از پادشاهان بزرگ ساسانی كه به او انوشك روان می گفتند. او فرزند دختر دهقانی بود که قباد در زمان فرار از چنگ بلاش در اهواز به زنی گرفت.او پادشاهی دادگر بود كه مردم در زمان او در آسایش بودند. چون مزدكیان سعی داشتند پسر كوچك قباد را پادشاه كنند وی در مجلسی، مزدك و یارانش را به قتل رساند.سپس مالیات را اصلاح كرد، مزارع ویران را آباد و دهكده ها را تعمیر كرد و در مرز ها پادگان ایجاد كرد.از هر کس به حد توان او و از هر زمین به شرط محصول مرغوب آن مالیات میگرفت .در زمان او زنان-افراد زیر بیست سال- افراد بالای پنجاه سال معاف از مالیات بودند.او كل كشور را به 4 قسمت(پادکس) تقسیم كرد . با رم جنگید كه این جنگ به صلح انجامید.او با تركان هم پیمان شد و دولت هیاطله را شكست داد.در دوران سلطنت او ،عمان از آن ایران شد.در زمان او بود كه شطرنج به ایران آمد.وی برزویه طبیب را به هند فرستاد تا پزشكی یاد بگیردو كتاب كلیله و دمنه را به زبان پهلوی ترجمه كرد.او وزیری دانا به نام بزرگمهر داشت.شهر مدائن در تیسفون -كاخ كسری در تیسفون و...از یادگارهای اوست.روایت است که حضرت محمد(ص)فرمودند:من در زمان پادشاهی عادل به دنیا آمدم.مورخان میگویند پادشاه موردنظر انوشیروان بود.این حاکم دادگر در سال 579 .م وفات یافت.


کرتیر :
کرتیر، موبدان موبد در دربار ساسانیان بود.در واقع او رهبر روحانیون زرتشت در كشوربود كه در استحكام آیین زرتشت بسیار تلاش كرد وی در زمان 5 پادشاه ساسانی می زیست (اردشیر-شاپور-هرمز اول-بهرام اول –بهرام دوم)حتی برخی گفته اند 7 پادشاه.میتوان گفت از سال 226م تا 293م .كه می شود 67 سال.در تمام این سالها او ریاست امور دینی را داشت و در مسائل سیاسی نیز دخالت می كرد.كرتیر در واقع لقب این شخص بود.او در زمان بهرام اول بسیار قدرت یافت و در زمان بهرام دوم زمامدار ایران شد.او در اعدام مانی دخالت مستقیم داشت.روحانیون، مانویان را تحقیر می كردند چون حس می كردند رقیبی دینی برای آنان پیدا شده.او در زمان اردشیر یك روحانی ساده بود.در زمان شاپور اول سرپرست انجمن مغان شد.ودر زمان هرمز به مقام هرمزد موبد ارتقا و از شاه ،كمر و كلاه مخصوص دریافت كرد. .بهرام دوم با كمك او به پادشاهی رسید و برای سپاس به كرتیر لقب غیر عادی {كرتیر بخت روان هرمز}را تقدیم كرد. با سیاست های او در

آن زمان دین زرتشت، یك دین رسمی و استوار شد. .درنقش رستم پشت سر اسب پادشاه ایران(شاپور اول) تصویر کرتیر دیده میشود که کلاهی بیضی شکل مزین به نشان قیچی به سر دارد و انگشت سبابه دست راست اش را به نشانه احترام به سوی شاپور دراز کرده است و گردن بندی مرواریدی آراسته شده به گردن دارد .

alamatesoall
10-07-2012, 06:25 PM
شاپور دوم :
شاپور ساسانی فرزند آذر نرسی است .آذر نرسی فردی بسیار خون ریز بود که بخاطر همین رفتارها از سلطنت خلع شد .او فرزندی نداشت و برادرش نیز کور شده بود(طبق قانون شخصی که نقص بدنی داشت نمی توانست پادشاه باشد) و هرمز(برادر دیگرش)به رم گریخته بود.اما همسر دوم او باردار بود و به این ترتیب تاج را بر تخت واقع در اتاق ملکه گذاردند.تا 16 سا له شدن شاپور ،مادرش و بزرگان کشور به امور رسیدگی میکردند. در سن بلوغ ،کشور را به شاپور تحویل دادند.کنستانتین، پادشاه رم برای حمایت از مسیحیان ایران و ارمنستان قصد حمله به این مناطق را کرد اما در سال 337 مرد.بهرحال این جنگ انجام شد و ارمنستان از آن ایران.شاپور مردی زیبا و چهارشانه بود به همین دلیل به او لقب زوال اکتاف داده بودند(برخی می گویند چون او شانه های اعراب راسوراخ می کرد و از آن ریسمان عبور می داد صاحب این لقب شد اما احتمال اول قوی تر است).او 70 سال پادشاهی کرد و در سال 379 فوت نمود.



