tania
06-21-2011, 06:24 PM
از جمله اصطلاحاتي كه در حوزههاي مختلف سياسي، اجتماعي و.. با آن مواجه ميشويم اصطلاح «فرد گرايي»[1] است. اين اصطلاح در عرصه حقوق بشر نيز كاربرد فراواني داشته و مشهور است كه حقوق بشر مدرن، بر يك رويكرد فردگرايانه استوار است و به عنوان نمونه مطابق اعلاميه جهاني حقوق بشر تمامي حقوق مندرج در آن به فرد انساني تعلق دارد.
واژه «Individualism» (فردگرايي) از واژۀ لاتين «Individus» به معناي غيرقابل تجزيه و غيرقابل تقسيم اقتباس شده و به مفهوم «فرد گرايي» و اصالت فرد به كار ميرود. در اين گرايش استقلال فرد نسبت به جمع، گروه و جامعه ترجیح داده ميشود.[2]
تعاريف متعدد و مختلفي براي اصطلاح مذكور ارائه شده كه به دو نمونه از آنها اشاره ميشود. برخي در تعريف واژه مذكور گفتهاند؛ «به تشريح و تبيين پديدههاي اجتماعي، سياسي يا اقتصادي از طريق نظام نگرشها و اعتقادات افراد، فردگرايي گويند. فرد گرايي در حوزه سياست، اعتقاد به آزادي فردي دارد مانند ليبراليسم، و در حوزۀ اقتصاد نيز بر مالكيت خصوصي متكي است، در حوزه روانشناسي به تشريح وضعيت رفتار فرد در ارتباط با محيط ميپردازد و در حوزه اجتماعي نيز بر واكنش متقابل افراد توجه دارد.»[3]
تعريف ديگري كه از واژه مذكور صورت گرفته و ارتباط آن با مسأله حقوق و حقوق بشر مورد توجه قرار گرفته عبارت از اين كه فردگرايي به معناي نفي جمع نيست؛ بلكه نوعي خاص از ارتباط با قانون است. به اين معني كه بر خلاف آنچه در جوامع سنتي ميگذرد، اعلاميه جهاني بشر ريشه در جهاني الهي ندارد بلكه شالوده و بنيان قانون را افراد ميسازند كه در چارچوب ملت يا مجلس گرد آمدهاند. بنابراين اصطلاح «فردگرايي» در مقابل «جمع» نيست چون كاملاً امكان دارد كه جماعتي از افراد قانون وضع كنند يا گروهي در پارلمان به صورت جمعي وضع قوانين نمايند. در اين معني، مفهوم فردگرايي مفهومي يكجانبه و به صورتي يكجانبه مثبت نيست.[4]
برخي سرچشمههاي اين اصطلاح را در فلسفه سياسي فرانسه به لوئي دمون (Dumont) ميرسانند.[5] برخي نيز ميگويند اين اصطلاح را «سن سيمونيها» به كار ميبرند و به نظر ميرسد و اين بار از سوي «هـ ري يو» كه كتاب «دموكراسي در آمريكا» (1835) را ترجمه ميكرد به زبان انگليسي وارد شده باشد و بيان ميدارند با اين كه ريشههاي فرد گرايي به زمانهاي بسيار پيش تر يعني به دوران كلاسيك برميگردد اما در شكل جديد از نهضت اصلاح ديني سرچشمه گرفته است. اين جنبش در جوامعي كه بيشتر از طريق سنت هدايت ميشد از حقوق افراد براي مورد سؤال قرار دادن و باورها و سازمانهاي مهم استفاده كرده است. وانگهي تفاوت «فرد گرايي پورتيان» با «فردگرايي كلاسيك » در تأكيد مسيحيانه آن بر وظيفه و تكاليف افراد بود كه بايد لذتهاي دنيا زا ناديده گرفته و خدمت به خداوند را جايگزين خدمت به خود نمايند. به طور تاريخي كاربرد اصطلاح مذكور بيشتر جنبۀ تحقير و انتقاد داشته است. بدين معني كه فردگرايي را بيشتر به عنوان ابزاري جهت نيل به قدرت و توانگري مالي دانستهاند تا ابزاري جهت بيداري فرد جهت دستيابي به حقوق اجتماعي و فردي. اما بعدها نويسندگان محافظه كار كه مدعي نمايندگي واقعي آزادي خواهي (ليبراليسم) در برابر سوسياليسم بودهاند تلاش نمودند تا جنبۀ انتقادي و تحقير آميز آن را برطرف نمايند.[6]
به هر حال فردگرايي مبناي بسيار مهم در مدرنيته به شمار ميآيد. مبنايي كه از دوران رنسانس به بعد همواره درباره اهميت فلسفي آن بحث شد و سرانجام اقتصاد سياسي كلاسيك اعتبارش را قطعي ساخت. «هگل» اين اعتبار را در سايه مفهوم روح قرار داد. اين نكته كه مفهوم «سوژه» از ذهنيت مهمتر است و از آن فراتر ميرود، خود نشان دهنده آن است كه ارزش «سوپژكتيوتيه» تنها به آزادي انديشه خلاصه نميشود بلكه به قدرت گرفتن عين آزادي انسان وابسته است. مفهومي كه در حقوق دمكراتيك شهروندي جلوهگر شده است.[7]
