Borna66
06-02-2009, 04:41 PM
نگاهي به عقربه ساعت كه بيخيال ثانيهها را طي ميكرد، انداخت. مضطرب و نگران از تهديدهاي مدير بود. به تلفن همراهش كه همچنان خاموش روي ميز مدير افتاده بود، چشم دوخت. تلفني كه چند روز پيش از پسر همسايه هديه گرفته حالا برايش دردسرساز شده بود. پدرش به زودي به مدرسه ميرسيد و او بايد پاسخي مييافت تا زودتر از اين معركه خارج شود. سعي كرد مثل عقربههاي ساعت، خود را به دست زمان بسپارد؛ شايد راهي بيابد. سن نوجواني، سن حس هاي گوناگون است كه آدمي را از همه طرف احاطه ميكند؛ حس دوست داشتن، دل دادن و در نهايت عاشق شدن.حس غريبي كه دست خود آدم نيست بلكه با يك نگاه و يا يك كلام آغاز ميشود و با بهانهاي كوچك پايان مييابد. صحبتهاي كوتاه در كوچه پسكوچههاي محله، وعده و وعيدها و دهها خاطره تلخ و شيرين همه ميتواند براي يك نوجوان تازگي داشته باشد.
شايد داشتن اين تجربيات اوليه فرد را در آينده براي يك زندگي بهتر ياري كند ولي مشكل اينجاست كه اكثر نوجوانان گاهي اين مسائل را بيش از حد جدي ميگيرند و تمام هوش و حواس خود را متوجه آن ميسازند.
در اين حالت آنان نه تنها از اهداف مهم زندگي دور ميشوند، بلكه كارهاي روزمره خود را نيز بيانگيزهتر انجام ميدهند. دختر نوجواني مانند مريم كه علاقه به تحصيل و مطالعه را از دست داده، تنها دليلي كه براي رفتن به مدرسه عنوان ميكند ملاقاتهاي بعد از تعطيلي مدرسه است كه با فرهاد دارد و دور از چشم خانواده ميتواند با او صحبت كند.
خوشتيپ و خوشقيافه بودن فرهاد، عاملي بود كه بيشتر دخترها را متوجه خود ميساخت. مريم ميگويد: وقتي فرهاد براي اولين بار از من خواست تا سوار ماشينش شوم، خوشحال شدم. با اين كار به دوستانم ثابت كردم كه بيعرضه نيستم.
در نگاه او رضايت موج ميزند، به ويژه وقتي از قول و قرارهاي فرهاد و تصميم ازدواج با او ميگويد. ولي شيما كه نوجوان باتجربهاي است، نظرش اين است كه دخترها احساسات متفاوتي از پسرها دارند. او ميگويد: ما مسائل را خيلي زود جدي ميگيريم ولي آنها براي سرگرمي و وقتگذراني با ما دوست ميشوند.
اولش همه آنها وعده ازدواج ميدهند و از وفاداري صحبت ميكنند ولي بعد از مدتي دنبال كس ديگري ميروند و تمام قول و قرارهاي خود را زير پا ميگذارند. صحبتهاي شيما باعث ميشود تا نسترن هم از تجربه خودش بگويد و از بيوفايي كسي كه دوستش دارد، به نظر او در دوستيها نبايد زياد پيش رفت چرا كه ضربه روحي وارده ميتواند تا مدتها آدم را افسرده كند.
او ميگويد: من خيال ميكردم بايد براي كسي كه دوستم دارد سنگ تمام بگذارم. براي همين مرتب براي او خرج ميكردم، يك بار يك پيراهن گرانقيمت و يك بار هم ساعتي به او هديه دادم. با اين كار ميخواستم محبتم را ثابت كنم ولي حالا او از من ميخواهد به دوستيمان پايان دهم و همه چيز را فراموش كنم.
نسترن جزو كساني است كه اين تجربه را ناگوار و تلخ ميداند. او نياز به زمان دارد تا به دوستي واقعي پي ببرد و نسبت به افراد شناخت پيدا كند. اما مريم نسبت به فرهاد چه شناختي دارد كه او را مرد زندگياش ميداند.
او در اين مورد ميگويد: ما همديگر را درك ميكنيم و از خصوصيات هم باخبريم مثلاً من ميدانم او چه خواستههايي دارد؟ و از چه چيزهايي خوشش نميآيد؟ تنها عيبي كه فرهاد دارد اين است كه گهگاه از مواد الكلي استفاده ميكند، من با او صحبت كردهام و خواستهام كه اين كارش را كنار بگذارد.
مريم فكر ميكند كه اين تغيير را ميتواند در فرهاد ايجاد كند، چون قدرتش را دارد. سحر در اين مورد به مريم ميگويد: قضاوت در اين مورد آسان نيست چرا كه دختر نوجواني كه هنوز وارد زندگي مشترك نشده نميتواند از تغيير يك رفتار نادرست براي هميشه با اطمينان صحبت كند.
او به يكي از دوستانش اشاره ميكند كه با فرد معتادي تنها به خاطر عشق و علاقه فراوان ازدواج كرد و به خيال خودش ميتوانست او را ترك دهد. اما بيكاري و مشكل اعتياد باعث تنفر و جدايي او از كسي كه زمانه به او علاقه فراوان داشت، شد.
به نظر سحر لزومي ندارد كه همه اين دوستيها به ازدواج ختم شود. او ميگويد: خود بچهها بيشتر همديگر را به سمت اين دوستيها هدايت ميكنند مثلاً اگر دختري با پسري دوست نباشد دوستانش او را بيعرضه ميدانند.
