alamatesoall
12-14-2011, 08:10 PM
http://pnu-club.com/imported/2011/12/847.jpg
اگر بپذيريم آزادي قلم از ارکان دموکراسي و از متعلقات آزادي ذهن و انديشه است، بنابراين بايد زمينه گسترش آن در جامعه فراهم باشد.
انديشيدن و بيان آن، از جمله حقوق و آزادي هاي فردي است. انتقال آن در فضاي اجتماعي و در دسترس گذاشتن براي آگاهي ديگران، يکي از ضرورت هاي فرآيند توسعه پايدار و تامين کننده سلامت زندگي اجتماعي است.
از جهتي برخورد عقايد و نتايج حاصل از آن، مي تواند روشنگر واقعيت ها و عريان کننده نارسايي ها باشد. اين جريان از عوامل بازدارنده مسيرهاي انحرافي بوده و سدراه اعمال قدرت خارج از ضوابط قانوني و تصميم هاي غيردموکراتيک خواهد شد و نيز عامل سرعت بخشي توسعه پايدار است. رسانه ها رابط انتقال افکار هستند. اگر به جامعه، فرزانگان گوشه گير و حاشيه نشين تحميل شوند و انديشه هاي انسان هاي متفکر تنها براي خودشان تلنبار شده و محفوظ بمانند، يعني در محدوده حريم فردي محصور بوده و ناپيدا باشند، به هر حال به صورت ظرفيت هاي بالقوه روشن انديشي، منزوي هستند و فرصت تحرک روي جريان توسعه اجتماعي را نمي يابند. مسلم است اگر قلم براي پاسداري از حکومت قانون و ترقي جامعه روان مي شود، حرکت و حرمت آن هم بايد در چارچوب قانون حفظ شود و به طور مستمر وظيفه تاثيرگذاري آن بر روشن انديشي و در خدمت بشريت، مدنظر بماند، رونق دهنده فرهنگ اجتماعي و تربيت مدني باشد، معترض به تاريک انديشي عمل کند و نقش پيش برنده و تاثيرگذار روي ساز و کار تمام ابعاد توسعه را به طور متعهدانه ايفا کند. فراتر از آن هر قلمزن مسوول و متعهد، جريان انتقال انديشه سازنده اش را از صافي فلسفه «بشکني اي قلم اي دست اگر، پيچي از خدمت محرومان سر» مي گذراند.
در کشورهاي در جريان توسعه که فلسفه حکومت قانون از نظر اجرايي جا پاي محکمي باز نکرده و کاملاً نهادينه نشده است، جريان توليد و انتقال انديشه و به طور کلي روشن انديشي، در فضايي نامطمئن حرکت مي کند، مسوولان کمتر تحمل انتقادپذيري دارند، رسانه ها آمادگي کافي براي خطرپذيري دريافت نظرات انتقادي و در دسترس افکار عمومي قرار دادن را نشان نمي دهند و در نهايت توليدکنندگان فکر و متخصصان اصلاحگر رشته هاي گوناگون يا تسليم فضاي حاکم مي شوند و به خط توليدي مصلحت انديشي و بعضاً در خلاف جهت توسعه پايدار مي پيوندند يا در فضاي هرج و مرج انديشه يي به روش خودسانسوري پناه مي برند. در حقيقت جوهره هاي رنگ پريده ذهن شان را در شکل نثرهاي لطمه ديده ارائه مي کنند و به موازات آن جريان فکري خود را از طريق خودسانسوري که نمي تواند پاياني داشته باشد، به دست خويش در معرض خطر ترور انديشه و انتحار قرار مي دهند. تحت چنين شرايطي سنگ روي سنگ بند نمي شود و از حرکت تکاملي هم خبري نخواهد شد.
درست است که نوشته ها بايد در چارچوب قانون اساسي بري از طبيعت تخريبي و ضدملي باشند اما بايد فراتر از آن از امنيت ملي پاسداري کنند و به طور کلي متعهدانه و در راستاي تعالي بشريت و به خصوص در جهت بهبود رفاه اجتماعي و توسعه کشور عمل کنند، در عين حال در ساز و کار جريان فرهنگي، اجتماعي و سياسي، ظاهراً محدوده هر يک از واژه ها به طور مشخص تعريف شده نيست. در نتيجه بازار تفسير لغات و جملات رونق مي گيرد. راي نهايي در انتخاب و در دسترس افکار عمومي قرار دادن آثار، تحت تاثير ضعف و قدرت گروه هاي اجتماعي، اغلب با نتايج متفاوت، بعضاً متغير و حتي متضاد اتخاذ مي شود.
در سلسله مراتب هرم، ترتب نگراني، از قاعده به سوي راس حاکم است. چنين فرآيندي عامل تخريب ذهن و سرکوب انديشه ها است. در نتيجه صاحب فکر به عوض پروراندن و قوام بخشيدن به انديشه هايش، گرفتار توهم انتخاب لغات، واژه سنجي و جمله سازي مي شود. اين روند اگر در ساختار تشکيلات رسانه يي، به شکل فرهنگ اجتماعي بدون مقاومت در فرآيند نهادينه شدن حرکت کند از نتيجه آن جريان تخريبي و ضدتوسعه و محصورکننده آزادي هاي فردي تکامل مي يابد که حاصلش عقب ماندگي و تضييع حقوق انساني است.
