alamatesoall
06-28-2011, 08:03 PM
http://pnu-club.com/imported/2010/01/4.jpg
در بررسي هر موضوع علمي، تحقيقي و پژوهشي، تبيين مبادي تصوري به شيوه مطلوب و صحيح بسياري از مشكلات را حل و در روشن شدن تصديقات كمك شاياني به پژوهشگر در بيان موضوع مورد نظر ميكند، بنابراين پرداختن به تصورات جهت نيل به تصديقات امري ضروري به نظر مي رسد.
الف- تعريف واژهها
يکي از مباحث مهم و ضروري در هر تحقيقي، بررسي مفاهيم کليدي آن در ابتداي تحقيق است، در اين راستا موضوع مورد نظر نيز مستثني نخواهد بود، بنابراين براي شناخت فرهنگ و تمدن اسلامي آشنايي با برخي مفاهيم ضروري است، از جمله اين مفاهيم واژههاي تاريخ، فرهنگ، تمدن و تجدد ميباشند. شناخت اين مفاهيم ما را براي ورود به بحث اصلي ياري مي رساند، لذا به اختصار معنا و مفهوم هر يک را مورد بررسي قرار مي دهيم.
1- تاريخ
براي واژه تاريخ تعاريف گوناگوني ارائه شده است. عدهاي معتقدند: «تاريخ علمي است که در آن از حوادث زمان گذشته بشر بحث مي شود»1. تاريخ در لغت به معني وقتشناسي و در عرف و اصطلاح تعيين وقت را مي رساند، لذا تعريفي که از آن وجود دارد چنين است: «تاريخ شناسايي وقت است با استناد به آغاز حدوث امري شايع و رايج، همچون ظهور ملتي يا وقوع حادثهاي هولناک چون توفان يا زلزلهاي بزرگ...»2 تعريف ديگر، تاريخ را عبارت از فني ميداند که در آن از وقايع زمان و آنچه در عالم است، از حيث تعيين و تقريب بحث مي نمايد.3 علماي مسلمان نيز تعاريف مختلفي براي تاريخ ارائه نمودهاند؛ گروهي اصل آن را عربي و معناي آن را نهايت و آخر هر چيز دانستهاند و عدهاي آن را فارسي و اصل آن را «ماه روز» ميدانند.4
اين علم يا به زبان قرآن، روزهاي خدا5، منبع سوم معرفت به شمار مي رود6 .
سيد حسين نصر در تعريف تاريخ مي نويسد: «در نظر فرد مسلمان، تاريخ يک رشته از پيشامدهاست که به هيچ وجه تأثيري در اصول غير وابسته به زمان اسلام ندارد. »7
در مقابل اين تعاريف ، تعاريف ديگري نيز ارائه شده است. براي نمونه دکتر شريعتي مي نويسد:
«تاريخ گذشتهاي است که زمان حال را پديد آورده است. تاريخ حرکتي است که به سوي آينده در جريان است. تاريخ عمر نوع انسان است.»8
2- فرهنگ
به علت گسترش و فراواني رشته هاي علوم انساني در سده هاي اخير با توجه به نگرشها و برداشتهاي خاص ارباب اين علوم، تعاريف مختلفي از فرهنگ وجود دارد. اين واژه در زبان انگليسي culture و در عربي ثقافه ناميده ميشود.9
اين واژه در سدههاي گذشته به معناي آموزش و پرورش و يا آموختن ادب و علم بوده است، ولي در دوره هاي اخير به سبب تحول مفهوم آن در زبانهاي بيگانه، معنا و مفهوم وسيعتري يافته است و به مجموعه آداب و رسوم، باورهاي ديني، علم، هنر و اخلاقيات اطلاق شده است.10
مايکل گيلسون فرهنگ را «مجموعهاي از قواعد ناشناخته و چيزهايي که به عنوان امور طبيعي گرفته مي شوند و در واقع به مسائل غير علمي بستگي دارند» مي داند. 11
رولف لنتون مفهوم فرهنگ را مسائل بنيادي مي داند که ويژگي روشني به افراد يک جامعه مي دهند و آنها را به صورت يک گروه متمايز با زبان ، آداب و رسوم و دين خاص در مي آورد.12 در فرهنگ سخن فرهنگ چنين تعريف شده است:
« فرهنگ : پديده کلي پيچيده اي از گرداب، رسوم، انديشه، هنر و شيوه زندگي که در طي تجربه تاريخي اقوام شکل مي گيرد و قابل انتقال به نسلهاي بعدي است.» 13
فرهنگ مجموعهاي از سنتها، آداب و اخلاق فردي يا خانوادگي اقوامي است كه پايبندي ايشان به اين امور باعث تمايز آنها از ديگر اقوام و قبايل مي شود. به عبارت ديگر، فرهنگ مجموعه باورهاي فرد يا گروهي خاص است و چون باورها ذهنياند پس فرهنگ جنبه عيني ندارد. 14
با اين اوصاف تعريف جامعي را نمي توان براي اين واژه ارائه نمود. ولي از مجموع تعاريف فوق مي توان مفهومي از آن را در ذهن خود ايجاد نمائيم.
3- تمدن
تمدن در زبان انگليسي civilization و در عربي حصاره خوانده مي شود و در لغت به معناي شهرنشيني و از ريشه مدينه و مدنيت گرفته شده و به معني ديگر متخلق شدن به شهرنشيني يا خوي و خصلت شهرنشيني به خود گرفتن مي دهد.15 و بدان معناست که بشر در سايه آن به تشکيل جوامعي پرداخته و شهر نشين شده است. «در زبانهاي بيگانه نيز کلمه تمدن civilization از کلمه civita که در مقابل وحشيگري قرار گرفته و از کلمه civilis که معني شهرنشيني دارد گرفته شده است.»16
براي واژه تمدن نيز همانند فرهنگ معاني و تعاريف گوناگوني وجود دارد، براي مثال باستان شناسان تمدن را به وجود آثار هنري و باستاني گفته اند، مورخين ميراث گذشته يک جامعه را که به نسل آينده منتقل ميشود تمدن به حساب آورده اند. سياسيون آن را به برقراري روابط خارجي و حسن جريان امور داخلي کشور تعبير نمودهاند.17 و هر يک از دريچه و روزنه اي خاص بدان پرداخته اند که هيچ يک مفهوم کاملي را ارائه نميکند.
