petra_na
11-28-2011, 07:15 PM
اندر حکایات سر شماری
در اول
سرشمار: ببخشید آقا شما چند نفرین؟
مرد: دو نفر، من و همسرم.
سرشمار: متراژ خونتون چنده؟
مرد: 2900 متر!
سرشمار: شغل شما چیه؟
مرد: معلم بازنشسته!
سرشمار: خونه به اسم شماست یا همسرتون؟
مرد: هیچکدام. ما اینجا سرایداریم، صاحبخونه خارجه...
در دوم
سرشمار: ببخشید خانم شما چند نفرین؟
زن: من و این کره خر و اون توله سگ و اون موش مرده و اون غول بیابون!
سرشمار: مگه خونتون باغ وحشه؟
زن: آره، منم خرم که با بابای گوریلشون میسازم...
در سوم
سرشمار: آقا شما چند نفرین؟
مرد: خواهش میکنم. شما چند نفرین؟!
در چهارم
سرشمار: آقا پسر شما چند نفرین؟
پسر: از لحاظ بیرونی 6 نفر ولی از لحاظ درونی 3 نفر!
سرشمار: یعنی چی؟!
پسر: آخه نفری یه کلیه فروختیم واسه پول پیش این خونه...
در پنجم
سرشمار: خوب خانمتون چند سالشونه؟
(شتلخ! صدای یک کشیده)
مرد: عوضی مگه خودت ناموس نداری؟...
در ششم
سرشمار: شما چند نفرین؟
دختر: والا هنوز معلوم نیس! برید یه چرخ بزنید برگردید!
سرشمار: یعنی چی؟
دختر: آخه پدر بزرگم حالش بده رو به قبله س.
( در همین موقع صدای جیغ و فریاد از خونه بلند میشه)
دختر: آقا نمیخواد برین.بنویسین 5 نفر.
سرشمار : پس 5 نفرین؟
(موبایل دختر زنگ می زند)
دختر: ا ... جون من؟ خدارو شکر( خوشحال) آقا همون 6 نفر رو بنویس
.آبجیم زاییده. (دوباره با موبایل حرف می زند)
بگو تورو خدا؟جفتشونم پسرن؟
آقا بنویس 7 نفر! آبجیم دوقلو زاییده!
در هفتم
سرشمار: ببخشید آقا شما چند نفرین؟
مرد: اول بزار دستتو ببوسم. بالاخره یکی مارو هم جزو آدما حساب کرد.
در هشتم
....
مرد: راستش ما فقط 4 نفریم.
سرشمار: (با عصبانیت) همین الان گفتی 12 نفریم.
مرد: آخه فکر کردم از طرف کانون همیاری احسان آوردین...
در نهم
...(بعد از 10 دقیقه …..!)
دختر: خوب چرا تا حالا ازدواج نکردی؟
سرشمار: ( رنگ صورتش سرخ می شود) والا قسمت ما این بوده تا حالا مجرد باشیم.
گفتین شما هم مجردین؟
در اول
سرشمار: ببخشید آقا شما چند نفرین؟
مرد: دو نفر، من و همسرم.
سرشمار: متراژ خونتون چنده؟
مرد: 2900 متر!
سرشمار: شغل شما چیه؟
مرد: معلم بازنشسته!
سرشمار: خونه به اسم شماست یا همسرتون؟
مرد: هیچکدام. ما اینجا سرایداریم، صاحبخونه خارجه...
در دوم
سرشمار: ببخشید خانم شما چند نفرین؟
زن: من و این کره خر و اون توله سگ و اون موش مرده و اون غول بیابون!
سرشمار: مگه خونتون باغ وحشه؟
زن: آره، منم خرم که با بابای گوریلشون میسازم...
در سوم
سرشمار: آقا شما چند نفرین؟
مرد: خواهش میکنم. شما چند نفرین؟!
در چهارم
سرشمار: آقا پسر شما چند نفرین؟
پسر: از لحاظ بیرونی 6 نفر ولی از لحاظ درونی 3 نفر!
سرشمار: یعنی چی؟!
پسر: آخه نفری یه کلیه فروختیم واسه پول پیش این خونه...
در پنجم
سرشمار: خوب خانمتون چند سالشونه؟
(شتلخ! صدای یک کشیده)
مرد: عوضی مگه خودت ناموس نداری؟...
در ششم
سرشمار: شما چند نفرین؟
دختر: والا هنوز معلوم نیس! برید یه چرخ بزنید برگردید!
سرشمار: یعنی چی؟
دختر: آخه پدر بزرگم حالش بده رو به قبله س.
( در همین موقع صدای جیغ و فریاد از خونه بلند میشه)
دختر: آقا نمیخواد برین.بنویسین 5 نفر.
سرشمار : پس 5 نفرین؟
(موبایل دختر زنگ می زند)
دختر: ا ... جون من؟ خدارو شکر( خوشحال) آقا همون 6 نفر رو بنویس
.آبجیم زاییده. (دوباره با موبایل حرف می زند)
بگو تورو خدا؟جفتشونم پسرن؟
آقا بنویس 7 نفر! آبجیم دوقلو زاییده!
در هفتم
سرشمار: ببخشید آقا شما چند نفرین؟
مرد: اول بزار دستتو ببوسم. بالاخره یکی مارو هم جزو آدما حساب کرد.
در هشتم
....
مرد: راستش ما فقط 4 نفریم.
سرشمار: (با عصبانیت) همین الان گفتی 12 نفریم.
مرد: آخه فکر کردم از طرف کانون همیاری احسان آوردین...
در نهم
...(بعد از 10 دقیقه …..!)
دختر: خوب چرا تا حالا ازدواج نکردی؟
سرشمار: ( رنگ صورتش سرخ می شود) والا قسمت ما این بوده تا حالا مجرد باشیم.
گفتین شما هم مجردین؟