tania
01-24-2012, 01:21 PM
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
هیچی برایم مهم نبود و اصلا یک لحظه هم دوست نداشتم فکر کنم که کجا هستم ، چه کار می کنم و سرنوشتم به چه لجنزاری منتهی خواهد شد. فساد اخلاقی برایم چیزی باقی نگذاشته بود که بخواهم نسبت به آن تعصب و حساسیت به خرج دهم . اما باور کنید ته دلم پشیمان بودم و آرزو می کردم ای کاش بتوانم توبه کنم و زندگی ام را از نو بسازم.
با اینکه بیست سال بیشتر ندارم ولی تا به حال ۳ بار ازدواج کرده ام . در سن ۱۳ سالگی مسئولیت سختی بر دوشم گذاشته شد و مجبور بودم هر روز از دوستان پدرم که برای مصرف مواد مخدر به خانه ما رفت و آمد داشتند پذیرایی کنم و آتش قلیان آن ها را چاق کنم.
در بین دوستان بی سر و پای پدرم، مرد ۴۷ ساله ای با نگاه شیطانی خود دنبالم می کرد و چند بار نیز وقتی در خانه تنها بودم قصد مزاحمت داشت ، اما می ترسیدم در این باره چیزی به پدر و مادرم بگویم ، چون او برای والدینم مواد مخدر تهیه می کرد.
یک روز دوست پدرم دفترچه یادداشت خود را از جیبش در آورد و گفت: چوب خط شما پر شده است و حساب تان خیلی سنگین شده ، بهتر است زودتر تسویه حساب کنید.
پدرم با اظهار عجز از او وقت خواست تا بتواند این پول را فراهم کند اما آن روز، هاشم پیشنهادی را مطرح کرد که باعث بدبختی و سیاه روزی ام شد. او با وجود این که زن و بچه داشت و من هم همسن دخترش بودم ، گفت : اگر ۳ ماه دخترتان با من ازدواج موقت کند هم حساب گذشته تان تسویه می شود و هم یک میلیون تومان پول به شما می دهم تا کمی از قر ض های دیگرتان را پرداخت کنید.
در این لحظه پدرم گفت : به قد این بچه نگاه نکنید او فقط ۱۵ سال سن دارد و ما نمی توانیم چنین کاری بکنیم اما تهدید های هاشم باعث شد تا خانواده ام با این مسئله کنار بیایند و مرا به عقد موقت آن مرد هوسران در آوردند.
او ۴ ماه مرا همراه خود به خانه ای در یکی از روستاهای نزدیک برد و پس از آن که به خواسته های پلید خود رسید گفت می توانم با یکی از دوستانش که آدم ثروتمندی است نیز رابطه داشته باشم و پول خوبی به جیب بزنم.
با شنیدن این حرف دیگر نتوانستم طاقت بیاورم و از آن خانه لعنتی فرار کردم و به کمک مردی جوان به منزل پدرم برگشتم . به این ترتیب بود که قرار داد من و هاشم باطل شد و به زندگی نکبت بار خود ادامه دادم.
ازدواج دوم من با مردی ۵۰ ساله بود که پول باد آورده اش از پارو بالا می رفت. این مرد نیز فقط به دنبال عیاشی و خوشگذرانی بود و مرا به عنوان زنی مطلقه به عقد خود درآورد.
پدرم که پول مفت زیر زبانش مزه کرده بود به من تأکید می کرد تا می توانی با حیله و نیرنگ این مرد ثروتمند را سرکیسه کن و … !
متأسفانه با این که این مرد را هفته ای دو روز بیشتر نمی دیدم اما رفت و آمد با او باعث شد به دام مواد مخدر بیفتم . هنوز چند ماه از ازدواج ما نگذشته بود که پلیس شوهرم را به اتهام حمل مواد مخدر دستگیر کرد و او به حبس ابد محکوم شد.
