alamatesoall
12-14-2011, 07:26 PM
رابطه نسبتا پايدار بين نهادها و عناصر اجتماعي را ساخت structure ميگويند. به عنوان مثال روابطي كه بين پدر و مادر و فرزندان در خانواده و بين رئيس و معاونان و كارمندان در يك اداره وجود دارد و به صورت پايدار تكرار ميشود به ساخت معروف است. اين ساختها وابسته به افراد نيستند و به صورت نسبتا پايدار وجود دارند.
رابرت مرتن جامعهشناس آمريكايي تعريف دقيقتر و علميتري از ساخت ارائه ميدهد. به عقيده او ساخت رابطه پايدار بين دو يا چند عنصر اجتماعي نظير موقعيت يا پايگاه اجتماعي است و كاركرد نيز نتيجه عيني چنين ساختاري است. مرتن به ديدگاه كاركردگرايي ساختاري علاقه زيادي داشت كه در ادامه در مورد آن نكاتي خواهد آمد.
تالكوت پارسونز اما نخستين كسي است كه روش ساختي - كاركردي را تعريف كرده و در آثار خود به كار برده است. نظريات پارسونز را بايد به دو قسمت تقسيم كرد. در بخش اول او نظريات او مبتني بر <كنش> است و او ميكوشد تا مسائل اجتماعي را از اين رهگذر تحليل كند. اما در بخش دوم او رفته رفته به سمت يك <نظام اجتماعي> ميرود؛ و به تدريج اين نكته را آشكار ميكند كه نظريه كنش نميتواند ساختارها و نهادهاي اجتماعي را به درستي تبيين كند. هر چند كه ميتواند بنياديترين صور زندگي اجتماعي را مورد بررسي قرار دهد. بسياري معتقدند او در اين دوره نظريه كنش را يكسره رها كرد و به جاي آن جهتگيري كاركردي - ساختاري را برگزيد كه براي ساختارهاي اجتماعي و فرهنگي مناسبتر است. در حقيقت او در اين مرحله از فرد و اراده فردي فراتر ميرود و به تدريج ساختگرايي او بر فردگرايي غالب ميشود. در نظريه او ساخت عبارت است از آرايش عناصر يك نظام اجتماعي. بهنظر او مفهوم ساخت ميتواند به عنوان وضعيتي ثابت در نظر گرفته شود در حالي كه ساير عناصر معنيدار، قضيه تغيير ميكند. در اين مورد پارسونز قانون اساسي آمريكا را مثال ميآورد كه يك قرن و نيم ثابت ماند و بقيه عناصر فرامين و مقررات و سبك زندگي تغيير كرده است. در نظريه پارسونز مفهوم نظام يعني: ارگانيسم زيستشناختي يا نظام زنده. تصور زندگي اجتماعي به مثابه يك نظام- شبكهاي از اجزاي مختلف - بخش <ساختاري> نظريه كاركردگرايي ساختاري را تبيين ميكند. اين تشبيه به يك نظام زيستشناختي بخش <كاركردگرا> را تبيين ميكند. چنانچه بدن انسان را يك نظام در نظر بگيريم، ميتوان آن را داراي نيازهاي معين مثلاً غذا و داراي بخشهاي وابسته به يكديگر (دستگاه گوارش، معده، روده و...) دانست كه در جهت رفع آن نياز عمل ميكنند.
مرتن در واقع شاگرد پارسونز محسوب ميشود و به لحاظ بينش و روش جامعه، شناختي هم از او تاثير پذيرفته است. اما او خود تاثيري بسزا بر ديدگاه كاركردگرايي ساختاري داشت و آن را تعالي بخشيد. تلاشهاي مرتن در نقد اصول و مباني كاركردگرايي كلاسيك قابل تقديراست. به عنوان مثال اصطلاحات كاركرد آشكار و پنهان نخستين بار توسط او وضع شدند. در ديدگاه كاركردگرايي كلاسيك همه عناصر ساختاري كاركردي دارند كه در نهايت در جهت تعادل كل نظام عمل ميكنند. اما مرتن با وضع اين دو اصطلاح ميخواست بگويد كه كاركردهايي كه عنصر ساختاري فقط محدود به كاركردهاي آشكار نيست و ممكن است ما با كاركردهاي غير قابل انتظار يا پنهان هم مواجه شويم. مثال بارز آن هم اين روزها در سطح جامعهمان كاملا ملموس است. كاركرد آشكار برخورد با بيحجابي جلوگيري از فساد است ( طبق نظر مجريان اين طرح) اما ناامني رواني، تشديد بي حجابي، نگراني دائمي و... از كاركردهاي پنهان اين طرحاند.
