O M I D
05-06-2012, 06:32 PM
http://pnu-club.com/imported/2012/05/217.jpg
نمایش بازیگوشانه در دام افتادن چند جوان امریكایی در كلبهیی دورافتاده، اسیر شدنشان در یك بازی مرگبار كه این بار تماشاگران ویژهیی نیز دارد....
كلبه در جنگل (2011)
كارگردان: درو گودارد
فیلمنامهنویسان: جاس ویدون و درو گودارد
مدیر فیلمبرداری: پیتر دمینگ
تدوینگر: لیزا لاسك
سازنده موسیقی: دیوید جولیان
بازیگران: سیگورنی ویور (كارگردان)، كریستن كانلی (دنا)، كریس همزورث (كورت)، آنا هوچینسون (جولز)، فران كرانز (ماركی)، جس ویلیامز (هولدن)، ریچارد جنكینز (سیترسون) و بردلی ویتفورد (هادلی)
امتیازها: سایت ایامدیبی (2/8 از 10)، سایت متاكریتیك (72 از 100)
نمایش بازیگوشانه در دام افتادن چند جوان امریكایی در كلبهیی دورافتاده، اسیر شدنشان در یك بازی مرگبار كه این بار تماشاگران ویژهیی نیز دارد، مواجهه آنها با وحشت و امور وحشتزا و دست آخر پایانی فاجعهبار برای تكتك شخصیتهای درگیر، همچون چند فیلم مهم سالهای اخیر و به ویژه «جیغ 4» (وس كریون- 2011) سرشار است از خودارجاعی و خودآگاهی.
وس كریون كاركشته كه 16 سال پیش در «جیغ» در بازآفرینی جهانی جوانپسند، بیرحم و بیشك خوشنقش و نگار موفقیت مالی و تحسین منتقدان را تجربه كرده بود، آرامآرام در طول زمان زوال كیفی آن را نیز به نظاره نشست. دنبالههای فیلم، هیچگاه طراوت و اصالت فیلم مرجع را تكرار نكردند و نهایتا دستپخت همه عوامل دستاندركار آنقدر شور شد كه مجموعه هجویههایی كه با نام «فیلم ترسناك» بر مجموعه فیلمهای «جیغ» و دیگر آثار محبوب ژانر وحشت سالهای دور و نزدیك ساخته شده بودند، از خودشان جذابتر و سرگرمكنندهتر به نظر میرسیدند و طرفداران ویژهتر و چهبسا پرشمارتری نیز یافتند. همین موضوع باعث شد كه كریون در «جیغ 4» در یك رویكرد- به تعبیری- پستمدرن و در قالبی جدی اما تاحد زیادی همراه با بازیگوشی برای رهایی از ابتذال و سقوط –گویی- اجتنابناپذیر نهایی و همچنین برای ادامه دادن این بازی از قرار معلوم همچنان پرطرفدار، با نگاهی طعنهوار به قواعد و كاركردهای دنبالهسازی و طعنه به آثاری همچون سری فیلمهای «اره» كه گویی در هر فیلم تنها هولناكتر، منزجرتر، عذابآورتر و اساسا از خلاقیت تهی شدند و دستاورد دیگری نداشتند، یگانه راه نجات فیلمش را در خود «بازی» با برخی از درونمایهها و اجزای ژانر وحشت و همچنین پیوند اصول بقا در دنیا و در دنیای سرگرمیسازی دید.
اگر «جیغ4» فرصتی را برای كارگردانش فراهم كرد تا خلاقانه نهتنها به گونه و زیرگونه سینمایی اثر و بیشك خود دنیای مجموعه فیلمهای «جیغ» برگردد، از آنها تغذیه كند و دست آخر به محصول نهایی كیفیت یگانهیی ببخشد، اینجا در جهان «كلبه در جنگل» كارگردان به همراه فیلمنامهنویساش این امكان را یافتند تا در دل یك دنیای به ظاهر جدی به تدریج به هجو تمام كلیشهها، قرارداد ما و عناصر ژانر وحشت دست بزنند. مهمترین بخش هجوآلود اثر نه بیمعنی شدن تدریجی همهچیز (از كلبه و تاریكی مردگان متحرك گرفته تا مسائل عمیقتری چون بقا و رهایی و دگردیسی) كه شاید برجسته شدن هجو پرسش همیشگی و كلیدی ما در برخورد با آثاری در همین حال و هواست.
