ستاره ی سهیل 10
06-13-2011, 02:21 PM
تعصب و تبعيضها در تاريخ روانشناسي نوين
جام جم آنلاين: پديد آمدن اصطلاح سياستهاي هويتي «Identity Politics» ريشه در انحصارطلبي ، تبعيضها و تعصباتي دارد كه بوضوح ميتوان آنها را در پشت چهره علمي روانشناسي نوين مشاهده كرد.
هرچند روانشناسي نوين پسوند علمي بودن را يدك ميكشد و مدعي است نتايج پژوهشها و مطالعات به دست آمده در اين قلمرو قابل تعميم به شرايط مشابه است اما گروههاي وسيعي از زنان، سياهپوستان و اقليتهاي مختلف به چنين ادعايي با ديده ترديد مينگرند و معترض هستند. شكلگيري چنين اعتراضاتي طرفداران روانشناسي نوين را با چالشي جديد مواجه كرده است.
سياستهاي هويتي
تاريخ روانشناسي نوين عرصه رقابت و تضارب مكتبها و انديشههاي مختلف روانشناساني است كه تلاش كردهاند رفاه و سلامت رواني را براي حيات انسان به ارمغان آورند. با وجود تكثر و تفاوتهاي موجود در آرا و روشهاي روانشناسان، نقاط مشتركي را نيز ميتوان براي آنها در نظر گرفت كه در ابتداي امر شايد چندان قابل توجه و محل تأمل نباشند ولي با اندك دقتي ميتوان همين نقاط مشترك را به عنوان يك مساله مهم و قابل بحث مطرح كرد.
تقريباً جز مواردي معدود، همه روانشناسان مطرح طي يك قرن اخير مردان سفيدپوستي بودند كه زادگاهشان كشورهاي اروپايي يا ايالات متحده بوده است. در عين حال در بيشتر آزمايشها مرداني مورد سنجش قرار ميگرفتند كه سفيدپوست بودند، هرچند بيشتر آزمايشكنندگان ادعا ميكردند نتايج اين آزمايشها قابل تعميم بوده و در انحصار جنس يا نژاد خاصي نيست.
با وجود ادعاهاي طرفداران روانشناسي نوين مبني بر عموميت داشتن نتايج آزمايشگاهي، زنان و اقليتها همواره به دليل تعصب و تبعيضها كمتر مورد توجه قرار ميگرفتند. چنين فضايي موجب شكلگيري اصطلاحي تحت عنوان سياستهاي هويتي«Identity Politics» شده است.
سياستهاي هويتي در واقع سياستهايي است كه «بر پايه تجربيات خاص زندگي افرادي است كه در جستجوي قرار گرفتن تحت كنترل هويتها و ذهنيتهاي خود هستند و ادعا ميكنند گروههاي مسلطگر اجتماعي اين موقعيت را از آنها دريغ كردهاند» «نقل از شولتن،1386، ص33».
نهضت سياستهاي هويتي در بر گيرنده طيف وسيعي از زنان، سياهپوستان و گروههاي اقليت ديگري است كه به انحصارطلبي در روانشناسي نوين معترضند. آنها ادعا ميكنند روانشناسي نوين در بررسي ماهيت انسان صرفا به سفيدپوستان، مذكرها، اروپاييان و آمريكا متمركز شده و بخش قابل توجهي از گروهها و نژادها را ناديده گرفته است. در واقع طرفداران اين نهضت از تبعيض در تاريخ روانشناسي نوين سخن ميگويند. سخن گفتن از تبعيض در تاريخ روانشناسي نوين در واقع به چالش كشيدن بسياري از دستاوردهاي آن نيز هست و مسلما روانشناسي نوين براي مبرا كردن خود از اين اتهام بايد ادله كافي ارائه كند.
مردسالاري در روانشناسي
با تورق در تاريخ علم در چند قرن اخير ميتوان به اين نكته پي برد كه در بسياري از مجامع علمي غرب حق مشاركت زنان در تحولات علمي به رسميت شناخته نميشد و در بسياري از رشتهها و مقاطع تحصيلي براي زنان محدوديتهاي جدي اعمال شده است.
