Borna66
05-02-2009, 02:28 PM
مقدمه:
باور عمومى فقيهان مسلمان بر اين بوده و هست که احکامِ شرعىِ بيان شده از سوى اسلام احکامى ثابت و غير متغيرند که اختصاص به موقعيتى خاص ندارند. يعنى از جهانشمولى کامل برخوردارند. در حاشيه اين باور،نکتهاى از نظر آنان مخفى نمانده و آن وجود برخى احکام متغير و موقعيتى در شريعت است،که در دورهاى خاص اعتبار داشته و با گذشت زمان و تغيير شرايط از درجهى اعتبار ساقط شده است. در دوران معاصر با طرح مسئله ثابت و متغير از سوى استاد مطهرى و»منطقة الفراغ در تشريع« از سوى شهيد سيد محمدباقر صدر و به ويژه »نقش زمان و مکان در اجتهاد«از سوى امام خمينى، فصل تازهاى در اين بحث آغاز و توجه نوينى به جهان شمولى، يا موقعيتى بودن احکام و عناصر دينى پيدا شده است. طرح دقيق اين مسئله بر تفسير روشنى از مفهوم »دين«و تفکيک کاربردهاى مختلف آن، از يک سو و جايگاه عناصر جهانشمول و موقعيتى در دين، و نحوهى ترابط و تأثير و تأثر آنها در هم، از سوى ديگر، متوقف مىباشد.
دين چيست؟
در تفسير »دين« آرا و مطالب گوناگونى از سوى غربيان مطرح شده است(5). تنوع اين تفسيرها به گونهاى است که انديشمندان مغرب زمين را وادار کرده، اعتراف کنند: »اصطلاح دين داراى يک معناى واحد که مورد قبول همه باشد، نيست. بلکه پديدارهاى متعدد فراوانى تحت نام دين گرد مىآيند که به گونهاى با هم ارتباط دارند. ارتباطى که لودويک ويتگنشتاين آن را شباهت خانوادگى(6) مىنامد.«(7)
در تعابير قرآنى »دين« در دو مورد استعمال شده است:
1. هر گونه اعتقاد به قدرت غيبى، چه حق باشد و چه باطل: »لکم دينکم ولى دين«(8).
2. خصوص اديان الهى: »ان الدين عندالله الاسلام«(9).
در اين بحث، توجه ما به همان استعمال دوم لفظ »دين« است، که خاص اديان الهى و داراى سطوح و مراحل مختلفى است:
أ. دين نفس الامرى: آنچه در علم الهى و مشيّت ربانى براى هدايت انسان به سوى رستگارى وجود دارد،دين نفس الامرى است.اين نسخهى رستگارىِ بشر در لوح محفوظ، حقيقتى عينى و واقعيتى ثبوتى است.
ب. دين مُرسَل: آنچه از سوى خداوند متعال براى هدايت انسان به سوى رستگارى به واسطهى رسولان الهى ارسال شده است،»دين مرسل« را تشکيل مىدهد.
ج. دين مکشوف: آنچه از »دين نفس الامرى«، يا »دين مرسل« با مراجعه به عقل، يا نقل براى افراد آشکار مىگردد، »دين مکشوف« مىباشد.
د. دين نهادى: آن بخش از »دين مکشوف« که عمومى مىشودو نهادينه مىگردد و به صورت آيين گروهى از مردم در مىآيد، »دين نهادى«است.
هر چند اين نامها ناآشنا مىنمايد،ولى توجه به حقيقت دين و آنچه در صحنهى تاريخ اتفاق افتاده، به سادگى وجود چنين مراتبى را آشکار مىسازد: خداوند که آدمى را خلق کرد، و از آغاز و انجامش آگاه بود، براى سعادت و فلاح اين موجود راهى روشن داشت )دين نفس الامرى( که در هر زمان بخشى از آن نسخهى الهى را براى آدميان به وسيلهى رسولان فرو فرستاد )دين مرسل( و مردم به کمک آنچه پيامبران بيان مىکردند)نقل( يا به کمک خرد و انديشه خود)عقل( به عناصرى از آن نسخهى الهى پىمىبردند )دين مکشوف( و بخشى از اين دانستهها عمومى و فراگير مىشد و به صورت يک نهاد و رفتار عمومى در مىآمد و چهرهى يک آيين را پيدا مىکرد )ديننهادى(.
ما در کاربردهاى مختلف لفظ »دين« نيز مىتوانيم اين مراتب را باز يابيم: هنگامى که از دين يگانهى الهى سخن مىگوييم وآن را اسلام مىدانيم )ان الدين عندالله الاسلام(، يا عقايد ناصحيح را از ساحت دين، خارج مىشماريم، به دين نفس الامرى توجه داريم. وقتى مىگوييم: دين حضرت ابراهيمعليه السلام توحيدى بود. در دين حضرت موسىعليه السلام احکام سختى وجود داشت. دين اسلام دين خاتم است، دين اسلام ناسخ اديان گذشته است. در تمام اين جملات مراد ما از دين، دين مرسل است. زمانى که دين اشخاص را مورد توجه قرار مىدهيم و دين صدرالمتألهين را با دين مجلسى مقايسه مىکنيم. به دين مکشوف آنها نظر داريم. و بالاخره وقتى با پديدهى دين مسيحى در روزگار خود سروکار داريم و اين دين را فاقد شريعت مىدانيم،يا اناجيل اربعه را منبع دين مسيحى معرفى مىکنيم، يا از دين يهود و آيين موجود آنها سخن مىگوييم، به دين نهادى توجه داريم.
بى توجهى به مراتب دين و کاربردهاى لفظ آن، گاه کژتابىهاى غريبى را در تفهيم و تفهّم به دنبال دارد. از اين رو،ما تلاش خواهيم کرد با بررسى دقيق ويژگىهاى هر يک از مراتب دين نفس الامرى و دين مرسل به صورت جداگانه و تفکيک معانى مختلف دين در استعمالات گوناگون، مبانى کلامى »نظريهى انديشه مدوّن« را تبيين کنيم.
دين نفسالامرى
1. آيا دين نفس الامرى متعدد است؟ آيا خداوند براى هر فرد، يا گروهى از افراد نسخهاى خاص براى رستگارى دارد؟ اگر آدميان را حقايقى کاملاً متغاير با يکديگر بدانيم که هيچ اشتراکى بين آنها نيست، يا چنين تمايزى را بين گروههايى از انسانها قايل شويم، مىتوانيم بپذيريم که خداوند براى هر فرد يا گروه، دينى خاص داشته باشد. ولى اگر افراد آدمى با تمام تفاوت هاى ظاهرى از گوهرى مشترک، طبيعت و فطرتى واحد برخوردارند، بدون شک »دين نفس الامرى« نيز يگانه خواهد بود.
ادلهى نقلى و عقلى گواه صادقى بر درستى نظر دوم است و شايد »ان الدين عندالله الاسلام« ناظر بر همين نکته باشد. به ديگر سخن، تحليل عقلى از آدمى وجود گوهرى مشترک را ثابت مىکند که دلايل نقلى نيز بر آن مهر تاييد مىزند: »فطرت اللّه التى فطرالناس عليها«(10)، »اِنّ الانسان خلق هلوعاً«(11) و بدون شک، دين نفس الامرى به همين گوهر مشترک نظر دارد و راه رستگارى را براى آن در بر مىگيرد(12). پس ناگزير امرى يگانه و نسخهاى واحد است.
2. آيا عناصر دين نفس الامرى همگى جهانشمول و غير وابسته به موقعيت و همه زمانى و همه جايى هستند؟ يا در بين آنها عناصر موقعيتى، وابسته به زمان و مکان و موقعيت خاص نيز وجود دارد؟
پاسخ اين پرسش از بحث قبل آشکار است، زيرا اگر گوهر آدمى يگانه و ثابت و لايتغيّر و دين نفس الامرى ناظر به آن است،ناگزير تمام آنچه در آن است )عناصر دينى(، جهان شمول و ثابت خواهند بود و در آن حقيقت عينى، نشانى از تغيّر و تبدّل وجود نخواهد داشت. يک مسير يگانه براى تمام آحاد بشر در هر عصر و هر سرزمينى است.
3. چگونه مىتوان به ساحت دين نفس الامرى راه يافت و از آن نسخهى شفابخش آگاه شد؟ سه راه براى اين امر متصور است:
أ. اين که خداوند بخشى از آن را اظهار کند،که انبيا از اين راه برخودارند و براى آنها بخشى، يا تمام اين نسخه به شهود و وحى، عيان و آشکار مىگردد.
ب. آنچه از طريق اول آشکار شده، بيان شود و ما از طريق نقل به آن دست يابيم .
ج. عقل در پى کاوشهاى نظرى برخى از عناصر آنرا بيابد و بدان آگاه شود.
بنابراين، انسانهاى متعارف از دو راه: عقل و نقل مىتوانند به دين نفس الامرى پى ببرند و براى گروهى خاص راه وحى و شهود نيز گشوده است. بدون شک، طريق عقل و نقل امکان دارد با خطا مواجه شود، ولى وحى و شهود به معصوم مصون از خطا است.
دين مُرسَل
1. واقعيت تاريخى اديان، به شهادت تاريخ و قرآن،گواه صادقى بر تعدد اديان مُرسَل به تعداد رسولان الهى است. در اينجا مراد از رسول، »نبى صاحب شريعت و مأمور به ابلاغ آن« مىباشد.(13)
2. دين مُرسَل معلول نيازمندى بشر به پيام الهى است. از اين رو، در گذشته طبق مقتضيات دورهها و زمانها اين پيام تجديد مىشده است(14). با اين وصف، هر چند منشأ دين مرسل و منبع آن، دين نفس الامرى است و دين نفس الامرى فاقد عناصر موقعيتى مىباشد، ولى دين مُرسَل، به تناسب مقتضيات نسلى که براى آنها ارسال شده است و موقعيت زمانى و مکانى مخاطبان، مشتمل بر عناصر موقعيتى، افزون بر عناصر جهانشمول است. از سوى ديگر، امکان دارد، دين مُرسَل در بر دارنده برخى از عناصر دين نفسالامرى باشد، همچنان که ممکن است، تمامى آن عناصر را شامل گردد.