ما از آن زمان كه اجازه تماشای فیلمهایی از این دست را پیدا كردهایم، گهگاه در طول فیلمها یا خارج از سالن سینما از خود میپرسیم كه چرا بیشتر اوقات این جوانان هستند كه بهایی اینچنین سنگین برای جذابیتها و شادابیشان میپردازند و اینچنین سلاخی و قلع و قمع میشوند؟ و آیا اساسا مستحق چنین سرنوشتی هستند؟ پرسش ما بارها و بارها با جواب و بیجواب تكرار شده و گویی دیرزمانی است كه همگی بدون سختگیری همچنان با لذت(؟) به تماشای این انتقام از جوانی و سبكسری مشغولیم. حضور پایانی سیگورنی ویور، قهرمان زن كلیدی باقی مانده از نبرد با بیگانگان و موجودات فرازمینی، در مجموعه فیلمهای «بیگانگان» كه تبدیل به یكی از شمایل دوران و تاریخ سینما شد، آن هم در نقش كارگردان پشت پرده تمام ماجراها و دیالوگهای توجیهگر پوچ نهاییاش در دل هرج و مرج پیش آمده و در یكقدمی آخرالزمان و پاسخ به پرسش بنیادی ابتدایی كه حال در پایان آخرالزمانی اثر بهشدت بیمعنا و مضحك هم شده، در نهایت به سخره گرفتن چرایی و چگونگی و چهبسا اساس آن پرسش ختم میشود. سیگورنی ویور البته پیش از این نیز در سال گذشته در فیلم كمدی/ علمی تخیلی «پاول» (گرگ ماتولا-2011) و پیشتر «آواتار» (جیمز كامرون-2009) در شكلگیری جهان بیآرامش و پرزد و خورد فیلمها خواسته یا ناخواسته نقش داشت و خب بهایش را هم به طرز فجیعی پرداخت (سفینه فضایی پاول او را خیلی تمیز له كرد!) در زمانهیی كه قهرمان و نجاتدهنده قدیمی و یگانهفردی كه اندك امیدی برای بقای انسان(؟!) در او دیده میشد، حال در مقام همهكاره مسوول فاجعهیی انسانی (حال گیریم كمدی تخیلیاش) میشود و كار را به جایی میرساند كه موجودات فرازمینی دوستداشتنیتر جلوه میكنند. بیشك پرسشهایی از جنس «چرا ما؟» بیشتر بر بلاهت دلالت میكنند تا چیز دیگر.
بدون شك «كلبه در جنگل» میخواسته با همه «بیماران»، همراهان، سازندگان و مصرفكنندگانی كه «با» و «از» ترس و دنیای وحشت هم تغذیه میكنند، هم كسب و كار و هم لذتی وافر و بیمارگونه را تجربه میكنند، با لحنی شوخطبعانه هم بازی كند و آنها را به سخره و پرسش بگیرد و هم در جهتی دیگر تماشاگر خودش را بازی دهد. حتی میتوان یك قدم فراتر رفت و فیلم را انتقامی از تاریخ سینمای وحشت دانست. اما اینكه فیلم در برخورد با ایده درخشان انباری از كابوسها در انتهای دنیای نمایش/ دنیای واقعی و به پرسش گرفتن همه، خودش را چندان جدی نمیگیرد، باعث شده كیفیتی دوگانه پیدا كند. از یك طرف با فیلمی مواجهیم كه با تركیب هجو و خشونتی برآمده از درهمآمیزی دنیاهای مختلفی از جنس «نمایش ترومن» (پیتر ویر- 1998) و نمونههایی چون «خوابگاه» (الی راث-2005) در مقایسه با اثر فیوچریستیك و پرسر و صدایی چون «بازیهای گرسنگی» (گری راس-2012) كه آن هم به تركیب «نمایش ترومن» و «پیكار دستهجمعی/ بتل رویال» (كینیجی فوكاساكو – 2000) دست زده بود، به مراتب موفقتر به نظر میرسد.
