PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : هویت جنسیتی



amir26arak
05-03-2011, 03:30 PM
مهم‌ترین نظریه‌ها درباره هویت‌ جنسیتی، نظریه فروید و چودروف است.

فروید یادگیری تفاوت‌های جنسی کودکان و خردسالان را بر اساس داشتن یا نداشتن آلت تناسلی می‌دانست. فروید تأکید می‌کند که تنها تمایزات کالبدشناختی نیستند که اهمیت دارند؛ داشتن یا نداشتن آلت تناسلی نشان‌دهنده مردانگی یا زنانگی است. در مرحله اودیپی، پسر احساس می‌کند که انضباط و استقلالی که پدرش از او می‌خواهد او را تهدید می‌کند و خیال می‌کند که پدر می‌خواهد آلت تناسلی او را قطع کند، یعنی او را اخته کند. پسر تا اندازه‌ای آگاهانه، اما بیشتر در سطح ناخودآگاه پدر را به عنوان رقیبی برای مهر مادرش می‌شناسد. با سرکوب احساسات جنسی نسبت به مادر، و پذیرش پدر به عنوان موجودی برتر، پسر خود را پدر همانند می‌داند و از هویت مردانه خود آگاه می‌شود. پسر عشق خود را نسبت به مادرش از ترس ناخودآگاه اخته‌شدن توسط پدر رها می‌کند.

از سوی دیگر، دخترها از نداشتن آلت رنج می‌برند و به همین دلیل به پسرها حسادت می‌ورزند، زیرا فاقد اندام آشکاری هستند که پسرها را از آن‌ها متمایز می‌سازد. ارزش مادر در نظر دختر خردسال کاهش می‌یابد زیرا می‌بیند که او هم فاقد آلت رجولیت بوده و قادر به تأمین آن نیست. هنگامی که دختر خود را با مادر همانند می‌شمارد، نگرشی تسلیم‌طلبانه را که به شناخت جنس دوم بودن همراهست، می‌پذیرد.

با پایان یافتن مرحله اودیپ، کودک یاد گرفته است که احساسات جنسی عاشقانه‌اش را سرکوب یا پنهان کند. به نظر فروید، دوره زمانی که از زمان پنج‌سالگی تا پایان بلوغ، فعالیت‌های جنسی به طور موقت ترک می‌شوند، تا زمانی که دگرگونی‌های زیستی مربوط به دوره بلوغ و آغاز دوره نوجوانی میل جنسی عاشقانه را دوباره فعال می‌سازد. به همین دلیل، در این دوره، کودک به هم‌جنسان بیشتر توجه می‌کند و این دوستان هم‌جنس بیشترین اهمیت را در زندگی او دارند.

کودکی که فروید ترسیم کرد قطعا یک پسر بود و به همین دلیل در شرح رشد جنسی دختران با دشواری‌هایی روبرو شد.[۱]



نظریه چودروف

نانسی چودروف (۱۹۴۴-) روان‌کاو و جامعه‌شناس آمریکایی، نظریه‌های سنتی روابط ابژگانی و روایت فرویدی رشد هویت جنسیتی را بازنگری کرد. او نظریات خود را برپایه کارهای کارن هورنی و ملانی کلاین بنا نهاد. تمرکز بحث چودوروف در کتاب بازتولید مادرانگی (۱۹۷۸) از پدر و عقده اودیپ به مادر و مرحله پیشااودیپی منتقل شده است. او می‌نویسد «نفس زنان بیش‌تر در رابطه و درگیر مراودات مرزی (یعنی جدایی و پیوند) است، و نفس مردان بیش‌تر با فاصله سر و کار دارد و مبتنی بر مرزهای محافظت شدهٔ راسخ و انگار پیوند خود-دیگری است.» [۲]


او یکی از مهم‌ترین عوامل سلطه مردانه را این می‌داند که پرورش کودکان برعهده مادر است. چرا که زنانی که مادر می‌شوند و (مردانی که مادر - پرورش دهنده کودک - نمی‌شوند) دخترانی به وجود می‌آورند که میل به مادر بودن و پرورش‌دهندگی دارند و پسرهایی به وجود می‌آورند که مردانگی برایشان به معنای برتری مردانه است و ظرفیت‌ها و نیازهای پرورش‌دهندگی در آنها سرکوب و محدود می‌شود. بنابراین نابرابری جنسی امری جامعه‌شناسانه و روان‌شناسانه محسوب می‌شود نه امری «طبیعی» و زیست‌شناسانه. که در هر نسل بازتولید می‌شود. نتیجه اجتماعی این رویکرد، سازمان‌دهی وظایف والدین به گونه‌ای است که بخش اصلی این وظایف میان زنان و مردان تقسیم شود[۲].