به عقيده جامعه شناسان تمدن حالتي مترقي است که ملتها در پرتو آن تحت تأثير دانشهاي جديد قرار مي گيرند و به نهايت ترقي و علوم و فنون دست مي يابند.18
ويل دورانت در تعريف تمدن مي نويسد:
«تمدن را ميتوان به شکل کلي آن، عبارت از نظمي اجتماعي دانست که درنتيجه وجود آن، خلاقيت فرهنگي امکان پذير مي شود و جريان پيدا مي کند.»19
در تعريفي ديگر مي توان تمدن را «مجموعه دستاوردهاي مادي و معنوي بشر در يک منطقه، کشور ياعصر معين، يا حالات پيشرفته و سازمان يافته فکري و فرهنگي هر جامعه که نشان آن، پيشرفت در علم و هنر و ظهور نهادهاي اجتماعي و سياسي است»20 دانست.
از نظر ساموئل هانتينگتون، تمدن بالاترين گروه بندي فرهنگ و گستردهترين سطح هويت فرهنگي به شمار ميآيد.21
ابن خلدون تمدن را اجتماعي شدن انسان مي داند. انديشمند ديگري تمدن را مجموعه اي از عوامل اخلاقي و مادي مي داند كه به جامعه فرصت مي دهد، براي هر فردي از افراد خود، در هر مرحله اي از مراحل زندگي، از كودكي تا پيري، همكاري لازم را براي رشد بهعمل آورد. 22
4- تجدد
از واژههاي نويني که مخصوصاً از اواخر قرن 19 و اوايل قرن 20 شايع شده است واژه تجدد را ميتوان نام برد. تجدد در لغت به معني نوشدن و نوگرديدن ميباشد و منظور از آن نوشدن شيوه زندگي و روش کاربرد پديدهها و نوگرايي ميباشد.23
با توجه به اين معني تجددخواه در مقابل کهنه پرست، به کسي که رسوم کهن را زير پا گذارد گفته مي شود يعني کسي که «خواهان ايجاد تغييرات اساسي در ساختار اجتماعي و نو کردن شيوه زندگي» است. 24
منظور ما از تجدد، تجدد نهادها و شيوه هاي رفتاري خاصي است که در ابتدا در اروپاي پس ازدوران ملوک الطوايفي بروز کرد ولي درقرن بيستم آثار و عوارض آن با سرعتي فراوان جهاني و تاريخي شد. لذا تجدد را مي توان به طور خاص معادل دنياي صنعتي نيز گرفت كه اشاره به مناسبات ويژ ه اجتماعي است که مستلزم کاربرد وسيع قدرت مادي و ماشين آلات گوناگون در فرايندهاي توليدي است، بدين صورت مفهوم صنعت گرايي يکي از محورهاي نهادين تجدد است.25 در کشورهاي توسعه نيافته معناي ديگري نيز براي تجدد وجود دارد و آن تقليد کورکورانه و يا آگاهانه بدون در نظر گرفتن فرهنگ موجود مي باشد.26
ب- عناصر تشکيل دهنده فرهنگ و تمدن
عوامل مختلف و متعددي در به وجود آمدن و شکل گيري فرهنگ و تمدن تأثيرگذار مي باشند، از جمله مهمترين عواملي که در اين زمينه نقش اساسي دارند عبارتند از:
1. آنچه در مرحله اول موجب آماده شدن زمينه رشد و شکوفايي مي شود وجود امنيت، آرامش و کاهش اضطرابها است.27
2. دومين عنصر تشکيل دهنده فرهنگ و تمدن، تعاون و همکاري گروهي با هدف مشخص28 در واقع نوعي همبستگي است که ابن خلدون از آن به عصبيت تعبير مي نمايد29 و مي توان آن را نوعي غرور و همبستگي ملي دانست.
3. عامل بعدي در شکل گيري اين روند رو به رشد، اخلاق است که سبب جلوگيري از سقوط مي شود.30
4. عامل دين در ايجاد فرهنگ و تمدن نقش بسيار مهمي دارد.31 در رابطه با عامل سوم و چهارم مقام معظم رهبري در رابطه با فرهنگ فرمودهاند: منظور ما از فرهنگ، عقايد و اخلاق است. برخلاف ما كه وقتي در محاوراتمان واژه فرهنگ را مي گوييم، بيشتر آداب و رسوم و زبان فارسي و اين حرفها به ذهنمان ميآيد و وقتي ده درصد بودجه كشور را براي فرهنگ مي گذارند متاسفانه صرف همينها ميشود. بنابراين فرهنگ باورها و ارزشهاست و مسائل ديگر جنبه فرعي و ثانوي دارد. شكل خانهسازي يا برخي آداب و رسوم، ماهيت فرهنگ را عوض نمي كند. فرهنگ جامعه هنگامي تعيير مي كند كه باورهايش درباره هستي و انسان و ارزشهاي حاكم بر زندگي تغيير كند. اصول دين و فروع دين هم بيشتر به باورها و ارزشها مربوط است. باورها را بيشتر در اصول و ارزشها را بيشتر در فروع دين مطرح مي كنيم. پس حقيقتاً جايي كه اسلام در زندگي اجتماعي مردم اثر مي گذارد، در بعد فرهنگي است و به وسيله فرهنگ، با تمدن ارتباط پيدا مي كند. به همين خاطر مسائل فرهنگي و تمدن با هم آميخته است، حتي يك پديده از جهتي مربوط به تمدن و از جهتي مربوط به فرهنگ است. اگر شكل ظاهري و جهات محسوس آن را حساب كنيم، بعد تمدني است و اگر جهات معنايي آن را در نظر بگيريم، آن بار معنايي كه در بردارد و حكايت از باور يا ارزش خاصي مي كند، آن با فرهنگ جامعه ارتباط دارد.32
5. اصل تسامح و تحمل افکار و انديشه هاي مختلف
6. حفظ وحدت و يکپارچگي و عدم انفکاک که موجب اعتلاي بيشتر مي گردد.