شكست «بازیهای گرسنگی» (و البته عامل موفقیتش در گیشههای اروپا و امریكا) در همانجایی رخ میدهد كه هم اسیر زرق و برق خودش شده است و هم خودش را بیاندازه جدی میگیرد و هم در این جدی گرفتن، نوعی شرمندگی به چشم میخورد، در نتیجه در بخش ابتداییاش كه به آمادگی نوجوانان/ جوانان برای شركت در «نبرد برای بقا» میپردازد، قابل تحملتر از بخشهای درگیریهای آنهاست كه بر اثر شرمندگی و برای به دست آوردن تماشاگر بیشتر در نمایش خشونت خست به خرج میدهد و آرامآرام ملالآور و كشدار میشود و حتی تمهید جایگزینی و برجسته كردن عشق و فداكاری نیز نهتنها آن را نجات نمیدهد كه باعث نابودی نهاییاش هم میشود. مساله شرطبندی روی بازیگران كه در هر دو فیلم تكرار میشود، خود مثال مناسبی برای مقایسه آنهاست و خب خونسردی آدمهایی از جنس مردمان همین روزگار خودمان كه روی سرنوشت شخصیتهای درگیر بازی شرط میبندند و برای قلع و قمعشان پایكوبی میكنند، در «كلبه در جنگل» هم هولناكتر است و هم ملموستر تا «بازیهای گرسنگی» كه این حجم قساوت افسارگسیخته در شلوغی و آب و رنگ دنیای آینده گم میشود.
از طرف دیگر اینكه «كلبه درجنگل» كه میتوانست با پرداختی كمی سردتر یا آرامتر لحن آثار مستقل یا اروپایی را به خود بگیرد (تیتراژ ابتدایی فیلم با آن گفتوگوی ابزورد دو مسوول اجرایی و آشكار شدن ناگهانی حروف و موسیقی انفجاری شاید بیش از هرچیزی یادآور نوعی بازتولید پوچ و شوخطبعانه «بازیهای مضحك» (میشاییل هانكه- 1997) باشد) و آنچنان كه باید و شاید موفق نمیشود (اگر فیلم این اندازه با عجله دست خودش را در نمایشبازی و نمایشی بودن همهچیز رو نمیكرد شاید حال با فیلم تاثیرگذارتری طرف بودیم) و اینكه چرا بلوا و سلاخی سوررئال فصل پایانی فیلم (كه مكان رخ دادن حوادثش ادای دینی به «درخشش» (1980) استنلی كوبریك نیز هست) نمیتواند ذرهیی به چیزی مانند دنیای افراطی و پایان خونبار و جنونآمیز اثر افراطی و مستقلی چون «Braindea» (پیتر جكسن-1992) نزدیك شود، دقیقا به هالیوود و استانداردهایش برمیگردد و خب در نهایت با فیلمی روبهرو میشویم سرگرمكننده و مفرح كه در كلیشهزدایی و هجو كلیشهها و دنیای خویش- متاسفانه- باز كلیشهیی عمل میكند.
نمایش بازیگوشانه در دام افتادن چند جوان امریكایی در كلبهیی دورافتاده، اسیر شدنشان در یك بازی مرگبار كه این بار تماشاگران ویژهیی نیز دارد....
كلبه در جنگل (2011)
كارگردان: درو گودارد
فیلمنامهنویسان: جاس ویدون و درو گودارد
مدیر فیلمبرداری: پیتر دمینگ
تدوینگر: لیزا لاسك
سازنده موسیقی: دیوید جولیان
بازیگران: سیگورنی ویور (كارگردان)، كریستن كانلی (دنا)، كریس همزورث (كورت)، آنا هوچینسون (جولز)، فران كرانز (ماركی)، جس ویلیامز (هولدن)، ریچارد جنكینز (سیترسون) و بردلی ویتفورد (هادلی)
امتیازها: سایت ایامدیبی (2/8 از 10)، سایت متاكریتیك (72 از 100)
نمایش بازیگوشانه در دام افتادن چند جوان امریكایی در كلبهیی دورافتاده، اسیر شدنشان در یك بازی مرگبار كه این بار تماشاگران ویژهیی نیز دارد، مواجهه آنها با وحشت و امور وحشتزا و دست آخر پایانی فاجعهبار برای تكتك شخصیتهای درگیر، همچون چند فیلم مهم سالهای اخیر و به ویژه «جیغ 4» (وس كریون- 2011) سرشار است از خودارجاعی و خودآگاهی.
