alamatesoall
03-17-2011, 11:05 PM
احساس گناه و نگراني، انرژي مرا تلف ميكند.
نويسنده: برايان لوك سيوارد
ترجمه: مهدي قراچهداغي
گفته ميشود احساس آرميدگي زماني به دست ميآيد كه لحظه حال را بهخوبي درك كنيم و براي آن ارزش قائل باشيم. هر چند اين باور، از ٢٠٠٠ سال پيش تاكنون وجود داشته است، اما براي بسياري لحظه حال، مكاني هولانگيز و ناامن است و احساس ناراحتي، ملالت و نابسندگي را بالا ميبرد. در سالهاي اوليه زندگي تنها چيزي كه يك كودك ميداند لحظه اكنون است، اما وقتي به دوران بلوغ ميرسد، لحظه اكنون و همانگيز ميشود و ديگر هيچ لذتي در آن نيست. در اين زمان است كه ذهن، گرفتار حوادث مربوط به گذشته يا آينده ميشود، گاه شدت اين گرفتاري به حدي است كه انسان را فلج ميكند. اين حقيقت كه بسياري از مردم در گذشته و يا در آينده زندگي ميكنند، مطلبي نيست كه كسي متوجه آن نشده باشد. وين داير رواندرمانگر، معتقد است كه اين مشكل را تقريباً در همه بيماران خود ديده است.
داير معتقد است كه در گذشته يا آينده زندگي كردن و ذهن را گرفتار آن ساختن، باعث ميشود به لحظه اكنون توجه نكنيم. اينگونه نميتوانيم با خود و ديگران در صلح و آرامش به سر ببريم. ما در كودكي با مكانيزمهاي دفاعي آشنا ميشويم كه از آنها براي بقا و دوام خود استفاده ميكنيم. داير در نظريه احساسات غير سودمند و رفتارهاي مرتبط با آن ميگويد، يكي از دو احساس «گناه يا نگراني»، با تمامي محركهاي تنشزايي كه مردم در آمريكا تجربه ميكنند، در ارتباط است. احساس گناه، ابراز خشم خود و نگراني، نشانه و مظهر ترس است. وقتي اين احساسات ابراز ميشوند، انديشههاي منطقي را متوقف ميسازند و در نتيجه آن انديشه مخدوش ميشود، واكنشها به تأخير ميافتد و تصميمگيري ضعيف ميگردد. داير تا بدانجا پيش ميرود كه ميگويد احساس گناه و نگراني بيفايدهترين روشهاي مقابله براي مهار استرس هستند، زيرا سبب ميشوند كه به مباحث مرتبط با استرس كه به راهحل احتياج دارند، نرسيم.
احساس گناه
داير معتقد است كه احساس گناه، داشتن مشغوليت ذهني به واسطه برخي افكار و رفتار مربوط به گذشته است. اين احساس، بيشتر با عباراتي از قبيل: «بايد... اين كار را مي كردم»، همراه است. به اعتقاد داير اين احساس در جامعه و در فرهنگ ما جا افتاده است و تكريم ميشود. وقتي احساس گناه غالب ميشود، همه افكار و رفتارها تحت تأثير آن قرار ميگيرند. احساس گناه، چنان احساس قدرتمندي است كه ميتواند روي ساير افكار و احساسات ما تأثيري فلجكننده داشته باشد و مانع از آن شود كه رفتار يا عمل مثبتي، صورت خارجي پيدا كند. داير معتقد است كه در اغلب موارد احساس گناه بيثمر است، زيرا اين حس هر چند زياد باشد باز نميتواند گذشته را تغيير دهد. با اينكه به نظر ميرسد احساس گناه يك احساس يا هيجان طبيعي انساني است، اما جز آنكه سبب شود چيزي بياموزيم، كمك ديگري به ما نميكند. درسهايي كه آموختن آنها، احساس گناه را از بين ميبرد.
