Borna66
05-13-2009, 11:43 PM
دلايل فقهي و حقوقي منع اعدام زير 18 سال
دلايل دوازده گانه (که اولي عام درباره اعدام و بقيه، اختصاص به کودکان زير 18 سال دارند) عبارتند از:
دلايل دوازده گانه (که اولي عام درباره اعدام و بقيه، اختصاص به کودکان زير 18 سال دارند) عبارتند از:
1- دليل کلي لغو اعدام در شريعت
2- حجيت عرف و سيره متشرعه، کشورهاي اسلامي و مجازات اعدام زير 18سال
3- نقد اتحاد حد بلوغ براي عبادات و مجازات
4- تفاوت رشد و بلوغ و دليل شرطيت رشد براي مجازات کودکان
5- طيفي بودن مفهوم بلوغ و مفهوم آن در قرآن و معدل 18 سال
6- قاعده سلطه
7- قاعده شبهه و درء براساس ابعاد روانشناختي و جامعه شناختي جرم کودکان
8- قاعده آسانگيري
9- اولويت منع اعدام کودکان نسبت به کودکان جنگي
10- مصلحت قصاص
11- استفاده از اصل حقوقي تعليق مجازات
12- دليل فطرت
تئوري پايه
نظريه يي که اساس تحقيق را تشکيل مي دهد همان است که آيت الله مطهري در عبارتي کوتاه خلاصه کرده است؛ «عدل مقياس دين است نه دين مقياس عدل»(مطهري، 1403، ص14)
يعني آنچه عدل است دين مي گويد، نه آنچه دين مي گويد عدل است. اين نظريه اساس تفکر کلامي، فلسفي و فقهي معتزله و شيعه است (هر چند در اين تحقيق به مناسبت از آراي پيشوايان و علماي اهل سنت نيز بهره گرفته ايم) با فرض اصالت حقوق بشر و در نتيجه منع اعدام کودکان، هدف اين تحقيق را مي توان کشف اصول و قواعد شرعي در توجيه منع اعدام هاي زير 18 سال دانست و نيز تلطيف و تصحيح اين نگرش سنتي که منع اعدام و قصاص را براي کودکان نابالغ (به معناي دختران زير 9 سال و پسران زير 13 سال يا زير 15 سال) روا مي شمرد نه بيش از آن سنين.
حجيت عرف، کشورهاي اسلامي و مجازات اعدام زير 18سال
يکي از مباحث مهم و ارجمند در رسيدگي به مساله اعدام کودکان در ايران اين است که ساير کشورهاي اسلامي در اين زمينه چه کرده اند. از آنجا که نظام حقوقي بسياري از کشورهاي اسلامي بر مبناي شريعت و فقه اسلامي بوده و ايران يکي از مجموعه اين کشورهايي است که اکثريت مسلمانان را تشکيل مي دهد، بديهي است که رويه آنها مي تواند دليل و مثالي براي توضيح ديدگاه اسلامي باشد. در علم اصول فقه مبحثي پيرامون حجيت سيره متشرعه يا عرف مسلمين قرار دارد و در مواضع زيادي از فقه مانند شناخت مفهوم اهانت يا مقدسات اصل بر حجيت عرف است. بنابراين اگر اکثر مسلمين در مورد مساله يي ديدگاه مشترکي داشته باشند که در ميان آنان قطعاً مجتهدين و مومنيني قرار دارند، مي توان آن را از مصاديق سيره متشرعه و حجيت عرف دانست. دو ماده مهم کنوانسيون حقوق کودک که در ميان کشورهاي اسلامي بسيار مورد بحث و مناقشه قرار دارد عبارتند از مواد 1و37.
ماده1 اين کنوانسيون به تعريف کودک پرداخته و مي گويد منظور از کودک افراد انساني زير 18سال است، مگر اينکه طبق قانون قابل اجرا در مورد کودک، سن بلوغ کمتر تشخيص داده شود.
ماده (الف ) 37 کنوانسيون نيز تصريح دارد حکم اعدام در مورد جرائم ارتکابي اشخاص کمتر از 18 سال صادر نمي شود و در مورد زنان باردار قابل اجرا نيست. «اين کنوانسيون جهانشمول ترين معاهده بين المللي حقوق بشر محسوب مي شود و تمامي کشورهاي مسلمان به آن ملحق شده اند. از سوي ديگر درحالي که اين کنوانسيون تنها معاهده بين المللي است که در آن صراحتاً به اسلام يا به عبارت دقيق تر به «حقوق اسلامي» اشاره شده است از مجموع 57 کشور مسلمان 22 کشور آن را همراه با حق شرط يا اعلاميه تفسيري پذيرفته اند. اين حق شرط ها يا اعلاميه هاي تفسيري عمدتاً با استناد به اسلام، شريعت و عبارات مشابه هستند. حق شرط هاي کشورهاي مسلمان به کنوانسيون حقوق کودک و اعلاميه هاي تفسيري مربوطه يا تنها بعضي از مواد کنوانسيون را مورد توجه قرار داده اند يا همچون شش کشور عربستان سعودي، قطر، برونئي دارالسلام، سوريه، عمان و ايران کليت کنوانسيون را پوشش داده اند. به طور نمونه حق شرط کلي قطر بر کنوانسيون با عبارات ذيل است؛ «دولت قطر يک حق شرط کلي را در ارتباط با مفادي که با حقوق اسلامي مطابقت ندارند بر کنوانسيون وارد مي کند.» در ميان 57 کشور مسلمان عضو کنوانسيون حقوق کودک، 44 کشور عضو ميثاق بين المللي حقوق مدني و سياسي و لذا به اين کنوانسيون نيز متعهد هستند. «پاکستان از جمله کشورهاي مسلمان بود که در ابتدا با حق شرط کلي بر اساس شريعت به کنوانسيون حقوق کودک ملحق شد اما بعداً حق شرط خود را باز پس گرفت.» به جز سودان کشور مسلمان ديگري در گزارش هاي دوره يي خود در ارتباط با معيار تمييز کودکي از بزرگسالي به علائم بلوغ شرعي اشاره نکرده است و اکثريت اين کشورها در همگامي با ماده 1 کنوانسيون به صراحت سن 18 سال را به عنوان سن تکليف قانوني مشخص کرده اند. همان گونه که در بررسي گزارشات دوره يي کشورهاي مسلمان مشاهده مي شود هيچ کدام از اين کشورها از اعدام اطفال با استناد به قوانين شرعي دفاعي به عمل نياورده اند. عمان، عربستان سعودي و قطر که از کشورهاي با حق شرط کلي به کنوانسيون هستند به صراحت از ممنوعيت مجازات اعدام در قوانين خود خبر داده اند. (هاشمي، 2007)
بايد توجه داشت که در بسياري از کشورهاي اسلامي قوانين کيفري مبتني بر شريعت بوده و فقها در تدوين آن نقش داشته اند، از اين رو نمي توان حجيت آن را از باب عرف مسلمين و سيره متشرعه دست کم گرفت.
سن و مسووليت کيفري
ماده 1210 قانون مدني ايران به ويژه تصريح مندرج در تبصره 1 اين ماده سن بلوغ را براي پسر 15 سال تمام قمري و براي دختر 9 سال تمام قمري دانسته است و چون تعميم آن به سن کيفري هم ابهام داشته در اين زمينه از شوراي عالي قضايي استفساري به عمل آمده است و نظريه تفسيري اين شورا سن بلوغ يادشده را شامل سن مسووليت کيفري هم دانسته اند هرچند بعدها ديدگاه هاي ديگري مطرح شده و از جمله دستور توقف صدور احکام اعدام براي افراد زير 18 سال توسط آيت الله شاهرودي و نيز لايحه تشکيل دادگاه هاي اطفال پيشنهادي قوه قضائيه در سال 1384 مغاير با اين نظريه تفسيري است اما به هر صورت نظريه تفسيري شوراي عالي قضايي تا سال ها مجري بوده و هنوز برخي به آن استناد مي کنند و آن را معتبر مي شمارند.
تطبيق حکم کلي قصاص با کودکان و نوجوانان
مخالفان ممنوعيت اعدام افراد زير18 سال معتقدند حکم قصاص کلي و شامل همه مکلفين است لذا کودکان و نوجوانان بالغ شده را نيز دربر مي گيرد. متقابلاً از سوي مخالفان اعدام نيز بحث ها و دلايلي درباره عدم مغايرت لغو مجازات اعدام به طور کلي با شريعت وجود دارد که شامل ممانعت از اعدام زير 18 سال نيز مي شود و قبلاً در پژوهش مبسوطي بدان پرداخته شده است(نگاه کنيد به کتاب حق حيات از همين قلم). بنابر تحقيقي که پيشتر منتشر شده است از انواع مجازات مرگ در قوانين جاري ايران، مبنايي در قرآن ندارند. در قرآن کريم تنها يک مورد مجازات مرگ پذيرفته شده و آن هم قصاص نفس است يعني در موردي که فردي با سبق نيت و تصميم و سوء نيت و برنامه قبلي مرتکب قتل نفس بي گناهي شود. مجازات محارب نيز ذيل قصاص قرار مي گيرد. تجويز اين يگانه مجازات مرگ البته تجويز تخييري است نه تعييني. خودداري از اعدام يا قصاص مجرم نيز مانع انجام ساير مجازات ها نيست. اگر دلايل قرآني و فقهي که در پژوهش هاي پيشين براي عدم مغايرت توقف قصاص با شريعت آمده اند، پذيرفته شود به طريق اولي مي توان از قصاص افراد زير 18سال جلوگيري کرد. در اينجا علاوه بر آن دليل کلي و مباحث مسبوطي که در پژوهش پيشين آمده است دلايل اختصاصي در مورد عدم صدور حکم مجازات مرگ براي افراد زير 18 سال و نقد ديدگاه هاي پيش گفته مورد بحث قرار مي گيرند.