از نظر جامعه شناسي، خودسانسوري حاصل ترس بوده و از جهت روانشناسي محصول نگراني ها در تاريکي هاي اجتماعي و آشفتگي هاي ذهني منبعث از آن در دامنه يي وسيع و فراگير است. دلشوره ها شامل طيفي مي شوند که از نگراني تخطي از قانون گرفته تا مهار کردن خطرپذيري و چگونگي بيمه اتهام در مقابل راي مفسران و مجريان قانون را دربر مي گيرد. در امتداد آن احتياط در تجاوز به حريم سليقه هاي شخصي کارفرمايان، در معرض تهديدات مجازات هاي احتمالي در کمين نشسته قرار گرفتن و لغزش و پرتاب به مسير انحرافي، فکر مبتکران را به دنبال خود خواهد کشيد. با اين تصوير حاصل کار انسان متفکر، اين ني شکننده، پژوهنده و نويسنده يا ارائه دهنده هر هنر فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي و سياسي، چيزي نيست جز ستانده هاي چلانده شده و زهوار دررفته فکري که نه به درد دنيا مي خورند و نه آخرت.
بحث ما در مقوله خودسانسوري ارتباط آن با دموکراسي و اثراتش روي جريان توسعه اجتماعي است. انسان متفکر اهل دانش و مصمم خدمت به جامعه اگر زير فشار فضاي آسيب زننده به آزادي هاي فردي اش قلم را کنار نگذارد و به اتحاديه گوشه نشينان نپيوندد تحت شرايط ناامن، به طور مستمر در عالم وسواس در ترديد، با تفکر خود کلنجار مي رود. نويسنده صاحب فکر دائم در حال خودآزاري براي اعمال خودسانسوري است؛ کوشش در پروراندن فرآورده هايي دارد که ضمن نزديک بودن به ايده هاي خود علاوه بر اينکه در چارچوب قانون باشد به گوشه سليقه هيچ کس برنخورد و از کيفيت همه پسند و بدون معارض برخوردار باشد. چنين معجون هايي طبيعتاً سست مايه بوده و بعضاً تهي از نقد و تفسيرهاي سازنده و بدون طرح هاي اصلاحگرانه، فاقد قدرت ترقي اجتماعي خواهند بود. عملکرد آن چون ديگ هاي توسعه بدون بنشني مي ماند که هر چقدر با ملاقه شعار درون شان را هم بزنند، باز خوراکي از آن تهيه نخواهد شد.
گفته شد دموکراسي به معناي اقتدار و قدرت قاطبه و جمهور يا به عبارتي حاکميت مردم بر مردم و مبتني بر آراي اکثريت است که جملگي پاسدار دموکراسي و تامين کننده سلامت اجتماعي هستند اما در بستر تاريخ پرورش انديشه هاي فرهنگي، اجتماعي، سياسي و اقتصادي هم آموزش و تمرين مي خواهد. زمينه هايي بايد فراهم آيند تا افکار اشاعه يابند و در برش هاي زمان در گوشه و کنار، درون مرز محصور نمانند؛ از نسلي به نسل ديگر انتقال يافته تکامل پيدا کنند و در برخورد با ديدگاه هاي بين المللي قرار گيرند. يعني بافت جديد پيشرفت در هر نسل پديدار شود، وسيله انديشه هاي نقاد افراد جامعه پرورانده شده تکامل يابند و حاصلش نقش آموزگاري را براي نسل هاي آينده ايفا کند. اين جريان بايد تداوم يابد و تحول، تکامل پيدا کند تا امکان برقراري دموکراسي متکي به قدرت قاطبه ملت فراهم و معني دار شود.
ضامن پاسداري از دموکراسي هم توليد و جريان مستمر انديشه ها، گسترش، وسيله رسانه ها يعني ايجاد بستر برخورد يافته هاي علمي و نظرات و عقيده هاست که زمينه را براي انتخاب شقوق بهينه توسعه اجتماعي فراهم مي کند، پس فضاي تحميل کننده خودسانسوري از همان مبدأ، ريشه فکر را مي خشکاند و براي انسان زمينه شوره زار انديشه را تدارک مي بيند. در نتيجه انديشه ساز متعهد بايد از قوانين جاري در حد امکان آگاه باشد تا بتواند هنرش را آنچنان هنرمندانه ارائه دهد که از گزند اتهامات مصون بماند. پس از گذر از مرحله خودسانسوري صاحب اثر، تازه آغاز کار سانسور گروهي است. اثر زخمي شده به مرحله ارزشيابي توسط زنجيره يي از افراد وارد مي شود که متون و هنرهاي آموزنده را زير ذره بين تغيير و تفسير و مطابقت قانوني ولي آغشته به خردل سليقه هاي خود قرار مي دهند. در حقيقت اثر وارد مرحله گذر از مميزي موسسه هاي فرهنگي مي شود. پس در جريان خودسانسوري گروهي به جرح و تعديل واژه ها و جملات و حتي تنديس هاي فکري- هنري مي پردازند. در اين مرحله چه بسا کل فرآورده ناموجه تشخيص داده شده و از برنامه توليد خارج شود. اين جريان قبل از فراهم آمدن فرصت قضاوت مسوولان قانوني طي مي شود. پس از ارائه کار نوبت مي رسد به داوري بر سلامت يا مضر بودن آثار در ساختار ديواني که مرحله رسمي اين فرآيند است. پس به راي داوراني گذاشته مي شود که در صورت تشخيص خطا، تخلف کنندگان بايد انتظار مجازات را داشته باشند.
