alamatesoall
06-04-2012, 07:58 PM
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
فرهنگ يک جامعه در تماميت خود از ارزشها، هنجارها و نهادهاى اجتماعى و ساير عناصر بههم پيوسته و منسجم تشکيل مىشود. تغيير در بخشى از فرهنگ، سبب ايجاد تنشها و فشارهائى در بافت ديگر قسمتهاى آن مىگردد و به ناگزير تناسبى که بين آن عنصر و عنصرهاى ديگر برقرار است، از ميان مىرود و در نتيجه پسافتادگى فرهنگى يا تأخر فرهنگى رخ مىدهد. پسافتادگى فرهنگى زمانى رخ مىدهد که در اثر تحولات سريع و شتابآلود، اختراع، نوآوري، رشد جمعيت يا پيدائى هر چيز متفاوت - سازش و تطابق اجتماعى دشوار مىشود و در نتيجه هماهنگى و سازش ميان جنبههاى مختلف يک فرهنگ از بين مىرود که اين خود مىتواند شرايط بروز بحران در فرهنگ را فراهم آورد.
براى مثال مىتوان به ترافيک سنگينى اشاره کرد که در همهٔ شهرهاى بزرگ ديده مىشود؛ زيرا ميان ساختن بزرگراهها و فرآيند مهندسى شهرى با افزايش سريع اتومبيلهائى که از اين بزرگراهها استفاده مىکنند. هماهنگى و همخوانى وجود ندارد. در اين صورت بايد گفت که در اين شهرها 'بزرگراهها' دچار پسافتادگى شده و مسئلهاى را به نام 'ترافيک' بهوجود آورده است.
بهطور کلي، اختراع اتومبيل ايجاب مىکند که دگرگونىهاى فراوانى در فرهنگ مادى و غيرمادى جامعه و از آن جمله در وضع کوچهها و خيابانها و خانهها و چگونگى توليد کارخانهها و چگونگى تفريح و کار مردم و وظايف پليس و دادگسترى پديد مىآيد، و بديهى است که همه اين دگرگونىها يکباره تحقق نمىيابند.
دربارهٔ پسافتادگى فرهنگى - يعنى عقبماندن فرهنگ غيرمادى از فرهنگ مادى و نتايج روانى و اجتماعى آن، پژوهشگران تحقيقات بسيارى کرده و ريشه بيشتر دردها، نابسامانىها و آسيبهاى اجتماعى معاصر را در آن جستجو کردهاند.
پسافتادگى فرهنگى موجب ايجاد تنشهائى در عناصر مختلف فرهنگى يک جامعه مىگردد و جامعه را بهسوى ناسازگارى مىکشاند، صورت نهائى اين ناسازگارى را 'بىسازمانى اجتماعي' (Disorganization) يا 'بحران اجتماعي' (Social) گويند.
چنانچه در ميان جنبههاى مختلف يک جامعه مانند: نهادها،ارزشها،هنجارها،گ وه بندی های اجتماعی ناهماهنگى بهوجود آيد.اين امر موجب ايجاد مشکلاتى مىگردد که جامعهٔ مزبور را از رسيدن به هدفهاى خاص فرهنگى و اجتماعى خود باز مىدارد؛ بهعنوان مثال: وقتى کارخانهاى دچار سانحه بزرگى مانند بمباران يا اشغال قواى بيگانه شود، سازمان خود را از دست مىدهد، کارگران کارخانه پريشان مىگردند و کارگاهها از اجراء کار خود باز مىمانند. يک شهر هنگامى که به سيلى موحش يا هجومى ناگهانى گرفتار آيد، بىسازمان مىشود. پس شهرنشينان دست از کارهاى خود مىکشند، و برآوردن نيازمندىهاى عمومى به دشوارى برمىخورد و هرج و مرج روى مىدهد. چنين وضعيتى را 'بىسازمانى اجتماعي' مىگويند.
