alamatesoall
03-16-2011, 07:59 PM
در ستایش افسردگی
همین اول کار باید به این اشاره کنم که منظور بنده از واژه افسردگی، آن مفهوم مذموم و ناخوشایندی نیست که روانشناسان و آدم های مثبت و علمی با شنیدن آن کهیر می زنند و از آن قویاً اعلام انزجار کرده و تبری می جویند. بلکه مراد بنده از این افسردگی نوعی کنار کشیدن از ابتذال عمومی و فرو رفتن در لاک و انزوای فاخر و تنهایی- گاهی چند نفره- و خلوت گزینی و اینها است و مجموعه خلقیاتی که آدم را از جریان سطحی روزمرگی، لختی متمایز می کند و به اعماق بی کران خود می برد. البته نباید این نکته را هم ناگفته بگذارم که حضور قاطع و آدم های به اصطلاح مثبت و تکثیر تاسف برانگیز این صادرکنندگان سخاوتمند انرژی های مثبت و این جماعت چاکراگشاده چاکراگشای و این پنیر قورت دادگان و کاشفان اسرار خوشبختی در بیست و چهار ساعت و این الکی روانشناسان که مثل قارچ هر ساعت و از هر گوشه سر بر می آورند و روانشناسی غیرعلمی شان را توی حلق آدم فرو می کنند و... تا چه اندازه مرا مصمم کرد تا در ستایش آنچه در برابر این فرمایش های گرانقدر قرار می گیرد، چند سطری را سیاه کرده و خاطر خوانندگان عزیز را در ستایش افسردگی بیالایم.
فقط تاملی کوتاه در احوال مردان بزرگ و تاثیرگذار تاریخ، چه در حوزه های فلسفه و ادبیات و چه در حوزه علم کافی است تا دریابیم این مردان بزرگ تا چه اندازه با مردمان عادی عصر خود تفاوت های اساسی داشته اند و نحوه زندگی آنها و ارتباطات شان چقدر متفاوت از رفتارهای اجتماعی سایر مردم بوده است. غالب این مردان بزرگ قائل به حضور در جمع و شرکت در جلسات و مهمانی های سطحی نبوده اند و غالباً ترجیح شان بر این بود تا به جای حضور در جمع های آنچنانی در خلوت و انزوای خود یا در میان حلقه کوچک دوستان محدود به خلق اندیشه های بزرگ و ایده های تکان دهنده مشغول باشند تا به کارهای دیگر. شاید دوستان مثبت اندیش ما بگویند که این آدم های بزرگ که بنده به آنها اشاره می کنم سردمزاج هستند تا افسرده چرا که میزان مشارکت آنها در روابط اجتماعی دلیلی بر افسردگی نیست. اینکه آدم دوست داشته باشد در دفتر کار خود یا خانه اش بنشیند و کار کند تا اینکه به مهمانی و جلسات دوستانه برود و چرت و پرت بگوید و بخندد، دلیل افسردگی نیست. بنده هم با این دوستان موافقم و خیلی اوقات حتی با ایشان بحث کرد ه ام که خلوت گزینی و میل به انزوا و گوشه گیری نشانه افسردگی نیست. پس تا اینجای کار مشکلی نیست. اما این دوستان طبع غالباً تلخ و تقدیرگرای این مردان بزرگ را چه می گویند. خلق تنگ و بی حوصله مثلاً داستایوفسکی یا بداخلاقی های نیچه یا سخت گیری های ادیسون و... را به چه حسابی می گذارند؟ وقتی در شمردن نشانه های بیماری مهیب افسردگی، با تاکید روی نشانه های خلقی، بی حوصلگی، بداخلاقی، نداشتن قوه تحمل دیگران و... روی همه این نکات انگشت می گذارند.
افسردگی شاید چیز خوشایندی نباشد و چه برای خود آدم افسرده و چه برای اطرافیان او دردسر ایجاد کند، اما جان کلام بنده این است که همه ما روی بنیان هایی قدم می گذاریم که افراد به ز عم ما گوشه گیر و افسرده در خلوت خویش بنا نهاده اند. با چوب روانشناسی افراد را به سبب افسردگی شان می زنیم و تحقیر می کنیم، حال آنکه پایه گذاران همین علم روانشناسی خود افرادی بوده اند که در دایره همین واژه مطرود و مذموم قرار داشته اند. پس انصاف آن است که به این بدخلقی ها و گوشه نشینی ها احترام بگذاریم و روش های فرار از این نوع زندگی سخت و مشکل را به دیگران تسری ندهیم.