در این شرایط من با راهنمایی یکی از دوستان پدرم که از نظر فکری در سطح بالایی قرار دارد ولی اعتیاد وجودش را از بین برده، تقاضای طلاق دادم و به خانه پدرم برگشتم.
یک سال از این ماجرا گذشت و خانواده ام با مبلغ ۳ میلیون و ۵۰۰ هزار تومان وجه نقد که از بابت مهریه ام گرفته بودند مخارج بساط دود و دم خود را مهیا کردند و صدای شان در نیامد.
در این مدت من نیز خودم را داخل خانه زندانی کرده بودم و کمتر در جامعه ظاهر می شدم تا این که پدرم با توسل به زور و تهدید مرا به عقد پیرمردی درآورد که بیمار و از کار افتاده بود.
در واقع به خاطر کلفتی و مراقبت از پیرمرد با او محرم شدم و پا به خانه ای گذاشتم که نیمی از موهای سرم را در جوانی سفید کرد. پیرمرد اخلاق بسیار تندی داشت و با کوچک ترین بهانه ای که به دستش می آمد مرا به باد ناسزا و فحش های رکیک می گرفت.
روزهای بسیار دلگیری را سپری می کردم تا این که در رفت و آمدهایی که برای خرید به بیرون از خانه داشتم با زن همسایه آشنا شدم. او از تیپ و قیافه ام خیلی تعریف و تمجید می کرد و می گفت چرا پدر و مادرت در حق تو چنین نامردی کرده اند و همسر فردی شده ای که پایش لب گور است؟
زن همسایه پس از مدتی تشویقم کرد که از خانه فرار کنم و من که برای تأمین مواد مخدر نیز مشکل داشتم طبق نقشه ای که او برایم کشیده بود مبلغی از خانه پیرمرد برداشتم و فرار کردم.
با اتوبوس خودم را به مشهد رساندم و به نشانی منزل یکی از آشنایان زن همسایه رفتم ولی آن ها خانه خود را عوض کرده بودند . با ناامیدی به ترمینال برگشتم و تصمیم داشتم به شهر خودمان برگردم که به طور اتفاقی با زنی میان سال آشنا شدم. او باب گفت وگو را باز کرد و زمانی که فهمید فراری هستم و از درد اعتیاد رنج می برم مرا همراه خودش به خانه ای برد که لانه فساد بود. روزهای اول قرار گذاشتیم که فقط برای این زن و میهمانانش آشپزی کنم اما در مدت کوتاهی اسیر وسوسه های شیطانی شدم و تن به گناه و معصیت دادم و … !
زن جوان در دایره اجتماعی کلانتری ۳۵ مشهد گفت: دوست ندارم خودم را در آینه ببینم چون از خودم تنفر دارم. هر چه فکر می کنم نمی فهمم چرا سرنوشت من به لجنزار فساد و اعتیاد ختم شد و این سوال مدام در ذهنم مرور می شود که آیا خودم چه قدر در بدبختی هایی که به سرم آمده نقش دارم؟ اما این را می دانم که اگر پدر و مادر درست و حسابی داشتم من هم امروز مثل هزاران زن هم سن و سال خودم که با غرور و وقار در خیابان ها راه می روند و صاحب خانه و زندگی هستند ، بودم .
از تمام کسانی که به مواد مخدر آلوده شده اند تمنا می کنم به خاطر بچه های تان هم که شده ، از همین امروز تصمیم جدی بگیرید و اعتیاد خانمان سوز را کنار بگذارید. هم چنین به تمام کسانی که قصه تلخ زندگی ام را می خوانند نیز می گویم مراقب افیون مواد مخدر باشید چون هستی مان را نابود و خاکستر می کند و دودمان ما را به باد می دهد.