در ايران مسائل خاص پسافتادگى فرهنگى از مدتها پيش تحت عناوين بحران هويت و يا 'غربزدگي' مطرح شده است. بايد يادآور شد که اگر پسافتادگى فرهنگي، يعنى تغيير سريعتر جنبههاى مادى و تکنولوژيکى فرهنگ از هنجارها و ارزشها و باورها براى مردم مغرب زمين مسئله است براى ما شرقىها بحران است. رشد تکنولوژى در غرب هر چه هست زائيدهٔ فرهنگ خود آنها است، ولى ما آنها را وارد کرده، همراه آن بسيارى از ارزشها و هنجارها و معيارهاى غربى را نيز وارد کردهايم. بنابراين، مشکل ما ابعاد وسيعترى دارد. شايد منظور استاد شهريار شاعر گرانقدر ايرانى که ما فريب 'حرفهاى دروغين تمدن را خوردهايم' همين بوده باشد.
غربزدگى به معنى شيفتگى در مقابل فرهنگ و تمدن غرب است و امروزه به شيوهٔ تفکرى گفته مىشود که مبناى آن خودباختگى و 'انسان محوري' در مقابل 'خدا محوري' است. غرب به هر حوزهٔ جغرافيائى اطلاق مىشود که اشاعهدهندهٔ بىخويشتني، جدائى از معنويت و دين است. در تمدن غربي، انسان از بُعد معنوى و الهى تهى شده و بهعنوان موجودى فقط مادى و مصرفى مطرح مىشود. مجدالملک (۱۲۸۷هـ.ق) مىنويسد: 'شترمرغهائى ايرانى (منظور فارغالتحصيلان ايرانى در غرب) که از بلاد خارج برگشتهاند و دولت و ملت ايران مبلغها در راه تربيت ايشان متضرر شدهاند، از علم ديپلمات و ساير علومى که به تحصيل آن مأمور بودهاند، معلومات آنها به دو چيز حصر شده است: استخفاف ملت و تخطئه دولت - در بدو ورود، پاى ايشان بند نمىشود که از اروپا آمدهاند. بلاد خارجه عجيب چيزها از آب بيرون آورده، گويا توقف آنجا با لذات مربى است و قلب ماهيت مىکند' .
فرهنگ يک جامعه در تماميت خود از ارزشها، هنجارها و نهادهاى اجتماعى و ساير عناصر بههم پيوسته و منسجم تشکيل مىشود. تغيير در بخشى از فرهنگ، سبب ايجاد تنشها و فشارهائى در بافت ديگر قسمتهاى آن مىگردد و به ناگزير تناسبى که بين آن عنصر و عنصرهاى ديگر برقرار است، از ميان مىرود و در نتيجه پسافتادگى فرهنگى يا تأخر فرهنگى رخ مىدهد. پسافتادگى فرهنگى زمانى رخ مىدهد که در اثر تحولات سريع و شتابآلود، اختراع، نوآوري، رشد جمعيت يا پيدائى هر چيز متفاوت - سازش و تطابق اجتماعى دشوار مىشود و در نتيجه هماهنگى و سازش ميان جنبههاى مختلف يک فرهنگ از بين مىرود که اين خود مىتواند شرايط بروز بحران در فرهنگ را فراهم آورد.
براى مثال مىتوان به ترافيک سنگينى اشاره کرد که در همهٔ شهرهاى بزرگ ديده مىشود؛ زيرا ميان ساختن بزرگراهها و فرآيند مهندسى شهرى با افزايش سريع اتومبيلهائى که از اين بزرگراهها استفاده مىکنند. هماهنگى و همخوانى وجود ندارد. در اين صورت بايد گفت که در اين شهرها 'بزرگراهها' دچار پسافتادگى شده و مسئلهاى را به نام 'ترافيک' بهوجود آورده است.
بهطور کلي، اختراع اتومبيل ايجاب مىکند که دگرگونىهاى فراوانى در فرهنگ مادى و غيرمادى جامعه و از آن جمله در وضع کوچهها و خيابانها و خانهها و چگونگى توليد کارخانهها و چگونگى تفريح و کار مردم و وظايف پليس و دادگسترى پديد مىآيد، و بديهى است که همه اين دگرگونىها يکباره تحقق نمىيابند.
