PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : خشونت و پرخاشگری ورزشی



O M I D
06-08-2012, 02:46 PM
از میان فعالیت های گوناگون ورزشی که در همه دنیا انجام می شود بی تردید فوتبال پرطرفدارترین، پربیننده ترین و پرمشارکت ترین فعالیت ورزشی است و گسترش روزافزون آن مرزهای جغرافیایی، نژادی، قومی، سیاسی و عقیدتی را در نوردیده است.
در دهه های اخیر پژوهشگران از چشم اندازهای نظری مختلف به تحقیق درباره گسترده متنوع آداب، مناسک، ارزش ها و الگوهای فرهنگی رایج در ورزش فوتبال مبادرت کرده اند. از جمله موضوعات حائز اهمیتی که به ویژه در دو دهه اخیر مورد توجه اندیشمندان علوم انسانی و اجتماعی قرار گرفته، بررسی و تبیین رویدادها و حوادث خشونت بار در این ورزش است که گاهی جلوه هایی از آن را می توان هنگام برگزاری مسابقات ملی و بین المللی مشاهده کرد.
آشکارترین نمونه رفتارهای خشونت آمیز بین طرفداران فوتبال، پدیده اوباشی گری است که امروزه به شکل نسبتاً سازمان یافته، در کشورهای صاحب فوتبال، به ویژه اروپا رواج دارد.
از اواخر دهه 1960 میلادی تا اوایل دهه 1980 که خرده فرهنگ طرفداری و تماشاگری گسترش یافته و انگاره های اوباش گرایانه شکل گرفت، پژوهشگران و نظریه پردازان به تبیین و تفسیر این پدیده روی آورده اند. در دهه های اخیر نیز مراکز علمی و دانشگاهی در کشورهای اروپایی، به گونه ای جدی به بحث های نظری درباره خشونت و پرخاشگری پرداخته اند.
در ایران نیز از آنجا که اظهار نظرها درباره این پدیده شیوع یافته و شکل ها و گونه هایی از آن خطر شیوع و رواج آن را گوشزد می کرده است، یکی از پژوهشگران دانشگاهی در قالب تز دکتری خود به بررسی و تحقیق در این خصوص پرداخته و حاصل آن را در گزارشی که در پی می آید، بازگو کرده است.
دکتر محمد مهدی رحمتی که این گزارش را در دفتر طرح های ملی وزارت ارشاد ارائه کرده، ابتدا بحث های تئوریک درباره خشونت و پرخاشگری ورزشی را در چارچوب سه پارادایم زیست شناسی، روان شناسانه و جامعه شناسانه بررسی کرده و سپس هر کدام از این پارادایم ها را در تبیین این پدیده به کار گرفته است و با طرح یافته های مطالعات خود در جامعه آماری مورد نظر خود (شهر تهران) عوامل مربوط به رفتار خشونت آمیز و پرخاش جویانه تماشاگران فوتبال در این شهر را تشریح می کند.
وی در مطالعات خود، اعتبار تجربی الگوهای نظری ساختار کارکردی و ناکامی - پرخاش گری را در تبیین عوامل مؤثر بر خشونت و پرخاشگری تماشاگران در شهر تهران بررسی نموده است:
تأملاتی برلیون یک پدیده جامعه شناسی در جامعه آماری تهران
بنیان های نظری و تجربی خشونت در فوتبال

بر اساس یکی از تئوری های روانشناسی تحت عنوان displacement یا جابه جایی (که تا حدود زیادی مشابه تئوری کار کردی ـ ساختی پارسونز در جامعه شناسی است)، رنج و ناکامی حاصل از عدم تحقق هدف یا اهداف موجب تحریک کینه، دشمنی و عداوت در فرد ناکام می شود، ولی وقتی علت ناکامی مشخص نباشد یا فرد به دلیل عدم دسترسی به منبع یا منابع ناکامی، یاترس از انتقام یا عدم توانایی در تلافی و ناکامی خود وامکان این که پرخاش جویی و خشونت را بر سر عامل ناکامی خود تخلیه کند،وجود نداشته باشد،هدف پرخاش جویی خود را جابه جا می کند. اگر این جابه جایی با امری صورت گیرد که از نظر فرهنگی،عالی تر از هدف فعلی خودش باشد،از آن به «به گرایی» تعبیر می کنیم که فروید نیز در بحث ناخوشایندی های فرهنگ یا تمدن به آن اشاره می کند.وی در واقع تمدن را نتیجه جابه جایی ها،یعنی پس زدن خواسته های نخستین و متوجه ساختن آنها به سمت هدف های اجتماعی وفرهنگی می داند.