قابل توجه است که خودسانسوري آنچنان لطمه بر فرآيند انديشه سازي وارد مي کند که صاحب اثر احساس مولد بودن و انسان تاثيرگذار در جريانات توسعه اجتماعي را از دست مي دهد، خويش را در اسارت خودمميزي اجباري مي يابد، قبل از هر چيز با خود بيگانه شده و بيش از هر کس از آثار خود بيزار مي شود، معجون خودساخته ناخواسته را تحميلي بر جامعه مي داند، ضمن آنکه در اين رهگذر بوده اند آثاري که در جايي رفوزه شده و از اشاعه آن جلوگيري کرده اند، در همان زمان در محل ديگري بدون دست اندازي به آن در دسترس قضاوت قرار گرفته، بافت آن مهر تاييد قانوني را دريافت کرده، قضاوت مثبت افکار عمومي را پشت سر گذاشته و آب از آب تکان نخورده است.
اين قبيل رويدادها موجه بودن اين توليدات فکري را در چارچوب قانون اثبات، و اعمال قدرت غيرضروري ناشي از سليقه و آراي شخصي را باطل مي کند. با اين همه، اشکال تنها در ارائه يا حذف پديده هاي علمي- هنري و فکري نيست. مساله اصلي در آسيب پذيري انديشه ها، مسدود بودن راه انتقال آنها و نبود ايجاد فرصت برخورد افکار است که از ابزار استحکام دموکراسي، حفظ سلامت اجتماعي و شرط لازم توسعه پايدار است.
گذشته گواه است که هر نهضت فکري مترقي در هر دوره تاريخ حاصل کار اقليت هوشمند صاحب دانش و فکر بوده است؛ مغزهاي نيرومند و خيرانديشي که بي امان تلاش کرده اند و هر خطري را به جان خريده اند تا منشاء تحول افکار و حرکت اجتماعي باشند. بدين سان تاثير نيکو بر تحولات تکاملي داشته اند. در گذشته تاريخي در بسياري از کشورهايي که با دموکراسي الفت چنداني نداشته يا از نوع بدوي آن برخوردار بوده اند، تحت شرايط فقر امکانات ارتباطات حتي در اوج قدرت حاکمان نتوانسته اند به طور مطلق مانع انتقال فکر و پرورش دانش بشري شوند، گرچه آهنگ تحولات را با تاخير مواجه ساختند. بالطبع در عصر انقلاب تکنولوژي رسانه يي حبس ايده هاي خيرانديشان نوآور، عاشقان ترقي کشور و طرفداران عدم وابستگي در پستوي فکري شان قابل تصور نيست.
نخبگان وظيفه فرهنگ سازي را به عهده دارند. انجام چنين وظيفه يي کار افراد روشن انديش است. آنها گروهي هستند که از تعهد اجتماعي برخوردارند. خير کشور را بر مصلحت منافع شخصي مقدم مي شمارند. بدون وجود آموزگاران فرهنگ ساز در صحنه توسعه اجتماعي، تربيت مدني رونق نمي گيرد. پس جامعه مدني قوام نمي يابد، ضمن آنکه تربيت جامعه از اداره ملت مشکل تر است. اين دليلي بر ضرورت تحمل مشقت و تلاش بي امان روشن انديشان در تاثيرگذاري بر تحرک اجتماعي کشور است.
پس به رغم فضاي حاکم خودمميزي اگر صحنه از پايداري کساني که مي توانند منشاء تحول افکار و تحرک اجتماعي باشند، خالي شود، کشورها در سطوح عقب ماندگي درجا خواهند زد. حال سوال اين است که وظيفه طبقه صاحب فکر، عالم و متعهد اجتماعي با هاله يي از مشکلات که آن را احاطه کرده چيست؟ آيا بايد حاشيه نشين شد؟ فقط به فکر تنازع بقاي خود بود و منزوي ماند؟ اگر فردي چنين راهي را انتخاب کند، با حذف شاخص تعهد اجتماعي از ارزش هاي شخصي اش، ويژگي روشن انديشي را از دست خواهد داد.
هر کس ذهني نقاد و توان کارشناسي دارد، اگر مشکلات و کاستي ها را مي بيند و بر آن نقد و اعتراض دارد و براي رفع آنها راه حل مي شناسد، نبايد از پرداخت سهم خود براي اصلاح انحرافات شانه خالي کند. توسعه اجتماعي فرآيندي درازمدت است. به ميوه آن درجا نمي توان دست يافت. تربيت مدني بايد، تا جامعه مدني به بار نشيند و اين يکي، تقبل مسووليت مدني فردفرد جامعه را مي طلبد. براي ترقي جامعه بايد اعتقاد به ايدئولوژي اعتراض داشت؛ اعتراض به تاريک انديشي و عوامل بازدارنده توسعه انساني و مختل کننده قوانين تکامل بشري. سکوت و سرسپردگي جمعي تبديل به جامعه
تک انديشه يي مي شود که تمام اعضاي آن صحه گذار بر تدابير خلاف سازندگي هستند. نقطه عطف آن اوج خودسانسوري است که مانع از آزادگي انسان شده و او را برده خويش مي سازد.