7. دو عامل رفاه نسبي و فشار اقتصادي و اجتماعي نيز در اين روند از جايگاه برجستهاي برخوردارند. 33
ج- قرابت معناي فرهنگ و تمدن اسلامي
به طور كلي تمدن با واژه فرهنگ قرابت دارد و گاهي اين دو به جاي هم به كار مي روند يا هر كدام طوري استعمال مي شود كه معناي ديگري در آن مشاهده ميشود. هنگامي كه اين دو در مقابل هم قرار مي گيرند بايد فرق اين دو را شناخت. تمدن بيشتر به ظواهر زندگي اجتماعي توجه دارد، اما آنجا كه پاي معنا به ميان مي آيد، با فرهنگ ارتباط پيدا مي كند. چون در زندگي اجتماعي اغلب اين دو باهم هستند، جدا كردن حيثيت مادي از حيثيت معنوي آن مشكل است. پس وقتي مي گوييم تمدن اسلامي يعني آن ويژگيهاي زندگي اجتماعي كه متأثر از اسلام است. البته وقتي ميگويند تمدن اسلامي، گاهي منظور تمدن مسلمانهاست و نسبت دادن به اسلام فقط از آن روست كه كساني كه اين كارها را انجام داده اند، مسلمان هستند. مانند اين كه گاهي فلسفه اسلامي مي گوييم در مقابل فلسفه مسيحي، يعني اين فلسفه مسلمان هاست. ولي گاهي منظور فلسفهاي است كه متأثر از فكر اسلامي باشد، يعني اسلام آن را ابداع كرده يا پرورش داده و به كار گرفته باشد. اين جا هم ميگوييم تمدن اسلامي، گاهي منظور تمدن مسلمانهاست. در كتابهايي كه غربي ها درباره تمدن نوشتهاند، منظورشان همان تمدن مسلمانهاست. اغلب هم اسلام و عرب را مساوي ميدانند.34
د- تعريف تمدن اسلامي و محدوده تاريخي و جغرافيايي آن
تمدن اسلامي يا آنچه بعضي به اشتباه تمدن غرب مينامند نامي است که به تمدن شرق همزمان با قرون وسطي اطلاق ميشود. تمدن اسلامي تمدن يک ملت يا نژاد خاص نيست بلکه مقصود، تمدن ملتهاي اسلامي است که عربها، ايرانيان، ترکها و ديگران را شامل مي شود،35 که به وسيله دين رسمي يعني اسلام و زبان علمي و ادبي يعني عربي با يکديگر متحد شدند.36 اين تمدن با هنر ايراني و رومي و ساير جوامع ترکيب گرديد و تمدني به نام تمدن اسلامي به وجود آورد.37 اين تمدن به درجهاي از عظمت و کمال و پهناوري است که آگاهي از همه جنبههاي آن و احاطه بر همه انحاي آن کاري بس دشوار است. با پيدايش اسلام و انتشار سريع و گسترده آن در ميان اقوام و ملل و جلب و جذب فرهنگهاي گوناگون بشري بناي مستحکم و عظيمي از فرهنگ و تمدن انسان پايهگذاري شد که در ايجاد آن ملل و نژادهاي مختلفي سهيم بودند. اين ملل با ارزشها و ملاکهاي نوين اسلامي موفق به ايجاد تمدني شدند که بدان تمدن اسلامي گفته ميشود.
تمدن اسلامي را از لحاظ تاريخي ميتوان به دو دوره تقسيم نمود؛ دوره اول از آغاز دعوت اسلامي و پيدايش اسلام در قرن هفتم ميلادي آغاز شد و تا سقوط بغداد بهدست هلاکو ادامه يافت.38 دوره دوم با پذيرش اسلام توسط مغولان و ايجاد حکومتهايي مانند صفوي و عثماني تا اواسط قرن 18 ميلادي به طول انجاميد. هريک ازاين دوره ها داراي ويژگيهاي خاصي هستند که آنها را از هم متمايز مي نمايد. منظور از تمدن اسلامي در بحث حاضر دوره اول مي باشد که در زمان امويان در شام وارد دوره پختگي شد و در عصر عباسيان به اوج خود رسيد و مرکز اين تمدن درخشان شهر بغداد در سالهاي (1258 - 750 م) و به روزگار خلافت امويان در اندلس در سالهاي1492 - 755 م بود.39
مطالعه در اطلس تاريخ اسلامي و چگونگي انتشار اسلام در جهان نشان مي دهد که : اسلام در طول چند قرن بر بيشتر سرزمينهاي آباد آن روز جهان مسلط شد و قسمت اعظم آسيا، آفريقا و قسمتي از اروپا را تحت سلطه و اقتدار خود درآورد.40
آندره ميکل در مورد محدوده جغرافيايي تمدن اسلامي مينويسد:
«يک جغرافيدان عرب در قرون وسطي، روزي تصميم ميگيرد که تعريف مناسبي از سرزمينهاي اسلامي در اطراف دو بيابان ارائه دهد. از اين رو سرزمينها را به دو منطقه ايالات عربي شامل عربستان و سوريه و ايالات غير عربي شامل ايران آن روز تقسيم ميکند. اين تعريف، عليرغم نارساييهاي آن يکي از تقسيمبنديهاي اساسي سرزمينهاي اسلامي است.»41
در مرکز از عراق، ايران، افغانستان و در شرق تا چين و هند امتداد داشت. از جانب شمال شرقي تا سمرقند و بخارا و خوارزم تا کوههاي يکي از فرغانه را شامل ميشد.42
اين مناطق با فرهنگ و دين مشترکي به هم وصل شده بودند و ساکنان آن خود را عضو تمدن واحد و وسيعي ميدانستند که مرکز روحاني و مذهبي آن مکه و مرکز فرهنگي و سياسياش بغداد بود.43 اين تمدن بيش از همه تمدنها به علم و دانش اهميت داده و کهن ترين دانشگاههاي جهان را پديد آورده است و با تلفيق علوم گوناگون و افزودن برآنها ميراث عظيم و تکامل يافتهاي را تحويل بشريت داد. با اين اوصاف ميتوان گفت منظور از تمدن اسلامي مجموعه افکار، عقايد، علوم، هنرها و صنايع است که با الهام از آموزه هاي ديني توسط مسلمين پديد آمده است.
پينوشتها:
1 - علم تاريخ در گستره تمدن اسلامي، صادق آئينه وند، تهران: پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، ج اول 1377، ج 1، ص 38 .
