alamatesoall
07-17-2012, 08:53 PM
فقر زنان و عدم دسترسی آنان به منابع اقتصادی به همان اندازه که ناپیداست و کمتر مورد بحث و بررسی قرار می گیرد، عموماً دستاویزی می شود برای ظلم مضاعف به آنان. فقر زنان منحصر به فقر اقتصادی نمی شود بلکه فقر و ناآگاهی فرهنگی در حوزه های تفکر و اندیشه را نیز در بر می گیرد که به مراتب تاثیر بیشتری بر فرودستی آنان و قرار گرفتن شان در موقعیت های خشونت آمیز و ایجاد تبعیض علیه آنان دارد. در اینجا اما فقط به بررسی فقر اقتصادی زنان و دلایل عدم دسترسی آنان به منابع اقتصادی می پردازیم.
با آنکه به نظر می رسد وجود فقر، طیفی از زنان را از خانواده های فقیر تا زنان سرپرست خانوار دربر می گیرد، اما مفهوم فقر زنان چیزی فراتر از این طیف را شامل می شود و این امر در نتیجه جایگاه و موقعیتی است که زنان در ساخت نظام مردسالار به عنوان یک «زن» اشغال کرده اند. چنین جایگاهی همواره زن را در شرایطی «بالقوه فقرزا» قرار می دهد، چرا که اساس روابط اقتصادی حول محور مرد تنظیم شده و معنا می یابد هرچند تعداد اندکی از زنان از این وضعیت مستثنی بوده و توانسته اند جایگاه اقتصادی مردانه را اشغال کنند و از بسیاری ثروت ها بهره مند شوند. اما اکثریت زنان دسترسی مستقیمی به منابع اقتصادی ندارند و اگر هم در وضعیت مطلوبی از لحاظ مالی به سر می برند، نتیجه زندگی با یک مرد متمول در قالب شوهر یا پدر است که این مساله تغییری در شرایط فرد ایجاد نمی کند؛ چرا که به محض آنکه فرد مذکر خانواده به هر دلیلی حمایت مالی خویش را از زن قطع کند، وی به جرگه زنان فقیر می پیوندد که همین موضوع موجی از ناامنی دائمی را در میان زنان ایجاد می کند. از طرفی سیطره اقتصادی فردی بر فرد دیگر، مقدمه سلطه همه جانبه یی است که بر فرد فرودست اعمال می شود. با وجود این دلایل است که غالباً استقلال اقتصادی و توانمندی زنان، اولین راهکار مقابله با خشونت و جایگاه های تبعیض آمیزی است که در آن قرار دارند.
اما این استقلال اقتصادی که مستقیماً با وضعیت آموزش و اشتغال زنان مرتبط است، غالباً به عنوان مساله یی چالش انگیز مطرح می شود، چرا که نقش های جنسیتی و جایگاه زنان از لحاظ پایگاه اقتصادی و اجتماعی منجر به قشربندی جنسیتی می شود. امیلیا نرسیسیانس در کتاب «مردم شناسی جنسیت» منظور از قشربندی جنسیتی را اینطور بیان می کند؛«توزیع ناعادلانه پاداش های اجتماعی مشتمل بر منابع ارزشمند اجتماعی، قدرت، وجهه و آزادی های فردی است که خود نشان دهنده جایگاه هر کدام از جنس ها در سلسله مراتب اجتماعی است که عمدتاً بر اساس قدرت و ثروت شناخته می شود.» در واقع تقسیم جنسیتی کار در طول تاریخ منجر به ایجاد مناسبات مردسالارانه شده است. چنین مناسباتی که عمدتاً از زمان تفاوت و تمایز در کار خانگی محلی زن با کار خارج از خانه و تولیدی مرد شکل گرفت، باعث تضاد میان دو جنس شد. به دنبال آن کار مردان دارای ارزشی برجسته و خود آنان به عنوان عنصری مهم در محیط عمومی شناخته شده و در عوض کار زنان در خانه -که به تولید برای مصرف می پردازند- طبیعی و بی ارزش قلمداد شده و زن به عنوان عنصری فرودست، خانگی و متعلق به دنیای اندرونی تلقی شد.