کارشناس متعهد متخصص نبايد کار پژوهشي و نگاه نقادانه خود را ترک کند. کارکرد اتحاديه نقادان تحليلگر علمي بدون دستمزد تاريخي نخواهد ماند. آنها هستند که مي توانند انديشه تغيير و تحول را در حرکت مدنيت و بنيادهاي اجتماعي و سياسي به کار اندازند. درک علمي عاري از تعصب، دستيابي به معادلات اصلاحگر و آراي جمعي يکسان نقاد، انرژي لازم را براي تغييرات تامين خواهد کرد. اما نقد علمي با پرخاشگري و نفي بدون استدلال عملکرد ديگران متفاوت است. مجهز شدن به سلاح دانش و به کارگيري آن مناسب ترين حربه براي رهايي از خودسانسوري است. حذف فکر و متون نقاد و اصلاحگر کار سهل و مزاح پذيري نيست. فرآيند سانسور را مي توان زير بمباران استدلال علمي از پاي درآورد. سازوکار تاثيرگذاري آن، آزمايشگاهي را مي ماند با کنش ها و واکنش ها و معادله يي با جريان رفت و برگشت. نقدهاي تحليلي، خط هاي قرمز توهمي را کمرنگ مي کنند و جرات ارائه هنر را افزايش مي دهند. در حقيقت فکر رياضي اصلاحگر از عوامل سرکوب کننده اپيدمي خودسانسوري است.
چون بحث در زمينه جامعه شناسي و روانشناسي خودسانسوري است، ضرورت دارد عکس العمل هاي رفتاري گروه هاي مختلف را بهتر بشناسيم. شرايط سخت اقتصادي، کمبود فرصت هاي اشتغال و نگراني از چگونگي تامين معاش از دغدغه هاي همه گروه ها است. آن که نويسنده و تحليلگر است، اگر بخواهد استقلال فکر و تعهد روشن انديشي را با اصالت تحليل هاي علمي حفظ کند، تن به خودسانسوري بدون مرز ندهد، سفارش پذير نباشد و ضد مصلحت کشور دچار انحراف قلم در منعکس کردن واقعيت ها نشود، بايد آماده تحمل رياضت اقتصادي بوده، عواقب آن را بپذيرد و هزينه هاي جرائم گستاخي خود را بپردازد. همين تصوير در مورد تمام دست اندرکاران زنجيره توليدات رسانه يي، گرچه به نسبت هاي مختلف، ولي صادق است. تحت چنين شرايطي قدرت اقتصادي مي تواند به عنوان شاخص فشار بر روشن انديشان و عامل سرکوبگر تحولات عمل کند و به روش آمرانه سد راه آزادي انديشه، بيان و قلم که از ارکان اصلي دموکراسي است، شود، غافل از آنکه دموکراسي شيوه تفکر خاص و منظومه فکري مشخص است و تعقل را از ذلت قبول جبر، آزاد مي سازد. اگر فلسفه اين سازوکار در چارچوب قوانين حاکم عمل نکند، سلامت دموکراسي مورد سوال قرار مي گيرد و کشورها را تحول قهقرايي و تنزل جامعه مدني تهديد خواهد کرد.
نسل مولد کشور با مسائل عديده اجتماعي و اقتصادي دست به گريبان است. براي هر شاخه يي، تخصص خاص علمي و تا بخواهيم دانش آموختگان در تمامي رشته ها وجود دارد.
پس ايجاد سدهاي کوچک و بزرگ جلو راه حرکت هاي اجتماعي، انگيزشي و انديشه يي داوطلبان خدمت براي توسعه پايدار، از موانع غيرقابل توجيه ترقي کشور است. از قضا ميدان دادن به مغزهاي نيرومند و خيرانديش متعهد، اورنگ آموزنده يي است که به انديشه ها، رخصت مي دهد تا در فضاي تعاون متقابل در جريان برخورد با يکديگر رشد کنند، اقتصاد در حال زمينگير شدن را نفسي تازه بخشند و مشوق افراد جامعه به مشارکت در مسابقه سبقت جويي از يکديگر براي دستيابي به آرمان هاي ترقي خواهانه باشند. پس نيروهاي مولد پنهان، بايد فروزان و شکفته شوند.
حال هيولاي خودسانسوري را بايد در هم کوبيد. اين اقبال را براي خود فراهم آورد تا با فراغ بال بر فراز انديشه ها پرواز کرد و در پي الگوبرداري از هنر نحوه ارائه هنر بود تا بتوان در کارگرداني انتقال انديشه ها به صحنه هاي اجتماعي از آن بهره گرفت؛ الگويي علمي، که تکنيک آن قادر به درهم کوبيدن خودسانسوري باشد. در نهايت مبارزه با خودسانسوري نياز به يک نهضت جمعي دارد؛ حرکت اجتماعي که عنصر آزادي را به طور مستمر زير پوشش دموکراسي پالايش کند و عصاره آن را خميرمايه رونق انديشه سازد. طبقه روشن انديش و معتقد به توسعه اجتماعي هم بايد به عنوان پيش شرط تحقق توسعه پايدار، آماده پرداخت هزينه جسارت هاي توسعه ساز خود باشد. آزادي به هر بهايي ارزشمند است. مگر نه اينکه در نهايت شاخص ترقي، تابعي از آزادي است؟
دکتر ناصر خادم آ دم
مقالات جامعه شناسی
اگر بپذيريم آزادي قلم از ارکان دموکراسي و از متعلقات آزادي ذهن و انديشه است، بنابراين بايد زمينه گسترش آن در جامعه فراهم باشد.