3. راه کشف دين مُرسَل نقل معتبر است و اگر عقل چيزى را کشف کرد که در دلايل نقلى دين مُرسَل هم وجود داشت،امکان ارشادى بودن آن دليل نقلى وجود دارد. در اينجا فرض بسيار بعيدى نيز قابل تصور است و آن اين که عقل عنصرى از دين مُرسَل را که در دلايل نقلى وجود ندارد، کشف کند. به اين معنا که دريابد چنين مطلبى به رسول آن دين ابلاغ شده و او آن را براى مردم بيان کرده، ولى در اثر عواملى، به ما نرسيده است. البته اين مطلب که عقل عنصرى دينى را کشف کند، بعيد نيست. ولى اين که بتواند کشف کند حتماًبه رسول آن دين ابلاغ شده و او بيان کرده و به ما نرسيده است، بسيار غريب مىباشد. به هر حال، اگرچنين چيزى اتفاق بيفتد، مىتواند راهى براى کشف عناصر دين مُرسَل باشد.
4. دين مُرسَل چون از طريق انبيا به دست مردم مىرسد،به ويژگىهاى رسول، از حيث مراتب معنوى، و خصوصيات آن مردم و محدودهى زمانى و مکانى آن پيام بستگى دارد. هر چه رسول از مراتب بالاترى برخودار باشد، حظّى بيشتر از دين نفس الامرى به وسيله وحى نصيب او خواهد شدو هر چه مردم مخاطب پيام، داراى توانايى فرهنگى بالاتر و پذيرش افزونتر باشند،بهرهى بيشترى از دين نفس الامرى از طريق نقل به آنها خواهد رسيد و هر چه گسترهى زمانى و مکانى دين افزونتر و براى مخاطبان بيشترى درزمانها و سرزمينهاى گوناگون ارسال شده باشد، دين مُرسَل در بردارندهى عناصر بيشترى از دين نفس الامرى خواهد بود.
با اين وصف، دين خاتم، يعنى آخرين دين مُرسَل، که پيام آورش اَفضَل الُرسُل و مخاطبانش همهى مردم از عصر نزول تا روز قيامت است، مىبايست اَکمَل الأديان باشد و تمام آنچه را که بايد از دين نفس الامرى به وحى و نقل بيان گردد، در برگيرد و اگر چيزى از آن را شامل نشود، بايد آن چيز به گونهاى باشد که عقل سليم آن را دريابد و از يافت آن عاجز، يا در مسير کشف آن راجل نباشد. با ارسال چنين دينى، راه بر هر دين مُرسَل ديگرى بسته مىشود و سلسلهى اديان مرسل خاتمه مىيابد.
5. هر چند دين خاتم براى هميشهى تاريخ، در همه جا فرستاده شده و اين امر، جهانشمولى و ثبوت عناصر آنرا اقتضا مىکند(15)، ولى چون نزول آن در زمان و مکان خاصى صورت گرفته،در برخى از بيانات آن ويژگىهاى زمانى و مکانى ملاحظه شده و در واقع عنصرى موقعيتى، بر اساس عناصر جهانشمول، ارائه گشته است. از سوى ديگر، سنت معصومانعليهم السلام، به ويژه در رفتار،بسيار به موقعيت وابسته بوده و بر اساس آن، در بسيارى موارد شکل گرفته است . هر چند اين عناصر موقعيتى نيز با تکيه بر عناصر جهانشمول و بر اساس آنها پيدا شده و هويت يافتهاند.
عناصر جهانشمول و موقعيتى در اسلام
اسلام به عنوان آخرين دين مُرسَل براى هدايت آدميان تا قيام قيامت آمده است(16). براساس آنچه گذشت، خاتميت آن اقتضا مىکند که کاملترين دين مُرسَل باشد و تمامى آنچه را که بايد از دين نفس الامرى به وحى و نقل بيان گردد، در برداشته باشد.
از سوى ديگر،چون اين دين در زمان و مکان خاصى نازل شده و با مخاطبان اوليهى خاصى مواجه بوده است، گاه عناصر دينى در آن با توجه به موقعيت ارائه شده است، و اين امر به ويژه در سنّت معصومانعليهم السلام و به خصوص در رفتار آنها، بايد مورد توجه قرار گيرد. گنجينهى معارف اسلامى مملوّ از عناصر جهانشمول و موقعيتى است که از زمان بعثت رسول اکرمصلى الله عليه وآله وسلم تا غيبت کبرى امام زمان )عج( بيان شده است.
تاکنون فقيهان و عالمان دين در برخورد با اين مجموعهى گرانقدر شيوهاى جزءگرايانه و خردنگر را دنبال کردهاند و هر گاه با پرسشى مواجه شدهاند، با مراجعه به آن کوشيدهاند، پاسخى در خور بيابند. در اين روش هيچگاه ارتباط عناصر جهانشمول با يکديگر و رابطهى آنها با عناصر موقعيتى ملحوظ نبوده است. هر چه در دين يافت مىشده، به عنوان امرى ثابت و لايتغير تلقى مىگشته است، مگر آن که نشانهاى بر خلاف آن يافت شود و در اين صورت به عنوان حکم متغيّر محسوب مىشده و هيچ جستوجويى از حکم، يا احکام ثابتى که ريشهى آن را تشکيل مىدادهاند، نمىشده است.
اين رويّه باعث شده است تا مباحث اسلامى فاقد نگرش کلان و نظاممند باشند و اجزاى ساختار انديشهى اسلامى، بى هيچ آداب و ترتيبى، بدون تدوين مدوّن، کنار هم قرار گيرند. اين کنار هم آمدن هر چند در نهايت نظمى را پديد آورده، ولى هيچ گاه ترابط منطقى اجزاى و نحوهى تأثير و تأثّر آنها در يکديگر مورد کاوش و دقت نظر واقع نشده است.
از سوى ديگر، به نحوهى پيدايش عناصر موقعيتى در نصوص دينى چندان توجّهى نشده و با تمام آنچه وارد شده، به عنوان حکم ثابت و عنصر جهانشمول برخورد شده است. و اگر در موردى آيات و نشانههاى تاثير موقعيت آشکار و واضح بوده است، آن را عنصرى موقعيتى بر شمرده و به سادگى از کنار آن گذشتهاند، بى آن که پرسشى از زمينه و ريشهى آن مطرح کنند.
همين عوامل سبب شده تا ما در ارائهى نظامهاى اسلامى در زمينههاى گوناگون، مانند اقتصاد، سياست، و...، ناتوان باشيم و نتوانيم تصوير روشنى از فلسفهى سياسى اسلام، فلسفهى اقتصادى اسلام، ...يا مکتب سياسى اسلام، مکتب اقتصادى اسلام، ...و مباحثى از اين دست عرضه کنيم.
از سوى ديگر، نحوهى تاثير زمان و مکان در عناصر دينى و چگونگى نقش موقعيت در آنها به وضوح تبيين نشده و ارتباط عناصر موقعيتى با عناصر جهانشمول به گونهاى منطقى واضح نشده است.
»نظريهى انديشه مدوّن )نظاممند( در اسلام(17)» يک تئورى براى پاسخ به چنين پرسشهايى بر اساس مبانى مذکور در بحثهاى قبلى است.
نظريهى انديشهى مدون)نظاممند(در اسلام
اسلام به عنوان دين خاتم، کاملترين دين مُرسَل و در بردارندهى تمام آنچه را که بايد از دين نفس الامرى به وحى بيان گردد، مىباشد. از اين رو، ما در هر حوزه از حيات انسان، خواه فردى و خواه اجتماعى، توقع داريم شاهد موضعگيرى اسلام و ارائهى رهنمود باشيم. اين رهنمودها که در واقع عناصر تشکيل دهنده دين مىباشند، به دو دسته قابل تقسيم هستند:
1. عناصر دينىاى که نُمُود جهانبينى اسلام در يک حوزهى خاص، مانند سياست يا اقتصاد، مىباشد و نسبت بين آنها و جهانبينى اسلامى، همان نسبت جزئى به کلى، يا صغرى به کبرى است. اين گونه عناصر از قبيل قضاياى »هست« مىباشند و رنگ کلامى - فلسفى دارند، مانند بررسى سلطهى تکوينى خداوند در حوزهى مباحث سياسى، يا مطالعه رازقيّت او در زمينهى اقتصاد. ما از اين عناصر به عنوان »فلسفه« ياد مىکنيم. پس »فلسفهى اقتصادى اسلام« مجموعه عناصرى از اسلام در حوزه اقتصاد است که نُمُود جهانبينى و از جزئيات آن محسوب مىشود.
2. عناصر دينىاى که نتايج جهانبينى اسلامى و به خصوص فلسفهى آن - يعنى عناصر دسته اول - هستند. اين عناصر از قبيل قضاياى »بايد« مىباشند و جنبه اعتبارى دارند و به نوبهى خود به دو گروه تقسيم مىشوند:
أ. برخى از اين عناصر جنبهى زير بنا براى بقيه دارند و به نحوى آنها را تبيين و تعيين مىکنند. اين عناصر يا به صورت اصول و امور مسلم در يک زمينه مىباشند که از آن به »مبانى« ياد مىکنيم. ويا اغراض و مقاصد دين را در يک حوزه مشخص مىنمايد که به آن »اهداف« مىگوييم. مجموعهى اين مبانى و اهداف، »مکتب« را تشکيل مىدهند. پس »مکتب اقتصادى اسلام« همان مجموعهى مبانى و اهداف اقتصادى اسلام مىباشد.
ب. بر اساس مبانى موجود در يک زمينه، براى رسيدن به اهداف همان زمينه، مجموعه عناصرى در دين ارائه شده است که از آن به عنوان »نظام« ياد مىشود، و در واقع دستگاه نهادهاى جهانشمول مىباشد. همچنين چهرهى قانونى اين عناصر در قالب حقوق و احکام ثابت ترسيم شده است. بنابراين، ما در هر ساحت از حيات بشر با چهار گروه از عناصر جهانشمول: فلسفه، مکتب، نظام و حقوق مواجه هستيم،که بين آنها ارتباط مستحکم و منطقى وجود دارد.