نتيجه آن كه، مفهوم فردگرايي از خلال مباني چون «اصالت انسان» يا «اومانيسم» كه در دوران مدرنيته شكل گرفته، به وجود آمده است. بر اساس چنين مفهومي، خدمت فرد به انسان، يگانه هدف مورد نظر براي تمام مقاصد عالي بشر است. فرد بشر تنها موجودي است كه همگان بايد پرواي او را داشته باشند و در تمامي تعاملاتشان با جهان اطراف، نسبت به تثبيت جايگاه او و حفظ حقوق او متعهد باشند. مفهوم فرديت سخت با مفهوم مدرنيته گره خورده است. بنابراين از ديدگاه فردگرايانه، فرد انساني خودش به تنهايي معني و مفهوم و هويت مستقل دارد و از تمامي حقوق و آزاديها به صرف انسان بودنش برخوردار است. به خلاف جمع گرايي كه در آن فرد به سبب استحاله شدن درجمع هویت پیدا میکند.بنابراین اصطلاح فردگرایی که در برابر سوسياليسم بكار برده ميشود مفهومي است كه در اغلب نظامهاي حكومتي دمكراتيك به عنوان پايه و هدف اوليه حكومتي تلاش ميكند شرايطي را مهيا سازد كه در آن بهترين منافع و تلاشها در راستاي دستيابي به تمامي ظرفيتهاي فردي محقق شوند.[8]
نویسنده : محمد ابراهيمي[1] .Indvidualism
2] . محمد آراسته خو، فرهنگ اصطلاحات علمي – اجتماعي، انتشارات چاپخش، تهران، چاپ اول، 1381، ص 219.
[3] . عليرضا شايان مهر، دائرة المعارف تطبيقي علوم اجتماعي، انتشارات كيهان، چاپ اول، تهران، 1377، كتاب اول، ص 397.
[4] . عليرضا شايانمهر، دائرة المعارف تطبيقي علوم اجتماعي، انتشارات اجتماعي، انتشارات كيهان، تهران، چاپ اول، 1379، كتاب دوم، ص 448.
[5] . همان.
[6] . جوليوس گولدر، ويليام ل. كولب، فرهنگ اجتماعي، مترجم جمعي از مترجمان، انتشارات مازيار، تهران چاپ اول، 1376، ص 623.
[7] . بابك، احمد، مدرنيته، و انديشه انتقادي، نشر مركز تهران، چاپ سوم، 1377، ص 42.
[8] . ر.ك: H. Victor conde, A Hamdbook of International Human Rights Terminology,second Edition, pp. 124-195.
واژه «Individualism» (فردگرايي) از واژۀ لاتين «Individus» به معناي غيرقابل تجزيه و غيرقابل تقسيم اقتباس شده و به مفهوم «فرد گرايي» و اصالت فرد به كار ميرود. در اين گرايش استقلال فرد نسبت به جمع، گروه و جامعه ترجیح داده ميشود.[2]
تعاريف متعدد و مختلفي براي اصطلاح مذكور ارائه شده كه به دو نمونه از آنها اشاره ميشود. برخي در تعريف واژه مذكور گفتهاند؛ «به تشريح و تبيين پديدههاي اجتماعي، سياسي يا اقتصادي از طريق نظام نگرشها و اعتقادات افراد، فردگرايي گويند. فرد گرايي در حوزه سياست، اعتقاد به آزادي فردي دارد مانند ليبراليسم، و در حوزۀ اقتصاد نيز بر مالكيت خصوصي متكي است، در حوزه روانشناسي به تشريح وضعيت رفتار فرد در ارتباط با محيط ميپردازد و در حوزه اجتماعي نيز بر واكنش متقابل افراد توجه دارد.»[3]
تعريف ديگري كه از واژه مذكور صورت گرفته و ارتباط آن با مسأله حقوق و حقوق بشر مورد توجه قرار گرفته عبارت از اين كه فردگرايي به معناي نفي جمع نيست؛ بلكه نوعي خاص از ارتباط با قانون است. به اين معني كه بر خلاف آنچه در جوامع سنتي ميگذرد، اعلاميه جهاني بشر ريشه در جهاني الهي ندارد بلكه شالوده و بنيان قانون را افراد ميسازند كه در چارچوب ملت يا مجلس گرد آمدهاند. بنابراين اصطلاح «فردگرايي» در مقابل «جمع» نيست چون كاملاً امكان دارد كه جماعتي از افراد قانون وضع كنند يا گروهي در پارلمان به صورت جمعي وضع قوانين نمايند. در اين معني، مفهوم فردگرايي مفهومي يكجانبه و به صورتي يكجانبه مثبت نيست.[4]