آنچه را که ما افسردگی می نامیم و افسردگی می خوانیم همیشه بد نیست. بگذارید مثالی از نوجوانان بیاوریم و از دوره یی یاد کنیم که معروف است شخصیت آدم شکل می گیرد. رفتارهای عجیب و غریب نوجوانان را همه در این سن و سال دیده ایم و تجربه کرده ایم: چه سرخوشی ها و شیطنت ها و جلب توجه دیگران را با انجام کارهای
پر سر و صدا و توسل به رفتارهای وحشتناک، مثل نوجوانی که برای این کار دیوار راست را می گیرد و بالامی رود، یا در مهمانی ها شکلک درمی آورد و شلوغ می کند و برای رسیدن به خواسته های پر سر و صدایش پدر و مادر و عمه و خاله و دایی و خلاصه همه را ذله می کند. اما با نوع دیگری از رفتارهای توجه برانگیز هم حتماً مواجه شده ایم.
نوجوانی که برای تمایز خود از جمع همسن و سالانش ترجیح می دهد یک گوشه ساکت بنشیند و خود را با کتابی یا چیزی مشغول کند. به جای آنکه توی کوچه فوتبال و الک دولک بازی کند یا سر کوچه با بچه های همسایه و همکلاسی ها بی خودی بایستد و برای خنده دست به حرکات ژانگولر بزند و مردم آزاری کند، از مدرسه به خانه می آید و خود را به کتاب خواندن و موسیقی گوش دادن و فیلم دیدن و حتی صحبت با دوستان خود مشغول می کند. به جای اینکه در این گونه موارد نگران شویم و حتی فرزندان خود را به مراکز مشاوره و پیش روانشناس ببریم که به ضرب هزار مشاوره و این چیزها از او یکی مانند هزاران بچه دیگر بسازد، کتاب خوب در اختیار او قرار دهیم و خوراک مناسب فکری برایش تهیه کنیم. اصلاً بیاییم به جای این کار گاهی فرزندان بیش فعال خود را پیش روانشناس و مراکز مشاوره ببریم و از آنها بخواهیم تا نوع دیگری از زندگی را به آنها بیاموزد و مثلاً به آنها یاد بدهد که فکر کردن یعنی چه و کتاب خواندن چیست و لذت بردن از چیزی جز شیطنت و مردم آزاری چگونه است.
پیش از آنکه بنده را به ترویج چیزهای ناپسند متهم کنید، کمی در این باب تامل کنید و به این گزاره ساده توجه کنید که آنچه تلقی عمومی و سطحی از افسردگی است، همواره چیز بدی نیست و حتی می تواند موجب رشد و تعالی آدم شود. تردیدی در مذمت بیماری افسردگی(تاکید روی کلمه بیماری) نیست، اما بیاییم نگاه خود را به این مساله تغییر دهیم و با دیدی بازتر با رفتارهای متفاوت دیگران روبه رو شویم.
همین اول کار باید به این اشاره کنم که منظور بنده از واژه افسردگی، آن مفهوم مذموم و ناخوشایندی نیست که روانشناسان و آدم های مثبت و علمی با شنیدن آن کهیر می زنند و از آن قویاً اعلام انزجار کرده و تبری می جویند. بلکه مراد بنده از این افسردگی نوعی کنار کشیدن از ابتذال عمومی و فرو رفتن در لاک و انزوای فاخر و تنهایی- گاهی چند نفره- و خلوت گزینی و اینها است و مجموعه خلقیاتی که آدم را از جریان سطحی روزمرگی، لختی متمایز می کند و به اعماق بی کران خود می برد. البته نباید این نکته را هم ناگفته بگذارم که حضور قاطع و آدم های به اصطلاح مثبت و تکثیر تاسف برانگیز این صادرکنندگان سخاوتمند انرژی های مثبت و این جماعت چاکراگشاده چاکراگشای و این پنیر قورت دادگان و کاشفان اسرار خوشبختی در بیست و چهار ساعت و این الکی روانشناسان که مثل قارچ هر ساعت و از هر گوشه سر بر می آورند و روانشناسی غیرعلمی شان را توی حلق آدم فرو می کنند و... تا چه اندازه مرا مصمم کرد تا در ستایش آنچه در برابر این فرمایش های گرانقدر قرار می گیرد، چند سطری را سیاه کرده و خاطر خوانندگان عزیز را در ستایش افسردگی بیالایم.