دیدگاه های جدیدی که در این تئوری مطرح هستند بر این باورند که دامنه تجلی وبروز پرخاشگری در عرصه ورزش،به عوامل مختلفی بستگی دارد که در این میان می توان به فراوانی شکل گیری و بروز ناکامی،آستانه تحمل افراد در جامعه با ناکامی،میزان رویدادهایی که منجربه ناکامی می شوند و نیز دامنه انتظارات فرد در مقابل مجازاتی که به رفتار پرخاش جویانه تعلق می گیرد، اشاره کرد.
تئوری دوم که ذیل پاردایم روانشناسانه به آن پرداخته می شود،تئوری یادگیری اجتماعی social learnاست که با نام البرت باندورا پیوند خورده است.باندورا با نقد رفتارگرایی اسکینر که فقط محرک را به عنوان یک واکنش به رفتار و به عبارتی پرخاش جویی و خشونت را به عنوان یک رفتار در پاسخ به یک محرک در نظرمی گیرد،اعتقاد دارد که رفتار همراه با عوامل فردی و نیروهای اجتماعی و در تعادل با یک دیگر،موجب پرخاش جویی و خشونت فرد می شود و علاوه بر آن، بر نقش یادگیری مشاهده ای هم تأکید می کند.افرادی که با استفاده از این تئوری به مطالعه خشونت و پرخاش جویی در ورزش پرداخته اند،به سه منبع مهم اشاره می کنند:
1. گروه مرجع فعلی افراد شامل ورزشکاران، مربیان، اعضای خانواده و دوستان.
2. ساختار فعالیت ورزشی و نحوه اعمال مقررات توسط دست اندرکاران و مقامات فعالیت های ورزشی(یعنی سیستم تنبیه وتشویق)
3.طرز تلقی رسانه، دستگاه قضایی و جامعه.
این تئوری به عوامل وضعیتی (یعنی عواملی که نه از قبل، بلکه با توجه به شکل گیری وضعیت خاص در مکان و فضای خاص خشونت شکل بگیرد)،اشاره می کند.
تئوری سوم، تئوری بازگشتی است که توسط فردی به نام «جان کرد» در اوایل دهه نود با تلفیقی ناقص از نظریه های روانشناسی و جامعه شناسی، سعی کرد به تبیین رفتار پرخاشگرایانه طرفداران فوتبال بپردازد. او معتقد است که رفتار انسان کاملاً ناپایدار است و یک فرد اوباش که در یک موقعیتی مبادرت به شکستن یک شیشه می کند، در موقعیت های دیگر ممکن است که به عمل کاملاً متفاوتی دست بزند. او به وضعیت های فراعاطفی اشاره می کند و معتقد است که رفتار او باش عمدتاً به منظور ایجاد هیجان و خشنودی ناشی از رها شدن از قواعد و محدودیت ها صورت می گیرد. وی یک نوع لذت عاطفی و احساسی از این اعمال برای افراد در نظر می گیرد که البته این تئوری نیز مورد انتقادات فراوانی قرار گرفت و آن چنان که باید مطرح نشد.
