alamatesoall
07-12-2011, 06:44 PM
دكتر حسين كاجي: پرسش ما اين است كه چه نسبتي ميان فلسفه تكنولوژي و فلسفه رسانه وجود دارد.
آيا اين دو شاخه معرفتي را كه عمر چنداني هم ندارند ميتوان در يك رده گنجانيد يا اينكه حضور آنها در يك دسته، امري متكلفانه است و بايد آنها را بهصورت مستقل مورد توجه قرار داد؟ اين پرسشي است كه با توجه به آنكه هم فلسفه تكنولوژي و هم فلسفه رسانه در آغاز فعاليت جدي خود هستند بايد بهصورت تخصصي مورد توجه قرار گيرند. ميگويند براي نخستين بار اين ارنست كپ، معمار و پژوهشگر آلماني- آمريكايي بود كه در كتابي با عنوان «مباني فلسفه تكنيك» كه در سال 1877 نگاشت از عنوان فلسفه تكنيك يا فلسفه تكنولوژي سخن به ميان آورد. با اين همه اين شاخه بهصورت جدي با كار مارتين هيدگر با عنوان پرسش از تكنولوژي بهصورت رشتهاي مدون پا به عرصه وجود گذاشت.
اگر فلسفه تكنولوژي با مباني نظري تكنولوژي و سرشت تكنولوژي و نسبت آن با فرهنگ و اجتماع و اخلاق سروكار دارد اين هيدگر است كه در اين رساله و همچنين مقاله عصر تصوير جهان به اين موضوع نزديك ميشود. در اين ميان ميگويند نخستين اثر مدون در فضاي فكر انگلوساكسون در مورد فلسفه تكنولوژي كتاب «تكنيك و پراكسيس» آيدي است كه اين اثر در سال 1976 نگاشته شده است؛ يعني عمر اين شاخه معرفتي بيش از 35 سال در حوزه فلسفه تحليلي نيست. با نظري كوتاه درمييابيم كه اين عمر، بسيار كوتاهتر از ديگر معارف مرتبه دوم در فلسفه تحليلي است.
در مورد دليل رشد ديرهنگام فلسفه تكنولوژي يا دليل رشدنكردن كافي آن بسيار سخن رفته است. يكي از مهمترين نظريههايي كه در اين زمينه وجود دارد اين است كه معرفتمحوري كه در ساحت فلسفه از افلاطون بدين سو وجود داشته راه را بر عملمحوري كه اين يكي ميتواند به فلسفه تكنولوژي منجر شود بسته است.
ميدانيم نيچه در فضاي فلسفه قارهاي يكي از مهمترين فيلسوفاني است كه عليه اين معرفتباوري قدعلم كرد. او از دشمنان سرسخت افلاطون است چراكه بهنظر وي قهرمان افلاطون، سقراط كسي است كه تنها كاري كه بلد است حرفزدن است و نه عملكردن. بهنظر نيچه و هيدگر، اما يونانيان قبل از سقراط اينگونه نبودهاند و در آن منظومه زيستي عمل و نظر، چنين از هم جدا نشده بودند.
حمله عليه اين معرفتمحوري كه با كار دكارت و شعار معروف وي «ميانديشم پس هستم» جديتر هم ميشود با رويكرد پديدارشناسي هم مهم ميشود.
ما كم و بيش واكنش به علم جديد را با تفكيك زيستجهان و علم نزد هوسرل ميبينيم؛ هرچند پيش از وي نزد هگل و ماركس هم شواهدي در اين زمينه مشاهده ميشود. اين مشي با كار مهم هيدگر «هستي و زمان» هم پي گرفته ميشود. بهصورت خاص هيدگر در بخش تحليل ابزار از كتاب هستي و زمان 2مفهوم را به كار ميگيرد تا مشي متفاوت خود را نسبت به مشي دكارتي نشان دهد. تمايز ميان امر فرودست و فرادست نشانه آغاز فلسفه تكنولوژي است. هيدگر عليه سنتي كه انسان را فارغ از محيط و عملش بهصورت انتزاعي درنظر ميگيرد ميايستد و با برجستهكردن امر فرودست در مقابل امر فرادست، مشي و موضع خود را نشان ميدهد. اين نكته در فلسفه دوم هيدگر هم با تقدم وجودشناسانه تكنولوژي بر علم، خود را به ما نشان ميدهد.