یزدگرد سوم :
یزدگرد سوم در سال 362.م بر تخت سلطنت نشست.برخی میگویند او نوه خسروپرویز(پسر شهریار) بود و به عقیده برخی دیگرچون بر اثر کشتار شاهزادگان توسط قباد دوم ،کس دیگری نزدیک به تاج و تخت نبود ،او را پادشاه کردند.درآن دوران هرج و مرج کشور را فراگفته بود ونهضت مسلمین و حملات آنها به او مجال نداد.از جمله جنگهای او با اعراب:جنگ پل- جلولاء-قادسیه-نهاوند-شوشتر را میتوان نام برد.پس از شکست در جنگ نهاوند در برابر عثمان بن ابی العا ص و عبدالله بن عامر، یزدگرد به خراسان گریخت و نزد ماهویه(کارگزارش در مرو و داماد خاقان ترک)رفت.پس از مدتی از سوءقصد ماهویه نسبت به خود پی برد و با پای پیاده فرار کرد پس از دو فرسخ به آسیابی رسیدو از آسیابان تقاضای مکانی برای استراحت کرد.آسیابان(که او را نمی شناخت) به شرط گرفتن چهار درهم پذیرفت.وقتی یزدگرد به خواب رفت ؛آسیابان به طمع لباس فاخر او، با میله ای وی را کشت.لباسش را برداشت و جسدش را به نهری انداخت.صبح فردا مردم جسد پادشاه را در نهر دیدند و لباسش را بر تن آسیابان.این حادثه در سال 30 تاریخ هجری رخ داد و سلسله ساسانیان پس از 416 سال منقرض شد. ایران به دست اعراب افتاد و سرآغاز تاریخ تاریخ تقویمی ایران شد.


سورنا :
سورنا سردار بزرگ ایرانی در زمان ارد اول شاه اشکانی می زیست.او بین سالهای 86-80 ق.م متولد شد او از حیث نژاد،ثروت و نام ، مقام اول را پس از شاه داشت و از نظر شجاعت در میان پارتها بی همتا بود.در زمانی كه بیش از 30 سال نداشت ارد اول او را به جنگ كراسوس سردار بزرگ رومی فرستاد.تعداد زنهایی که سورنا را همراهی می کردند به 100 می رسید.در نبرد حران چون سپاه ایران با سپاه روم روبرو شد ,به فرمان سورنا لشگریان از خود صداهای ترسناک در آوردند.سپاه روم در ترش و وحشت فرو رفت.سپس ردا را کنار انداخته و روپوش سلاح خود را برداشتند.برق اسلحه ها میدان جنگ را روشن کرد.در مرکز میدان سورنا با لباس مادی و سرا پا مسلح ایستاده بود.لشگر ایران در ابتدا قصد حمله با نیزه را داشت که موفق نشد و حالت عقب نشینی به خود گرفت.چون رومی ها فکر کردند سپاه ایران د رحال فرار است ایشان را تعقیب کردند که با تیرباران پارتها مواجه شدند.سپس به جنگ با نیزه پرداختند.کراسوس رومی فرزندش را نیز وارد میدان نبرد کرد اما پسرش زخمی شد و بی تاب بود.وی به همراهانش دستور داد با نیزه وی را بکشند.پارت ها سر این پسر را بریدند و بالای نیزه زده و به پدرش نشان دادند.سورنا به وسیله مترجمی اعلام کرد برای مذاکره آماده است .سربازان کراسوس به وی فشار آوردند تا مذاکره کند.کراسوس پیاده شد تا جهت صحبت نزد سورنا رود که یک سرباز سوی او دوید و کراسوس را کشت و سرش را جدا کرده ,نزد سورنا فرستاد.ارد اول در پایتخت در حال تماشای نمایش بود که سر کراسوس را جلوی پایش انداختند.سورنا بیش از 20000 رومی را كشت و 20000 تن را اسیر كرد.این فتح آنقدر عظیم بود كه حتی ارد نیز به او حسادت برد و دستور قتل سورنا صادر شد.در نهایت بین سالهای 56-46 ق.م سردار بزرگ ایران را مسموم نمودند. سورنا از لحاظ چهره ،قد و قامت انگشت نما بود و موهایش را فرق می گرفت.وی از بزرگترین خاندان پارت بود كه در روز تاج گذاری رئیس این خانواده بود كه تاج را بر سر شاه می گذاشت.