براي مثال با وجود اينكه دانشگاه هاروارد در سال 1636 تأسيس شده است تا سالهاي دهه 1930 زنان حق حضور در اين دانشگاه را براي تحصيل نداشتند. در نظر گرفتن زن به عنوان جنس دوم، برتري ذهني مردان نسبت به زنان، انعطافپذيري و تغييرپذيري شخصيت مردان در برابر انعطافناپذيري شخصيت زنان همگي از جمله دلايلي بود كه موجب شده بود بسياري از زنان انديشمند و خلاق از فعاليتهاي علمي محروم شوند.
در واقع چنين فضايي و اعمال چنان محدوديتهايي به افسانه برتري مردانه در تاريخ علم جنبه واقعيت ميبخشد. هرچند در شكلگيري و تحكيم افسانه برتري مردانه نبايد نقش برخي از دانشمندان همچون داروين هال و ادوارد كلارك را ناديده گرفت.
افسانه برتري مردانه را به وضوح ميتوان در تاريخ روانشناسي نوين مشاهده كرد. با وجود اينكه امروز، بخش قابل توجهي از فارغالتحصيلان رشته روانشناسي در مقاطع مختلف را زنان تشكيل ميدهند ولي چنين فضايي در سالهاي نخستين شكلگيري روانشناسي نوين مشاهده نميشود. با وجود گذشت20 سال از آغاز شكلگيري روانشناسي نوين تصور روانشناس شدن زن موضوعي دشوار بود و به همين دليل بندرت ميتوان دستاوردهاي زنان در روانشناسي نوين را مشاهده كرد.
با آغاز قرن بيستم جو حاكم تغيير كرد و فضا به نفع زنان در حال دگرگون شدن بود. در اين ميان تلاش افرادي همچون كتل را نبايد فراموش كرد كه به روانشناسان مرد نسبت به «ترسيم خط جنسي» در روانشناسي هشدار ميداد.
فعاليتهاي زنان روانشناس
هرچند براي مدت زماني طولاني از حضور زنان روانشناس در سمتهاي دانشگاهي ممانعت به عمل ميآمد ولي چنين محدوديتهايي مانع از فعاليتهاي زنان روانشناس در كلينيكها و نهادهاي غيردانشگاهي نشد. در واقع هرچند به دليل فضاي مردسالارانه در مجامع روانشناسي، حضور زنان در عرصه پژوهش و تدريس كمرنگ بود ولي فعاليتهاي زنان دانشمند در رشتههاي كاربردي همچون روانشناسي باليني، مشاوره و روانشناسي آموزشگاهي موجب شد كه خدمات ماندگاري از آنان در تاريخ روانشناسي به ثبت برسد.
از سوي ديگر در تدوين و كاربرد آزمونهاي روانشناختي نقش زنان روانشناس همچون فلورسن ال. گوديناف كه آزمون نقاشي آدمك را تهيه كرده قابل توجه است.
با وجود ادعاهاي طرفداران روانشناسي نوين مبني بر عموميت داشتن نتايج آزمايشگاهي، زنان و اقليتها همواره به دليل تعصب و تبعيضها كمتر مورد توجه قرار ميگرفتند. چنين فضايي موجب شكلگيري سياستهاي هويتي شد
با وجود اين، همچنان فضا عليه زنان روانشناس بود و فعاليتهاي كاربردي از آن جهت كه در اختيار زنان روانشناس قرار گرفته بود فعاليتهاي كماهميت و حقيرانه توصيف ميشد. در يك كلام گويا نگاه تبعيضآميز جنسيتي به زنان در تاريخ روانشناسي نوين موجب شد نقش موثر آنها در تحولات روانشناسي نوين ناديده گرفته شود.
جايگاه زنان در روانشناسي امروز
با آغاز دهه 1970 فضا به نفع زنان روانشناسي تغيير كرد و بسياري از تاريخنويسان در ادبيات روانشناسي نوين جايگاهي خاص براي آنان درنظر گرفتند. هرچند چنين تغييري در كنار ديگر تحولات و اصلاحات را بايد به فال نيك گرفت ولي همچنان در عمل ميتوان به طور ملموس برخي نابرابريها را مشاهده كرد.