بهنظر ميرسد نسلهاي فلسفه تكنولوژي را ميتوان به دو دسته نسل كلاسيك يا نسل اول و نسل دوم تقسيم كرد. نسل اول نگاهي بدبينانه يا خوشبينانه به تكنيك دارد و آن را ويرانشهرانه و آرمانشهرانه درنظر ميگيرد. در اينجا ما مسيري رو به جلو يا رو به عقب براي تاريخ قائليم كه با تكنولوژي، اين مسيرها براي انسان بهوجود ميآيند. نسل دوم اما نگاهي معتدلانه به تكنولوژي دارد. اين نسل كمتر از تكنولوژي با معناي كل آن سخن به ميان ميآورد و تكنولوژيها را به شاخههاي مختلفي تقسيم ميكند و هريك از آنها را جداگانه و با كارهاي تجربي و ميداني مورد نظر و توجه خود قرار ميدهد. در اين چرخش البته عوامل زيادي دخيل بودهاند كه از جمله مهمترين آنها را ميتوان مواجهه تخصصي با تكنولوژيهاي مختلف دانست.
اين تفاوت را ميتوان با تقسيمبندي معروف فيلسوف آمريكايي، كارل ميچام بهتر و بيشتر نشان داد. تفاوت ميان فيلسوفان انسانگراي تكنولوژي و فيلسوفان مهندسيگراي تكنولوژي ميتواند اختلاف اين دو نسل را نشان دهد. بهنظر ميچام فيلسوفاني چون هيدگر، گاست، مامفورد و يوناس توانستهاند تكنولوژي را در بستر آن كه جامعه و فرهنگ است در نظر بگيرند؛ اين در حالي است كه فيلسوفان مهندسيگرا بهزعم ميچام نميتوانند نسبت ميان فرهنگ و تكنولوژي را درنظر بگيرند. او افرادي چون بوخنه، پيت، آيدي و بسياري از ساختارگرايان اجتماعي را جزو اين گروه درنظر ميگيرد. اينها افرادي هستند كه به يك يا چند تكنولوژي خاص چسبيدهاند و از درك ارتباط نزديك ميان تكنولوژي و فرهنگ غافل شدهاند.
در مورد نسبت ميان فلسفه تكنولوژي و فلسفه رسانه نيز بايد گفت بسياري معتقدند كه به جاي سخنگفتن از عنوان فلسفه تكنولوژي بايد از عنوان فلسفه و تكنولوژي سخن گفت. اين تفاوت بدين معناست كه ما در فلسفه و تكنولوژي شاهد بحثهاي صرف فلسفي نيستيم بلكه از فلسفه در كنار بحثهاي جامعهشناسي، روانشناسي، مديريت و اقتصاد كمك ميگيريم تا تأملات نظري جديتري در مورد تكنولوژيهاي مختلف اتخاذ كنيم. مثلاً در بحث از انرژي هستهاي بحثهاي زيادي در اين زمينه وجود دارند كه صرفاً بحثهاي نظري فلسفي نيستند و بحثهايي در مورد نظريه بازي و ريسك و خطر هم در اينجا مطرح هستند. در اينجا محور با فلسفه نيست بلكه ما شاخهاي ميانرشتهاي را شاهد هستيم كه فلسفه هم بالاخره نقشي در كنار ديگر رشتهها و علوم برعهده دارد.
با اين حساب ميتوان نسبت فلسفه رسانه و فلسفه تكنولوژي را نسبت عموم و خصوص مطلق در نظر گرفت؛ يعني فلسفه و رسانه بخشي از فلسفه و تكنولوژي است چون رسانه را يكي از مظاهر تكنولوژي درنظر ميگيريم. در اينجا همانطور كه صرفاً تكنولوژي را شامل جنبههاي سختافزارانه در نظر نميگيريم رسانهها را هم صرفا ابزار رسانه درنظر نميگيريم و وجه نهادافزارانه، انسانافزارانه و نرمافزارانه را لحاظ ميكنيم.
از اين لحاظ دقيقاً ميتوان براي رويكرد ويرانشهرانه و آرمانشهرانه اوليه در مقابل رويكردهاي رنگي كنوني در زمينه فلسفه تكنولوژي تناظرهايي در فلسفه رسانه هم مشاهده كرد؛ يعني ما همچنان كه نسل اول و نسل دوم فيلسوفان تكنولوژي داريم نسل اول و دوم فيلسوفان رسانه را نيز شاهد هستيم. همانطور كه ما در فلسفه تكنولوژي، هيدگر را داريم در فلسفه رسانه، مكلوهان و پوستمن را داريم و تأثيرپذيريهاي اين انديشمندان از آن متفكران مطرح فلسفه تكنولوژي، نسبت عموم و خصوص مطلق اين دو شاخه را بهتر نشان ميدهد.
با اين همه اگر وجوه جامعهشناسي و روانشناسي و مديريت و اقتصاد را از فلسفه تكنولوژي بگيريم آنگاه ميتوانيم نسبت اين دو را عموم و خصوص من وجه درنظر بگيريم. در اين منظومه فلسفه تكنولوژي، بحثهاي جامعهشناسي و روانشناسي و مديريت تكنيك را در بر نميگيرد و در كنار آنها مطرح است.