فلسفه
وقتى سخن از »فلسفه« در اين بحث به ميان مىآيد، مراد متافيزيک و ماوراء الطبيعة نيست که در فلسفهى رايج اسلامى به آن توجه مىشود. بلکه مقصود مفهومى نزديک به فلسفههاى مضاف، مانند فلسفهى رياضى و فلسفهى هنر مىباشد. در فلسفههاى مضاف از سه امر بحث مىشود: أ. مبانى، ب. روش ها، ج. تاريخ تحوّل آراء و در اينجا مراد ما از »فلسفه« فقط مبانى برخاسته از اسلام و جهانبينى آن است. با اين وصف، »فسلفه ى علم اقتصاد« يا »فلسفه ى اقتصاد«(18) از مبانى، روش ها و تاريخ تحوّل آراء در اين علم بحث مى کند. در حالى که اگر ما در زمينهى اقتصاد به دنبال »فلسفهى اقتصادى اسلام« هستيم، در واقع امورى را جستوجو مىکنيم که نُمُود اعتقادات اسلامى در حوزهى اقتصاد محسوب مىشود و به عنوان مبنايى براى »مکتب اقتصادى اسلام« تلقى مىگردد. مطالبى مانند، مدبّريت و رزاقيت و مالکيت مطلقه ى خداوند متعال، محدوديت يا عدم محدوديت نيازهاى انسان و منابع طبيعى موجود در اين جهان، که به نوعى در مبانى و اهداف اقتصادى تأثيرمى گذارند، در فلسفهى اقتصادى اسلام مورد بحث قرار مى گيرد.
مکتب
»مکتب« در يک زمينه مجموعهى مبانى و اهداف در آن حوزه است. و »مبانى« همان امور مسلمى است که در يک حوزه از سوى دين ارائه و به عنوان بستر و زير بناى نظام در آن زمينه تلقى شده است. »اهداف« غاياتى است که دين در هر زمينه براى انسان ترسيم کرده است. بنابراين، »مکتب اقتصادى اسلام« شامل »مبانى اقتصادى اسلام« و »اهداف اقتصادى اسلام« مىباشد. امورى مانند ماليت و ارزش، آزادى فعاليت هاى اقتصادى و حدود آن، جايگاه دولت در اقتصاد و قواعد توزيع منابع طبيعى، ثروت و درآمد در زمره ى »مبانى اقتصادى اسلام« و عدالت اقتصادى، قدرت اقتصادى حکومت اسلامى، رشد، استقلال و خودکفائى، در عداد »اهداف اقتصادى اسلام« مى باشند.
نظام
اسلام در هر زمينه بر اساس مکتب خود مجموعهاى از نهادهاى جهانشمول را عرضه مىکند که با يکديگر روابطى خاص دارند و دستگاهى هماهنگ راتشکيل مىدهند که بر اساس »مبانى« تحقق بخش »اهداف« خواهد بود. اين دستگاه نهادهاى جهانشمول در هر باب را »نظام« مىناميم. بنابراين، »نظام اقتصادى اسلام« همان دستگاه نهادهاى جهانشمول اقتصادى اسلام مىباشد.
نهاد
نهاد در يک نظام يک الگوى تثبيت شده از روابط افراد، سازمانها و عناصر دخيل در يک زمينه است، که از چهار ويژگى اساسى برخودار مىباشد:
أ. جهانشمولى: نهادهاى نظام وابسته به موقعيت و شرايط خاصى نيستند.
ب. قابليت تحقق عينى: نهادهاى نظام مى بايست بر اساس مبانى مکتب،اهداف آن را در خارج محقق سازند. از اين رو، بدون شک بايد قابل تحقق عينى و وقوع خارجى باشد.
ج. بر پايهى مبانى، در راستاى اهداف: از آنجا که »نظام« تحقق بخش اهداف مکتب بر اساس مبانى آن مىباشد، نهادهاى آن از يک سو بر مبانى مکتب استوار واز سوى ديگر، در راستاى اهداف مکتب مىباشند.
د. سامان دهى به حقوق جهانشمول: احکام جهانشمول دينى در هرزمينه از يک سو نهادهاى جهانشمول را در آن ساحت شکل مىدهند و از سوى ديگر، روابط آنها با يکديگر و با ساير نهادها را تعيين مىکنند. پس نهادهاى نظام سامانمند به حقوق جهانشمول هستند.
با اين وصف، مىتوان نهاد در يک نظام را»برآيند عينى مبانى و اهداف مکتب بدون وابستگى به موقعيت و سامانمند به حقوق جهانشمول« تعريف کرد. اين نهادها در قالب »يک رفتار تثبيت شده«، يا »يک سازمان انتزاعى« مىتوانند تجلى کنند.
برخى از نهادهاى اقتصادى اسلام عبارتنداز: نهاد سياستگذارى اقتصادى، نهاد برنامهريزى اقتصادى، نهاد اموال و درآمدهاى دولتى در بخش غير خصوصى و نهاد بنگاه هاى منفرد، نهاد بنگاه هاى مشترک، نهاد بازار در بخش خصوصى.
حقوق
در هنگام اجراى يک نظام با سازوکار خاص در جامعه اى مشخص، آنچه در مقام عمل راهنماى افراد قرار مى گيرد، قوانين يا احکام مى باشد. ما مجموعه ى اين قوانين و احکام را »حقوق« مى ناميم.
حقوق نيز در هر زمينه )سياسى، اقتصادى، تربيتى و...( به دو دسته تقسيم مى شوند:
1. حقوق ثابت: اين حقوق به قوانين و احکام جهان شمول گفته مى شود که نهادهاى نظام را سامان داده و بر اساس مبانى و اهداف مکتب وضع مى شوند.
2. حقوق متغير: به آن دسته از قوانين و احکام گفته مى شود که براى موقعيت خاص، از نظر زمان و مکان، وضع شده اند و با آنچه که سازوکار ناميديم، مرتبط مى باشند. در منابع دينى، گاهى حقوق ثابت و متغير جدا از يکديگر بيان شده اند، ولى در اکثر موارد حکم ثابت با توجّه به موقعيت خاص تبيين گشته است، به گونهاى که بيان مزبور در بردارنده ى هر دو حکم به صورتى مخلوط و ممتزج مىباشد.
عناصر دينى و ساحتهاى حيات بشرى
آنچه اسلام در يک ساحت از حيات آدمى با خود به ارمغان آورده، با آنچه در ساير زمينهها مطرح کرده است، ترابطى وثيق دارد؛ زيرا فلسفهى اقتصادى اسلام مانند فلسفهى سياسى آن، از جهانبينى اسلامى سرچشمه مىگيرد و مکتب و نظام اقتصادى بر مبناى آن سامان مىيابند. بنابراين، بين فلسفهى اقتصادى اسلام و فلسفهى سياسى آن و همين طور بين مکتب اقتصادى اسلام و مکتب سياسى آن، يا نظام اقتصادى اسلام و نظام سياسى آن ارتباطى مستحکم وجود دارد، به گونهاى که مجموعهى اين امور از نوعى وحدت و سازگارى کامل برخودار مىباشد.
عناصر موقعيتى و جهانشمول
قبلاً اشاره کرديم که هر چند دين نفس الامرى فاقد عناصر موقعيتى است، ولى دين مُرسَل به تناسب مخاطبان، چنين عناصرى را در بر مىگيرد، و حتى دين خاتم نيز فاقد اينگونه عناصر نيست.
هر عنصر موقعيتى از تطبيق يک يا چند عنصر جهانشمول، يا بخشى از يک عنصر، پديد مىآيد. آنچه در اسلام به عنوان فلسفه يا مکتب وجود دارد، از تأثير عوامل موقعيتى مصون است. زيرا اين گونه عناصر دينى با توجه به جنبهى ثابت حقايق عالم و آدم شکل گرفتهاند. ولى نظام در هر موقعيتى به شکلى تجلى مىکند و در واقع دستگاه نهادهاى جهانشمول به تناسب موقعيت در قالب دستگاه نهادهاى موقعيتى، که ما از آن به »سازوکار« ياد مىکنيم، رخ مىنمايد. به عنوان مثال، دستگاه نهادهاى سياسى، يا اقتصادى که ما در صدر اسلام مشاهده مىکنيم، در واقع سازوکار اقتصادى، يا سياسى اسلام در آن روزگار مىباشد، که توسط شخص نبى اکرمصلى الله عليه وآله وسلم شکل گرفته و عينيّت يافته است. و در هر زمان بر اساس موقعيت بايد به طراحى اين سازوکار مبتنى بر نظام اسلامى دست زد.
بنابراين، پس از استخراج نظام اقتصادى اسلام، مىبايست با توجه به مجموعهى عوامل اقتصادى روزگار خود به شکل دادن »سازوکار اقتصادى اسلام« در اين زمان پرداخت، تا به روش مطلوب ادارهى امور اقتصادى دست يافت.
روش دستيابى به فلسفه، مکتب،نظام و سازوکار
براى دستيابى به فلسفه، مکتب، نظام و سازوکار در يک زمينه بايد مراحل زير را پشت سر گذارد:
1. استخراج و کشف عناصر دينى.
2. تفکيک عناصر جهانشمول از موقعيتى.
3. دست يابى به عناصر جهانشمولى که در وراء عناصر موقعيتى نهفتهاند.
4. طبقه بندى عناصر جهانشمول در سه گروه: فلسفه،مکتب و نظام.
5. هماهنگ سازى عناصر جهانشمول براى رسيدن به مجموعهاى سازگار.
6. طراحى سازوکار بر اساس عناصر جهان شمول.
کشف عناصر دينى
گنجينهى معارف اسلامى مملو از گوهرهاى گرانقدر در زمينه هاى گوناگون حيات بشر است، که با داشتن سؤال مناسب و مراجعه به آن در پرتو روشهايى که معصومانعليهم السلام بنيانگذارى کرده و در طول سدهها توسط شاگردان و اصحاب و فقيهان حفظ و پالايش و رشد يافتهاند، مىتوان پاسخ مناسب را يافت. پس مراجعه به نصوص دينى )کتاب و سنت( و بهرهگيرى از شيوهى فقه سنتى راه اصلى دستيابى به عناصر دينى است. از سوى ديگر، عقل نيز مىتواند برخى از عناصر را کشف کند که بايد با مراجعه صحيح به آن در حوزهى مورد پذيرش شرع به استخراج چنين عناصرى پرداخت.