هنوز هم بخش وسيعي از اعضاي هيات علمي دانشگاهها را مردان در اختيار دارند و اين امر به خودي خود نشان ميدهد همچنان اقدامات لازم براي ايجاد فرصتهاي برابر براي پيشرفت صورت نگرفته است.تبعيض و نگاه دوگانه را ميتوان در سوگيريهاي جنسي درباره پژوهشهاي علوم رفتاري و پزشكي زيستي نيز مشاهده كرد.
با وجود اين، بسياري معتقدند ميتوان چنين سوگيري و تبعيضهايي را كم يا رفع كرد و به آينده زنان روانشناس خوشبين بود؛ چنانكه فلورنس دنمارك مينويسد: «روانشناسي ما بايد ديدگاهها و تجارب زنان را نمايان سازد. همچنين بايد زنان و ديگر گروههايي را كه كم معرفي شدهاند به مقامهاي كليدي، جايي كه ميتوانند بر جهتگيري روانشناسي تاثير بگذارند، ارتقا دهد... از كلاس درس گرفته تا آزمايشگاه و امور (درمانگاهي) بايد روانشناسي را زنانهتر سازيم» «نقل از شولتز، 1386 ص574».
زنان روانشناس
هرچند تاريخ روانشناسي نوين، صبغه مردسالارانه به خود گرفته است؛ با وجود اين، برخي زنان روانشناس دستاوردها و مطالعات برجستهاي را در قلمرو روانشناسي پديد آوردهاند كه باعث ماندگاري نام آنها در تاريخ روانشناسي نوين شده است.
بدون شك كسي نميتواند به مطالعه سنت روانتحليلي بپردازد و كارن هورناي را كه از نخستين فمينيستهاي قرن 20 است، ناديده بگيرد. در اين ميان، ما به بررسي كارنامه علمي دو روانشناس زن مطرح در قرن 20 خواهيم پرداخت.
هلن برفورد تامپسون وولي (1947-1874)
تامپسون در خانوادهاي پرورش يافت كه همه اعضاي آن در حمايت از انديشه آموزش و پرورش براي زنان تلاش ميكردند. تامپسون پس از اخذ مدرك دكتراي خود از دانشگاه شيكاگو، به مديريت آزمايشگاه روانشناسي كالج مونت هوليوك در ماساچوست منصوب شد. در طول دوران پژوهش، بخشي از مطالعات خود را روي «تاثيرات نيروي كار كودك» متمركز كرد و همين مساله موجب شد تغييراتي در قوانين كار پديد آورد.
از سوي ديگر، تامپسون برداشت دارويني را مبني بر اينكه زنان بر مبناي زيستشناختي پستتر از مردان هستند، مورد مطالعه و آزمايش قرار داد. دادههاي حاصل از اين مطالعه نشان ميداد كه تفاوتهاي ميان مردان و زنان بيش از آنكه مبتني بر تعيينكنندههاي زيستشناختي باشد، معلول عوامل اجتماعي و محيطي است. چنين برداشت متفاوتي چندان مورد استقبال مجامع روانشناسي واقع نشد و برخي وي را متهم به «ارائه تفسيري زنگرا » كردند و نتايج پژوهش وي را به دليل سوگيري آن، فاقد وجاهت علمي دانستند.
لتا استتر هالينگورث (1939-1886)
هالينگورث كه از دانشگاه بنراسكا فارغالتحصيل شده بود، به دليل جو حاكم اجازه نيافت در دانشگاه تدريس كند. با وجود اين، وي تحقيقات گستردهاي را در مورد فرضيه تغييرپذيري و برداشتهاي مربوط به پست بودن زن انجام داد. فرضيه تغييرپذيري بر اين اصل مبتني بود كه زنان به دليل همگونتر بودن نسبت به مردان تغييرپذيري كمتري را نشان ميدهند.
همين مساله بهانهاي بود براي اينكه مردان از فرصتهاي شغلي و آموزشي گوناگون نسبت به زنان برخوردار باشند. هالينگورث با پژوهشهاي خود، چنين فرضيه و برداشتي را به چالش كشيد.
از سوي ديگر، هالينگورث اين نگاه را كه غريزه مادري براي مادران امري ذاتي است، مورد ترديد قرار داد. از ابتكارات هالينگورث ابداع اصطلاح كودكان سرآمد «Gifted» است كه در روانشناسي باليني، پرورشي و آموزشگاهي به كار ميرود. با وجود پژوهشهاي گسترده هيچگاه حمايت مالي كافي از مطالعات وي به عمل نيامد.
