O M I D
05-02-2012, 07:37 PM
علوم انسانی دینی بنا به دو دلیل نوعی الهیات شبه پوزیتیویستی است: الف) پوزیتیویست ها سودای صدق عینی و حقیقت مطلق را در سر می پروراندند؛ صدقی مبتنی بر مشاهده و برآمده از تجربیات عینی. علوم انسانی دینی هم به دنبال صدق عینی و حقیقت مطلق است اما صدقی مبتنی بر متون دینی، کتب مقدس و سنت. به این ترتیب که یافته هایمان را به دادگاه شریعت می بریم و از ناحیه آن صلاحیت یا عدم صلاحیت کسب می کنیم(فرض شریعت به مثابه معیار حق و باطل، معیاری خدشه ناپذیر و ازلی و ابدی، نه امری تاریخی و زمانمند). ب) پوزیتیویست ها با تکیه بر اصل تحقیق پذیری(آزمون پذیری) معیاری نیز برای معنا دست و پا کردند: هر آن گزاره ای که قابلیت تحقیق تجربی داشته باشد معنادار نیز هست. پس گزاره های متافیزیک، دین و اخلاق بی معنا هستند. علوم انسانی دینی هم معیار معناداری خود را دارد: هر آنچه که با آموزه های دینی بخواند، معنادار و در غیر این صورت بی معنا است. از این نتیجه می شود که تفکر غرب در کلیت اش چون با آموزه های توحیدی همخوانی ندارد پس بی معنا و کاذب است و عقل سلیم حکم می کند که وقت و توان خود را به پای تفکری باطل و بی معنا هدر ندهیم. نظریه پردازان علوم انسانی دینی یک نکته اساسی را فراموش می کنند: آنها نمی دانند که معنا و صدق در عرصه علوم انسانی، اموری بین الاذهانی و حاصل وفاق عام هستند و بکارگیری مدل پوزیتیویستی در رسیدن به معنا و صدق در این عرصه مدت مدیدی است از رده خارج شده است. این نگاه شبه پوزیتیویستی به علوم انسانی و سودای دینی کردن آن، هم علوم انسانی را نابود می کند و هم دین را. علوم انسانی و دین هر دو مظاهر فرهنگ یک قوم هستند و دست اندازی شبه پوزیتیویستی بر آنها در وهله اول فرهنگ را به نابودی خواهد کشاند.