افزون بر اين، روابط ثبوتى بين جهانبينى و فلسفه، فلسفه و مکتب، مکتب و نظام، فلسفه و نظام... مىتواند راههاى غير مستقيمى را براى دستيابى به عناصر دينى پيش پاى ما بگذارد. به اين معنا که از طريق يک عنصر مربوط به جهانبينى به کشف عنصرى مثلاً در حوزهى فلسفهى اقتصادى اسلام نائل شويم. يا از راه برخى عناصر در فلسفهى اقتصادى اسلام،برخى عناصر مکتب اقتصادى اسلام را کشف کنيم.
با اين وصف دو راه: مستقيم و غيرمستقيم، براى کشف عناصر دينى وجود دارد و راه مستقيم خود به دو شيوه: مراجعه به نصوص دينى با بهرهگيرى از شيوهى فقه سنّتى، و مراجعه به عقل، قابل تحقق است.
تفکيک عناصر جهانشمول از موقعيتى
پس از دستيابى به عناصر دينى به يکى از روشهاى قبلى، بايد عناصر جهانشمول آن را از عناصر موقعيتى تفکيک کرد. در اين امر ابتدا بايد روش دستيابى به عنصر مزبور را مورد توجه قرار داد. اگر آن عنصر از طريق عقل، يا از راه غير مستقيم به دست آمده باشد، قهراًعنصرى جهانشمول خواهد بود؛ زيرا احکام عقلى، کلى و غير وابسته به شرايط هستند. در شيوهى غير مستقيم نيز از يک عنصر جهانشمول به عنصر جهان شمول ديگرى که با آن ارتباط دارد و نُمُود و نتيجه آن است، منتقل مىشويم. البته بهرهگيرى از شيوهى غيرمستقيم منوط به طى مراحل مربوط به استخراج عناصر دينى، تفکيک عناصر جهانشمول از موقعيتى و طبقهبندى عناصر جهانشمول است،تا پس از رسيدن به يک عنصر از فلسفه بتوان به عنصرى از مکتب دست يافت.
اما عناصرى که از نصوص دينى به شيوهى فقهى کشف مىشوند، دو نوع مىباشند. برخى جهانشمول و ثابت و گروهى متغير و موقعيتى هستند. زيرا چنان که قبلاً اشاره شد، امکان دارد برخى از آنچه که در قرآن کريم، يا سنت معصومانعليهم السلام وارد شده است، با توجه به موقعيت روزگار نزول و فرهنگ مخاطبان آن عصر بوده باشد و اين احتمال به ويژه در سنت معصومانعليهم السلام و بالاخص در امور مربوط به عموم مردم، يعنى امور اجتماعى، بسيار تقويت مىشود.
بسيارى از فقها به صراحت، يا در ضمن بحثهاى اجتهادى خود، اصلى را پذيرفته و به آن عمل کردهاند که مىتوان از آن به اصالت ثبات، يعنى اصل جهانشمولى عناصر دينى،ياد کرد. آنها هر گاه به حکم و يا مطلبى در دين برخورد کردهاند، آن را امرى مربوط به تمام زمانها و مکانها دانستهاند و به استناد اين نکته به آن فتوا دادهاند. مستند چنين اصلى يکى از دو امر مىتواند باشد: »اصالت اطلاق« و »قاعدهى اشتراک«.
»اصالت اطلاق« در دلايل لفظى به کار مىآيد و در علم اصول فقه دليل آن تنقيح شده است. ولى بايد توجه داشت که مبنايى که اکثريت فقها در باب »احتمال وجود قرينه« برگزيدهاند و آن را با »اصالت عدم قرينه« نفى کردهاند، مقبول نيست و چنين اصلى به صورت تعبدى يا عقلايى وجود ندارد. آنچه هست »شهادت سکوتى راوى« است، که با ذکر نکردن قرينه شهادت به عدم آن مىدهد و چنين شهادتى در قراينى که ارتکازى(19) باشد، وجود ندارد. از اين رو، نمىتوان در موارد احتمال وجود قرينهى ارتکازى اين احتمال را جز با آوردن شاهدى بر عدم آن نفى کرد(20).
پس اگر عنصرى دينى در متون يافت شود و ما احتمال دهيم که اين عنصر در زمان بيان آن به دليل زمينههاى خاص فرهنگى بيان شده است، با توجه به ارتکازى بودن چنين زمينههايى نمىتوانيم اين احتمال را با »شهادت سکوتى راوى«، يا اصل ديگرى نفى کنيم، بلکه بايد دليلى بر نفى آن بيابيم.
»قاعدهى اشتراک« که همگان را در برابر احکام اسلامى مشترک اعلام مىکند و اختصاص حکم را به مردمان زمان يا مکان خاصى نفى مىنمايد، دليل معتبرى جز اصالت اطلاق که وضع آن روشن شد، ندارد. از سوى ديگر، اين قاعده حتى در احکام متغيّر نيز جارى است، يعنى اگر شرايط آن حکم دوباره تکرار شود، حکم به حال خود باقى است. بنابراين، به استناد آن نمىتوان احتمال اختصاص يک عنصر دينى به موقعيت خاص را نفى کرد.
البته اين نکته صحيح است که شأن دين بيان عناصر جهانشمول مىباشد، زيرا دين مُرسَل از دين نفس الامرى نشأت گرفته که عارى از عناصر موقعيتى است. ولى بايد توجه داشت که دين مُرسَل هر چند از يک سو مرتبط به دين نفس الامرى است و اين امر ثبات عناصر آن را اقتضا مىکند، اما از سوى ديگر، براى مخاطبان خاصى نازل شده و در هنگام تبيين و توضيح با توجه به خصوصيات مخاطب بيان گرديده، يا در مقام عمل تطبيق شده است، و نتيجهى اين امر وابستگى آن به موقعيت است. از اين رو، دين مرسل آميزهاى از عناصر جهان شمول و موقعيتى است که براى جدا کردن آنها از يکديگر توجه به چند امر ضرورى مىباشد:
أ. شأن دين مرسل که از يک سو به دين نفس الامرى و از سوى ديگر به مخاطبان مرتبط است.
ب. شئون نبى اکرمصلى الله عليه وآله وسلم و امامان معصومعليهم السلام که افزون بر شأن رسالت و رساندن پيام الهى، يا امامت و تبيين احکام الهى، داراى شأن ولايت و ادارهى جامعه، و شأن قضاوت و رفع خصومات، و شأن عادى و طبيعى نيز مىباشند.
ج. زمينههاى آن عنصر دينى در اديان گذشته که آيا در آنها نيز وجود داشته، يا اختصاص به اسلام دارد؟
د. قابليت تحقق آن عنصر دينى در فرض تحقّق حکومت جهانى اسلام، يا حصول جامعهى مطلوب اسلامى.
ه. خصوصيات تاريخى، اجتماعى، فرهنگى، سياسى، مرتبط به هر عنصر.
براى روشن شدن تأثير هر يک از اين امور در تعيين جهانشمولى يا موقعيتى بودن يک عنصر دينى، مىبايست توضيح هر چند مختصرى در مورد هر يک، ارائه شود.
أ. شئون دين مُرسَل
دربارهى اين امر قبلاً توضيح داديم و گفتيم: دين مُرسَل از يک سو به دين نفس الامرى ارتباط دارد و از آن سرچشمه مىگيرد که اين امر جهانشمولى و ثبات عناصر آن را اقتضا مىکند و همين نکته مورد توجه علما گذشته بوده که به اصالت ثبات، يا اصل جهانشمولى عناصر دينى تاکيد داشتهاند و بر آن مبنا به استنباط و استخراج احکام دينى پرداختهاند. ولى از سوى ديگر، دين مُرسَل، حتى دين خاتم، در موقعيت خاصى نازل شده و چه بسا اين موقعيت در نحوهى بيان عناصر دينى، و يا حتى شکل گيرى خود اين عناصر تأثير داشته است. و اين امر به خصوص در حوزهى امور اجتماعى و به ويژه در سنت معصومانعليهم السلام و بالاخص در سنت فعلى و رفتارى آنها بايد مورد توجه قرار گيرد.
ب. شئون معصومانعليهم السلام
بدون شک يکى از شئون نبى اکرمصلى الله عليه وآله وسلم نبوت و رسالت آن حضرت است که اقتضا مىکند، پيامآور دين مُرسَل و رسانندهى آن به آدميان باشد. به موازات اين شأن در آن جناب در امامان معصوم عليهم السلام باشأن امامت، به معناى علم الهى لدُنى، و نه به معناى زعامت و رهبرى، مواجه هستيم که اقتضا مىکند مفسّر و توضيح دهندهى عناصر دينى براى مردم باشند.
....
...
طراحى سازو کار
پس از دستيابى به فلسفه، مکتب و نظام اسلامى در يک زمينه، مانند سياست يا اقتصاد، بايد سازوکار متناسب با روزگار معاصر را بر اساس آن طراحى کرد.
...
علوم بشرى و جايگاه آن در نظريه ى انديشه مدوّن
علوم طبيعى و علوم اجتماعى دو شاخه ى مهمّ از علوم بشرى هستند. »واژهى لاتينى scientia در وسيعترين مفهوم به معناى آموزش يا دانش است(27) و امّا واژهى انگليسى scienceبه عنوان اصطلاحى کوتاه شده براى علوم طبيعى به کار مى رود.(28)» هدف علوم طبيعى شناخت جهان طبيعت و نظم هاى موجود در آن است. در مقابلِ علوم طبيعى، علوم اجتماعى وجود دارند که به تحليل و تبيين رفتارها و پديده هاى اجتماعى مى پردازند.(29) تبيين جايگاه علوم اجتماعى در نظريه ى انديشه ى مدوّن، از اهميت بسزايى برخوردار است. زيرا از اين رهگذر به مقدار زيادى رابطه ى علم و دين و وظيفهى فقيه و عالمِ علوم اجتماعى روشن مىشود، و محدوده ى کاربرد روش استنباط فقهى از روش تبيين در علوم اجتماعى متمايز مى گردد.
