alamatesoall
11-07-2011, 06:50 PM
http://pnu-club.com/imported/2011/11/208.jpg
چکیده : خلاقیت داراى سه بُعد غیرشناختى، شناختى و انگیزشى است. ابعاد غیرشناختى خلاقیت شامل ویژگیهاى خلاق در امور حركتى، هنرى و تواناییهاى خاصى است كه در سطح افراد مشابه كمتر میتوان شاهد آن بود.
شرح :
1ـ ماهیت خلاقیت
در یك برنامهی آموزش خلاقیت براى معلمان، قبل از شروع كار از آنها خواسته شد تا تعریفى از خلاقیت را ارائه دهند. هر چند پاسخهاى دادهشدهی بعضى ارتباط بیشتر و برخى رابطهی كمترى با مفهوم خلاقیت داشت، اما در یك موضوع مشترك بودند و آن ویژگى نو و جدید بودن كار خلاقانه بود. تمامى این معلمان قبل از آموزش، این نكته را دریافته بودند كه خلاقیت یعنى: "ایدههاى تازه و نو".
میان متفكران و محققان پیرامون تعریف خلاقیت اتفاق نظر وجود ندارد. براى نمونه، گیلفورد (1962) خلاقیت را مجموعهی ویژگیها و تواناییهاى فردى میداند. در واقع، خلاقیت از دیدگاه گیلفورد عبارت از تفكر واگراست، یعنى تفكر از جهات مختلف و ابعاد گوناگون. در حالى كه محققانى دیگر از جمله هارینگتون (1990)، آمابیل (1989) و سیكزنتمیهالى (1989) خلاقیت را موضوعى كاملاً اجتماعى میدانند. هنسى و آمابیل (1989) معتقدند كه تحقیقات ما نشان داده است عوامل اجتماعى و محیطى نقش اصلى را در كار خلاق ایفا میكنند و بین انگیزههاى شخصى و خلاقیت ارتباط قویاى وجود دارد كه قسمت زیادى از این گرایش را محیط اجتماعى یا حداقل جنبههاى خاصى از محیط تعیین میكنند.
سیكزنتمیهالى (1989) بر این باور است كه ما نمیتوانیم به افراد و كارهاى خلاق جدا از اجتماعى كه در آن عمل میكنند بپردازیم، زیرا خلاقیت هرگز نتیجهی عمل فرد به تنهایى نیست. هارینگتون بر مبناى شناخت محیط زیست، زیستشناسىِ نظریهی اجتماعى خویش را از خلاقیت پایهریزى میكند و معتقد است همانگونه كه موجودات با یكدیگر و با زیستبومشان در ارتباطاند، در زیستبوم خلاق نیز همهی اعضا و همهی جنبههاى محیطى در حال تعاملاند.
خلاقیت، ارائهی كیفیتهاى تازه از مفاهیم و معانى است. گیزلین (1954) به خلاقیت به عنوان یك محصول مینگرد، در حالى كه دیدگاههاى دیگر به آن به عنوان یك فرایند توجه میكنند مانند مدنیك (1962) كه خلاقیت را چنین تعریف میكند: شكل دادن به عناصر متداعى به صورت تركیبات تازه كه با الزامات خاصى مطابق است یا به شكل مفید است.
