Borna66
05-02-2009, 11:10 PM
چکيده: سخن گفتن از مديريت اسلامي مسبوق بر بحث از «علم ديني» است. در سالهاي اخير بحث پيرامون اين مفهوم که تعبير ديگر آن «علم بومي» است، رونق فراوان يافته است. بحث از علم و دين و رابطهي اين دو با هم، قدمتي بسيار دارد.
در يک نگاه کلان، ميتوان رويکردها به علم ديني و مديريت اسلامي را به سه رويکرد اصلي تقسيم کرد:
الف) رويکرد استنباطي که از آن تحت عنوان «دينشناسي دائره المعارفي» نيز ياد ميکنند و براساس اين رويکرد، در يک نگاه، دين مشتمل بر همهي جزئيات است و براي استنباط آنها بايد کوشيد. در نگاه ديگر، فراهم آوردن علم ديني مستلزم استخراج اصول و کليات آن از متون ديني است.
ب) رويکرد تهذيبي و تکميل علوم موجود با نگاه امضايي که در تاريخ اسلام سابقه دارد و نوعي تطبيق خام و البته تکلفآميز يافتههاي علمي با متون ديني است که اشکالات خاص خود را نيز در بر دارد.
ج) رويکرد تأسيسي که با تأمل در مفروضات پيشيني علوم و تغيير آنها براساس آموزههاي ديني به دست ميآيد. براساس اين رويکرد، بحث دربارهي علوم انساني اسلامي در گرو آن است که بتوان قسمت هايي از انديشهي اسلامي را به منزلهي پشتوانهي متافيزيکي براي تحقيق در علوم انساني به کار گرفت تا علم ديني به اين معنا موجوديتي يکپارچه يابد.
سير علوم انساني نوين که مبدأ و مرجع فعلي آن غرب است، بسيار تأملانگيز است. غربيان تلاش کردهاند علوم انساني خود را بر مباني متافيزيکي خودشان استوار سازند. نگاه ويژهي آنها به هستي و انسان، تمايز بين ماده و روح، شناختشناسي و نيز انحصار روشهاي شناخت بشر به تجربه و حس و ناديده انگاشتن راههاي ديگر...، علوم انسانياي را پديد آورده است که صبغهي تجربهگرايانه دارد و با علوم ديگر از آن سرزمينها هم زبان است.
به اعتقاد صاحب اين قلم، اگر بخواهيم سخن از علوم انساني اسلامي و به تبع آن مديريت اسلامي به ميان آوريم ـ که بايد سخن بگوييم و اصول و مباني مفتح و غير مفتح بسياري در مجموعه معارف و انديشههاي مسلمين وجود دارد که بايد کاويده شود ـ بايد علوم انساني جديد ـ که محصول خرد جمعي بشر غربي با مباني خاص خود است ـ در چهار محور اساسي زير در چارچوب جهانبيني اسلامي مورد «باز تفسير» قرار گيرد:
1. هستيشناسي اسلامي: نگرش توحيدي اسلام به هستي و واقعيات فيزيکي و متافيزيکي و مراتب و سطوح آن اعم از مراتب و سطوح مادي و معنوي، بايد به طور عميق و دقيق بررسي شود و در ميان دانشپژوهان و دانشمندان نفوذ يابد.
2. معرفتشناسي اسلامي: نگرش معرفتشناسي کلانگارانه و توحيدي اسلام نسبت به واقعيات و علم به واقعيات، به ويژه پديدارهاي انساني ـ که موضوع تحقيق در علوم انساني است ـ کيفيت معرفت، ساختارشناسي واقعيت و الگوهاي فهم و نيز انواع شناخت بشري اعم از «شناخت تجربي»، «شناخت عقلاني»، «شناخت شهودي» و «شناخت وحياني» مورد توجه قرار گيرد.
3. انسانشناسي اسلامي: انسان اسلام بايد مورد شناسايي دقيق و عميق قرار گيرد. تعريف انسان و ماهيت او، ويژگيهاي انسان و ابعاد مختلف وجودي او از ديدگاه اسلامي مورد بررسي و تجزيه و تحليل قرار گيرد. تعريف انسان در غرب با تعريف انسان در اسلام کاملاً متفاوت است. 4. روششناسي اسلامي: روش تحقيق مناسب در علوم انساني و رشتههاي مختلف آن با توجه به جنبههاي مختلف رفتار آدمي و روابط و مناسبات آدميان با يکديگر و آثار و نهادهاي ناشي از رفتارهاي فردي و جمعي در روابط انسانها و نيز ابعاد مختلف وجودي انسان براساس بينش اسلامي انتخاب شود و تنها به تجربه ـ که يکي از شناختهاي بشري و روشهاي تحقيق است ـ بسنده نگردد.