فقط تاملی کوتاه در احوال مردان بزرگ و تاثیرگذار تاریخ، چه در حوزه های فلسفه و ادبیات و چه در حوزه علم کافی است تا دریابیم این مردان بزرگ تا چه اندازه با مردمان عادی عصر خود تفاوت های اساسی داشته اند و نحوه زندگی آنها و ارتباطات شان چقدر متفاوت از رفتارهای اجتماعی سایر مردم بوده است. غالب این مردان بزرگ قائل به حضور در جمع و شرکت در جلسات و مهمانی های سطحی نبوده اند و غالباً ترجیح شان بر این بود تا به جای حضور در جمع های آنچنانی در خلوت و انزوای خود یا در میان حلقه کوچک دوستان محدود به خلق اندیشه های بزرگ و ایده های تکان دهنده مشغول باشند تا به کارهای دیگر. شاید دوستان مثبت اندیش ما بگویند که این آدم های بزرگ که بنده به آنها اشاره می کنم سردمزاج هستند تا افسرده چرا که میزان مشارکت آنها در روابط اجتماعی دلیلی بر افسردگی نیست. اینکه آدم دوست داشته باشد در دفتر کار خود یا خانه اش بنشیند و کار کند تا اینکه به مهمانی و جلسات دوستانه برود و چرت و پرت بگوید و بخندد، دلیل افسردگی نیست. بنده هم با این دوستان موافقم و خیلی اوقات حتی با ایشان بحث کرد ه ام که خلوت گزینی و میل به انزوا و گوشه گیری نشانه افسردگی نیست. پس تا اینجای کار مشکلی نیست. اما این دوستان طبع غالباً تلخ و تقدیرگرای این مردان بزرگ را چه می گویند. خلق تنگ و بی حوصله مثلاً داستایوفسکی یا بداخلاقی های نیچه یا سخت گیری های ادیسون و... را به چه حسابی می گذارند؟ وقتی در شمردن نشانه های بیماری مهیب افسردگی، با تاکید روی نشانه های خلقی، بی حوصلگی، بداخلاقی، نداشتن قوه تحمل دیگران و... روی همه این نکات انگشت می گذارند.
افسردگی شاید چیز خوشایندی نباشد و چه برای خود آدم افسرده و چه برای اطرافیان او دردسر ایجاد کند، اما جان کلام بنده این است که همه ما روی بنیان هایی قدم می گذاریم که افراد به ز عم ما گوشه گیر و افسرده در خلوت خویش بنا نهاده اند. با چوب روانشناسی افراد را به سبب افسردگی شان می زنیم و تحقیر می کنیم، حال آنکه پایه گذاران همین علم روانشناسی خود افرادی بوده اند که در دایره همین واژه مطرود و مذموم قرار داشته اند. پس انصاف آن است که به این بدخلقی ها و گوشه نشینی ها احترام بگذاریم و روش های فرار از این نوع زندگی سخت و مشکل را به دیگران تسری ندهیم.
آنچه را که ما افسردگی می نامیم و افسردگی می خوانیم همیشه بد نیست. بگذارید مثالی از نوجوانان بیاوریم و از دوره یی یاد کنیم که معروف است شخصیت آدم شکل می گیرد. رفتارهای عجیب و غریب نوجوانان را همه در این سن و سال دیده ایم و تجربه کرده ایم: چه سرخوشی ها و شیطنت ها و جلب توجه دیگران را با انجام کارهای
پر سر و صدا و توسل به رفتارهای وحشتناک، مثل نوجوانی که برای این کار دیوار راست را می گیرد و بالامی رود، یا در مهمانی ها شکلک درمی آورد و شلوغ می کند و برای رسیدن به خواسته های پر سر و صدایش پدر و مادر و عمه و خاله و دایی و خلاصه همه را ذله می کند. اما با نوع دیگری از رفتارهای توجه برانگیز هم حتماً مواجه شده ایم.
نوجوانی که برای تمایز خود از جمع همسن و سالانش ترجیح می دهد یک گوشه ساکت بنشیند و خود را با کتابی یا چیزی مشغول کند. به جای آنکه توی کوچه فوتبال و الک دولک بازی کند یا سر کوچه با بچه های همسایه و همکلاسی ها بی خودی بایستد و برای خنده دست به حرکات ژانگولر بزند و مردم آزاری کند، از مدرسه به خانه می آید و خود را به کتاب خواندن و موسیقی گوش دادن و فیلم دیدن و حتی صحبت با دوستان خود مشغول می کند. به جای اینکه در این گونه موارد نگران شویم و حتی فرزندان خود را به مراکز مشاوره و پیش روانشناس ببریم که به ضرب هزار مشاوره و این چیزها از او یکی مانند هزاران بچه دیگر بسازد، کتاب خوب در اختیار او قرار دهیم و خوراک مناسب فکری برایش تهیه کنیم. اصلاً بیاییم به جای این کار گاهی فرزندان بیش فعال خود را پیش روانشناس و مراکز مشاوره ببریم و از آنها بخواهیم تا نوع دیگری از زندگی را به آنها بیاموزد و مثلاً به آنها یاد بدهد که فکر کردن یعنی چه و کتاب خواندن چیست و لذت بردن از چیزی جز شیطنت و مردم آزاری چگونه است.
پیش از آنکه بنده را به ترویج چیزهای ناپسند متهم کنید، کمی در این باب تامل کنید و به این گزاره ساده توجه کنید که آنچه تلقی عمومی و سطحی از افسردگی است، همواره چیز بدی نیست و حتی می تواند موجب رشد و تعالی آدم شود. تردیدی در مذمت بیماری افسردگی(تاکید روی کلمه بیماری) نیست، اما بیاییم نگاه خود را به این مساله تغییر دهیم و با دیدی بازتر با رفتارهای متفاوت دیگران روبه رو شویم.