در بعضى نظریهها، وجود برخى از ویژگیها براى ظهور خلاقیت ضرورى است. بارون و هارینگتون (1981) میگویند بعضى از تحقیقات نشان میدهد افراد خلاق از نظر شخصیتى داراى صفات خاصیاند. استرنبرگ (1985) علاقه به خطر كردن، عدم پذیرش محدودیتها و موانع، توانایى بهرهبردارى از محیط خویش براى ساختن چیزى نو و منحصربهفرد، داشتن سؤالات و فرضیات زیاد و كنجكاوى را لازمهی خلاقیت میداند. در حالى كه بعضى دیدگاهها لزوم این ویژگیها را رد میكنند و خلاقیت را توانایى حل مسائلى كه از قبل نیاموختهایم، میداند.(وایزبرگ، 1995)
اینگونه تعاریف و سایر تعاریف علیرغم تفاوتهاى اساسى كه در دیدگاههاى خویش دارند، داراى نقاط اشتراكى نیز هستند. از مهمترین نقاط اشتراك آنها، نو بودن و تازگى داشتن كار خلاقانه است؛ اما هر چیز نو نمیتواند خلاقانه باشد، بنابراین، در اغلب تعاریف، ارزشمندى و مناسب بودن نیز مورد توجه قرار گرفته است، بهطورى كه آمابیل (1990) معتقد است اگر اكتشافى بودن را به آن اضافه نماییم، این دو وجه اشتراك میتواند خود تعریف خلاقیت باشد. لذا در نظر او خلاقیت عبارت از هر اثر نو و ارزشمندى است كه از طریق اكتشاف حاصل شده باشد.
2ـ ابعاد خلاقیت
خلاقیت داراى سه بُعد غیرشناختى، شناختى و انگیزشى است. ابعاد غیرشناختى خلاقیت شامل ویژگیهاى خلاق در امور حركتى، هنرى و تواناییهاى خاصى است كه در سطح افراد مشابه كمتر میتوان شاهد آن بود. (منطقى، .138)
ابعاد شناختى خلاقیت نیز ناظر بر وجود تفكر واگرا در فرد است. فرد خلاق توانمندى تولید ایدههاى بیشترى دارد و جریان تولید ایدهها نزد او از انعطافپذیرى ذهنى بالاترى برخوردار است. او در جریان تولید ایدههایش ایدههایى بدیع و ابتكارى نیز تولید میكند كه این ایدهها به ذهن كمتر كسى خطور میكند.
ابعاد انگیزشى خلاقیت ناظر به انگیزهی درونى فرد است و وى را بر آن میدارد كه بدون آن كه الزاماً پاداش بیرونى وجود داشته باشد، به شكل مستمر و پیگیر به كار مورد علاقهاش بپردازد.
2ـ1ـ بُعد شناختى
نظریهی شناختى بر تفكر واگرا مبتنى است. تفكر واگرا درعینحال، تفكرى است كه براى هر پرسش، پاسخ مشخصى ندارد و به پاسخهاى متعدد و در جهتهاى گوناگون میپردازد؛ در حالىكه در تفكر همگرا پاسخى معین و مشخص به پرسش داده میشود.
مهمترین ویژگیهاى تفكر واگرا عبارتاند از:
1. سیّالى: توانایى برقرارى معنیدار بین اندیشه و بیان آن كه افراد را قادر میسازد راهحلهاى متعددى براى حل یك مسئلهی واحد ارائه دهند. به عبارت دیگر، سیّالى به كمیت پاسخهاى فرد به یك مسئله مرتبط است. این ویژگى مبتنى بر این عقیده است كه كمیت موجب دگرگونى كیفیت میگردد.
2. اصالت ابتكار: توانایى تفكر با شیوهی غیرمتداول و خلاف عادت رایج، اصالت ابتكار مبتنى بر ارائه جوابهاى غیرمعمول، تعجبآور و زیركانه به مسائل است.
3. انعطافپذیرى: توانایى تفكر با راههاى مختلف براى حل مسئله جدید است. تفكر قابل انعطاف، الگوهاى جدیدى براى اندیشیدن طراحى میكند.
4. بسط: توانایى توجه به جزئیات در حین انجام یك فعالیت است. اندیشهی بسطیافته به كلیهی جزئیات لازم یك طرح میپردازد و چیزى را از قلم نمیاندازد.
گیلفورد و تورنس از بُعد شناختى به خلاقیت نگریستهاند و بر همین اساس، آزمونهاى خویش را از خلاقیت تدوین كردهاند. گیلفورد در آزمون چهارگانهاى تفكر واگرا را میسنجند، مانند: سیالى فكرى، سیالى كلامى، سیالى بیانى، سیالى تداعى. موارد استفاده از اشیا، طراحى و... آزمون تورنس نیز به موقعیتهاى مشابهى اختصاص دارد.