جام جم آنلاين: پديد آمدن اصطلاح سياستهاي هويتي «Identity Politics» ريشه در انحصارطلبي ، تبعيضها و تعصباتي دارد كه بوضوح ميتوان آنها را در پشت چهره علمي روانشناسي نوين مشاهده كرد.
هرچند روانشناسي نوين پسوند علمي بودن را يدك ميكشد و مدعي است نتايج پژوهشها و مطالعات به دست آمده در اين قلمرو قابل تعميم به شرايط مشابه است اما گروههاي وسيعي از زنان، سياهپوستان و اقليتهاي مختلف به چنين ادعايي با ديده ترديد مينگرند و معترض هستند. شكلگيري چنين اعتراضاتي طرفداران روانشناسي نوين را با چالشي جديد مواجه كرده است.
سياستهاي هويتي
تاريخ روانشناسي نوين عرصه رقابت و تضارب مكتبها و انديشههاي مختلف روانشناساني است كه تلاش كردهاند رفاه و سلامت رواني را براي حيات انسان به ارمغان آورند. با وجود تكثر و تفاوتهاي موجود در آرا و روشهاي روانشناسان، نقاط مشتركي را نيز ميتوان براي آنها در نظر گرفت كه در ابتداي امر شايد چندان قابل توجه و محل تأمل نباشند ولي با اندك دقتي ميتوان همين نقاط مشترك را به عنوان يك مساله مهم و قابل بحث مطرح كرد.
تقريباً جز مواردي معدود، همه روانشناسان مطرح طي يك قرن اخير مردان سفيدپوستي بودند كه زادگاهشان كشورهاي اروپايي يا ايالات متحده بوده است. در عين حال در بيشتر آزمايشها مرداني مورد سنجش قرار ميگرفتند كه سفيدپوست بودند، هرچند بيشتر آزمايشكنندگان ادعا ميكردند نتايج اين آزمايشها قابل تعميم بوده و در انحصار جنس يا نژاد خاصي نيست.
با وجود ادعاهاي طرفداران روانشناسي نوين مبني بر عموميت داشتن نتايج آزمايشگاهي، زنان و اقليتها همواره به دليل تعصب و تبعيضها كمتر مورد توجه قرار ميگرفتند. چنين فضايي موجب شكلگيري اصطلاحي تحت عنوان سياستهاي هويتي«Identity Politics» شده است.
سياستهاي هويتي در واقع سياستهايي است كه «بر پايه تجربيات خاص زندگي افرادي است كه در جستجوي قرار گرفتن تحت كنترل هويتها و ذهنيتهاي خود هستند و ادعا ميكنند گروههاي مسلطگر اجتماعي اين موقعيت را از آنها دريغ كردهاند» «نقل از شولتن،1386، ص33».
نهضت سياستهاي هويتي در بر گيرنده طيف وسيعي از زنان، سياهپوستان و گروههاي اقليت ديگري است كه به انحصارطلبي در روانشناسي نوين معترضند. آنها ادعا ميكنند روانشناسي نوين در بررسي ماهيت انسان صرفا به سفيدپوستان، مذكرها، اروپاييان و آمريكا متمركز شده و بخش قابل توجهي از گروهها و نژادها را ناديده گرفته است. در واقع طرفداران اين نهضت از تبعيض در تاريخ روانشناسي نوين سخن ميگويند. سخن گفتن از تبعيض در تاريخ روانشناسي نوين در واقع به چالش كشيدن بسياري از دستاوردهاي آن نيز هست و مسلما روانشناسي نوين براي مبرا كردن خود از اين اتهام بايد ادله كافي ارائه كند.
مردسالاري در روانشناسي
با تورق در تاريخ علم در چند قرن اخير ميتوان به اين نكته پي برد كه در بسياري از مجامع علمي غرب حق مشاركت زنان در تحولات علمي به رسميت شناخته نميشد و در بسياري از رشتهها و مقاطع تحصيلي براي زنان محدوديتهاي جدي اعمال شده است.