چودروف بیشتر از آن‌که با نظریه فروید موافقت داشته باشد، با نویسندگان آثار روان‌کاوی جدید هم‌عقیده است که معتقدند یادگیری احساس مذکر یا مؤنث بودن یکی از نخستین تجربیاتی است که از دلبستگی کودک به پدر و مادرش ناشی می‌شود. فروید، پدر را به عنوان عامل منضبط‌کننده در نظر گرفته بود، در حالی که چودروف بر اهمیت مادر تأکید می‌کند. کودکان گرایش به درگیری عاطفی با مادر دارند، چون مادر به سادگی مهم‌ترین تأثیر را در مرحله اولیه زندگی آن‌ها دارد. این دلبستگی، برای به دست آوردن یک حس جداگانه از خود باید در مرحله‌ای گسسته شود، لازم است کودک وابستگی نزدیک کم‌تری با مادر داشته باشد.

چودروف استدلال می‌کند که این فرایند گسستگی که فروید آن را تحت عنوان مرحله انتقالی اودیپ توصیف کرده است، برای پسران و دختران به شیوه‌ای متفاوت رخ می‌دهد. برخلاف پسران، دختران همچنان به مادر نزدیک می‌مانند، برای مثال، می‌توانند همچنان او را در آغوش بگیرند، ببوسند و در کارها او را الگو و سرمشق قرار دهند یا از او تقلید نمایند. دختر کوچک برای مدتی طولانی‌تر از پسر به مادرش وابسته می‌ماند، از آن‌جا که گسستگی شدید و ناگهانی از مادر وجود ندارد، دختر و بعداً زنی بزرگسال ادراکی از خود دارد که بیشتر با دیگران استمرار می‌یابد. هویت او بیشتر احتمال دارد که با هویت دیگری آمیخته و یا وابسته به هویت دیگری باشد: نخست مادرش و سپس یک مرد. به نظر چودروف، این امر گرایش به تولید ویژگی‌های حساسیت و شفقت عاطفی و باز تولید آن‌ها در میان نسل‌ها در زنان دارد.

پسرها حس آگاهی از خود را از طرق در تندروانه‌تر نزدیکی نخستین‌شان با مادر به دست می‌آورد و ادراکشان از ویژگی‌های مردانه با دختران متفاوت است. به همین دلیل، پسرها در برخورد با دیگران مهارت چندانی ندارند؛ آن‌ها به شیوه‌های تحلیلی‌تری به جهان می‌نگرند، آن‌ها دید فعال‌تری به زندگی‌شان دارند، و به پیشرفت و بردن بیشتر اهمیت می‌دهند؛ اما توانایی خود را برای درک احساسات خود و دیگران سرکوب کرده‌اند.

در نظر چودروف، ویژگی‌های مردانه به عنوان از دست دادن دلبستگی نزدیک مستمر نسبت به مادر و در حقیقت نوعی فقدان در نظر گرفته می‌شود؛ به همین دلیل نقطه مقابل نظریه فروید است. هویت مردانه، در نظر چودروف از طریق جدایی شکل می‌گیرد. بدین‌سان مردان به طور ناخودآگاه در زندگی احساس می‌کنند که اگر در روابط عاطفی نزدیک با دیگران درگیر شوند، هویتشان به خطر می‌افتد. از سوی دیگر، زنان عکس آن را احساس می‌کنند؛ فقدان رابطه عاطفی برای زنان، احترام به نفس ایشان را تهدید می‌کند. این الگوها به علت نقش اساسی که زنان در اجتماعی شدن اولیه کودکان بازی می‌کنند، از نسلی به نسل دیگر انتقال پیدا می‌کنند. زنان احساسات خود را اساساً بر حسب روابط بیان و تعریف می‌کنند. مردان این نیازها را سرکوب کرده‌اند، و نگرش عملی‌تر نسبت به جهان اتخاذ نموده‌اند.

کار چودروف در زمان خود با انتقادات گوناگون روبه‌رو شد. برای مثال جنت سایزر گفته است که چودروف مبارزات زنان را تبیین نکرده است. به گفته سایزر، زنان بیش از آن چه چودروف گفته است پیچیده، مختلط و متناقض هستند. سایزر استدلال می‌کند که، ویژگی‌های زنانه ممکن است احساس پرخاشگری را پنهان کند.

اندیشه‌های چودروف با وجود محدودیت‌شان دارای اهمیت هستند. آن‌ها منشأ ناتوانی مردان در بیان احساسات را نشان می‌دهند؛ و این که چطور می‌توانند دشواری مردان را در آشکار ساختن احساسات عاطفی درک کرد.
[ویرایش] پانویس

↑ ۱٫۰ ۱٫۱ فرهنگ اندیشه انتقادی، از روشنگری تا پسامدرنیته - مدخل «فروید» نوشته دیوید میسی
↑ ۲٫۰ ۲٫۱ فرهنگ اندیشه انتقادی، از روشنگری تا پسامدرنیته - مدخل «چودوراو. نانسی»، از گلینیس کار