منبع : همشهری آنلاین (http://www.hamshahrionline.ir/News/?id=99600)
آيا اين دو شاخه معرفتي را كه عمر چنداني هم ندارند ميتوان در يك رده گنجانيد يا اينكه حضور آنها در يك دسته، امري متكلفانه است و بايد آنها را بهصورت مستقل مورد توجه قرار داد؟ اين پرسشي است كه با توجه به آنكه هم فلسفه تكنولوژي و هم فلسفه رسانه در آغاز فعاليت جدي خود هستند بايد بهصورت تخصصي مورد توجه قرار گيرند. ميگويند براي نخستين بار اين ارنست كپ، معمار و پژوهشگر آلماني- آمريكايي بود كه در كتابي با عنوان «مباني فلسفه تكنيك» كه در سال 1877 نگاشت از عنوان فلسفه تكنيك يا فلسفه تكنولوژي سخن به ميان آورد. با اين همه اين شاخه بهصورت جدي با كار مارتين هيدگر با عنوان پرسش از تكنولوژي بهصورت رشتهاي مدون پا به عرصه وجود گذاشت.
اگر فلسفه تكنولوژي با مباني نظري تكنولوژي و سرشت تكنولوژي و نسبت آن با فرهنگ و اجتماع و اخلاق سروكار دارد اين هيدگر است كه در اين رساله و همچنين مقاله عصر تصوير جهان به اين موضوع نزديك ميشود. در اين ميان ميگويند نخستين اثر مدون در فضاي فكر انگلوساكسون در مورد فلسفه تكنولوژي كتاب «تكنيك و پراكسيس» آيدي است كه اين اثر در سال 1976 نگاشته شده است؛ يعني عمر اين شاخه معرفتي بيش از 35 سال در حوزه فلسفه تحليلي نيست. با نظري كوتاه درمييابيم كه اين عمر، بسيار كوتاهتر از ديگر معارف مرتبه دوم در فلسفه تحليلي است.
در مورد دليل رشد ديرهنگام فلسفه تكنولوژي يا دليل رشدنكردن كافي آن بسيار سخن رفته است. يكي از مهمترين نظريههايي كه در اين زمينه وجود دارد اين است كه معرفتمحوري كه در ساحت فلسفه از افلاطون بدين سو وجود داشته راه را بر عملمحوري كه اين يكي ميتواند به فلسفه تكنولوژي منجر شود بسته است.
ميدانيم نيچه در فضاي فلسفه قارهاي يكي از مهمترين فيلسوفاني است كه عليه اين معرفتباوري قدعلم كرد. او از دشمنان سرسخت افلاطون است چراكه بهنظر وي قهرمان افلاطون، سقراط كسي است كه تنها كاري كه بلد است حرفزدن است و نه عملكردن. بهنظر نيچه و هيدگر، اما يونانيان قبل از سقراط اينگونه نبودهاند و در آن منظومه زيستي عمل و نظر، چنين از هم جدا نشده بودند.
حمله عليه اين معرفتمحوري كه با كار دكارت و شعار معروف وي «ميانديشم پس هستم» جديتر هم ميشود با رويكرد پديدارشناسي هم مهم ميشود.
ما كم و بيش واكنش به علم جديد را با تفكيك زيستجهان و علم نزد هوسرل ميبينيم؛ هرچند پيش از وي نزد هگل و ماركس هم شواهدي در اين زمينه مشاهده ميشود. اين مشي با كار مهم هيدگر «هستي و زمان» هم پي گرفته ميشود. بهصورت خاص هيدگر در بخش تحليل ابزار از كتاب هستي و زمان 2مفهوم را به كار ميگيرد تا مشي متفاوت خود را نسبت به مشي دكارتي نشان دهد. تمايز ميان امر فرودست و فرادست نشانه آغاز فلسفه تكنولوژي است. هيدگر عليه سنتي كه انسان را فارغ از محيط و عملش بهصورت انتزاعي درنظر ميگيرد ميايستد و با برجستهكردن امر فرودست در مقابل امر فرادست، مشي و موضع خود را نشان ميدهد. اين نكته در فلسفه دوم هيدگر هم با تقدم وجودشناسانه تكنولوژي بر علم، خود را به ما نشان ميدهد.
بهنظر ميرسد نسلهاي فلسفه تكنولوژي را ميتوان به دو دسته نسل كلاسيك يا نسل اول و نسل دوم تقسيم كرد. نسل اول نگاهي بدبينانه يا خوشبينانه به تكنيك دارد و آن را ويرانشهرانه و آرمانشهرانه درنظر ميگيرد. در اينجا ما مسيري رو به جلو يا رو به عقب براي تاريخ قائليم كه با تكنولوژي، اين مسيرها براي انسان بهوجود ميآيند. نسل دوم اما نگاهي معتدلانه به تكنولوژي دارد. اين نسل كمتر از تكنولوژي با معناي كل آن سخن به ميان ميآورد و تكنولوژيها را به شاخههاي مختلفي تقسيم ميكند و هريك از آنها را جداگانه و با كارهاي تجربي و ميداني مورد نظر و توجه خود قرار ميدهد. در اين چرخش البته عوامل زيادي دخيل بودهاند كه از جمله مهمترين آنها را ميتوان مواجهه تخصصي با تكنولوژيهاي مختلف دانست.