اگر بخواهيم او را به يكي از دو ديدگاه كلان جامعهشناسي يعني نظم و تضاد ربط دهيم علي القاعده او به اولي نزديكتر است. او در حقيقت جامعه را چون نظامي ميبيند كه داراي اجزاي مختلف است. در اين ميان او براي فرهنگ و ساختارهاي اجتماعي نقشي اساسي قائل است. به عقيده او اين عناصر ساختاري يعني فرهنگ و ساختارهاي اجتماعي در تعامل و هماهنگي با هم و با محيط و با ايفاي كاركردهاي مربوط به خود امكان تطابق نظام اجتماعي و سازگاري افراد را با محيط خويش فراهم ميسازند. در اين ديدگاه الگوي رفتاري افراد، از جمله شيوه سازگاري يا تطابق آنان با محيط، تابعي از شرايط و فرصتهايي است كه جامعه براي آنان فراهم ميكند. به سخن ديگر يعني علاوه بر متغيرهاي وابسته متغيرهاي مستقل هم خصلتي جمعي و ساختاري دارند و بر خلاف ديدگاه پارسونز ويژگيهاي فردي (زيستي-رواني يا ذهني- شخصيتي) آن طور كه بايد مورد توجه قرار نميگيرند. در هر صورت ميتوان گفت ساختارها و كاركردهاي اجتماعي دغدغه و مساله ذهني مرتن در جامعه شناسي بودهاند. او عليالاصول خود را مقيد به فعاليت در حيطه جامعه شناسي نظم و ديدگاه كاركردگرايي ساختاري كرده است اما نسبت به آن تعصبي ندارد و اتفاقا سعي كرده است كه در آن بازنگري كند و مباني بينشي آن را تا حدودي دستكاري كند تا به ساير ديدگاهها هم نزديك شود و در ضمن بتواند با جامعه شناسي تضاد هم مبادلهاي داشته باشد. البته نميتوان گفت كه او در اين ميان توانسته است آنچه را كه امروز براي بسياري از جامعه شناسان معاصر مهم شمرده ميشود، يعني تلفيق اين دو ديدگاه (جامعه شناسي نظم و تضاد) و رهايي از تقليل گرايي، كاري انجام دهد اما همان طور كه گفته شد تلاشهاي او در اين زمينه حائز اهميت فراوان است
منبع:مقالات جامعه شناسی
رابرت مرتن جامعهشناس آمريكايي تعريف دقيقتر و علميتري از ساخت ارائه ميدهد. به عقيده او ساخت رابطه پايدار بين دو يا چند عنصر اجتماعي نظير موقعيت يا پايگاه اجتماعي است و كاركرد نيز نتيجه عيني چنين ساختاري است. مرتن به ديدگاه كاركردگرايي ساختاري علاقه زيادي داشت كه در ادامه در مورد آن نكاتي خواهد آمد.
تالكوت پارسونز اما نخستين كسي است كه روش ساختي - كاركردي را تعريف كرده و در آثار خود به كار برده است. نظريات پارسونز را بايد به دو قسمت تقسيم كرد. در بخش اول او نظريات او مبتني بر <كنش> است و او ميكوشد تا مسائل اجتماعي را از اين رهگذر تحليل كند. اما در بخش دوم او رفته رفته به سمت يك <نظام اجتماعي> ميرود؛ و به تدريج اين نكته را آشكار ميكند كه نظريه كنش نميتواند ساختارها و نهادهاي اجتماعي را به درستي تبيين كند. هر چند كه ميتواند بنياديترين صور زندگي اجتماعي را مورد بررسي قرار دهد. بسياري معتقدند او در اين دوره نظريه كنش را يكسره رها كرد و به جاي آن جهتگيري كاركردي - ساختاري را برگزيد كه براي ساختارهاي اجتماعي و فرهنگي مناسبتر است. در حقيقت او در اين مرحله از فرد و اراده فردي فراتر ميرود و به تدريج ساختگرايي او بر فردگرايي غالب ميشود. در نظريه او ساخت عبارت است از آرايش عناصر يك نظام اجتماعي. بهنظر او مفهوم ساخت ميتواند به عنوان وضعيتي ثابت در نظر گرفته شود در حالي كه ساير عناصر معنيدار، قضيه تغيير ميكند. در اين مورد پارسونز قانون اساسي آمريكا را مثال ميآورد كه يك قرن و نيم ثابت ماند و بقيه عناصر فرامين و مقررات و سبك زندگي تغيير كرده است. در نظريه پارسونز مفهوم نظام يعني: ارگانيسم زيستشناختي يا نظام زنده. تصور زندگي اجتماعي به مثابه يك نظام- شبكهاي از اجزاي مختلف - بخش <ساختاري> نظريه كاركردگرايي ساختاري را تبيين ميكند. اين تشبيه به يك نظام زيستشناختي بخش <كاركردگرا> را تبيين ميكند. چنانچه بدن انسان را يك نظام در نظر بگيريم، ميتوان آن را داراي نيازهاي معين مثلاً غذا و داراي بخشهاي وابسته به يكديگر (دستگاه گوارش، معده، روده و...) دانست كه در جهت رفع آن نياز عمل ميكنند.