وس كریون كاركشته كه 16 سال پیش در «جیغ» در بازآفرینی جهانی جوانپسند، بیرحم و بیشك خوشنقش و نگار موفقیت مالی و تحسین منتقدان را تجربه كرده بود، آرامآرام در طول زمان زوال كیفی آن را نیز به نظاره نشست. دنبالههای فیلم، هیچگاه طراوت و اصالت فیلم مرجع را تكرار نكردند و نهایتا دستپخت همه عوامل دستاندركار آنقدر شور شد كه مجموعه هجویههایی كه با نام «فیلم ترسناك» بر مجموعه فیلمهای «جیغ» و دیگر آثار محبوب ژانر وحشت سالهای دور و نزدیك ساخته شده بودند، از خودشان جذابتر و سرگرمكنندهتر به نظر میرسیدند و طرفداران ویژهتر و چهبسا پرشمارتری نیز یافتند. همین موضوع باعث شد كه كریون در «جیغ 4» در یك رویكرد- به تعبیری- پستمدرن و در قالبی جدی اما تاحد زیادی همراه با بازیگوشی برای رهایی از ابتذال و سقوط –گویی- اجتنابناپذیر نهایی و همچنین برای ادامه دادن این بازی از قرار معلوم همچنان پرطرفدار، با نگاهی طعنهوار به قواعد و كاركردهای دنبالهسازی و طعنه به آثاری همچون سری فیلمهای «اره» كه گویی در هر فیلم تنها هولناكتر، منزجرتر، عذابآورتر و اساسا از خلاقیت تهی شدند و دستاورد دیگری نداشتند، یگانه راه نجات فیلمش را در خود «بازی» با برخی از درونمایهها و اجزای ژانر وحشت و همچنین پیوند اصول بقا در دنیا و در دنیای سرگرمیسازی دید.
اگر «جیغ4» فرصتی را برای كارگردانش فراهم كرد تا خلاقانه نهتنها به گونه و زیرگونه سینمایی اثر و بیشك خود دنیای مجموعه فیلمهای «جیغ» برگردد، از آنها تغذیه كند و دست آخر به محصول نهایی كیفیت یگانهیی ببخشد، اینجا در جهان «كلبه در جنگل» كارگردان به همراه فیلمنامهنویساش این امكان را یافتند تا در دل یك دنیای به ظاهر جدی به تدریج به هجو تمام كلیشهها، قرارداد ما و عناصر ژانر وحشت دست بزنند. مهمترین بخش هجوآلود اثر نه بیمعنی شدن تدریجی همهچیز (از كلبه و تاریكی مردگان متحرك گرفته تا مسائل عمیقتری چون بقا و رهایی و دگردیسی) كه شاید برجسته شدن هجو پرسش همیشگی و كلیدی ما در برخورد با آثاری در همین حال و هواست.
ما از آن زمان كه اجازه تماشای فیلمهایی از این دست را پیدا كردهایم، گهگاه در طول فیلمها یا خارج از سالن سینما از خود میپرسیم كه چرا بیشتر اوقات این جوانان هستند كه بهایی اینچنین سنگین برای جذابیتها و شادابیشان میپردازند و اینچنین سلاخی و قلع و قمع میشوند؟ و آیا اساسا مستحق چنین سرنوشتی هستند؟ پرسش ما بارها و بارها با جواب و بیجواب تكرار شده و گویی دیرزمانی است كه همگی بدون سختگیری همچنان با لذت(؟) به تماشای این انتقام از جوانی و سبكسری مشغولیم. حضور پایانی سیگورنی ویور، قهرمان زن كلیدی باقی مانده از نبرد با بیگانگان و موجودات فرازمینی، در مجموعه فیلمهای «بیگانگان» كه تبدیل به یكی از شمایل دوران و تاریخ سینما شد، آن هم در نقش كارگردان پشت پرده تمام ماجراها و دیالوگهای توجیهگر پوچ نهاییاش در دل هرج و مرج پیش آمده و در یكقدمی آخرالزمان و پاسخ به پرسش بنیادی ابتدایی كه حال در پایان آخرالزمانی اثر بهشدت بیمعنا و مضحك هم شده، در نهایت به سخره گرفتن چرایی و چگونگی و چهبسا اساس آن پرسش ختم میشود. سیگورنی ویور البته پیش از این نیز در سال گذشته در فیلم كمدی/ علمی تخیلی «پاول» (گرگ ماتولا-2011) و پیشتر «آواتار» (جیمز كامرون-2009) در شكلگیری جهان بیآرامش و پرزد و خورد فیلمها خواسته یا ناخواسته نقش داشت و خب بهایش را هم به طرز فجیعی پرداخت (سفینه فضایی پاول او را خیلی تمیز له كرد!) در زمانهیی كه قهرمان و نجاتدهنده قدیمی و یگانهفردی كه اندك امیدی برای بقای انسان(؟!) در او دیده میشد، حال در مقام همهكاره مسوول فاجعهیی انسانی (حال گیریم كمدی تخیلیاش) میشود و كار را به جایی میرساند كه موجودات فرازمینی دوستداشتنیتر جلوه میكنند. بیشك پرسشهایی از جنس «چرا ما؟» بیشتر بر بلاهت دلالت میكنند تا چیز دیگر.