از دهه 1960 و پس از آن که بحث ها و تئوری ها در قالب پارادایم های زیست شناسانه و روانشناسانه پاسخ نداد و از طرف دیگر، اوباش گری (این واژه برگردان واژه hooliganismانگلیسی است که از نظر وجه تسمیه به خانواده ای ایرلندی بر می گردد که در قرن 18 به لندن مهاجرت می کنند. این خانواده باجگیر بودند و نام سرپرست خانواده پاتریک هولیگان بود و به تدریج هولیگان، اوباش معنی گرفت) مطرح شد، تدوین های جامعه شناسانه را به طور عمده در قالب 4 تئوری مورد اشاره قرار می دهیم:
1- چشم انداز مارکسیستی تحت عنوان مکتب بیرمنگام، زیرا عمدتاً اندیشمندانی که در این قالب به مطالعه پرداخته اند، در دانشگاه بیرمنگام فعالیت می کردند. تلقی چشم انداز مارکسیستی آن است که پدیده اوباشی گری و خشونت، نمونه ای از یک وحشت اخلاقی است که به بحران هژمونی نظام سرمایه داری مربوط می شود؛ به تعبیر اوباشی گری و خشونت، ابزاری برای ترساندن مردم است تا به اتخاذ مواضع محافظه کارانه مبادرت کنند. بر این اساس، افرادی که از طریق ایجاد خشونت و اوباشی گری ترسشان برانگیخته می شود، به افزایش نظم برای حفظ سلامت خود راضی می شوند و اقدامات و عملکرد شدید و تحمیلی دولت ها برای کنترل اجتماعی را می پذیرند. از مهم ترین متفکرانی که با استفاده از این چارچوب نظری در انگلیس کار تحقیقی خود را انجام داده اند، تیلور - کلارک هستند.
استدلال آنها این بود که بسیاری از خرده فرهنگ های ناهنجار و نامتعارف در جامعه انگلیس را می توان با تجزیه طبقه کارگر سنتی، پس از جنگ دوم جهانی تبیین کرد که یکی از نمونه هایش شکل گیری اوباشی گری در فوتبال است. به اعتقاد تیلور فوتبال ورزشی است که از نظر سنتی به طبقه کارگر تعلق داشت. اما پس از جنگ دوم جهانی تغییرات و دگرگونی هایی که در این ورزش رخ داده است، مثل شهری شدن، حرفه ای شدن و تجاری شدن، موجب شده است که در ساختار این ورزش تغییراتی شکل بگیرد؛ یعنی به تدریج مدیران باشگاه ها به این نتیجه رسیدند که بهتر است به جای این سیاهی لشکر عظیمی که فایده ای هم برایشان ندارد، مخاطبین و مصرف کنندگان کالای خودشان را از میان اقشار ثروتمند و مرفه انتخاب کنند. این مسئله موجب شد تا مدیریت باشگاه های فوتبال به دست افراد ثروتمند و حتی بنگاه ها و مؤسسات اقتصادی بیفتد. این افراد هم به تدریج طبقات کارگر سنتی را که در متن ورزش فوتبال حضور داشتند، به حاشیه راندند و خود فوتبالیست ها هم که عمدتاً به طبقات پایین و کارگر تعلق داشتند، در معرض همین فرایند از طبقه کارگر جدا شدند و ابتدا به طبقه متوسط و امروزه هم از لحاظ اقتصادی و حتی اجتماعی به طبقات ممتاز جامعه تعلق دارند.
به اعتقاد تیلور و همکارانش، این فرآیند موجب شکل گیری نوعی احساس بیگانگی در طرفداران سنتی شد؛ آنها احساس مالکیتی را که نسبت به باشگاه های خود داشتند، در معرض خدشه می دیدند. این مالکیت از جانب افراد و سرمایه داران نوکیسه به ناحق از آنها سلب شده بود به تعبیر این افراد، اوباشی گری و خشونت واکنشی از جانب افراد بی طبقه یا طبقه پایین بی قدرت، در تقابل با این ظلم و استثماری است که بر آنها روا داشته شده است.
این دیدگاه به علت ساده انگاری مورد انتقاد قرار گرفت. ساده انگاری از این جهت که اوباشی گری را فقط دسیسه سرمایه داری تلقی می کردند و معتقد بودند که رسانه های نظام سرمایه داری برای اینکه وحشت عمومی را افزایش دهند و از طرف دیگر، مواضع محافظه کارانه را میان این افراد ترویج کنند و امکان اعمال کنترل اجتماعی را افزایش دهند، این مسئله را مطرح می کنند.
