negar92
04-15-2012, 11:16 AM
از امروز تا فرجام این احتضار تنها سکوت خواهم کرد با سکوتم سخن خواهم گفت، قصه خواهم گفت. با سکوتم مهربانی خواهم کرد و خواهم بخشید. با سکوتم تنها هستم،آسوده و سبکبال. با سکوتم پاک می مانم و . . . با سکوتم عاشق می شوم. چه سخن ها در این سکوت است که در هیچ گفتگویی نگنجد. با سکوت چه عجیب می توان مهر ورزید و دوست داشت که با هزاران "دوستت دارم" پر از ریا نتوان. با سکوت چه زیبا می توان زشتی ها را ندید؛ یا بهتر بگویم: چه زیبا می توان زشتی ها را زیبا دید، که زشتی و زیبایی در دریچه نگاه ما است که زشت یا زیبا می شوند !آه! که چه موهبت شگفت انگیزی است سکوت با سکوتم "او"ی خویش را فقط در خویشتن نگاه می دارم. با کسان و ناکسان از او سخن نمی گویم؛ که می دانم که سکوتم از گفتارم بر گوش آن بیگانگان گویاتر است. با سکوتم به خود می بالم. که بالیدن مرا حاجت به گوش دیگران نیست، ولی به سکوت، آری، هست با سکوتم با خویشم. خویشتن خویش را یافته ام. با داشتن آن دیگر چه می خواهم؟ مگر نه هرچه آغاز، هرچه پرواز و هرچه عشق از این خویشتن آغاز می شود با سکوتم به تنها پرواز کردن عادت می کنم و چه آسودگی و رهایشی است در این تنهایی! چه شکوهی دارد وقتی تنها به دیدار او می روی. این سکوت چه عجیب پرواز تو را آسان می کند و تو را از هرچه دام و قفس است می رهاند. از هرچه آلودگی پاک می کند و از هرچه تعلق آزاد. اصلا سخن گفتن برای چه است؟ چرا باید بگویم؟ چه باید بگویم؟ با که بگویم؟ مگر از عشق می توان سخن گفت؟ اصلا چرا باید عشق را به زبان آلود؟ مگر نه عشقی که به زبان آید، عشق نمایی بیش نیست که مدعیان بی عشق به آن می بالند! چه پاک و بی ریا و آینه واری تو ای سکوت وگرنه صادقانه ترین سلام ها سلام هایی است که با نگاه خویش می کنیم؟ مگر نه هرچه گفتن و سخن و کلام و بحث و مجادله است، کم یا زیاد به چاشنی ریا آمیخته است؟