...
کتابنامه
...
باور عمومى فقيهان مسلمان بر اين بوده و هست که احکامِ شرعىِ بيان شده از سوى اسلام احکامى ثابت و غير متغيرند که اختصاص به موقعيتى خاص ندارند. يعنى از جهانشمولى کامل برخوردارند. در حاشيه اين باور،نکتهاى از نظر آنان مخفى نمانده و آن وجود برخى احکام متغير و موقعيتى در شريعت است،که در دورهاى خاص اعتبار داشته و با گذشت زمان و تغيير شرايط از درجهى اعتبار ساقط شده است. در دوران معاصر با طرح مسئله ثابت و متغير از سوى استاد مطهرى و»منطقة الفراغ در تشريع« از سوى شهيد سيد محمدباقر صدر و به ويژه »نقش زمان و مکان در اجتهاد«از سوى امام خمينى، فصل تازهاى در اين بحث آغاز و توجه نوينى به جهان شمولى، يا موقعيتى بودن احکام و عناصر دينى پيدا شده است. طرح دقيق اين مسئله بر تفسير روشنى از مفهوم »دين«و تفکيک کاربردهاى مختلف آن، از يک سو و جايگاه عناصر جهانشمول و موقعيتى در دين، و نحوهى ترابط و تأثير و تأثر آنها در هم، از سوى ديگر، متوقف مىباشد.
دين چيست؟
در تفسير »دين« آرا و مطالب گوناگونى از سوى غربيان مطرح شده است(5). تنوع اين تفسيرها به گونهاى است که انديشمندان مغرب زمين را وادار کرده، اعتراف کنند: »اصطلاح دين داراى يک معناى واحد که مورد قبول همه باشد، نيست. بلکه پديدارهاى متعدد فراوانى تحت نام دين گرد مىآيند که به گونهاى با هم ارتباط دارند. ارتباطى که لودويک ويتگنشتاين آن را شباهت خانوادگى(6) مىنامد.«(7)
در تعابير قرآنى »دين« در دو مورد استعمال شده است:
1. هر گونه اعتقاد به قدرت غيبى، چه حق باشد و چه باطل: »لکم دينکم ولى دين«(8).
2. خصوص اديان الهى: »ان الدين عندالله الاسلام«(9).
در اين بحث، توجه ما به همان استعمال دوم لفظ »دين« است، که خاص اديان الهى و داراى سطوح و مراحل مختلفى است:
أ. دين نفس الامرى: آنچه در علم الهى و مشيّت ربانى براى هدايت انسان به سوى رستگارى وجود دارد،دين نفس الامرى است.اين نسخهى رستگارىِ بشر در لوح محفوظ، حقيقتى عينى و واقعيتى ثبوتى است.
ب. دين مُرسَل: آنچه از سوى خداوند متعال براى هدايت انسان به سوى رستگارى به واسطهى رسولان الهى ارسال شده است،»دين مرسل« را تشکيل مىدهد.
ج. دين مکشوف: آنچه از »دين نفس الامرى«، يا »دين مرسل« با مراجعه به عقل، يا نقل براى افراد آشکار مىگردد، »دين مکشوف« مىباشد.
د. دين نهادى: آن بخش از »دين مکشوف« که عمومى مىشودو نهادينه مىگردد و به صورت آيين گروهى از مردم در مىآيد، »دين نهادى«است.
هر چند اين نامها ناآشنا مىنمايد،ولى توجه به حقيقت دين و آنچه در صحنهى تاريخ اتفاق افتاده، به سادگى وجود چنين مراتبى را آشکار مىسازد: خداوند که آدمى را خلق کرد، و از آغاز و انجامش آگاه بود، براى سعادت و فلاح اين موجود راهى روشن داشت )دين نفس الامرى( که در هر زمان بخشى از آن نسخهى الهى را براى آدميان به وسيلهى رسولان فرو فرستاد )دين مرسل( و مردم به کمک آنچه پيامبران بيان مىکردند)نقل( يا به کمک خرد و انديشه خود)عقل( به عناصرى از آن نسخهى الهى پىمىبردند )دين مکشوف( و بخشى از اين دانستهها عمومى و فراگير مىشد و به صورت يک نهاد و رفتار عمومى در مىآمد و چهرهى يک آيين را پيدا مىکرد )ديننهادى(.
ما در کاربردهاى مختلف لفظ »دين« نيز مىتوانيم اين مراتب را باز يابيم: هنگامى که از دين يگانهى الهى سخن مىگوييم وآن را اسلام مىدانيم )ان الدين عندالله الاسلام(، يا عقايد ناصحيح را از ساحت دين، خارج مىشماريم، به دين نفس الامرى توجه داريم. وقتى مىگوييم: دين حضرت ابراهيمعليه السلام توحيدى بود. در دين حضرت موسىعليه السلام احکام سختى وجود داشت. دين اسلام دين خاتم است، دين اسلام ناسخ اديان گذشته است. در تمام اين جملات مراد ما از دين، دين مرسل است. زمانى که دين اشخاص را مورد توجه قرار مىدهيم و دين صدرالمتألهين را با دين مجلسى مقايسه مىکنيم. به دين مکشوف آنها نظر داريم. و بالاخره وقتى با پديدهى دين مسيحى در روزگار خود سروکار داريم و اين دين را فاقد شريعت مىدانيم،يا اناجيل اربعه را منبع دين مسيحى معرفى مىکنيم، يا از دين يهود و آيين موجود آنها سخن مىگوييم، به دين نهادى توجه داريم.
بى توجهى به مراتب دين و کاربردهاى لفظ آن، گاه کژتابىهاى غريبى را در تفهيم و تفهّم به دنبال دارد. از اين رو،ما تلاش خواهيم کرد با بررسى دقيق ويژگىهاى هر يک از مراتب دين نفس الامرى و دين مرسل به صورت جداگانه و تفکيک معانى مختلف دين در استعمالات گوناگون، مبانى کلامى »نظريهى انديشه مدوّن« را تبيين کنيم.
دين نفسالامرى
1. آيا دين نفس الامرى متعدد است؟ آيا خداوند براى هر فرد، يا گروهى از افراد نسخهاى خاص براى رستگارى دارد؟ اگر آدميان را حقايقى کاملاً متغاير با يکديگر بدانيم که هيچ اشتراکى بين آنها نيست، يا چنين تمايزى را بين گروههايى از انسانها قايل شويم، مىتوانيم بپذيريم که خداوند براى هر فرد يا گروه، دينى خاص داشته باشد. ولى اگر افراد آدمى با تمام تفاوت هاى ظاهرى از گوهرى مشترک، طبيعت و فطرتى واحد برخوردارند، بدون شک »دين نفس الامرى« نيز يگانه خواهد بود.
ادلهى نقلى و عقلى گواه صادقى بر درستى نظر دوم است و شايد »ان الدين عندالله الاسلام« ناظر بر همين نکته باشد. به ديگر سخن، تحليل عقلى از آدمى وجود گوهرى مشترک را ثابت مىکند که دلايل نقلى نيز بر آن مهر تاييد مىزند: »فطرت اللّه التى فطرالناس عليها«(10)، »اِنّ الانسان خلق هلوعاً«(11) و بدون شک، دين نفس الامرى به همين گوهر مشترک نظر دارد و راه رستگارى را براى آن در بر مىگيرد(12). پس ناگزير امرى يگانه و نسخهاى واحد است.
2. آيا عناصر دين نفس الامرى همگى جهانشمول و غير وابسته به موقعيت و همه زمانى و همه جايى هستند؟ يا در بين آنها عناصر موقعيتى، وابسته به زمان و مکان و موقعيت خاص نيز وجود دارد؟
پاسخ اين پرسش از بحث قبل آشکار است، زيرا اگر گوهر آدمى يگانه و ثابت و لايتغيّر و دين نفس الامرى ناظر به آن است،ناگزير تمام آنچه در آن است )عناصر دينى(، جهان شمول و ثابت خواهند بود و در آن حقيقت عينى، نشانى از تغيّر و تبدّل وجود نخواهد داشت. يک مسير يگانه براى تمام آحاد بشر در هر عصر و هر سرزمينى است.
3. چگونه مىتوان به ساحت دين نفس الامرى راه يافت و از آن نسخهى شفابخش آگاه شد؟ سه راه براى اين امر متصور است:
أ. اين که خداوند بخشى از آن را اظهار کند،که انبيا از اين راه برخودارند و براى آنها بخشى، يا تمام اين نسخه به شهود و وحى، عيان و آشکار مىگردد.
ب. آنچه از طريق اول آشکار شده، بيان شود و ما از طريق نقل به آن دست يابيم .
ج. عقل در پى کاوشهاى نظرى برخى از عناصر آنرا بيابد و بدان آگاه شود.
بنابراين، انسانهاى متعارف از دو راه: عقل و نقل مىتوانند به دين نفس الامرى پى ببرند و براى گروهى خاص راه وحى و شهود نيز گشوده است. بدون شک، طريق عقل و نقل امکان دارد با خطا مواجه شود، ولى وحى و شهود به معصوم مصون از خطا است.
دين مُرسَل
1. واقعيت تاريخى اديان، به شهادت تاريخ و قرآن،گواه صادقى بر تعدد اديان مُرسَل به تعداد رسولان الهى است. در اينجا مراد از رسول، »نبى صاحب شريعت و مأمور به ابلاغ آن« مىباشد.(13)
2. دين مُرسَل معلول نيازمندى بشر به پيام الهى است. از اين رو، در گذشته طبق مقتضيات دورهها و زمانها اين پيام تجديد مىشده است(14). با اين وصف، هر چند منشأ دين مرسل و منبع آن، دين نفس الامرى است و دين نفس الامرى فاقد عناصر موقعيتى مىباشد، ولى دين مُرسَل، به تناسب مقتضيات نسلى که براى آنها ارسال شده است و موقعيت زمانى و مکانى مخاطبان، مشتمل بر عناصر موقعيتى، افزون بر عناصر جهانشمول است. از سوى ديگر، امکان دارد، دين مُرسَل در بر دارنده برخى از عناصر دين نفسالامرى باشد، همچنان که ممکن است، تمامى آن عناصر را شامل گردد.