داير، با بررسي و مشاوره با بيماران به اين نتيجه رسيد كه احساس گناه ميتواند ناشي از افكار باقيمانده از دوران كودكي باشد كه طرز تربيت پدر و مادر و ديگران در اين خصوص مؤثرند. اما اگر اين احساس گناه به دوران بلوغ و بزرگي امتداد پيدا كند، توليد استرس مينمايد. از سوي ديگر به احساس گناهي ميرسيم كه شخص بر خود تحميل ميكند و اين زماني است كه كسي بر خلاف باورهاي شخصي خود اقدام به كاري كند. از احساس گناه، بهعنوان وسيلهاي براي سلطهجويي و هدايت انديشه، احساسات و اعمال انسان استفاده ميشود، بهنحوي كه موجب انتقال استرس به ديگران ميشود. داير توصيه ميكند كه از انتقال احساس گناه به ديگران خودداري كنيم و از همه مهمتر، خود اسير احساس گناه نشويم.
هنر نگراني
در حاليكه احساس گناه، احساسي در رابطه با حوادث گذشته است، احساس نگراني مربوط به حوادثي است كه هنوز رخ ندادهاند. داير ميگويد انديشيدن به حوادثي كه ممكن است در آينده اتفاق بيفتد، انديشه حاضر را فلج ميكند. نگراني فرآيند انديشه منطقي را مخدوش كرده، توليد استرس ميكند و مانند احساس گناه ميتواند به افسردگي شديد ختم شود.
پس بايد ميان نگراني براي آينده و برنامهريزي براي آينده تفاوت قائل شويم. نگراني «انديشه حال» را فلج ميكند، روي فرآيندهاي فكري اثر ميگذارد و تسلط بر خود را از بين برده، بر تصور و تصويرسازي مؤثر است و در نتيجه، ما را واميدارد به حوادثي بينديشيم كه ميتوانند حقيقي و تهديدكننده باشند. نگراني همچنين مانع از آن ميگردد كه با يك موقعيت دشوار و تهديدكننده، درست برخورد كنيم و اين به سهم خود، بر شدت نگراني ميافزايد. از سوي ديگر بسياري از حوادث بهشدت نگرانكننده، پس از مدتي جزئي و بياهميت به نظر ميرسند. اما بر خلاف نگراني، برنامهريزي فرآيند فكري سازندهاي است كه آينده مؤثرتري را سبب ميگردد و محركهاي بالقوه تنشزا را به حداقل ميرساند. براي مثال برنامهريزي براي آينده از طريق هدفگذاري، تعيين راهكار و ارزيابي پيشرفت، به انسان احساس توانمندي ميدهد.
براي نشان دادن اين تفاوت، كسي را در نظر بگيريد كه پس از فارغالتحصيل شدن از دانشگاه، دنبال كار ميگردد: نگران است كه مبادا كاري پيدا نكند و بيكار بماند. در حاليكه بايد براي پيدا كردن كار سوابق كاريش را بنويسد، به مؤسسات و شركتهاي مختلف سر بزند، نامه بنويسد، تماس بگيرد، پيگيري كند و قرار ملاقات بگذارد. با آنكه برنامهريزي براي انتخابهاي مربوط به آينده كار سادهاي نيست، اما امنيت خاطر ايجاد ميكند، در حاليكه نگراني، مانند اين است كه شخص بدون داشتن فرمان، گاز يا كلاج، روي صندلي راننده نشسته است.
داير ميافزايد: فرهنگ غرب و به خصوص فرهنگ آمريكايي، احساس نگراني را معادل توجه و عشق ارزيابي كرده و ترويج ميدهد. او به اين نتيجه رسيد كه بسياري از بيماران، عشق خود را تنها با نشان دادن فرآيند نگراني ثابت ميكنند. بسياري از رواندرمانگرهاي ديگر نيز به شباهت ميان اين خصوصيت و شخصيتهاي وابسته ناسالم اشاره كردهاند.