تمسک به قاعده تخفيف
غالباً فقها در موارد خاصي چون سرقت و زنا که مي گويند نصي از شارع وجود دارد تعزير نابالغ را جايز مي دانند و در ساير موارد قائل به تعزير نابالغ نيستند اما در مورد فرد بالغ هم جواز تعزير و هم جواز حد را مي دهند. برخي افراد به دليل اينکه اصل شمول مجازات هاي حدي براي کودکان را مسلم فرض کرده اند لذا صرف نظر کردن از اعدام کودکان را از باب تخفيف مجازات مي دانند در حالي که اين امر از باب تخفيف نيست زيرا اساساً کودکان از موضوع مجازات هاي حدي خارج هستند چنان که سفيه و مجنون و نابالغ از موضوع و شمول اين نوع مجازات ها خارج هستند نه اينکه مجانين را به سبب اعمال تخفيف مجازات نمي کنند. آنها در حقيقت واجد شرايط لازم براي اعمال کيفر نيستند.
هنگامي که اصل را بر قاعده تخفيف و ترحم مي نهند تا از بن بست حقوقي و فشارهاي بين المللي در مورد مشکل اعدام کودکان رهايي يابند، در دام پرسش هايي گرفتار مي شوند که پاسخي متناسب خود را بيابند. پرسش درست ممکن است پاسخ درست را دريافت کند اما پرسش نادرست پاسخ مقتضي خود را مي گيرد. بنابراين درخصوص استفتاي زير؛ آيا حاکم شرع در محاکم قضايي مي تواند در احکام کيفري اين افراد که از نظر شرعي بالغند ولي زير سن قانوني 18 سال هستند، تخفيفاتي قائل شود؟ اين پاسخ ها دريافت مي شود که آيت الله بهجت اظهار مي دارند در صورت ثبوت جرم در مواردي که حدي در شرع براي آن مقرر شده، تخفيف و تعطيل حد نيست ولي مي توان در اين گونه موارد از طرفي که منجر به اثبات کامل جرم نشود يا ترغيب ذي حق به عفو استفاده نمود. آيت الله سيستاني مي گويند؛ در حدود الهي و قصاص فرق بين افراد بالغ نيست ولو به سن 18 سالگي نرسيده باشد و آيت الله صافي گلپايگاني پاسخ مي دهند؛ در موارد قصاص يا حد، تخفيف مشروع نيست و در موارد تعزير هر طور که حاکم شرع جامع الشرايط صلاح بداند، متبع است و مي افزايند؛ بهانه جويي سازمان هاي بين المللي مبتني بر اصل و منطق صحيح نيست. آنها با هر کشوري که روابط حسنه داشته باشند نه تنها بهانه جويي نمي کنند بلکه بر خلاف هاي آنها هم سرپوش مي گذارند و با هر کشوري که اين گونه روابط نداشته باشند دائماً بهانه جويي مي کنند و حتي تهمت و افترا مي زنند و هر چه مراعات آنها بشود، بدتر مي کنند و اين تجربه شده است، بنابراين احکام بايد اجرا شود و دستگاه هاي قضايي بايد استقلال خود را حفظ کنند. خلاصه اينکه اين مماشات ها هيچ گونه اثر مثبتي ندارد و وجهي براي جواز آن نيست. در عين حال برخي فقها نيز فتوايي کاملاً معکوس آن داده اند. آيت الله مکارم درخصوص همين پرسش فرموده اند؛ «در مورد عناوين ثانويه چنانچه واقعاً و به طور دقيق احراز شود که تعميم قانون شرع نسبت به افرادي که فوق سن بلوغ شرعي و زير سن 18 سال قرار دارند سبب وهن اسلام در جهان خارج مي شود، مي توان براي آنها تخفيفاتي قائل شد.» آيت الله موسوي اردبيلي مي فرمايند؛ «نمي تواند تخفيف قائل شود.» و آيت الله نوري همداني اظهار مي دارد؛ «با رعايت دقت و مصلحت مي تواند.» بنابراين توسل به روش هايي که مي خواهند با حفظ يک استنباط ولو مشهور در گذشته و تمسک به تخفيف، راهي بيابند براي حل مشکل، کفايت نمي کند. چنان که ملاحظه مي شود برخي قائل به تخفيف شده و برخي قائل به آن نيستند و مشکل اينجاست که در عمل هر يک از اين نظرات ممکن است اخذ شوند و تضميني براي عدم مجازات حدي براي کودکان نيست. اين همان مشکلي است که پس از شيخ طوسي حوزه هاي شيعه بدان گرفتار شدند و به دليل عظمت شيخ تا قرن ها به جاي اجتهاد تازه در چارچوب نظرات شيخ اجتهاد و در حقيقت تقليد کرده و با حفظ همان مبنا مي کوشيدند، پاسخ مسائل خويش را بيابند. اين امر سبب رکود فقه شد تا هنگامي که از سيطره شيخ خارج شدند.
به جاي ترديد ناپذير دانستن مبناي موجود و تمسک به قاعده تخفيف بايد در اصل حکم، تحقيق و اجتهاد کرد و به پرسش هاي اساسي تري پاسخ گفت از قبيل اينکه کودک کيست و سن کودکي چيست؟
بلوغ
مطابق آراي فقهاي سلف و خلف و آنچه در فقه اسلامي در هزارسال گذشته آمده است کودک اعم از اينکه کودکي يا بزرگسالي را کشته باشد، قصاص نمي شود. طبق ماده ´¹ قانون مجازات اسلامي نيز، اطفال، فاقد مسووليت کيفري هستند مگر در صورت صلاحديد قاضي که عندالاقتضاء، طفل را براي مدت معيني جهت اصلاح و تهذيب رفتار به کانون بفرستد. بنابراين محل نزاع اين نيست که آيا مي توان کودک را قصاص کرد يا نه بلکه محل نزاع اين است که کودک کيست و چه زماني مسووليت کيفري پيدا مي کند؟ نظريه رايج اين است که هرگاه طفل به سن بلوغ رسيد مسووليت کيفري دارد. اتحاد «حد بلوغ در عبادات و غيرعبادات و حتي مسائل کيفري» البته مبتني بر روايات متعددي است که در نگاه درون ديني نمي توان به آساني از کنار آنها گذشت که پژوهش و بحث گسترده تر در اين زمينه را به منابع و فرصت ديگري موکول مي کنم. در اينجا متذکر مي شوم معيار ما در بررسي موضوع، استانداردهاي جهاني حقوق بشر است اما با نقد و بررسي ادله فقهي و مبنا قرار دادن آموزه هاي قرآني مي توان به نتايج سازگار و ارزشمندي به منظور دفاع از تعطيل قصاص براي افراد زير 18سال دست يافت و فقهاي شوراي نگهبان را از نگراني بي مورد درخصوص تعارض لايحه پيشنهادي قوه قضائيه مبني بر تشکيل دادگاه اطفال با شرع بر حذر داشت.