برخي سرچشمههاي اين اصطلاح را در فلسفه سياسي فرانسه به لوئي دمون (Dumont) ميرسانند.[5] برخي نيز ميگويند اين اصطلاح را «سن سيمونيها» به كار ميبرند و به نظر ميرسد و اين بار از سوي «هـ ري يو» كه كتاب «دموكراسي در آمريكا» (1835) را ترجمه ميكرد به زبان انگليسي وارد شده باشد و بيان ميدارند با اين كه ريشههاي فرد گرايي به زمانهاي بسيار پيش تر يعني به دوران كلاسيك برميگردد اما در شكل جديد از نهضت اصلاح ديني سرچشمه گرفته است. اين جنبش در جوامعي كه بيشتر از طريق سنت هدايت ميشد از حقوق افراد براي مورد سؤال قرار دادن و باورها و سازمانهاي مهم استفاده كرده است. وانگهي تفاوت «فرد گرايي پورتيان» با «فردگرايي كلاسيك » در تأكيد مسيحيانه آن بر وظيفه و تكاليف افراد بود كه بايد لذتهاي دنيا زا ناديده گرفته و خدمت به خداوند را جايگزين خدمت به خود نمايند. به طور تاريخي كاربرد اصطلاح مذكور بيشتر جنبۀ تحقير و انتقاد داشته است. بدين معني كه فردگرايي را بيشتر به عنوان ابزاري جهت نيل به قدرت و توانگري مالي دانستهاند تا ابزاري جهت بيداري فرد جهت دستيابي به حقوق اجتماعي و فردي. اما بعدها نويسندگان محافظه كار كه مدعي نمايندگي واقعي آزادي خواهي (ليبراليسم) در برابر سوسياليسم بودهاند تلاش نمودند تا جنبۀ انتقادي و تحقير آميز آن را برطرف نمايند.[6]
به هر حال فردگرايي مبناي بسيار مهم در مدرنيته به شمار ميآيد. مبنايي كه از دوران رنسانس به بعد همواره درباره اهميت فلسفي آن بحث شد و سرانجام اقتصاد سياسي كلاسيك اعتبارش را قطعي ساخت. «هگل» اين اعتبار را در سايه مفهوم روح قرار داد. اين نكته كه مفهوم «سوژه» از ذهنيت مهمتر است و از آن فراتر ميرود، خود نشان دهنده آن است كه ارزش «سوپژكتيوتيه» تنها به آزادي انديشه خلاصه نميشود بلكه به قدرت گرفتن عين آزادي انسان وابسته است. مفهومي كه در حقوق دمكراتيك شهروندي جلوهگر شده است.[7]
نتيجه آن كه، مفهوم فردگرايي از خلال مباني چون «اصالت انسان» يا «اومانيسم» كه در دوران مدرنيته شكل گرفته، به وجود آمده است. بر اساس چنين مفهومي، خدمت فرد به انسان، يگانه هدف مورد نظر براي تمام مقاصد عالي بشر است. فرد بشر تنها موجودي است كه همگان بايد پرواي او را داشته باشند و در تمامي تعاملاتشان با جهان اطراف، نسبت به تثبيت جايگاه او و حفظ حقوق او متعهد باشند. مفهوم فرديت سخت با مفهوم مدرنيته گره خورده است. بنابراين از ديدگاه فردگرايانه، فرد انساني خودش به تنهايي معني و مفهوم و هويت مستقل دارد و از تمامي حقوق و آزاديها به صرف انسان بودنش برخوردار است. به خلاف جمع گرايي كه در آن فرد به سبب استحاله شدن درجمع هویت پیدا میکند.بنابراین اصطلاح فردگرایی که در برابر سوسياليسم بكار برده ميشود مفهومي است كه در اغلب نظامهاي حكومتي دمكراتيك به عنوان پايه و هدف اوليه حكومتي تلاش ميكند شرايطي را مهيا سازد كه در آن بهترين منافع و تلاشها در راستاي دستيابي به تمامي ظرفيتهاي فردي محقق شوند.[8]
نویسنده : محمد ابراهيمي[1] .Indvidualism
2] . محمد آراسته خو، فرهنگ اصطلاحات علمي – اجتماعي، انتشارات چاپخش، تهران، چاپ اول، 1381، ص 219.
[3] . عليرضا شايان مهر، دائرة المعارف تطبيقي علوم اجتماعي، انتشارات كيهان، چاپ اول، تهران، 1377، كتاب اول، ص 397.
[4] . عليرضا شايانمهر، دائرة المعارف تطبيقي علوم اجتماعي، انتشارات اجتماعي، انتشارات كيهان، تهران، چاپ اول، 1379، كتاب دوم، ص 448.
[5] . همان.
[6] . جوليوس گولدر، ويليام ل. كولب، فرهنگ اجتماعي، مترجم جمعي از مترجمان، انتشارات مازيار، تهران چاپ اول، 1376، ص 623.
[7] . بابك، احمد، مدرنيته، و انديشه انتقادي، نشر مركز تهران، چاپ سوم، 1377، ص 42.
[8] . ر.ك: H. Victor conde, A Hamdbook of International Human Rights Terminology,second Edition, pp. 124-195.