MIN@MAN
05-04-2009, 10:00 PM
بازی شطرنج برای اولین بار در هند اختراع شد و وقتی که حاکم هند با آن بازی آشنا شد و ریزه کاری های و تنوع آن را دید ، تصمیم گرفت مخترع آن را مورد تحسین و تشویق قرار دهد و از این رو دستور داد او را خبر کنند تا او هدیه مناسبی به او بدهد مخترع شطرنج که " ستا " نام داشت به دربارحاکم آمد . او دانشمندی بود که لباس ساده ای به تن داشت و زندگی خود را با کمک شاگردانش می گذرادند .
حاکم گفت : ستا می خواهم به خاطر بازی فوق العاده ایکه کشف کردی پاداشی به تو بدهم . من به اندازه کافی ثروتمند هستم که هر چه تو بخواهی به تو بدهم . پس هر چه می خواهی از من بطلب .
حاکم جون ستا را ساکت دید گفت : خجالت نکش ! آرزویت را بگو
ستا گفت : اگر شما اجازه دهید من فردا بعد از آن که فکر کردم بگویم
فردا بعد از آن که ستا مجددا به دربار آمد حاکم از او خواست درخواستش را بازگو کند
ستا گفت : ای حاکم ! امر کتید برای خانه اول شطرنج به من 1 گندم دهند برای خانه دوم 2 گندم و برای خانه سوم 4 گندم و برای خانه چهارم 8 گندم و برای خانه پنجم 16 گندم و ... به همین ترتیب گندم ها تا خانه 64 شطرنج افزایش یابد.
حاکم که به شدت عصبانی شده بود گفت : تو در این فرصت می توانستی در خواست بهتری از من داشته باشی پاداشی که تو خواستی به اندازه سخاوت من نبود اکنون می گویم تو را با گونی گندم روانه کنند
ستا لبخندی زد و خارج شد
بعد از مدتی حاکم شخصی فرستاد تا ببیند که آیا ستای نادان جایزه محقر خویش را گرفته یا خیر؟
مامور پاسخ داد: مستخدمین در حال اجرای دستور هستند و ریاضیدانان در حال محاسبه میزان گندمی که باید به ستا بدهند.
ریاضیدانان تا صبح مشغول حساب بودند تا این که صبح به حاکم اطلاع دادند که نماینده ریاضیدانان می خواهد شما را ملاقات کند .
حاکم امر کرد او را داخل کنند ریاضیدان وارد شد و گفت: ما مقدار گندم ها را محاسبه کردیم در تمام انبارهای شما این مقدار گندم وجود ندارد حتی در سراسر جهان هم یافت نمی شود .
حاکم با تعجب پرسید : مگر مقدار آن چقدر است؟
ریاضیدان گفت : 615،551،709،073،744،446،18
حاکم گفت : ستا می خواهم به خاطر بازی فوق العاده ایکه کشف کردی پاداشی به تو بدهم . من به اندازه کافی ثروتمند هستم که هر چه تو بخواهی به تو بدهم . پس هر چه می خواهی از من بطلب .
حاکم جون ستا را ساکت دید گفت : خجالت نکش ! آرزویت را بگو
ستا گفت : اگر شما اجازه دهید من فردا بعد از آن که فکر کردم بگویم
فردا بعد از آن که ستا مجددا به دربار آمد حاکم از او خواست درخواستش را بازگو کند
ستا گفت : ای حاکم ! امر کتید برای خانه اول شطرنج به من 1 گندم دهند برای خانه دوم 2 گندم و برای خانه سوم 4 گندم و برای خانه چهارم 8 گندم و برای خانه پنجم 16 گندم و ... به همین ترتیب گندم ها تا خانه 64 شطرنج افزایش یابد.
حاکم که به شدت عصبانی شده بود گفت : تو در این فرصت می توانستی در خواست بهتری از من داشته باشی پاداشی که تو خواستی به اندازه سخاوت من نبود اکنون می گویم تو را با گونی گندم روانه کنند
ستا لبخندی زد و خارج شد
بعد از مدتی حاکم شخصی فرستاد تا ببیند که آیا ستای نادان جایزه محقر خویش را گرفته یا خیر؟
مامور پاسخ داد: مستخدمین در حال اجرای دستور هستند و ریاضیدانان در حال محاسبه میزان گندمی که باید به ستا بدهند.
ریاضیدانان تا صبح مشغول حساب بودند تا این که صبح به حاکم اطلاع دادند که نماینده ریاضیدانان می خواهد شما را ملاقات کند .
حاکم امر کرد او را داخل کنند ریاضیدان وارد شد و گفت: ما مقدار گندم ها را محاسبه کردیم در تمام انبارهای شما این مقدار گندم وجود ندارد حتی در سراسر جهان هم یافت نمی شود .
حاکم با تعجب پرسید : مگر مقدار آن چقدر است؟
ریاضیدان گفت : 615،551،709،073،744،446،18