2 - - علم تاريخ در اسلام، صادق آئينه وند، وزارت ارشاد اسلامي، ج اول 1366، ص 33
3 - علم تاريخ در اسلام، ص 36
4 - علم تاريخ در گستره تمدن اسلامي، ج 1، ص 50 . معني اصطلاحي آن عبارت است از «معلوم کردن احوال انبيا و امامان و فرمانروايان و وزرا و خلفا .... و حوادث بزرگ مانند جنگها و فتوحات بر حسب زمان» تاريخنگاري در اسلام، سيد صادق سجادي و هادي عالم زاده، تهران: سمت، ج اول، 1375 شمسي، ص 8
5 - ايام الله
6 - علم تاريخ در اسلام، ص13
7 - علم تمدن در اسلام، سيد حسن نصر، ترجمه احمد آرام، تهران: انديشه 1350، ص1
8 - تاريخ تمدن، علي شريعتي، تهران: انتشارات قلم، ج پنجم 1375، ج 1 ، ص 76
9 - مجموعه مقالات اولين کنفرانس بين المللي فرهنگ و تمدن اسلامي، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، مرکز مطالعات و تحقيقات فرهنگي بين المللي 1373شمسي، ص 190
10 - تعريفها و مفهوم فرهنگ با تهران ، داريوش آشوري ، مرکز اسناد فرهنگي آسيا ،1375 ، ص 8 و نيز ر. ک نقش فرهنگ و تمدن در بيداري غرب ، ذکر الله محمدي ، دانشگاه بين المللي امام خميني (ره) ج اول ، 1373 ص 46 .
11 - مجموعه مقالات اولين کنفرانس بين المللي فرهنگ و تمدن اسلامي، ص 190
12 - همان منبع ، همان ص
13 - فرهنگ روز سخن ، به سرپرستي حسن انوري ، تهران ، سخن ، 1383 ، ص 869
14 - تاريخ و تمدن اسلامي، علي اكبر ولايتي، قم: دفتر نشر معارف، 1384ش، ص19.
15 - نقش فرهنگ و تمدن در بيداري غرب، ص 45 . و نيز ر.ک : علي شريعتي، همان منبع، ج1، ص 5-4
16 - نقش پيامبران در تمدن انسان، فخرالدين حجازي، بي جا: بعثت ، بي تا ،ج دوم . صص 20-19
17 - نقش فرهنگ و تمدن در بيداري غرب، ص 47
18 - نقش پيامبران در تمدن انسان، ص19، متفکرين اجتماعي تمدن را ترکيبي از امنيت، فرهنگ، نظم و آزادي مي دانند. همان منبع ، ص21
19 - تاريخ تمدن ، ج1 ، ص 5
20 - فرهنگ روز سخن ، همان منبع ،ص 337 ، دهخدا تمدن را « تخلق به اخلاق اهل شهر و انتقال از خشونت وجهل به حالت ظرافت و انس و معرفت » تعريف نموده است .
21 - ساموئل هانتينگتون، نظريه برخورد تمدنها، ترجمه مجتبي اميري، تهران: 1374ش، ص47.
22 -ويل دورانت، تاريخ تمدن: مشرق زمين، گاهوارة تمدن، تهران: علمي و فرهنگي، ج1، ص5 .
23 - همان منبع ، ص288
24 - فرهنگ روز سخن ، ص 288
25 - تجدد و تشخص ، آنتوني گيدنز، ناصر موفقيان ، تهران ، نشر ني ،ج اول ، 1378 ، صص 34-33
26 -در اين زمينه ر. ک : تاريخ تمدن
دين و دولت در انديشه اسلامي ، ج 1 ، ص 47 - 46 . و نيز ر . ک محمد سروش . قم ، دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم ، ج اول ، 1378 صص 74- 70
27 - نقش پيامبران در تمدن انسان ، ص 21 و نيز پويايي فرهنگ و تمدن اسلام و ايران ، علي اکبر ولايتي ، تهران ، مرکز اسناد و خدمات پژوهشي ، ج چهارم ، 1384 ، ج 1، ص 33 .
28 - تاريخ تمدن ، ج 1 ، ص 66
29 - عبدالرحمن اين خلدون ، مقدمه ، ترجمه محمد پروين گنابادي ، تهران ، بنگاه ترجمه و نشر کتاب ،1366 ، ج 1، ص 301 و نيز مجموعه مقالات اولين کنفرانس بين المللي فرهنگ و تمدن اسلامي ، ص 190
30 - پويايي فرهنگ و تمدن اسلام و ايران، ص 33 - 34 و نيز مجموعه مقالات اولين کنفرانس بين المللي فرهنگ و تمدن اسلامي، ص 190 و نيز تاريخ تمدن، همان، ص 1.
31 - همان ، ص 34
32 - نشريه هفته نامه پرتو، سال نهم، شماره 408.
33 - همان، ص 44 و نيز ر . ک : فرهنگ و تمدن اسلامي، قم، معارف، 1384شمسي، ص 20 و نيز تاريخ تمدن همان ص 1 . و نيز مجموعه مقالات اولين کنفرانس بين المللي فرهنگ و تمدن اسلامي ، ص 190 .
34 - نشريه هفته نامه پرتو، سال نهم، شماره 408.
35 - مجموعه مقالات اولين کنفرانس بين المللي فرهنگ و تمدن اسلامي، ص 191
36 - برررسي مختصر فرهنگ و تمدن اسلامي، و.و بار تولد، علي اکبر ديانت، تبريز: ابن سينا، ج اول 1337 ص 7.
37 - احمد تاج بخش، تاريخ تمدن و فرهنگ ايران از اسلام تا صفويه، شيراز: نويد شيراز ، ج اول 1381شمسي، ص 99.
38 تاريخ فرهنگ و تمدن اسلامي، زين العابدين قرباني، بي جا، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، بي تا، ص 6
39 - نقش پيامبران در تمدن انسان، ص 140
40 - علل پيشرفت اسلام و انحطاط مسلمين، زين العابدين قرباني، بي جا، دفتر نشر فرهنگ اسلامي ج پنجم 1374، ص 18 .