1- در ديدگاهي که اکنون رسميت و فعليت دارد معيار اينکه هر فرد چه زماني به سن تکليف مي رسد، بلوغ است و مراد از آن بلوغ جنسي است. چه دليلي براي اين ادعا وجود دارد که دختر در سن 9 سالگي و پسر در سن 15 سالگي به بلوغ مي رسد؟ آنچه مسلم است اينکه در قرآن که منبع اصلي نظام حقوقي مسلمانان است ذکري از سن بلوغ به ميان نيامده است. آيه 58 سوره نور مي گويد؛ کودکان نابالغ، غبراي وارد شدن به اتاق شما و به طريق اولي نامحرمانف بايد سه وقت از شما اجازه بگيرند؛ پيش از نماز صبح(پيش از بيداري صبحگاهان)، ظهر هنگامي که لباس هاي خود را براي استراحت درمي آوريد و پس از نماز عشا که معمولاً هنگام خواب شبانه بوده است. در ادامه آيه مي گويد؛ «و اذا بلغ الاطفال منکم الحلم فليستاذنوا کما استاذن الذين من قبلهم» (توبه، 59) اگر کودکان به حد تکليف رسيدند بايد هربار که مي خواهند وارد اتاق بزرگ ترها شوند مثل سايرين اجازه بگيرند. يعني هنگامي که کودکان شما به سن احتلام برسند از طفوليت خارج مي شوند. بنابراين در قرآن مطلقاً براي بلوغ، سني مقرر نشده و صرفاً گفته است اگر فرد به بلوغ رسيد مکلف مي شود اما تعيين سن به استناد روايات صورت گرفته است. در اين زمينه روايات نيز مختلفند. «در ابواب گوناگون کتاب هاي روايي، رواياتي که درباره بلوغ ذکر شده بالغ بر دويست روايت است.» (مهريزي، ص408)
برخي روايات9 سال، برخي 10سال و برخي 13 سال را براي دختر و براي پسر8 و 10 و13 و 14 و15 سال را ذکر کرده اند. (ن. ک. روايات گردآوري شده در ضميمه مباني حقوق در اسلام آيت الله موسوي غروي و نيز شخصيت و حقوق زن در اسلام، مهدي مهريزي، صص 414- 408)
اما ملاک اصلي در روايات سن نبوده بلکه بلوغ بوده و نوعاً گفته اند در اين سنين، فرد، بلوغ جنسي و جسمي مي يابد. حتي برخي از رواياتي که سن 9يا10سالگي را براي تکليف معين کرده اند آن را همراه با آمادگي دختر براي ازدواج مطرح کرده اند. بنابراين به قول آيت الله صانعي 9سالگي به خودي خود ملاک جواز آميزش و شوهرداري نيست و قيود ديگري هم مطرح است و انحصار سن از موضوعيت مي افتد. (ن. ک؛ صانعي، 1385) آيت الله سيدجواد موسوي غروي نيز با ذکر اقوال فقها و روايات و استدلال فقهي و قرآني، ملاک بلوغ شرعي را احتلام براي پسر و حيض براي دختر مي داند و شرط و تعيين سن را در آن مردود مي شمارد. (موسوي غروي، صص 608- 567)
برخي فقها مانند شيخ طوسي نيز ملاک واحدي را براي بلوغ نگفته اند و بر اساس روايات در مورد نماز و روزه و جهاد سنين مختلفي را ذکر کرده اند.
نکته مهم اين است که بلوغ در موقعيت هاي جغرافيايي گوناگون، يکسان نيست و نوعاً افراد در مناطق گرمسير زودتر و در مناطق سردسير ديرتر به بلوغ مي رسند. در مناطق گرمسير دختران غالباً از 9 سالگي و پسران از 11 سالگي بالغ مي شوند و در مناطق سردسير چند سال ديرتر. دايره المعارف بريتانيکا مي نويسد؛ «حدود97 درصد دختران بين 15-11 سالگي محتلم مي شوند و در مناطق گرمسيري اين احتلام زودتر و در مناطق سردسيري ديرتر اتفاق مي افتد.» (P1145.Vol.8Britannica) لذا نمي توان سن ثابتي را براي بلوغ معين کرد. بلوغ تابع شرايط اقليمي و بهداشت و تغذيه افراد است. بنابراين بلوغ يک مساله زيست شناختي و طبيعي است و نمي توان سال دقيقي براي آن مقرر کرد و به قانوني عام مبدل ساخت. شايد به همين دليل در قرآن به رغم بحث درباره بلوغ، زماني براي آن تعيين وتشريع نشده و براي فهم رشيد شدن کودکان نيز به جاي تعيين سن گفته است از طريق آزمايش آن را به دست آوريد.اين امر به معني آن است که يکي از راه ها براي کشف بلوغ حقيقي در منطقه حجاز و اطراف آن ( در زمان صدور روايات ) رسيدن به سنين 9 يا 15 سال بوده است. اين نکته به صراحت در برخي روايات معتبر آمده است. ( صحيحه عبدالله بن سنان از امام صادق... و ذلک لأنها تحيض لتسع سنين) (کليني، ج7، ص69 ) بنابراين ملاک حقيقي حکم، بلوغ حقيقي و طبيعي است، و رسيدن به سن خاص، هيچ گونه دخالتي در حکم ندارد.
بلوغ و عقل
ملازمه يي ميان بلوغ (آمادگي غريزي و طبيعي براي ازدواج)با مسووليت کيفري وجود ندارد زيرا کسي که بالغ شد، ضرورتاً عاقل و رشيد نخواهد بود. پرسش اين است که طول دوران کودکي چقدر است؟ چرا بلوغ جنسي معيار باشد نه بلوغ عقلي؟ اساساً سن تکليف صرفاً تابع بلوغ جنسي نيست و در احکام و مقررات شرعي بلوغ و عقل توامان مطرح شده اند زيرا مجنون به سن بلوغ مي رسد اما مکلف نيست چون فاقد عقل و تشخيص است. در امور عبادي، بلوغ شرط کافي است اما در امور مدني شرط لازم است ولي کافي نيست مگر اينکه بلوغ و رشد توام شود. چنان که در تصرفات مالي و ازدواج (که در سطور بعد مورد بحث قرار مي گيرد) بلوغ و عقل کافي نيست و رشد هم شرط است. آيت الله مطهري مي گويد؛ «عقل غير از رشد است. افراد يا عاقل اند يا مجنون و عاقل ها به دو نوع تقسيم مي شوند يا رشيد هستند يا غيررشيد... رشد در اصطلاح فقهي مربوط به اندام نيست يک نوع کمال روحي است. مثلاً در مورد ازدواج بايد معني و هدف و ارزش و نتايج ازدواج را درک کند و قدرت تشخيص و انتخاب و اراده داشته باشد... شايستگي اداره، نگهداري و بهره برداري از آن را داشته باشد چنين شخصي در آن کار و در آن شأن رشيد است. » (مطهري، 1375، ج3، ص314 و 313)
معيار تکليف و معيار کيفر
به نظر مي آيد يکي از اشکالات اين باشد که سن بلوغ را هم سن تکليف و هم سن کيفر فرض کرده اند در حالي که آنچه در شرع درباره شرطيت سن بلوغ و بلوغ جنسي گفته شده شرط مکلف شدن فرد در احکام عبادي است مانند زمان تعلق وجوب نماز و روزه براي فرد مسلمان و نمي توان آن را به حوزه امور کيفري هم تعميم داد. اصل بر بلوغ طبيعي است و تعيين سن براي اين است که اگر کسي در سن معين شده بالغ نشد نماز و روزه اش را بخواند و از فضيلت آن محروم نشود. بنابراين معيار کيفر، رشد است نه بلوغ. از زمان پايان طفوليت، گناهان فرد ثبت مي شود. از امام رضا (ع) نقل شده است؛ وان الصبي لايجري عليه القلم حتي يبلغ. بر کودک قلم جاري نمي شود. غگناهان او ثبت نمي شودف تا زماني که بالغ شود. مساله ثبت گناهان (براي عقوبت اخروي)غير از کيفر دنيوي و اجراي حدود و قصاص است. ميان گناه و جرم تفاوت وجود دارد.
در رواياتي ميان سن شرعي و سن جسمي و سن کيفري تفاوت قائل شده اند. براي مثال از قول امام علي(ع) نقل شده است؛ يجب الصلوة علي الصبي اذا عقل والصوم اذا اطاق والشهادة والحدود اذا احتلم.
نماز هنگامي بر کودک واجب مي شود که عاقل شود و روزه، آن گاه که طاقت جسماني پيدا کند و حدود، زماني که محتلم شود. گرچه (خصوصاً با توجه به کثرت و اختلاف روايات) ملاک اصلي ما در بررسي موضوع، قرآن است ولي اين روايات صرف نظر از درستي و نادرستي شان يا تعارض شان با روايات ديگر نشان مي دهند در حقوق سنتي ما اين تفاوت گذاري ها مطرح بوده اند. از امام صادق(ع) نيز نقل شده است؛ پايان کودکي، زمان محتلم شدن است. اگر کودک محتلم شد، ولي در او رشد نيافتيد و سفيه يا ضعيف بود، ولي او بايد اموال او را نگاهداري کند.
تفاوت رشد و بلوغ و دليل شرطيت رشد براي مجازات
قرآن نيز ميان بلوغ و رشد تفاوت قائل شده وبراي معاملات علاوه بر بلوغ، رشد را هم شرط دانسته است و مي گويد؛ فابتلوا اليتامي حتي اذا بلغوا النکاح فان آنستم منهم رشداً فادفعواً اليهم اموالهم (نساء 6) يتيمان را وقتي به حد بلوغ برسند، مورد آزمايش معاملاتي قرار دهيد؛ و پس از اينکه به سن بلوغ و ازدواج رسيدند اگر در آنها رشد (کافي) يافتيد، اموالشان را به آنها بدهيد. اما چنان که در سطور پيش گفته(ديدگاه فقها درباره رژيم حقوقي خاص کودکان)مشاهده شد، برخي فقها مانند آيت الله فاضل به رغم تصريح قرآن به تمايز نهادن ميان بلوغ و رشد براي واگذاري مسووليت به افراد، گفته اند «شرط رشد، اختصاص به مسائل مالي دارد و ربطي به مسائل کيفري ندارد» اما به نظر مي آيد اين انحصار قابل مناقشه است. آيت الله مطهري مي گويد رشد يعني لياقت و شايستگي براي نگهداري و بهره برداري از امکانات و سرمايه هايي که در اختيار انسان قرار داده شده است. (مطهري، 1377، ص133) اطمينان از حصول رشد پس از بلوغ شرط واگذاري تصميم گيري در مورد اموال و معاملات به افراد است.