بنابراین طبق سنتی تاریخی «کار خانگی» جزء لاینفک زنانگی به حساب می آید و از آنجا که کار خانگی -که از انجام امور منزل تا تیمارداری از اعضای خانواده را شامل می شود- به ایجاد ارزش افزوده منجر نشده و تولید صرفاً برای مصرف است و در بازار به پول تبدیل نمی شود، به عنوان کاری بدون نیاز به پاداش اجتماعی شناخته می شود. اما در مقابل کار مردان که به تولید محصولات برای فروش در بازار می پردازند، دارای ارزش بوده به همین دلیل آنان از حقوق و پاداش اجتماعی برخوردار هستند.
آلوین تافلر در کتاب «موج سوم»، جدایی میان کار و زندگی را با عنوان شکاف تولید و مصرف مطرح می کند و از تاثیرات آن بر روی زن شاغل -زن خانه دار می گوید. تافلر معتقد است پیش از صنعتی شدن و پیدایش نظام دودکشی (منظور وی ایجاد کارخانه های دودکش دار در انقلاب صنعتی است) تولید در خانواده عمدتاً برای مصرف بود. کار جمعی در خانه ضرورت داشت، به همین دلیل هیچ فردی در تولید به دیگری ارجحیت نداشت و همه افراد با نقش های متفاوت در تولید موثر بودند. اما پس از انقلاب صنعتی، تولید از خانه خارج شده و به منظور فروش در بازار انجام شد. به دنبال این جدایی میان محل کار و زندگی، شغل و خانواده از هم جدا شد. مردان راهی بازار کار و کارخانه ها شدند تا نیرو و قدرت خود را در آنجا به فروش برسانند و زنان در خانه همچنان به تولید برای مصرف و کار غیرمستقیم اقتصادی بپردازند.
بدین ترتیب همسو شدن اهداف نظام مردسالاری و سرمایه داری سبب شده است تا کار زنان بیش از پیش بی ارزش شود و این تنها منحصر به کار خانگی «رایگان» زنان نیست، بلکه زنانی هم که در خارج از خانه، مشغول فعالیت اقتصادی هستند مزدی کمتر از مردان دریافت می کنند.
در واقع پس از دوره صنعتی شدن، هرگاه نیاز به نیروی کار زن کم می شود، سرمایه داری به ترویج کار خانگی و عدم توان زنان برای انجام برخی از کارها می پردازد. چرا که مجموعه فعالیت های خانگی که توسط زنان رایگان انجام می شود، در صورتی که از بازار خریداری شود، هزینه بالایی به خانواده و دولت تحمیل می کند. در همین حال، با ایجاد عواملی چون جنگ، تورم، سرریزکردن دستمزدها، الگوهای استخدامی زنان در مشاغل خارج از خانواده تغییر کرده و اشتغال زنان افزایش می یابد.
اما واقعیت این است که در عرصه اشتغال نیز زنان نه تنها دستمزد و مزایایی کمتر نسبت به مردان دریافت می کنند، بلکه عموماً از شانس بسیار کمتری برای پیشرفت و رسیدن به پست های ریاستی و مدیریتی برخوردارند. این مساله در کنار کار خانگی زنان به فقر زنانه دامن می زند، به طوری که به این پدیده - که امروزه در جهان در حال گسترده شدن است - را زنانه شدن فقر می گویند.