چهار محور کلان فوق که به عنوان پيشفرضهاي متافيزيکي در علوم انساني تأثيرگذار شوند، علوم انساني اسلامي را ممکن و ميسر خواهند کرد. در اين صورت، هدف از کسب علم نيز الهي خواهد بود و فعاليت علمي، فعاليت ديني و عبادت شمرده خواهد شد و آدمي به خدا نزديک و نزديکتر ميشود. در نتيجه کاربردهاي علمي و نتايج پژوهشهاي علمي هم در جهت مصالح بشريت سوگيري خواهند داشت و جامعهي انساني مسير سعادت را خواهد پيمود.
اين نکته شايان ذکراست که هشدارهاي جدي امام راحل پس از پيروزي انقلاب اسلامي مبني بر اسلامي کردن دانشگاهها و دغدغههاي حکيمانهي مقام معظم رهبري در اين باره دو روي ظاهري و باطني دارد. دانشگاههاي ما پس از انقلاب در بعد ظاهري در اسلامي شدن تلاش کرده و عمدتاً موفق بودهاند. اما روي ديگر اين سکه، بعد باطني آن است. مراد از بعد باطني، محتواي متون درسي و مباني آنها و پيشفرضهاي مقبول در علوم و جهتگيريهاي کاربردي آن است. اين اقدام، که از آن تحت عنوان «انقلاب فرهنگي» نيز ياد ميشود، هنوز به وقوع نپيوسته است. اين کار همتي پويا و طولاني همراه با گامهاي درست ميطلبد. اجتهاد علمي لازمهي محيطهاي علمي و دانشگاهي است و براي دستيابي آن به تعبير مقام معظم رهبري، دو عنصر «قدرت علمي» و «جرأت علمي» ضروري است. هم بايد با هوش وافر، به دنبال ذخيرهي علمي لازم و مجاهدت فراوان براي يادگيري بود و هم بايد براي تقويت بنيهي علمي کشور و پيشرفت علم و فنآوري، بايد با نوانديشي و نوآوري علمي، خود را از قيد جزميگري تعريفها و نظريههاي علمي القا شده از سوي غرب و دايمي دانستن آنها رهانيد. بايد علاوه بر مصرف کردن فرآوردههاي علمي ديگران، به معني حقيقي کلمه، علم را نيز با روشمندي و ضابطه توليد کرد. لازمهي اين کار، به وجود آمدن خودآگاهي جمعي در محيطهاي علمي نسبت به فرهنگ وارداتي و تحکمآميز غربي است.
در اين نوشتار، پس از بررسي اجمالي سير علوم انساني نوين و تأملي در مباني و پيشفرضهاي آن، سه رويکرد مطرح در علم ديني مورد بررسي و نقد قرار ميگيرد و ديدگاه مختار در اين زمينه، که مبتني بر رويکرد تأسيسي با تأمل در پيشفرضهاي چهارگانه و بازتفسير آنها تشريح ميگردد.
در يک نگاه کلان، ميتوان رويکردها به علم ديني و مديريت اسلامي را به سه رويکرد اصلي تقسيم کرد:
الف) رويکرد استنباطي که از آن تحت عنوان «دينشناسي دائره المعارفي» نيز ياد ميکنند و براساس اين رويکرد، در يک نگاه، دين مشتمل بر همهي جزئيات است و براي استنباط آنها بايد کوشيد. در نگاه ديگر، فراهم آوردن علم ديني مستلزم استخراج اصول و کليات آن از متون ديني است.
ب) رويکرد تهذيبي و تکميل علوم موجود با نگاه امضايي که در تاريخ اسلام سابقه دارد و نوعي تطبيق خام و البته تکلفآميز يافتههاي علمي با متون ديني است که اشکالات خاص خود را نيز در بر دارد.
ج) رويکرد تأسيسي که با تأمل در مفروضات پيشيني علوم و تغيير آنها براساس آموزههاي ديني به دست ميآيد. براساس اين رويکرد، بحث دربارهي علوم انساني اسلامي در گرو آن است که بتوان قسمت هايي از انديشهي اسلامي را به منزلهي پشتوانهي متافيزيکي براي تحقيق در علوم انساني به کار گرفت تا علم ديني به اين معنا موجوديتي يکپارچه يابد.
سير علوم انساني نوين که مبدأ و مرجع فعلي آن غرب است، بسيار تأملانگيز است. غربيان تلاش کردهاند علوم انساني خود را بر مباني متافيزيکي خودشان استوار سازند. نگاه ويژهي آنها به هستي و انسان، تمايز بين ماده و روح، شناختشناسي و نيز انحصار روشهاي شناخت بشر به تجربه و حس و ناديده انگاشتن راههاي ديگر...، علوم انسانياي را پديد آورده است که صبغهي تجربهگرايانه دارد و با علوم ديگر از آن سرزمينها هم زبان است.