3. راه کشف دين مُرسَل نقل معتبر است و اگر عقل چيزى را کشف کرد که در دلايل نقلى دين مُرسَل هم وجود داشت،امکان ارشادى بودن آن دليل نقلى وجود دارد. در اينجا فرض بسيار بعيدى نيز قابل تصور است و آن اين که عقل عنصرى از دين مُرسَل را که در دلايل نقلى وجود ندارد، کشف کند. به اين معنا که دريابد چنين مطلبى به رسول آن دين ابلاغ شده و او آن را براى مردم بيان کرده، ولى در اثر عواملى، به ما نرسيده است. البته اين مطلب که عقل عنصرى دينى را کشف کند، بعيد نيست. ولى اين که بتواند کشف کند حتماًبه رسول آن دين ابلاغ شده و او بيان کرده و به ما نرسيده است، بسيار غريب مىباشد. به هر حال، اگرچنين چيزى اتفاق بيفتد، مىتواند راهى براى کشف عناصر دين مُرسَل باشد.
4. دين مُرسَل چون از طريق انبيا به دست مردم مىرسد،به ويژگىهاى رسول، از حيث مراتب معنوى، و خصوصيات آن مردم و محدودهى زمانى و مکانى آن پيام بستگى دارد. هر چه رسول از مراتب بالاترى برخودار باشد، حظّى بيشتر از دين نفس الامرى به وسيله وحى نصيب او خواهد شدو هر چه مردم مخاطب پيام، داراى توانايى فرهنگى بالاتر و پذيرش افزونتر باشند،بهرهى بيشترى از دين نفس الامرى از طريق نقل به آنها خواهد رسيد و هر چه گسترهى زمانى و مکانى دين افزونتر و براى مخاطبان بيشترى درزمانها و سرزمينهاى گوناگون ارسال شده باشد، دين مُرسَل در بردارندهى عناصر بيشترى از دين نفس الامرى خواهد بود.
با اين وصف، دين خاتم، يعنى آخرين دين مُرسَل، که پيام آورش اَفضَل الُرسُل و مخاطبانش همهى مردم از عصر نزول تا روز قيامت است، مىبايست اَکمَل الأديان باشد و تمام آنچه را که بايد از دين نفس الامرى به وحى و نقل بيان گردد، در برگيرد و اگر چيزى از آن را شامل نشود، بايد آن چيز به گونهاى باشد که عقل سليم آن را دريابد و از يافت آن عاجز، يا در مسير کشف آن راجل نباشد. با ارسال چنين دينى، راه بر هر دين مُرسَل ديگرى بسته مىشود و سلسلهى اديان مرسل خاتمه مىيابد.
5. هر چند دين خاتم براى هميشهى تاريخ، در همه جا فرستاده شده و اين امر، جهانشمولى و ثبوت عناصر آنرا اقتضا مىکند(15)، ولى چون نزول آن در زمان و مکان خاصى صورت گرفته،در برخى از بيانات آن ويژگىهاى زمانى و مکانى ملاحظه شده و در واقع عنصرى موقعيتى، بر اساس عناصر جهانشمول، ارائه گشته است. از سوى ديگر، سنت معصومانعليهم السلام، به ويژه در رفتار،بسيار به موقعيت وابسته بوده و بر اساس آن، در بسيارى موارد شکل گرفته است . هر چند اين عناصر موقعيتى نيز با تکيه بر عناصر جهانشمول و بر اساس آنها پيدا شده و هويت يافتهاند.
عناصر جهانشمول و موقعيتى در اسلام
اسلام به عنوان آخرين دين مُرسَل براى هدايت آدميان تا قيام قيامت آمده است(16). براساس آنچه گذشت، خاتميت آن اقتضا مىکند که کاملترين دين مُرسَل باشد و تمامى آنچه را که بايد از دين نفس الامرى به وحى و نقل بيان گردد، در برداشته باشد.
از سوى ديگر،چون اين دين در زمان و مکان خاصى نازل شده و با مخاطبان اوليهى خاصى مواجه بوده است، گاه عناصر دينى در آن با توجه به موقعيت ارائه شده است، و اين امر به ويژه در سنّت معصومانعليهم السلام و به خصوص در رفتار آنها، بايد مورد توجه قرار گيرد. گنجينهى معارف اسلامى مملوّ از عناصر جهانشمول و موقعيتى است که از زمان بعثت رسول اکرمصلى الله عليه وآله وسلم تا غيبت کبرى امام زمان )عج( بيان شده است.
تاکنون فقيهان و عالمان دين در برخورد با اين مجموعهى گرانقدر شيوهاى جزءگرايانه و خردنگر را دنبال کردهاند و هر گاه با پرسشى مواجه شدهاند، با مراجعه به آن کوشيدهاند، پاسخى در خور بيابند. در اين روش هيچگاه ارتباط عناصر جهانشمول با يکديگر و رابطهى آنها با عناصر موقعيتى ملحوظ نبوده است. هر چه در دين يافت مىشده، به عنوان امرى ثابت و لايتغير تلقى مىگشته است، مگر آن که نشانهاى بر خلاف آن يافت شود و در اين صورت به عنوان حکم متغيّر محسوب مىشده و هيچ جستوجويى از حکم، يا احکام ثابتى که ريشهى آن را تشکيل مىدادهاند، نمىشده است.
اين رويّه باعث شده است تا مباحث اسلامى فاقد نگرش کلان و نظاممند باشند و اجزاى ساختار انديشهى اسلامى، بى هيچ آداب و ترتيبى، بدون تدوين مدوّن، کنار هم قرار گيرند. اين کنار هم آمدن هر چند در نهايت نظمى را پديد آورده، ولى هيچ گاه ترابط منطقى اجزاى و نحوهى تأثير و تأثّر آنها در يکديگر مورد کاوش و دقت نظر واقع نشده است.
از سوى ديگر، به نحوهى پيدايش عناصر موقعيتى در نصوص دينى چندان توجّهى نشده و با تمام آنچه وارد شده، به عنوان حکم ثابت و عنصر جهانشمول برخورد شده است. و اگر در موردى آيات و نشانههاى تاثير موقعيت آشکار و واضح بوده است، آن را عنصرى موقعيتى بر شمرده و به سادگى از کنار آن گذشتهاند، بى آن که پرسشى از زمينه و ريشهى آن مطرح کنند.
همين عوامل سبب شده تا ما در ارائهى نظامهاى اسلامى در زمينههاى گوناگون، مانند اقتصاد، سياست، و...، ناتوان باشيم و نتوانيم تصوير روشنى از فلسفهى سياسى اسلام، فلسفهى اقتصادى اسلام، ...يا مکتب سياسى اسلام، مکتب اقتصادى اسلام، ...و مباحثى از اين دست عرضه کنيم.
از سوى ديگر، نحوهى تاثير زمان و مکان در عناصر دينى و چگونگى نقش موقعيت در آنها به وضوح تبيين نشده و ارتباط عناصر موقعيتى با عناصر جهانشمول به گونهاى منطقى واضح نشده است.
»نظريهى انديشه مدوّن )نظاممند( در اسلام(17)» يک تئورى براى پاسخ به چنين پرسشهايى بر اساس مبانى مذکور در بحثهاى قبلى است.
نظريهى انديشهى مدون)نظاممند(در اسلام
اسلام به عنوان دين خاتم، کاملترين دين مُرسَل و در بردارندهى تمام آنچه را که بايد از دين نفس الامرى به وحى بيان گردد، مىباشد. از اين رو، ما در هر حوزه از حيات انسان، خواه فردى و خواه اجتماعى، توقع داريم شاهد موضعگيرى اسلام و ارائهى رهنمود باشيم. اين رهنمودها که در واقع عناصر تشکيل دهنده دين مىباشند، به دو دسته قابل تقسيم هستند:
1. عناصر دينىاى که نُمُود جهانبينى اسلام در يک حوزهى خاص، مانند سياست يا اقتصاد، مىباشد و نسبت بين آنها و جهانبينى اسلامى، همان نسبت جزئى به کلى، يا صغرى به کبرى است. اين گونه عناصر از قبيل قضاياى »هست« مىباشند و رنگ کلامى - فلسفى دارند، مانند بررسى سلطهى تکوينى خداوند در حوزهى مباحث سياسى، يا مطالعه رازقيّت او در زمينهى اقتصاد. ما از اين عناصر به عنوان »فلسفه« ياد مىکنيم. پس »فلسفهى اقتصادى اسلام« مجموعه عناصرى از اسلام در حوزه اقتصاد است که نُمُود جهانبينى و از جزئيات آن محسوب مىشود.
2. عناصر دينىاى که نتايج جهانبينى اسلامى و به خصوص فلسفهى آن - يعنى عناصر دسته اول - هستند. اين عناصر از قبيل قضاياى »بايد« مىباشند و جنبه اعتبارى دارند و به نوبهى خود به دو گروه تقسيم مىشوند:
أ. برخى از اين عناصر جنبهى زير بنا براى بقيه دارند و به نحوى آنها را تبيين و تعيين مىکنند. اين عناصر يا به صورت اصول و امور مسلم در يک زمينه مىباشند که از آن به »مبانى« ياد مىکنيم. ويا اغراض و مقاصد دين را در يک حوزه مشخص مىنمايد که به آن »اهداف« مىگوييم. مجموعهى اين مبانى و اهداف، »مکتب« را تشکيل مىدهند. پس »مکتب اقتصادى اسلام« همان مجموعهى مبانى و اهداف اقتصادى اسلام مىباشد.
ب. بر اساس مبانى موجود در يک زمينه، براى رسيدن به اهداف همان زمينه، مجموعه عناصرى در دين ارائه شده است که از آن به عنوان »نظام« ياد مىشود، و در واقع دستگاه نهادهاى جهانشمول مىباشد. همچنين چهرهى قانونى اين عناصر در قالب حقوق و احکام ثابت ترسيم شده است. بنابراين، ما در هر ساحت از حيات بشر با چهار گروه از عناصر جهانشمول: فلسفه، مکتب، نظام و حقوق مواجه هستيم،که بين آنها ارتباط مستحکم و منطقى وجود دارد.