مرتن در واقع شاگرد پارسونز محسوب ميشود و به لحاظ بينش و روش جامعه، شناختي هم از او تاثير پذيرفته است. اما او خود تاثيري بسزا بر ديدگاه كاركردگرايي ساختاري داشت و آن را تعالي بخشيد. تلاشهاي مرتن در نقد اصول و مباني كاركردگرايي كلاسيك قابل تقديراست. به عنوان مثال اصطلاحات كاركرد آشكار و پنهان نخستين بار توسط او وضع شدند. در ديدگاه كاركردگرايي كلاسيك همه عناصر ساختاري كاركردي دارند كه در نهايت در جهت تعادل كل نظام عمل ميكنند. اما مرتن با وضع اين دو اصطلاح ميخواست بگويد كه كاركردهايي كه عنصر ساختاري فقط محدود به كاركردهاي آشكار نيست و ممكن است ما با كاركردهاي غير قابل انتظار يا پنهان هم مواجه شويم. مثال بارز آن هم اين روزها در سطح جامعهمان كاملا ملموس است. كاركرد آشكار برخورد با بيحجابي جلوگيري از فساد است ( طبق نظر مجريان اين طرح) اما ناامني رواني، تشديد بي حجابي، نگراني دائمي و... از كاركردهاي پنهان اين طرحاند.
اگر بخواهيم او را به يكي از دو ديدگاه كلان جامعهشناسي يعني نظم و تضاد ربط دهيم علي القاعده او به اولي نزديكتر است. او در حقيقت جامعه را چون نظامي ميبيند كه داراي اجزاي مختلف است. در اين ميان او براي فرهنگ و ساختارهاي اجتماعي نقشي اساسي قائل است. به عقيده او اين عناصر ساختاري يعني فرهنگ و ساختارهاي اجتماعي در تعامل و هماهنگي با هم و با محيط و با ايفاي كاركردهاي مربوط به خود امكان تطابق نظام اجتماعي و سازگاري افراد را با محيط خويش فراهم ميسازند. در اين ديدگاه الگوي رفتاري افراد، از جمله شيوه سازگاري يا تطابق آنان با محيط، تابعي از شرايط و فرصتهايي است كه جامعه براي آنان فراهم ميكند. به سخن ديگر يعني علاوه بر متغيرهاي وابسته متغيرهاي مستقل هم خصلتي جمعي و ساختاري دارند و بر خلاف ديدگاه پارسونز ويژگيهاي فردي (زيستي-رواني يا ذهني- شخصيتي) آن طور كه بايد مورد توجه قرار نميگيرند. در هر صورت ميتوان گفت ساختارها و كاركردهاي اجتماعي دغدغه و مساله ذهني مرتن در جامعه شناسي بودهاند. او عليالاصول خود را مقيد به فعاليت در حيطه جامعه شناسي نظم و ديدگاه كاركردگرايي ساختاري كرده است اما نسبت به آن تعصبي ندارد و اتفاقا سعي كرده است كه در آن بازنگري كند و مباني بينشي آن را تا حدودي دستكاري كند تا به ساير ديدگاهها هم نزديك شود و در ضمن بتواند با جامعه شناسي تضاد هم مبادلهاي داشته باشد. البته نميتوان گفت كه او در اين ميان توانسته است آنچه را كه امروز براي بسياري از جامعه شناسان معاصر مهم شمرده ميشود، يعني تلفيق اين دو ديدگاه (جامعه شناسي نظم و تضاد) و رهايي از تقليل گرايي، كاري انجام دهد اما همان طور كه گفته شد تلاشهاي او در اين زمينه حائز اهميت فراوان است
منبع:مقالات جامعه شناسی