alamatesoall
03-17-2011, 11:47 PM
پرسشگری در کودکان باید تشویق شود
پرسشگري در كودكان بايد تشويق شود، دست و پاي آنان را نبايد با پاسخ هاي آماده شده بست. بايد به آنان كمك شود تا سوالات خودشان را پرورش دهند، پاسخ هاي
قرض گرفته شده را نبايد بر سر آنان فرو ريخت.
اگرفقط تعليم و تربيت بتواند كودكان را در سفرشان براي اكتشاف حقيقت زندگي آماده سازد، كارش را به انجام رسانده است.
به نظر من، آموزگار كسي است كه پرسشگري خفته را در كودكان بيدار مي سازد،
روح پرسشگري را در آنان بيدار ساخته و به كودكان شهامت و جسارت كافي مي دهد تا خودشان راه حل ها را پيدا كنند.
يك فرد زماني به اين معني آموزگار مي شود كه خودش از تعصبات و دوبيني ها رها شده باشد. براي همين است كه معلم شدن به وجودي سرشار از اخلاص نياز دارد. براي آموزگار شدن، به روحي هشيار، عصيانگر و حساس نياز است.
آموزگاري كه روح عصيانگري را كسر داشته باشد، خواه يا ناخواه واسطه ي صاحبان منافع مي شود ، صاحبان اخلاقيات، برخي مذاهب و يا سياست ها.
چنين آموزگاري باورها و قضاوت هاي خودش را ، كه خودش زنداني آن ها است ، بر كودكان تحميل خواهد كرد.
اگر آموزگار انساني آزاده باشد، فقط در اينصورت است كه مي تواند پيام آور آزادي براي شاگردانش باشد. براي همين است كه مي گويم براي اينكه كسي معلم شود بايد وجودش سرشار از اخلاص باشد.
اين يك عصيان عظيم است. در درون يك آموزگار بايد شعله ي انديشه، تعمق و عصيانگري هميشه روشن باشد. او براي اينكه چيزي را خلق كند، بايد بسياري از چيزها را نابود سازد. او براي اينكه خودش را قادر سازد كه كاري تازه انجام دهد، بايد خيلي از چيزها را محو كند. او بايد آشغال هاي زيادي را كه در مدت چندين نسل انباشته شده،
به آتش بكشد و بايد علف هاي هرزه و بي مصرف را كه رشد كرده اند ريشه كن كند و زمينه ي ذهن را پاك كند، تا گل هاي عشق و زيبايي بتوانند در آنجا رشد كنند.
اين مسئوليتي بزرگ است. اگر آموزگار بتواند چنين زمينه اي را فراهم كند، فقط در اينصورت است كه يك انسان جديد و يك انسانيت جديد مي تواند متولد شود.
پرسشگري در كودكان بايد تشويق شود، دست و پاي آنان را نبايد با پاسخ هاي آماده شده بست. بايد به آنان كمك شود تا سوالات خودشان را پرورش دهند، پاسخ هاي
قرض گرفته شده را نبايد بر سر آنان فرو ريخت.
اگرفقط تعليم و تربيت بتواند كودكان را در سفرشان براي اكتشاف حقيقت زندگي آماده سازد، كارش را به انجام رسانده است.
به نظر من، آموزگار كسي است كه پرسشگري خفته را در كودكان بيدار مي سازد،
روح پرسشگري را در آنان بيدار ساخته و به كودكان شهامت و جسارت كافي مي دهد تا خودشان راه حل ها را پيدا كنند.
يك فرد زماني به اين معني آموزگار مي شود كه خودش از تعصبات و دوبيني ها رها شده باشد. براي همين است كه معلم شدن به وجودي سرشار از اخلاص نياز دارد. براي آموزگار شدن، به روحي هشيار، عصيانگر و حساس نياز است.
آموزگاري كه روح عصيانگري را كسر داشته باشد، خواه يا ناخواه واسطه ي صاحبان منافع مي شود ، صاحبان اخلاقيات، برخي مذاهب و يا سياست ها.
چنين آموزگاري باورها و قضاوت هاي خودش را ، كه خودش زنداني آن ها است ، بر كودكان تحميل خواهد كرد.
اگر آموزگار انساني آزاده باشد، فقط در اينصورت است كه مي تواند پيام آور آزادي براي شاگردانش باشد. براي همين است كه مي گويم براي اينكه كسي معلم شود بايد وجودش سرشار از اخلاص باشد.
اين يك عصيان عظيم است. در درون يك آموزگار بايد شعله ي انديشه، تعمق و عصيانگري هميشه روشن باشد. او براي اينكه چيزي را خلق كند، بايد بسياري از چيزها را نابود سازد. او براي اينكه خودش را قادر سازد كه كاري تازه انجام دهد، بايد خيلي از چيزها را محو كند. او بايد آشغال هاي زيادي را كه در مدت چندين نسل انباشته شده،
به آتش بكشد و بايد علف هاي هرزه و بي مصرف را كه رشد كرده اند ريشه كن كند و زمينه ي ذهن را پاك كند، تا گل هاي عشق و زيبايي بتوانند در آنجا رشد كنند.
اين مسئوليتي بزرگ است. اگر آموزگار بتواند چنين زمينه اي را فراهم كند، فقط در اينصورت است كه يك انسان جديد و يك انسانيت جديد مي تواند متولد شود.