براي مثال با وجود اينكه دانشگاه هاروارد در سال 1636 تأسيس شده است تا سالهاي دهه 1930 زنان حق حضور در اين دانشگاه را براي تحصيل نداشتند. در نظر گرفتن زن به عنوان جنس دوم، برتري ذهني مردان نسبت به زنان، انعطافپذيري و تغييرپذيري شخصيت مردان در برابر انعطافناپذيري شخصيت زنان همگي از جمله دلايلي بود كه موجب شده بود بسياري از زنان انديشمند و خلاق از فعاليتهاي علمي محروم شوند.
در واقع چنين فضايي و اعمال چنان محدوديتهايي به افسانه برتري مردانه در تاريخ علم جنبه واقعيت ميبخشد. هرچند در شكلگيري و تحكيم افسانه برتري مردانه نبايد نقش برخي از دانشمندان همچون داروين هال و ادوارد كلارك را ناديده گرفت.
افسانه برتري مردانه را به وضوح ميتوان در تاريخ روانشناسي نوين مشاهده كرد. با وجود اينكه امروز، بخش قابل توجهي از فارغالتحصيلان رشته روانشناسي در مقاطع مختلف را زنان تشكيل ميدهند ولي چنين فضايي در سالهاي نخستين شكلگيري روانشناسي نوين مشاهده نميشود. با وجود گذشت20 سال از آغاز شكلگيري روانشناسي نوين تصور روانشناس شدن زن موضوعي دشوار بود و به همين دليل بندرت ميتوان دستاوردهاي زنان در روانشناسي نوين را مشاهده كرد.
با آغاز قرن بيستم جو حاكم تغيير كرد و فضا به نفع زنان در حال دگرگون شدن بود. در اين ميان تلاش افرادي همچون كتل را نبايد فراموش كرد كه به روانشناسان مرد نسبت به «ترسيم خط جنسي» در روانشناسي هشدار ميداد.
فعاليتهاي زنان روانشناس
هرچند براي مدت زماني طولاني از حضور زنان روانشناس در سمتهاي دانشگاهي ممانعت به عمل ميآمد ولي چنين محدوديتهايي مانع از فعاليتهاي زنان روانشناس در كلينيكها و نهادهاي غيردانشگاهي نشد. در واقع هرچند به دليل فضاي مردسالارانه در مجامع روانشناسي، حضور زنان در عرصه پژوهش و تدريس كمرنگ بود ولي فعاليتهاي زنان دانشمند در رشتههاي كاربردي همچون روانشناسي باليني، مشاوره و روانشناسي آموزشگاهي موجب شد كه خدمات ماندگاري از آنان در تاريخ روانشناسي به ثبت برسد.
از سوي ديگر در تدوين و كاربرد آزمونهاي روانشناختي نقش زنان روانشناس همچون فلورسن ال. گوديناف كه آزمون نقاشي آدمك را تهيه كرده قابل توجه است.
با وجود ادعاهاي طرفداران روانشناسي نوين مبني بر عموميت داشتن نتايج آزمايشگاهي، زنان و اقليتها همواره به دليل تعصب و تبعيضها كمتر مورد توجه قرار ميگرفتند. چنين فضايي موجب شكلگيري سياستهاي هويتي شد
با وجود اين، همچنان فضا عليه زنان روانشناس بود و فعاليتهاي كاربردي از آن جهت كه در اختيار زنان روانشناس قرار گرفته بود فعاليتهاي كماهميت و حقيرانه توصيف ميشد. در يك كلام گويا نگاه تبعيضآميز جنسيتي به زنان در تاريخ روانشناسي نوين موجب شد نقش موثر آنها در تحولات روانشناسي نوين ناديده گرفته شود.
جايگاه زنان در روانشناسي امروز
با آغاز دهه 1970 فضا به نفع زنان روانشناسي تغيير كرد و بسياري از تاريخنويسان در ادبيات روانشناسي نوين جايگاهي خاص براي آنان درنظر گرفتند. هرچند چنين تغييري در كنار ديگر تحولات و اصلاحات را بايد به فال نيك گرفت ولي همچنان در عمل ميتوان به طور ملموس برخي نابرابريها را مشاهده كرد.
هنوز هم بخش وسيعي از اعضاي هيات علمي دانشگاهها را مردان در اختيار دارند و اين امر به خودي خود نشان ميدهد همچنان اقدامات لازم براي ايجاد فرصتهاي برابر براي پيشرفت صورت نگرفته است.تبعيض و نگاه دوگانه را ميتوان در سوگيريهاي جنسي درباره پژوهشهاي علوم رفتاري و پزشكي زيستي نيز مشاهده كرد.