انديشيدن و بيان آن، از جمله حقوق و آزادي هاي فردي است. انتقال آن در فضاي اجتماعي و در دسترس گذاشتن براي آگاهي ديگران، يکي از ضرورت هاي فرآيند توسعه پايدار و تامين کننده سلامت زندگي اجتماعي است.
از جهتي برخورد عقايد و نتايج حاصل از آن، مي تواند روشنگر واقعيت ها و عريان کننده نارسايي ها باشد. اين جريان از عوامل بازدارنده مسيرهاي انحرافي بوده و سدراه اعمال قدرت خارج از ضوابط قانوني و تصميم هاي غيردموکراتيک خواهد شد و نيز عامل سرعت بخشي توسعه پايدار است. رسانه ها رابط انتقال افکار هستند. اگر به جامعه، فرزانگان گوشه گير و حاشيه نشين تحميل شوند و انديشه هاي انسان هاي متفکر تنها براي خودشان تلنبار شده و محفوظ بمانند، يعني در محدوده حريم فردي محصور بوده و ناپيدا باشند، به هر حال به صورت ظرفيت هاي بالقوه روشن انديشي، منزوي هستند و فرصت تحرک روي جريان توسعه اجتماعي را نمي يابند. مسلم است اگر قلم براي پاسداري از حکومت قانون و ترقي جامعه روان مي شود، حرکت و حرمت آن هم بايد در چارچوب قانون حفظ شود و به طور مستمر وظيفه تاثيرگذاري آن بر روشن انديشي و در خدمت بشريت، مدنظر بماند، رونق دهنده فرهنگ اجتماعي و تربيت مدني باشد، معترض به تاريک انديشي عمل کند و نقش پيش برنده و تاثيرگذار روي ساز و کار تمام ابعاد توسعه را به طور متعهدانه ايفا کند. فراتر از آن هر قلمزن مسوول و متعهد، جريان انتقال انديشه سازنده اش را از صافي فلسفه «بشکني اي قلم اي دست اگر، پيچي از خدمت محرومان سر» مي گذراند.
در کشورهاي در جريان توسعه که فلسفه حکومت قانون از نظر اجرايي جا پاي محکمي باز نکرده و کاملاً نهادينه نشده است، جريان توليد و انتقال انديشه و به طور کلي روشن انديشي، در فضايي نامطمئن حرکت مي کند، مسوولان کمتر تحمل انتقادپذيري دارند، رسانه ها آمادگي کافي براي خطرپذيري دريافت نظرات انتقادي و در دسترس افکار عمومي قرار دادن را نشان نمي دهند و در نهايت توليدکنندگان فکر و متخصصان اصلاحگر رشته هاي گوناگون يا تسليم فضاي حاکم مي شوند و به خط توليدي مصلحت انديشي و بعضاً در خلاف جهت توسعه پايدار مي پيوندند يا در فضاي هرج و مرج انديشه يي به روش خودسانسوري پناه مي برند. در حقيقت جوهره هاي رنگ پريده ذهن شان را در شکل نثرهاي لطمه ديده ارائه مي کنند و به موازات آن جريان فکري خود را از طريق خودسانسوري که نمي تواند پاياني داشته باشد، به دست خويش در معرض خطر ترور انديشه و انتحار قرار مي دهند. تحت چنين شرايطي سنگ روي سنگ بند نمي شود و از حرکت تکاملي هم خبري نخواهد شد.
درست است که نوشته ها بايد در چارچوب قانون اساسي بري از طبيعت تخريبي و ضدملي باشند اما بايد فراتر از آن از امنيت ملي پاسداري کنند و به طور کلي متعهدانه و در راستاي تعالي بشريت و به خصوص در جهت بهبود رفاه اجتماعي و توسعه کشور عمل کنند، در عين حال در ساز و کار جريان فرهنگي، اجتماعي و سياسي، ظاهراً محدوده هر يک از واژه ها به طور مشخص تعريف شده نيست. در نتيجه بازار تفسير لغات و جملات رونق مي گيرد. راي نهايي در انتخاب و در دسترس افکار عمومي قرار دادن آثار، تحت تاثير ضعف و قدرت گروه هاي اجتماعي، اغلب با نتايج متفاوت، بعضاً متغير و حتي متضاد اتخاذ مي شود.
در سلسله مراتب هرم، ترتب نگراني، از قاعده به سوي راس حاکم است. چنين فرآيندي عامل تخريب ذهن و سرکوب انديشه ها است. در نتيجه صاحب فکر به عوض پروراندن و قوام بخشيدن به انديشه هايش، گرفتار توهم انتخاب لغات، واژه سنجي و جمله سازي مي شود. اين روند اگر در ساختار تشکيلات رسانه يي، به شکل فرهنگ اجتماعي بدون مقاومت در فرآيند نهادينه شدن حرکت کند از نتيجه آن جريان تخريبي و ضدتوسعه و محصورکننده آزادي هاي فردي تکامل مي يابد که حاصلش عقب ماندگي و تضييع حقوق انساني است.