بعضى از فعالیتهاى آزمون تورنس عبارت از فعالیتهاى كلامیاند مانند:
1. تصویرى پیچیده به آزمونشونده ارائه میگردد و از وى خواسته میشود تا براى روشن شدن موقعیت موجود در تصویر، سؤالهایى را مطرح كند.
2. در این فعالیت از آزمونشونده خواسته میشود تا دلایلى را كه به ایجاد موقعیت اخیر انجامیده است، حدس بزند.
آزمونهاى تصویرى نیز به كار میرود، مانند:
1. در این فعالیت، كاغذى حاوى تكهاى از یك منحنى رنگى به آزمونشونده داده میشود و از وى درخواست میگردد تا با تكمیل آن، یك شكل غیرمعمول را تهیه كند.
2. در این فعالیت، از آزمونشونده خواسته میشود كه مجموعهاى از اشكال را تكمیل و نامشان را نیز در زیر آنها درج نماید.
3. از آزمونشونده خواسته میشود كه با مجموعهاى از خطوط موازى كه در اختیار وى قرار گرفته است، اَشكالى را تهیه نماید.
از دیدگاه تورنس، خلاقیت عبارت از حساسیت به مسائل، كمبودها، مشكلات و خلأهاى موجود در دانش بشرى، حدس زدن و تشكیل فرضیههایى دربارهی این كمبودها، ارزشیابى و آزمایش حدسها و فرضیهها، اصلاح احتمالى و آزمون مجدد آنها و در نهایت نتیجهگیرى است. تورنس (1980) و دوبونو (1986) نیز با نگاهى شناختى به خلاقیت، نظریهی تفكر جانبى یا افقى را در تبیین خلاقیت ذكر كرده است كه مشابه تفكر واگرا در نظریهی گیلفورد و تورنس است. دوبونو در كنار تفكر جانبى، تفكر عمودى را نیز مطرح كرده است. وى معتقد است كه تفكر عمودى موجب ایجاد قالبهاى ذهنى و توسعهی آن میشود در حالى كه تفكر جانبى یا خلاق، ساختار این قالبها را تغییر میدهد و قالبهاى جدیدى را ایجاد میكند. در تفكر عمودى، افراد براى حل مسئله پس از كندن چاه به حفر آن ادامه میدهند، اما در تفكر جانبى پس از كندن چاه به محل دیگرى حركت كرده چاه دیگرى میكنند.
مهمترین تفاوتهاى تفكر خلاق و منطقى از نظر دوبونو عبارتاند از:
1. وسعت عمل: در تفكر منطقى، معمولاً میكوشیم با بررسى شقوق مختلف یك امر یا مسئله، بهترین راه را برگزینیم و آن را ملاك عمل قرار دهیم. اما در تفكر خلاق، خود را به یك طریق محدود نمیكنیم بلكه درصدد آنیم راههاى هر چه بیشترى را براى حل یك مسئله بیاییم. این كار حتى پس از یافتن راههاى مناسب ادامه پیدا میكند.
2. مسیر و جهت عمل: در تفكر منطقى، جهت و مسیر مشخصى دنبال میگردد؛ در حالىكه در تفكر خلاق نه تنها یك مسیر دنبال نمیگردد، بلكه راهها و جهتهاى مختلفى نیز ایجاد میگردد. به عبارت دیگر، براى یك فرد در تفكر منطقى روشن است كه چه میخواهد و از چه راهى میتواند به مقصود برسد، در حالیكه در تفكر خلاق فرد جستوجو میكند تا بتواند تغییر و حركتى ایجاد كند و از اینرو، تنها براى رسیدن به مقصود تلاش نمیكند.
3. توالى عمل: در تفكر منطقى، هر مرحله باید به دنبال مرحلهی بعد بیاید و مراحل نیز به یكدیگر وابستهاند. در حالیكه در تفكر خلاق نیازى به توالى مراحل نیست و میتوان از مرحلهاى به مرحلهی بالاتر جهید و سپس بار دیگر مراحل باقیمانده را طى كرد.