ولا تقربوا مال اليتيم الا بالتي هي احسن حتي يبلغ اشده. (انعام53-اسرا34)
به مال يتيم نزديک نشويد، مگر آنکه راه بهتري را برگزينيد، تا آنکه به حد رشد برسد.
ولمٌا بلغ أشدٌه اتيناه حکماً و علماً وکذلک نجزي المحسنين. (يوسف22)
چون يوسف به رشد رسيد، او را حکمفرمايي و دانش بخشيديم و نيکوکاران را هم با همين معيار رشد، جزا (پاداش) مي دهيم. شبيه همين آيه درمورد موسي نيز آمده سپس حکم کلي جزا بيان شده است؛ ولما بلغ اشده واستوي اتيناه حکماً و علماً وکذلک نجزي المحسنين(قصص14)و هنگامي که موسي به رشد رسيد و کمال يافت، ما به او حکم و علم بخشيديم و به نيکوکاران نيز همين گونه جزا مي دهيم. در اين آيات کلمه جزا مطرح شده است که منحصراً به معناي پاداش نيست و در موارد زيادي در قرآن به معناي کيفر و مجازات نيز آمده است اما در اينجا به قرينه کلمه محسنين منظور از آن پاداش است. اين مطلب يکي از نکات کليدي در بحث حقوق کودکان در قرآن و معيار بودن سن رشد (نه بلوغ) در کيفر دادن است که همواره مغفول مانده است. زيرا وقتي که«رشد»معيار واگذاري حکم و حکومت و پاداش به نيکوکاري است به طريق اولي معيار کيفر هم به شمار مي آيد. قاعده«إن الشريعه سمحه و سهله»که برگرفته از حديث پيامبر است(حرعاملي، ج 8، ص116، روايت10209)نيز ايجاب مي کند که سن رشد ملاک مسووليت کيفري باشد. آيات 185بقره و78حج و157اعراف نيز مفهوم همين قاعده آسان گيري در شريعت را بيان مي کنند. از اين رو بايد قوانين(و شريعت) را تفسير موسع به نفع متهم کرد و لذا اصل گرفتن اماره 18سال براي رشد و رهايي کودک و نوجوان از مجازات هاي غيرقابل جبران با اين منطق سازگار است. در يک آيه قرآن اوج سن رشد را 40سالگي خوانده است «... حتي اذا بلغ اشده و بلغ اربعين سنة... » (احقاف15) ما انسان را به احسان در حق پدر و مادر سفارش کرديم. مادر، با رنج، بار حمل را تحمل کرد و با مشقت وضع حمل کرد و سي ماه مدت حمل و شيرخواري بود، تا وقتي که به حد رشد وحتي به نهايت رشد که چهل سالگي است رسيد. «فقها در مسائل مالي رشد را مطرح کرده اند و بلوغ را هم ملازم با رشد نمي دانند اما در مسائل کيفري رشد را ذکر نکرده اند. از قدماي اصحاب تنها کسي که رشد را ذکر کرده علامه حلي است که در کتاب تحرير در بحث قتل عمد مي گويد؛ عاقله از طرف کودک مسوول پرداخت ديه است مادامي که کودک به حد بلوغ و رشد نرسيده باشد اما بعد از آنکه به حد رشد و بلوغ رسيد، ديگر عاقله مسوول نيست» (مرعشي، 1382)
سن رشد امري عرفي است. بنابر تشخيص عالمان روانشناسي و زيست شناسي در قوانين اغلب کشورها اماره سن رشد به عنوان سن کيفر 18 سال تمام است و در برخي کشورها 20 و 22 سال. هرچند پژوهش ها و آمارها نشان مي دهد به رغم سن قانوني ازدواج در اين کشورها در بيش از 50 درصد دختران و پسران رابطه جنسي در سنين پايين تر برقرار شده و آمار فزاينده سقط جنين دختران کم سال را به دنبال آورده است. بنابراين وضع قوانين نتوانسته جلوي رابطه جنسي پايين تر از 18 سال را بگيرد و به آن شکل غيرقانوني و ناهنجار و مشکل آفرين بخشيده است.ممکن است افرادي در سنين کمتر يا بيشتر رشيد شوند. اگر چه در احکام شخصي عبادي مانند نماز و روزه مي توان بلوغ جسمي فرد را ملاک تکليف قرار داد اما در احکام و قوانين عام و اجتماعي نمي توان براي هر شخص يک قانون وضع کرد و بر مبناي استثنائات ولو استثناي کثير، قاعده بنا کرد. قاعده بر مبناي اغلب بنا مي شود. بنابراين رواياتي که مي گويد اگر دختر به 9 سالگي رسيد مي تواند در مال خود تصرف کند با اين فرض است که دختر در 9 سالگي که به بلوغ مي رسد به رشد هم رسيده باشد. در قوانين ايران پايين بودن سن مسووليت کيفري به دليل آن است که مسووليت کيفري را بر مبناي سن بلوغ مقرر کرده اند. در حالي که اولاً اگر سن بلوغ معيار باشد نمي توان سن 9 يا 15 سال را سن قطعي و جهانشمول قرارداد، ثانياً مسووليت سن کيفري را اساساً بايد بر مبناي رشد لحاظ کرد نه بر مبناي بلوغ.
اهليت ازدواج و اهليت مجازات
چگونه مي توان کسي را که هنوز اهليت و صلاحيت ازدواج، تشکيل خانواده و اداره يک زندگي را نيافته و رشد لازم براي پذيرش اين مسووليت را به دست نياورده از نظر عقلي و اجتماعي و رواني در حدي دانست که اهليت مسووليت کيفري يافته و در جرائم و مجازات ها با او همانگونه رفتار کرد که با افراد بالغ و عاقل و رشيد رفتار مي شود؟ اين در حالي است که برخي از علما و حقوقدانان اسلامي صرف بلوغ جنسي يا رسيدن به سن 13 سالگي براي دختر و 15 سالگي براي پسر را براي ازدواج و پذيرش مسووليت خانوادگي کافي نمي دانند. آيت الله مطهري مي گويد؛ «گمان نمي کنم يک نفر قاضي تاکنون پيدا شده باشد و مدعي شده باشد که از نظر قانون مدني، رشد عقلي و فکري در ازدواج شرط نيست و يک دختر 13 ساله که معني ازدواج و انتخاب همسر را نمي فهمد مي تواند ازدواج کند. قانون مدني در ماده 211 چنين مي گويد؛ «براي اينکه متعاملين اهل محسوب شوند بايد بالغ و عاقل و رشيد باشند. » هرچند در اين جمله غکلمهف متعاملين به کار رفته و باب نکاح باب معامله نيست اما چون دنباله يک عنوان کلي است (دنباله عقود، معاملات و الزامات) که از ماده 181 آغاز مي شود، کارشناسان قانون مدني ماده 211 را به عنوان اهليت عام تلقي کرده اند که در همه عقود لازم است. در تمام قباله هاي قديم نام مرد را پس از «البالغ العاقل الرشيد» و نام زن را پس از «البالغه العاقله الرشيده» ذکر مي کردند. چگونه ممکن است نويسندگان قانون مدني از اين نکته غافل مانده باشند. » (مطهري، 1376، صص 98و97)
آيت الله مطهري گرچه قائل به تعيين سن دقيق براي بلوغ همگان نيست اما چون معتقد است «طبق نظر اکثريت علماي شيعه، بلوغ قانوني مرد از نظر سن تمام شدن 15 سالگي به سال قمري و ورود در 16 سالگي تعيين شده است و بلوغ قانوني زن تمام شدن 9 سالگي و ورود در 10 سالگي تعيين شده است و بلوغ قانوني غسن معينف يکي از شرايط تکليف است يعني فردي که به مرحله قانوني نرسيده مکلف نيست مگر با دليل ثابت شود که به مرحله بلوغ طبيعي قبل از بلوغ قانوني رسيده است.» لذا آيت الله مطهري مي گويد «عقل»، «آگاهي از حکم»، «قدرت و توانايي انجام تکليف»، «آزادي و اختيار» و «بلوغ» هم شرط تکليف است و هم شرط صحت عمل است اما معتقد است «رشد» شرط صحت عمل هست اما شرط تکليف نيست و در «قانونگذاري اسلام براي کسي که مي خواهد يک کار اجتماعي را عهده دار شود مثلاً مي خواهد ازدواج کند يا مي خواهد مستقلاً معامله يي را انجام دهد يعني مي خواهد در مال و ثروت شخصي خود تصرف کند لازم است علاوه بر ساير شرايط عمومي يعني بلوغ و عقل و قدرت و اختيار، «رشد» هم داشته باشد. رشد يعني لياقت و شايستگي اداره آن کاري که مي خواهد به عهده بگيرد. » (مطهري 1375، صص301 و 302)
به بيان ديگر مي توان گفت آيت الله مطهري همه شرايط را براي مکلف شدن در عبادات لازم مي داند اما براي عهده دار شدن مسووليت هاي اجتماعي، رشد را هم شرط مي داند. آيا مي توان بلوغ طبيعي را براي اهليت فرد در تحمل کيفر همانند افراد بالغ عاقل رشيد کافي دانست در حالي که چنين فردي هنوز اهليت ازدواج و معامله و مسووليت هاي مدني و اجتماعي را ندارد؟
ادامه دارد....
