PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : پست مدرنيسم و حقوق زن



Borna66
05-13-2009, 11:52 PM
برخي از اقشار روشنفکري جامعه ايران و حتي غربي بر اين باور هستند که پست مدرنيسم به معناي رد مدرنيسم است. اما اين ديدگاه نگرشي سطحي به سمت مکاتب و مشي هاي انتقادي به خصوص پست مدرنيسم است.

اساس مدرنیسم بر انتقاد استوار است و در همان زماني که استارت اين مکتب زده شد توجه اين مکتب به سمت نقد خردگرايانه تجدد و مدرنيسم بوده و هست. هر چند در قرن بيستم چندي از فيلسوف هاي مشهور با عنوان پست مدرنيست با تغيير جبهه نقادانه به جبهه مخالف گرايانه چهره يي نهي گونه به خود گرفتند و شديداً با دستاوردهاي مدرن تمدن و تاريخ آن مخالفت ورزيدند. برخي از اقشار روشنفکري جامعه ايران و حتي غربي بر اين باور هستند که پست مدرنيسم به معناي رد مدرنيسم است. اما اين ديدگاه نگرشي سطحي به سمت مکاتب و مشي هاي انتقادي به خصوص پست مدرنيسم است. اساس اين ايسم بر انتقاد استوار است و در همان زماني که استارت اين مکتب زده شد توجه اين مکتب به سمت نقد خردگرايانه تجدد و مدرنيسم بوده و هست. هر چند در قرن بيستم چندي از فيلسوف هاي مشهور با عنوان پست مدرنيست با تغيير جبهه نقادانه به جبهه مخالف گرايانه چهره يي نهي گونه به خود گرفتند و شديداً با دستاوردهاي مدرن تمدن و تاريخ آن مخالفت ورزيدند.

به عبارتي پست مدرنيسم مانند يک دستگاه تصفيه در جوامع مدرنيزه قرار دارد و با مدنظر قرار دادن کاستي هاي جامعه مردم و مسوولان را متوجه ضعف و کاستي ها مي سازد و اين گونه براي رفع نياز تلاش مي کند. همين طور پست مدرنيسم را مي توان به مثابه موضع آنتي تز دانست که با تقابل و رويارويي با تز وضع کامل تر و بالاتري به نام «سنتز» به دست مي دهد.

پست مدرنيسم همان طور که اشاره شد نهي مدرنيسم نيست بلکه نقد مدرنيسم است. پست مدرنيسم مانع تاخت و تاز تمدن به سمت جلو نيست بلکه چگونه تاختن را مد نظر دارد. همين چرايي و چگونگي به مدرنيسم نهيب مي زند تا هر از چند گاهي که مي تازد بايستد و پشت سر و اطراف و اندام خود را مورد مطالعه و کاوش قرار دهد و کاستي ها و کمبودها را ببيند و برطرف سازد و باز بتازد.

حال در کشورهاي خاورميانه به خصوص حوزه خليج فارس در بحث ها و سخنراني هاي محفلي و تشکيلاتي استفاده از اصطلاح پست مدرنيسم مد شده و روشنفکران با به کارگيري اين اصطلاح خود را انسان هاي پست مدرني معرفي مي کنند که مي خواهند از موضع اين ايسم تجدد و دستاوردهاي مادي و معنوي مدرنيسم را در کشورهاي خود به نقد بکشانند. نقد اکسيژن هوا و آب حيات است و عمل اين گروه از روشنفکران در نوع خود قابل تقدير است. اما در اينجا سوالي بسيار اساسي مطرح مي شود مبني بر اينکه آيا اين دست از جوامع و کشورها، جوامع و کشورهايي مدرن و متجدد هستند. آيا مردم و روشنفکران و صنعتگران اين جوامع توانسته اند تمامي جوانب مدرنيسم جهاني را در تمامي زواياي جامعه و کشور خود لحاظ سازند که حال بخواهند با عنوان پست مدرنيست به نقد مدرنيسم بپردازند.

مردم اين جوامع به دليل غناي طبيعي سرزمين هاي خود بهترين نوع ابزار مدرن از جمله هواپيما، قطار، کشتي، اتومبيل و... را در اختيار و به خدمت گرفته اند، اما مي توان به جرات گفت مردم اين بخش از جهان بيش و کم انسان هايي مدرن نيستند. استفاده از ابزار مدرن انسان را متجدد نمي سازد بلکه با ساختن و پيروي از افکار مدرن انسان متجدد مي شود. ابزار به انسان رفاه مي دهد، اما ابزار و رفاه منتج از همان ابزار ممکن است هيچ گونه سنخيتي با نوع تفکر انسان نداشته باشد. به همين خاطر افراد بسياري را شاهد هستيم که گران ترين اتومبيل ها را سوار مي شوند و گران ترين لباس ها را به تن مي کنند و شيک ترين کراوات ها و پاپيون ها را نيز به سينه مي زنند اما در نوع انديشه و تفکر مرتجع و متحجرترين آدم ها هستند. پس لزوماً اتومبيل و نوع پوشش نمي تواند رابطه مستقيمي با انديشه داشته باشد و انديشه انسان را به عنوان يک انديشه مترقي معرفي سازد.