41 - اسلام و تمدن اسلامي، آندره ميکل، ترجمه حسن فروغي ، تهران ، سمت ، ج اول ،1381 ، ج 1 ، صص 21-20
42 - علل پيشرفت اسلام و انحطاط مسلمين، ص 17
43 - همان منبع ، ص 16
در بررسي هر موضوع علمي، تحقيقي و پژوهشي، تبيين مبادي تصوري به شيوه مطلوب و صحيح بسياري از مشكلات را حل و در روشن شدن تصديقات كمك شاياني به پژوهشگر در بيان موضوع مورد نظر ميكند، بنابراين پرداختن به تصورات جهت نيل به تصديقات امري ضروري به نظر مي رسد.
الف- تعريف واژهها
يکي از مباحث مهم و ضروري در هر تحقيقي، بررسي مفاهيم کليدي آن در ابتداي تحقيق است، در اين راستا موضوع مورد نظر نيز مستثني نخواهد بود، بنابراين براي شناخت فرهنگ و تمدن اسلامي آشنايي با برخي مفاهيم ضروري است، از جمله اين مفاهيم واژههاي تاريخ، فرهنگ، تمدن و تجدد ميباشند. شناخت اين مفاهيم ما را براي ورود به بحث اصلي ياري مي رساند، لذا به اختصار معنا و مفهوم هر يک را مورد بررسي قرار مي دهيم.
1- تاريخ
براي واژه تاريخ تعاريف گوناگوني ارائه شده است. عدهاي معتقدند: «تاريخ علمي است که در آن از حوادث زمان گذشته بشر بحث مي شود»1. تاريخ در لغت به معني وقتشناسي و در عرف و اصطلاح تعيين وقت را مي رساند، لذا تعريفي که از آن وجود دارد چنين است: «تاريخ شناسايي وقت است با استناد به آغاز حدوث امري شايع و رايج، همچون ظهور ملتي يا وقوع حادثهاي هولناک چون توفان يا زلزلهاي بزرگ...»2 تعريف ديگر، تاريخ را عبارت از فني ميداند که در آن از وقايع زمان و آنچه در عالم است، از حيث تعيين و تقريب بحث مي نمايد.3 علماي مسلمان نيز تعاريف مختلفي براي تاريخ ارائه نمودهاند؛ گروهي اصل آن را عربي و معناي آن را نهايت و آخر هر چيز دانستهاند و عدهاي آن را فارسي و اصل آن را «ماه روز» ميدانند.4
اين علم يا به زبان قرآن، روزهاي خدا5، منبع سوم معرفت به شمار مي رود6 .
سيد حسين نصر در تعريف تاريخ مي نويسد: «در نظر فرد مسلمان، تاريخ يک رشته از پيشامدهاست که به هيچ وجه تأثيري در اصول غير وابسته به زمان اسلام ندارد. »7
در مقابل اين تعاريف ، تعاريف ديگري نيز ارائه شده است. براي نمونه دکتر شريعتي مي نويسد:
«تاريخ گذشتهاي است که زمان حال را پديد آورده است. تاريخ حرکتي است که به سوي آينده در جريان است. تاريخ عمر نوع انسان است.»8
2- فرهنگ
به علت گسترش و فراواني رشته هاي علوم انساني در سده هاي اخير با توجه به نگرشها و برداشتهاي خاص ارباب اين علوم، تعاريف مختلفي از فرهنگ وجود دارد. اين واژه در زبان انگليسي culture و در عربي ثقافه ناميده ميشود.9
اين واژه در سدههاي گذشته به معناي آموزش و پرورش و يا آموختن ادب و علم بوده است، ولي در دوره هاي اخير به سبب تحول مفهوم آن در زبانهاي بيگانه، معنا و مفهوم وسيعتري يافته است و به مجموعه آداب و رسوم، باورهاي ديني، علم، هنر و اخلاقيات اطلاق شده است.10
مايکل گيلسون فرهنگ را «مجموعهاي از قواعد ناشناخته و چيزهايي که به عنوان امور طبيعي گرفته مي شوند و در واقع به مسائل غير علمي بستگي دارند» مي داند. 11
رولف لنتون مفهوم فرهنگ را مسائل بنيادي مي داند که ويژگي روشني به افراد يک جامعه مي دهند و آنها را به صورت يک گروه متمايز با زبان ، آداب و رسوم و دين خاص در مي آورد.12 در فرهنگ سخن فرهنگ چنين تعريف شده است:
« فرهنگ : پديده کلي پيچيده اي از گرداب، رسوم، انديشه، هنر و شيوه زندگي که در طي تجربه تاريخي اقوام شکل مي گيرد و قابل انتقال به نسلهاي بعدي است.» 13
فرهنگ مجموعهاي از سنتها، آداب و اخلاق فردي يا خانوادگي اقوامي است كه پايبندي ايشان به اين امور باعث تمايز آنها از ديگر اقوام و قبايل مي شود. به عبارت ديگر، فرهنگ مجموعه باورهاي فرد يا گروهي خاص است و چون باورها ذهنياند پس فرهنگ جنبه عيني ندارد. 14
با اين اوصاف تعريف جامعي را نمي توان براي اين واژه ارائه نمود. ولي از مجموع تعاريف فوق مي توان مفهومي از آن را در ذهن خود ايجاد نمائيم.
3- تمدن
تمدن در زبان انگليسي civilization و در عربي حصاره خوانده مي شود و در لغت به معناي شهرنشيني و از ريشه مدينه و مدنيت گرفته شده و به معني ديگر متخلق شدن به شهرنشيني يا خوي و خصلت شهرنشيني به خود گرفتن مي دهد.15 و بدان معناست که بشر در سايه آن به تشکيل جوامعي پرداخته و شهر نشين شده است. «در زبانهاي بيگانه نيز کلمه تمدن civilization از کلمه civita که در مقابل وحشيگري قرار گرفته و از کلمه civilis که معني شهرنشيني دارد گرفته شده است.»16
براي واژه تمدن نيز همانند فرهنگ معاني و تعاريف گوناگوني وجود دارد، براي مثال باستان شناسان تمدن را به وجود آثار هنري و باستاني گفته اند، مورخين ميراث گذشته يک جامعه را که به نسل آينده منتقل ميشود تمدن به حساب آورده اند. سياسيون آن را به برقراري روابط خارجي و حسن جريان امور داخلي کشور تعبير نمودهاند.17 و هر يک از دريچه و روزنه اي خاص بدان پرداخته اند که هيچ يک مفهوم کاملي را ارائه نميکند.