آرش کمانگیر:
وقتی افراسیاب به ایران زمین حمله کرد(در زمان منوچهر )برای نابودی این سرزمین حیله اندیشید و قرار شد مرز طرفین با تیر مشخص شود.تیروکمانی ساختند و به دست آرش یا ارخش (که مردی مقدس و پاک بود)سپردندو او به البرز کوه رفت بدنش را عریان کرد و تیر را در کمان نهاد.تیر او از کوه ائیریوخشت به طرف کوه خوانو ت پرتاب شد. روز پرتاب را روزی از فروردین یا 13 تیرو خبر فرود آن را 14 تیر میدانند(اما ظاهرا به علت تشابه اسمی ماه تیر با تیر کمان ،احتمالا فروردین صحیح تر است).تیر او در طلوع خورشید پرتاب شد و از طبرستان به بادغیس رسیدو در حال فرود بود که به فرمان ایزدی فرشته ای آن تیر را هدایت کرد و غروب در محلی به نام کوزین فرود آمد.تیر به درخت گردویی خورد و مرز تعیین شد.اما آرش که تمام نیروی خود را گردآورده بود ،پس از پرتاب تیر بدنش تکه تکه شد.آرش یا ارخش ،بهترین تیرانداز آریایی ها بود.



مانی :
مانی به معنی بی نظیر و بی مانند است.او از پدر و مادری ایرانی در بین النهرین بابل متولد شد.پدر مانی را فاتك و مادرش را نوشیت مینامند.دین او شاخه ای از دین زرتشت و عرفان او ترسایی بود.او در242 یا 243 میلادی (روز تاج گذاری شاپور اول)در شهر تیسفون ادعای پیامبری كرد.ابتدا شاپور از طرفداران او شد اما پس از مدتی دین اجداد خود را ترجیح داد .مانی جهتتبلیغ آیین خود به چین رفت و در عصر بهرام اول ساسانی بازگشت كه بهرام تحت تاثیر موبد کرتیر قرار گرفته و او را كشت ،پوستش را از كاه پر كرد و بر دروازه شهر آویزان نمود كه به باب مانی شهرت یافت.مانی به دو اصل هستی(خدا و ماده)اعتقاد داشت.قواعد اخلاقی دین او اینگونه بود:طرفداران آیین او مال پرستی نكنند،در بستر نرم نخوابند،طلا و جواهر استفاده نكنند،روزه بگیرند،برای خورشید و ماه نماز بخوانند.آثار مانی:انجیل زنده-گنجینه حیات-اسرار كاوان-ساتیا-شاپورگان-رازها وارژنگ می باشد.


بهرام گور :
پسر یزدگرد اول متولد فروردین و مردی خردمند که روی انگشترش نوشته بود:کردار نیک مایه ستایش است. وی در همان ابتدا بر سر تصاحب تاج و تخت با خسرو (از خویشان یزدگرد)رقابت کرد. پس تاج را میان دو شیر گذاشتند و قرار شد کسی که بتواند تاج رابرباید ،شاه باشد.و بهرام موفق شد و بهرام شیران نام گرفت.او نزد نعمان پادشاه حیره(شهری نزدیک کوفه)پرورش یافت. با دولت هون که در آن زمان خطری جدی برای ایران و جهان بود،جنگ کرد و پادشاه آنان را کشت و تاج او را در آتشکده آذر گشنسب قرار داد. جنگی نیز با رم داشت .چون دولت ایران رفتار بدی با مسیحیان کشورش انجام میداد.در نهایت به سال 422 صلح نامه ای 100 ساله نوشتند.در زمان او ارمنستان بطور کامل از آن ایران شد.بهرام به شکار گور خر علاقه بسیاری داشت به همین خاطر به او لقب بهرام گور داده اند.وی ضمن یکی از همین شکارها به درون باتلاقی فرو رفت و مرد.این واقعه در سال 438 .م اتفاق افتاد.وی در شوش دفن شد و مدت پادشاهی اش 63 سال بود