حالت نقادانه يي که در مکتب انتقادي پست مدرنيسم وجود دارد بدون شک مي تواند حتي براي کشورهاي حوزه خليج فارس و شبه جزيره عربستان نيز از بسياري جهات مثمرثمر واقع شود. اما اين جوامع هر چند در ظاهر مدرنيزه هستند اما در باطن و فکر بيش و کم انسان هاي متجددي نيستند. مردان در اين جوامع به حداقل ممکن حقوق فردي و اجتماعي زنان رضايت داده و خود زنان نيز حداقل حقوقي که به آنها اختصاص داده مي شود را حقوق تمام و کمال خود مي دانند و بيشتر از آن را افراط و زياده خواهي مي خوانند. روشنفکران جوامع شرقي به خصوص حوزه خليج فارس اگر مايل باشند در قامت انسان هايي پست مدرن چهره يي انتقادي به خود داشته باشند بايد در اول حقوق فردي و اجتماعي و طبيعي افراد را در انديشه خود ملحوظ داشته و تلاش خود را متوجه اين مهم سازند تا حقوق تمامي انسان ها بدون نوع جنسيت به صورت برابر در اختيار آنها قرار داده شود.

بايد چه حقوق و اختياراتي به زنان تفويض شود تا اصل برابري حقوق انسان ها محترم شمرده شود؟ با اينکه پرداختن اين حقوق به زنان براي مردان سخت و گران است اما اين حقوق بسيار روشن و پرداختن آنها فقط نياز به انصاف دارد. اين حقوق طي ده ها هزار سال توسط مردان ناديده گرفته شده و هيچ عامل عقلاني در اين ناديده گرفته شدن دخيل نيست تا براساس آن بتوان مردان را در اولويت قرار داد و آنها را برتر از زنان دانست. تنها عاملي که باعث شده مردان طي اين زمان بسيار طولاني به ناديده گرفتن حقوق زنان بپردازند برتري قواي فيزيکي مردان بوده که اين عامل همان طور که اشاره شد يک عامل فيزيکي است و ابزار و استدلال عقلي و منطقي نيست. اين عامل، ابزار بشريت بوده که در حال حاضر نيز مردان به ظاهر متمدن با ظاهر بسيار شيک و لوکس خواهان اين هستند تا امروز نيز از همان ابزار عصر بدويت برتري خود را در عصر مدرن بر زن يا به عبارتي نيمي از جمعيت انسان ها تحميل سازند.

در بسياري از بافت هاي سنتي ايران و به طور کلي در کشورهاي عرب به خصوص حاشيه خليج فارس دختران حق انتخاب همسر ندارند و به عبارتي شوهر داده مي شوند و نمي توانند براي خود همسر و زوج زندگي انتخاب کنند. شايد اشاره به اين موضوع و موضوعاتي از اين دست زننده باشد، اما اين موضوعات واقعياتي هستند که روح اين جوامع به خصوص زنان اين جوامع را در مورد ايذا و آزار قرار داده است. يک پست مدرنيست چه مرد و چه زن بايد اينچنين واقعيتي را مد نظر داشته باشد و براي رفع آن تلاش کند، نه اينکه توجه خود را به سمت ابزار مدرن متوجه سازد.

از جمله مواردي که در آن حقوق زنان مورد سوء استفاده است و از نيروي جسم و نيروي فکر آنها بهره برداري سوء مي شود، به کارگيري زنان در کارگاه هاي کوچک و مغازه ها است. در اين واحدها متاسفانه نظارتي بر آنها وجود ندارد و اگر هم وجود دارد نظارتي قائم بر سنت مردسالار است. زنان به مراتب از دستمزدهاي بسيار پايين تر نسبت به مردان که همان کار را انجام مي دهند، دريافت مي دارند که گاه اين دستمزد به يک سوم تا يک چهارم دستمزد نيز تنزل مي يابد. آيا تبعيض و استثماري ملموس تر و محسوس تر از اين نوع براي اعتراض و انتقاد يک فرد رفرميست و پست مدرني وجود دارد؟

از جمله مواردي که حقوق زن را در اين دست از جوامع ناديده مي گيرد و يک مورد از مواردي که نابرابري زن و مرد در آن به شدت موج مي زند، عدم وجود حق برابر براي بچه دار شدن به خصوص در جوامع عرب است. زناني که در اين جوامع براساس عشق مفرط مردان به فرزند به خصوص فرزند پسر مجبور هستند سالي يا هر دو سال يک فرزند به دنيا آورند در جواني (معمولاً 40 سالگي) وارد دوره پيري عمر خود مي شوند. سن 40 سالگي در دايره سنين جواني به حساب مي آيد و در اين مورد شاهد يک زوج زن پير و مرد جوان هستيم. همين پير بودن زن بهانه و ابزار مناسبي براي مردان اين جوامع است تا اقدام به ازدواج مجدد و تشکيل خانواده هاي يک مرد و چند زني کنند.