از مهم ترین انتقاداتی که به آن وارد شد، این بود که شواهد تجربی زیادی نیز در این مطالعه وجود نداشت و مطالعات بعدی هم نشان داد که بسیاری از افراد اوباش، لزوماً به طبقه پایین کارگر تعلق ندارند، بلکه به طبقات متوسط جامعه هم متعلق هستند.
چشم انداز دیگری که در ذیل مکتب جامعه شناسی می توان به آن اشاره کرد، چشم انداز رفتارگرایانه یا مکتب آکسفورد است. از اواخر دهه 70 در ادامه کار مکتب بیرمنگام، گروهی از پژوهشگران در دانشگاه آکسفورد، شامل پیترمارش و همکارانش، با استفاده از تکنیک های مشاهده مشارکتی و مشاهده میدانی مصاحبه های کیفی و دوربین های ویدئویی، طرفداران آکسفورد یونایتد را مورد مطالعه قرار دادند. این گروه به این نتیجه رسیدند که پرخاشگری به شکل امروزی خود پدیده جدیدی نیست، بلکه در طول تاریخ به صورت نمادین و شعارگونه وجود داشته است و اگرچه ممکن است شالوده زیست شناسانه داشته باشد، اما شرایط، انگیزش، اهداف و نحوه جلوگیری از آن اجتماعی است.
آنها اعتقاد داشتند که درباره خشونت و اوباشی گری طرفداران فوتبال بزرگ نمایی شده است و اینها عمدتاً شامل تهدیدهای نمادین است که به صورت رفتارهای پرخاشجویانه متجلی می شود و اعتقادشان بر این بود که اگر مجراهای سودمندی مانند فعالیت های ورزشی برای این پرخاشجویی وجود نداشته باشد، موجب می شود که انسجام یا همبستگی اجتماعی تحت تأثیر قرار بگیرد، اما در مقابل اگر چنین مجراهایی فراهم شود، موجب همبستگی اجتماعی نیز می شود.
این دیدگاه هم با توجه به اینکه غیر تاریخی و غیر جامعه شناسانه بود، مورد انتقاد قرار گرفت. مهم ترین انتقاد بر آن این بود که گروهی را برای مطالعه میدانی انتخاب کردند (طرفداران اکسفورد یونایتد) که جزء آرام ترین طرفداران فوتبال در انگلیس هستند، زیرا یک منطقه دانشگاهی و فرهنگی است.
چشم انداز بعدی، چشم انداز انسان شناسانه است که توسط «گری آرمسترانگ و رزماری هریس»، در اواخر دهه هشتاد و اوایل دهه 90 شکل گرفت. این دو نیز بر روی تیم دیگری از انگلیس متمرکز شدند و به این نتیجه رسیدند که بسیاری از انگاره هایی که در ارتباط با اوباش گری مطرح می شود، صحت ندارد؛ اینها متعلق به طبقات پایین نیستند و در میان آنها خشونت، کینه و عداوت وجود ندارد و بخش عمده ای از دشمنی آنها ناشی از اقداماتی است که پلیس و رسانه ها انجام می دهند. اما به واقعی بودن این پدیده هم اذعان شد که هدف اینها در واقع یک خشونت نمادین است که در جریان مسابقات فوتبال این خشونت نمادین به خشونت واقعی تبدیل می شود و بخش عمده ای که عمدتاً فاقد سازمان دهی رسمی هستند، به این کارها مبادرت می کنند.
این چشم انداز نیز با توجه به اینکه جمعیت نمونه آن ناکافی بود و همچنین به بسیاری مقولات مربوط به رفتار طرفداران، مانند طبقه اجتماعی و ساختار فرهنگی و پیشینه اوباشی گری توجه نکرد، مورد انتقاد قرار گرفت.