4. چگونگى برخورد با اشتباهها و مسائل نامربوط: در تفكر منطقى، تلاش میشود كه در هر قدم هیچگونه اشتباهى رخ ندهد؛ در حالیكه در تفكر خلاق امكان اشتباه است تا بتوان در نهایت به جواب درست دست یافت. همچنین در تفكر منطقى، مسائل نامربوط كنار گذاشته میشود و تنها به آنچه به مسئله ارتباط دارد پرداخته میشود، در حالیكه در تفكر خلاق به هر چیز به ظاهر بیارتباط نیز توجه میشود و تلاش نمیشود كه در یك قالب بماند.
در تفكر منطقى، راههایى انتخاب میشود كه فرد مطمئن باشد به جواب و نتیجهاى میرسد، در حالیكه در تفكر خلاق راههاى نامطمئن نیز كشف میگردد؛ زیرا ممكن است این راهها به نتایج باارزشى منتهى گردد. به همین دلیل، ترجیح داده میشود كه این راهها نیز شناخته گردد.
بهطور كلى، تفكر منطقى متوجهی جنبهی داوریكننده و ارزیابیكنندهی فكر است، یعنى مسائل تجزیه و تحلیل، مقایسه و در نهایت راهحل انتخاب میگردد؛ در حالیكه در تفكر خلاق، مسائل تجسم و پیشبینى میگردد. به عبارت دیگر، در تفكر منطقى واقعیتهاى موجود محدود میگردد، اما تفكر خلاق پاى در مسیر مجهولات میگذارد.
2ـ2ـ بُعد انگیزشى
انگیزه توسط محققانى مانند آمابیل مورد توجه قرار گرفته است. او اعتقاد دارد كه توجه زیاد به بُعد شناختى، باعث شده است كه ابعاد غیرشناختى و بهخصوص انگیزه، علیرغم اهمیت زیاد آن، مورد توجه قرار نگیرد.
انگیزه شامل دو نوع درونى و بیرونى است. انگیزهی درونى انگیزهاى است كه فعالیت، به خاطر خود عمل انجام میگیرد، زیرا خودِ كار، جالب و لذتبخش یا رضایتآمیز است. برعكس، در انگیزهی بیرونى انجام كار براى تحقق هدف بیرونى است. آمابیل (1983) معتقد است خلاقیت نتیجهی تعامل سه عاملِ مهارتهاى فردى، استعدادهاى درونى و انگیزه است و محل تلاقى این سه عنصر اصلى نیز بستر اصلى رشد خلاقیت است. استعدادهاى یك فرد هر چند تا حدى ذاتى است اما با آموزش میتوان این استعدادها را شكوفا كرد. مهارتهاى تخصصى نیز اشاره به تجربیات مكتسب هر فرد دارد. انگیزههاى درونى نیز به عنوان یك عنصر مهم، باعث میشوند كه افراد بتوانند استعدادها و مهارتهاى تخصصى خود را با پشتكار و با علاقه دنبال كرده به خلاقیت نایل گردند.
آمابیل (1990) میگوید كه در دوازده سال تحقیق دریافته است كه انگیزهی درونى افراد داراى اهمیت بیشترى در خلاقیت است. اگر افراد از ابتدا به كار خویش علاقه داشته باشند و با لذت و رضایت وارد كار شوند، نه با فشار خارجى، میتوانند خلاقیت بیشترى از خود نشان دهند. اهمیت انگیزه درونى در تحقیقاتى كه از زندگى نامآوران، نویسندگان، دانشمندان و هنرمندان به عمل آمده است، مشخص میگردد.
3ـ موانع خلاقیت
ظهور خلاقیت كه موهبتى الهى و همگانى است، مستلزم ایجاد بستر مناسب براى رشد و توسعه است؛ لذا براى گسترش این توانایى باید موانع و عوامل آن را نیز بررسى كرد تا بتوان فرصت لازم را براى رشد این توانمندى براى همهی افراد جامعه فراهم آورد. در اینجا، سعى شده است بهطور خلاصه با طبقهبندى موانع و عوامل بروز خلاقیت، به این مقوله بپردازیم.