دلايل دوازده گانه (که اولي عام درباره اعدام و بقيه، اختصاص به کودکان زير 18 سال دارند) عبارتند از:
دلايل دوازده گانه (که اولي عام درباره اعدام و بقيه، اختصاص به کودکان زير 18 سال دارند) عبارتند از:
1- دليل کلي لغو اعدام در شريعت
2- حجيت عرف و سيره متشرعه، کشورهاي اسلامي و مجازات اعدام زير 18سال
3- نقد اتحاد حد بلوغ براي عبادات و مجازات
4- تفاوت رشد و بلوغ و دليل شرطيت رشد براي مجازات کودکان
5- طيفي بودن مفهوم بلوغ و مفهوم آن در قرآن و معدل 18 سال
6- قاعده سلطه
7- قاعده شبهه و درء براساس ابعاد روانشناختي و جامعه شناختي جرم کودکان
8- قاعده آسانگيري
9- اولويت منع اعدام کودکان نسبت به کودکان جنگي
10- مصلحت قصاص
11- استفاده از اصل حقوقي تعليق مجازات
12- دليل فطرت
تئوري پايه
نظريه يي که اساس تحقيق را تشکيل مي دهد همان است که آيت الله مطهري در عبارتي کوتاه خلاصه کرده است؛ «عدل مقياس دين است نه دين مقياس عدل»(مطهري، 1403، ص14)
يعني آنچه عدل است دين مي گويد، نه آنچه دين مي گويد عدل است. اين نظريه اساس تفکر کلامي، فلسفي و فقهي معتزله و شيعه است (هر چند در اين تحقيق به مناسبت از آراي پيشوايان و علماي اهل سنت نيز بهره گرفته ايم) با فرض اصالت حقوق بشر و در نتيجه منع اعدام کودکان، هدف اين تحقيق را مي توان کشف اصول و قواعد شرعي در توجيه منع اعدام هاي زير 18 سال دانست و نيز تلطيف و تصحيح اين نگرش سنتي که منع اعدام و قصاص را براي کودکان نابالغ (به معناي دختران زير 9 سال و پسران زير 13 سال يا زير 15 سال) روا مي شمرد نه بيش از آن سنين.
حجيت عرف، کشورهاي اسلامي و مجازات اعدام زير 18سال
يکي از مباحث مهم و ارجمند در رسيدگي به مساله اعدام کودکان در ايران اين است که ساير کشورهاي اسلامي در اين زمينه چه کرده اند. از آنجا که نظام حقوقي بسياري از کشورهاي اسلامي بر مبناي شريعت و فقه اسلامي بوده و ايران يکي از مجموعه اين کشورهايي است که اکثريت مسلمانان را تشکيل مي دهد، بديهي است که رويه آنها مي تواند دليل و مثالي براي توضيح ديدگاه اسلامي باشد. در علم اصول فقه مبحثي پيرامون حجيت سيره متشرعه يا عرف مسلمين قرار دارد و در مواضع زيادي از فقه مانند شناخت مفهوم اهانت يا مقدسات اصل بر حجيت عرف است. بنابراين اگر اکثر مسلمين در مورد مساله يي ديدگاه مشترکي داشته باشند که در ميان آنان قطعاً مجتهدين و مومنيني قرار دارند، مي توان آن را از مصاديق سيره متشرعه و حجيت عرف دانست. دو ماده مهم کنوانسيون حقوق کودک که در ميان کشورهاي اسلامي بسيار مورد بحث و مناقشه قرار دارد عبارتند از مواد 1و37.
ماده1 اين کنوانسيون به تعريف کودک پرداخته و مي گويد منظور از کودک افراد انساني زير 18سال است، مگر اينکه طبق قانون قابل اجرا در مورد کودک، سن بلوغ کمتر تشخيص داده شود.
ماده (الف ) 37 کنوانسيون نيز تصريح دارد حکم اعدام در مورد جرائم ارتکابي اشخاص کمتر از 18 سال صادر نمي شود و در مورد زنان باردار قابل اجرا نيست. «اين کنوانسيون جهانشمول ترين معاهده بين المللي حقوق بشر محسوب مي شود و تمامي کشورهاي مسلمان به آن ملحق شده اند. از سوي ديگر درحالي که اين کنوانسيون تنها معاهده بين المللي است که در آن صراحتاً به اسلام يا به عبارت دقيق تر به «حقوق اسلامي» اشاره شده است از مجموع 57 کشور مسلمان 22 کشور آن را همراه با حق شرط يا اعلاميه تفسيري پذيرفته اند. اين حق شرط ها يا اعلاميه هاي تفسيري عمدتاً با استناد به اسلام، شريعت و عبارات مشابه هستند. حق شرط هاي کشورهاي مسلمان به کنوانسيون حقوق کودک و اعلاميه هاي تفسيري مربوطه يا تنها بعضي از مواد کنوانسيون را مورد توجه قرار داده اند يا همچون شش کشور عربستان سعودي، قطر، برونئي دارالسلام، سوريه، عمان و ايران کليت کنوانسيون را پوشش داده اند. به طور نمونه حق شرط کلي قطر بر کنوانسيون با عبارات ذيل است؛ «دولت قطر يک حق شرط کلي را در ارتباط با مفادي که با حقوق اسلامي مطابقت ندارند بر کنوانسيون وارد مي کند.» در ميان 57 کشور مسلمان عضو کنوانسيون حقوق کودک، 44 کشور عضو ميثاق بين المللي حقوق مدني و سياسي و لذا به اين کنوانسيون نيز متعهد هستند. «پاکستان از جمله کشورهاي مسلمان بود که در ابتدا با حق شرط کلي بر اساس شريعت به کنوانسيون حقوق کودک ملحق شد اما بعداً حق شرط خود را باز پس گرفت.» به جز سودان کشور مسلمان ديگري در گزارش هاي دوره يي خود در ارتباط با معيار تمييز کودکي از بزرگسالي به علائم بلوغ شرعي اشاره نکرده است و اکثريت اين کشورها در همگامي با ماده 1 کنوانسيون به صراحت سن 18 سال را به عنوان سن تکليف قانوني مشخص کرده اند. همان گونه که در بررسي گزارشات دوره يي کشورهاي مسلمان مشاهده مي شود هيچ کدام از اين کشورها از اعدام اطفال با استناد به قوانين شرعي دفاعي به عمل نياورده اند. عمان، عربستان سعودي و قطر که از کشورهاي با حق شرط کلي به کنوانسيون هستند به صراحت از ممنوعيت مجازات اعدام در قوانين خود خبر داده اند. (هاشمي، 2007)
بايد توجه داشت که در بسياري از کشورهاي اسلامي قوانين کيفري مبتني بر شريعت بوده و فقها در تدوين آن نقش داشته اند، از اين رو نمي توان حجيت آن را از باب عرف مسلمين و سيره متشرعه دست کم گرفت.
سن و مسووليت کيفري
ماده 1210 قانون مدني ايران به ويژه تصريح مندرج در تبصره 1 اين ماده سن بلوغ را براي پسر 15 سال تمام قمري و براي دختر 9 سال تمام قمري دانسته است و چون تعميم آن به سن کيفري هم ابهام داشته در اين زمينه از شوراي عالي قضايي استفساري به عمل آمده است و نظريه تفسيري اين شورا سن بلوغ يادشده را شامل سن مسووليت کيفري هم دانسته اند هرچند بعدها ديدگاه هاي ديگري مطرح شده و از جمله دستور توقف صدور احکام اعدام براي افراد زير 18 سال توسط آيت الله شاهرودي و نيز لايحه تشکيل دادگاه هاي اطفال پيشنهادي قوه قضائيه در سال 1384 مغاير با اين نظريه تفسيري است اما به هر صورت نظريه تفسيري شوراي عالي قضايي تا سال ها مجري بوده و هنوز برخي به آن استناد مي کنند و آن را معتبر مي شمارند.
تطبيق حکم کلي قصاص با کودکان و نوجوانان
مخالفان ممنوعيت اعدام افراد زير18 سال معتقدند حکم قصاص کلي و شامل همه مکلفين است لذا کودکان و نوجوانان بالغ شده را نيز دربر مي گيرد. متقابلاً از سوي مخالفان اعدام نيز بحث ها و دلايلي درباره عدم مغايرت لغو مجازات اعدام به طور کلي با شريعت وجود دارد که شامل ممانعت از اعدام زير 18 سال نيز مي شود و قبلاً در پژوهش مبسوطي بدان پرداخته شده است(نگاه کنيد به کتاب حق حيات از همين قلم). بنابر تحقيقي که پيشتر منتشر شده است از انواع مجازات مرگ در قوانين جاري ايران، مبنايي در قرآن ندارند. در قرآن کريم تنها يک مورد مجازات مرگ پذيرفته شده و آن هم قصاص نفس است يعني در موردي که فردي با سبق نيت و تصميم و سوء نيت و برنامه قبلي مرتکب قتل نفس بي گناهي شود. مجازات محارب نيز ذيل قصاص قرار مي گيرد. تجويز اين يگانه مجازات مرگ البته تجويز تخييري است نه تعييني. خودداري از اعدام يا قصاص مجرم نيز مانع انجام ساير مجازات ها نيست. اگر دلايل قرآني و فقهي که در پژوهش هاي پيشين براي عدم مغايرت توقف قصاص با شريعت آمده اند، پذيرفته شود به طريق اولي مي توان از قصاص افراد زير 18سال جلوگيري کرد. در اينجا علاوه بر آن دليل کلي و مباحث مسبوطي که در پژوهش پيشين آمده است دلايل اختصاصي در مورد عدم صدور حکم مجازات مرگ براي افراد زير 18 سال و نقد ديدگاه هاي پيش گفته مورد بحث قرار مي گيرند.