مهم ترین دیدگاهی که در پارادایم جامعه شناسانه رواج یافت، مکتبی تحت عنوان لی سستر (نام دانشگاهی در انگلیس) بود. از اوایل دهه 80 گروهی از جامعه شناسان در دانشگاه لی سستر پیشقراول بحث اوباشی گری در فوتبال (انگلیس) شدند. این گروه به دلیل آنکه در نظریه، روش و نتیجه گیری وحدت رویه داشتند، به این مکتب شهرت یافتند. اینها علی رغم اینکه نظر تیلور را پذیرفتند که اوباشی گری در فوتبال، به طبقه کارگر اختصاص دارد، اما به او از آن جهت که به ریشه های تاریخی این مسئله توجه نکرده و اوباشی گری را پدیده ای جدید در نظر گرفته است، انتقاد وارد کردند.
این مکتب معتقد است که اوباشی گری نتیجه فرآیند تمدن سوزی است. نظریه پردازن این مکتب، به خصوص «اریک دانینگ و جان ویلیامز و پاتریک» مورخی که سردمداران این مکتب هستند، تحت تأثیر شدید جامعه شناس آلمانی الاصل ساکن انگلیس «نوبرت الیاس» قرار داشتند که دیدگاهی را تحت عنوان civilizy process یا فرآیند تمدن سازی مورد اشاره قرار داده بود. براساس دیدگاه الیاس از قرون وسطی تا عصر مدرن، یک مجموعه فرآیندهایی در انگلیس و اروپا رخ داد که در جریان آن، خشونت از عرصه آشکار اجتماعی به پشت صحنه برده شد. این عده اشاره می کنند که به تدریج الگوهای رفتاری از افراد، طبقات و گروه هایی که در جامعه تقریباً نقش گروه های مرجع را داشتند و سایر افراد جامعه سعی می کردند که با استفاده و استناد به این افراد، الگوهای رفتاری خود را تنظیم کنند، یک دگرگونی هایی در رفتار این افراد رخ داد که به تدریج به سایر لایه های اجتماعی تراوش یافت. این دگرگونی عمدتاً معطوف به نوعی تمدن سازی بود. در جریان این فرآیند، دسته ای از رفتارها به عنوان رفتارهای مشمئز کننده و ناهنجار، ابتدائاً از سوی طبقات بالای جامعه و بعد سایر طبقات تعریف می شوند که این رفتارها عمدتاً حول مقوله خونریزی تعبیر می شود؛ برای مثال اگر تا آن زمان ذبح حیوان در ملأ عام یک رفتار به هنجار تلقی می شد، با توجه به مشاهده خون در آن رفتار، این رفتاری نا به هنجار تلقی می شد. یا بسیاری رفتارهای روزمره مانند شیردادن مادران به فرزندان در حضور دیگران به رفتار ناهنجار تغییر معنی یافت.
الیاس و برخی متفکران اشاره می کنند که در این دوران نقش فراخود بسیار برجسته شد؛ یعنی ابتدا طبقات بالا با توجه به اینکه رفتارشان مورد استناد بقیه گروه ها قرار می گرفت و همچنین شکل گیری دولت جدید، کاربرد انحصاری خشونت، وضع مالیات و تقسیم کار فرایندهایی است که به موازات فرایند تمدن سازی مورد اشاره الیاس، موجب می شود که خشونت به تدریج از عرصه رفتار فردی و اجتماعی حذف و نقش فراخود به این شکل برجسته می شود که افراد مکلف می شوند، که در عرصه رفتار اجتماعی خویشتنداری و کنترل بیشتری بر احساسات خود روا بدارند.
در اینجا شباهتی میان مکتب لی سستر و مکتب بیرمنگام مشاهده می شود: جامعه شناسان ورزشی مکتب لی سستر بر این باورند، بخشی که لایه های پایینی طبقه کارگر را شامل می شود، در جریان فرآیند الگو گرفتن از طبقات بالا توسط جامعه جا مانده اند و نتوانسته اند آن اهمیتی را که فراخود در عرصه اجتماعی پیدا کرده است، برای خود تعریف کنند. این گروه عواملی چون محرومیت اقتصادی اجتماعی و منزلتی را هم مورد اشاره قرار می دهند.