وجه مشترك احساس گناه و نگراني، دور كردن شخص از لحظه اكنون است. دو احساس گناه و نگراني، منفي و غيرمفيد هستند و بايد منبعي براي اتلاف انرژي به حساب آيند. براي برطرف ساختن اين دو احساس منفي توجه به غير مؤثر بودن آنها، بهعنوان نخستين اقدام به شمار ميرود. داير، درنهايت معتقد است كه بايد از حوادث گذشته، درس گرفت و براي آينده برنامهريزي نمود. بايد از گذشته پند گرفت و در زندگي به راه خود ادامه داد و فراموش نكرد كه هنوز دو احساس گناه و نگراني، بيشترين علت مراجعه بيماران به درمانگاههاي رواندرماني به شمار ميآيند
نويسنده: برايان لوك سيوارد
ترجمه: مهدي قراچهداغي
گفته ميشود احساس آرميدگي زماني به دست ميآيد كه لحظه حال را بهخوبي درك كنيم و براي آن ارزش قائل باشيم. هر چند اين باور، از ٢٠٠٠ سال پيش تاكنون وجود داشته است، اما براي بسياري لحظه حال، مكاني هولانگيز و ناامن است و احساس ناراحتي، ملالت و نابسندگي را بالا ميبرد. در سالهاي اوليه زندگي تنها چيزي كه يك كودك ميداند لحظه اكنون است، اما وقتي به دوران بلوغ ميرسد، لحظه اكنون و همانگيز ميشود و ديگر هيچ لذتي در آن نيست. در اين زمان است كه ذهن، گرفتار حوادث مربوط به گذشته يا آينده ميشود، گاه شدت اين گرفتاري به حدي است كه انسان را فلج ميكند. اين حقيقت كه بسياري از مردم در گذشته و يا در آينده زندگي ميكنند، مطلبي نيست كه كسي متوجه آن نشده باشد. وين داير رواندرمانگر، معتقد است كه اين مشكل را تقريباً در همه بيماران خود ديده است.
داير معتقد است كه در گذشته يا آينده زندگي كردن و ذهن را گرفتار آن ساختن، باعث ميشود به لحظه اكنون توجه نكنيم. اينگونه نميتوانيم با خود و ديگران در صلح و آرامش به سر ببريم. ما در كودكي با مكانيزمهاي دفاعي آشنا ميشويم كه از آنها براي بقا و دوام خود استفاده ميكنيم. داير در نظريه احساسات غير سودمند و رفتارهاي مرتبط با آن ميگويد، يكي از دو احساس «گناه يا نگراني»، با تمامي محركهاي تنشزايي كه مردم در آمريكا تجربه ميكنند، در ارتباط است. احساس گناه، ابراز خشم خود و نگراني، نشانه و مظهر ترس است. وقتي اين احساسات ابراز ميشوند، انديشههاي منطقي را متوقف ميسازند و در نتيجه آن انديشه مخدوش ميشود، واكنشها به تأخير ميافتد و تصميمگيري ضعيف ميگردد. داير تا بدانجا پيش ميرود كه ميگويد احساس گناه و نگراني بيفايدهترين روشهاي مقابله براي مهار استرس هستند، زيرا سبب ميشوند كه به مباحث مرتبط با استرس كه به راهحل احتياج دارند، نرسيم.
احساس گناه
داير معتقد است كه احساس گناه، داشتن مشغوليت ذهني به واسطه برخي افكار و رفتار مربوط به گذشته است. اين احساس، بيشتر با عباراتي از قبيل: «بايد... اين كار را مي كردم»، همراه است. به اعتقاد داير اين احساس در جامعه و در فرهنگ ما جا افتاده است و تكريم ميشود. وقتي احساس گناه غالب ميشود، همه افكار و رفتارها تحت تأثير آن قرار ميگيرند. احساس گناه، چنان احساس قدرتمندي است كه ميتواند روي ساير افكار و احساسات ما تأثيري فلجكننده داشته باشد و مانع از آن شود كه رفتار يا عمل مثبتي، صورت خارجي پيدا كند. داير معتقد است كه در اغلب موارد احساس گناه بيثمر است، زيرا اين حس هر چند زياد باشد باز نميتواند گذشته را تغيير دهد. با اينكه به نظر ميرسد احساس گناه يك احساس يا هيجان طبيعي انساني است، اما جز آنكه سبب شود چيزي بياموزيم، كمك ديگري به ما نميكند. درسهايي كه آموختن آنها، احساس گناه را از بين ميبرد.