دربارهٔ پسافتادگى فرهنگى - يعنى عقبماندن فرهنگ غيرمادى از فرهنگ مادى و نتايج روانى و اجتماعى آن، پژوهشگران تحقيقات بسيارى کرده و ريشه بيشتر دردها، نابسامانىها و آسيبهاى اجتماعى معاصر را در آن جستجو کردهاند.
پسافتادگى فرهنگى موجب ايجاد تنشهائى در عناصر مختلف فرهنگى يک جامعه مىگردد و جامعه را بهسوى ناسازگارى مىکشاند، صورت نهائى اين ناسازگارى را 'بىسازمانى اجتماعي' (Disorganization) يا 'بحران اجتماعي' (Social) گويند.
چنانچه در ميان جنبههاى مختلف يک جامعه مانند: نهادها،ارزشها،هنجارها،گ وه بندی های اجتماعی ناهماهنگى بهوجود آيد.اين امر موجب ايجاد مشکلاتى مىگردد که جامعهٔ مزبور را از رسيدن به هدفهاى خاص فرهنگى و اجتماعى خود باز مىدارد؛ بهعنوان مثال: وقتى کارخانهاى دچار سانحه بزرگى مانند بمباران يا اشغال قواى بيگانه شود، سازمان خود را از دست مىدهد، کارگران کارخانه پريشان مىگردند و کارگاهها از اجراء کار خود باز مىمانند. يک شهر هنگامى که به سيلى موحش يا هجومى ناگهانى گرفتار آيد، بىسازمان مىشود. پس شهرنشينان دست از کارهاى خود مىکشند، و برآوردن نيازمندىهاى عمومى به دشوارى برمىخورد و هرج و مرج روى مىدهد. چنين وضعيتى را 'بىسازمانى اجتماعي' مىگويند.
در ايران مسائل خاص پسافتادگى فرهنگى از مدتها پيش تحت عناوين بحران هويت و يا 'غربزدگي' مطرح شده است. بايد يادآور شد که اگر پسافتادگى فرهنگي، يعنى تغيير سريعتر جنبههاى مادى و تکنولوژيکى فرهنگ از هنجارها و ارزشها و باورها براى مردم مغرب زمين مسئله است براى ما شرقىها بحران است. رشد تکنولوژى در غرب هر چه هست زائيدهٔ فرهنگ خود آنها است، ولى ما آنها را وارد کرده، همراه آن بسيارى از ارزشها و هنجارها و معيارهاى غربى را نيز وارد کردهايم. بنابراين، مشکل ما ابعاد وسيعترى دارد. شايد منظور استاد شهريار شاعر گرانقدر ايرانى که ما فريب 'حرفهاى دروغين تمدن را خوردهايم' همين بوده باشد.
غربزدگى به معنى شيفتگى در مقابل فرهنگ و تمدن غرب است و امروزه به شيوهٔ تفکرى گفته مىشود که مبناى آن خودباختگى و 'انسان محوري' در مقابل 'خدا محوري' است. غرب به هر حوزهٔ جغرافيائى اطلاق مىشود که اشاعهدهندهٔ بىخويشتني، جدائى از معنويت و دين است. در تمدن غربي، انسان از بُعد معنوى و الهى تهى شده و بهعنوان موجودى فقط مادى و مصرفى مطرح مىشود. مجدالملک (۱۲۸۷هـ.ق) مىنويسد: 'شترمرغهائى ايرانى (منظور فارغالتحصيلان ايرانى در غرب) که از بلاد خارج برگشتهاند و دولت و ملت ايران مبلغها در راه تربيت ايشان متضرر شدهاند، از علم ديپلمات و ساير علومى که به تحصيل آن مأمور بودهاند، معلومات آنها به دو چيز حصر شده است: استخفاف ملت و تخطئه دولت - در بدو ورود، پاى ايشان بند نمىشود که از اروپا آمدهاند. بلاد خارجه عجيب چيزها از آب بيرون آورده، گويا توقف آنجا با لذات مربى است و قلب ماهيت مىکند' .