از نظر جامعه شناسي، خودسانسوري حاصل ترس بوده و از جهت روانشناسي محصول نگراني ها در تاريکي هاي اجتماعي و آشفتگي هاي ذهني منبعث از آن در دامنه يي وسيع و فراگير است. دلشوره ها شامل طيفي مي شوند که از نگراني تخطي از قانون گرفته تا مهار کردن خطرپذيري و چگونگي بيمه اتهام در مقابل راي مفسران و مجريان قانون را دربر مي گيرد. در امتداد آن احتياط در تجاوز به حريم سليقه هاي شخصي کارفرمايان، در معرض تهديدات مجازات هاي احتمالي در کمين نشسته قرار گرفتن و لغزش و پرتاب به مسير انحرافي، فکر مبتکران را به دنبال خود خواهد کشيد. با اين تصوير حاصل کار انسان متفکر، اين ني شکننده، پژوهنده و نويسنده يا ارائه دهنده هر هنر فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي و سياسي، چيزي نيست جز ستانده هاي چلانده شده و زهوار دررفته فکري که نه به درد دنيا مي خورند و نه آخرت.
بحث ما در مقوله خودسانسوري ارتباط آن با دموکراسي و اثراتش روي جريان توسعه اجتماعي است. انسان متفکر اهل دانش و مصمم خدمت به جامعه اگر زير فشار فضاي آسيب زننده به آزادي هاي فردي اش قلم را کنار نگذارد و به اتحاديه گوشه نشينان نپيوندد تحت شرايط ناامن، به طور مستمر در عالم وسواس در ترديد، با تفکر خود کلنجار مي رود. نويسنده صاحب فکر دائم در حال خودآزاري براي اعمال خودسانسوري است؛ کوشش در پروراندن فرآورده هايي دارد که ضمن نزديک بودن به ايده هاي خود علاوه بر اينکه در چارچوب قانون باشد به گوشه سليقه هيچ کس برنخورد و از کيفيت همه پسند و بدون معارض برخوردار باشد. چنين معجون هايي طبيعتاً سست مايه بوده و بعضاً تهي از نقد و تفسيرهاي سازنده و بدون طرح هاي اصلاحگرانه، فاقد قدرت ترقي اجتماعي خواهند بود. عملکرد آن چون ديگ هاي توسعه بدون بنشني مي ماند که هر چقدر با ملاقه شعار درون شان را هم بزنند، باز خوراکي از آن تهيه نخواهد شد.
گفته شد دموکراسي به معناي اقتدار و قدرت قاطبه و جمهور يا به عبارتي حاکميت مردم بر مردم و مبتني بر آراي اکثريت است که جملگي پاسدار دموکراسي و تامين کننده سلامت اجتماعي هستند اما در بستر تاريخ پرورش انديشه هاي فرهنگي، اجتماعي، سياسي و اقتصادي هم آموزش و تمرين مي خواهد. زمينه هايي بايد فراهم آيند تا افکار اشاعه يابند و در برش هاي زمان در گوشه و کنار، درون مرز محصور نمانند؛ از نسلي به نسل ديگر انتقال يافته تکامل پيدا کنند و در برخورد با ديدگاه هاي بين المللي قرار گيرند. يعني بافت جديد پيشرفت در هر نسل پديدار شود، وسيله انديشه هاي نقاد افراد جامعه پرورانده شده تکامل يابند و حاصلش نقش آموزگاري را براي نسل هاي آينده ايفا کند. اين جريان بايد تداوم يابد و تحول، تکامل پيدا کند تا امکان برقراري دموکراسي متکي به قدرت قاطبه ملت فراهم و معني دار شود.
ضامن پاسداري از دموکراسي هم توليد و جريان مستمر انديشه ها، گسترش، وسيله رسانه ها يعني ايجاد بستر برخورد يافته هاي علمي و نظرات و عقيده هاست که زمينه را براي انتخاب شقوق بهينه توسعه اجتماعي فراهم مي کند، پس فضاي تحميل کننده خودسانسوري از همان مبدأ، ريشه فکر را مي خشکاند و براي انسان زمينه شوره زار انديشه را تدارک مي بيند. در نتيجه انديشه ساز متعهد بايد از قوانين جاري در حد امکان آگاه باشد تا بتواند هنرش را آنچنان هنرمندانه ارائه دهد که از گزند اتهامات مصون بماند. پس از گذر از مرحله خودسانسوري صاحب اثر، تازه آغاز کار سانسور گروهي است. اثر زخمي شده به مرحله ارزشيابي توسط زنجيره يي از افراد وارد مي شود که متون و هنرهاي آموزنده را زير ذره بين تغيير و تفسير و مطابقت قانوني ولي آغشته به خردل سليقه هاي خود قرار مي دهند. در حقيقت اثر وارد مرحله گذر از مميزي موسسه هاي فرهنگي مي شود. پس در جريان خودسانسوري گروهي به جرح و تعديل واژه ها و جملات و حتي تنديس هاي فکري- هنري مي پردازند. در اين مرحله چه بسا کل فرآورده ناموجه تشخيص داده شده و از برنامه توليد خارج شود. اين جريان قبل از فراهم آمدن فرصت قضاوت مسوولان قانوني طي مي شود. پس از ارائه کار نوبت مي رسد به داوري بر سلامت يا مضر بودن آثار در ساختار ديواني که مرحله رسمي اين فرآيند است. پس به راي داوراني گذاشته مي شود که در صورت تشخيص خطا، تخلف کنندگان بايد انتظار مجازات را داشته باشند.