بهرام چوبین :
بهرام مهرداد یا بهرام چوبین سردار مشهور عهد ساسانیان که در سال588.م از طرف هرمز چهارم به جنگ با دولتی به نام هیاطله دعوت شد. بهرام آنها را شکست داد و در ادامه ،هرمز او را به جنگ با رومی ها فرستاد. اما بهرام شکست خورد و هرمز با فرستادن لباس زنانه، او را تحقیر کرد .بهرام عصبانی شد و سپاهش را با شورشیان تیسفون هم داستان کرد و هرمز را از پادشاهی انداخت او را کور و زندانی کرد و در نهایت او را کشت.وقتی خسرو پرویز پادشاه شد از بهرام خواست از وی اطاعت کند که بهرام نپذیرفت .جنگی در گرفت و خسرو پرویز شکست خورد و به رم پناه برد و پادشاه رم به شرط تصاحب ارمنستان و قلعه دارا حاضر به کمک شد.خسرو پرویز با سپاه رم به ایران آمد و بهرام را که بر مسند پادشاهی تکیه زده بود( در سال590.م) از سلطنت خلع کرد و خود پادشاه شد.سپاهیان بهرام فراری و خودش به ترکستان گریخت و در آنجا به دست نوکر خاقان با دشنه زهرآگین کشته شد.زمانی که گردویه (خواهر یا زن زیبای بهرام)جسد به خون خفته او را دید فریاد زد:چنین است سرانجام کسی که به خداوند گارش(خسرو) خیانت کند.و در ادامه خسرو پرویز این زن را به همسری برگزید.او پسری به نام مهران نیز داشت.بهرام ،خود از خاندان بزرگ مهران اشکانی بود

خشایارشاه :
داریوش كبیر قبل از مرگ، خشایارشاه، فرزندی را كه از آتوسا دختر كورش داشت را به جانشینی برگزید. او در سال 486 ق.م پادشاه شد در حالیكه 35-34 سال داشت .او دارای قد بلند و چهره ای زیبا بود اما از نظر اخلاقی ،تند خو و خوشگذران.همسرش آمس تریس دختر هوتانه بود.از پسرانش می توان داریوش-اردشیر اول-ارتاریوس-وشتاسب و تیت رس تس را عنوان کرد.پس از جلوس به سلطنت شورش مصر را فرو نشاند و حاكم آنجا(خبیشاه)را دستگیر كرد و برادرش را به آنجا فرستاد.در بابل نیز فردی به نام شاماش خود را پادشاه خوانده بود كه خشایار آن طغیان را فرو نشاند و بدین ترتیب نام بابل از صفحه تاریخ محو شد كه بابل اینك به نام بغداد مشهور است.خشایار در پاییز 481 ق.م سپاهی را برای تلافی جنگ ماراتن (و شكست داریوش )تجهیز و به سمت آتن به راه افتاد.خشایار 800000 سواره و 80000پیاده به همراه داشت .سپاه او برای عبور از تنگه داردانل از كنار هم قراردادن كشتی ها پلی ساختند و از آن عبور كردند.آنها آتن را به آتش كشیدنداما در همان زمان نیروی دریایی ایران دچار طوفان شد و برخی كشتی ها غرق شدند.در نهایت دو سپاه در منطقه سالامین باهم روبرو شدند كه یونانیان فاتح شدند و خشایار200000 سپاه را به رهبری مردونیه در یونان گذاشت و خود به سمت آسیا آمد.اما مردونیه در بهار سال 479 ق.م در جنگ پلاثه كشته شد و سپاهش پراكنده گردید.ودر سال 465 ق.م یكی از خواجه سرایان با همدستی رئیس نگهبانان (اردوان)خشایار و پسرش داریوش را به قتل رساندندو از آن پس دولت هخامنشیان در سراشیبی سقوط افتاد.

جم:
جم پادشاه بزرگ دوره پیشدادی بود كه مردم در زمان او در خوشبختی كامل بودند.او بسیار اهل مسافرت بود و در یكی از همین سفرها به آذربایجان ،برای او تختی از زر ساختند .قرار شد در ابتدای صبح، جم بر این تخت بنشیند. قبل از طلوع آفتاب او بر تخت نشست و چند نفر آن تخت را بر دوش نهادند.چون پرتو آفتاب بر آن تخت تابید اشعه ها درخشیدند و جم در میان نوری درخشان دیده شد .مردم به وجد آمدند و چون جم را میان شید(اشعه خورشید) دیدند نام جم را جمشید نهادندو آن روز را نوروز.این روز اول فروردین بود.و روز 6 فروردین را نوروز بزرگ میگفتند ومعتقد بودند خداوند در این روز از خلقت جهان آسوده شد.و زرتشتیان بر این عقیده اند كه در این روز زرتشت پیروز شد و با اهورا مزدا راز و نیاز كرد.و كیخسرو پادشاه كیانی نیز به هوا عروج كرد.به یاد این موارد مردم در تشت جو كاشتند،دید و بازدید كردند و هفت چین را میچیدند (كه پس از ورود زبان عربی به ایران به هفت سین شهرت یافت) در این روزها پادشاه بر تخت مینشست و هدیه میداد.ودر این 6 روز بسیار شادی می كردند.



eshtehard