چکیده : خلاقیت داراى سه بُعد غیرشناختى، شناختى و انگیزشى است. ابعاد غیرشناختى خلاقیت شامل ویژگیهاى خلاق در امور حركتى، هنرى و تواناییهاى خاصى است كه در سطح افراد مشابه كمتر میتوان شاهد آن بود.
شرح :
1ـ ماهیت خلاقیت
در یك برنامهی آموزش خلاقیت براى معلمان، قبل از شروع كار از آنها خواسته شد تا تعریفى از خلاقیت را ارائه دهند. هر چند پاسخهاى دادهشدهی بعضى ارتباط بیشتر و برخى رابطهی كمترى با مفهوم خلاقیت داشت، اما در یك موضوع مشترك بودند و آن ویژگى نو و جدید بودن كار خلاقانه بود. تمامى این معلمان قبل از آموزش، این نكته را دریافته بودند كه خلاقیت یعنى: "ایدههاى تازه و نو".
میان متفكران و محققان پیرامون تعریف خلاقیت اتفاق نظر وجود ندارد. براى نمونه، گیلفورد (1962) خلاقیت را مجموعهی ویژگیها و تواناییهاى فردى میداند. در واقع، خلاقیت از دیدگاه گیلفورد عبارت از تفكر واگراست، یعنى تفكر از جهات مختلف و ابعاد گوناگون. در حالى كه محققانى دیگر از جمله هارینگتون (1990)، آمابیل (1989) و سیكزنتمیهالى (1989) خلاقیت را موضوعى كاملاً اجتماعى میدانند. هنسى و آمابیل (1989) معتقدند كه تحقیقات ما نشان داده است عوامل اجتماعى و محیطى نقش اصلى را در كار خلاق ایفا میكنند و بین انگیزههاى شخصى و خلاقیت ارتباط قویاى وجود دارد كه قسمت زیادى از این گرایش را محیط اجتماعى یا حداقل جنبههاى خاصى از محیط تعیین میكنند.
سیكزنتمیهالى (1989) بر این باور است كه ما نمیتوانیم به افراد و كارهاى خلاق جدا از اجتماعى كه در آن عمل میكنند بپردازیم، زیرا خلاقیت هرگز نتیجهی عمل فرد به تنهایى نیست. هارینگتون بر مبناى شناخت محیط زیست، زیستشناسىِ نظریهی اجتماعى خویش را از خلاقیت پایهریزى میكند و معتقد است همانگونه كه موجودات با یكدیگر و با زیستبومشان در ارتباطاند، در زیستبوم خلاق نیز همهی اعضا و همهی جنبههاى محیطى در حال تعاملاند.
خلاقیت، ارائهی كیفیتهاى تازه از مفاهیم و معانى است. گیزلین (1954) به خلاقیت به عنوان یك محصول مینگرد، در حالى كه دیدگاههاى دیگر به آن به عنوان یك فرایند توجه میكنند مانند مدنیك (1962) كه خلاقیت را چنین تعریف میكند: شكل دادن به عناصر متداعى به صورت تركیبات تازه كه با الزامات خاصى مطابق است یا به شكل مفید است.
در بعضى نظریهها، وجود برخى از ویژگیها براى ظهور خلاقیت ضرورى است. بارون و هارینگتون (1981) میگویند بعضى از تحقیقات نشان میدهد افراد خلاق از نظر شخصیتى داراى صفات خاصیاند. استرنبرگ (1985) علاقه به خطر كردن، عدم پذیرش محدودیتها و موانع، توانایى بهرهبردارى از محیط خویش براى ساختن چیزى نو و منحصربهفرد، داشتن سؤالات و فرضیات زیاد و كنجكاوى را لازمهی خلاقیت میداند. در حالى كه بعضى دیدگاهها لزوم این ویژگیها را رد میكنند و خلاقیت را توانایى حل مسائلى كه از قبل نیاموختهایم، میداند.(وایزبرگ، 1995)
اینگونه تعاریف و سایر تعاریف علیرغم تفاوتهاى اساسى كه در دیدگاههاى خویش دارند، داراى نقاط اشتراكى نیز هستند. از مهمترین نقاط اشتراك آنها، نو بودن و تازگى داشتن كار خلاقانه است؛ اما هر چیز نو نمیتواند خلاقانه باشد، بنابراین، در اغلب تعاریف، ارزشمندى و مناسب بودن نیز مورد توجه قرار گرفته است، بهطورى كه آمابیل (1990) معتقد است اگر اكتشافى بودن را به آن اضافه نماییم، این دو وجه اشتراك میتواند خود تعریف خلاقیت باشد. لذا در نظر او خلاقیت عبارت از هر اثر نو و ارزشمندى است كه از طریق اكتشاف حاصل شده باشد.