قابل توجه است که خودسانسوري آنچنان لطمه بر فرآيند انديشه سازي وارد مي کند که صاحب اثر احساس مولد بودن و انسان تاثيرگذار در جريانات توسعه اجتماعي را از دست مي دهد، خويش را در اسارت خودمميزي اجباري مي يابد، قبل از هر چيز با خود بيگانه شده و بيش از هر کس از آثار خود بيزار مي شود، معجون خودساخته ناخواسته را تحميلي بر جامعه مي داند، ضمن آنکه در اين رهگذر بوده اند آثاري که در جايي رفوزه شده و از اشاعه آن جلوگيري کرده اند، در همان زمان در محل ديگري بدون دست اندازي به آن در دسترس قضاوت قرار گرفته، بافت آن مهر تاييد قانوني را دريافت کرده، قضاوت مثبت افکار عمومي را پشت سر گذاشته و آب از آب تکان نخورده است.
اين قبيل رويدادها موجه بودن اين توليدات فکري را در چارچوب قانون اثبات، و اعمال قدرت غيرضروري ناشي از سليقه و آراي شخصي را باطل مي کند. با اين همه، اشکال تنها در ارائه يا حذف پديده هاي علمي- هنري و فکري نيست. مساله اصلي در آسيب پذيري انديشه ها، مسدود بودن راه انتقال آنها و نبود ايجاد فرصت برخورد افکار است که از ابزار استحکام دموکراسي، حفظ سلامت اجتماعي و شرط لازم توسعه پايدار است.
گذشته گواه است که هر نهضت فکري مترقي در هر دوره تاريخ حاصل کار اقليت هوشمند صاحب دانش و فکر بوده است؛ مغزهاي نيرومند و خيرانديشي که بي امان تلاش کرده اند و هر خطري را به جان خريده اند تا منشاء تحول افکار و حرکت اجتماعي باشند. بدين سان تاثير نيکو بر تحولات تکاملي داشته اند. در گذشته تاريخي در بسياري از کشورهايي که با دموکراسي الفت چنداني نداشته يا از نوع بدوي آن برخوردار بوده اند، تحت شرايط فقر امکانات ارتباطات حتي در اوج قدرت حاکمان نتوانسته اند به طور مطلق مانع انتقال فکر و پرورش دانش بشري شوند، گرچه آهنگ تحولات را با تاخير مواجه ساختند. بالطبع در عصر انقلاب تکنولوژي رسانه يي حبس ايده هاي خيرانديشان نوآور، عاشقان ترقي کشور و طرفداران عدم وابستگي در پستوي فکري شان قابل تصور نيست.
نخبگان وظيفه فرهنگ سازي را به عهده دارند. انجام چنين وظيفه يي کار افراد روشن انديش است. آنها گروهي هستند که از تعهد اجتماعي برخوردارند. خير کشور را بر مصلحت منافع شخصي مقدم مي شمارند. بدون وجود آموزگاران فرهنگ ساز در صحنه توسعه اجتماعي، تربيت مدني رونق نمي گيرد. پس جامعه مدني قوام نمي يابد، ضمن آنکه تربيت جامعه از اداره ملت مشکل تر است. اين دليلي بر ضرورت تحمل مشقت و تلاش بي امان روشن انديشان در تاثيرگذاري بر تحرک اجتماعي کشور است.
پس به رغم فضاي حاکم خودمميزي اگر صحنه از پايداري کساني که مي توانند منشاء تحول افکار و تحرک اجتماعي باشند، خالي شود، کشورها در سطوح عقب ماندگي درجا خواهند زد. حال سوال اين است که وظيفه طبقه صاحب فکر، عالم و متعهد اجتماعي با هاله يي از مشکلات که آن را احاطه کرده چيست؟ آيا بايد حاشيه نشين شد؟ فقط به فکر تنازع بقاي خود بود و منزوي ماند؟ اگر فردي چنين راهي را انتخاب کند، با حذف شاخص تعهد اجتماعي از ارزش هاي شخصي اش، ويژگي روشن انديشي را از دست خواهد داد.
هر کس ذهني نقاد و توان کارشناسي دارد، اگر مشکلات و کاستي ها را مي بيند و بر آن نقد و اعتراض دارد و براي رفع آنها راه حل مي شناسد، نبايد از پرداخت سهم خود براي اصلاح انحرافات شانه خالي کند. توسعه اجتماعي فرآيندي درازمدت است. به ميوه آن درجا نمي توان دست يافت. تربيت مدني بايد، تا جامعه مدني به بار نشيند و اين يکي، تقبل مسووليت مدني فردفرد جامعه را مي طلبد. براي ترقي جامعه بايد اعتقاد به ايدئولوژي اعتراض داشت؛ اعتراض به تاريک انديشي و عوامل بازدارنده توسعه انساني و مختل کننده قوانين تکامل بشري. سکوت و سرسپردگي جمعي تبديل به جامعه
تک انديشه يي مي شود که تمام اعضاي آن صحه گذار بر تدابير خلاف سازندگي هستند. نقطه عطف آن اوج خودسانسوري است که مانع از آزادگي انسان شده و او را برده خويش مي سازد.