داير، با بررسي و مشاوره با بيماران به اين نتيجه رسيد كه احساس گناه ميتواند ناشي از افكار باقيمانده از دوران كودكي باشد كه طرز تربيت پدر و مادر و ديگران در اين خصوص مؤثرند. اما اگر اين احساس گناه به دوران بلوغ و بزرگي امتداد پيدا كند، توليد استرس مينمايد. از سوي ديگر به احساس گناهي ميرسيم كه شخص بر خود تحميل ميكند و اين زماني است كه كسي بر خلاف باورهاي شخصي خود اقدام به كاري كند. از احساس گناه، بهعنوان وسيلهاي براي سلطهجويي و هدايت انديشه، احساسات و اعمال انسان استفاده ميشود، بهنحوي كه موجب انتقال استرس به ديگران ميشود. داير توصيه ميكند كه از انتقال احساس گناه به ديگران خودداري كنيم و از همه مهمتر، خود اسير احساس گناه نشويم.
هنر نگراني
در حاليكه احساس گناه، احساسي در رابطه با حوادث گذشته است، احساس نگراني مربوط به حوادثي است كه هنوز رخ ندادهاند. داير ميگويد انديشيدن به حوادثي كه ممكن است در آينده اتفاق بيفتد، انديشه حاضر را فلج ميكند. نگراني فرآيند انديشه منطقي را مخدوش كرده، توليد استرس ميكند و مانند احساس گناه ميتواند به افسردگي شديد ختم شود.
پس بايد ميان نگراني براي آينده و برنامهريزي براي آينده تفاوت قائل شويم. نگراني «انديشه حال» را فلج ميكند، روي فرآيندهاي فكري اثر ميگذارد و تسلط بر خود را از بين برده، بر تصور و تصويرسازي مؤثر است و در نتيجه، ما را واميدارد به حوادثي بينديشيم كه ميتوانند حقيقي و تهديدكننده باشند. نگراني همچنين مانع از آن ميگردد كه با يك موقعيت دشوار و تهديدكننده، درست برخورد كنيم و اين به سهم خود، بر شدت نگراني ميافزايد. از سوي ديگر بسياري از حوادث بهشدت نگرانكننده، پس از مدتي جزئي و بياهميت به نظر ميرسند. اما بر خلاف نگراني، برنامهريزي فرآيند فكري سازندهاي است كه آينده مؤثرتري را سبب ميگردد و محركهاي بالقوه تنشزا را به حداقل ميرساند. براي مثال برنامهريزي براي آينده از طريق هدفگذاري، تعيين راهكار و ارزيابي پيشرفت، به انسان احساس توانمندي ميدهد.
براي نشان دادن اين تفاوت، كسي را در نظر بگيريد كه پس از فارغالتحصيل شدن از دانشگاه، دنبال كار ميگردد: نگران است كه مبادا كاري پيدا نكند و بيكار بماند. در حاليكه بايد براي پيدا كردن كار سوابق كاريش را بنويسد، به مؤسسات و شركتهاي مختلف سر بزند، نامه بنويسد، تماس بگيرد، پيگيري كند و قرار ملاقات بگذارد. با آنكه برنامهريزي براي انتخابهاي مربوط به آينده كار سادهاي نيست، اما امنيت خاطر ايجاد ميكند، در حاليكه نگراني، مانند اين است كه شخص بدون داشتن فرمان، گاز يا كلاج، روي صندلي راننده نشسته است.
داير ميافزايد: فرهنگ غرب و به خصوص فرهنگ آمريكايي، احساس نگراني را معادل توجه و عشق ارزيابي كرده و ترويج ميدهد. او به اين نتيجه رسيد كه بسياري از بيماران، عشق خود را تنها با نشان دادن فرآيند نگراني ثابت ميكنند. بسياري از رواندرمانگرهاي ديگر نيز به شباهت ميان اين خصوصيت و شخصيتهاي وابسته ناسالم اشاره كردهاند.
وجه مشترك احساس گناه و نگراني، دور كردن شخص از لحظه اكنون است. دو احساس گناه و نگراني، منفي و غيرمفيد هستند و بايد منبعي براي اتلاف انرژي به حساب آيند. براي برطرف ساختن اين دو احساس منفي توجه به غير مؤثر بودن آنها، بهعنوان نخستين اقدام به شمار ميرود. داير، درنهايت معتقد است كه بايد از حوادث گذشته، درس گرفت و براي آينده برنامهريزي نمود. بايد از گذشته پند گرفت و در زندگي به راه خود ادامه داد و فراموش نكرد كه هنوز دو احساس گناه و نگراني، بيشترين علت مراجعه بيماران به درمانگاههاي رواندرماني به شمار ميآيند