فلسفه
وقتى سخن از »فلسفه« در اين بحث به ميان مىآيد، مراد متافيزيک و ماوراء الطبيعة نيست که در فلسفهى رايج اسلامى به آن توجه مىشود. بلکه مقصود مفهومى نزديک به فلسفههاى مضاف، مانند فلسفهى رياضى و فلسفهى هنر مىباشد. در فلسفههاى مضاف از سه امر بحث مىشود: أ. مبانى، ب. روش ها، ج. تاريخ تحوّل آراء و در اينجا مراد ما از »فلسفه« فقط مبانى برخاسته از اسلام و جهانبينى آن است. با اين وصف، »فسلفه ى علم اقتصاد« يا »فلسفه ى اقتصاد«(18) از مبانى، روش ها و تاريخ تحوّل آراء در اين علم بحث مى کند. در حالى که اگر ما در زمينهى اقتصاد به دنبال »فلسفهى اقتصادى اسلام« هستيم، در واقع امورى را جستوجو مىکنيم که نُمُود اعتقادات اسلامى در حوزهى اقتصاد محسوب مىشود و به عنوان مبنايى براى »مکتب اقتصادى اسلام« تلقى مىگردد. مطالبى مانند، مدبّريت و رزاقيت و مالکيت مطلقه ى خداوند متعال، محدوديت يا عدم محدوديت نيازهاى انسان و منابع طبيعى موجود در اين جهان، که به نوعى در مبانى و اهداف اقتصادى تأثيرمى گذارند، در فلسفهى اقتصادى اسلام مورد بحث قرار مى گيرد.
مکتب
»مکتب« در يک زمينه مجموعهى مبانى و اهداف در آن حوزه است. و »مبانى« همان امور مسلمى است که در يک حوزه از سوى دين ارائه و به عنوان بستر و زير بناى نظام در آن زمينه تلقى شده است. »اهداف« غاياتى است که دين در هر زمينه براى انسان ترسيم کرده است. بنابراين، »مکتب اقتصادى اسلام« شامل »مبانى اقتصادى اسلام« و »اهداف اقتصادى اسلام« مىباشد. امورى مانند ماليت و ارزش، آزادى فعاليت هاى اقتصادى و حدود آن، جايگاه دولت در اقتصاد و قواعد توزيع منابع طبيعى، ثروت و درآمد در زمره ى »مبانى اقتصادى اسلام« و عدالت اقتصادى، قدرت اقتصادى حکومت اسلامى، رشد، استقلال و خودکفائى، در عداد »اهداف اقتصادى اسلام« مى باشند.
نظام
اسلام در هر زمينه بر اساس مکتب خود مجموعهاى از نهادهاى جهانشمول را عرضه مىکند که با يکديگر روابطى خاص دارند و دستگاهى هماهنگ راتشکيل مىدهند که بر اساس »مبانى« تحقق بخش »اهداف« خواهد بود. اين دستگاه نهادهاى جهانشمول در هر باب را »نظام« مىناميم. بنابراين، »نظام اقتصادى اسلام« همان دستگاه نهادهاى جهانشمول اقتصادى اسلام مىباشد.
نهاد
نهاد در يک نظام يک الگوى تثبيت شده از روابط افراد، سازمانها و عناصر دخيل در يک زمينه است، که از چهار ويژگى اساسى برخودار مىباشد:
أ. جهانشمولى: نهادهاى نظام وابسته به موقعيت و شرايط خاصى نيستند.
ب. قابليت تحقق عينى: نهادهاى نظام مى بايست بر اساس مبانى مکتب،اهداف آن را در خارج محقق سازند. از اين رو، بدون شک بايد قابل تحقق عينى و وقوع خارجى باشد.
ج. بر پايهى مبانى، در راستاى اهداف: از آنجا که »نظام« تحقق بخش اهداف مکتب بر اساس مبانى آن مىباشد، نهادهاى آن از يک سو بر مبانى مکتب استوار واز سوى ديگر، در راستاى اهداف مکتب مىباشند.
د. سامان دهى به حقوق جهانشمول: احکام جهانشمول دينى در هرزمينه از يک سو نهادهاى جهانشمول را در آن ساحت شکل مىدهند و از سوى ديگر، روابط آنها با يکديگر و با ساير نهادها را تعيين مىکنند. پس نهادهاى نظام سامانمند به حقوق جهانشمول هستند.
با اين وصف، مىتوان نهاد در يک نظام را»برآيند عينى مبانى و اهداف مکتب بدون وابستگى به موقعيت و سامانمند به حقوق جهانشمول« تعريف کرد. اين نهادها در قالب »يک رفتار تثبيت شده«، يا »يک سازمان انتزاعى« مىتوانند تجلى کنند.
برخى از نهادهاى اقتصادى اسلام عبارتنداز: نهاد سياستگذارى اقتصادى، نهاد برنامهريزى اقتصادى، نهاد اموال و درآمدهاى دولتى در بخش غير خصوصى و نهاد بنگاه هاى منفرد، نهاد بنگاه هاى مشترک، نهاد بازار در بخش خصوصى.
حقوق
در هنگام اجراى يک نظام با سازوکار خاص در جامعه اى مشخص، آنچه در مقام عمل راهنماى افراد قرار مى گيرد، قوانين يا احکام مى باشد. ما مجموعه ى اين قوانين و احکام را »حقوق« مى ناميم.
حقوق نيز در هر زمينه )سياسى، اقتصادى، تربيتى و...( به دو دسته تقسيم مى شوند:
1. حقوق ثابت: اين حقوق به قوانين و احکام جهان شمول گفته مى شود که نهادهاى نظام را سامان داده و بر اساس مبانى و اهداف مکتب وضع مى شوند.
2. حقوق متغير: به آن دسته از قوانين و احکام گفته مى شود که براى موقعيت خاص، از نظر زمان و مکان، وضع شده اند و با آنچه که سازوکار ناميديم، مرتبط مى باشند. در منابع دينى، گاهى حقوق ثابت و متغير جدا از يکديگر بيان شده اند، ولى در اکثر موارد حکم ثابت با توجّه به موقعيت خاص تبيين گشته است، به گونهاى که بيان مزبور در بردارنده ى هر دو حکم به صورتى مخلوط و ممتزج مىباشد.
عناصر دينى و ساحتهاى حيات بشرى
آنچه اسلام در يک ساحت از حيات آدمى با خود به ارمغان آورده، با آنچه در ساير زمينهها مطرح کرده است، ترابطى وثيق دارد؛ زيرا فلسفهى اقتصادى اسلام مانند فلسفهى سياسى آن، از جهانبينى اسلامى سرچشمه مىگيرد و مکتب و نظام اقتصادى بر مبناى آن سامان مىيابند. بنابراين، بين فلسفهى اقتصادى اسلام و فلسفهى سياسى آن و همين طور بين مکتب اقتصادى اسلام و مکتب سياسى آن، يا نظام اقتصادى اسلام و نظام سياسى آن ارتباطى مستحکم وجود دارد، به گونهاى که مجموعهى اين امور از نوعى وحدت و سازگارى کامل برخودار مىباشد.
عناصر موقعيتى و جهانشمول
قبلاً اشاره کرديم که هر چند دين نفس الامرى فاقد عناصر موقعيتى است، ولى دين مُرسَل به تناسب مخاطبان، چنين عناصرى را در بر مىگيرد، و حتى دين خاتم نيز فاقد اينگونه عناصر نيست.
هر عنصر موقعيتى از تطبيق يک يا چند عنصر جهانشمول، يا بخشى از يک عنصر، پديد مىآيد. آنچه در اسلام به عنوان فلسفه يا مکتب وجود دارد، از تأثير عوامل موقعيتى مصون است. زيرا اين گونه عناصر دينى با توجه به جنبهى ثابت حقايق عالم و آدم شکل گرفتهاند. ولى نظام در هر موقعيتى به شکلى تجلى مىکند و در واقع دستگاه نهادهاى جهانشمول به تناسب موقعيت در قالب دستگاه نهادهاى موقعيتى، که ما از آن به »سازوکار« ياد مىکنيم، رخ مىنمايد. به عنوان مثال، دستگاه نهادهاى سياسى، يا اقتصادى که ما در صدر اسلام مشاهده مىکنيم، در واقع سازوکار اقتصادى، يا سياسى اسلام در آن روزگار مىباشد، که توسط شخص نبى اکرمصلى الله عليه وآله وسلم شکل گرفته و عينيّت يافته است. و در هر زمان بر اساس موقعيت بايد به طراحى اين سازوکار مبتنى بر نظام اسلامى دست زد.
بنابراين، پس از استخراج نظام اقتصادى اسلام، مىبايست با توجه به مجموعهى عوامل اقتصادى روزگار خود به شکل دادن »سازوکار اقتصادى اسلام« در اين زمان پرداخت، تا به روش مطلوب ادارهى امور اقتصادى دست يافت.
روش دستيابى به فلسفه، مکتب،نظام و سازوکار
براى دستيابى به فلسفه، مکتب، نظام و سازوکار در يک زمينه بايد مراحل زير را پشت سر گذارد:
1. استخراج و کشف عناصر دينى.
2. تفکيک عناصر جهانشمول از موقعيتى.
3. دست يابى به عناصر جهانشمولى که در وراء عناصر موقعيتى نهفتهاند.
4. طبقه بندى عناصر جهانشمول در سه گروه: فلسفه،مکتب و نظام.
5. هماهنگ سازى عناصر جهانشمول براى رسيدن به مجموعهاى سازگار.
6. طراحى سازوکار بر اساس عناصر جهان شمول.
کشف عناصر دينى
گنجينهى معارف اسلامى مملو از گوهرهاى گرانقدر در زمينه هاى گوناگون حيات بشر است، که با داشتن سؤال مناسب و مراجعه به آن در پرتو روشهايى که معصومانعليهم السلام بنيانگذارى کرده و در طول سدهها توسط شاگردان و اصحاب و فقيهان حفظ و پالايش و رشد يافتهاند، مىتوان پاسخ مناسب را يافت. پس مراجعه به نصوص دينى )کتاب و سنت( و بهرهگيرى از شيوهى فقه سنتى راه اصلى دستيابى به عناصر دينى است. از سوى ديگر، عقل نيز مىتواند برخى از عناصر را کشف کند که بايد با مراجعه صحيح به آن در حوزهى مورد پذيرش شرع به استخراج چنين عناصرى پرداخت.