کارشناس متعهد متخصص نبايد کار پژوهشي و نگاه نقادانه خود را ترک کند. کارکرد اتحاديه نقادان تحليلگر علمي بدون دستمزد تاريخي نخواهد ماند. آنها هستند که مي توانند انديشه تغيير و تحول را در حرکت مدنيت و بنيادهاي اجتماعي و سياسي به کار اندازند. درک علمي عاري از تعصب، دستيابي به معادلات اصلاحگر و آراي جمعي يکسان نقاد، انرژي لازم را براي تغييرات تامين خواهد کرد. اما نقد علمي با پرخاشگري و نفي بدون استدلال عملکرد ديگران متفاوت است. مجهز شدن به سلاح دانش و به کارگيري آن مناسب ترين حربه براي رهايي از خودسانسوري است. حذف فکر و متون نقاد و اصلاحگر کار سهل و مزاح پذيري نيست. فرآيند سانسور را مي توان زير بمباران استدلال علمي از پاي درآورد. سازوکار تاثيرگذاري آن، آزمايشگاهي را مي ماند با کنش ها و واکنش ها و معادله يي با جريان رفت و برگشت. نقدهاي تحليلي، خط هاي قرمز توهمي را کمرنگ مي کنند و جرات ارائه هنر را افزايش مي دهند. در حقيقت فکر رياضي اصلاحگر از عوامل سرکوب کننده اپيدمي خودسانسوري است.
چون بحث در زمينه جامعه شناسي و روانشناسي خودسانسوري است، ضرورت دارد عکس العمل هاي رفتاري گروه هاي مختلف را بهتر بشناسيم. شرايط سخت اقتصادي، کمبود فرصت هاي اشتغال و نگراني از چگونگي تامين معاش از دغدغه هاي همه گروه ها است. آن که نويسنده و تحليلگر است، اگر بخواهد استقلال فکر و تعهد روشن انديشي را با اصالت تحليل هاي علمي حفظ کند، تن به خودسانسوري بدون مرز ندهد، سفارش پذير نباشد و ضد مصلحت کشور دچار انحراف قلم در منعکس کردن واقعيت ها نشود، بايد آماده تحمل رياضت اقتصادي بوده، عواقب آن را بپذيرد و هزينه هاي جرائم گستاخي خود را بپردازد. همين تصوير در مورد تمام دست اندرکاران زنجيره توليدات رسانه يي، گرچه به نسبت هاي مختلف، ولي صادق است. تحت چنين شرايطي قدرت اقتصادي مي تواند به عنوان شاخص فشار بر روشن انديشان و عامل سرکوبگر تحولات عمل کند و به روش آمرانه سد راه آزادي انديشه، بيان و قلم که از ارکان اصلي دموکراسي است، شود، غافل از آنکه دموکراسي شيوه تفکر خاص و منظومه فکري مشخص است و تعقل را از ذلت قبول جبر، آزاد مي سازد. اگر فلسفه اين سازوکار در چارچوب قوانين حاکم عمل نکند، سلامت دموکراسي مورد سوال قرار مي گيرد و کشورها را تحول قهقرايي و تنزل جامعه مدني تهديد خواهد کرد.
نسل مولد کشور با مسائل عديده اجتماعي و اقتصادي دست به گريبان است. براي هر شاخه يي، تخصص خاص علمي و تا بخواهيم دانش آموختگان در تمامي رشته ها وجود دارد.
پس ايجاد سدهاي کوچک و بزرگ جلو راه حرکت هاي اجتماعي، انگيزشي و انديشه يي داوطلبان خدمت براي توسعه پايدار، از موانع غيرقابل توجيه ترقي کشور است. از قضا ميدان دادن به مغزهاي نيرومند و خيرانديش متعهد، اورنگ آموزنده يي است که به انديشه ها، رخصت مي دهد تا در فضاي تعاون متقابل در جريان برخورد با يکديگر رشد کنند، اقتصاد در حال زمينگير شدن را نفسي تازه بخشند و مشوق افراد جامعه به مشارکت در مسابقه سبقت جويي از يکديگر براي دستيابي به آرمان هاي ترقي خواهانه باشند. پس نيروهاي مولد پنهان، بايد فروزان و شکفته شوند.
حال هيولاي خودسانسوري را بايد در هم کوبيد. اين اقبال را براي خود فراهم آورد تا با فراغ بال بر فراز انديشه ها پرواز کرد و در پي الگوبرداري از هنر نحوه ارائه هنر بود تا بتوان در کارگرداني انتقال انديشه ها به صحنه هاي اجتماعي از آن بهره گرفت؛ الگويي علمي، که تکنيک آن قادر به درهم کوبيدن خودسانسوري باشد. در نهايت مبارزه با خودسانسوري نياز به يک نهضت جمعي دارد؛ حرکت اجتماعي که عنصر آزادي را به طور مستمر زير پوشش دموکراسي پالايش کند و عصاره آن را خميرمايه رونق انديشه سازد. طبقه روشن انديش و معتقد به توسعه اجتماعي هم بايد به عنوان پيش شرط تحقق توسعه پايدار، آماده پرداخت هزينه جسارت هاي توسعه ساز خود باشد. آزادي به هر بهايي ارزشمند است. مگر نه اينکه در نهايت شاخص ترقي، تابعي از آزادي است؟
دکتر ناصر خادم آ دم
مقالات جامعه شناسی