به عقيده جامعه شناسان تمدن حالتي مترقي است که ملتها در پرتو آن تحت تأثير دانشهاي جديد قرار مي گيرند و به نهايت ترقي و علوم و فنون دست مي يابند.18
ويل دورانت در تعريف تمدن مي نويسد:
«تمدن را ميتوان به شکل کلي آن، عبارت از نظمي اجتماعي دانست که درنتيجه وجود آن، خلاقيت فرهنگي امکان پذير مي شود و جريان پيدا مي کند.»19
در تعريفي ديگر مي توان تمدن را «مجموعه دستاوردهاي مادي و معنوي بشر در يک منطقه، کشور ياعصر معين، يا حالات پيشرفته و سازمان يافته فکري و فرهنگي هر جامعه که نشان آن، پيشرفت در علم و هنر و ظهور نهادهاي اجتماعي و سياسي است»20 دانست.
از نظر ساموئل هانتينگتون، تمدن بالاترين گروه بندي فرهنگ و گستردهترين سطح هويت فرهنگي به شمار ميآيد.21
ابن خلدون تمدن را اجتماعي شدن انسان مي داند. انديشمند ديگري تمدن را مجموعه اي از عوامل اخلاقي و مادي مي داند كه به جامعه فرصت مي دهد، براي هر فردي از افراد خود، در هر مرحله اي از مراحل زندگي، از كودكي تا پيري، همكاري لازم را براي رشد بهعمل آورد. 22
4- تجدد
از واژههاي نويني که مخصوصاً از اواخر قرن 19 و اوايل قرن 20 شايع شده است واژه تجدد را ميتوان نام برد. تجدد در لغت به معني نوشدن و نوگرديدن ميباشد و منظور از آن نوشدن شيوه زندگي و روش کاربرد پديدهها و نوگرايي ميباشد.23
با توجه به اين معني تجددخواه در مقابل کهنه پرست، به کسي که رسوم کهن را زير پا گذارد گفته مي شود يعني کسي که «خواهان ايجاد تغييرات اساسي در ساختار اجتماعي و نو کردن شيوه زندگي» است. 24
منظور ما از تجدد، تجدد نهادها و شيوه هاي رفتاري خاصي است که در ابتدا در اروپاي پس ازدوران ملوک الطوايفي بروز کرد ولي درقرن بيستم آثار و عوارض آن با سرعتي فراوان جهاني و تاريخي شد. لذا تجدد را مي توان به طور خاص معادل دنياي صنعتي نيز گرفت كه اشاره به مناسبات ويژ ه اجتماعي است که مستلزم کاربرد وسيع قدرت مادي و ماشين آلات گوناگون در فرايندهاي توليدي است، بدين صورت مفهوم صنعت گرايي يکي از محورهاي نهادين تجدد است.25 در کشورهاي توسعه نيافته معناي ديگري نيز براي تجدد وجود دارد و آن تقليد کورکورانه و يا آگاهانه بدون در نظر گرفتن فرهنگ موجود مي باشد.26
ب- عناصر تشکيل دهنده فرهنگ و تمدن
عوامل مختلف و متعددي در به وجود آمدن و شکل گيري فرهنگ و تمدن تأثيرگذار مي باشند، از جمله مهمترين عواملي که در اين زمينه نقش اساسي دارند عبارتند از:
1. آنچه در مرحله اول موجب آماده شدن زمينه رشد و شکوفايي مي شود وجود امنيت، آرامش و کاهش اضطرابها است.27
2. دومين عنصر تشکيل دهنده فرهنگ و تمدن، تعاون و همکاري گروهي با هدف مشخص28 در واقع نوعي همبستگي است که ابن خلدون از آن به عصبيت تعبير مي نمايد29 و مي توان آن را نوعي غرور و همبستگي ملي دانست.
3. عامل بعدي در شکل گيري اين روند رو به رشد، اخلاق است که سبب جلوگيري از سقوط مي شود.30
4. عامل دين در ايجاد فرهنگ و تمدن نقش بسيار مهمي دارد.31 در رابطه با عامل سوم و چهارم مقام معظم رهبري در رابطه با فرهنگ فرمودهاند: منظور ما از فرهنگ، عقايد و اخلاق است. برخلاف ما كه وقتي در محاوراتمان واژه فرهنگ را مي گوييم، بيشتر آداب و رسوم و زبان فارسي و اين حرفها به ذهنمان ميآيد و وقتي ده درصد بودجه كشور را براي فرهنگ مي گذارند متاسفانه صرف همينها ميشود. بنابراين فرهنگ باورها و ارزشهاست و مسائل ديگر جنبه فرعي و ثانوي دارد. شكل خانهسازي يا برخي آداب و رسوم، ماهيت فرهنگ را عوض نمي كند. فرهنگ جامعه هنگامي تعيير مي كند كه باورهايش درباره هستي و انسان و ارزشهاي حاكم بر زندگي تغيير كند. اصول دين و فروع دين هم بيشتر به باورها و ارزشها مربوط است. باورها را بيشتر در اصول و ارزشها را بيشتر در فروع دين مطرح مي كنيم. پس حقيقتاً جايي كه اسلام در زندگي اجتماعي مردم اثر مي گذارد، در بعد فرهنگي است و به وسيله فرهنگ، با تمدن ارتباط پيدا مي كند. به همين خاطر مسائل فرهنگي و تمدن با هم آميخته است، حتي يك پديده از جهتي مربوط به تمدن و از جهتي مربوط به فرهنگ است. اگر شكل ظاهري و جهات محسوس آن را حساب كنيم، بعد تمدني است و اگر جهات معنايي آن را در نظر بگيريم، آن بار معنايي كه در بردارد و حكايت از باور يا ارزش خاصي مي كند، آن با فرهنگ جامعه ارتباط دارد.32
5. اصل تسامح و تحمل افکار و انديشه هاي مختلف
6. حفظ وحدت و يکپارچگي و عدم انفکاک که موجب اعتلاي بيشتر مي گردد.