اين تفاوت را ميتوان با تقسيمبندي معروف فيلسوف آمريكايي، كارل ميچام بهتر و بيشتر نشان داد. تفاوت ميان فيلسوفان انسانگراي تكنولوژي و فيلسوفان مهندسيگراي تكنولوژي ميتواند اختلاف اين دو نسل را نشان دهد. بهنظر ميچام فيلسوفاني چون هيدگر، گاست، مامفورد و يوناس توانستهاند تكنولوژي را در بستر آن كه جامعه و فرهنگ است در نظر بگيرند؛ اين در حالي است كه فيلسوفان مهندسيگرا بهزعم ميچام نميتوانند نسبت ميان فرهنگ و تكنولوژي را درنظر بگيرند. او افرادي چون بوخنه، پيت، آيدي و بسياري از ساختارگرايان اجتماعي را جزو اين گروه درنظر ميگيرد. اينها افرادي هستند كه به يك يا چند تكنولوژي خاص چسبيدهاند و از درك ارتباط نزديك ميان تكنولوژي و فرهنگ غافل شدهاند.
در مورد نسبت ميان فلسفه تكنولوژي و فلسفه رسانه نيز بايد گفت بسياري معتقدند كه به جاي سخنگفتن از عنوان فلسفه تكنولوژي بايد از عنوان فلسفه و تكنولوژي سخن گفت. اين تفاوت بدين معناست كه ما در فلسفه و تكنولوژي شاهد بحثهاي صرف فلسفي نيستيم بلكه از فلسفه در كنار بحثهاي جامعهشناسي، روانشناسي، مديريت و اقتصاد كمك ميگيريم تا تأملات نظري جديتري در مورد تكنولوژيهاي مختلف اتخاذ كنيم. مثلاً در بحث از انرژي هستهاي بحثهاي زيادي در اين زمينه وجود دارند كه صرفاً بحثهاي نظري فلسفي نيستند و بحثهايي در مورد نظريه بازي و ريسك و خطر هم در اينجا مطرح هستند. در اينجا محور با فلسفه نيست بلكه ما شاخهاي ميانرشتهاي را شاهد هستيم كه فلسفه هم بالاخره نقشي در كنار ديگر رشتهها و علوم برعهده دارد.
با اين حساب ميتوان نسبت فلسفه رسانه و فلسفه تكنولوژي را نسبت عموم و خصوص مطلق در نظر گرفت؛ يعني فلسفه و رسانه بخشي از فلسفه و تكنولوژي است چون رسانه را يكي از مظاهر تكنولوژي درنظر ميگيريم. در اينجا همانطور كه صرفاً تكنولوژي را شامل جنبههاي سختافزارانه در نظر نميگيريم رسانهها را هم صرفا ابزار رسانه درنظر نميگيريم و وجه نهادافزارانه، انسانافزارانه و نرمافزارانه را لحاظ ميكنيم.
از اين لحاظ دقيقاً ميتوان براي رويكرد ويرانشهرانه و آرمانشهرانه اوليه در مقابل رويكردهاي رنگي كنوني در زمينه فلسفه تكنولوژي تناظرهايي در فلسفه رسانه هم مشاهده كرد؛ يعني ما همچنان كه نسل اول و نسل دوم فيلسوفان تكنولوژي داريم نسل اول و دوم فيلسوفان رسانه را نيز شاهد هستيم. همانطور كه ما در فلسفه تكنولوژي، هيدگر را داريم در فلسفه رسانه، مكلوهان و پوستمن را داريم و تأثيرپذيريهاي اين انديشمندان از آن متفكران مطرح فلسفه تكنولوژي، نسبت عموم و خصوص مطلق اين دو شاخه را بهتر نشان ميدهد.
با اين همه اگر وجوه جامعهشناسي و روانشناسي و مديريت و اقتصاد را از فلسفه تكنولوژي بگيريم آنگاه ميتوانيم نسبت اين دو را عموم و خصوص من وجه درنظر بگيريم. در اين منظومه فلسفه تكنولوژي، بحثهاي جامعهشناسي و روانشناسي و مديريت تكنيك را در بر نميگيرد و در كنار آنها مطرح است.
منبع : همشهری آنلاین (http://www.hamshahrionline.ir/News/?id=99600)