چنین جایگاهی در خانه و اجتماع که منجر به فقیر شدن زنان می شود، جدای از آمار بالای زنان سرپرست خانوار است؛ زنانی که به تنهایی به تامین معاش خانواده شان می پردازند و همچون بسیاری از زنان شاغل کار خانگی و کار بیرون از منزل را توأمان انجام می دهند. در واقع زنان خودسرپرست که برخلاف الگوی رایج جامعه (مرد نان آور - زن خانه دار) خود مسوول درآوردن نان اعضای خانواده هستند، در صورتی که آشنا به شغل و حرفه یی نباشند، آموزش های لازم برای توانمندسازی آنها انجام نشود و از طرف دولت حمایت نشوند تبدیل به خیل عظیم زنان دستفروش می شوند که هرروزه در گوشه و کنار خیابان مشاهده می کنیم. حال این که آیا با دستفروشی هزینه زندگی خانوارهای چندین نفری شان تامین می شود، موضوعی است که کماکان به آن پرداخته نمی شود.
از سوی دیگر آن چه با عنوان افزایش نرخ اشتغال زنان در جهان در عصر جهانی سازی مطرح می شود، ناشی از امکان پرداخت دستمزد کمتر به زنان است که باعث می شود استقبال بیشتری از نیروی کار آنها در مشاغل سطح پایین شود. ترویج اشتغال زنان در مشاغل کلیشه یی و بعضاً غیرحرفه یی و بدون نیاز به تخصص خود دلیلی دیگر بر وجود موقعیت های فقرزا در میان زنان شاغل است. این مشاغل که از آنها با نام مشاغل زنانه نام می برند، شامل منشیگری، پرستاری، معلمی و... می شوند که عموماً زنان را در این دست کارها مشاهده می کنیم؛ کارهایی که امکان دسترسی کمتری به منابع ثروت، قدرت و پیشرفت را برای آنها فراهم می کند.
مجموع این شرایط که زنان را در قالب ارائه دهندگان کار خانگی یا اشتغال در سطوح پایین درآمد و موقعیت اجتماعی قرار می دهد، همگی علائم و نشانه هایی از زنانه شدن گسترده فقر در سراسر جهان است؛ فقری که اگر مسوولان به فکر راهکاری بلندمدت و اصولی برای کاهش آن نباشند، چاره های کوتاه مدت و مقطعی برای آن خواهند اندیشید که صدالبته به جای بهبود وضعیت زنان، شرایطشان را وخیم تر خواهد کرد. مثالی در این زمینه اجازه ازدواج مجدد مردان است که گاه گاه به عنوان راهکاری برای فقر زنان و مشکلات زنان خودسرپرست ارائه می شود؛ کاری که نه تنها دردی از فقر و تبعیض علیه زنان حل نمی کند، بلکه خود درد دیگری می شود برای ظلم و تبعیض به دیگری.
با آنکه به نظر می رسد وجود فقر، طیفی از زنان را از خانواده های فقیر تا زنان سرپرست خانوار دربر می گیرد، اما مفهوم فقر زنان چیزی فراتر از این طیف را شامل می شود و این امر در نتیجه جایگاه و موقعیتی است که زنان در ساخت نظام مردسالار به عنوان یک «زن» اشغال کرده اند. چنین جایگاهی همواره زن را در شرایطی «بالقوه فقرزا» قرار می دهد، چرا که اساس روابط اقتصادی حول محور مرد تنظیم شده و معنا می یابد هرچند تعداد اندکی از زنان از این وضعیت مستثنی بوده و توانسته اند جایگاه اقتصادی مردانه را اشغال کنند و از بسیاری ثروت ها بهره مند شوند. اما اکثریت زنان دسترسی مستقیمی به منابع اقتصادی ندارند و اگر هم در وضعیت مطلوبی از لحاظ مالی به سر می برند، نتیجه زندگی با یک مرد متمول در قالب شوهر یا پدر است که این مساله تغییری در شرایط فرد ایجاد نمی کند؛ چرا که به محض آنکه فرد مذکر خانواده به هر دلیلی حمایت مالی خویش را از زن قطع کند، وی به جرگه زنان فقیر می پیوندد که همین موضوع موجی از ناامنی دائمی را در میان زنان ایجاد می کند. از طرفی سیطره اقتصادی فردی بر فرد دیگر، مقدمه سلطه همه جانبه یی است که بر فرد فرودست اعمال می شود. با وجود این دلایل است که غالباً استقلال اقتصادی و توانمندی زنان، اولین راهکار مقابله با خشونت و جایگاه های تبعیض آمیزی است که در آن قرار دارند.