تمسک به قاعده تخفيف
غالباً فقها در موارد خاصي چون سرقت و زنا که مي گويند نصي از شارع وجود دارد تعزير نابالغ را جايز مي دانند و در ساير موارد قائل به تعزير نابالغ نيستند اما در مورد فرد بالغ هم جواز تعزير و هم جواز حد را مي دهند. برخي افراد به دليل اينکه اصل شمول مجازات هاي حدي براي کودکان را مسلم فرض کرده اند لذا صرف نظر کردن از اعدام کودکان را از باب تخفيف مجازات مي دانند در حالي که اين امر از باب تخفيف نيست زيرا اساساً کودکان از موضوع مجازات هاي حدي خارج هستند چنان که سفيه و مجنون و نابالغ از موضوع و شمول اين نوع مجازات ها خارج هستند نه اينکه مجانين را به سبب اعمال تخفيف مجازات نمي کنند. آنها در حقيقت واجد شرايط لازم براي اعمال کيفر نيستند.
هنگامي که اصل را بر قاعده تخفيف و ترحم مي نهند تا از بن بست حقوقي و فشارهاي بين المللي در مورد مشکل اعدام کودکان رهايي يابند، در دام پرسش هايي گرفتار مي شوند که پاسخي متناسب خود را بيابند. پرسش درست ممکن است پاسخ درست را دريافت کند اما پرسش نادرست پاسخ مقتضي خود را مي گيرد. بنابراين درخصوص استفتاي زير؛ آيا حاکم شرع در محاکم قضايي مي تواند در احکام کيفري اين افراد که از نظر شرعي بالغند ولي زير سن قانوني 18 سال هستند، تخفيفاتي قائل شود؟ اين پاسخ ها دريافت مي شود که آيت الله بهجت اظهار مي دارند در صورت ثبوت جرم در مواردي که حدي در شرع براي آن مقرر شده، تخفيف و تعطيل حد نيست ولي مي توان در اين گونه موارد از طرفي که منجر به اثبات کامل جرم نشود يا ترغيب ذي حق به عفو استفاده نمود. آيت الله سيستاني مي گويند؛ در حدود الهي و قصاص فرق بين افراد بالغ نيست ولو به سن 18 سالگي نرسيده باشد و آيت الله صافي گلپايگاني پاسخ مي دهند؛ در موارد قصاص يا حد، تخفيف مشروع نيست و در موارد تعزير هر طور که حاکم شرع جامع الشرايط صلاح بداند، متبع است و مي افزايند؛ بهانه جويي سازمان هاي بين المللي مبتني بر اصل و منطق صحيح نيست. آنها با هر کشوري که روابط حسنه داشته باشند نه تنها بهانه جويي نمي کنند بلکه بر خلاف هاي آنها هم سرپوش مي گذارند و با هر کشوري که اين گونه روابط نداشته باشند دائماً بهانه جويي مي کنند و حتي تهمت و افترا مي زنند و هر چه مراعات آنها بشود، بدتر مي کنند و اين تجربه شده است، بنابراين احکام بايد اجرا شود و دستگاه هاي قضايي بايد استقلال خود را حفظ کنند. خلاصه اينکه اين مماشات ها هيچ گونه اثر مثبتي ندارد و وجهي براي جواز آن نيست. در عين حال برخي فقها نيز فتوايي کاملاً معکوس آن داده اند. آيت الله مکارم درخصوص همين پرسش فرموده اند؛ «در مورد عناوين ثانويه چنانچه واقعاً و به طور دقيق احراز شود که تعميم قانون شرع نسبت به افرادي که فوق سن بلوغ شرعي و زير سن 18 سال قرار دارند سبب وهن اسلام در جهان خارج مي شود، مي توان براي آنها تخفيفاتي قائل شد.» آيت الله موسوي اردبيلي مي فرمايند؛ «نمي تواند تخفيف قائل شود.» و آيت الله نوري همداني اظهار مي دارد؛ «با رعايت دقت و مصلحت مي تواند.» بنابراين توسل به روش هايي که مي خواهند با حفظ يک استنباط ولو مشهور در گذشته و تمسک به تخفيف، راهي بيابند براي حل مشکل، کفايت نمي کند. چنان که ملاحظه مي شود برخي قائل به تخفيف شده و برخي قائل به آن نيستند و مشکل اينجاست که در عمل هر يک از اين نظرات ممکن است اخذ شوند و تضميني براي عدم مجازات حدي براي کودکان نيست. اين همان مشکلي است که پس از شيخ طوسي حوزه هاي شيعه بدان گرفتار شدند و به دليل عظمت شيخ تا قرن ها به جاي اجتهاد تازه در چارچوب نظرات شيخ اجتهاد و در حقيقت تقليد کرده و با حفظ همان مبنا مي کوشيدند، پاسخ مسائل خويش را بيابند. اين امر سبب رکود فقه شد تا هنگامي که از سيطره شيخ خارج شدند.
به جاي ترديد ناپذير دانستن مبناي موجود و تمسک به قاعده تخفيف بايد در اصل حکم، تحقيق و اجتهاد کرد و به پرسش هاي اساسي تري پاسخ گفت از قبيل اينکه کودک کيست و سن کودکي چيست؟
بلوغ
مطابق آراي فقهاي سلف و خلف و آنچه در فقه اسلامي در هزارسال گذشته آمده است کودک اعم از اينکه کودکي يا بزرگسالي را کشته باشد، قصاص نمي شود. طبق ماده ´¹ قانون مجازات اسلامي نيز، اطفال، فاقد مسووليت کيفري هستند مگر در صورت صلاحديد قاضي که عندالاقتضاء، طفل را براي مدت معيني جهت اصلاح و تهذيب رفتار به کانون بفرستد. بنابراين محل نزاع اين نيست که آيا مي توان کودک را قصاص کرد يا نه بلکه محل نزاع اين است که کودک کيست و چه زماني مسووليت کيفري پيدا مي کند؟ نظريه رايج اين است که هرگاه طفل به سن بلوغ رسيد مسووليت کيفري دارد. اتحاد «حد بلوغ در عبادات و غيرعبادات و حتي مسائل کيفري» البته مبتني بر روايات متعددي است که در نگاه درون ديني نمي توان به آساني از کنار آنها گذشت که پژوهش و بحث گسترده تر در اين زمينه را به منابع و فرصت ديگري موکول مي کنم. در اينجا متذکر مي شوم معيار ما در بررسي موضوع، استانداردهاي جهاني حقوق بشر است اما با نقد و بررسي ادله فقهي و مبنا قرار دادن آموزه هاي قرآني مي توان به نتايج سازگار و ارزشمندي به منظور دفاع از تعطيل قصاص براي افراد زير 18سال دست يافت و فقهاي شوراي نگهبان را از نگراني بي مورد درخصوص تعارض لايحه پيشنهادي قوه قضائيه مبني بر تشکيل دادگاه اطفال با شرع بر حذر داشت.