با وجود اين، بسياري معتقدند ميتوان چنين سوگيري و تبعيضهايي را كم يا رفع كرد و به آينده زنان روانشناس خوشبين بود؛ چنانكه فلورنس دنمارك مينويسد: «روانشناسي ما بايد ديدگاهها و تجارب زنان را نمايان سازد. همچنين بايد زنان و ديگر گروههايي را كه كم معرفي شدهاند به مقامهاي كليدي، جايي كه ميتوانند بر جهتگيري روانشناسي تاثير بگذارند، ارتقا دهد... از كلاس درس گرفته تا آزمايشگاه و امور (درمانگاهي) بايد روانشناسي را زنانهتر سازيم» «نقل از شولتز، 1386 ص574».
زنان روانشناس
هرچند تاريخ روانشناسي نوين، صبغه مردسالارانه به خود گرفته است؛ با وجود اين، برخي زنان روانشناس دستاوردها و مطالعات برجستهاي را در قلمرو روانشناسي پديد آوردهاند كه باعث ماندگاري نام آنها در تاريخ روانشناسي نوين شده است.
بدون شك كسي نميتواند به مطالعه سنت روانتحليلي بپردازد و كارن هورناي را كه از نخستين فمينيستهاي قرن 20 است، ناديده بگيرد. در اين ميان، ما به بررسي كارنامه علمي دو روانشناس زن مطرح در قرن 20 خواهيم پرداخت.
هلن برفورد تامپسون وولي (1947-1874)
تامپسون در خانوادهاي پرورش يافت كه همه اعضاي آن در حمايت از انديشه آموزش و پرورش براي زنان تلاش ميكردند. تامپسون پس از اخذ مدرك دكتراي خود از دانشگاه شيكاگو، به مديريت آزمايشگاه روانشناسي كالج مونت هوليوك در ماساچوست منصوب شد. در طول دوران پژوهش، بخشي از مطالعات خود را روي «تاثيرات نيروي كار كودك» متمركز كرد و همين مساله موجب شد تغييراتي در قوانين كار پديد آورد.
از سوي ديگر، تامپسون برداشت دارويني را مبني بر اينكه زنان بر مبناي زيستشناختي پستتر از مردان هستند، مورد مطالعه و آزمايش قرار داد. دادههاي حاصل از اين مطالعه نشان ميداد كه تفاوتهاي ميان مردان و زنان بيش از آنكه مبتني بر تعيينكنندههاي زيستشناختي باشد، معلول عوامل اجتماعي و محيطي است. چنين برداشت متفاوتي چندان مورد استقبال مجامع روانشناسي واقع نشد و برخي وي را متهم به «ارائه تفسيري زنگرا » كردند و نتايج پژوهش وي را به دليل سوگيري آن، فاقد وجاهت علمي دانستند.
لتا استتر هالينگورث (1939-1886)
هالينگورث كه از دانشگاه بنراسكا فارغالتحصيل شده بود، به دليل جو حاكم اجازه نيافت در دانشگاه تدريس كند. با وجود اين، وي تحقيقات گستردهاي را در مورد فرضيه تغييرپذيري و برداشتهاي مربوط به پست بودن زن انجام داد. فرضيه تغييرپذيري بر اين اصل مبتني بود كه زنان به دليل همگونتر بودن نسبت به مردان تغييرپذيري كمتري را نشان ميدهند.
همين مساله بهانهاي بود براي اينكه مردان از فرصتهاي شغلي و آموزشي گوناگون نسبت به زنان برخوردار باشند. هالينگورث با پژوهشهاي خود، چنين فرضيه و برداشتي را به چالش كشيد.
از سوي ديگر، هالينگورث اين نگاه را كه غريزه مادري براي مادران امري ذاتي است، مورد ترديد قرار داد. از ابتكارات هالينگورث ابداع اصطلاح كودكان سرآمد «Gifted» است كه در روانشناسي باليني، پرورشي و آموزشگاهي به كار ميرود. با وجود پژوهشهاي گسترده هيچگاه حمايت مالي كافي از مطالعات وي به عمل نيامد.