توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : در رثای قمر بنی هاشم
O M I D
06-24-2012, 06:36 PM
یا ابالفضل!
کنار دل و دست و دریا، اباالفضل!
تو را دیده ام بارها؛ یا اباالفضل!
تو، از آب، می آمدی، مشک بر دوش ـ
و من، در تو، غرق تماشا؛ اباالفضل!
اگر دست می داد، دل می بریدم
به دست تو، از هر دو دنیا، اباالفضل!
دل ـ از کودکی ـ از فرات، آب می خورد
و تکلیف شب:" آب، بابا، اباالفضل."
تو لب تشنه پرپرشدی، شبنم اشک ـ
به پای تو می ریزم، اما، اباالفضل!
فدک، مادری می کند کربلا را؛
غریبی، تو ـ هم ـ مثل زهرا، اباالفضل!
تو را هر که دارد، زغم، بی نیاز است؛
وفا ـ بعد از این ـ نیست تنها، اباالفضل!
تو با غیرت و، آب و، دست بریده:
قیامت، به پا می کنی؛ یا اباالفضل!
ابوالقاسم حسینجانی
O M I D
06-24-2012, 06:38 PM
چه زود شستی از آن دستهای زیبا دست
کشید از سر دنیایت آرزوها دست شب ولادت تو قلب مادرت لرزید
و داد حال عجیبی برای بابا دست گرفت دست ترا (غرق بوسه باران) کرد
که راز هجرت سرخ تو بود فردا دست زمان گذشت و گذشت و رسید عاشورا
رسید تا بدهد امتحان خود را دست بیا که صد گره کور از طناب حیات
شبی به ناخن تدبیر می کند وا دست هوای آب دلش را ز شعله آکند ست
نمی کند دمی از آب تیغ پروا دست شب مکاشفه از خواب، چشم پوشیدی
حجابه ای زمان را کنار زد تا دست هزار گونه هنر ریخت از هر انگشتش
در آن هنرکده غوغا نمود غوغا دست ز دست قدِّ کسی چون تو بر نمی آمد
قیامتی که در آن دشت کرد برپا دست چنان تکان به زمین و به آسمان دادی
که داد بر تو تکان از بهشت زهرا دست به ضرب شست تو پی برد روبه مکار
چگونه روبهکان رو به رو شود با دست بساط حیله گشودست و باب تردستی
و کودکان بدعا برده اند بالا دست و دشمن تو زبون بود و خوب می دانست
که هست شرط نخستین برای سقا دست بقصد دست تو تیغ کمین فرود آورد
جدا ز شاخه ی تن شد دریغ و دردا دست میان معرکه ی زخم و خنجر و نیرنگ
تنی نمانده و مانده است دست تنها دست و کرد یکدل و یکدست و یکصدا یکجا
تمام خویش دودستی به دوست اهدا دست و هر چه داد از این دست بهتر از آنرا
به روز واقعه گیرد ز حق تعالا دست به پای دست تو آری نمی رسد دستی
که دست آخر یابد به فیض عظما دست شتاب رفتنت از کثرت تجلی بود
صدا زدند ترا از دیار بالا دست بروی رودی از ایثار و عاشقی می رفت
شبیه زورقی از خون بسوی دریا دست همیشه دست ادب بود روی سینه او
کمر به خدمت جان بسته بود او را دست در آخرین دم دیدار پیشدستی کرد
که تا دراز نماید بسمت مولا دست خجل شد و به زبان عرق به مولا گفت
که پیش پای تو دستم بخاک افتادست و قرنهاست از آن روز می رود هر روز
ردیف شعر تو تکرار می شود با دست قلم شد و علم جاودانگی افراشت
سرود شعر ترا با زبان گویا دست
اروجعلی شهودی
O M I D
06-24-2012, 06:40 PM
ترديد داشت بال شود يا که دستهات
حالا که هيچ کس به تو... حالا که دستهات..... ترديد داشت نور شود يا فرشته يا...
ترديد داشت بال،که بالا، که دستهات! آمد نشست بر هيجان دو شانه ات
تا سطر سطر حادثه ای را که دستهات... آهسته گفت: مشک، علم، نيزه،تير، اشک...
مشک انتخاب شد که به دريا... که دستهات... ترديد... نه نداشت که چشم انتظار بود
ديگر نمی شناخت سر از پا که دستهات- تقديم می شدند به فرزند ماهتاب
با شوق شکر گفت خدا را که دستهات- پرواز می کنند چنانکه فرشته ها
راهی نمی برند به آنجا که دستهات!
******** ای ماه کاروان عطش راه سبز تو
تکثير شد درآينه پاک دستهات!
Powered by vBulletin™ Version 4.2.2 Copyright © 2024 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.