به اعتقاد ایشان، این لایه های پایینی طبقه کارگر که دارای فرهنگ بزن بهادری و مبتنی بر هویت مردانه خشن بود و در جریان جامعه پذیری (که به تعبیر الیاس و دیگران در کوچه و خیابان شکل می گیرد)، به تدریج با توجه به دگرگونی هایی که در عرصه فعالیت اجتماعی به وجود آمد و خشونت از عرصه آشکار به پشت صحنه رانده شد، فضای فعالیت خود را تنگ دیدند، به همین دلیل به دنبال عرصه ای می گشتند که آن هویت مردانه و خشن خود را به نمایش بگذارند و به دلایل مختلف عرصه فوتبال و ورزشگاه های فوتبال را انتخاب کردند؛ مهم ترین دلیل شاید این باشد که در این عرصه چنین نمایش و ابراز وجودی خریدار داشت و مورد توجه قرار می گرفت و تا حدودی پاسخ گوی نیاز آن ها، یعنی نمایش هویت مردانه آنها بود و از طرف دیگر اعمال نظارت در چنین عرصه ای نسبت به سایر عرصه ها کمتر نیز بود. در جریان فرآیند تمدن سازی به تعبیر دانینگ، این بخش از لایه های پایینی به دلیل محرومیت از تمدن سازی جا می ماندند و متوجه عرصه فوتبال می شدند تا خشونت خود را در این عرصه تخلیه کنند.
این دیدگاه نیز مورد انتقادات فراوانی قرار گرفت که از جمله منتقدان آن می توان به متفکران خود این دیدگاه اشاره کرد.
نخستین مطالعه ای که انجام گرفت، با استناد به تئوری ساختی - کارکردی «نلتون و پارسونز» و دیدگاه «کلارک» در بحث های آسیب شناسی اجتماعی صورت گرفته است. در این الگو 5 دسته متغیر، شامل متغیرهای مؤثر در جامعه پذیری، بحران ها و وقایع زندگی، عوامل و شرایط وضعیتی و عوامل کارکردی و وضعیت اجتماعی اقتصادی است که نتیجه مطالعه بر روی 404 نفر تماشاگران شهر تهران، به صورت میدانی و مشارکتی است.
نتایج این مطالعات نشان داد که میانگین تحصیلات این افراد 3/10 و میانگین سن آنان 3/19 (تماشاگران به طور کل نه اوباش) بوده و 1/94 درصد مجرد هستند. از نظر خانوادگی، 3/68 طبقات پایین، 7/27 طبقه متوسط و 4 درصد از طبقه اجتماعی بالا هستند. از مجموعه متغیرهایی که مورد آزمون قرار گرفت، مشخص شد که 8 متغیر بر روی خشونت و پرخاشگری تأثیر دارند. نخستین متغیر ناسازگاری اهداف و وسایل است؛ یعنی کسانی که برای تماشای مسابقات فوتبال به ورزشگاه می روند، اهدافی را برای خود تعریف می کنند که مثلاً وسیله حمل و نقل مناسب در اختیارشان باشد، بازی خوبی ببینند، داور خوب قضاوت کند، دسترسی به تسهیلات برایشان فراهم باشد، مکان نشستن مناسب باشد و... .
متغیر بعدی سن است، که تأثیر معنادار اما منفی دارد؛ یعنی هر چه سن بالاتر می رود، تمایل به خشونت و پرخاشگری کاهش می یابد و به عکس سابقه نزاع و دعوا بین آزمودنی ها و رضایت از امکانات تأثیر مثبت داشته است؛ یعنی هرچه امکانات برگزاری مطلوب تر باشد، خشونت و پرخاشگری کاهش می یابد. تنش و ناکامی در دوره تحصیل و آموزش تأثیر مستقیم دارد؛ پایگاه اقتصادی و اجتماعی تأثیر منفی و معناداری دارد؛ یعنی هر چه طبقه اجتماعی افزایش می یابد، تمایل به پرخاشگری کاهش می یابد. ارتباط با خویشاوندان مجرم و سابقه مجرمان هم به همین ترتیب است.