2ـ ابعاد خلاقیت
خلاقیت داراى سه بُعد غیرشناختى، شناختى و انگیزشى است. ابعاد غیرشناختى خلاقیت شامل ویژگیهاى خلاق در امور حركتى، هنرى و تواناییهاى خاصى است كه در سطح افراد مشابه كمتر میتوان شاهد آن بود. (منطقى، .138)
ابعاد شناختى خلاقیت نیز ناظر بر وجود تفكر واگرا در فرد است. فرد خلاق توانمندى تولید ایدههاى بیشترى دارد و جریان تولید ایدهها نزد او از انعطافپذیرى ذهنى بالاترى برخوردار است. او در جریان تولید ایدههایش ایدههایى بدیع و ابتكارى نیز تولید میكند كه این ایدهها به ذهن كمتر كسى خطور میكند.
ابعاد انگیزشى خلاقیت ناظر به انگیزهی درونى فرد است و وى را بر آن میدارد كه بدون آن كه الزاماً پاداش بیرونى وجود داشته باشد، به شكل مستمر و پیگیر به كار مورد علاقهاش بپردازد.
2ـ1ـ بُعد شناختى
نظریهی شناختى بر تفكر واگرا مبتنى است. تفكر واگرا درعینحال، تفكرى است كه براى هر پرسش، پاسخ مشخصى ندارد و به پاسخهاى متعدد و در جهتهاى گوناگون میپردازد؛ در حالىكه در تفكر همگرا پاسخى معین و مشخص به پرسش داده میشود.
مهمترین ویژگیهاى تفكر واگرا عبارتاند از:
1. سیّالى: توانایى برقرارى معنیدار بین اندیشه و بیان آن كه افراد را قادر میسازد راهحلهاى متعددى براى حل یك مسئلهی واحد ارائه دهند. به عبارت دیگر، سیّالى به كمیت پاسخهاى فرد به یك مسئله مرتبط است. این ویژگى مبتنى بر این عقیده است كه كمیت موجب دگرگونى كیفیت میگردد.
2. اصالت ابتكار: توانایى تفكر با شیوهی غیرمتداول و خلاف عادت رایج، اصالت ابتكار مبتنى بر ارائه جوابهاى غیرمعمول، تعجبآور و زیركانه به مسائل است.
3. انعطافپذیرى: توانایى تفكر با راههاى مختلف براى حل مسئله جدید است. تفكر قابل انعطاف، الگوهاى جدیدى براى اندیشیدن طراحى میكند.
4. بسط: توانایى توجه به جزئیات در حین انجام یك فعالیت است. اندیشهی بسطیافته به كلیهی جزئیات لازم یك طرح میپردازد و چیزى را از قلم نمیاندازد.
گیلفورد و تورنس از بُعد شناختى به خلاقیت نگریستهاند و بر همین اساس، آزمونهاى خویش را از خلاقیت تدوین كردهاند. گیلفورد در آزمون چهارگانهاى تفكر واگرا را میسنجند، مانند: سیالى فكرى، سیالى كلامى، سیالى بیانى، سیالى تداعى. موارد استفاده از اشیا، طراحى و... آزمون تورنس نیز به موقعیتهاى مشابهى اختصاص دارد.