نظر شما در این باره چیست . چرا این دختر به چنین سرنوشتی دچار شده است ؟
(http://forum.parsigold.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.naghola.com%2F ) (http://forum.parsigold.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.naghola.com%2F )
هیچی برایم مهم نبود و اصلا یک لحظه هم دوست نداشتم فکر کنم که کجا هستم ، چه کار می کنم و سرنوشتم به چه لجنزاری منتهی خواهد شد. فساد اخلاقی برایم چیزی باقی نگذاشته بود که بخواهم نسبت به آن تعصب و حساسیت به خرج دهم . اما باور کنید ته دلم پشیمان بودم و آرزو می کردم ای کاش بتوانم توبه کنم و زندگی ام را از نو بسازم.
با اینکه بیست سال بیشتر ندارم ولی تا به حال ۳ بار ازدواج کرده ام . در سن ۱۳ سالگی مسئولیت سختی بر دوشم گذاشته شد و مجبور بودم هر روز از دوستان پدرم که برای مصرف مواد مخدر به خانه ما رفت و آمد داشتند پذیرایی کنم و آتش قلیان آن ها را چاق کنم.
در بین دوستان بی سر و پای پدرم، مرد ۴۷ ساله ای با نگاه شیطانی خود دنبالم می کرد و چند بار نیز وقتی در خانه تنها بودم قصد مزاحمت داشت ، اما می ترسیدم در این باره چیزی به پدر و مادرم بگویم ، چون او برای والدینم مواد مخدر تهیه می کرد.
یک روز دوست پدرم دفترچه یادداشت خود را از جیبش در آورد و گفت: چوب خط شما پر شده است و حساب تان خیلی سنگین شده ، بهتر است زودتر تسویه حساب کنید.
پدرم با اظهار عجز از او وقت خواست تا بتواند این پول را فراهم کند اما آن روز، هاشم پیشنهادی را مطرح کرد که باعث بدبختی و سیاه روزی ام شد. او با وجود این که زن و بچه داشت و من هم همسن دخترش بودم ، گفت : اگر ۳ ماه دخترتان با من ازدواج موقت کند هم حساب گذشته تان تسویه می شود و هم یک میلیون تومان پول به شما می دهم تا کمی از قر ض های دیگرتان را پرداخت کنید.
در این لحظه پدرم گفت : به قد این بچه نگاه نکنید او فقط ۱۵ سال سن دارد و ما نمی توانیم چنین کاری بکنیم اما تهدید های هاشم باعث شد تا خانواده ام با این مسئله کنار بیایند و مرا به عقد موقت آن مرد هوسران در آوردند.
او ۴ ماه مرا همراه خود به خانه ای در یکی از روستاهای نزدیک برد و پس از آن که به خواسته های پلید خود رسید گفت می توانم با یکی از دوستانش که آدم ثروتمندی است نیز رابطه داشته باشم و پول خوبی به جیب بزنم.
با شنیدن این حرف دیگر نتوانستم طاقت بیاورم و از آن خانه لعنتی فرار کردم و به کمک مردی جوان به منزل پدرم برگشتم . به این ترتیب بود که قرار داد من و هاشم باطل شد و به زندگی نکبت بار خود ادامه دادم.
ازدواج دوم من با مردی ۵۰ ساله بود که پول باد آورده اش از پارو بالا می رفت. این مرد نیز فقط به دنبال عیاشی و خوشگذرانی بود و مرا به عنوان زنی مطلقه به عقد خود درآورد.
پدرم که پول مفت زیر زبانش مزه کرده بود به من تأکید می کرد تا می توانی با حیله و نیرنگ این مرد ثروتمند را سرکیسه کن و … !
متأسفانه با این که این مرد را هفته ای دو روز بیشتر نمی دیدم اما رفت و آمد با او باعث شد به دام مواد مخدر بیفتم . هنوز چند ماه از ازدواج ما نگذشته بود که پلیس شوهرم را به اتهام حمل مواد مخدر دستگیر کرد و او به حبس ابد محکوم شد.