به همين خاطر اگر كسي خوشش هم نيايد، ناچار براي رفع اين اتهام سعي ميكند تا با يك نفر دوست شود. البته ين روزها تعداد افرادي كه ميتوان با آنها دوست شد نيز جزو امتيازات نوجوانان محسوب ميشود.
با اين حساب روابط نوجوانان با هم به بازي كودكانهاي ميماند كه در آن افراد به لحاظ تغييرات روحي و جسمي مشغول به آن ميشوند؛ شايد گذشت زمان به آنها ياد دهد دوستي واقعي چيست؟ و چگونه ميتوان به آن احترام گذاشت؟
شايد داشتن اين تجربيات اوليه فرد را در آينده براي يك زندگي بهتر ياري كند ولي مشكل اينجاست كه اكثر نوجوانان گاهي اين مسائل را بيش از حد جدي ميگيرند و تمام هوش و حواس خود را متوجه آن ميسازند.
در اين حالت آنان نه تنها از اهداف مهم زندگي دور ميشوند، بلكه كارهاي روزمره خود را نيز بيانگيزهتر انجام ميدهند. دختر نوجواني مانند مريم كه علاقه به تحصيل و مطالعه را از دست داده، تنها دليلي كه براي رفتن به مدرسه عنوان ميكند ملاقاتهاي بعد از تعطيلي مدرسه است كه با فرهاد دارد و دور از چشم خانواده ميتواند با او صحبت كند.
خوشتيپ و خوشقيافه بودن فرهاد، عاملي بود كه بيشتر دخترها را متوجه خود ميساخت. مريم ميگويد: وقتي فرهاد براي اولين بار از من خواست تا سوار ماشينش شوم، خوشحال شدم. با اين كار به دوستانم ثابت كردم كه بيعرضه نيستم.
در نگاه او رضايت موج ميزند، به ويژه وقتي از قول و قرارهاي فرهاد و تصميم ازدواج با او ميگويد. ولي شيما كه نوجوان باتجربهاي است، نظرش اين است كه دخترها احساسات متفاوتي از پسرها دارند. او ميگويد: ما مسائل را خيلي زود جدي ميگيريم ولي آنها براي سرگرمي و وقتگذراني با ما دوست ميشوند.
اولش همه آنها وعده ازدواج ميدهند و از وفاداري صحبت ميكنند ولي بعد از مدتي دنبال كس ديگري ميروند و تمام قول و قرارهاي خود را زير پا ميگذارند. صحبتهاي شيما باعث ميشود تا نسترن هم از تجربه خودش بگويد و از بيوفايي كسي كه دوستش دارد، به نظر او در دوستيها نبايد زياد پيش رفت چرا كه ضربه روحي وارده ميتواند تا مدتها آدم را افسرده كند.
او ميگويد: من خيال ميكردم بايد براي كسي كه دوستم دارد سنگ تمام بگذارم. براي همين مرتب براي او خرج ميكردم، يك بار يك پيراهن گرانقيمت و يك بار هم ساعتي به او هديه دادم. با اين كار ميخواستم محبتم را ثابت كنم ولي حالا او از من ميخواهد به دوستيمان پايان دهم و همه چيز را فراموش كنم.
نسترن جزو كساني است كه اين تجربه را ناگوار و تلخ ميداند. او نياز به زمان دارد تا به دوستي واقعي پي ببرد و نسبت به افراد شناخت پيدا كند. اما مريم نسبت به فرهاد چه شناختي دارد كه او را مرد زندگياش ميداند.
او در اين مورد ميگويد: ما همديگر را درك ميكنيم و از خصوصيات هم باخبريم مثلاً من ميدانم او چه خواستههايي دارد؟ و از چه چيزهايي خوشش نميآيد؟ تنها عيبي كه فرهاد دارد اين است كه گهگاه از مواد الكلي استفاده ميكند، من با او صحبت كردهام و خواستهام كه اين كارش را كنار بگذارد.
مريم فكر ميكند كه اين تغيير را ميتواند در فرهاد ايجاد كند، چون قدرتش را دارد. سحر در اين مورد به مريم ميگويد: قضاوت در اين مورد آسان نيست چرا كه دختر نوجواني كه هنوز وارد زندگي مشترك نشده نميتواند از تغيير يك رفتار نادرست براي هميشه با اطمينان صحبت كند.
او به يكي از دوستانش اشاره ميكند كه با فرد معتادي تنها به خاطر عشق و علاقه فراوان ازدواج كرد و به خيال خودش ميتوانست او را ترك دهد. اما بيكاري و مشكل اعتياد باعث تنفر و جدايي او از كسي كه زمانه به او علاقه فراوان داشت، شد.
به نظر سحر لزومي ندارد كه همه اين دوستيها به ازدواج ختم شود. او ميگويد: خود بچهها بيشتر همديگر را به سمت اين دوستيها هدايت ميكنند مثلاً اگر دختري با پسري دوست نباشد دوستانش او را بيعرضه ميدانند.
به همين خاطر اگر كسي خوشش هم نيايد، ناچار براي رفع اين اتهام سعي ميكند تا با يك نفر دوست شود. البته ين روزها تعداد افرادي كه ميتوان با آنها دوست شد نيز جزو امتيازات نوجوانان محسوب ميشود.
با اين حساب روابط نوجوانان با هم به بازي كودكانهاي ميماند كه در آن افراد به لحاظ تغييرات روحي و جسمي مشغول به آن ميشوند؛ شايد گذشت زمان به آنها ياد دهد دوستي واقعي چيست؟ و چگونه ميتوان به آن احترام گذاشت؟