به اعتقاد صاحب اين قلم، اگر بخواهيم سخن از علوم انساني اسلامي و به تبع آن مديريت اسلامي به ميان آوريم ـ که بايد سخن بگوييم و اصول و مباني مفتح و غير مفتح بسياري در مجموعه معارف و انديشههاي مسلمين وجود دارد که بايد کاويده شود ـ بايد علوم انساني جديد ـ که محصول خرد جمعي بشر غربي با مباني خاص خود است ـ در چهار محور اساسي زير در چارچوب جهانبيني اسلامي مورد «باز تفسير» قرار گيرد:
1. هستيشناسي اسلامي: نگرش توحيدي اسلام به هستي و واقعيات فيزيکي و متافيزيکي و مراتب و سطوح آن اعم از مراتب و سطوح مادي و معنوي، بايد به طور عميق و دقيق بررسي شود و در ميان دانشپژوهان و دانشمندان نفوذ يابد.
2. معرفتشناسي اسلامي: نگرش معرفتشناسي کلانگارانه و توحيدي اسلام نسبت به واقعيات و علم به واقعيات، به ويژه پديدارهاي انساني ـ که موضوع تحقيق در علوم انساني است ـ کيفيت معرفت، ساختارشناسي واقعيت و الگوهاي فهم و نيز انواع شناخت بشري اعم از «شناخت تجربي»، «شناخت عقلاني»، «شناخت شهودي» و «شناخت وحياني» مورد توجه قرار گيرد.
3. انسانشناسي اسلامي: انسان اسلام بايد مورد شناسايي دقيق و عميق قرار گيرد. تعريف انسان و ماهيت او، ويژگيهاي انسان و ابعاد مختلف وجودي او از ديدگاه اسلامي مورد بررسي و تجزيه و تحليل قرار گيرد. تعريف انسان در غرب با تعريف انسان در اسلام کاملاً متفاوت است. 4. روششناسي اسلامي: روش تحقيق مناسب در علوم انساني و رشتههاي مختلف آن با توجه به جنبههاي مختلف رفتار آدمي و روابط و مناسبات آدميان با يکديگر و آثار و نهادهاي ناشي از رفتارهاي فردي و جمعي در روابط انسانها و نيز ابعاد مختلف وجودي انسان براساس بينش اسلامي انتخاب شود و تنها به تجربه ـ که يکي از شناختهاي بشري و روشهاي تحقيق است ـ بسنده نگردد.
چهار محور کلان فوق که به عنوان پيشفرضهاي متافيزيکي در علوم انساني تأثيرگذار شوند، علوم انساني اسلامي را ممکن و ميسر خواهند کرد. در اين صورت، هدف از کسب علم نيز الهي خواهد بود و فعاليت علمي، فعاليت ديني و عبادت شمرده خواهد شد و آدمي به خدا نزديک و نزديکتر ميشود. در نتيجه کاربردهاي علمي و نتايج پژوهشهاي علمي هم در جهت مصالح بشريت سوگيري خواهند داشت و جامعهي انساني مسير سعادت را خواهد پيمود.
اين نکته شايان ذکراست که هشدارهاي جدي امام راحل پس از پيروزي انقلاب اسلامي مبني بر اسلامي کردن دانشگاهها و دغدغههاي حکيمانهي مقام معظم رهبري در اين باره دو روي ظاهري و باطني دارد. دانشگاههاي ما پس از انقلاب در بعد ظاهري در اسلامي شدن تلاش کرده و عمدتاً موفق بودهاند. اما روي ديگر اين سکه، بعد باطني آن است. مراد از بعد باطني، محتواي متون درسي و مباني آنها و پيشفرضهاي مقبول در علوم و جهتگيريهاي کاربردي آن است. اين اقدام، که از آن تحت عنوان «انقلاب فرهنگي» نيز ياد ميشود، هنوز به وقوع نپيوسته است. اين کار همتي پويا و طولاني همراه با گامهاي درست ميطلبد. اجتهاد علمي لازمهي محيطهاي علمي و دانشگاهي است و براي دستيابي آن به تعبير مقام معظم رهبري، دو عنصر «قدرت علمي» و «جرأت علمي» ضروري است. هم بايد با هوش وافر، به دنبال ذخيرهي علمي لازم و مجاهدت فراوان براي يادگيري بود و هم بايد براي تقويت بنيهي علمي کشور و پيشرفت علم و فنآوري، بايد با نوانديشي و نوآوري علمي، خود را از قيد جزميگري تعريفها و نظريههاي علمي القا شده از سوي غرب و دايمي دانستن آنها رهانيد. بايد علاوه بر مصرف کردن فرآوردههاي علمي ديگران، به معني حقيقي کلمه، علم را نيز با روشمندي و ضابطه توليد کرد. لازمهي اين کار، به وجود آمدن خودآگاهي جمعي در محيطهاي علمي نسبت به فرهنگ وارداتي و تحکمآميز غربي است.
در اين نوشتار، پس از بررسي اجمالي سير علوم انساني نوين و تأملي در مباني و پيشفرضهاي آن، سه رويکرد مطرح در علم ديني مورد بررسي و نقد قرار ميگيرد و ديدگاه مختار در اين زمينه، که مبتني بر رويکرد تأسيسي با تأمل در پيشفرضهاي چهارگانه و بازتفسير آنها تشريح ميگردد.