مطالعه دوم نیز با استفاده از همان الگوی ناکامی - پرخاشگری، بر روی الگوی 284 نفری شهر تهران انجام شد. نتیجه این مطالعه نیز نشان داد که میانگین سنی 9/18 درصد میزان تحصیلات 8/10 و 98 درصد هم مجرد هستند. ناکامی در این مطالعه 6 جنبه داشت. عدم توفیق برای ورود به ورزشگاه، نمایش ضعف و دور از انتظار بازیکنان تیم مورد علاقه، خطای بازیکنان حریف بر روی بازیکنان مورد علاقه، استنباط از قضاوت مغرضانه و نادرست داور، ناکامی و شکست تیم مورد علاقه و عدم دسترسی به امکان و تسهیلات مورد نیاز آبخوری و... در ورزشگاه.
مجموعه متغیرهای مرتبط با استفاده از تحلیل عاملی این نتیجه را نشان داده که شعارهای تحقیر کننده علیه بازیکنان و دست اندرکاران و تیم حریف، شعار علیه داور و سایر کارگران برگزارکننده مسابقه عامل اول، و درگیری فیزیکی با بازیکنان تیم حریف، پرتاب اشیا و مواد منفجره به سمت بازیکنان و داور، و تخریب اموال عمومی که با توجه به ماهیت آن نام آن را خشونت فیزیکی می گذاریم، عامل دوم هستند.
این مطالعات نشان داد که لزوماً ناکامی در هر یک از موارد 6 شش گانه، به خشونت فیزیکی یا پرخاشگری کلامی منجر نمی شود و فقط 8/15 درصد هنگام مشاهده و مطالعه رفتار در مواجهه با ناکامی آن عوامل شش گانه، به رفتار پرخاشجویانه مبادرت کرده اند. 9/4 درصد هم مرتکب رفتار خشن فیزیکی می شوند یا واکنش های دیگر انفعالی یا ناراحتی بدون رفتار خشن و فراموشی از خود بروز می دهند.
این مطالعه بر روی کشورهای دیگر هم انجام گرفته و مقایسه ای میان آنها و ایران نیز انجام شده که علی رغم وجود شباهت هایی میان آن کشورها و ایران به دلیل وجود تفاوت های اساسی نمی توان از الگوهای آنها استفاده کرد؛ برای مثال در ایتالیا مفهوم طبقه یا خصومت های طبقاتی یا تبعیض های اجتماعی در این پدیده بسیار مؤثر است و بحث شمال و جنوب به شدت در فوتبال باز تولید شده است؛ یا در انگلستان بحث طبقه اجتماعی تأثیر بسیاری دارد. در ایرلند و اسکاتلند خصومت های فرقه ای و دینی به خصوص میان کاتولیک ها و پروتستان ها در فوتبال متجلّی شده است؛ اما در ایران هیچ کدام از این عوامل وجود ندارد. ضمن آنکه شکل گیری طرفداری از تیم های فوتبال به هیچ وجه خصلت طبقاتی ندارد و در همه طبقات و اقشار، طرفدار وجود دارد.
ورود ورزش فوتبال به عنوان یک پدیده مدرن در ایران و به صورت یک کالای فرهنگی با یک نوع تأخیر و پس افتادگی مواجه بوده است؛ یعنی علی رغم وارد کردن اسباب و وسایل آن، بخش فرهنگی به موازات بخش مادی وارد نشده است و مشاهده می کنیم که در زمینه شعار سازی که هم فرهنگی ترین و هم بدیهی ترین رفتار فرهنگی است و در عرصه فوتبال رواج دارد، علی رغم آنکه باشگاه ها عنوان فرهنگی را یدک می کشند، هیچ گونه کوششی صورت نگرفته است.
مطالعه انجام شده در شهر تهران (که به نظر می رسد در سایر شهرستان ها هم به همین گونه باشد) نشان می دهد که بخش فرهنگی باشگاه ها، هیچ نقشی در تدوین و تنظیم و تهیه شعارهای طرفداران ندارند و در الگوسازی در عرصه فرهنگ، نقشی ایفا نمی کنند.
منبع:www. pegahhowzeh.com