اما این استقلال اقتصادی که مستقیماً با وضعیت آموزش و اشتغال زنان مرتبط است، غالباً به عنوان مساله یی چالش انگیز مطرح می شود، چرا که نقش های جنسیتی و جایگاه زنان از لحاظ پایگاه اقتصادی و اجتماعی منجر به قشربندی جنسیتی می شود. امیلیا نرسیسیانس در کتاب «مردم شناسی جنسیت» منظور از قشربندی جنسیتی را اینطور بیان می کند؛«توزیع ناعادلانه پاداش های اجتماعی مشتمل بر منابع ارزشمند اجتماعی، قدرت، وجهه و آزادی های فردی است که خود نشان دهنده جایگاه هر کدام از جنس ها در سلسله مراتب اجتماعی است که عمدتاً بر اساس قدرت و ثروت شناخته می شود.» در واقع تقسیم جنسیتی کار در طول تاریخ منجر به ایجاد مناسبات مردسالارانه شده است. چنین مناسباتی که عمدتاً از زمان تفاوت و تمایز در کار خانگی محلی زن با کار خارج از خانه و تولیدی مرد شکل گرفت، باعث تضاد میان دو جنس شد. به دنبال آن کار مردان دارای ارزشی برجسته و خود آنان به عنوان عنصری مهم در محیط عمومی شناخته شده و در عوض کار زنان در خانه -که به تولید برای مصرف می پردازند- طبیعی و بی ارزش قلمداد شده و زن به عنوان عنصری فرودست، خانگی و متعلق به دنیای اندرونی تلقی شد.
بنابراین طبق سنتی تاریخی «کار خانگی» جزء لاینفک زنانگی به حساب می آید و از آنجا که کار خانگی -که از انجام امور منزل تا تیمارداری از اعضای خانواده را شامل می شود- به ایجاد ارزش افزوده منجر نشده و تولید صرفاً برای مصرف است و در بازار به پول تبدیل نمی شود، به عنوان کاری بدون نیاز به پاداش اجتماعی شناخته می شود. اما در مقابل کار مردان که به تولید محصولات برای فروش در بازار می پردازند، دارای ارزش بوده به همین دلیل آنان از حقوق و پاداش اجتماعی برخوردار هستند.
آلوین تافلر در کتاب «موج سوم»، جدایی میان کار و زندگی را با عنوان شکاف تولید و مصرف مطرح می کند و از تاثیرات آن بر روی زن شاغل -زن خانه دار می گوید. تافلر معتقد است پیش از صنعتی شدن و پیدایش نظام دودکشی (منظور وی ایجاد کارخانه های دودکش دار در انقلاب صنعتی است) تولید در خانواده عمدتاً برای مصرف بود. کار جمعی در خانه ضرورت داشت، به همین دلیل هیچ فردی در تولید به دیگری ارجحیت نداشت و همه افراد با نقش های متفاوت در تولید موثر بودند. اما پس از انقلاب صنعتی، تولید از خانه خارج شده و به منظور فروش در بازار انجام شد. به دنبال این جدایی میان محل کار و زندگی، شغل و خانواده از هم جدا شد. مردان راهی بازار کار و کارخانه ها شدند تا نیرو و قدرت خود را در آنجا به فروش برسانند و زنان در خانه همچنان به تولید برای مصرف و کار غیرمستقیم اقتصادی بپردازند.
بدین ترتیب همسو شدن اهداف نظام مردسالاری و سرمایه داری سبب شده است تا کار زنان بیش از پیش بی ارزش شود و این تنها منحصر به کار خانگی «رایگان» زنان نیست، بلکه زنانی هم که در خارج از خانه، مشغول فعالیت اقتصادی هستند مزدی کمتر از مردان دریافت می کنند.