7. دو عامل رفاه نسبي و فشار اقتصادي و اجتماعي نيز در اين روند از جايگاه برجستهاي برخوردارند. 33
ج- قرابت معناي فرهنگ و تمدن اسلامي
به طور كلي تمدن با واژه فرهنگ قرابت دارد و گاهي اين دو به جاي هم به كار مي روند يا هر كدام طوري استعمال مي شود كه معناي ديگري در آن مشاهده ميشود. هنگامي كه اين دو در مقابل هم قرار مي گيرند بايد فرق اين دو را شناخت. تمدن بيشتر به ظواهر زندگي اجتماعي توجه دارد، اما آنجا كه پاي معنا به ميان مي آيد، با فرهنگ ارتباط پيدا مي كند. چون در زندگي اجتماعي اغلب اين دو باهم هستند، جدا كردن حيثيت مادي از حيثيت معنوي آن مشكل است. پس وقتي مي گوييم تمدن اسلامي يعني آن ويژگيهاي زندگي اجتماعي كه متأثر از اسلام است. البته وقتي ميگويند تمدن اسلامي، گاهي منظور تمدن مسلمانهاست و نسبت دادن به اسلام فقط از آن روست كه كساني كه اين كارها را انجام داده اند، مسلمان هستند. مانند اين كه گاهي فلسفه اسلامي مي گوييم در مقابل فلسفه مسيحي، يعني اين فلسفه مسلمان هاست. ولي گاهي منظور فلسفهاي است كه متأثر از فكر اسلامي باشد، يعني اسلام آن را ابداع كرده يا پرورش داده و به كار گرفته باشد. اين جا هم ميگوييم تمدن اسلامي، گاهي منظور تمدن مسلمانهاست. در كتابهايي كه غربي ها درباره تمدن نوشتهاند، منظورشان همان تمدن مسلمانهاست. اغلب هم اسلام و عرب را مساوي ميدانند.34
د- تعريف تمدن اسلامي و محدوده تاريخي و جغرافيايي آن
تمدن اسلامي يا آنچه بعضي به اشتباه تمدن غرب مينامند نامي است که به تمدن شرق همزمان با قرون وسطي اطلاق ميشود. تمدن اسلامي تمدن يک ملت يا نژاد خاص نيست بلکه مقصود، تمدن ملتهاي اسلامي است که عربها، ايرانيان، ترکها و ديگران را شامل مي شود،35 که به وسيله دين رسمي يعني اسلام و زبان علمي و ادبي يعني عربي با يکديگر متحد شدند.36 اين تمدن با هنر ايراني و رومي و ساير جوامع ترکيب گرديد و تمدني به نام تمدن اسلامي به وجود آورد.37 اين تمدن به درجهاي از عظمت و کمال و پهناوري است که آگاهي از همه جنبههاي آن و احاطه بر همه انحاي آن کاري بس دشوار است. با پيدايش اسلام و انتشار سريع و گسترده آن در ميان اقوام و ملل و جلب و جذب فرهنگهاي گوناگون بشري بناي مستحکم و عظيمي از فرهنگ و تمدن انسان پايهگذاري شد که در ايجاد آن ملل و نژادهاي مختلفي سهيم بودند. اين ملل با ارزشها و ملاکهاي نوين اسلامي موفق به ايجاد تمدني شدند که بدان تمدن اسلامي گفته ميشود.
تمدن اسلامي را از لحاظ تاريخي ميتوان به دو دوره تقسيم نمود؛ دوره اول از آغاز دعوت اسلامي و پيدايش اسلام در قرن هفتم ميلادي آغاز شد و تا سقوط بغداد بهدست هلاکو ادامه يافت.38 دوره دوم با پذيرش اسلام توسط مغولان و ايجاد حکومتهايي مانند صفوي و عثماني تا اواسط قرن 18 ميلادي به طول انجاميد. هريک ازاين دوره ها داراي ويژگيهاي خاصي هستند که آنها را از هم متمايز مي نمايد. منظور از تمدن اسلامي در بحث حاضر دوره اول مي باشد که در زمان امويان در شام وارد دوره پختگي شد و در عصر عباسيان به اوج خود رسيد و مرکز اين تمدن درخشان شهر بغداد در سالهاي (1258 - 750 م) و به روزگار خلافت امويان در اندلس در سالهاي1492 - 755 م بود.39
مطالعه در اطلس تاريخ اسلامي و چگونگي انتشار اسلام در جهان نشان مي دهد که : اسلام در طول چند قرن بر بيشتر سرزمينهاي آباد آن روز جهان مسلط شد و قسمت اعظم آسيا، آفريقا و قسمتي از اروپا را تحت سلطه و اقتدار خود درآورد.40
آندره ميکل در مورد محدوده جغرافيايي تمدن اسلامي مينويسد:
«يک جغرافيدان عرب در قرون وسطي، روزي تصميم ميگيرد که تعريف مناسبي از سرزمينهاي اسلامي در اطراف دو بيابان ارائه دهد. از اين رو سرزمينها را به دو منطقه ايالات عربي شامل عربستان و سوريه و ايالات غير عربي شامل ايران آن روز تقسيم ميکند. اين تعريف، عليرغم نارساييهاي آن يکي از تقسيمبنديهاي اساسي سرزمينهاي اسلامي است.»41
در مرکز از عراق، ايران، افغانستان و در شرق تا چين و هند امتداد داشت. از جانب شمال شرقي تا سمرقند و بخارا و خوارزم تا کوههاي يکي از فرغانه را شامل ميشد.42
اين مناطق با فرهنگ و دين مشترکي به هم وصل شده بودند و ساکنان آن خود را عضو تمدن واحد و وسيعي ميدانستند که مرکز روحاني و مذهبي آن مکه و مرکز فرهنگي و سياسياش بغداد بود.43 اين تمدن بيش از همه تمدنها به علم و دانش اهميت داده و کهن ترين دانشگاههاي جهان را پديد آورده است و با تلفيق علوم گوناگون و افزودن برآنها ميراث عظيم و تکامل يافتهاي را تحويل بشريت داد. با اين اوصاف ميتوان گفت منظور از تمدن اسلامي مجموعه افکار، عقايد، علوم، هنرها و صنايع است که با الهام از آموزه هاي ديني توسط مسلمين پديد آمده است.
پينوشتها:
1 - علم تاريخ در گستره تمدن اسلامي، صادق آئينه وند، تهران: پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، ج اول 1377، ج 1، ص 38 .