بعضى از فعالیتهاى آزمون تورنس عبارت از فعالیتهاى كلامیاند مانند:
1. تصویرى پیچیده به آزمونشونده ارائه میگردد و از وى خواسته میشود تا براى روشن شدن موقعیت موجود در تصویر، سؤالهایى را مطرح كند.
2. در این فعالیت از آزمونشونده خواسته میشود تا دلایلى را كه به ایجاد موقعیت اخیر انجامیده است، حدس بزند.
آزمونهاى تصویرى نیز به كار میرود، مانند:
1. در این فعالیت، كاغذى حاوى تكهاى از یك منحنى رنگى به آزمونشونده داده میشود و از وى درخواست میگردد تا با تكمیل آن، یك شكل غیرمعمول را تهیه كند.
2. در این فعالیت، از آزمونشونده خواسته میشود كه مجموعهاى از اشكال را تكمیل و نامشان را نیز در زیر آنها درج نماید.
3. از آزمونشونده خواسته میشود كه با مجموعهاى از خطوط موازى كه در اختیار وى قرار گرفته است، اَشكالى را تهیه نماید.
از دیدگاه تورنس، خلاقیت عبارت از حساسیت به مسائل، كمبودها، مشكلات و خلأهاى موجود در دانش بشرى، حدس زدن و تشكیل فرضیههایى دربارهی این كمبودها، ارزشیابى و آزمایش حدسها و فرضیهها، اصلاح احتمالى و آزمون مجدد آنها و در نهایت نتیجهگیرى است. تورنس (1980) و دوبونو (1986) نیز با نگاهى شناختى به خلاقیت، نظریهی تفكر جانبى یا افقى را در تبیین خلاقیت ذكر كرده است كه مشابه تفكر واگرا در نظریهی گیلفورد و تورنس است. دوبونو در كنار تفكر جانبى، تفكر عمودى را نیز مطرح كرده است. وى معتقد است كه تفكر عمودى موجب ایجاد قالبهاى ذهنى و توسعهی آن میشود در حالى كه تفكر جانبى یا خلاق، ساختار این قالبها را تغییر میدهد و قالبهاى جدیدى را ایجاد میكند. در تفكر عمودى، افراد براى حل مسئله پس از كندن چاه به حفر آن ادامه میدهند، اما در تفكر جانبى پس از كندن چاه به محل دیگرى حركت كرده چاه دیگرى میكنند.
مهمترین تفاوتهاى تفكر خلاق و منطقى از نظر دوبونو عبارتاند از:
1. وسعت عمل: در تفكر منطقى، معمولاً میكوشیم با بررسى شقوق مختلف یك امر یا مسئله، بهترین راه را برگزینیم و آن را ملاك عمل قرار دهیم. اما در تفكر خلاق، خود را به یك طریق محدود نمیكنیم بلكه درصدد آنیم راههاى هر چه بیشترى را براى حل یك مسئله بیاییم. این كار حتى پس از یافتن راههاى مناسب ادامه پیدا میكند.
2. مسیر و جهت عمل: در تفكر منطقى، جهت و مسیر مشخصى دنبال میگردد؛ در حالىكه در تفكر خلاق نه تنها یك مسیر دنبال نمیگردد، بلكه راهها و جهتهاى مختلفى نیز ایجاد میگردد. به عبارت دیگر، براى یك فرد در تفكر منطقى روشن است كه چه میخواهد و از چه راهى میتواند به مقصود برسد، در حالیكه در تفكر خلاق فرد جستوجو میكند تا بتواند تغییر و حركتى ایجاد كند و از اینرو، تنها براى رسیدن به مقصود تلاش نمیكند.
3. توالى عمل: در تفكر منطقى، هر مرحله باید به دنبال مرحلهی بعد بیاید و مراحل نیز به یكدیگر وابستهاند. در حالیكه در تفكر خلاق نیازى به توالى مراحل نیست و میتوان از مرحلهاى به مرحلهی بالاتر جهید و سپس بار دیگر مراحل باقیمانده را طى كرد.