در واقع پس از دوره صنعتی شدن، هرگاه نیاز به نیروی کار زن کم می شود، سرمایه داری به ترویج کار خانگی و عدم توان زنان برای انجام برخی از کارها می پردازد. چرا که مجموعه فعالیت های خانگی که توسط زنان رایگان انجام می شود، در صورتی که از بازار خریداری شود، هزینه بالایی به خانواده و دولت تحمیل می کند. در همین حال، با ایجاد عواملی چون جنگ، تورم، سرریزکردن دستمزدها، الگوهای استخدامی زنان در مشاغل خارج از خانواده تغییر کرده و اشتغال زنان افزایش می یابد.
اما واقعیت این است که در عرصه اشتغال نیز زنان نه تنها دستمزد و مزایایی کمتر نسبت به مردان دریافت می کنند، بلکه عموماً از شانس بسیار کمتری برای پیشرفت و رسیدن به پست های ریاستی و مدیریتی برخوردارند. این مساله در کنار کار خانگی زنان به فقر زنانه دامن می زند، به طوری که به این پدیده - که امروزه در جهان در حال گسترده شدن است - را زنانه شدن فقر می گویند.
چنین جایگاهی در خانه و اجتماع که منجر به فقیر شدن زنان می شود، جدای از آمار بالای زنان سرپرست خانوار است؛ زنانی که به تنهایی به تامین معاش خانواده شان می پردازند و همچون بسیاری از زنان شاغل کار خانگی و کار بیرون از منزل را توأمان انجام می دهند. در واقع زنان خودسرپرست که برخلاف الگوی رایج جامعه (مرد نان آور - زن خانه دار) خود مسوول درآوردن نان اعضای خانواده هستند، در صورتی که آشنا به شغل و حرفه یی نباشند، آموزش های لازم برای توانمندسازی آنها انجام نشود و از طرف دولت حمایت نشوند تبدیل به خیل عظیم زنان دستفروش می شوند که هرروزه در گوشه و کنار خیابان مشاهده می کنیم. حال این که آیا با دستفروشی هزینه زندگی خانوارهای چندین نفری شان تامین می شود، موضوعی است که کماکان به آن پرداخته نمی شود.
از سوی دیگر آن چه با عنوان افزایش نرخ اشتغال زنان در جهان در عصر جهانی سازی مطرح می شود، ناشی از امکان پرداخت دستمزد کمتر به زنان است که باعث می شود استقبال بیشتری از نیروی کار آنها در مشاغل سطح پایین شود. ترویج اشتغال زنان در مشاغل کلیشه یی و بعضاً غیرحرفه یی و بدون نیاز به تخصص خود دلیلی دیگر بر وجود موقعیت های فقرزا در میان زنان شاغل است. این مشاغل که از آنها با نام مشاغل زنانه نام می برند، شامل منشیگری، پرستاری، معلمی و... می شوند که عموماً زنان را در این دست کارها مشاهده می کنیم؛ کارهایی که امکان دسترسی کمتری به منابع ثروت، قدرت و پیشرفت را برای آنها فراهم می کند.
مجموع این شرایط که زنان را در قالب ارائه دهندگان کار خانگی یا اشتغال در سطوح پایین درآمد و موقعیت اجتماعی قرار می دهد، همگی علائم و نشانه هایی از زنانه شدن گسترده فقر در سراسر جهان است؛ فقری که اگر مسوولان به فکر راهکاری بلندمدت و اصولی برای کاهش آن نباشند، چاره های کوتاه مدت و مقطعی برای آن خواهند اندیشید که صدالبته به جای بهبود وضعیت زنان، شرایطشان را وخیم تر خواهد کرد. مثالی در این زمینه اجازه ازدواج مجدد مردان است که گاه گاه به عنوان راهکاری برای فقر زنان و مشکلات زنان خودسرپرست ارائه می شود؛ کاری که نه تنها دردی از فقر و تبعیض علیه زنان حل نمی کند، بلکه خود درد دیگری می شود برای ظلم و تبعیض به دیگری.