PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : خیانت درخیانت!



tania
05-01-2012, 08:47 PM
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

گرفتار شده ام و نمي دانم چه طور خودم را از شر اين همه مشکل نجات بدهم. قصه زندگي ام از اين قرار است که در دوران دانشجويي با دختر خانمي آشنا شدم و احساس مي کردم با تمام وجودم دوستش دارم.من پس از مدتي به پدر و مادرم اعلام کردم هرچه سريع تر به خواستگاري دختر مورد علاقه ام بروند. اما خانواده ام با انجام تحقيقاتي متوجه شدند ميترا قبلا يک ازدواج نافرجام را تجربه کرده است و گويا خانواده خوبي ندارد. والدينم مخالفت شديد خود را با اين ازدواج اعلام کردند و با توجه به اين که نگرانم بودند آستين هايشان را بالا زدند و تصميم گرفتند مرا داماد کنند.

مرد جوان در دايره اجتماعي کلانتري احمدآباد مشهد افزود: پس از مشورت هايي که در جمع خانواده انجام شد همراه پدر و مادرم به خواستگاري دختر يکي از اقوام رفتم و او را به عقد خودم درآوردم. سال ها به سرعت سپري شد و من از همسرم و زندگي ام واقعا راضي بودم چون همه چيز بر وفق مراد پيش مي رفت. اما افسوس که قدر خوشبختي ام را ندانستم و با ندانم کاري مشکلات بزرگي براي خودم درست کردم.راستش را بخواهيد يک روز به طور اتفاقي با ميترا روبه رو شدم. ما چند دقيقه اي با همديگر صحبت کرديم و او در حالي که به چشمانم خيره شده بود و لبخند تلخي بر چهره داشت گفت يک ازدواج نافرجام ديگر را نيز تجربه کرده است.نمي دانم چرا با شنيدن اين حرف غم سنگيني روي سينه ام نشست و احساس مسئوليت احمقانه اي به من دست داد. ميترا آن روز شماره تلفنم را گرفت و چون دلم برايش مي سوخت به او گفتم اگر مشکلي داشتيد در خدمت شما هستم.مرد جوان آهي کشيد و افزود: ديدار با ميترا واقعا فکرم را مشغول کرده بود و نمي توانستم او را از ذهنم پاک کنم. تا اين که همان روز بعدازظهر پيامکي عاشقانه از طريق تلفن همراهم دريافت کردم. من که حدس مي زدم اين پيامک را ميترا ارسال کرده باشد به شماره تلفن مورد نظر زنگ زدم.

حدسم درست بود و خودش جوابم را داد. متاسفانه من با سوءاستفاده از اعتماد همسر نازنينم ارتباط پيامکي و تلفني خودم را با اين زن ادامه دادم و پس از مدتي نيز پليس ما را به اتهام رابطه نامشروع دستگير کرد. با اين وضعيت همسرم که انتظار چنين خيانتي نداشت طلاقش را گرفت و خانواده ام نيز مرا طرد کردند. به ناچار با ميترا ازدواج کردم و زندگي نکبت باري را آغاز کردم. الان ۲ سال از اين ماجرا مي گذرد و همسر سابقم ازدواج کرده است. اما من مانده ام با اين زن معتاد که به تازگي فهميده ام پول هايم را براي پسري جوان خرج مي کند و... دارم ديوانه مي شوم و اين بلايي است که خودم به سر خودم آورده ام.