در این شرایط من با راهنمایی یکی از دوستان پدرم که از نظر فکری در سطح بالایی قرار دارد ولی اعتیاد وجودش را از بین برده، تقاضای طلاق دادم و به خانه پدرم برگشتم.
یک سال از این ماجرا گذشت و خانواده ام با مبلغ ۳ میلیون و ۵۰۰ هزار تومان وجه نقد که از بابت مهریه ام گرفته بودند مخارج بساط دود و دم خود را مهیا کردند و صدای شان در نیامد.
در این مدت من نیز خودم را داخل خانه زندانی کرده بودم و کمتر در جامعه ظاهر می شدم تا این که پدرم با توسل به زور و تهدید مرا به عقد پیرمردی درآورد که بیمار و از کار افتاده بود.
در واقع به خاطر کلفتی و مراقبت از پیرمرد با او محرم شدم و پا به خانه ای گذاشتم که نیمی از موهای سرم را در جوانی سفید کرد. پیرمرد اخلاق بسیار تندی داشت و با کوچک ترین بهانه ای که به دستش می آمد مرا به باد ناسزا و فحش های رکیک می گرفت.
روزهای بسیار دلگیری را سپری می کردم تا این که در رفت و آمدهایی که برای خرید به بیرون از خانه داشتم با زن همسایه آشنا شدم. او از تیپ و قیافه ام خیلی تعریف و تمجید می کرد و می گفت چرا پدر و مادرت در حق تو چنین نامردی کرده اند و همسر فردی شده ای که پایش لب گور است؟
زن همسایه پس از مدتی تشویقم کرد که از خانه فرار کنم و من که برای تأمین مواد مخدر نیز مشکل داشتم طبق نقشه ای که او برایم کشیده بود مبلغی از خانه پیرمرد برداشتم و فرار کردم.
با اتوبوس خودم را به مشهد رساندم و به نشانی منزل یکی از آشنایان زن همسایه رفتم ولی آن ها خانه خود را عوض کرده بودند . با ناامیدی به ترمینال برگشتم و تصمیم داشتم به شهر خودمان برگردم که به طور اتفاقی با زنی میان سال آشنا شدم. او باب گفت وگو را باز کرد و زمانی که فهمید فراری هستم و از درد اعتیاد رنج می برم مرا همراه خودش به خانه ای برد که لانه فساد بود. روزهای اول قرار گذاشتیم که فقط برای این زن و میهمانانش آشپزی کنم اما در مدت کوتاهی اسیر وسوسه های شیطانی شدم و تن به گناه و معصیت دادم و … !
زن جوان در دایره اجتماعی کلانتری ۳۵ مشهد گفت: دوست ندارم خودم را در آینه ببینم چون از خودم تنفر دارم. هر چه فکر می کنم نمی فهمم چرا سرنوشت من به لجنزار فساد و اعتیاد ختم شد و این سوال مدام در ذهنم مرور می شود که آیا خودم چه قدر در بدبختی هایی که به سرم آمده نقش دارم؟ اما این را می دانم که اگر پدر و مادر درست و حسابی داشتم من هم امروز مثل هزاران زن هم سن و سال خودم که با غرور و وقار در خیابان ها راه می روند و صاحب خانه و زندگی هستند ، بودم .
از تمام کسانی که به مواد مخدر آلوده شده اند تمنا می کنم به خاطر بچه های تان هم که شده ، از همین امروز تصمیم جدی بگیرید و اعتیاد خانمان سوز را کنار بگذارید. هم چنین به تمام کسانی که قصه تلخ زندگی ام را می خوانند نیز می گویم مراقب افیون مواد مخدر باشید چون هستی مان را نابود و خاکستر می کند و دودمان ما را به باد می دهد.
نظر شما در این باره چیست . چرا این دختر به چنین سرنوشتی دچار شده است ؟
(http://forum.parsigold.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.naghola.com%2F ) (http://forum.parsigold.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.naghola.com%2F )