1- در ديدگاهي که اکنون رسميت و فعليت دارد معيار اينکه هر فرد چه زماني به سن تکليف مي رسد، بلوغ است و مراد از آن بلوغ جنسي است. چه دليلي براي اين ادعا وجود دارد که دختر در سن 9 سالگي و پسر در سن 15 سالگي به بلوغ مي رسد؟ آنچه مسلم است اينکه در قرآن که منبع اصلي نظام حقوقي مسلمانان است ذکري از سن بلوغ به ميان نيامده است. آيه 58 سوره نور مي گويد؛ کودکان نابالغ، غبراي وارد شدن به اتاق شما و به طريق اولي نامحرمانف بايد سه وقت از شما اجازه بگيرند؛ پيش از نماز صبح(پيش از بيداري صبحگاهان)، ظهر هنگامي که لباس هاي خود را براي استراحت درمي آوريد و پس از نماز عشا که معمولاً هنگام خواب شبانه بوده است. در ادامه آيه مي گويد؛ «و اذا بلغ الاطفال منکم الحلم فليستاذنوا کما استاذن الذين من قبلهم» (توبه، 59) اگر کودکان به حد تکليف رسيدند بايد هربار که مي خواهند وارد اتاق بزرگ ترها شوند مثل سايرين اجازه بگيرند. يعني هنگامي که کودکان شما به سن احتلام برسند از طفوليت خارج مي شوند. بنابراين در قرآن مطلقاً براي بلوغ، سني مقرر نشده و صرفاً گفته است اگر فرد به بلوغ رسيد مکلف مي شود اما تعيين سن به استناد روايات صورت گرفته است. در اين زمينه روايات نيز مختلفند. «در ابواب گوناگون کتاب هاي روايي، رواياتي که درباره بلوغ ذکر شده بالغ بر دويست روايت است.» (مهريزي، ص408)
برخي روايات9 سال، برخي 10سال و برخي 13 سال را براي دختر و براي پسر8 و 10 و13 و 14 و15 سال را ذکر کرده اند. (ن. ک. روايات گردآوري شده در ضميمه مباني حقوق در اسلام آيت الله موسوي غروي و نيز شخصيت و حقوق زن در اسلام، مهدي مهريزي، صص 414- 408)
اما ملاک اصلي در روايات سن نبوده بلکه بلوغ بوده و نوعاً گفته اند در اين سنين، فرد، بلوغ جنسي و جسمي مي يابد. حتي برخي از رواياتي که سن 9يا10سالگي را براي تکليف معين کرده اند آن را همراه با آمادگي دختر براي ازدواج مطرح کرده اند. بنابراين به قول آيت الله صانعي 9سالگي به خودي خود ملاک جواز آميزش و شوهرداري نيست و قيود ديگري هم مطرح است و انحصار سن از موضوعيت مي افتد. (ن. ک؛ صانعي، 1385) آيت الله سيدجواد موسوي غروي نيز با ذکر اقوال فقها و روايات و استدلال فقهي و قرآني، ملاک بلوغ شرعي را احتلام براي پسر و حيض براي دختر مي داند و شرط و تعيين سن را در آن مردود مي شمارد. (موسوي غروي، صص 608- 567)
برخي فقها مانند شيخ طوسي نيز ملاک واحدي را براي بلوغ نگفته اند و بر اساس روايات در مورد نماز و روزه و جهاد سنين مختلفي را ذکر کرده اند.
نکته مهم اين است که بلوغ در موقعيت هاي جغرافيايي گوناگون، يکسان نيست و نوعاً افراد در مناطق گرمسير زودتر و در مناطق سردسير ديرتر به بلوغ مي رسند. در مناطق گرمسير دختران غالباً از 9 سالگي و پسران از 11 سالگي بالغ مي شوند و در مناطق سردسير چند سال ديرتر. دايره المعارف بريتانيکا مي نويسد؛ «حدود97 درصد دختران بين 15-11 سالگي محتلم مي شوند و در مناطق گرمسيري اين احتلام زودتر و در مناطق سردسيري ديرتر اتفاق مي افتد.» (P1145.Vol.8Britannica) لذا نمي توان سن ثابتي را براي بلوغ معين کرد. بلوغ تابع شرايط اقليمي و بهداشت و تغذيه افراد است. بنابراين بلوغ يک مساله زيست شناختي و طبيعي است و نمي توان سال دقيقي براي آن مقرر کرد و به قانوني عام مبدل ساخت. شايد به همين دليل در قرآن به رغم بحث درباره بلوغ، زماني براي آن تعيين وتشريع نشده و براي فهم رشيد شدن کودکان نيز به جاي تعيين سن گفته است از طريق آزمايش آن را به دست آوريد.اين امر به معني آن است که يکي از راه ها براي کشف بلوغ حقيقي در منطقه حجاز و اطراف آن ( در زمان صدور روايات ) رسيدن به سنين 9 يا 15 سال بوده است. اين نکته به صراحت در برخي روايات معتبر آمده است. ( صحيحه عبدالله بن سنان از امام صادق... و ذلک لأنها تحيض لتسع سنين) (کليني، ج7، ص69 ) بنابراين ملاک حقيقي حکم، بلوغ حقيقي و طبيعي است، و رسيدن به سن خاص، هيچ گونه دخالتي در حکم ندارد.
بلوغ و عقل
ملازمه يي ميان بلوغ (آمادگي غريزي و طبيعي براي ازدواج)با مسووليت کيفري وجود ندارد زيرا کسي که بالغ شد، ضرورتاً عاقل و رشيد نخواهد بود. پرسش اين است که طول دوران کودکي چقدر است؟ چرا بلوغ جنسي معيار باشد نه بلوغ عقلي؟ اساساً سن تکليف صرفاً تابع بلوغ جنسي نيست و در احکام و مقررات شرعي بلوغ و عقل توامان مطرح شده اند زيرا مجنون به سن بلوغ مي رسد اما مکلف نيست چون فاقد عقل و تشخيص است. در امور عبادي، بلوغ شرط کافي است اما در امور مدني شرط لازم است ولي کافي نيست مگر اينکه بلوغ و رشد توام شود. چنان که در تصرفات مالي و ازدواج (که در سطور بعد مورد بحث قرار مي گيرد) بلوغ و عقل کافي نيست و رشد هم شرط است. آيت الله مطهري مي گويد؛ «عقل غير از رشد است. افراد يا عاقل اند يا مجنون و عاقل ها به دو نوع تقسيم مي شوند يا رشيد هستند يا غيررشيد... رشد در اصطلاح فقهي مربوط به اندام نيست يک نوع کمال روحي است. مثلاً در مورد ازدواج بايد معني و هدف و ارزش و نتايج ازدواج را درک کند و قدرت تشخيص و انتخاب و اراده داشته باشد... شايستگي اداره، نگهداري و بهره برداري از آن را داشته باشد چنين شخصي در آن کار و در آن شأن رشيد است. » (مطهري، 1375، ج3، ص314 و 313)
معيار تکليف و معيار کيفر
به نظر مي آيد يکي از اشکالات اين باشد که سن بلوغ را هم سن تکليف و هم سن کيفر فرض کرده اند در حالي که آنچه در شرع درباره شرطيت سن بلوغ و بلوغ جنسي گفته شده شرط مکلف شدن فرد در احکام عبادي است مانند زمان تعلق وجوب نماز و روزه براي فرد مسلمان و نمي توان آن را به حوزه امور کيفري هم تعميم داد. اصل بر بلوغ طبيعي است و تعيين سن براي اين است که اگر کسي در سن معين شده بالغ نشد نماز و روزه اش را بخواند و از فضيلت آن محروم نشود. بنابراين معيار کيفر، رشد است نه بلوغ. از زمان پايان طفوليت، گناهان فرد ثبت مي شود. از امام رضا (ع) نقل شده است؛ وان الصبي لايجري عليه القلم حتي يبلغ. بر کودک قلم جاري نمي شود. غگناهان او ثبت نمي شودف تا زماني که بالغ شود. مساله ثبت گناهان (براي عقوبت اخروي)غير از کيفر دنيوي و اجراي حدود و قصاص است. ميان گناه و جرم تفاوت وجود دارد.
در رواياتي ميان سن شرعي و سن جسمي و سن کيفري تفاوت قائل شده اند. براي مثال از قول امام علي(ع) نقل شده است؛ يجب الصلوة علي الصبي اذا عقل والصوم اذا اطاق والشهادة والحدود اذا احتلم.
نماز هنگامي بر کودک واجب مي شود که عاقل شود و روزه، آن گاه که طاقت جسماني پيدا کند و حدود، زماني که محتلم شود. گرچه (خصوصاً با توجه به کثرت و اختلاف روايات) ملاک اصلي ما در بررسي موضوع، قرآن است ولي اين روايات صرف نظر از درستي و نادرستي شان يا تعارض شان با روايات ديگر نشان مي دهند در حقوق سنتي ما اين تفاوت گذاري ها مطرح بوده اند. از امام صادق(ع) نيز نقل شده است؛ پايان کودکي، زمان محتلم شدن است. اگر کودک محتلم شد، ولي در او رشد نيافتيد و سفيه يا ضعيف بود، ولي او بايد اموال او را نگاهداري کند.
تفاوت رشد و بلوغ و دليل شرطيت رشد براي مجازات
قرآن نيز ميان بلوغ و رشد تفاوت قائل شده وبراي معاملات علاوه بر بلوغ، رشد را هم شرط دانسته است و مي گويد؛ فابتلوا اليتامي حتي اذا بلغوا النکاح فان آنستم منهم رشداً فادفعواً اليهم اموالهم (نساء 6) يتيمان را وقتي به حد بلوغ برسند، مورد آزمايش معاملاتي قرار دهيد؛ و پس از اينکه به سن بلوغ و ازدواج رسيدند اگر در آنها رشد (کافي) يافتيد، اموالشان را به آنها بدهيد. اما چنان که در سطور پيش گفته(ديدگاه فقها درباره رژيم حقوقي خاص کودکان)مشاهده شد، برخي فقها مانند آيت الله فاضل به رغم تصريح قرآن به تمايز نهادن ميان بلوغ و رشد براي واگذاري مسووليت به افراد، گفته اند «شرط رشد، اختصاص به مسائل مالي دارد و ربطي به مسائل کيفري ندارد» اما به نظر مي آيد اين انحصار قابل مناقشه است. آيت الله مطهري مي گويد رشد يعني لياقت و شايستگي براي نگهداري و بهره برداري از امکانات و سرمايه هايي که در اختيار انسان قرار داده شده است. (مطهري، 1377، ص133) اطمينان از حصول رشد پس از بلوغ شرط واگذاري تصميم گيري در مورد اموال و معاملات به افراد است.