2 - - علم تاريخ در اسلام، صادق آئينه وند، وزارت ارشاد اسلامي، ج اول 1366، ص 33
3 - علم تاريخ در اسلام، ص 36
4 - علم تاريخ در گستره تمدن اسلامي، ج 1، ص 50 . معني اصطلاحي آن عبارت است از «معلوم کردن احوال انبيا و امامان و فرمانروايان و وزرا و خلفا .... و حوادث بزرگ مانند جنگها و فتوحات بر حسب زمان» تاريخنگاري در اسلام، سيد صادق سجادي و هادي عالم زاده، تهران: سمت، ج اول، 1375 شمسي، ص 8
5 - ايام الله
6 - علم تاريخ در اسلام، ص13
7 - علم تمدن در اسلام، سيد حسن نصر، ترجمه احمد آرام، تهران: انديشه 1350، ص1
8 - تاريخ تمدن، علي شريعتي، تهران: انتشارات قلم، ج پنجم 1375، ج 1 ، ص 76
9 - مجموعه مقالات اولين کنفرانس بين المللي فرهنگ و تمدن اسلامي، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، مرکز مطالعات و تحقيقات فرهنگي بين المللي 1373شمسي، ص 190
10 - تعريفها و مفهوم فرهنگ با تهران ، داريوش آشوري ، مرکز اسناد فرهنگي آسيا ،1375 ، ص 8 و نيز ر. ک نقش فرهنگ و تمدن در بيداري غرب ، ذکر الله محمدي ، دانشگاه بين المللي امام خميني (ره) ج اول ، 1373 ص 46 .
11 - مجموعه مقالات اولين کنفرانس بين المللي فرهنگ و تمدن اسلامي، ص 190
12 - همان منبع ، همان ص
13 - فرهنگ روز سخن ، به سرپرستي حسن انوري ، تهران ، سخن ، 1383 ، ص 869
14 - تاريخ و تمدن اسلامي، علي اكبر ولايتي، قم: دفتر نشر معارف، 1384ش، ص19.
15 - نقش فرهنگ و تمدن در بيداري غرب، ص 45 . و نيز ر.ک : علي شريعتي، همان منبع، ج1، ص 5-4
16 - نقش پيامبران در تمدن انسان، فخرالدين حجازي، بي جا: بعثت ، بي تا ،ج دوم . صص 20-19
17 - نقش فرهنگ و تمدن در بيداري غرب، ص 47
18 - نقش پيامبران در تمدن انسان، ص19، متفکرين اجتماعي تمدن را ترکيبي از امنيت، فرهنگ، نظم و آزادي مي دانند. همان منبع ، ص21
19 - تاريخ تمدن ، ج1 ، ص 5
20 - فرهنگ روز سخن ، همان منبع ،ص 337 ، دهخدا تمدن را « تخلق به اخلاق اهل شهر و انتقال از خشونت وجهل به حالت ظرافت و انس و معرفت » تعريف نموده است .
21 - ساموئل هانتينگتون، نظريه برخورد تمدنها، ترجمه مجتبي اميري، تهران: 1374ش، ص47.
22 -ويل دورانت، تاريخ تمدن: مشرق زمين، گاهوارة تمدن، تهران: علمي و فرهنگي، ج1، ص5 .
23 - همان منبع ، ص288
24 - فرهنگ روز سخن ، ص 288
25 - تجدد و تشخص ، آنتوني گيدنز، ناصر موفقيان ، تهران ، نشر ني ،ج اول ، 1378 ، صص 34-33
26 -در اين زمينه ر. ک : تاريخ تمدن
دين و دولت در انديشه اسلامي ، ج 1 ، ص 47 - 46 . و نيز ر . ک محمد سروش . قم ، دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم ، ج اول ، 1378 صص 74- 70
27 - نقش پيامبران در تمدن انسان ، ص 21 و نيز پويايي فرهنگ و تمدن اسلام و ايران ، علي اکبر ولايتي ، تهران ، مرکز اسناد و خدمات پژوهشي ، ج چهارم ، 1384 ، ج 1، ص 33 .
28 - تاريخ تمدن ، ج 1 ، ص 66
29 - عبدالرحمن اين خلدون ، مقدمه ، ترجمه محمد پروين گنابادي ، تهران ، بنگاه ترجمه و نشر کتاب ،1366 ، ج 1، ص 301 و نيز مجموعه مقالات اولين کنفرانس بين المللي فرهنگ و تمدن اسلامي ، ص 190
30 - پويايي فرهنگ و تمدن اسلام و ايران، ص 33 - 34 و نيز مجموعه مقالات اولين کنفرانس بين المللي فرهنگ و تمدن اسلامي، ص 190 و نيز تاريخ تمدن، همان، ص 1.
31 - همان ، ص 34
32 - نشريه هفته نامه پرتو، سال نهم، شماره 408.
33 - همان، ص 44 و نيز ر . ک : فرهنگ و تمدن اسلامي، قم، معارف، 1384شمسي، ص 20 و نيز تاريخ تمدن همان ص 1 . و نيز مجموعه مقالات اولين کنفرانس بين المللي فرهنگ و تمدن اسلامي ، ص 190 .
34 - نشريه هفته نامه پرتو، سال نهم، شماره 408.
35 - مجموعه مقالات اولين کنفرانس بين المللي فرهنگ و تمدن اسلامي، ص 191
36 - برررسي مختصر فرهنگ و تمدن اسلامي، و.و بار تولد، علي اکبر ديانت، تبريز: ابن سينا، ج اول 1337 ص 7.
37 - احمد تاج بخش، تاريخ تمدن و فرهنگ ايران از اسلام تا صفويه، شيراز: نويد شيراز ، ج اول 1381شمسي، ص 99.
38 تاريخ فرهنگ و تمدن اسلامي، زين العابدين قرباني، بي جا، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، بي تا، ص 6
39 - نقش پيامبران در تمدن انسان، ص 140
40 - علل پيشرفت اسلام و انحطاط مسلمين، زين العابدين قرباني، بي جا، دفتر نشر فرهنگ اسلامي ج پنجم 1374، ص 18 .
41 - اسلام و تمدن اسلامي، آندره ميکل، ترجمه حسن فروغي ، تهران ، سمت ، ج اول ،1381 ، ج 1 ، صص 21-20
42 - علل پيشرفت اسلام و انحطاط مسلمين، ص 17
43 - همان منبع ، ص 16