بدون شك «كلبه در جنگل» میخواسته با همه «بیماران»، همراهان، سازندگان و مصرفكنندگانی كه «با» و «از» ترس و دنیای وحشت هم تغذیه میكنند، هم كسب و كار و هم لذتی وافر و بیمارگونه را تجربه میكنند، با لحنی شوخطبعانه هم بازی كند و آنها را به سخره و پرسش بگیرد و هم در جهتی دیگر تماشاگر خودش را بازی دهد. حتی میتوان یك قدم فراتر رفت و فیلم را انتقامی از تاریخ سینمای وحشت دانست. اما اینكه فیلم در برخورد با ایده درخشان انباری از كابوسها در انتهای دنیای نمایش/ دنیای واقعی و به پرسش گرفتن همه، خودش را چندان جدی نمیگیرد، باعث شده كیفیتی دوگانه پیدا كند. از یك طرف با فیلمی مواجهیم كه با تركیب هجو و خشونتی برآمده از درهمآمیزی دنیاهای مختلفی از جنس «نمایش ترومن» (پیتر ویر- 1998) و نمونههایی چون «خوابگاه» (الی راث-2005) در مقایسه با اثر فیوچریستیك و پرسر و صدایی چون «بازیهای گرسنگی» (گری راس-2012) كه آن هم به تركیب «نمایش ترومن» و «پیكار دستهجمعی/ بتل رویال» (كینیجی فوكاساكو – 2000) دست زده بود، به مراتب موفقتر به نظر میرسد.
شكست «بازیهای گرسنگی» (و البته عامل موفقیتش در گیشههای اروپا و امریكا) در همانجایی رخ میدهد كه هم اسیر زرق و برق خودش شده است و هم خودش را بیاندازه جدی میگیرد و هم در این جدی گرفتن، نوعی شرمندگی به چشم میخورد، در نتیجه در بخش ابتداییاش كه به آمادگی نوجوانان/ جوانان برای شركت در «نبرد برای بقا» میپردازد، قابل تحملتر از بخشهای درگیریهای آنهاست كه بر اثر شرمندگی و برای به دست آوردن تماشاگر بیشتر در نمایش خشونت خست به خرج میدهد و آرامآرام ملالآور و كشدار میشود و حتی تمهید جایگزینی و برجسته كردن عشق و فداكاری نیز نهتنها آن را نجات نمیدهد كه باعث نابودی نهاییاش هم میشود. مساله شرطبندی روی بازیگران كه در هر دو فیلم تكرار میشود، خود مثال مناسبی برای مقایسه آنهاست و خب خونسردی آدمهایی از جنس مردمان همین روزگار خودمان كه روی سرنوشت شخصیتهای درگیر بازی شرط میبندند و برای قلع و قمعشان پایكوبی میكنند، در «كلبه در جنگل» هم هولناكتر است و هم ملموستر تا «بازیهای گرسنگی» كه این حجم قساوت افسارگسیخته در شلوغی و آب و رنگ دنیای آینده گم میشود.
از طرف دیگر اینكه «كلبه درجنگل» كه میتوانست با پرداختی كمی سردتر یا آرامتر لحن آثار مستقل یا اروپایی را به خود بگیرد (تیتراژ ابتدایی فیلم با آن گفتوگوی ابزورد دو مسوول اجرایی و آشكار شدن ناگهانی حروف و موسیقی انفجاری شاید بیش از هرچیزی یادآور نوعی بازتولید پوچ و شوخطبعانه «بازیهای مضحك» (میشاییل هانكه- 1997) باشد) و آنچنان كه باید و شاید موفق نمیشود (اگر فیلم این اندازه با عجله دست خودش را در نمایشبازی و نمایشی بودن همهچیز رو نمیكرد شاید حال با فیلم تاثیرگذارتری طرف بودیم) و اینكه چرا بلوا و سلاخی سوررئال فصل پایانی فیلم (كه مكان رخ دادن حوادثش ادای دینی به «درخشش» (1980) استنلی كوبریك نیز هست) نمیتواند ذرهیی به چیزی مانند دنیای افراطی و پایان خونبار و جنونآمیز اثر افراطی و مستقلی چون «Braindea» (پیتر جكسن-1992) نزدیك شود، دقیقا به هالیوود و استانداردهایش برمیگردد و خب در نهایت با فیلمی روبهرو میشویم سرگرمكننده و مفرح كه در كلیشهزدایی و هجو كلیشهها و دنیای خویش- متاسفانه- باز كلیشهیی عمل میكند.