4. چگونگى برخورد با اشتباهها و مسائل نامربوط: در تفكر منطقى، تلاش میشود كه در هر قدم هیچگونه اشتباهى رخ ندهد؛ در حالیكه در تفكر خلاق امكان اشتباه است تا بتوان در نهایت به جواب درست دست یافت. همچنین در تفكر منطقى، مسائل نامربوط كنار گذاشته میشود و تنها به آنچه به مسئله ارتباط دارد پرداخته میشود، در حالیكه در تفكر خلاق به هر چیز به ظاهر بیارتباط نیز توجه میشود و تلاش نمیشود كه در یك قالب بماند.
در تفكر منطقى، راههایى انتخاب میشود كه فرد مطمئن باشد به جواب و نتیجهاى میرسد، در حالیكه در تفكر خلاق راههاى نامطمئن نیز كشف میگردد؛ زیرا ممكن است این راهها به نتایج باارزشى منتهى گردد. به همین دلیل، ترجیح داده میشود كه این راهها نیز شناخته گردد.
بهطور كلى، تفكر منطقى متوجهی جنبهی داوریكننده و ارزیابیكنندهی فكر است، یعنى مسائل تجزیه و تحلیل، مقایسه و در نهایت راهحل انتخاب میگردد؛ در حالیكه در تفكر خلاق، مسائل تجسم و پیشبینى میگردد. به عبارت دیگر، در تفكر منطقى واقعیتهاى موجود محدود میگردد، اما تفكر خلاق پاى در مسیر مجهولات میگذارد.
2ـ2ـ بُعد انگیزشى
انگیزه توسط محققانى مانند آمابیل مورد توجه قرار گرفته است. او اعتقاد دارد كه توجه زیاد به بُعد شناختى، باعث شده است كه ابعاد غیرشناختى و بهخصوص انگیزه، علیرغم اهمیت زیاد آن، مورد توجه قرار نگیرد.
انگیزه شامل دو نوع درونى و بیرونى است. انگیزهی درونى انگیزهاى است كه فعالیت، به خاطر خود عمل انجام میگیرد، زیرا خودِ كار، جالب و لذتبخش یا رضایتآمیز است. برعكس، در انگیزهی بیرونى انجام كار براى تحقق هدف بیرونى است. آمابیل (1983) معتقد است خلاقیت نتیجهی تعامل سه عاملِ مهارتهاى فردى، استعدادهاى درونى و انگیزه است و محل تلاقى این سه عنصر اصلى نیز بستر اصلى رشد خلاقیت است. استعدادهاى یك فرد هر چند تا حدى ذاتى است اما با آموزش میتوان این استعدادها را شكوفا كرد. مهارتهاى تخصصى نیز اشاره به تجربیات مكتسب هر فرد دارد. انگیزههاى درونى نیز به عنوان یك عنصر مهم، باعث میشوند كه افراد بتوانند استعدادها و مهارتهاى تخصصى خود را با پشتكار و با علاقه دنبال كرده به خلاقیت نایل گردند.
آمابیل (1990) میگوید كه در دوازده سال تحقیق دریافته است كه انگیزهی درونى افراد داراى اهمیت بیشترى در خلاقیت است. اگر افراد از ابتدا به كار خویش علاقه داشته باشند و با لذت و رضایت وارد كار شوند، نه با فشار خارجى، میتوانند خلاقیت بیشترى از خود نشان دهند. اهمیت انگیزه درونى در تحقیقاتى كه از زندگى نامآوران، نویسندگان، دانشمندان و هنرمندان به عمل آمده است، مشخص میگردد.
3ـ موانع خلاقیت
ظهور خلاقیت كه موهبتى الهى و همگانى است، مستلزم ایجاد بستر مناسب براى رشد و توسعه است؛ لذا براى گسترش این توانایى باید موانع و عوامل آن را نیز بررسى كرد تا بتوان فرصت لازم را براى رشد این توانمندى براى همهی افراد جامعه فراهم آورد. در اینجا، سعى شده است بهطور خلاصه با طبقهبندى موانع و عوامل بروز خلاقیت، به این مقوله بپردازیم.