افزون بر اين، روابط ثبوتى بين جهانبينى و فلسفه، فلسفه و مکتب، مکتب و نظام، فلسفه و نظام... مىتواند راههاى غير مستقيمى را براى دستيابى به عناصر دينى پيش پاى ما بگذارد. به اين معنا که از طريق يک عنصر مربوط به جهانبينى به کشف عنصرى مثلاً در حوزهى فلسفهى اقتصادى اسلام نائل شويم. يا از راه برخى عناصر در فلسفهى اقتصادى اسلام،برخى عناصر مکتب اقتصادى اسلام را کشف کنيم.
با اين وصف دو راه: مستقيم و غيرمستقيم، براى کشف عناصر دينى وجود دارد و راه مستقيم خود به دو شيوه: مراجعه به نصوص دينى با بهرهگيرى از شيوهى فقه سنّتى، و مراجعه به عقل، قابل تحقق است.
تفکيک عناصر جهانشمول از موقعيتى
پس از دستيابى به عناصر دينى به يکى از روشهاى قبلى، بايد عناصر جهانشمول آن را از عناصر موقعيتى تفکيک کرد. در اين امر ابتدا بايد روش دستيابى به عنصر مزبور را مورد توجه قرار داد. اگر آن عنصر از طريق عقل، يا از راه غير مستقيم به دست آمده باشد، قهراًعنصرى جهانشمول خواهد بود؛ زيرا احکام عقلى، کلى و غير وابسته به شرايط هستند. در شيوهى غير مستقيم نيز از يک عنصر جهانشمول به عنصر جهان شمول ديگرى که با آن ارتباط دارد و نُمُود و نتيجه آن است، منتقل مىشويم. البته بهرهگيرى از شيوهى غيرمستقيم منوط به طى مراحل مربوط به استخراج عناصر دينى، تفکيک عناصر جهانشمول از موقعيتى و طبقهبندى عناصر جهانشمول است،تا پس از رسيدن به يک عنصر از فلسفه بتوان به عنصرى از مکتب دست يافت.
اما عناصرى که از نصوص دينى به شيوهى فقهى کشف مىشوند، دو نوع مىباشند. برخى جهانشمول و ثابت و گروهى متغير و موقعيتى هستند. زيرا چنان که قبلاً اشاره شد، امکان دارد برخى از آنچه که در قرآن کريم، يا سنت معصومانعليهم السلام وارد شده است، با توجه به موقعيت روزگار نزول و فرهنگ مخاطبان آن عصر بوده باشد و اين احتمال به ويژه در سنت معصومانعليهم السلام و بالاخص در امور مربوط به عموم مردم، يعنى امور اجتماعى، بسيار تقويت مىشود.
بسيارى از فقها به صراحت، يا در ضمن بحثهاى اجتهادى خود، اصلى را پذيرفته و به آن عمل کردهاند که مىتوان از آن به اصالت ثبات، يعنى اصل جهانشمولى عناصر دينى،ياد کرد. آنها هر گاه به حکم و يا مطلبى در دين برخورد کردهاند، آن را امرى مربوط به تمام زمانها و مکانها دانستهاند و به استناد اين نکته به آن فتوا دادهاند. مستند چنين اصلى يکى از دو امر مىتواند باشد: »اصالت اطلاق« و »قاعدهى اشتراک«.
»اصالت اطلاق« در دلايل لفظى به کار مىآيد و در علم اصول فقه دليل آن تنقيح شده است. ولى بايد توجه داشت که مبنايى که اکثريت فقها در باب »احتمال وجود قرينه« برگزيدهاند و آن را با »اصالت عدم قرينه« نفى کردهاند، مقبول نيست و چنين اصلى به صورت تعبدى يا عقلايى وجود ندارد. آنچه هست »شهادت سکوتى راوى« است، که با ذکر نکردن قرينه شهادت به عدم آن مىدهد و چنين شهادتى در قراينى که ارتکازى(19) باشد، وجود ندارد. از اين رو، نمىتوان در موارد احتمال وجود قرينهى ارتکازى اين احتمال را جز با آوردن شاهدى بر عدم آن نفى کرد(20).
پس اگر عنصرى دينى در متون يافت شود و ما احتمال دهيم که اين عنصر در زمان بيان آن به دليل زمينههاى خاص فرهنگى بيان شده است، با توجه به ارتکازى بودن چنين زمينههايى نمىتوانيم اين احتمال را با »شهادت سکوتى راوى«، يا اصل ديگرى نفى کنيم، بلکه بايد دليلى بر نفى آن بيابيم.
»قاعدهى اشتراک« که همگان را در برابر احکام اسلامى مشترک اعلام مىکند و اختصاص حکم را به مردمان زمان يا مکان خاصى نفى مىنمايد، دليل معتبرى جز اصالت اطلاق که وضع آن روشن شد، ندارد. از سوى ديگر، اين قاعده حتى در احکام متغيّر نيز جارى است، يعنى اگر شرايط آن حکم دوباره تکرار شود، حکم به حال خود باقى است. بنابراين، به استناد آن نمىتوان احتمال اختصاص يک عنصر دينى به موقعيت خاص را نفى کرد.
البته اين نکته صحيح است که شأن دين بيان عناصر جهانشمول مىباشد، زيرا دين مُرسَل از دين نفس الامرى نشأت گرفته که عارى از عناصر موقعيتى است. ولى بايد توجه داشت که دين مُرسَل هر چند از يک سو مرتبط به دين نفس الامرى است و اين امر ثبات عناصر آن را اقتضا مىکند، اما از سوى ديگر، براى مخاطبان خاصى نازل شده و در هنگام تبيين و توضيح با توجه به خصوصيات مخاطب بيان گرديده، يا در مقام عمل تطبيق شده است، و نتيجهى اين امر وابستگى آن به موقعيت است. از اين رو، دين مرسل آميزهاى از عناصر جهان شمول و موقعيتى است که براى جدا کردن آنها از يکديگر توجه به چند امر ضرورى مىباشد:
أ. شأن دين مرسل که از يک سو به دين نفس الامرى و از سوى ديگر به مخاطبان مرتبط است.
ب. شئون نبى اکرمصلى الله عليه وآله وسلم و امامان معصومعليهم السلام که افزون بر شأن رسالت و رساندن پيام الهى، يا امامت و تبيين احکام الهى، داراى شأن ولايت و ادارهى جامعه، و شأن قضاوت و رفع خصومات، و شأن عادى و طبيعى نيز مىباشند.
ج. زمينههاى آن عنصر دينى در اديان گذشته که آيا در آنها نيز وجود داشته، يا اختصاص به اسلام دارد؟
د. قابليت تحقق آن عنصر دينى در فرض تحقّق حکومت جهانى اسلام، يا حصول جامعهى مطلوب اسلامى.
ه. خصوصيات تاريخى، اجتماعى، فرهنگى، سياسى، مرتبط به هر عنصر.
براى روشن شدن تأثير هر يک از اين امور در تعيين جهانشمولى يا موقعيتى بودن يک عنصر دينى، مىبايست توضيح هر چند مختصرى در مورد هر يک، ارائه شود.
أ. شئون دين مُرسَل
دربارهى اين امر قبلاً توضيح داديم و گفتيم: دين مُرسَل از يک سو به دين نفس الامرى ارتباط دارد و از آن سرچشمه مىگيرد که اين امر جهانشمولى و ثبات عناصر آن را اقتضا مىکند و همين نکته مورد توجه علما گذشته بوده که به اصالت ثبات، يا اصل جهانشمولى عناصر دينى تاکيد داشتهاند و بر آن مبنا به استنباط و استخراج احکام دينى پرداختهاند. ولى از سوى ديگر، دين مُرسَل، حتى دين خاتم، در موقعيت خاصى نازل شده و چه بسا اين موقعيت در نحوهى بيان عناصر دينى، و يا حتى شکل گيرى خود اين عناصر تأثير داشته است. و اين امر به خصوص در حوزهى امور اجتماعى و به ويژه در سنت معصومانعليهم السلام و بالاخص در سنت فعلى و رفتارى آنها بايد مورد توجه قرار گيرد.
ب. شئون معصومانعليهم السلام
بدون شک يکى از شئون نبى اکرمصلى الله عليه وآله وسلم نبوت و رسالت آن حضرت است که اقتضا مىکند، پيامآور دين مُرسَل و رسانندهى آن به آدميان باشد. به موازات اين شأن در آن جناب در امامان معصوم عليهم السلام باشأن امامت، به معناى علم الهى لدُنى، و نه به معناى زعامت و رهبرى، مواجه هستيم که اقتضا مىکند مفسّر و توضيح دهندهى عناصر دينى براى مردم باشند.
....
...
طراحى سازو کار
پس از دستيابى به فلسفه، مکتب و نظام اسلامى در يک زمينه، مانند سياست يا اقتصاد، بايد سازوکار متناسب با روزگار معاصر را بر اساس آن طراحى کرد.
...
علوم بشرى و جايگاه آن در نظريه ى انديشه مدوّن
علوم طبيعى و علوم اجتماعى دو شاخه ى مهمّ از علوم بشرى هستند. »واژهى لاتينى scientia در وسيعترين مفهوم به معناى آموزش يا دانش است(27) و امّا واژهى انگليسى scienceبه عنوان اصطلاحى کوتاه شده براى علوم طبيعى به کار مى رود.(28)» هدف علوم طبيعى شناخت جهان طبيعت و نظم هاى موجود در آن است. در مقابلِ علوم طبيعى، علوم اجتماعى وجود دارند که به تحليل و تبيين رفتارها و پديده هاى اجتماعى مى پردازند.(29) تبيين جايگاه علوم اجتماعى در نظريه ى انديشه ى مدوّن، از اهميت بسزايى برخوردار است. زيرا از اين رهگذر به مقدار زيادى رابطه ى علم و دين و وظيفهى فقيه و عالمِ علوم اجتماعى روشن مىشود، و محدوده ى کاربرد روش استنباط فقهى از روش تبيين در علوم اجتماعى متمايز مى گردد.
...
کتابنامه
...