در اين گونه جوامع وضعيت و جايگاه زن وقتي بيش از اين متزلزل مي شود که فرزندان دختر بزايد. از يک طرف اين زن به چشم يک موجود طرد شده ديده مي شود و از طرف ديگر اميد داشتن فرزند پسر از طرف مرد باعث مي شود زن حتي گاه بيش از 12 فرزند به دنيا آورد.

در همين مورد مي توان به شدت تبعيض و نابرابري را در چند جنبه شاهد بود؛ اول مرد فرزند مي خواهد و زن فرزند مي زايد، دوم دختران فرزند درجه دوم به شمار مي آيند و وجود آنها نياز فرزند پسر را برطرف نمي سازد. البته عنوان توليد مثل در ميان مردم و مردان اين جوامع با ديگر جوامع متفاوت است چون اگر منظور از توليد مثل توليد و زايش فرزند باشد، پس نبايد براي انسان ها متفاوت باشد که اين فرزند داراي چه جنسيتي باشد. اين فرزند چه پسر و چه دختر يک انسان و توليدي مانند تمامي انسان هاي ديگر است. اما در اين جوامع انسان برابر با مرد است و توليد مثل وقتي به معناي منحط و بدوي آن است که توليد و تولد زايش يک پسر باشد. پسر يعني توليد مثل و دختر يعني توليد غيرمثل.

بسياري از مردان در اين جوامع وجود دارند که به اخلاق و خانواده هيچ گونه پايبندي و وفاداري ندارند اما بر اثر کوچک ترين سوءظني زنان، دختران و خواهران خود را به قتل مي رسانند تا به گمان خود با غيرت حريم خانواده و ناموس را نگهداري کنند.

اگر زن ناموس مرد است مرد نيز ناموس زن است. پس چرا اين مردان خود را در قبال زن داراي هيچ گونه تکليف و تعهد و وفاداري نمي دانند و براساس اين حق ظالمانه يي که براي خود قائل هستند، عمل خود را خيانت به حساب نمي آورند و کوچک ترين تنبيه را در قبال اين خيانت پذيرا نيستند. اگر تعريف صحيح و منطقي از کانون خانواده وجود داشته باشد مرد نيز ناموس زن خود خواهد بود و نه به شکل کنوني، که خانواده مال مرد باشد و خود مرد در چارچوب خانواده قرار نگيرد و فراتر از خانواده و قانون خانواده باشد.

البته در اين مطلب چون بحث بسيار طولاني خواهد شد به موضوعاتي چون حق و حقوق تک همسري، حق طلاق براي زنان، مالکيت فرزندان براي مادران، اجازه يافتن زنان براي احراز پست هاي مهم سياسي و قضايي کشور از جمله رياست قوه مجريه، حق رياست دانشگاه هاي مهم براي استادان زن، حق تشکل براي خانم ها، نخواهيم پرداخت. اما مواردي که در اين مطلب به آن پرداخته و مواردي که برشمرده شد و موارد بسيار ديگر موارد بسيار مهم و قابل نقدي براي يک رفرميست خواهد بود.

آن دست از روشنفکران اين بخش از جهان که خود را پست مدرن مي نامند و بيرق انتقاد از مدرنيسم را بر دوش گرفته اند آيا به موارد اشاره شده در اين مطلب تا به حال توجهي داشته اند يا خير؟ اگر توجه داشته اند ادعاي پست مدرنيستي آنها صرفاً يک ادعا است، اگر تا به حال به حقوق زنان و مواردي ديگر توجه نداشته اند بايد در نظر داشته باشند در يک جامعه مدرن زنان به جايگاه واقعي خود نائل خواهند آمد و با مردان داراي حقوق برابر خواهند بود. بايد مدرنيسم را از لحاظ معنوي و فکري نيز تجربه کرد و آن گاه با عنوان پست مدرن به نقد مدرنيسم پرداخت.

در اين مطلب قصد بر اين نبوده زنان و مردان جوامع غربي را انسان هايي تمام و کمال مدرن ناميد و بر اين باور باشيم که در آن جوامع حق انسا ن ها به خصوص زنان به صورت کامل در اختيار آنها قرار داده مي شود بلکه منظور از حقوق زن در اين مطلب حقوق زنان تمامي جوامع است. اصولاً بر اين باور نيستيم که چون آنگلا مرکل به صدراعظمي آلمان رسيده و هيلاري کلينتون در ايالات متحده توانست در آن سطح عالي براي رياست جمهوري تلاش کند، ديگر در آن جوامع زنان توانسته اند به تمامي حقوق خود دست يابند. اما بر اين باور هستيم و شواهد و قرائن نيز باور ما را تاييد مي کند که زن در آن جوامع در جايگاه بسيار بالاتري نسبت به زن در اين جوامع قرار دارد.

با همه کاستي و حتي استثماري که در جوامع غربي نسبت به حقوق زن وجود دارد اما در آن جوامع کم و بیش حضور زن را در عرصه فعاليت هاي اجتماعي و سياسي نشان از تعالي و تکامل انديشه اجتماعي جامعه و تمدن مي دانند.