ولا تقربوا مال اليتيم الا بالتي هي احسن حتي يبلغ اشده. (انعام53-اسرا34)
به مال يتيم نزديک نشويد، مگر آنکه راه بهتري را برگزينيد، تا آنکه به حد رشد برسد.
ولمٌا بلغ أشدٌه اتيناه حکماً و علماً وکذلک نجزي المحسنين. (يوسف22)
چون يوسف به رشد رسيد، او را حکمفرمايي و دانش بخشيديم و نيکوکاران را هم با همين معيار رشد، جزا (پاداش) مي دهيم. شبيه همين آيه درمورد موسي نيز آمده سپس حکم کلي جزا بيان شده است؛ ولما بلغ اشده واستوي اتيناه حکماً و علماً وکذلک نجزي المحسنين(قصص14)و هنگامي که موسي به رشد رسيد و کمال يافت، ما به او حکم و علم بخشيديم و به نيکوکاران نيز همين گونه جزا مي دهيم. در اين آيات کلمه جزا مطرح شده است که منحصراً به معناي پاداش نيست و در موارد زيادي در قرآن به معناي کيفر و مجازات نيز آمده است اما در اينجا به قرينه کلمه محسنين منظور از آن پاداش است. اين مطلب يکي از نکات کليدي در بحث حقوق کودکان در قرآن و معيار بودن سن رشد (نه بلوغ) در کيفر دادن است که همواره مغفول مانده است. زيرا وقتي که«رشد»معيار واگذاري حکم و حکومت و پاداش به نيکوکاري است به طريق اولي معيار کيفر هم به شمار مي آيد. قاعده«إن الشريعه سمحه و سهله»که برگرفته از حديث پيامبر است(حرعاملي، ج 8، ص116، روايت10209)نيز ايجاب مي کند که سن رشد ملاک مسووليت کيفري باشد. آيات 185بقره و78حج و157اعراف نيز مفهوم همين قاعده آسان گيري در شريعت را بيان مي کنند. از اين رو بايد قوانين(و شريعت) را تفسير موسع به نفع متهم کرد و لذا اصل گرفتن اماره 18سال براي رشد و رهايي کودک و نوجوان از مجازات هاي غيرقابل جبران با اين منطق سازگار است. در يک آيه قرآن اوج سن رشد را 40سالگي خوانده است «... حتي اذا بلغ اشده و بلغ اربعين سنة... » (احقاف15) ما انسان را به احسان در حق پدر و مادر سفارش کرديم. مادر، با رنج، بار حمل را تحمل کرد و با مشقت وضع حمل کرد و سي ماه مدت حمل و شيرخواري بود، تا وقتي که به حد رشد وحتي به نهايت رشد که چهل سالگي است رسيد. «فقها در مسائل مالي رشد را مطرح کرده اند و بلوغ را هم ملازم با رشد نمي دانند اما در مسائل کيفري رشد را ذکر نکرده اند. از قدماي اصحاب تنها کسي که رشد را ذکر کرده علامه حلي است که در کتاب تحرير در بحث قتل عمد مي گويد؛ عاقله از طرف کودک مسوول پرداخت ديه است مادامي که کودک به حد بلوغ و رشد نرسيده باشد اما بعد از آنکه به حد رشد و بلوغ رسيد، ديگر عاقله مسوول نيست» (مرعشي، 1382)
سن رشد امري عرفي است. بنابر تشخيص عالمان روانشناسي و زيست شناسي در قوانين اغلب کشورها اماره سن رشد به عنوان سن کيفر 18 سال تمام است و در برخي کشورها 20 و 22 سال. هرچند پژوهش ها و آمارها نشان مي دهد به رغم سن قانوني ازدواج در اين کشورها در بيش از 50 درصد دختران و پسران رابطه جنسي در سنين پايين تر برقرار شده و آمار فزاينده سقط جنين دختران کم سال را به دنبال آورده است. بنابراين وضع قوانين نتوانسته جلوي رابطه جنسي پايين تر از 18 سال را بگيرد و به آن شکل غيرقانوني و ناهنجار و مشکل آفرين بخشيده است.ممکن است افرادي در سنين کمتر يا بيشتر رشيد شوند. اگر چه در احکام شخصي عبادي مانند نماز و روزه مي توان بلوغ جسمي فرد را ملاک تکليف قرار داد اما در احکام و قوانين عام و اجتماعي نمي توان براي هر شخص يک قانون وضع کرد و بر مبناي استثنائات ولو استثناي کثير، قاعده بنا کرد. قاعده بر مبناي اغلب بنا مي شود. بنابراين رواياتي که مي گويد اگر دختر به 9 سالگي رسيد مي تواند در مال خود تصرف کند با اين فرض است که دختر در 9 سالگي که به بلوغ مي رسد به رشد هم رسيده باشد. در قوانين ايران پايين بودن سن مسووليت کيفري به دليل آن است که مسووليت کيفري را بر مبناي سن بلوغ مقرر کرده اند. در حالي که اولاً اگر سن بلوغ معيار باشد نمي توان سن 9 يا 15 سال را سن قطعي و جهانشمول قرارداد، ثانياً مسووليت سن کيفري را اساساً بايد بر مبناي رشد لحاظ کرد نه بر مبناي بلوغ.
اهليت ازدواج و اهليت مجازات
چگونه مي توان کسي را که هنوز اهليت و صلاحيت ازدواج، تشکيل خانواده و اداره يک زندگي را نيافته و رشد لازم براي پذيرش اين مسووليت را به دست نياورده از نظر عقلي و اجتماعي و رواني در حدي دانست که اهليت مسووليت کيفري يافته و در جرائم و مجازات ها با او همانگونه رفتار کرد که با افراد بالغ و عاقل و رشيد رفتار مي شود؟ اين در حالي است که برخي از علما و حقوقدانان اسلامي صرف بلوغ جنسي يا رسيدن به سن 13 سالگي براي دختر و 15 سالگي براي پسر را براي ازدواج و پذيرش مسووليت خانوادگي کافي نمي دانند. آيت الله مطهري مي گويد؛ «گمان نمي کنم يک نفر قاضي تاکنون پيدا شده باشد و مدعي شده باشد که از نظر قانون مدني، رشد عقلي و فکري در ازدواج شرط نيست و يک دختر 13 ساله که معني ازدواج و انتخاب همسر را نمي فهمد مي تواند ازدواج کند. قانون مدني در ماده 211 چنين مي گويد؛ «براي اينکه متعاملين اهل محسوب شوند بايد بالغ و عاقل و رشيد باشند. » هرچند در اين جمله غکلمهف متعاملين به کار رفته و باب نکاح باب معامله نيست اما چون دنباله يک عنوان کلي است (دنباله عقود، معاملات و الزامات) که از ماده 181 آغاز مي شود، کارشناسان قانون مدني ماده 211 را به عنوان اهليت عام تلقي کرده اند که در همه عقود لازم است. در تمام قباله هاي قديم نام مرد را پس از «البالغ العاقل الرشيد» و نام زن را پس از «البالغه العاقله الرشيده» ذکر مي کردند. چگونه ممکن است نويسندگان قانون مدني از اين نکته غافل مانده باشند. » (مطهري، 1376، صص 98و97)
آيت الله مطهري گرچه قائل به تعيين سن دقيق براي بلوغ همگان نيست اما چون معتقد است «طبق نظر اکثريت علماي شيعه، بلوغ قانوني مرد از نظر سن تمام شدن 15 سالگي به سال قمري و ورود در 16 سالگي تعيين شده است و بلوغ قانوني زن تمام شدن 9 سالگي و ورود در 10 سالگي تعيين شده است و بلوغ قانوني غسن معينف يکي از شرايط تکليف است يعني فردي که به مرحله قانوني نرسيده مکلف نيست مگر با دليل ثابت شود که به مرحله بلوغ طبيعي قبل از بلوغ قانوني رسيده است.» لذا آيت الله مطهري مي گويد «عقل»، «آگاهي از حکم»، «قدرت و توانايي انجام تکليف»، «آزادي و اختيار» و «بلوغ» هم شرط تکليف است و هم شرط صحت عمل است اما معتقد است «رشد» شرط صحت عمل هست اما شرط تکليف نيست و در «قانونگذاري اسلام براي کسي که مي خواهد يک کار اجتماعي را عهده دار شود مثلاً مي خواهد ازدواج کند يا مي خواهد مستقلاً معامله يي را انجام دهد يعني مي خواهد در مال و ثروت شخصي خود تصرف کند لازم است علاوه بر ساير شرايط عمومي يعني بلوغ و عقل و قدرت و اختيار، «رشد» هم داشته باشد. رشد يعني لياقت و شايستگي اداره آن کاري که مي خواهد به عهده بگيرد. » (مطهري 1375، صص301 و 302)
به بيان ديگر مي توان گفت آيت الله مطهري همه شرايط را براي مکلف شدن در عبادات لازم مي داند اما براي عهده دار شدن مسووليت هاي اجتماعي، رشد را هم شرط مي داند. آيا مي توان بلوغ طبيعي را براي اهليت فرد در تحمل کيفر همانند افراد بالغ عاقل رشيد کافي دانست در حالي که چنين فردي هنوز اهليت ازدواج و معامله و مسووليت هاي مدني و اجتماعي را ندارد؟
ادامه دارد....